1401/06/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه بیست و پنجم از کتاب شریف تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین تفسیر سوره «فاتحة» صفحه 390 و بحث در «بسم الله الرحمن الرحیم» است.
جناب صدر المتألهین در ابتدای این بحث میفرمایند که قرآن را به دو بخش عبارت و اشارت تقسیم میکنند یا به دو بخش غیب و شهود تقسیم میکنند یا به دو بخش ظاهر و باطن تقسیم میکنند. بخش عبارتش یا شهادتش یا ظاهرش ناظر به مسائل لفظ و کتابت این کتاب شریف است و کلام عزیز است به هر حال قرآن برای اینکه تجلی طبیعی و عالم دنیا داشته باشد لزوماً باید در قالب لفظ و کتابت دارد یعنی وجود لفظی پیدا کند وجود کتبی پیدا کند و قابل فهم باشد برای کسانی که در عالم طبیعت زیست میکنند. آن کسانی که در عالم معنا و حقیقت زیست میکنند نیازی به وجود لفظی قرآن ندارند.
طبعاً برای وجود لفظی قرآن علوم طراحی شده که این علوم میتوان زوایای این الفاظ و این عبارات را باز کند. دانش لغت، دانش صرف، دانش نحو، دانش معانی و بیان و بدیع، فنّ فصاحت، فنّ بلاغت و سایر فنونی که در این رابطه است همه و همه کارآمدند مفید و مؤثرند برای اینکه این بُعد و ضلع از قرآن کریم را در حقیقت بشکافند و وابکاوند و ظرفیت معنایی را از این الفاظ عربی مبین دربیاورند. «کتاب احکمت آیاته ثم فصلت» یا کتابی است که در ملأ اعلی علیّ حکیم است و نشأه طبیعت عربی مبین است.
لفظ عربی یا لغت عربی یک لغت فوق العاده وسیع و عمیقی است پردامنه است و ظرفیت معنایی این لغت فوق العاده است یک حرف چقدر معنا میتواند داشته باشد یک حرکت چقدر میتواند مؤثر باشد و چه ظرفیت معنایی وسیعی را این لغت میتواند داشته باشد. در این رابطه میفرمایند که این دانشها و این فنون برای واکاوی این بخش است و خدای عالم عدهای را به این امر مشتاق کرده و اینها را به این امر منسوب کرده و دانش فراوانی هم در این رابطه کشف شده و الفاظ و عبارات قرآنی کاملاً از این زوایا و این اضلاع فنون و مهارتهای ادبی شناخته شده است. فنّ فصاحت و بلاغت چقدر میتواند آن ظرافتهای ادبی قرآنی را بیابد و بشکافد و معنا کند.
این یک جهت است جناب صدر المتألهین بعد از بیان این نکته میفرمایند که برای قرآن غیر از این جنبه شهادت و عبارت جنبه غیبی و باطن و معنایی وجود دارد که آنها افراد دیگری مأمور هستند که بتوانند آن معانی و مقاصد عالیه را کشف کنند. برای این دسته از معانی و حقائق قرآنی هم عده خاصی را خدای عالم مأمور کرده است که «فقد یسر الله لهم السبیل» راه برای اینها آسان کرد که اینها بتوانند به غرائب معانی و حقائق قرآنی دست پیدا کنند. این هم مطالبی بود که بیان شد اکنون میفرمایند که این جامعه انسانی و اسلام به کدام جنبه از جنبهها قرآنی میخواهند توجه کنند؟ آیا اهل عبارات و الفاظ و شهادت قرآن هستند یا جنبههای دیگر را توجه میکنند؟ و اگر جنبه عبارت را و الفاظ را توجه دارند خود این عبارت و الفاظ هم اضلاعی و ابعادی دارد که شناخت آنها هم بهتر میتواند این دایره الفاظ و عبارات را بیشتر برای ما توسعه بدهد و معنا کند.
اکنون در این مقام هستند که میشکافند و دقتهای ادبی و لغوی و همچنین صرف و نحوی و نظایر آن را که بیشتر در این دسته از امور و مهارتهای لفظی و عبارتی مطرح است را دارند باز میکنند میفرمایند که همه اینها درست است همه این دقائق قابل بحث و بررسی است و استفاده میشود و عالمانی هم برای این امور منصوب شدهاند ولی جهتهای دیگری در کار است که باید به آنها توجه بشود.
