1401/06/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
بحث پیرامون رکن پنجمی است که در باب استعاذه، جناب صدر المتألهین مطرح فرمودند. فرمودند اگر بخواهیم معنای استعاذه را آنگونه که هست به درستی بیابیم لازم است به پنج رکن از ارکانی که در باب استعاذه است توجه بشود رکن اول «استعاذه» و ماهیت و هویت آن است رکن دوم اینکه «مستعیذ» کیست و چه شرائطی دارد؟ رکن سوم این است که «مستعاذبه» چیست و چه حقیقتی است؟ رکن چهارم این است که «مستعاذمنه» کدام است؟ و رکن پنجم این است که «ما یستعاذ لأجله» کدام است؟
بحث ما اکنون در باب رکن پنجم راجع به مستعاذلأجله است مستعاذلأجله همانطوری که بیان فرمودند علت غائی استعاذه است در ابتدای بحث رکن پنجم فرمودند «و هی العلة الغائیة للإستعاذة» و مراد از علت غائی «أی المطالب التی لأجلها یستعیذ الإنسان بالله و کلماته مما هو شر و ... له» این را بیان فرمودند و اینکه چرا انسان باید استعاذه کند و هدف و غایتی که از استعاذه چیست را بیان داشتند.
اکنون در صفحه 379 که ما جلسه نوزدهم را از تفسیر سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» جناب صدر المتألهین داریم قرائت میکنیم و این جلسه، جلسه نوزدهم است اینگونه بحث را مطرح میکنند که انسان تفاوتی با سایر موجودات دارد و تفاوت اصلی که در این رابطه مطرح است این است که انسان یک موجود مستعدّ به تمام معناست یعنی به لحاظ استعدادی میتواند به هر سمتی از جهات وجودی عالم هستی راه پیدا کند. هم در مسیر سقوط و انحطاط قرار بگیرد و هم در مسیر اعتلا و تعالی و پیدا کردن ارزشها و فضائل و کمالات.
بنابراین انسان در بین سایر موجودات به جهات وجودی و هویتی که برای او مفطور است و او بر آن اساس مخلوق است این امتیاز را دارد اما سایر موجودات اعم از مفارقات یا موجودات مستکفیه و یا موجودات ناقصه هیچ کدام در این حد با این امتیازات و با این استعدادات نیستند در این بخش به این مسئله میپردازند «فعلم إن الإنسان بحسب مبادي خلقته مختصّ من بين ساير الموجودات في احتياجه إلى تحصيل جميع الخيرات» انسان به حسب آن مبادی خلقت و آغاز آفرینش چنین ویژگیای دارد که در بین سایر موجودات یک موجود ممتازی است و برای راهیابی به جمیع خیرات احتیاج دارد که آنها را تحصیل کند و کسب کند و در این رابطه لازم است که از جمیع شرور و آفاتی که در نظام هستی است خودش را به خدا پناه ببرد و به حق سبحانه و تعالی و یا کلمات تامات او استعاذه بجوید تا با نجات از شرور بتواند به خیرات و تحصیل خیرات اقدام کند.
لکن غیر از انسان، موجودات دیگری که در عالم هستی هستند اینها از وضعیت استعاذه با شرایطی که دارند جدا و متفاوتاند برای آنها استعاذه بعضاً معنا ندارد اکنون جناب صدر المتألهین دارند شماره میکنند موجودات عالم را و غیر از انسان چه موجوداتی که در عالم عِلوی و جریانهای مفارقاتی و تجردی وجود دارند و یا موجوداتی که در عوالم مادون هستند.
میفرمایند که «و الاستعاذة من جميع الشرور. و أما غيره فليس كذلك» غیر از انسان اینگونه نیست که برای تحصیل خیرات لازم باشد که استعاذه بکنند از جمیع شرور و آفات، چرا؟ چون غیر انسان یا مفارقات صرفهاند و موجودات کمّلی هستند که در درگاه الهی مقرباند اینها کمالاتشان بالفعل حاصل است و هیچ کسبی و اکتسابی و تحصیلی برای آنها معنا ندارد. هر آنچه را که برای آنها امکان داشته باشد در حال تحقق و در حال وجود این کمالات با آنهاست. نه مادهای دارند که بتوانند کمالی را جذب بکنند و نه مادهای دارند که کمالی از آنها دفع بشود لذا میفرماید که «أما المفارقات الصرفة» آنهایی که تجرد تام دارند و از هر نوع ماده و جریان مادی منزه هستند «و الكمّل المقرّبون من أهل الآخرة فكمالاتهم كلّها حاصلة لها بالفعل» اینها هیچ حیثیتهای بالقوه و استعداد نیست برای آنها، بلکه هر آنچه که مطرح است بالفعل موجود است. «و لا حاجة لهم إلى الاستعاذة من شرّ و آفة» طبعاً بحث استعاذه از شرور و آفات هم برای آنها مطرح نیست زیرا در عالمی به سر میبرند که آن عالم جز خیر در آن چیزی نیست و هیچ شر و آفتی در آن عالم وجود ندارد از این نقطه نظر مستعاذمنه نیست تا از آن به خدا انسان پناه ببرد «و لا حاجة لهم إلی الاستعاذة من شرّ و آفة» چرا که «إذ لا يتصور فيها» در آن عالم «إمكان لحوق شيء منها» هیچ کدام از شرّ و آفت در آنجا مطرح نیست نه از درون و نه از بیرون چیزی برای آنها به عنوان شر و یا آفت عارض نمیشود. این یک دسته از موجودات که از آنها به مفارقات عقلیه صرفیه و کمّل از مقربین یاد میشود.
«و أما النفوس الفلكية» موجودات دسته دوم که معتقد بودند که افلاک دارای نفوس کلیه هستند این موجودات را موجوداتی میدانند که مستکفی هستند و به رغم اینکه دارای نقص و قصوری هستند اما از درون خود خود را جبران میکنند و نقصها و قصور را پوشش میدهند اینها هم نیازمند به استعاذه نیستند، زیرا شرّ و آفتی برای اینها متصور نیست که براساس وجود مستعاذمنه به حق سبحانه و تعالی یا کلمات تامات پناه ببرند. «و أما النفوس الفلکیة و نفوس السعداء في الآخرة» که نفس انبیاء و اولیاء است «فهي و إن كان لهم نوع من القوة و النقصان» گرچه نوعی از نقصان و حیثیتهای استعدادی هست «إلا انّ نقصاناتها منجبرة على التدريج بما يرد عليها من مبادي كمالاتها الذاتيّة» این موجودات از آن دسته موجوداتی هستند که ضعف درونی خود را از درون خود جبران میکنند و منجبر است آن ضعفها به آن قدرتی که در نفوس این موجودات مستکفی وجود دارد «و إن کان لهم نوع من القوة و النقصان الا ان نقصانات» این موجوداتی که از آنها به نفوس فلکی یا نفوس سعداء یاد میشود این نقصان «منجبرة علی التدریج» آهسته آهسته این نقصها برطرف میشود اما این برطرف شدن عاملش چیزی جز آنچه که از ذات آنها میجوشد نیست «بما یرد علیها من مبادی کمالاتها الذاتیة» از این جهت «لأنها مستكفية بذاتها و مباديها الذاتية لا يعتريها آفة و شرّ من خارج» اینها در وجود خودشان یک سلسله مبادی ذاتی دارند که این مبادی ذاتی جبران کننده قصور و نقصان هستند و شرّ و آفتی در آنجا متصور نیست که براساس آن استعاذهای معنا داشته باشد.
این هم نوع دوم از موجوداتی که در عالم هستند و اینها هیچ نیازی به بحث استعاذه ندارند. «و أما النفوس الشقيّة الاخروية» نسبت به نفوسی که دارای شقاوت اخروی هستند و این شقاوت هم برای آنها جبلّی شد و آنها مفطور بر شقاوت شدند و به جهت طبیعت ثانویهای که برای آنها ایجاد شد به جهت غلبه کفر و شرکی که برای آنها حاصل شده است اینها از استعاذه بهرهای نخواهد داشت و استعاذه برای اینها مفید نخواهد بود. «و أما النفوس الشقيّة الاخروية فهي إمّا شريرة بالفعل» اینها به جایی رسیدهاند که شرارت برای آنها به فعلیت رسیده و آن جنبه نقصان در آنها به حدی تقویت شده است که همه آنچه را که برای آنها نقص محسوب میشود بالفعل حاصل میشود «كالكفرة و الشياطين، و إمّا منحطّة عن أن يكون لها قوة الارتقاء إلى درجة الكاملين في الخيرات» یا موجوداتی هستند که در هستی خودشان از کمالات و خیرات بیبهرهاند بلکه منحط هستند و سقوط پیدا کردهاند از اینکه برای آنها قوه ارتقائی به درجه کمال وجود داشته باشد. اینها موجوداتی هستند که یا نفوسی هستند که براساس بزهکاری گناهکاری عصیان و طغیان به درجه انحطاط رسیدهاند و در درون خود همه آن قوا و استعدادهایی که به سمت خیر و کمال تمایل داشته هم آنها را از بین بردند و مخفی کردند و جای سربلند کردن برای آن قوا و استعداد نیست. این هم راجع به نفوس شقیه و نفوسی که منحط و ساقط شدهاند.
«و أما النفوس الحيوانية و النباتية و ما هو أسفل منها من الصور الطبيعية للأجرام البسيطة و المركبة فبيّن انّه ليس و لا يكون في شيء منها قوة الارتقاء إلى خيرات العالم الأعلى أصلا» موجودات دیگری در نظام هستی هستند که اینها دون انساناند و دون مرتبه انسانیتاند و اصلاً آنها قوه و استعداد کمال و خیرات در آنها وجود ندارد و آنها موجوداتی نیستند که به حسب ذات به سمت خیرات و کمالات تمایلی ذاتی برای آنها باشد و هیچ نوع زمینه وجودی ندارند که به وسیله آن زمینه وجودی به دنبال تحصیل کمالات و فضائل باشند. بهائم، سباع و موجوداتی که در حد حیوان و یا نبات هستند اینها دون آن هستند که به کمالات و خیرات برسند.
پس برخی از موجودات فوق استعداد و قوهاند آنها بالفعلاند یا تأمین کننده خود از مرتبه ذات هستند و یا بعضی موجوداتاند که دون خیرات و کمالاتاند و اینها به هیچ وجه زمینه و استعدادی برای تحصیل کمالات ندارند حیوانات نباتات جمادات عناصر، عناصر بسیط و یا مرکب هیچ کدام از آنها چنین زمینهای برای خیرات و کمالات و فضائل را ندارند طبعاً استعاذه هم برای آنها معنا ندارد در این فراز در این مقامی که الآن جناب صدر المتألهین هستند به این بحث میپردازند که استعاذه مختص به وجود انسان است انسانی که با داشتن استعداد و قوه و توان خیرات و فضائل است و امکان دسترسی برای فضائل هم برای او وجود دارد و او برای اینکه به خیرات برسد لازم است که از مواردی که شرّ و آفات محسوب میشود از آنها به خدا پناه ببرد.
بنابراین مستعاذمنه، مستعاذ لأجله، مستعیذ و همه اینها حول مسئله انسان هستند که انسان با توجه به شرائط وجودی که موقعیتی که است او باید استعاذه کند اما سایر موجودات هستی چه آنهایی که مافوق انساناند چه آنهایی که مادون انسان هستند اینها در حقیقت به استعاذه نیازی ندارند و استعاذه در ارتباط با آنها معنا ندارد. «و أما النفوس الحيوانية و النباتية و ما هو أسفل منها من الصور الطبيعية للأجرام البسيطة و المركبة» عناصر و معادن و امثال ذلک اینها موجوداتی هستند که در نشأه طبیعت هیچ گونه استعداد و آمادگی برای کسب فضائل برای آنها نیست. «فبيّن انّه ليس و لا يكون في شيء منها قوة الارتقاء إلى خيرات العالم» هیچ کدام از آنها هیچ گونه استعدادی برای راهیابی به خیرات و کمالات وجود ندارد. از اساس و از ریشه و بنیان مرتبه وجودی آنها نست به کسب فضائل بیزمینه است و کمالی برای آنها متصور نیست.
در این فضا که جناب صدر المتألهین یک جمعبندی از موجودات عالم داشتند و تنها انسان را منحصراً در حوزه استعاذه ملاحظه فرمودند میفرمایند که «و بالجملة لكلّ من سكّان عالم الخلق» همه کسانی که در عالم خلق ساکن هستند و عالم امر، «مقام معلوم» «و ما منا الا و له مقام معلوم» آن کسی که دارای مقام روشن و فضای وجودی خاص هست چه در مراحل عالیه که فوق وجود انسانیاند چه در مراحل مادون که دون مقام انسانی هستند اینها دارای مقام معلوماند و در باب آنها استعاذه معنا ندارد. «و ليس لأحد منها خاصيّة استعداد الترقي إلى كل كمال» در ارتباط با هیچ کدام از اینها استعداد ترقی به هر کمالی وجود ندارد «ذلی کل کمال و التطوّر بكل طور و حال إلا بعض أفراد البشر».
پس همه ساکنان عالم خلق و امر را که جمع کنیم تنها یک عدهای که خودشان را در حال کسب فضائل و خیرات نگاه داشتند و زمینههای را و قذور و قوا و استعدادها را در درون خود مشتعل نگه داشتند و برای کسب خیرات و دفع شرور و آفات استعاذه میکنند و به خدا پناه میبرند تا در مأمن الهی بتوانند به خیرات و فضائل راه پیدا کنند؛ لذا میفرمایند که هیچ گونه استعاذهای در عالم خلق و امر مطرح نیست «الا بعض افراد البشر» و بنابراین «فقوله أعوذ باللّه ينبغي أن يكون متناولا لدفع جميع الشرور و الآفات الروحانية و الجسمانية و كلّها امور غير متناهية» چنین انسانی وقتی میگوید که «أعوذ بالله» از هر آنچه که قصور و آفات و شرور محسوب میشود این در حقیقت با گفتن «أعوذ بالله» از جمیع آنچه را که در عالم خلق و یا امر وجود دارد و امکان اینکه برای انسان به عنوان شر و آفت محسوب بشود به خدا پناه میبرد. «فقوله أعوذ باللّه ينبغي أن يكون متناولا لدفع جميع الشرور و الآفات الروحانية و الجسمانية و كلّها امور غير متناهية» اینگونه از شرور و آفات هم نامتناهی است همانگونه که خیرات محدودیتی و ممنوعیتی ندارند شرور و آفات هم همینگونه هستند.
«تنبيه» جناب صدر المتألهین در این رابطه میفرمایند که شروری که در مقابل خیرات است به سه دسته قابل تقسیم است که این شرور را برمیشمرند و استعاذه از این شرور را هم به عنوان تکلیف عباد بیان میکنند و تذکر میدهند. «و مما ينبّه ذلك» از آن مواردی که تنبیهش لازم است این است که «إن الشرور المقابلة للخيرات إما أن يكون من الاعتقادات الحاصلة في النفوس أو من باب الأعمال الصادرة من قوى النفوس و الأبدان أو الانفعالات الواردة على الإنسان من خارج»؛ ایشان میفرمایند که ما در باب انسانی که کسب فضائل و کمالات برای او امکانپذیر است آن شرور و آفاتی که مانع راهیابی به کمال است را بیان میکنیم.
سه نوع شرور و آفات مطرح است که باید از این هر سه نوع انسانی که به دنبال تحصیل کمال است باید به خدا پناه ببرد. یکی از آنها اعتقادات و اندیشهها و باورهای سوء هستند که اینها هم حد و حصری ندارند. انواع کفر، انواع شرک، انواع انحرافات فکری که به تعبیر ایشان این جریان 72 ملت که البته این 72 ملت براساس کثرت است در عالم تفکر و اعتقادات و باور وجود دارد که هیچ کدام از آنها از حق بهرهای ندارند.
بنابراین یک دسته از شرور و آفات، مسائل اعتقادیاند که اینها به حق مانع کمال هستند. شرک که «إن الشرک لظلم عظیم» یکی از بدترین موانع توحید است که انسان باید از شرک و از کفر و از اعتقادات باطل به خدا پناه ببرد. بنابراین مستعاذمنه کفر است و شرک است و عقائد باطله و انسان به شدت از اینگونه از امور باید به خدا پناه ببرد به حق این اندیشههای شرکآلود که با تردید و نفاق در فضای ذهن انسان ذهنیتی ایجاد میکنند که معاذالله انسان برای رسیدن به توحید با موانعی روبرو باشد راهیابی به توحید چارهای جز استعاذه از این اعتقادات باطله نیست.
«و مما ینبع ذلک إن الشرور المقابلة للخيرات إما أن يكون من الاعتقادات الحاصلة في النفوس»، یک؛ «أو من باب الأعمال الصادرة من قوى النفوس و الأبدان»، دو؛ «أو الانفعالات الواردة على الإنسان من خارج»، سه. ما اگر بخواهیم برای انسانی که قدرت کسب فضائل و خیرات را دارد بیاییم شرور و آفات او را شماره کنیم دستهبندی کنیم میفرمایند سه نوع شرور برای انسان قابل تصور است یک دسته از آنها در فضای اعقتادات و باورها و معرفت انسانی شکل میگیرد دسته دوم در حوزه اعمال انسانی است که انسان در مقام عمل کاری بکند و برنامهای داشته باشد که انحرافی و تحریفی و فسادی ایجاد بشود و از رسیدن به خیرات و فضائل باز بماند، نوع سوم هم اینکه انسان در مقابل شرور و آفاتی که از بیرون عارض میشوند و بر انسان تحمیل میشوند انسان در مقابل اینها چگونه بتواند خود را مجهز کند و دفاعی داشته باشد که اینگونه از شرور به وجود انسانی آسیبی نرسانند و انسان در تحصیل کمالات موفق باشد.
این سه تا را دارند بیان میکنند: «أما القسم الأول فيدخل فيه جميع العقائد الباطلة» همه عقائد باطله از کفر و شرک و فساد و امثال ذلک انحراف و تحریف همه و همه در این امر کلی و امر جامع قرار دارند اگر فرمودند که این شرور مقابل با خیرات «إما أن تکون من الإعتقادات الحاصلة من نفوس» این شامل همه عقاید باطله میشود و میفرماید «و هي غير متناهية لأن المعلومات غير متناهية» طبعاً شرور و عقاید باطل و افکار و اندیشههای ناصواب هم غیر متناهی خواهد بود که «كل منها» هر کدام از این عقاید باطله «يمكن أن يعتقد اعتقادا حقّا صحيحا، و يمكن أن يعتقد اعتقادا باطلا خطأ» ما در فضای اعتقادت که بررسی میکنیم و تحلیل میکنیم میتواند اعتقادی باطل باشد و میتواند اعتقادی صحیح باشد. همانطوری که اعتقادات صحیحه غیر متناهیاند اعتقادات باطله هم غیر متناهیاند لذا میفرماید که «لأن المعلومات غير متناهية كل منها يمكن أن يعتقد اعتقادا حقّا صحيحا، و يمكن أن يعتقد اعتقادا باطلا خطأ» انسانها ممکن است که اعتقادات حقه پیدا کنند یا اعتقادات باطله پیدا کنند.
«و يدخل فيها» داخل است در این قاعده اصلی در این مورد اول که فرمودند: «و إما أن تکون الإعتقادات الحاصلة فی النفوس» غیر از عقاید باطله میفرماید که «و یدخل فیها» یعنی در این فضای اوّلی «جميع الآراء و المذاهب الباطلة» که «لفِرق الضلال كلّها في العالم» همه فرقههای ضلال و گمراه که در عالم هستند همه و همه در این امر کلی و جامع قرار دارند که اینها در فضای اندیشه باطل انسان را در چمبره خود میگیرد و اجازه حرکت به سوی فضائل و کمالات را از انسان میگیرد.
«و یدخل فیها جمیع الآراء و المذهب الباطلة لفرق الضلال کلّها فی العالم» همه اینها در همین عالم خلق قابل رؤیت است. «و منها اثنان و سبعون في هذه الامة» در این امت اسلامی 72 ملت به تعبیر جناب حافظ «جنگ 72 ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» این هم از آنجاست که این 72 ملت دارای 72 عقیده و آراء فاسده هستند «و منها اثنان و سبعون فی هذه الامة و ما سواها خارج عنها» آنچه که خارج از این 72 ملت باشد آن جهت حق و صحیح است «فقوله «أعوذ باللّه»» وقتی انسان میگوید که پناه میبرم به خدا این «يتناول الاستعاذة من كل واحد منها» از تمامی این 72 فرقه انسان به خدا پناه میبرد تا آن فرقه ناجیه را بتواند استفاده کند.
این یک قسم از شرور و آفات بود. «و أما القسم الثاني المتعلّق بالأعمال النفسية و البدنية» بله همانطور که ملاحظه فرمودید نوع دوم از آفات و شرور که مستعاذمنه محسوب میشود و اجازه راهیابی به خیرات و فضائل را از انسان میگیرند عبارت است از اعمال و کارهایی که از جایگاه نفس و بدن انسانی صادر میشود «فمنها» از این اعمال «ما يضرّ في الآخرة و منها ما يضرّ في الدنيا» هر عملی که موجب ضرر باشد چه ضرر اخروی چه ضرر دنیوی انسان باید از آن به خدا پناه ببرد و آن را مستعاذمنه بداند و برای آن مستعاذبه که راهیابی به حریم الهی است تلاش کند.
«أما الأول» یعنی آنچه که موجب آسیب و ضرر در ارتباط با امر آخرت است «فكل ما نهى اللّه عنه بحسب نصّ الكتاب و السنّة و الإجماع و ضرب من القياس و بحسب ما يستنبط من هذه الأصول بالاجتهاد و هي خارجة عن الحصر و الضبط» هر آن چیزی که منابع وحیانی ما و درگاههای معرفتی اصیل ما که عبارتند از کتاب و سنت و عقل و اجماع اگر آنها را بد دانستند و ناصواب دانستند آنها را از حریم انسانی دور داشتند اگر انسان به آنها توجه نکند و نهی آنها را مورد احترام و توجه قرار ندهد این مایه سقوط است و انسان از راهیابی به کمال باز میماند «أما الأول» یعنی هر آنچه که آسیب اخروی است «فكل ما نهى اللّه عنه» هر آنچه که خدای عالم از آن نهی کرده «بحسب نصّ الكتاب و السنّة و الإجماع و ضرب من القياس» که این قیاس، قیاس تمثیلی نیست قیاس فقهی نیست بلکه قیاس حِکمی است قیاس فلسفی است «و بحسب ما يستنبط من هذه الأصول بالاجتهاد» و به حسب آنچه را که از این اجتهاد از این حصول استنباط میشود «و هي خارجة عن الحصر و الضبط» آنهایی که در این قالب نمیگنجند خارج از حصر و ضبط هستند.
«و أما الثاني» اما آنهایی که ضرر میزنند به انسان به لحاظ حیات دنیوی «فهو جميع الآلام و الأسقام و الآفات و المتاعب و المشاقّ مما هي خارجة عن العدّ» آن قدر اینگونه آسیبها و ضررها برای انسان در عالم طبیعت فراوان است که خارج از حدّ عدّ و شمارش محسوب میشود. «كما يدل عليه الاحاطة بمسائل الطب و غيرها» همانطوری که اگر ما بخواهیم ببرسی کنیم آن آسیب و آزاری که به بدن انسان میرسد چقدر فراوان است و خارج از عدّ و شمارش است به لحاظ مسائل دنیایی هم بدن انسان و نفس انسان هم اینگونه در معرض آسیب است «و يظهر منها إن في كل واحد من الأعضاء بل في كل جزء صغير منها أنواعا من الآلام و الأسقام و الأوجاع» دردها مرضها آلام و نظایر آن در همه اجزاء وجودی انسان از سر تا قلب تا مغز تا کبد تا دست تا پا و به همه اینها آسیب و اسقام و آلام و اوجاعی میرسد که در حقیقت اینها ضرر زننده هستند و انسان باید از اینها به خدا پناه ببرد و اینها مستعاذمنه محسوب میشوند.
«و أما القسم الثالث» که بیان فرمودند «انفعالات الواردة علی الانسان من خارج» میفرماید که قسم ثالث «فجميع المكروهات الواصلة إليه من الحرق و الغرق و الفقر و القتل و النهب و الشتم و آثار الجور و الظلم و البهتان و الافتراء عليه و شهادة الزور في حقّه و السرقة و الإتلاف و الإيلام و العداوة و البغضاء و غير ذلك مما لا يعدّ و لا يحصى فقوله «أعوذ باللّه» يجب أن يتناول كلّها» «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا» که میگوییم برای این است که جمیع این آفات را در نظر بگیریم جمیع این شرور و نفسها را در نظر بگیرم و خودمان را از اینها به خدا پناه بدهیم و او را مأمن امن قرار بدهیم اینهایی که الآن برشمردند آلامی هستند اسقام و اوجاعی هستند که از بیرون وارد میشوند و انسان در مقابل اینها منفعل است.
ایشان میفرمایند که وقتی ما گفتیم«أعوذ بالله» یجب أن یتناول کلّها» واجب است که با «أعوذ بالله» در همه این مواردی که به عنوان موارد شر محسوب میشوند چه نوع اول که در فضای اعتقادات و افکار و اندیشهها و آراء و مذاهب و اینهاست چه نوع دوم که در مقام عمل دور ماندن از احکام الهی و نظایر آن است و چه نوع سوم که عوارضی هستند که از نظام طبیعت بر انسان وارد میشوند. وقتی میگوییم «أعوذ بالله» این پناه بردن باید شامل بشود و انسان توجه داشته باشد که همه این موارد را مدّ نظر قرار بدهد. «فقوله «أعوذ بالله» یجب أن یتناول کلها و يجب على كلّ عاقل أن يستعيذ منها» هر انسان عاقلی وقتی میگوید «أعوذ بالله» توجه داشته باشد که همه این شرور و آفات سهگانه را که چه در مقام معرفت و اندیشه چه در مقام عمل و احکام و نظایر آن و چه در مقام انفعال از شرور نظام طبیعت همه اینها را در نظر داشته باشد «و یجب عل یکلّ عاقل أن یستعیذ منها و إذا أراد أن يقول أعوذ باللّه يستحضر هذه الأقسام» متوجه باشد وقتی میگوید «أعوذ بالله» همه این ضعفها و نقصها را مدّ نظر بگیرد «من الأجناس الثلاثة و أنواعها و أنواع أنواعها و أعدادها التي لا حدّ لها و لا عدّ في خياله» که هرگز انسان نمیتواند اینها را شماره بکند و قابل حدّ و حصر نیستند نه نوع اول نه نوع دوم و نه نوع سوم.
«ثمّ يعرف انّ قدرة جميع الخلائق غير وافية بدفع شرور هذه الأقسام» این نکته باید قابل توجه باشد و هنگام استعاذه انسان این نکته را مدّ نظر قرار بدهد که با وجود این همه آفات و شرور و نواقص و اینکه اینها هر کدام تحدیدی برای انسان هستند لذا انسان باید خودش را در بس در اختیار خدا قرار بدهد و توجه داشته باشد که وقتی میگوید «أعوذ بالله» همه این شرور و آفات مورد توجه باشد «ثمّ يعرف انّ قدرة جميع الخلائق غير وافية بدفع شرور هذه الأقسام» اگر همه خلائق هم دست به دست هم بدهند و باهم باشند نه اینکه علیه هم باشند هم قدرت دفع شرور را از نفس را ندارند. «فحينئذ يلتجئ إلى العليم القدير» اکنون با این توضیح و تبیین، جایگاه استعاذه روشن میشود و اینکه انسان چرا باید همواره بگوید «أعوذ من جمیع ما کره الله»، «أعوذ بالله و أعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا» بلکه «أعوذ بالله من جمیع ما کره الله» باید مدّ نظر باشد. «فحينئذ يلتجئ إلى العليم القدير الذي قدرته شاملة لجميع المقدورات و علمه محيط بها» به مقدورات. وقتی انسان به خدا پناه برد چرا او «خیر المسئولین» است؟ چرا او «خیر المعطین» است؟ برای اینکه همه عالم را میشناسد شرور و آفات را میداند و قدرت رفع و دفع اینها را هم دارد. این میشود خدایی است که احسن المسئولین است «یا خیر المسئولین و یا خیر المعطین ارزقنی و ارزق عیالی من فضل فإنک ذو الفضل العظیم». «فحينئذ يلتجئ إلى العليم القدير الذی قدرته شاملة لجمیع المقدورات و علمه محیط بها» بنابراین «فيقول: أعوذ باللّه من شرّ ما خلق و من شرّ ما علمت و ما لم اعلم» به خدا پناه میبریم از شرّ همه آنچه را که خدای عالم در نظام خلقت آفریده است و از شرّ آنچه که ما میدانیم و آنچه که نمیدانیم.
این هم مطالبی بود که ایشان در باب رکن پنجم بیان فرمودند که رکن پنجم عبارت بود از «ما یستعاذ لأجله».