1401/06/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه سی و چهارم از کتاب تفسیر شریف قرآن حکیم مرحوم صدر المتألهین و در باب «بسم الله الرحمن الرحیم» و مشخصاً کلمه شریفه و لفظ جلاله الله هستیم از صفحه 405 کتاب ایشان.
«فصل [الإنسان الكامل هو العبد الحقيقي] اعلم يا وليي- نوّر اللّه قلبك بالايمان- إنّ أكثر الناس لا يعبدون اللّه من حيث هو اللّه و إنّما يعبدون معتقداتهم في ما يتصوّرونه معبودا لهم» بعد از اینکه لفظ جلاله الله را از نظر لغت و اصطلاح معنا کردند و بعد از اینکه حد داشتن را در معنای لفظ جلاله بحث کردند، به این نکته دارند میپردازند که آیا واقعاً آن کسانی که دارند خدا را عبادت میکنند آیا خدا را یعنی الله را با ویژگی الله که جامع جمیع کمالات است عبادت میکنند یا نه، اسم الله است ولی معبود آنها موهومات آنهاست اوهام آنهاست و اموری است که آنها الله نیستند؟ و غیر از کمّل از عرفا و انسان کامل، کسی نیست که معبود خودش را الله قرار بدهد. شناخت الله به عنوان حقیقتی که ذاتی که مستجمع جمیع کمالات است بسیار دور از دسترس نوع بشر است و بشر عادی بجای اینکه خدا را به معنای اللهای که اکنون ترسیم شده عبادت بکنند اوهام خودشان و خیالات خودشان را که از خدای عالم ساختهاند آن را دارند عبادت میکنند و فرقی هم بین اصنام خارجی و اوثان خارجی و بتهایی که در خارج وجود دارد یا آن بتهایی که در ذهن ساختهاند وجود ندارد. آن چیزی که اتفاقاً در خارج است محصول بت ذهنی است اول این اصنام و اوثان ذهنی شکل میگیرند و به تبع آنها اوثان و اصنام خارجی تحقق پیدا میکنند.
ایشان میفرمایند که ما باید در حوزه معرفت، اصلاحات اساسی انجام بدهیم و وقتی میگوییم الله، به حقیقتی داشته باشیم که ذات مستجمع جمیع کمالات است گرچه آن کُنه قابل اکتناه و دسترسی عمیق نیست اما فی الجمله باید توجه داشته باشیم که ما به سمت الله متوجه باشیم و او را معبود خودمان قرار بدهید. مسائلی که در این فصل میگذرد بیشتر جنبههای عملی برای عباد و بندگان دارد که آن را هم ترسیم میکنند.
«فصل [الإنسان الكامل هو العبد الحقيقي] اعلم يا وليي ـ نوّر اللّه قلبك بالايمان ـ إنّ أكثر الناس لا يعبدون اللّه من حيث هو اللّه» خدا را از آن حیثی که او الله است عبادت نمیکنند. از آن حیثی که او ذات مستجمع جمیع کمالات و نعوت کمالیه است عبادت نمیکنند بلکه «و إنّما يعبدون معتقداتهم في ما يتصوّرونه معبودا لهم» در حقیقت اینها معتقدات و باورهای ذهنیای که خودشان برای خودشان ایجاد کردهاند و آنها را خدای خود تصور کردهاند آنها را دارند عبادت میکنند. «و إنّما يعبدون معتقداتهم في ما يتصوّرونه معبودا لهم» در واقع «فآلهتهم في الحقيقة أصنام وهميّة يتصوّرونها و ينحتونها بقوة اعتقاداتهم العقليّة أو الوهميّة» هر انسانی در حقیقت براساس آن تعقل و یا توهمی که در باب حق سبحانه و تعالی دارد ان معتقَد خودش و باور خودش را دارد عبادت میکند. بسیار کماند انسانهایی که الله را با آن حیثی که تعریف شده است عبادت بکنند «فآلهتهم في الحقيقة أصنام وهميّة يتصوّرونها و ينحتونها بقوة اعتقاداتهم العقليّة أو الوهميّة» بنابراین مراتب عبادی انسان و توحید عبادی انسان براساس این معرفتها شکل میگیرد. آنهایی که در عالیترین مرتبه معرفتی هستند و الله را به عنوان ذات مستجمع جمیع کمالات مینگرند معرفت برتر طبعاً عبادت کاملتر و قابل قبولتری دارند و اینها تعقل بیشتری دارند؛ اما آنهایی که به مرحله تعقل نرسیدهاند و به توهم رسیدهاند آنچه را که دارند عبادت میکنند اینها اصنام و اوثان ذهنی و عقلی است که تراشیده است.