در صفحه 90 میفرماید که «فمن أراد أن يقف على أنه لم طوّلت الباء في «بسم اللّه» و مدّت السين؟» میفرماید که به لحاظ معنای کلمه باء در «بسم الله» چرا باء طولانی شده است؟ الباءُ میگوییم «بسم الله» «و مدّت السین» و سین باید مد داشته باشد «بسم الله الرحمن الرحیم» که اهل تجوید به این دقائق دقت دارند ایشان میفرماید که اینگونه از مسائل که در ادبیات قرآنی مطرح است یا «أو لم حذفت الألف في الخطّ هاهنا و أثبتت في قوله «باسم ربّك»» ما وقتی میگوییم: «بسم الله الرحمن الرحیم» این الف محذوف است نمیگوییم «بِ اسم الله» بلکه الف حذف است و «بسم الله» میگوییم. ولی وقتی که میخواهیم «بسم ربک» در آنجا الف ثبت میشود و نوشته میشود و لکن در «بسم الله» نوشته نمیشود، چرا این اختلاف وجود دارد؟
«أو لم حذفت الألف في الخطّ هاهنا» یعنی در «بسم الله»، «و أثبتت» الف «في قوله «باسم ربّك» أو لم أسقطت الألف بعد اللام في اللّه» در «الله» بعد از لام «الإله» بوده چرا ساقط شده است الف بعد از لام؟ یا «أو هل تفخم لام الجلالة أم لا» آیا ما لام الله را باید با تفخیم و با تعظیم بگوییم یا نه، میشود گفت که همین الله، بدون اینکه تفخیم و تعظیم در آن باشد؟ برای اینجور مسائل «فليرجع إلى أهل الخط و القراءة» آنهایی که اهل قرائتاند آنهایی که اهل خط هستند یعنی خط القرآن و رسم الخطی دارند و یا تجوید قرائتی دارند باید به این دسته از فنّان و هنرمندان مراجعه کرد تا این دقائق در آن رابطه مشخص بشود. یک عده مأمورند برای مشخص کردن این زوایا و این اضلاع لفظی قرآن.
کما اینکه یک عده دیگری به لحاظ اینکه آیا در روایات و در مجامع حدیثی ما در ارتباط با برخی از کلمات چگونه به ما دستور دادند که چگونه بخوانیم چگونه بنویسیم این هم عدهای که اهل روایتاند اهل نقلاند و امثال ذلک این امور را آشنا هستند «و من أراد أن يقف على أن البسملة ما شانها في أوائل السور» عدهای در این رابطه دارند تلاش میکنند که آیا شأن «بسم الله الرحمن الرحیم» در اوایل سور قرآنی چیست؟ آیا این «بسم الله» جزء سوره هستند یا فقط جزء «فاتحة الکتاب» هستند و جزء دیگر سور نیستند؟ یا اصلاً جزء هیچ یک از سور اعم از «فاتحة الکتاب» و یا سور دیگر نیستند بلکه یک آیه مستقلی هستند از قرآن و در قرآن در حقیقت آمدهاند تا فاصل و حدّ فاصل بین سور محسوب بشوند؟
یا سرّ اینکه در سوره مبارکه «نمل» این آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» آمده است چیست؟ و دیگر مطالبی از این دست که میفرمایند اصحاب نقل و اهل روایت عهدهدار اینگونه از مسائل هستند «و من أراد أن يقف على أن البسملة ما شانها في أوائل السور الكريمة» شأن و جایگاه این «بسم الله الرحمن الرحیم» در ابتدای سورهها چیست؟ «هل هي» آیا این «بسم الله الرحمن الرحیم»ها در اوایل سور «هناك جزء من كلّ واحدة أو إنّها جزء من الفاتحة وحدها لا غير» این فقط و فقط جزء «فاتحة الکتاب» است و جزء سور نیست!
