1401/06/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه بیست و ششم از کتاب تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین صفحه 392 مبحث تفسیر «سورة الفاتحة» است مرحوم صدر المتألهین بعد از تبیین قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» که مباحث مبسوطی را پشت سر گذراندند وارد «بسم الله الرحمن الرحیم» سوره «فاتحة الکتاب» شدند نکات بدیعی را در ابتدا دراند مطرح میکنند که باید بدانیم که قرآن یک ظاهری دارد و یک باطنی. یک لفظی دارد و یک معنایی. یک شهودی دارد و یک غیبی. یک مُلکی دارد و یک ملکوتی و هر کدام از این دو جنبه هم دارای جهاتی هستند که باید تبیین بشود. در خصوص الفاظ و عباراتی که برای قرآن کریم است چون این قرآن به رغم اینکه اصلش علیّ حکیم است در مرحله نازله در قالب عربی مبین ظاهر شده است هر موجودی که در عالم طبیعت است باید که جلوههای طبیعی پیدا کند جلوههای طبیعی در ارتباط با حقائق تکوینی، همین به صورت شجر و حجر است که با ماده و صورت شکل میگیرد و حقائق اعتباری در قالب الفاظ و عبارات جلوه طبیعی و مادی پیدا میکند و قرآن در نشأه نازلهاش و نشأه دنیویهاش در قالب یک وجود اعتباری است در شکل الفاظ و عبارات ظاهر شده است.
طبیعی است که این شکل هم که شکل لفظ است و عبارت است برای فهم معنای الفاظ یک سلسله علومی و فنونی وجود دارند که این علوم و فنون دقیقترین آنها و وسیعترین آنها به لحاظ لغت عربی است که این عربی مبین است و مراد از مبین یعنی اینکه همهچیز همه زبانها به وسیله زبان عربی تبیین میشوند اما عربی با داشتن وسعتی که دارد هیچ لغتی نمیتواند آن دقائق و ظرائفی که در لغت عربی است را آشکار کند.
به جهت وسعت و ظرفیت وسیع و عمیقی که لغت عرب دارد دانشها و مهارتهای متعددی ایجاد شدهاند که این جهات را کشف میکنند علم لغت، علم صرف، علم نحو، علم معانی، بیان، بدیع و سایر جهاتی که در فهم معنایی قرآن کمک میکنند همانند فصاحت و بلاغت همه و همه اینها باید دیده بشود تا آنجا که ممکن است براساس ظرفیت تنزل یافته قرآنی که در قالب عربی مبین است این امر شناخته بشود. جناب صدر المتألهین میفرمایند که عدهای اهتمام دارند به همین ظاهر قرآن به این الفاظ و عبارات به وجود لفظی و کتبی و تمام اهتمامشان به این است که این لفظ را و این عبارت را خوب بفهمند و این هم بسیار ارزشمند و شریف است اما اهل الله آنهایی که متوجه جانب اله هستند بیشتر تلاش میکنند که معانی و مقاصد اعلای قرآنی را بفهمند و ببینند که مراد حق سبحانه و تعالی از این بیان و کلام چیست و در مرادات غور میکنند در مطالبات الهی غوص میکنند تا آنها را بیابند خیلی به الفاظ و عبارات نمیپردازند.
البته طبیعی است که بدون این الفاظ و عبارات هم نمیشود آن معانی آنها را یافت و لذا شخصیتهایی که به دنبال معانی هستند از رهگذر الفاظ و عبارات هم رد میشوند اینجور نیست که بدون توجه به آنها باشند اما همّتشان اهتمامشان و جدّیتشان در این راه نیست که این الفاظ و عبارات را در حقیقت ظرائف ادبی و فصاحت و بلاغت و امثال ذلک را روی آن تکیه کنند بلکه آنچه که مورد تأکید آنهاست مورد اصرار آنهاست این است که به مرادات الهی توجه کنند به مقاصد الهی توجه کنند و معانی را بیشتر فهم بکنند.
