1401/06/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
شرح تفسیر صدر المتألهین در ارتباط با سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» است صفحه 374 مرحوم صدر المتألهین قبل از ورود به خود اصل سوره، راجع به قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» مطالب عمده و مهمی را مطرح میفرماید که بیان شد که یک تفسیر ظاهری و سطحی دارد این قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» که یک گونه ترجمهای است که برخی از الفاظ و عبارات این قول بیان شده است «أعوذ» به چه معناست؟ «رجیم» به چه معناست؟ شیطان به چه معناست؟ و نظایر آن که گذشت.
اما آنچه که عمده است بحث تفصیلی است که به لحاظ تفسیر عقلی در این رابطه جناب صدر المتألهین مطرح فرمودند. در صفحه 360 بیان کردند «و أما ما یتعلق بالمقاصد العقلیة فی هذا المقام من اکلام فالبحث عنه یعتمد علی خمسة ارکان» در باب «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ما اگر به مقاصد عقلی بخواهیم اشاره کنیم باید در حول پنج محور سخن بگوییم و آن پنج محور عبارتند از استعاذه، مستعیذ، مستعاذبه، مستعاذمنه و ما مستعاذ لأجله که طی جلسات گذشته به سه رکن اصلی و اساسی استعاذه مستعیذ و مستعاذبه پرداختیم و اکنون در رکن چهارم که مستعاذمنه است مباحث دارد میگذرد. مرحوم صدر المتألهین در باب مستعاذمنه یعنی آن چیزی که باید از او به خدا پناه برد مطالب تفصیلی مناسبی را بیان فرمودند و نظر شریفشان این است که اینجور نیست که از تنها شیطان رجیم باید به خدا پناه ببریم و استعاذه کنیم بلکه هر آنچه که در نظام هستی نقص محسوب میشود که مایه شرّ و آسیب و اذیت و امثال ذلک است و موجب آن میشود که انسان به کمالات خودش نرسد یا مانعی را ایجاد میکنند یا شرایط و زمینهها را از انسان میگیرند باید از اینها به خدا پناه برد و برای اینکه بیان کنند که اینها چگونه موجودی هستند و در چه سطوحی هستند این بحث را باز کردند و فرمودند که آنچه که از تحت نور اول و صادر نخستین آغاز میشود که لازمه ماهیات ممکنه است این نقص شروع میشود این قصور و ناتمامی شروع میشود و باعث میشود که این آسیبها متوجه بشود.
از این جهت کلمات وحیانی مثل «من شر ما خلق»، «من شر غاسق إذا وقت»، «و من شر النفاثات فی العقد» را بیان فرمودند و از هر کدام از آنها نکاتی را برداشت کردند که یک نکات تفصیلی است و یک نکاتی است که عمومیت و شمول فراوانتری از آنچه که در ابتدا به نظر میرسد از جمله کلمه «و من شر حاسد اذا حسد» است که بحث این جلسه است.
در صفحه 374 سطر پایانی میفرماید «ثمّ أشار إلى القوى الحيوانية بقوله: و من شرّ حاسد إذا حسد» نوع نگاهی که جناب صدر المتألهین دارد این است که ما یک کلمه را به عنوان یک پردهای بدانیم که با رفع این پرده همه آنچه که پسِ پرده است آشکار بشود «من حاسد إذا حسد» در حقیقت ناظر به قوای حیوانی است یعنی تمام قوای حیوانی که در وجود انسان است میتواند منشأ قصور و نقص و آسیب و آزار باشد و از او باید که به خدا پناه برد بنابراین ناظر به این است که آن قوای حیوانی که مستعاذمنه هستند را در این کلام بازگو کنند.
جناب صدر المتألهین میفرماید که قوای حیوانی در وجود انسانی در مقابل قوه ناطقه موجب ممنوعیت و محدودیت میشود و باید این تعارض برطرف بشود تا انسان تحصیل نفس ناطقه مسیر کمالی خودش را طی کند و تا این تعارض و این اعتراض و این خصومیت درونی که در اهاب و درون نفس انسانی است برطرف نشود این اتفاق نخواهد افتاد و انسان به کمال خودش نمیرسد بنابراین باید از قوای حیوانی به خدا پناه برد و قوای حیوانی مثل حسادت مثل تکبر غرور و سایر اوصاف اینگونه اینها قوای حیوانی محسوب میشوند و مستعاذمنه قرار میگیرند و باید از آنها به خدا پناه برد.
میفرماید که «ثمّ أشار» در صفحه 374 «ثم أشار إلى القوى الحيوانية بقوله: و من شرّ حاسد إذا حسد فإن أصل الحسد فإنما اصل الحسد إنما ينبعث من النزاع الحاصل بين القوى الحيوانية البدنية الموجبة للغلبة و الرياسة و الشهوة و بين النفس الناطقة» این تضادی که و تعارضی که در درون نفس ناطقه انسانی است که قوای حیوانی در مقابل نفس ناطقه قرار میگیرند این منشأ این تخاصم و تعارضی است که در درون است و از این باید به خدا پناه برد و قوای حیوانی از این جهت مستعاذمنه هستند ایشان میفرمایند که «فإن اصل الحسد» البته اختصاصی به حسد ندارد تکبر هم همینطور است و سایر جهاتی که در وجود انسانی به آن جنبههای حیوانی انسان را منتهی میکند چنین ریشهای را دارد چنین تعارضی را دارند.
«إنما ینبعث» این حسد «من النزاع الحاصل بین القوی الحیوانیة البدنیظ الموجبة للغلبة و الریاسة و الشهوة و بین النفس الناطقة» حسد از کجا ناشی میشود؟ از درگیری و تخاصمی که بین قوای حیوانی و نفس ناطقه است نفس ناطقهای که جنبه تعالی و علو دارد و قوایی که جنبههای سفلی و دنو و پستی دارند. «و بین النفس الناطقة المدركة لعواقب الأمور» آن چیزی که باعث میشود نفس ناطقه جهت علو را بگیرد و از پستی و دنو فاصله بگیرد این است که نفس ناطقه درک میکند عواقب امور را، حسادت، تکبر، منیّت و سایر جهاتی که به حیثیتهای حیوانی منتهی میشود اینها چه سرنوشتی را و نهایتی را برای انسان رقم میزنند؟
اما آن جهاتی که از علم و تقوا و ایمان و فضائل انسانی است به چه جهتی انسان را سوق میدهند؟ این را نفس ناطقه میفهمد و ادراک نفس ناطقه نسبت به اینگونه از مسائل باعث میشود که به سمت علو بیاندیشد و حرکت کند. ایشان میفرمایند که اولین نزاعی که بین آدم و ابلیس ایجاد شده است منشأش حسادت بوده است؛ یعنی در ابلیس آن جنبه حیوانی غلبه کرده و جنبه حیوانی غلبه شده سعی بر آن دارد که سایر جنبهها را بشکند و آنها را مغلوب کند و لذا از این جهت ابلیس با آدم وارد تعارض شدند آدم جهت علو و تعالی را میانیشید ابلیس هم جنبه حسادت و امثال ذلک را که حیثیتهای قوای حیوانی است.
«و هذا النزاع ينشأ أولا بين آدم و إبليس، و هو الداء العضال أمر الله بالاستعاذة منه» آن درد بیدرمان و دائی که بسیار سخت و لاعلاج است همین مسئله حسادت است اینجاست که خدای عالم امر میکند به استعاذه از جریان حسد. حسد، کبر، غرور، منیّتها و امثال ذلک اینها انسانها را به حیوانیت سوق میدهند اما آنچه که باعث میشود انسان نجات پیدا کند استعاذه از اینهاست به سمت باری سبحانه و تعالی و به کلمات تامات الهی.
کلمهای که در قرآن آمده و به تعبیر ایشان «و قوله: من شرّ الوسواس الخنّاس» اینجا قابل توجه است که حیثیتهای شیطانی که قوه وهمیه را تحت تصرف خود قرار میدهند مورد توجه است اگر کلمه «و من شر حاسد اذا حسد» ناظر به تعارض بین قوای حیوانی و قوه نفس ناطقه است این مسئله در حقیقت یعنی این قول که فرمود «من شرّ الوسواس الخنّاس» میفرمایند «أراد بالوسواس ما يوقع الوسوسة كالقوة المتخيلة في الداخل و الشخص الموسوس في الخارج فإنهما مستعملتان للنفس الحيوانية و يحركانها حركة على خلاف ما يقتضيها توجه النفس الناطقة» همان درگیری و خصومتی که بین قوای حیوانی و بین نفس ناطقه است اینجا هم باز بین قوه متخیله و نفس ناطقه که عواقب امور را درک میکند میباشد. میفرماید این کلمه «من شر الوسواس الخناس» «أراد بالوسواس» اراده کرده به وسواس در این قول خدای عالم چه چیزی را ارده کرده است؟ «ما يوقع الوسوسة كالقوة المتخيلة في الداخل» آن چیزی که در حقیقت وسوسه را در وجود انسانی قرار میدهد آن قوه قابله یا علت قابلیای که در حقیقت پذیرای این وسوسه است قوه متخیله است.
قوه متخیله یا قوه واهمه به شدت نسبت به وساوس شیطانی متأثر هستند فرمود «أراد بالوسواس ما يوقع الوسوسة» اگر فرموده است که «من شر الوسواس» وسواس چیست؟ آنچه که وسوسه را در وجود انسانی که پذیرای آن همان قوه متخیله است قرار میدهد در داخل وجود انسانی. شخص موسوس در خارج است شخص موسوس در خارج در حقیقت وسوسه را در وجود انسانی قرار میدهد حالا آن شخص گاهی وقتها ابلیس است جنس است و گاهی اوقات انسان است و چه بسا موارد دیگر، اینها فرقی نمیکند اما این قضیه در وجود انسانی در داخل نفس انسانی از جایگاه متخیله پیگیری میشود «فإنما مستعملتان للنفس الحيوانية و يحركانها حركة على خلاف ما يقتضيها توجه النفس الناطقة» همان نوع نزاعی که بین قوای حیوانی و نفس ناطقه بوده است بین این قوه متخیله با قوه نفس ناطقه وجود دارد که اینها نفس حیوانی را به استخدام در میآورند اینها را در مسیر خواستههای خودشان قرار میدهند و به جهتی حرکت میدهند که در جهت خلاف آنچه که نفس ناطقه بدان اعتقاد دارد «و یحرکان» این نفس حیوانی را «حرکة علی خلاف ما یقتضیها توجه النفس الناطقة» هر سمتی که نفس ناطقه بخواهد برود خلاف آن جهت را وساوس و وسوسهگران خناس مآب چنین ایجاد میکنند.
«و یحرکانها» این نفس حیوانی «حرکة» یعنی حرکت میدهند این نفس حیوانی را «حرکة علی خلاف ما یقتضیها توجه النفس الناطقة المنازعة المتوجهة الی المبادی العالیة» نفس ناطقه نفسی است که خودش را دارد میکَند و متوجه به مادی عالیه میکند از جریانهای خصیص و پست دارد خودش را جدا میکند تا خودش را به مبادی عالیه برساند. «و الموسوس الخارجي إنما يصل أثر وسوسته إلى النفس بواسطة الموسوس الداخلي أي المتخيّلة» موسوس خارجی شیطان است جن است ابلیس است انسان است و هر چه. اما موسوس داخلی آن است که پذیرای این وسوسه است و آن چیزی جز قوه متخیله و قوه واهمه نیست «و الموسوس الخارجي» مثل جن و انسان «إنما يصل أثر وسوسته» از مؤثر است اثر وسوسهاش را به نفس «إلى النفس بواسطة الموسوس الداخلي» یعنی اکنون این دو قوه در وجود انسانی به تعارض واداشته میشوند از آن طرف قوه متخیله پذیرای وسوسههای بیرونی است از این طرف هم قوه نفس ناطقه به جهت علو میاندیشد این دو باهم در تعارض قرار میگیرند «و الموسوس الخارجی إنما یصل أثر وسوسته إلی النفس بواسطة الموسوس الداخلی» این نفس منظور نفس ناطقه است «بواسطة الموسوس الداخلی» که همان «أي المتخيّلة» قوه متخیله باشد.
یک کلمهای را جناب صدر المتألهین میخواهند در اصطلاح وحیانی تفسیر کنند. ما یک کلمه صدر داریم در قرآن و یک کلمه قلب که تفاوت بین صدر و قلب را الآن دارند بیان میکنند. اینکه فرمود «یوسوس فی صدور الناس» این کلمه صدور در اینجا برای جناب صدر المتألهین از این جهت مهم است که صدر میتواند محملی برای وسوسههای خارجی باشد برخلاف قلب. قلب که عرش الرحمن است در حقیقت محمل جنبههای مثبت و خیر و کمال است وحیانی بودنِ حیثیتهایی که برای قلب میآید قلب پذیرای آن خصلتهای والایی است که از سوی ملائکه و فرشتگان برای انسان میآید. اما کلمه صدر محملی است برای اینکه جریاناتی که به طفل و دنو میاندیشند محمل داشته باشند میفرماید که «و المراد من «الصدر» هو مسكن النفس الحيوانية و كرسيّها» این نفس حیوانی. «كما إن القلب عرش النفس الناطقة و تأثير الوسوسة لا يصل إلى القلب بل إلى الصدر» اینکه فرمود «یوسوس فی صدور الناس» کلمه صدور که جمع صدر است میفرمایند که صدر محملی است برای اینکه آنچه را که از ناحیه موسوسین خارجی در وجود انسانی رخنه کنند نفوذ بکنند این جایگاهش صدر است که این صدر از مرحلهای از نفس دارد میزبانی میکند که این نفس هنوز به آن جنبهها علوّش نرسیده است.
آن جایی که عرش رحمان است و ناظر به قلب است نرسیده است نفس وقتی در جهت تعالی و علو و اندیشه کرد و حرکت کرد و به آن سمت رفت آنچه که برای چنین نفسی حاصل میشود قلب است آنگاه این قلب میشود عرش رحمان از آن جهت که نفس انسانی رشد پیدا کرده و تعالی و علو پیدا کرده است اما اگر این نفس در جهت علو حرکت نکند بلکه در جهت دنو و سفل حرکت بکند آنچه که برای او به عنوان محمل وجود او هست را میگویند صدر. لذا میفرماید که «و المراد من «الصدر» هو مسكن النفس الحيوانية و كرسيّها» این نفس «كما إن القلب عرش النفس الناطقة و تأثير الوسوسة لا يصل إلى القلب» میفرمایند این تعبیر که «یوسوس فی صدور الناس» و نفرمود «یوسوس فی قلوب الناس» از همین جهت است که وسوسههای شیطانی دون آناند که به قلب انسان برسند قلب مأمن الهی است قلب حرم الهی است قلب جایگاه نفس ناطقه است و نفس ناطقه وقتی حیثیت وصول الی الله را پیش گرفته است به مرحله قلب میرسد.
میفرماید که «و تأثیر الوسوسة لا یصل الی القلب بل إلى الصدر و لذا قال: الّذي يوسوس في صدور النّاس. و لم يقل: في قلوب الناس. فإنّ أصحاب القلوب لا يؤثّر فيهم الوسوسة» آنهایی که اصحاب قلب هستند و نفس را در جهت تعالی سوق دادند به جهت اینکه از رذائل و از پستیها فاصله گرفته و جنبههای فضائل و ایمان و اخلاق و تقوا را در خود تقویت کرده اس این صاحب قلب است «لمن کان له قلب أو القی السمع و هو شهید» این قلب یعنی داشتن ایمان فضائل و تقوا که در این مرحله انسان صاحب قلب میشود و چنین انسانی محمل سخنان شیطانی و وساوس او قرار نمیگیرد «فإن اصحاب القلوب لا یؤثّر فیهم الوسوسة ثمّ قال:» اگر فرموده است «من الجنّة و النّاس» این «تنبيها على القسمين و إشارة إلى القبيلتین» جناب صدر المتألهین با آن دید باز و افق وسیعی که در نگرش خودشان دارند از این کلمات دارند آن جنبههای نهایی و کششی که این الفاظ دارند را بیان میکنند.
چطور در قرآن فرموده است که «من الجنة و الناس»؟ اینها چه کسانی هستند؟ اینها همان موسوسان خارجیاند آنهایی که از بیرون انسان را تهدید میکنند وسوسه میکنند و قوه متخیله را بکار میگیرند تا نگرشهای پست و سخیفی برای انسان ایجاد بشود. کلمه «و من الجنة و الناس» این را میفرمایند که یک آگاهی است و توجهی است که ما دو قسم داریم یعنی موسوسین دو قسماند یک دسته کسانی هستند که از جمله انسانها هستند اما انسانهای بدخصال، نکوهیده و دارای اوصاف نکوهیده، و یک دسته دیگر هم جریان ابلیس و شیاطینی هستند که اینگونه انسان را تحت فشار قرار میدهند. «تنبیها علی القسمین و اشارة الی القبلیلتین».
به هر حال آنچه که الآن در این فضا قابل توجه است و جناب صدر المتألهین دارند مطرح میکنند این است که درست است که ما میگوییم «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» اما اینجور نیست که فقط از شیطان به خدا پناه ببریم بلکه هر چه که قصوری دارد نقصی دارد و مایه و موجب این میشود که انسانها به کمال نرسند و مانع کمال و ترقی و رشد هستند باید از آنها به خدا پناه برد. بسیار نکته عمده و اساسی است که جناب صدر المتألهین دارند مطرح میکنند هر آنچه که در نظام هستی در عالم خلق یک ضعیف و نقصی در آن وجود دارد که میتواند و امکان این معناست که انسان را تحت الشعاع قرار بدهد و آن نقص را در درون انسانها إعمال کند، باید از آن به خدا پناه برد و آن مستعاذمنه محسوب میشود این هم این نکتهای است که در این فضا آمده و إنشاءالله در جلسه بعد ادامه بحث.