«أو إنّها ليست جزء من شيء منها هیچ کدام از سور قرآنی اعم از «فاتحة» و سایر سور نیست «بل هي آية فذّة من القرآن» یک آیه مستقل و جدایی است از قرآن که باید خوانده بشود. یا اصلاً نقش و شأن این «بسم الله»ها برای حد فاصل بودن سورهها نسبت به یکدیگر است «أو أنزلت» بسم الله «للفصل بها بين السور أو إنّها لم ينزل إلا بعض آية في سورة النمل و ليست جزء من غيرها» این به عنوان یک آیهای از آیات سوره مبارکه «نمل» نزل شده است و جزء هیچ کدام از سورهها نیست و این را تبرّکاً و تیمّناً میخوانند. «و إنما يأتي بها التالي و الكاتب في أوائلهن تبرّكا باسمه تعالى» اگر شما میبینید که در ابتدای هر سوره «بسم الله الرحمن الرحیم» را تالی و تلاوت کننده قرآن یا کاتب قرآن و نویسنده قرآن در اوایل کتاب و اوایل سور میآورند از باب تبرّک به نام حق سبحانه و تعالی است.
یا اصلاً جهت دیگری دارد «أو إنها آيات من القرآن أنزلت بعدد السور المصدّرة بها من دون الجزئية لهن» اصلاً این «بسم الله الرحمن الرحیم»ها آیات قرآنیاند به اندازه این 114 سوره حالا غیر از سوره مبارکه «توبه» نازل شدهاند و در صدر همه سور هست جزء سوره هم نیست بلکه تالیان و قرایان قرآن این «بسم الله الرحمن الرحیم» را میخوانند. آیا کدام یک از این اقوال در مسئله در باب «بسمله» را باید شناخت و باور کرد؟ میفرمایند که «و من أراد أن یقف علی أن البسملة ما شأنها فليرجع إلى أصحاب النقل و أهل الرواية» اینها به اصحاب نقل و روایت مراجعه بکنند تا سرّ این مسئله برایشان روشن بشود.
همچنین باز نکات ادبی دیگری مطرح است که مراجعه کردن به اهل لغت و اهل ادب و امثال ذلک میتواند کمک بکند برای فهم این معانی و جوابهایی است که برای پرسشها در این زمینه هست. مثلاً میفرماید که وقتی میگوییم «بسم الله الرحمن الرحیم» این باء «بسم الله» به عنوان حرف جر به چه چیزی تعلق دارد، چون حرف جر متعلق میخواهد آیا متعلق حرف جر و حرف باء چیست؟ و آن چیزی که حذف شده است چیست؟ و به کدام محذوف مرتبط است؟ این مباحثی است که در ادبیات عرب مطرح است که مثلاً باء به یک امر مقدّری متعلق است و آن متعلّق هم محذوف است گاهی اوقات این مقدّر جلو هست گاهی مقدّر عقب است و همینطور.
«و من أراد أن يعرف بم تعلّقت الباء و بأي محذوف ارتبطت و لم قدّر المحذوف متأخّرا» چرا در اینجا میگوییم «بسم الله استعین» مثلاً؟ چطور این مقدر امر متأخر است؟ «و لم قدّر المحذوف متأخّراً من قال إن المراد بسم اللّه أقرأ أو أتلو» که در حقیقت با این بیان این محذوف متأخر را دارند ذکر میکنند «و من قال إن المراد بسم الله أقرأ و بسم الله أتلوا و قد قدّمه تعالى» در حالی که در یک آیه دیگر آن محذوف مقدر را مقدم داشتند و فرمودند: «في قوله اقرأ باسم ربّك» این «باسم» که جار و مجرور است این متعلق است به «إقرأ» که این «إقرأ» هم محذوف نیست اولاً، و هم متأخر نیست ثانیاً.
«و ما معنى تعلق اسم اللّه بالقراءة أو كيف يقدر كذلك و القائل هو اللّه» ما میگوییم که این «بسم الله» تعلق دارد به قرائت؛ یعنی «بسم الله أقرأ، بسم الله أتلو» در حالی که قائل این سخن پروردگار عالم است نمیگوییم خدا الآن دارد سخن میگوید و میگوید «بسم الله الرحمن الرحیم» نه اینکه «بسم الله أقرأ» یا «بسم الله أتلو». «أو کیف یقدر کذلک» در حالی که «و القائل هو الله» این در ارتباط با سؤالاتی است که راجع به «بسم الله» مطرح است.