از این رهگذر جناب صدر المتألهین میفرمایند که هر نوع اشتغالی به قرآن چه به لحاظ ظاهر و چه به لحاظ معنا در حقیقت از جانب حق سبحانه و تعالی اجر و ثوابی به همراه دارد و چون کلمات الهی از ساحت حق میجوشد ولو این لفظها و عبارتها به لحاظ نشأه طبیعت طبیعی باشد و به تعبیری عربی مبین باشد اما چون لمعهای از لمعات الهی است و درخششی دارد هر کدام از این جهات چون کلام الهی است از این درخشش الهی برخوردار است البته درخششها در یک مرتبه نیستند تفاوت مراتب لفظ و معنا و حقیقت آشکار میکند حضور عرصه افراد را در صحنه قرآنی.
بنابراین قرآن سراسر نور است از آن عربی مبین تا علیّ اعلی و هر کسی به اندازه همت خودش به قرآن میپردازد آنهایی که ناظرند به الفاظ در یک سطح و آنهایی که ناظر به معانی و حقائق هستند در سطح دیگر. این را جناب صدر المتألهین در صفحه 392 بیان میکنند «و هكذا حكم اختلاف المشتغلين بعلم القرآن و تفاوت مراتبهم في بطونه و ظهوره و لبابه و قشوره» با بیانی که داشتیم میفرمایند که حکم اختلاف مشتغلین به علم قرآن، آنهایی که به علم قرآن اشتغال دارند حالا یا به لفظش یا به معنایش یا به حقیقتش این اشتغال به علم قرآن و تفاوت مراتب به لحاظ ظهور و بطون و لباب و قشور هم از این جهت روشن میشود. هر کسی که در مرتبه پایینتر است طبعاً آن اشتغالش به قرآن در سطح پایینتر معنا میشود و طبعاً اجرش هم در این مرتبه است و آنهایی که به معانی و مقاصد عالیه و مرادات کلام الهی بیشتر میاندیشند آنها هم بهره بیشتری میبرند «و هكذا حكم اختلاف المشتغلين بعلم القرآن و تفاوت مراتبهم في بطونه و ظهوره و لبابه و قشوره».
چطور اینگونه است؟ چون کلام خدا مثل کلام عادی نیست سراسر درخشندگی دارد نورانیت دارد و اینجور نیست که کلام الهی بدون نورانیت باشد حتی این الفاظش و عبارتهای سطحی و عربیاش آنقدر شریف و عزیز و دارای نورانیت است که توجه به آن میتواند جان انسان را جلا ببخشد و لذا این همه اجر و ثواب برای همین ظاهر قرآن به جهت این است که این کلام الهی است و از جایگاه الهی جوشیده است و از آنجا نشأت گرفته است و لذا باید با اهتمام تمام به این کلام توجه کرد. میفرماید که «لان كلام اللّه لمعة من لمعات ذاته فكما وقع الاختلاف و التفاوت في مذاهب الخلق و اعتقاداتهم للّه بين مجسّم و منزّه و متفلسف و معطّل و مشرك و موحّد، فكذا وقع الاختلاف و التفاوت بينهم في الفهوم» همانطوری که انسانها در مسائل اعتقادی و باورهایشان متفاوتاند عدهای قائل به تجسیماند در باب واجب و جنبههای ملکوتی، عدهای قائل به تنزیهاند که آنجا جسمیتی و مادهای و صورتی معنا ندارد. عدهای واقعاً فیلسوفانه و واقعنگرانه به دنبال حقائقاند و عدهای معطلاند یعنی آگاهی و شناخت و معرفت صحیحی ندارند و عدهای مشرکاند عدهای موحدند.