«و هذا هو الذي أشار إليه عالم من أهل البيت عليهم السلام و هو محمّد بن على الباقر عليه السلام:» که حضرت فرموده است: «كلّما ميّزتموه بأوهامكم في أدقّ معانيه فهو مصنوع مثلكم مردود إليكم- الحديث» این به عنوان حدیث است که منسوب به امام باقر(علیه السلام) است که هر آنچه را که ولو دقیقترین حکیم و عارف در آن عالیترین مقاماتشان خدا را بخواهند تصور کنند چون اینها مصنوع است و مخلوق ذهن انسانی است در حقیقت اینها تمثّلی است تصوری است از باری سبحانه و تعالی و اینها باری نیستند.
«أي فلا يعتقد معتقد من المحجوبين الذين جعلوا الإله في صور معتقدهم فقط إلها إلّا بما جعل في نفسه و تصوّره بوهمه» میفرمایند که انسانهای محجوب که این محجوبیت از جایگاه حجاب عقلی و وهمی ایجاد میشود و آن کسانی که محجوب به حجاب عقلی و وهمیاند آنچه را که به عنوان الله معاذالله تصور میکنند در حقیقت تصورات خودشان است «أي فلا يعتقد معتقد من المحجوبين» محجوب کیست؟ «الذين جعلوا الإله» خدا را «في صور معتقدهم فقط إلها» یعنی خدا را آن حقیقتی میدانند که در باور خودشان ایجاد کردند و ساختند. «أي فلا يعتقد معتقد من المحجوبين الذين جعلوا الإله في صور معتقدهم فقط إلها إلّا بما جعل في نفسه و تصوّره بوهمه» همان که در نفس خودش و باور خودش و تصور خودش از طریق وهم و عقل ایجاد کرده است.
در حقیقت «فإلهه بالحقيقة مجعول لنفسه» در واقع این الهای که در نفوس و قلوب انسانها ایجاد شده است مصنوع خود این انسان است که براساس تصور و توهم ایجاد شده است. «منحوت بيد قوّته المتصرّفة»، این در حقیقت آن چیزی که الآن به عنوان خدا در ذهن شکل گرفته است منحوت است تراشیده شده است به دست قوّت متصرفه که همان قوت واهمه است که چنین خدایی را برای انسان میتراشد. «فلا فرق بين الأصنام التي اتّخذت إلها و بينه في أنه مصنوع لنفوسهم» فرقی بین آن اصنامی که در خارج است و آنها را به عنوان خدا و این بتها را به عنوان خدا و اله اتخاذ میکنند با آنچه را که انسان در ذهن خودش و معتقد خودش ساخته است وجود ندارد «فلا فرق بين الأصنام التي اتّخذت إلها و بينه» و بین این آلههای که در نفس انسان اشکال ایجاد شده است. در چه چیزی فرق نمیکنند؟ «في أنه مصنوع لنفوسهم» هر دو مصنوعی ساخته ذهن انسانی است ساخته نفس انسانی است چه آنکه در خارج است و چه آنکه در ذهن است. اتفاقاً آنچه که در خارج است اصنام بالعرض هستند و آنهایی که در ذهن هستند اصنام بالذات هستند.
«سواء كانت في خارجها» خارج نفوس باشند این اصنام «أو في داخلها داخل نفوس. «بل الأصنام الخارجيّة أيضا إنّما عبدت من جهة اعتقاد الالوهيّة من عابدها في حقّها» اتفاقاً آن اصنام خارجی اصنامی هستند که مورد عبادت واقع میشوند اما از جهت اینکه نفوس انسانی و عابد انسانی آن اصنام را معاذالله خدا فرض کردهاند و در حق آنها هم دارند عبادت میکنند. «بل الاصنام الخارجیة ایضاً إنّما عبدت من جهة اعتاد الالوهیة من عابدها فی حقها» در حقیقت عابد این اصنام، آنها را اول خدا فرض کردند بعد آنها را عبادت میکنند.
بنابراین «فالصور الذهنيّة معبودة لهم حينئذ بالذّات» آنکه بالذات و اولاً معبود است و انسان او را عبادت میکنند این صور ذهنیه است و آنچه که در خارج وجود دارد اینها اصنام بالعرضاند «فالصور الذهنیة معبودة لهم حینئذ بالذات و الصورة الخارجيّة معبودة لهم بالعرض» این بتهایی که در خارج وجود دارد اینها بالعرض اصناماند و آنکه انسان در ذهن خودش به عنوان یک معتقَد پرورانده است آنها بالذات معبود هستند.