یا سؤالات دیگری که «أو كيف بنيت الباء على الكسرة» چرا باء مبنی بر کسر شده است یعنی سخن بر لفظی استوار شده که آن لفظ با حرف باء شروع میشود و حرف باء هم مجرور است؟ «أو کیف بنیت الباء علی الکسرة» در حالی که «و من حقّ حروف المعاني التي جاءت على حرف واحد أن تبنى على الفتحة» در فنّ معانی و بیان این نکته آمده است که اگر باء حرف واحد بخواهید شروع کنید مناسب است که بر فتحه باشد فتحهای که أخت السکون است مثل کاف تشبیه که این کاف تشبیه در حقیقت در آغاز سخن و جزء کلام قرار میگیرد و باید جا دارد که مبنی بر کسر باشد.
«و من حقّ حروف المعانی التی جاءت علی حرف وحد أن تبنی علی الفتحة» لذا میگوییم کاف تشبیه. کاف که مفتوح است و در ابتدا قرار میگیرد «التي هي اخت السكون» کاف اخت السکون است و نزدیکترین حرکت به حرکت سکون کاف است و نزدیکترین حرکت، حرکت مفتوح است و جا دارد که اگر کسی بخواهد شروع بکند بر یک حرف، باء حرف مفتوح شروع بکند. «التی هی اخت السکون نحو كاف التشبيه و لام الابتداء و واو العطف و فائه و غير ذلك» اینها حروفی هستند که مفتوحاند و اخت السکون هستند و جمله با اینها آغاز میشود.
باز پرسش دیگری که در باب مثلاً کلمه «بسم الله الرحمن الرحیم» مطرح است این است که این کلمه جلاله الله آیا صفت مشتق است یا صفت جامد است؟ «و إن كلمة الجلالة اسم هي أو صفة مشتقة أم جامدة» آیا اسم است یا صفت است؟ اگر صفت است مشتق است یا جامد است؟ این پرسشهایی است که باید دانش ادبیات با آنها پاسخ بگوید. همه اینها جوابهای روشنی دارند براساس مبانی و براساس فنون و مهارتهای ادبی که در کتاب آمده است. «و إن کلمة الجلالة» یعنی الله «اسم هی» آیا این اسم است؟ «أو صفة مشتقة» آیا صفت مشتق است؟ یا جامد است؟ «فليرجع إلى مطابقة التفاسير المشهورة» اگر کسی بخواهد یعنی «و من أراد أن یعرف بما لغة الباء و بأی محذوف إرتبطت و کذا و کذا فالیرجع إلی مطابقة التفاسیر المشهورة سيّما الكشاف فإنه كامل في بابه فائق على أترابه» نسبت به اقرانش و اطرافش این فائق و برتر است و میتواند معنای برتری را داشته باشد «فليرجع إلى مطابقة التفاسير المشهورة سیما الکشاف فإنه» این تفسیر کشاف «کامل فی بابه» این الفاظ و معانی «فائق علی أترابه و أشباحه».
«و إن لكلّ طائفة فيما يعدّونه تقرّبا إلى اللّه و عبودية له رأيا و مذهبا» بله، همه کسانی که در این رابطه تلاش و زحمت میکشند و اقوال متعددی را ایجاد کردهاند اینها یک نوع عبودیت فکری در پیشگاه پروردگار عالم دارند و از این جهت هم ناجح و موفق و مشکور هستند و جزای خیر دارند «و إن لکلّ طائفة فیما یعدّونه» در آنچه که اظهار نظر کردهاند «تقرّبا إلی الله و عبودیة له» الله سبحانه و تعالی. از چه جهت؟ از این که دارای رأی هستند مذهبیاند مشربیاند و تلاش میکنند براساس این فنون و مهارتها و قواعدی که در اینها وجود دارد راه اصلی را بیابند. «و الكل باختلاف مشاربهم و مذاهبهم إيّاه يطلبون» توجه داشته باشیم که همه و همه درست است که تلاشهای ادبی دارند، ولی همه میخواهند که اراده خدا را و مقصودی که خدا در این کلمات و الفاظ دارد آن را بیابند و مطالبه کنند. بنابراین مقصد الهی دارند نه یک مقصد ادبی صرف، بلکه تلاش میکنند تا آن معنایی که حضرت حق سبحانه و تعالی اراده کرده است آن را بیابند و اظهار کنند. «و الکل باختلاف مشاربهم و مذاهبهم إیّاه یطلبون و نحوه يقصدون» آنچه را که او قصد کرده است به همان سمت حرکت میکنند.