این اختلافاتی که وجود دارد که بین افراد و نحلههای کلامی و اعتقادی هست «فكذا وقع الاختلاف و التفاوت بينهم في الفهوم» طبعاً فهم آنها و درک آنها هم نسبت به حقائق یکسان نیست. همانگونه که این فرقهها و مذاهب مختلفاند، درک و فهم افراد هم مختلف است. به حسب درک و فهم است که این نحلهها و مذاهب و فرَق شکل میگیرند. «فكذا وقع الاختلاف و التفاوت بينهم في الفهوم فهذا مما دلّ على كمال القرآن لأنه بحر عميق غرق في تيّاره الأكثرون و ما نجا منه إلّا الأقلّون» قرآن از آن جهت که دارای یک معنای وسیع و عمیقی است و به تعبیری یک بحر و دریای عمیقی است که کنار این دریا آنهایی که در ساحل هستند وقتی قصد دریا میکنند این دریا طوفانی است دریا دارای امواج سنگین و سهمگین است و خیلیها در این دریا غرق میشوند قدرت غواصی ندارند و نه تنها چیزی عائد آنها نمیشود از دُرر و گوهرهای قرآنی بلکه چه بسا گمراه میشوند منحرف میشوند و بهرهای از معارف در آنها نیست و لذا میفرماید که بسیار عده محدودیاند که به قرآن نزدیک میشوند اما بتوانند نجات پیدا کنند به این بحر عمیق.
«فهذا مما دلّ على كمال القرآن لأنه بحر عميق غرق في تيّاره الأكثرون و ما نجا منه إلّا الأقلّون» در این صحنه گردابی و مردابی دریا جز عده قلیلی نجات پیدا نمیکنند و آن کسانی که به باطن قرآن و آنچه که در متن حقیقت قرآن است جز حق سبحانه و تعالی و راسخون فی العلم، کسانی دیگر آگاهی پیدا نمیکنند «و لا يعلم تأويله» یعنی آن معانی را آن حقائق را آنکه از ظاهر به باطن ره سپرده است، چون ظاهر قرآن شاید فهمش دشوار نباشد اما اگر کسی بخواهد به مرادات الهی و مقاصد پی ببرد که تأویل و باطن قرآن است این جز عده محدودی که راسخاند و نافذ در دریای علم الهیاند و به اذن الله به چنین جایگاهی رسیدهاند موفق نخواهند شد. «و لا یعلم تأویله إلا اللّه و الراسخون».
حالا اینجا مطابق با آیه هفت و هشت سوره مبارکه «آل عمران» که میفرماید «و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم» یک عدهای در باب تفسیر این آیه قرآن قائلاند که این «واو» عاطفه است و راسخون عطف به الله است یعنی همانطوری که خدای عالم تأویل قرآن را آشناست راسخون در علم هم به تأویل و باطن قرآن آشنایند. عدهای معتقدند که نه، این «واو» واو عاطفه نیست بلکه واو استینافی است و جمله مستأنفی و جدیدی است. ایشان میفرماید که چه واو را عاطفه بگیریم و چه غیر عاطفه، به هر حال آن کسانی که خدای عالم آنها را به علم تأویل قرآن مجهز کرده است آنها میتوانند حقائق قرآنی را بیابند و تأویل و باطن قرآن را بفهمند.
«و ما نجا منه إلا الأقلّون و لا یعلم تأویله إلا الله و الراسخون» ایشان میفرمایند: «سواء وقع الوقف على اللّه» یعنی بگوییم این واو، واو عاطفه است و بر الله عطف است «أم لا إذ الراسخون إذا علموا تأويله» حتی راسخون هم اگر تأویل علم الهی را فرا بگیرند «لم يعلموا إلا باللّه» اینها علمشان از ناحیه خدای عالم است نه اینکه خودشان مستقلاً به علم قرآنی برسند. «و لم يحيطوا به» یعنی بالقرآن «علما إلا بعد فناء ذواتهم عن ذواتهم، و اندكاك جبل هويّاتهم و لا يحيطون بعلمه إلّا بما شاء» در حقیقت آن کسانی که علم قرآنی پیدا میکنند از خود تهیاند وقتی از خود تهی شدند به علم الهی مجهزند. وقتی به علم الهی مجهزند میتوانند کلام خدا را بفهمند و تأویل و مرادات کلام الهی را متوجه بشوند. «و لم یحیطوا به علما إلا بعد فناء ذواتهم عن ذواتهم» وقتی از خود بیخود شدند و ذاتشان از خودشان جدا شد و خود از حقیقت خود سلب شدند و به ذات الهی و به جنبههای الهی و به صحق ربوبی پیوستهاند و اندکاک جبل هویاتشان این به تعبیر قرآنی که فرموده است و خدای عالم این جبل را مندک قرار داد اگر جبل وجود انسانی مندک بشود و از بین برود، آنگاه است که میتواند در سایه عنایت الهی علم الهی را بیابد قدرت الهی را بیابد این همان حدیث قرب نوافل است که آن کسی که براساس عبادت تقرب جسته است و عبادت را عاشقانه داشته است خدای عالم او را به خود نزدیک میکند «و عبدی یتقرب الیّ حتی أجعله» تا اینکه او را در حقیقت به جایی قرار میدهم که «و کنت سمعه الذی یسمعه به و بصره الذی یبصر به و یده الذی یبطش بها» و امثال ذلک.