«فمعبود عبدة الأصنام كلّهم ليست إلّا صور معتقداتهم و أهواء أنفسهم» معبود اینها نیست مگر صور معتقدات اینها یعنی معتقدات این اصنام و اهواء انفس آنها. «كما أشير إليه في قوله تعالى ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[1] » انسانهایی که براساس هوی و هوس یا اوهام و خیالات خدایانی را در ذهن خود ساختهاند در حقیقت آنها دارند خدای ذهنی خودشان را عبادت میکنند «فمعبود عبدة الأصنام» یعنی همین بتهایی که مورد عبادت واقع میشوند «كلّهم» همه اینها «ليست إلّا صور معتقداتهم و أهواء أنفسهم کما اشیر الیه قوله تعالی ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾».
«فكما إنّ أصحاب الأصنام الجسميّة يعبدون ما عملتها أيديهم» همانطوری که اصحاب اصنام جسمیت، یعنی همانهایی که بتهایی را در خارج از اجسام میتراشند و از چوبها و سنگها، اینها عبادت میکنند آنچه را که با دستان خودشان ساختهاند «فكذلك أصحاب الإعتقادات الجزئية في حقّ الحقّ يعبدون ما كسبتها أيدي عقولهم» اینها هم عبادت میکنند آنچه را که دست ذهنشان پرورانده و ایجاد کرده است و در حوزه نفس اینها را موجود ساخته است. «فحقّ عليهم و على معبودهم قوله» که فرمود: «﴿أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[2] و كذا قوله» که فرمود: «﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[3] » شما و آنچه را که دارید میپرستید و عبادت میکنید که غیر از خدا هست اینها هیزمهای جهنم خواهند بود که موجب سوخت و سوز خود انسانها میشوند. اینها موهومات ذهنیهای هستند که انسان آنها را میتراشد و در ذهن یا خارج قرار میدهد و آنها را عبادت میکند.
یکی از شعرای عصر پیامبر گرامی اسلام چنین اعتراضی بر پیغمبر داشته است که میگوید آنچه را که پرستش میشود همان ملائکه هستند و مسیح است اما خدای عالم مورد پرستش واقع نمیشود «و ابن الزبعري[4] » که این شخص عبدالله بن زبعری سهمی از شعرای معاصر زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است که در سیره ابن هشام هم از ایشان نام برده شده است ایشان اعتراض کردند بر پیغمبر خدای عالم به اینکه «قد عبد الملائکة و المسیح» در حقیقت آنچه که عبادت میشود ملائکه هستند و مسیح «لقصوره عن إدراك هذا المعنى، اعترض 15 على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بأنّه قد عبدت الملائكة و المسيح و لم يعلم هو و من في مرتبته إن معبود عبدة الملائكة و المسيح هو من عمل الشيطان» جناب ابن زبعری و کسانی که در مرتبه او هستند نمیدانند که عبادت کردن عبده ملائکه مسیح در حقیقت اینها از عمل شیطان است و اینها خدا نیستند و معبود نیستند و اهلیت برای عبادت آنها نیست.
بنابراین اصرار بر این است که ما باید الله را عبادت کنیم او باید معروف و معبود ما باشد آن حقیقتی که مستجمع جمیع کمالات است و همه کمالات از او منشعب است و او سررشته همه کمالات است باید او مورد عمل و عبادت قرار بگیرد. «و أمّا الكمّل من العرفاء» پس بنابراین نوع مردم معتقَدشان همین ساختههای ذهنی است که وهم و عقل اینها را دارد میسازد و حتی عبده اصنام و اوثانی که در خارج هستند اینها هم در ساخته ذهن و نفوس انسانی هستند اما در مقابل، کمّل از عرفا اینها از کسانیاند که واقعاً حق را به اسم الله شناختند و او را به عنوان جامع جمیع اوصاف کمالیه میشناسند و آن را دارند عبادت میکنند. وقتی میگویند: «بسم الله الرحمن الرحیم» نام الله را که میبرند، از حقیقتی یاد میکنند که مستجمع جمیع کمالات است.
«و أمّا الكمّل من العرفاء فهم الذين يعبدون الحقّ المطلق» حق مطلق یعنی چه؟ «المسمى باسم اللّه من غير تقييد باسم خاصّ و صفة مخصوصة» او مطلق است و همه کمالات «علی نحو الدفعیة و الوجوب و الجمعیة» آنجا وجود دارد و انسان چنین خدایی را دارد عبادت میکند. «و أمّا الكمّل من العرفاء فهم الذين يعبدون الحقّ المطلق المسمى باسم اللّه من غير تقييد باسم خاصّ و صفة مخصوصة» البته معتقدند که این الله تجلی کرده است و در اوصاف متعددی ظاهر شده است «فيتجلى لهم» یعنی به انسانهای کمّل از عرفا این حق «فیتجلی لهم الحقّ المنعوت بجميع الأسماء» آن حقی که منعوت است به جمیع اسماء تجلی کرده است «و هم لا ينكرونه في جميع التجلّيات الأسمائية و الأفعاليّة و الآثاريّة» حق را در مرحله اسماء و صفات و افعال و آثار شناختند و تجلیات او را در این مراحل دانستند و او را مصدر و ظهور همه این حقائق میدانند «فیتجلی لهم الحقّ المنعوت بجميع الأسماء و هم لا ينكرونه في جميع التجلّيات الأسمائية و الأفعاليّة و الآثاريّة بخلاف المحجوب المقيّد الذي يعبد اللّه على حرف» عدهای هستند که اسم الله را میگویند اما نظر به خالقیت دارند یا نظر به رازقیت دارند یا نظر به ربوبیت دارند قدرت این را ندارند که همه این نعوت کلیه را در آن اسم شریف الله ببینند و او را معبود قرار بدهند. «بخلاف المحجوب المقيّد الذي يعبد اللّه على حرف فإن أصابه خير اطمانّ به و إن اصابته فتنة انقلب على وجهه» اینها افراد ضعیفی هستند که اگر خیری متوجه آنها بشود اینها اطمینان میآورند که از جانب اله است اما اگر احیاناً فتنهای و شرّ و ضرری متوجه اینها بشود اینها رو برمیگردانند و از عبودیت و بندگی خدا فاصله میگیرند.
«و ذلك لغلبة أحكام بعض المواطن و احتجاب بعض المجالي عن بعض في نظره» این انسانها خدا را در برخی از مجالی ملاحظه میکنند اگر مجالی خیر و رحمت و کمالی باشد و اگر احیاناً اسم جلالی باشد و خدا را در یک جبههای توجه کنند که احیاناً فتنهای از او احساس میکنند خدا را رو برمیگردانند و توجهی به جانب حق نخواهند داشت. «و ذلك لغلبة أحكام بعض المواطن و احتجاب بعض المجالي عن بعض في نظره و من هذا الاحتجاب ينشأ الاختلاف بين الناس في العقائد» اتفاقاً آن اختلافاتی که افراد در عقایدشان پیدا میکنند بعضی جبری میشوند بعضی اعتزالی میشوند بعضی از تجسیماند و بعضی دیگر با نحلهها و فرقههای مختلف، همه اینها به جهت احتجابت معرفتی است محجوب واقع میشوند و قدرت تشخیص ندارند و این محجوبیت منشأ فرقهگرایی میشود «و من هذا الاحتجاب ینشأ الاختلاف بین الناس فی العقائد فينكر بعضهم بعضا و يلعن بعضهم بعضا» اگر عدهای دیگران را تکفیر میکنند و آنها را از دامنه توحید جدا میکنند و بعضاً هم در مقام عمل لعنت میکنند و نفرین میفرستند اینها براساس همین است که احتجاب معرفتی پیدا میکنند.
«و كلّ أحد يثبت للحقّ ما ينفيه الآخر» اینها براساس همین احتجاب یک چیزهایی را برای خدا اثبات میکنند و خدا را صاحب چنین مسائلی میدانند که دیگری نفی میکند و آن را قبول ندارد. عدهای میگویند خدا معاذالله جسمیت دارد و عدهای نفی میکنند این جسمیت را. «و کل أحد ثبت للحق ما ینفیه الآخر و يظنّ ما يراه و يعتقد غاية الإجلال و التعظيم له تعالى و ينكر غير ذلك» و گمان میکنند آنچه را که این شخص یعنی آن شخصی که بر مبنای تخیل و توهم جلو رفته است فکر میکند آنچه را که فهمیده و به آن معتقد شده «و یظن ما یراه و یعتقد غایة الاجلال و التعظیم له تعالی» نهایت اجلال و تعظیم همان چیزی است که او فهمیده و بدان نظر و اعتقاد پیدا کرده است و طبعاً غیر آن را هم انکار میکند و در همین رابطه چون محجوب است «و قد أخطأ و أساء الأدب في حقّ الحقّ» در حقّ حق، حق دوم یعنی الله سبحانه و تعالی. در حق الله چنین اسائه ادبی میکند چنین وصفی را انکار میکند یا اثبات میکند و امثال ذلک.
«و هو عند نفسه انّه قد بلغ الغاية في المعرفة و التأدّب» پیش خودش فکر میکند که در نهایت ادب و خیریتی است و معرفت و تأدبی است که در پیشگاه خدا پیدا کرده و در حالی که این خطای بزرگی است و اشتباهی است که در معرفت برای او حاصل شده است «و عو عند نفسه» یعنی این شخص در گمان خودش این است که «أنه قد بلغ العایة فی المعرفة و التأدب» نهایت معرفت و تأدب است که اینگونه خدا را فهم کرده است. «و كذلك كثير من أهل التنزيه» خیلیها هستند که چه اهل تشبیه یا چه اهل تنبیه اینها فکر میکنند که اینگونه خدا را تنزیه کردن که سمیع نیست بصیر نیست متکلم نیست و نه تنزیه کردن حق سبحانه و تعالی «لغلبة أحكام التجرّد عليهم» چون اینها میخواهند که خدا را از فضای جسمیت دور بدارند و احکام تجرد بر آنها غلبه پیدا کرده است افراط میکنند در این رابطه و حق سبحانه و تعالی را از این گونه مسائل منزه میدانند و او را منزه از اوصاف کمالی میشمردند.
«فهم محتجبون كبعض الملائكة بنور التقديس» محتجباند به نور تقدیس یعنی قدسی دیدن حق سبحانه و تعالی «علی نحو الافراط» اتفاق افتاده و طبعاً حق سبحانه و تعالی را در مقام تنزیهی چنین مینگرند که این اسماء و حسنای کمالی برای حق نباشد «فهم محتجبون كبعض الملائكة بنور التقديس و هم في مقابلة المشبّهة المحتجبة بظلم التجسيم كالحيوانات» اینها در مقابل یعنی منزهه در مقابل مشبهه، اینها هم محجوباند آنها هم محجوباند. مشبهه به جسمیت معاذالله خودشان را بردند و غایت معرفت را تجسیم در باب واجب سبحانه و تعالی و مجردات عالیه میبینند. در مقابل اینها منزهه هستند که حق سبحانه و تعالی را از اوصاف کمالی منزه میدانند و خدای عالم را واجد اینگونه از اوصاف نمیشمرند. هر دو جریان جریانهای انحرافیاند و اینها کسانیاند که محجوباند در حوزه معرفتی احتجاب دارند و طبعاً هم در حوزه عملی و عبادی هم این احتجاب برای آنها هست.
میفرماید: «و هم في مقابلة المشبّهة» یعنی منزهه و مقدسه کسانی هستند که در مقابل مشبهه هستند اینها هم در حقیقت به ظلمت تجسیم مبتلا شدهاند و حق سبحانه و تعالی را در فضای جسمیت معاذالله مینگرند «المحتجبة بظلم التجسيم كالحيوانات» که در حقیقت مرادشان از این حیوانات یعنی موجوداتی که از عقل و از درک فهم عقلانی بیرون هستند.
به هر حال آنچه که در این فصل تاکنون مطرح بوده است این است که باید توجه داشت که معبود ما کیست؟ اگر ما در مقام معرفت، الله را به عنوان حق شناختیم حق کیست؟ حق الله است الله کیست؟ الله ذات مستجمع جمیع کمالات و نعوت جمالیه و جلالیه است اگر خدا را اینگونه شناختیم طبیعی است که آثار وجودی حق را در نظام هستی مشاهده خواهیم کرد و در مقاطع مختلف ذات و وصف و فعل و اثر حق سبحانه و تعالی را اینگونه میبینیم. همانطوری که کمّلین از عرفا اینها را خدا را در این مسائل انکار نمیکنند. «و هم ینکرونها فی جمیع اسماء التجلیة و الافعالیه و الآثاریة» که اثر همان جای پاست فعل هم که خود افعالی الهیه است و اوصاف و اسماء هم که به جای خودش محفوظ هستند. انسانهایی که خدا را با اسم حق شناختهاند و اسم حق را ذات مستجمع جمیع کمالات دانستهاند در حقیقت در مرحله فعل و اثر هم خدا را ظاهر میدانند و آنچه را که در عالم از فعل و اثر ملاحظه میکنند آنها را مظاهر باری سبحانه و تعالی میشمارند.