1401/06/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه پانزدهم از شرح تفسیر قرآن کریم جناب صدر المتألهین صفحه 373 در کتاب تفسیر ایشان سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» را دارند تفسیر میکنند اما قبل از ورود به سوره، کلمه و قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» دارند به صورت باز و مبسوط مطالبی در پیرامون آن مطرح میکنند.
در این قول فرمودند که دو جور تفسیر است یک تفسیر ظاهری و سطحی است که ناظر به برخی از الفاظ و عبارات همین «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» است که «أعوذ» به چه معناست؟ مراد از شیطان چیست؟ و چه موجودی است؟ و «رجیم» به چه معناست که نظایر آن که مطالبی است مرتبط با ظاهر این قول.
اما مباحثی که به باطن این قول و جنبههای حِکمی و عقلی این بحث است را ایشان فرمودند که به پنج محور قابل تقسیم است که ارکان پنجگانه اگر شرح بشود طبعاً این معنا روشن میشود که قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» به چه معنایی است؟ در صفحه 360 فرمودند: «و اما ما یتعلق بالمقاصد العقلیة فی هذا المقام من الکلام و البحث عنه یعتمد علی خمسة أرکان الإستعاذة و المستعیذ و المستعاذبه و المستعاذمنه و ما یستعاذ لأجله» که این پنج رکن از ارکانی است که هر کدام از آنها در حقیقت استعاذه نقش اساسی دارد.
تاکنون به سه رکن که رکن استعاذه است و مستعیذ است و مستعاذبه پرداختند و اکنون ما در فصل و رکن چهارم که مستعاذمنه است الآن بحث و گفتگو میکنیم. در بحث مستعاذمنه که صفحه 372 کتاب است اصل اینکه از چه چیزی باید پناه برد مطرح شد و روشن شد آن موجوداتی که حیثیت نقص و ضعف و آسیب و آفت و شرور در آنها وجود دارد همه اینها با همه مراتب و درکاتی که در آنها وجود دارد از اموری محسوب میشوند که مستعاذمنه هستند یعنی از آنها باید به خدا پناه برد یا به کلمات تامات پناه برد و اینها هر کدام به نوبه خود گرچه به لحاظ ذات دارای جنبههای مثبت و مفیدی هستند اما چه بسا در برخی از احیان و اوقات نسبت به دیگر موجودات، منشأ آسیب و ضرر باشند مثل حیّات و عقارب در حیوانات یا مثل سموم و آفات نباتی یا حتی مثل زلزلهها سیلها خسوف و کسوف و صاعقهها و نظایر آن که هر کدام اینها به نوبه خود شرور و آفاتی دارند حتی از جامدات و جمادها مثل سیف و سهم و سکّین و امثال ذلک هم یاد میکنند.
پس هر چه که ممکن است منشأ آفت و آسیب و شرر شناخته بشود این موجودی است که قابل این است که از او استعاذه بشود به جایگاهی که مأمن و پناهگاه است. این معنا را دارند توسعه میدهند و آنچه که در نظام هستی میتواند منشأ آفت و آسیب باشد را دارند ذکر میکنند و از این جهت از بعد از مرحله قضا و مرحله امر که وارد مرحله قدر میشوند و جنبههای نقص و ضعف آشکار میشود از آنجا آغاز میکنند تا به نازلترین درکات هستی که هر چه که درکات هستی بیشتر باشد طبعاً آسیبها و شرور و آفات آنها بیشتر است و استعاذه به آنها هم همینطور و لذا در این فضا آن مستعاذمنه دارند جناب صدر المتألهین به آنها میپردازند.
از این رهگذر چون شرور وجود دارند آفات وجود دارند آسیبها برای انسان چه بسا وجود دارد، دارند میفرمایند که پناه بردن و استعاذه یک فرهنگ باید باشد یک امر ضروری باید باشد لزوم و وجوب استعاذه در امر انسانی به عنوان یک امر لازم و ضروری باید شناخته بشود نه اینکه حالا در برخی از مواطن مثل خواندن قرآن یا خواندن نماز، ما به حق پناه ببریم و بگوییم «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» بله، شیطان بدون شک یکی از مصادیق بارز شر و آفت و آسیب است و باید از او به حق سبحانه و تعالی پناه برد اما آنچه که در فرهنگ دینی آمده است هر آنچه که ممکن است منشأ آفت و آسیب باشد ولو از یک امر جامدی مثل سیف مثل سهم مثل سکّین و نظایر آن هم باید احتراز جست و معنای احتراز هم استعاذه به ذات احدی است این باعث میشود که انسانها همواره خود را در مأمن و دژ امن الهی احساس بکنند و این به عنوان یک ضرورت فکری و فرهنگی در جامعه انسانی خودش را نشان خواهد داد.