علم انسانهای این چنانی هم از جایگاه علم الهی است در حقیقت وقتی اینها سخن میگویند خدا سخن میگوید خدا ناطقه انسانی است در حقیقت با ناطقه حق سخن میگویند با سماعه حق میشنوند با باصره حق میبینند و نظایر آن. «و لم یحیطوا علما إلا بعد فناء ذواتهم عن ذواتهم و انداک جبل هویاتهم و لا یحیطون بعلم الله الا بما شاء».
غرض از آنچه که تاکنون گفته شده است در باب ظاهر و باطن، شهود و غیب، لفظ و معنا این است که «و الغرض من هذا الكلام إن علم القرآن مختلف و الأذواق فيه متفاوتة» أذواق و ذوقها در قرآن متفاوت است عدهای به ظاهر عدهای به معنا. در ظاهر هم عدهای مثلاً علم صرف یا علم نحو یا علم لغت یا فنون فصاحت و بلاغت و عدهای دیگر که در معنا هستند هم باز همینطور با رویکردهای کلامی یا حِکمی یا فلسفی یا عرفانی یا نظایر آن به حقیقت قرآن مینگرند و بنابراین اگر علم قرآن متفاوت است و اذواق در آن متفاوت است برای اینکه ظرفیت قرآنی از صدر علیّ حکیم تا ذیل عربی مبین اینها بسترهای متفاوتی هستند که در آنها تأمیل میکنند.
«و الغرض من هذا الکلام إن علم القرآن مختلف و الأذواق» ذوقها در علم قرآن متفاوت است «حسب اختلاف أهل الإسلام في المذاهب و الأديان و كل حزب بما لديهم فرحون» البته هر کدام از کسانی که اشتغال به قرآن دارند چه در ظاهر چه در معنا خوشحالاند از اینکه چنین امکان و فرصتی برای آنها فراهم آمده است که در باب قرآن مطالعه کنند «إلا ان سائر المشتغلين به منهم في واد و أهل القرآن و هم أهل اللّه و حزبه في واد» میفرماید که در عین حالی که قرآن دارای مراتبی است و مشتغلین به قرآن هر کدام بهرهای دارند اما باید این ظاهر و باطن را جدا کرد. این مرحله شهادت قرآنی را از مرحله غیب آن ممتاز ساخت و اهل قرآن یا اهل الله یا حزب الله را که اینها به دنبال مرادات و مقاصد و معانی الهی هستند را از کسانی که در این ظاهر و مُلک قرآن تلاش میکنند جدا دانست.
«إلا ان سائر المشتغلين به منهم في واد و أهل القرآن و هم أهل اللّه و حزبه في واد» اینها هم در یک وادی دیگری هستند. «لأنهم من أهل القول و العبارة» آن دسته دستهای هستند که به ظاهر و الفاظ و عبارات مشغولاند اما «و هؤلاء من أهل الكشف و الاشارة» همانطور که قبلاً هم فرموده بودند قرآن تقسیم میشود به عبارت و اشارت. عدهای به عبارات و الفاظ و اقوال مشغولاند و عدهای به اشارات و باطن و تأویل. «لأنهم من أهل القول و العبارة و هؤلاء من أهل الکشف و الاشارة».