مسیری که حق سبحانه و تعالی قصد کرده است همان را قصد میکنند «و بما لديهم فرحون» و آنچه را که حاصل تلاش علمی آنهاست در نزد اوست و آنها مسرور و فرحناک و خوشحالاند «و بما جاء به غيرهم و إن كان على بيّنه من ربه يستهزؤن» سخنان دیگران را قبول ندارند آنها را احیاناً استهزاء میکنند و به رهآورد سفر علمی خود دلخوش هستند و فرحناکاند «و کل حزب بما لدیهم فرحون». «و للناس فيما يعشقون مذاهب»؛ همه انسانها در رشتههایی که نام برده شده است و مهارتها و فنون هر کدامشان نسبت به آنچه که رهآورد سفر علمیشان است اینها مشتاقاند شائقاند و عاشقاند و لذا هر یک دارای مذهبیاند ایشان میفرمایند که هر کدام از اینها دارای مذهبیاند اما «إلا ان مذهب أهل اللّه شيء آخر» آنهایی که دارند به قصد معانی و حقائق حرکت میکنند آنها البته هدف دیگری دارند و اراده دیگری دارند آنها را جناب صدر المتألهین به عنوان اهل الله میشناسند.
میفرمایند که مقاصد دیگران بجای خود «و للناس فیما یعشقون مذاهب إلا أن مذهب أهل الله شیء آخر» نسبت به مهارتها و فنونی که یاد شده است هر کدام از عالمان و فرزانگان آن رشته مذهب و طریقتی دارند ولی اهل الله طریقت دیگری دارند. «إلا أن مذهب أهل الله شیء آخر و دينهم دين خالص بل لا مذهب لهم إلا اللّه» اهل الله واقعاً از این الفاظ و عبارات گذر کردهاند از این دقتها که بسیار شریف و خوب هم هست گذر کردهاند چون به معنا و مقصود راه پیدا کردهاند آنها را مورد توجه خودشان قرار دادند «بل لا مذهب لهم الا الله» اینها مذاهب فنون ادبی و عبارتها و اینها را اصلاً ندارند بلکه در معنا سیر میکنند. «و لا دين لهم سواه» جز اراده حق سبحانه و تعالی دیگر دینی برای آنها نیست ﴿أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾.
مذاهب شتّى للمحبّين في الهوى ولي مذهب فرد أعيش به وحدي
مذاهب پراکندهای آن کسانی که در هوی و هوس دارند طی میکنند. جناب صدر المتألهین آن کسانی که دنبال الفاظ و عبارات و معانی و بیان هستند اینها را اهل هوی میدانند اینها خیلی جهت معنایی که اراده الهی در آن باشد ندارند آنها مسیر دیگری را دارند طی میکنند. لذا آنها را اهل هوی میشناسند مذاهب شتّی للمحبّین فی الهوی» آنهایی که در مسیر هوی و هوس عشق و محبت دارند اینها دارای مذاهب گوناگونی هستند اما «و لی مذهب فرد» یک مذهب دارم که «أعیش به وحدی» و آن هم مذهب ارادة الله است و مذهب الهی است.
اینها چه کسانی هستند؟ اینهایی که به دنبال معنا هستند و از الفاظ و عبارات و لغت و نظایر آن رستهاند «و هم عباد الرّحمن بالحقيقة» بندگان حق سبحانه و تعالی یا عباد رحمان حقیقتاً اینها هستند اینهایی که به شدت به دنبال آناند که مرادات الهی و مقاصد نبوی را کشف کنند «و هم عباد الرّحمن بالحقیقة و غيرهم عبدة المذاهب و الآراء» غیر این عباد الرحمان که به دنبال مقصد معنایی و حقیقی براساس اراده الهی هستند دیگران بندگان مذاهب و آراء هستند. «و طلّاب النفس و الهوى» چرا؟ برای اینکه «لأنّ عبادة الرب و طاعته فرع معرفته و طلب قربته» آن کسانی که به دنبال عبادت و طاعت پروردگار هستند چون در حقیقت طاعت و تبعیت مخّ عبادت است آنهایی که عبادت الهی را پذیرفتهاند و به دنبال طاعت خدایی هستند اینها این عبادت و طاعت فرع معاملهای است فرع معرفتی است که عابد پیدا میکند «و طلب قربته» آن کسی که واقعاً به دنبال قربت و تقرب به ساحت الهی است و معرفت الهی را میجوید البته او میتواند بهتر عباد الرحمان باشد و آثار او را تعقیب بکند.