ما الآن مسئله «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» را به عنوان یکی از موارد آن هم در برخی از مقاطع و مواطن و احیاناً اوقات از آن استفاده میکنیم ولی آنچه که اکنون از کلام جناب صدر المتألهین برمیآید این است که مسئله مستعاذمنه در تمامی مدارج و درکات وجودی مطرحاند و برای اینکه انسان از اینها در امان باشد و مأمنی برای خود وجود داشته باشد و در آن مأمن خود را احساس بکند بنابراین این استعاذه را باید داشته باشد.
از این نقطه نظر مستعاذمنه یعنی هر آن چیزی که در نظام هستی باید از او به خدا پناه برد را جناب صدر المتألهین رصدگونه بررسی میکنند و برای ما تشریح میکنند. عباراتی که در قرآن وجود دارد خودش ما را به این سمت هدایت میکند مثل «أعوذ بالله من شر ما خلق» یا «أعوذ برب الفلق» یا «من شر غاسق اذا وقب و من شر النفاثات فی العقد» یا «و من شر الوسواس الخناس» و سایر مواردی که شرور شناخته میشود معرفی میشود و احیاناً جای استعاذه وجود دارد.
بنابراین در این مقامی که الآن در این جلسه مورد بحث است برشماری مستعاذمنهها است در همه مدارج وجود و بنابراین باید پناه برد و پناه بردن و استعاذه یک امر واجب و ضروری و حتمی است و اختصاصی هم به شیطان ندارد بلکه هر آنچه که ممکن است منشأ آسیب و فتنه و ضرر و شرر باشد باید که به آن از آن به خدا پناه برد و اگر این قصه در جامعه انسانی خوب تشریح بشود باز بشود و به صورت یک فرهنگ در بیاید این لازمهاش این است که انسان همواره خود را در مأمن و پناهگاه الهی میبیند و بلکه خود را به قلعه امن الهی پناه میدهد.
بنابراین این میتواند برای جامعه انسانی ما و جامعه ایمانی ما بسیار مفید باشد. صفحه 373 «و ممّا يدلّ على أنّه يجب على الإنسان أن يستعيذ باللّه من جميع هذه الشّرور الواقعة في عالم الخلق، المنتفية عن عالم الأمر إنّه قد أمر اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و آله في سورتي المعوذتين بالاستعاذة من كلّها» از آنچه که دلالت میکند برای اینکه بر همه انسانها واجب است که به خدای عالم پناه ببرند از همه آنچه را که شر محسوب میشوند و در عالم خلق وقوع دارند واقع هستند موجود هستند گرچه از عالم امر شر منتفی است اما در عالم خلق «من البدء الی الختم» این نواقص و این آفات و این آسیبها و شرور آسیبزننده هستند.
میفرمایند از آنچه که دلالت میکند بر اینکه واجب است بر انسان استعاذه از این موجودات این است که «إنّه قد أمر اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و آله في سورتي المعوذتين بالاستعاذة من كلّها» در این دو سورهای که از آنها به معوذتین یاد میشود خدای عالم پیامبرش را مأمور کرد امر کرد که به خدا پناه ببرد. قبلاً هم اشاره فرمودند که اختصاصی به پیغمبر ندارد بلکه برای امت هم این مسئله هست و امت هم باید از شر و آفات و آسیبی که در عالم خلق وجود دارد به خدا پناه ببرد. «إنّه قد أمر اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه و آله في سورتي المعوذتين بالاستعاذة من كلّها» این اشیائی که در آنها شر واقع است.
«و أشار إلى مجامع أقسام هذه الشّرور مجملا و مبيّنا» در عبارات قرآنی و وحیانی به این مجامع اقسام شرور هم چه به نحو اجمال و چه به نحو تفصیل و مبیّن مطرح فرمودند که انسانها متوجه باشند و پناه به مرکزی ببرند که آن مرکز پناهندگی و پناه دادن شأن ذاتی اوست و او عبارت است از الله سبحانه و تعالی و کلمات تاماتی که پیوستگی آنها به ذات باری سبحانه و تعالی تام است. «و أشار إلی مجامع أقسام هذه الشّرور مجملا و مبیّنا» این کلمه که فرمود «فقال: قل أعوذ بربّ الفلق» بسیار کلمه حِکمی و جامعی است جناب صدر المتألهین این را دارند با یک نگرش حِکمی و فلسفی تفسیر میکنند «أعوذ بربّ الفلق ـ الى آخر المعوذتين ـ أي فالق ظلمة العدم بنور الوجود هو اللّه» وقتی میگوییم به رب فلق پناه میبرم رب فلق یعنی چه؟ یعنی آن پروردگاری که ظلمت عدم را به نور وجود شکافته است و باز کرده است.
این شامل همه آن اموری میشود که در دار هستی وجود یافته و حق سبحانه و تعالی در اینجا فالق فلق محسوب میشود و فالق همان شکافنده است شکافنده ظلمت و عدم است و او به نور وجود، عدم را میشکافد. این نگرش حِکمی و فلسفی است که جناب صدر المتألهین در تفسیر این معنا دارند بیان میکنند «أی فالق ظلمة العدم بنور الوجود هو الله» آن فالق هم موجودی جز واجب سبحانه و تعالی نیست. خدای عالم دستور میدهد و فرمان میدهد که رسولش این سخن را بگوید که «قل أعوذ برب الفلق».
بنابراین «فاستعذ به» فرمودند که به رب فلق استعاذه کن. «و ذلك من لوازم خيريّته المطلقة الصادرة منه بالقصد الأول» این پناه بردن برای این است که حق سبحانه و تعالی لازمه وجودی او خیریّت و ایجاد است و جهان هستی را به وجود آوردن است او که واجب الوجود است و منتهای هستی را دارد تأکد و وجوب را دارد وجوب وجود را دارد لازمه چنین وجودی ایجاد است و انشاء هستی است که این انشاء هستی جز همان خیریت نخواهد بود لذا میفرمایند که «و ذلک من لوازم خیریته» یعنی خیریت الله سبحانه و تعالی که این مطلق است این خیریت مطلق است صادر است از واجب سبحانه و تعالی «بالقصد لأول» یعنی این به اراده اوّلی از ناحیه حق سبحانه و تعالی جاری و ساری است، زیرا او موجودی است که در نهایت شدت و قوت است و از آن وجود نامتناهی وجود سرازیر میشود خیر سرازیر میشود. به قصد اول آنچه که ایجاد میشود جز خیر چیز دیگری نیست.
البته این موجودات در عوالمی که هستند جهت حیثیتهای امکانی ممکن است جنبه نفس در آنها وجود داشته باشد و به اقتضای همین جهت نقص، شرور و آفات سرازیر میشود. «و أوّل الموجودات الصادرة منه هو عالم أمره و قضائه» این از مباحثی است که در فلسفه بسیار جای بحث دارد که آیا اولین موجودی که از واجب سبحانه و تعالی صادر میشود چیست؟ عناوین مختلفی در اینجا است اما حکماء میگویند آن چیزی که صادر نخستین است عقل است که موجود مجرد تام است و به یک منظر هم جنبه قضا دارد در مقابل قدَر که حیثیتهای بساطت اجمال وحدت و نظایر آن در آن وجود دارد.
موجودات اینچنانی به هیچ وجه شر و نقصی در آنها نیست «و ليس فيه» یعنی در این عالم امر و قضا «شرّ أصلا كما مرّ اللّهم إلّا ما صار مخفيّا تحت سطوع النور الأوّل» بله، اینها از آن جهت که یک موجودات امکانی هستند به لحاظ امکانشان چه بسا ممکن است در مدارج پایینتر این امکان خودش را نشان بدهد و نقصها خودشان را نمایان کنند «و هي الكدورة اللازمة لماهيّات الممكنات، الناشئة من قصور هويّاتها الوجودية عن الهويّة الإلهية» ماهیات ممکنات که از قصور هویات وجودی آنها حیثیت امکانی از آنها ناشی میشود تا زمانی که آن هویت الهی و انتساب به واجب سبحانه و تعالی در آنها هست اینها کاملاً کمال دارند منشأ کمالاند اما به محض اینکه آن جنبه امکانی آنها بخواهد دیده بشود و حوزه یلی الخلقی آنها مورد توجه باشد از این نقطه نظر اینها منشأ قصور هویات وجودیشان هستند و طبعاً چه بسا شروری از آنجا آغاز میشود. البته اینها به لحاظ حیثیتهای امکانی این معنا را به لحاظ منشأ بودن دارند چه بسا آنها خودشان شری برایشان نیست اما جهت امکانی آنها در مدارج پایینتر منشأ این شرور بشوند و آفاتی حاصل بشود.
لذا میفرمایند که «ثم بعد ذلك» یعنی بعد از اینکه ما ماهیات ممکنه را بررسی کردهایم این ماهیات ممکنه به لحاظ آن حیثیتهای امکانی «تتأدّى الأسباب بمصادماتها إلى شرور» اینها منتهی بشوند به اینکه آنها در تصادم وجودی خودشان منشأ شرّ و آسیب و امثال ذلک بشوند. «ثم بعد ذلک تتأدّی الأسباب بمصادماتها إلی شرور لازمة عنها بحسب نفوذ قضائه الأول في قدره اللاحق» در مرحله أولی همانطوری که بیان شده است اینها در جایگاه قضایند جایگاه عالم امر هستند هیچ نقص و شری در آنجا وجود ندارد اما اینها به جهت اینکه حیثیتهای امکانی دارند ماهیات امکانی هستند و اینها بناست که در عالم قدر نفوذ داشته باشند و تفصیلات را هم ایجاد بکنند از اینجا زادگاه شر است یعنی ما اگر بخواهیم آن مرحله نخستین و نقطه آغازین شر را نگاه کنیم در حقیقت آن جنبه امکانیای است که این موجودات دارند و این موجودات از عالم قضا به عالم قدَر میخواهند راه پیدا کنند.
نفوذ اینگونه از موجودات به عالم قدَر نقصها و ضعفها را هم به همراه خود خواهد داشت. «ثم بعد ذلک تتأدّی الأسباب بمصادماتها إلی شرور» یعنی منتهی میشود به شروری که لازم این ماهیات ممکنه هستند «بحسب نفوذ قضائه الأول فی قدره اللاحق فلذلك قال: من شرّ ما خلق» جناب صدر المتألهین از این آیه کریمه و از این جمله میخواهند چنین استفادهای کنند همانطوری که از «فالق الظلمة العدم بنور الوجود» چنین بهرهای بردند یک بهره حِکمی بردند اینجا هم بهره حِکمی و وجودشناسی و فلسفی میبرند. لذا فرمود: «و لذلک قال: من شرّ ما خلق» آنچه را که خدای عالم آفریده است و این خَلَق در عالم خلقت است در مقابل عالم امر است. در عالم امر هیچ شری وجود ندارد این «ما خلق» در مقابل عالم امر قرار میگیرد هر آنچه که در عالم خلق وجود دارد منشأیی است که میتواند شر از آن انتزاع بشود لذا واژه «من شر ما خلق» در مقابل خیر عالم قضا و قدر تعریف میشود.
«فجعل الشرفي ناحية الخلق و التقدير جملة» به صورت کلی و به صورت اجمال تمامی آنچه که در عالم خلق وجود دارد این چه بسا منشأ شر و آفت و آسیب بشود و انسان باید خودش را به خدا پناه بدهد از جهت اینکه آنچه را که خلق شده و آفریده شده به معنای خلقت، نه به معنای موجود امری و قضایی نفس آن منشأ این میشود که انسان استعاذه کند «فجعل الشرفي ناحية الخلق و التقدير جملة لأن عالم الأمر خير كلّه كما مرّ فأمر نبيّه بالاستعاذة من موجودات عالم الأجسام على الجملة» از این رهگذر خدای عالم پیامبرش را امر کرده است که از شر همه موجودات و همه آنچه که در عالم خلق آفریده شده است به خدا پناه ببرد.
اما این کلیتش بود این نحوه اجمالش بود اما جنبه تفصیلی آن را هم باید مدّ نظر داشت و جناب صدر المتألهین براساس آن چه که در آیات است و شواهدی که وجود دارد جنبههای خلقی را در فضای تفصیل هم دارند معنا میکنند یعنی در عالم انسانی در عالم حیوانی در عالم نباتی در عالم جمادی در عالم عنصری و سایر درکات هستی دارند یاد میکنند که هر کدام از اینها میتوانند به جهت خلقیتی که دارند نقص و آسیبی داشته باشند و بر انسانها واجب است و لازم است که به حق سبحانه و تعالی در این رابطه پناه ببرند.
«ثمّ عمد إلى ما هو أخصّ منها في الشرية» آنچه که در این عبارت است این است که بعد از آن مرتبهای که از آن مرتبه به مرتبه ماهیات ممکنه که در تحت سطوح نور اول مطرح است از آنجا شروع میکنند هر آنچه را که میتواند منشأ نقص و ضعف و آسیب باشد شماره میشود لذا بعد از مرحلهای است که تحت عنوان این عبارتی که ایشان دارد «اللهم الا ما صار مخفیا تحت سطوح النور الأول و هی الکدورة اللازمة لماهیاة الممکنات الناشئة من قصور هویاته الوجودیة عن الهویة الإلهیة» یعنی بعد از مرحله أولایی که از آن به صادر نخستین یاد میشود و عالم ربوبی و امثال ذلک است از آن به بعد هر آنچه که در شرّیت اخص است و این اخص هم میتواند با سین هم خوانده بشود که پستتر از آن مرحله است یکی پس از دیگری شروری را ممکن است ایجاد بکنند که از آن شرور میتواند به خدا پناه برد و آنها هم مستعاذ منه میشوند.
«ثمّ عمد إلى ما هو أخصّ منها في الشرية و أمر نبيّه بالاستعاذة منه» و از این جهت خدای عالم نبیّاش را و پیامبرش را امر کرده به استعاذه از این مستعاذمنهها که چه بسا آفت و آسیب از آنها باشد. «و قال مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ» آنچه که در ظلمات و در تاریکیها باعث میشود که این ظلمت و آسیب ظلمت و تاریکی به انسان آسیب بزند مورد توجه است که اینها مستعاذمنه محسوب میشوند و استعاذه لازم است. این کلمه «من شرّ غاسق اذا وقب» راه میبرد به اینکه انسان را در یک مرحلهای قرار بدهد که در آن مرحله انسان در سوره مبارکه «فلق» آیه سوم «و من شر غاسق اذا وقت» یعنی از شر شب بدانگاه که کاملاً فرا میرسد و جهان را به زیر تاریکی خود میگیرد با این بیان میفرماید که ما آنچه که در آن تاریکی حالا این تاریکی میتواند تاریکی عدم باشد و در آن تاریکی عدم حالا عدم مطلق نه، ولی عدم مضاف یا عدم ملکه میتواند منشأ شر محسوب بشود.
لذا این را بیان میکنند که انسان متوجه باشد از هر چیزی که منشأ آفت و آسیب است باید به خدا پناه برد لذا فرمود: و أمر نبيّه بالاستعاذة منه و قال مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ و المراد به مبادي الشرور الداخلة في بدن الإنسان من الغواسق الجسمانية و القوى الظلمانية» جناب صدر المتألهین توجه تام به این نکته دارند که این شرور و آفات را از درون انسان شناسایی بکنند و اینها آن مواردی هستند که مستعاذمنه رسمی محسوب میشوند باید به آنها به خدا پناه برد. «و المراد به مبادی الشرور الداخلة فی بدن الإنسان من الغواسق الجسمانیة و القوی الظلمانیة» برخی از قوایی که در انسان وجود دارد مثل قوه عاقله قوهای است که قوه نورانی است و از او شرّی حاصل نمیشود اما سایر قوا چه بسا منشأ نقص و شر باشند.
میفرمایند که «فإن النفس الإنسانية النطقية خلقت في جوهرها نقيّة صافية قابلة لأنوار الحقائق و صورها الحقّة، منزّهة عن الكدورات المادية كما علمت» نفس ناطقه به گونهای آفریده شده است که از شرور و آفات بری است و قابل انوار حقائق و صور حقه است حیثیت آن حیثیت پذیرش کمالات و نورانیتهاست از آن ما حیثیتهای ظلمانی و تاریکی را مشاهده نمیکنیم «فإن النفس الإنسانية النطقية خلقت في جوهرها نقيّة صافية» این نفس ناطقه اینگونه است «قابلة لأنوار الحقائق و صورها الحقّة، منزّهة عن الكدورات المادية كما علمت و تلك اللطافة و الأنوار لا تزول عنها إلا بهيئات ترتسم في جوهرها» بله، نفس ناطقه همان لطیفه الهی و ربّانی است این خودش شری ذاتاً ندارد اما از آن جهت که در عالم جسم و جسمانیات دارد زندگی میکند در عالم طبع دارد زندگی میکند کنار سایر قوایی است که این قوای ادراکی و تحریکی چه بسا شرور و آفاتی داشته باشند روی همین نفس ناطقه صوری رسم میشود و جلوههایی و پردههایی مینشیند که اینها عارضاند و این حقیقت ربانی و لطیفه ربانی را مکدّر میکنند و از این جهت باید حتی از نفس ناطقه هم به خدا پناه برد. «و تلک اللطافة و الأنوار لا تزول عنها» زائل نمیشود این لطافت و انوار از او مگر اینکه یک سلسله هیئاتی و پردههایی در جوهر وجود این نفس ناطقه رسم بشود از کجا میآید این هیئات تاریکزا و مکدّر کننده «إلا بهيئات ترتسم في جوهرها من مقارنة هذه القوى الداخلة في مادة بدنها» چون نفس در بدن حالا یا به صورت حلولی و انطباعی یا به صورت تعلقی براساس نوع نگرشی که نسبت به نفس و بدن وجود دارد، بالاخره این مقارنت چه بسا موجب این صوری بشود که این صور موجب تیرگی و تاریکی آن نفس ناطقه میشود. «فيكون تلك الظلمة متجددة عليها من هذه الغواسق الظلمانية» از این نقطه نظر این موجودات یعنی نفس انسانی به جهت قرابتی با این غواسق ظلمانی مثل قوه خیال یا قوه حس و نظایر آن دارد و از آن طرف در جنبههای عقل عملی پیدا میکند این غواسق ظلمانی موجب مکدّر و تیرگی و ظلمت نفس ناطقه بشود.
این البته خودش انصافاً جای بحث تفصیلی و طولانی فراوانی دارد که آیا این نفس انسانی ذاتاً در چه مرحلهای است؟ و عرضاً به جهت قرابتی که با این قوای ادراکی و تحریکی دارد چه صوری و پردههایی از وجود برای آنها حاصل میشود یا پردههایی از عدم و جلوههای کاذب و جلوههای ناصواب و نظایر آن. «فتکون تلك الظلمة متجددة» این ظلمتها و این صور، صور خیالی و صور ناصواب و صور نادرست صور کاذبه اینها بر نفس انسانی مینشینند «متجددة عليها من هذه الغواسق الظلمانية».
این یک مرحلهای از مراحل تحقق شرور و آفات که در درون نفس انسانی وجود پیدا میکند. اما بعد از این مرحله به مراحل دیگر و درکات دیگر وجود میپردازند که آنها هم به نوبه خود به جهت شرّیتی که تولید میکنند میتوانند مستعاذمنه محسوب بشوند و انسان از آنها هم به خدا پناه ببرد همانطوری که در شرایط کنونی وقتی انسانی به جهت قرابتش با سایر قوا حیثیتهای ظلمانی پیدا میکند باید حتی از نفس ناطقه هم به خدا پناه ببرد نسبت به دیگر موجودات این مسئله روشنتر است لذا فرمود: «ثم لما ذكر ذلك أولا» بعد از اینکه این مسائل را اشاره کردهاند که از اینها باید به خدا پناه برد «عقّبَ ذكرها بما هو أخصّ منها في الشرية» بررسی میکنند موجودات دیگری که از اینها خصیصتر هستند ضعیفتر هستند و پرده وجودی نازلتری دارند و اینها شرور بیشتری چه بسا بتوانند ایجاد بکنند.
«ثم لما ذكر ذلك أولا عقّبَ ذكرها» یعنی ذکر همین شرور و آفات را «بما هو» به آنچه که آن «أخصّ منها» از این موجوداتی که «في الشرية» مثل نفس ناطقه بیان شده است اخص است از او در شرّیت. «و هي القوى النباتية بخصوصها» و آنچه را که فرمود «فقال: من شرّ النفّاثات في العقد. فان هذه القوى و هي من سدنة ميكائيل موكّلة لتدبير البدن و نشؤه و نموّه و ارتزاقه و اغتذائه» این عبارتها هم ناظر به این معناست که این شرور و آفات هم به لحاظ نفسانی است و هم به لحاظ جسمانی و هم به لحاظ قوای نفسانی و جسمانی که هر کدام به نوبه خود چه بسا شر و نقص را بر انسان تحمیل کنند. «فان هذه القوى و هي من سدنة ميكائيل موكّلة لتدبير البدن» این قوا که از خادمان میکائیل محسوب میشود از کسانی که در محضر حضرت میکائیل امر او را اطاعت میکنند این قوا موکل هستند برای تدبیر بدن و نشو و نمای بدن و نموّ بدن و ارتزاق بدن و اغتذائه که میگویند قوه منمیّه قوه مولّده قوه غاذیه قوه جاذبه قوه دافعه و این هفت قوهای که گفته میشود اینها هم سدنه میکائیل هستند که مأمور تدبیر بدن انسانی و نشو و نما و ارتزاق و اغتذاء هستند. «و نشؤه و نموّه و ارتزاقه و اغتذائه و البدن عقدة حصلت من انعقاد بين العناصر المختلفة المتداعية إلى الانفكاك» این بدن مثل بدن سایر موجودات بدن درخت بدن حیوان و سایر اینها از عناصری تشکیل میشوند که این عناصر هر کدام از یک جایگاهی هستند که به همان جایگاه هم کشش دارند اگر میگوییم مثلاً از چهار عنصر آب و خاک و هوا و آتش این موجودات شکل گرفتند براساس طبیعیات قدیم، گرچه امروزه عناصر بیش از صد مورد کشف شده است که اینها نقشآفرین هستند در تحقق یک بدن، طبیعی است که این عناصر هر کدام متداعیاند و جاذباند نسبت به آن جایگاه خودشان مثلاً خاک به زمین میل دارد به پستی میل دارد ولی آتش و هوا به علو میل دارند و همین باعث میشود که هر کدام در جایگاه خودشان بخواهند یافت بشوند و لذا متداعی به تفکیکاند هر کدام به داعی تفکیک و جدایی دارند.
ولی بدن به وسیله نفسی که دارد همه این عناصر را کنار هم با فشار کنار هم قرار داده تا از مجموعه اینها برای خود محملی بسازد تا کمال انسانی تأمین بشود «و البدن عقدة حصلت من انعقاد بين العناصر المختلفة المتداعية إلى الانفكاك و النفّاثات فيها الموجبة لازدياد مقدارها هي القوى النباتية» نفاثات آنهایی که میدمند و باعث ازدیاد اینها هستند و باعث کنار هم قرار گرفتن و تأثیر و تأثّر بیشتر هستند همینها قوای نباتیاند که جناب صدر المتألهین از کلمه «من شر النفاثات فی العقد» چنین برنامهای را دارند استفاده میکنند چنین نگرش حِکمی دارند عُقَد را جمع عَقد میگیرند و عقد را هم بدن تلقی کردند. بدن یعنی مجموعه عناصری که کنار هم جمع میشوند تا از این مجموعه عناصر یک محملی برای تحقق یک موجودی مثل انسان یا حیوان یا شجر و امثال ذلک شکل بگیرد و آن چیزی که باعث میشود در عُقَد دمیده بشود و منشأ وحدت اینها بشود البته چه بسا آفاتی را و ضررها و آسیبهایی را هم به همراه داشته باشد «و النفاثات فی العقد الموجبة لإزدیاد» مقدار این عُقد «هی قوی النباتیة» اینها همان قوای نباتیه هستند که چنین شأنی را دارند «لأن النفث سبب» برای اینکه آن دمشی که آن نفاثات دارند سبب است برای اینکه «لأن يصير جوهر الشيء زائدا في المقدار في جميع جهاته» این باعث میشود که همه این موجودات در کنار هم بتوانند منشأ یک موجود واحدی بنام بدن بشوند و محملی برای اینکه آن نفس بتواند کارش را انجام بدهد. «لأن النفث سبب لأن یصیر جوهر الشیء زائدا فی المقدار فی جمیع جهاته» وقتی جمیع جهات آن شیء شکل گرفت آن بدن تحققپیدا میکند و محملی برای تحقق یک موجود خواهد شد.