«و من أراد أن يتقحّم لجة هذا البحر العميق» اگر کسی اراده کرده است که اقتحام بکند و کسب بکند و تلقی بکند آن لجه این بحر عمیق را «و يخوض غمرته خوض الجسور لا خوض الجبان الحذور» یک عدهای هستند که اهل جسارتاند اهل شهامت و شجاعتاند اینها میتوانند خودشان را به عمق دریا بزنند و خوض کنند و غور کنند و در این بحر عمیق بهرههایی ببرند اینجور نیستند که ترسو باشند جبان باشند اهل احتیاط باشند و به همین ظواهر قرآن و به ساحل قرآن فقط توجه کنند. «و من أراد أن يتقحّم لجة هذا البحر العميق و يخوض» یعنی خوض کنند و عمق این دریا را بخواهند داشته باشند «و یخوض غمرته خوض الجسور لا خوض الجبان الحذور» جبان یعنی ترسوا و حذور یعنی اهل احتیاط هستند این عده از افراد «كان يجب عليه أولا أن يطلع على سائر التفاسير» اینها بدون شک باید الفاظ و عبارتهایی که از سایر اهل تفاسیر است به آنها توجه بکنند درست است که داریم میگوییم عدهای به معانی و به مقاصد عالیه میاندیشند اما این معنایش این نیست که از الفاظ و عبارتها آدم بیتفاوت رد بشود. نه! الفاظ و عبارتها چون محمل معنایی به وسیله همین الفاظ و عبارات هست اما دقتهای آن چنانی و اجتهاد در این الفاظ و لغت و در صرف و نحو و امثال ذلک نیازی نیست بلکه همین که معنا از این الفاظ فهمیده بشود کفایت میکند.
«كان يجب عليه أولا أن يطلع على سائر التفاسير و يتفحّص عن عقيدة كل فرقة من فرق اثنين و سبعين» درست است که جنگ 72 ملت همه را عذر بنه، چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند، اما باید دید که چرا این 72 ملت پراکنده شدند؟ منشأ پراکندگی آنها و منشأ این هم اقوال چیست؟ نمیشود از آنها بدون توجه رد شد «کان یجب علیه أولا أن يطلع على سائر التفاسير و يتفحّص عن عقيدة كل فرقة من فرق اثنين و سبعين و يستكشف أسرار مذهب كل طائفة من طوائف المسلمين» انسانهایی که میخواهند به مقاصد عالیه توجه کنند معنایش این نیست که از این الفاظ و عبارتهای ظاهری رد بشوند و بدون توجه به این الفاظ و عبارتها بخواهند که معانی را بیابند نه! باید که مذهب هر طایفهای از طایفه مسلمین هم برای انسان کشف بشود. «ليميز بين محقّ و مبطل» تا انسان بتواند بین محق و مبطل امتیاز بدهد «و متديّن و مبتدع» بین آن کسی که واقعاً تدیّن دارد یا آن کسی که اهل بدعت است و دارد حرفهای جدید و بدون مبنایی میزند.
«و يكون كما حكى الشيخ أبو حامد[1] عن نفسه:» جناب ابوحامد غزالی چنین فردی بود که به هر حال ایشان از خودش اینگونه حکایت میکند که من نسبت به آنچه را که جوامع و ملل و نحل اظهار کرده بودند من همه آنها را مطالعه کردم نظرات آنها را یافتم ولی نظر حق را در فضای دیگری «و یکون کما حکی الشیخ أبو حامد عن نفسه: لا يغادر باطنيّا إلا و يريد أن يطّلع على بطانته» تمام نحلهها اگر باطنی و اهل تأویلاند اگر ظاهری و قشری هستند همه این نحلهها و فرقهها را من جستجو کردم و حرفها و سخنان آنها را بررسی کردم. «لا یغادر باطنیّا» هیچ باطنیای ترک نشده «إلا و یرید أن یطلع علی بطانته» باید که من مطلع میشدم از آنچه که او چه اراده کرده است از این باطن. «و لا ظاهريا» عدهای که ظاهرگرا هستند هم من سخنان آنها را هم تأمل کردم «الا و يقصد أن يعلم حاصل ظهارته» که به چه دلیلی به این معنا و این جریان ظاهری گرایش پیدا کرده است؟ «و لا فيلسوفا إلا و يتحرى الوقوف على كنه فلسفته» هیچ فیلسوفی نبوده است که من بررسی کردم و کنه و ریشه آنچه را که به لحاظ مسائل فلسفی او فهم کرده بود آن را بررسی کردم و درآوردم و اینجور نبوده که اندیشه یک فیلسوف را رها کرده است و همچنین «و لا متكلّما إلا و يجتهد في الاطلاع على غاية كلامه و مجادلته» جناب ابوحامد غزالی هیچ فیلسوفی نبوده است مگر اینکه وقوف پیدا میکرد یعنی قصد میکرد وقوف بر فلسفه او را و هیچ متکلمی نبود مگر اینکه اجتهاد میکرد تلاش میکرد که اطلاع پیدا بکند بر غایت و نهایت مرام کلامی و اعتقادی و باوری او. حتی شیوههای مجادلهای که او داشت هم مدّ نظر جناب غزالی بوده است.
حتی عارفانی که صوفیانی که در خوض معانی قرآنی تلاش میکردند آنها را هم باز جناب غزالی دنبال میکرد تا حرفهای آنها را هم بیابد «و لا صوفيّا إلا و يحرص على العثور على سرّ صفوته» چرا چنین گرایشی را و چنین نظری را این صوفی پذیرفته است؟ سرّ صفوت او و اینکه چرا این نظر صوفیانه را پذیرفته؟ این را باید برای خودش روشن میکرد و حریص بود بر آگاهی و شناخت نسبت به مسیر فکری.
حتی زندیق و معطّل هم جوری نبود که جناب غزالی از او هم بگذرد بلکه اندیشه زندیق را هم بررسی میکرد اندیشه یک انسانی که قائل به تعطیل هم هست را بررسی میکرد «و لا زنديقا أو معطّلا إلا و يتجسس للتنبّه لأسباب جرأته في زندقته أو تعطيله» آن دسته از افرادی که معاذالله زندیق و کافرند یا عدها یکه معاذالله قائل به تعطیل هستند ریشه زندقه بودن و کفرشان یا ریشه قول به تعطیل را جناب غزالی بررسی میکرد و آنها را رها نمیکرد به لحاظ فکری تعقیب میکرد تا ببیند ریشه کفرشان و زندقهشان چیست؟ ریشه عطله و تعطیلی نسبت به معرفت چیست؟
«و كان لم يزل التعطّش إلى درك حقائق الأمور دأبه و ديدنه و غريزيا له فطرة من اللّه في جبلته لا باختياره و حيلته» جناب غزالی از آن دسته افرادی بود که تعطش و عطش به درک حقائق همواره با او همراه بوده است لحظهای از تعطش و عطش درک حقائق باز نمیایستاد و سعی میکرد که براساس این دأب و عادت و دَیدنش به دنبال این حقائق باشد که چگونه عدهای اینگونه میاندیشند و عدهای به گونه دیگر و متفاوت میاندیشند این دأب و عادت جناب غزالی بوده است اینها بسیار انسانهای نادر و استثنایی هستند و اینها کسانی هستند که اگر به درک مطالب عالیه رسیدهاند سخن آنها سخن حق و درستی است برای اینکه همه مراحل مادون را طی کردهاند.
میفرمایند که «فطرة من اللّه في جبلته» آنچه که خدای عالم در جبلّه و سرشت جناب غزالی قرار داد که به دنبال درک حقائق بود «لا باختياره و حيلته» نه اینکه انسان آن قدر به دنبال کمالات و علوم و فنون دیگران باشد. این حد به حدّی وسیع بوده است به قول جناب صدر المتألهین به صورت یک عادت و یک دأب همیشگی خدای عالم در وجود او قرار داد که تعطش به درک حقائق داشت. «حتّى انحلّت عن قلبه رابطة التقليد و انكسرت عليه سفينة العقائد الموروثة على قرب الصبى من الآباء و الأساتيد. إذ قدر رأى صبيان النصارى لا يكون لهم نشؤ إلا على التنصّر و صبيان اليهود لا نشؤ لهم إلا على التهوّد و صبيان المسلمين لا نشؤ لهم إلا على الإسلام كما دل عليه الحديث المروي عن رسول اللّه[2] صلّى اللّه عليه و آله: كلّ مولود يولد على الفطرة فأبواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه».
جناب ابوحامد غزالی اینگونه در حقیقت مسائل را دنبال میکرد که آن مرحله صبابت و کودکی نسبت به آباء و اساتید چگونه بوده است که آنها به رغم اینکه اساتید آنها و آباء آنها، آنها را به چیزی تعلیم میدادند آن فرزند مسیر دیگری را طی میکرده است. میفرماید که «حتّى انحلّت عن قلبه رابطة التقليد» که رابطه تقلید و آن پیوند تقلید از او گسسته شده بود و بلکه هر چه که بود تحقیق و تحقیق بود «و انكسرت عليه سفينة العقائد الموروثة على قرب الصبى من الآباء و الأساتيد» و آن طوق صبابت که تقلید از اساتید و آباء بوده تقلید عقاید موروثی بوده است این آن تقلید را آن طوق تقلید را از خود به دور کرده و آن را شکسته تا آن زمینه تحقیق فراهم بشود «و انكسرت عليه سفينة العقائد الموروثة على قرب الصبى» همانگونه که صبی و کودکان به آباء و اساتید خودشان نزدیکی دارند «من الآباء و الأساتيد إذ قدر رأى صبيان النصارى لا يكون لهم نشؤ إلا على التنصّر» طبیعی است صبیان نصارا و بچههای مسیحیها هرگز نشو و رشد و کمالی بر آنها نیست مگر براساس نصرانیت و میخواهند که نصرانیت را در خودشان تقویت کنند.
کودکان یهود هم «و صبيان اليهود لا نشؤ لهم إلا على التهوّد» کودکان یهود هم هیچ رشد و کمالی را جستجو نمیکنند مگر بر اینکه آن یهودیت را در خودشان تقویت کنند و همچنین «و صبيان المسلمين لا نشؤ لهم إلا على الإسلام كما دل عليه الحديث المروي عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: كلّ مولود يولد على الفطرة فأبواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه» جناب ابو حامد غزالی و امثال آنها به دنبال این هستند که این تحقیقی که برای صبیان است به رغم اینکه اینها یا صبیان مسلمیناند یا صبیان نصارایند یا صبیان یهود هستند اما آن کمال را خدای عالم در کنار آنها قرار داده که اینها بتوانند به رغم اینکه یهودیاند نصرانیاند مسلم هستند آن منطق حق را بیابند.
از رسول گرامی اسلام این حدیث نقل است که فرمود: «كلّ مولود يولد على الفطرة فأبواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه» در عین حالی که پدران آنها پدران صبیان یهودی به آنها درس یهودیت میدهند پدران صبیان نصارا به آنها درس نصرانی میدهند و پدران نسل مسلمین در گذشته چون مجوسی بودند درس مجوسیت میدهند اما آنهایی که واقعاً در مسیر حق هستند در کنار اینها آن دنبال حق بودن را دارند و قدرت راهیابی به حق را پیدا میکنند.
امیدواریم که إنشاءالله این نکته هم قابل توجه باشد که جناب صدر المتألهین میفرماید که باید توجه داشت آن کسانی که به درک معانی برتر و حقائق بالاتر توجه میکنند اینها کسانیاند که از رهگذر امور ظاهری هم گذشتند و جناب غزالی از این دسته از افراد است که گذشته را با همه مراحلی که بوده است طی کرده و وارد حریم برتر شده است.