«إذ طلب المجهول محال» مگر میشود کسی یک حقیقت مجهولی را طلب بکند؟ این شدنی نیست اصلاً میگویند حرکت «خروج من القوة إلی الفعل» است اگر فعل که آن غایت و هدف است وجود نداشته باشد اصلاً حرکت اتفاق نمیافتد. اگر عبادت بناست اتفاق بیافتد زمانی است که عبادت آن طرف عبادت که معبود است شناخته بشود و انسان براساس آن شناختی که نسبت به معبود پیدا میکند حرکت کند. «إذ طلب المجهول محال، فمن لم يكن عارفا باللّه و لا عارفا بملكوته فكيف يحبّه و يطلبه» چگونه میتواند خدا را دوست داشته باشد و او را طلب کند آن کسی که عارف به خدا نیست عارف به جنبههای ملکوتی و غیبی حضرت حق سبحانه و تعالی نیست.
«و يقصد التقرّب إليه و يتولّاه و لكن الحقّ لكمال رأفته و رحمته لعباده و شمول عاطفته و انبساط نور وجوده على الممكنات و تجلّى وجه ذاته لسائر الموجودات، جعل لكل منهم مثالا يحتذونه و مثابة يقصدونها و منهاجا يسلكونه و وجهة يتولّونها و قبلة يرضونها و شريعة يعملون بها» حضرت حق سبحانه و تعالی در این رابطه میفرمایند که درست است که این دسته از افرادی که به دنبال این فنون و مهارتها و راههای رسمی ادبی و نظایر آن دارند تلاش و میکنند و عدهای هم البته عباد الرحماناند اهل الله هستند و به دنبال آن عالم غیب انسانی هستند اما خدای عالم هیچ کس را از قرآن بیبهره نگذاشته است هر کسی در باب قرآن هر نوع تلاشی داشته باشد خدای عالم او را بهرهمند خواهد ساخت. میفرمایند که «و لكن الحقّ لكمال رأفته و رحمته لعباده و شمول عاطفته و انبساط نور وجوده على الممكنات و تجلّى وجه ذاته لسائر الموجودات، جعل لكل منهم مثالا» چون خدای عالم کمال رحمت و رأفت را نسبت به بندگان خودش دارد و به همه بندگانش رحمتش را شامل میکند و وسیع کرده است، حضرت حق سبحانه و تعالی به جهت انبساط نور وجودش بر همه ممکنات و تجلی وجهش نسبت به همه موجودات، برای هر کدام از این موجودات یک نمونهای را قرار داده است و مثالی که «یحتذونه» که به مجاذا او حرکت میکنند «و مثابة يقصدونها» که آنها همه و همه آن مثابه و هدف را دنبال میکنند «و منهاجا يسلكونه و وجهة يتولّونها و قبلة يرضونها و شريعة يعملون بها» در حقیقت حق سبحانه و تعالی اینها را بیبهره نگذاشته و برای هر کدام از آنها مثابهی منهجی مسلکی قبلهای قرار داده شریعتی قرار داده و هر کدام را فراخور جایگاه خودشان برای آنها کمالی قائل شده است و اینگونه آنها را راهنمایی کرده و فرموده: «فقال ﴿وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها﴾ هر کدام از شما که به دنبال این معارف هستید و این معارف را دارید دنبال میکنید برای هر کدام یک وجههای است یک کمالی وجود دارد که آن کمال شما را اداره میکند و شما را هدایت میکند. ﴿وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها﴾.
این بحث میتواند برای بحث ماهیات و اعیان ثابته و امثال ذلک هم مفید باشد این آیه کریمه که قرائت شده است ﴿وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها﴾ هر موجودی در عالم یک عالمی دارد که آن عالم در حقیقت دارد این جمعیت را هدایت میکند ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً﴾[1] و قال: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾[2] الآية و قال: ﴿كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾.[3] مجموع آنچه را که از این آیات جناب صدر المتألهین میخواهند استفاده کنند دو بخش است: یکی اینکه توجه به عبارات و اشارات، یک بحث؛ دوم این است که خدای عالم به همه، بهره کافی داده و هر کدام را در جایگاه خودش بهرهمند ساخته است و این لذتهایی که افراد به نوبه خودشان دارند هم به جای خود محفوظ است ﴿كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾.