1401/05/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه یازدهم کتاب تفسیر قرآن حکیم جناب صدر المتألهین صفحه 368، بحث در رکن ثانی که مستعاذبه است کما اینکه در جلسه قبل هم در همین رابطه بود. فرمودند که مستعاذبه میتواند هم ذات ربوبی باشد و هم کلمات الهی که مظاهر مستقیم حق سبحانه و تعالی هستند. در باب ذات الهی که مستعاذبه باشد هیچ بحثی نیست؛ اما در اینکه کلمات الهی میتوانند مستعاذبه باشند جای بحث و گفتگو است و جناب صدر المتألهین این را دارند باز میکنند و مخصوصاً براساس باورها و اعتقادات مکتب اهل بیت(علیهم السلام) که اینها را و مخصوصاً اهل بیت(علیهم السلام) را به عنوان کلمات تامات الهی میدانند مظاهر مستقیم حضرت حق، و اینکه آیا میشود در مقام استعاذه به اینها پناه برد و اینها مأمن الهی محسوب بشوند یا نه؟ بحث مستوفایی را جناب صدر المتألهین دارند مطرح میکنند.
سرّ مسئله را در این جلسه ذکر میکنند. در جلسه قبل راجع به اینکه چرا به اینها گفته میشود کلمات؟ و چرا توصیف میشوند به تامات را بیان کردند که مراد از کلمات چیست و مراد ما از تامّات چیست؟ اما سرّ اینکه اینها میتوانند مستعاذبه باشند و انسانها به اینها پناه ببرند و اینها را مأمن و پناهگاه خود قرار بدهند این مسئلهاش چیست؟ به هر حال وقتی انسان به جایی پناه میبرد باید که در مأمن بودن و پناهگاه بودن یک اطمینان قلبی و عقلی برای انسان حاصل بشود. از منظر حکمت سرّی در این رابطه دیده شده که جناب صدر المتألهین آن سر را آشکار میکنند.
میفرمایند که کلام از متکلم جدا نیست و آنچه که از کلمات خاصه الهی بحث و گفتگو میشود عملاً اینها وصف ذات ربوبیاند در سراپردههای خاص الهی محسوب میشوند اینها به تعبیری در صقع ربوبی جایگاه دارند و از مسئله عالَم جدا هستند. ما یک ذات ربوبی داریم و یک عالَم که این عالم ماسوا محسوب میشود و بیرون از مقام ذات و مقام اوصاف ذاتیه و شؤونات ذاتیه محسوب میشوند اینها جدا هستند این را در مقام فعل و فیض میبینیم. اما با قطع نظر از مقام ذات، آنچه که به ذات وابسته است پیوسته است و جزء شؤونات مستقیم ذات ربوبی محسوب میشود اگر ما بخواهیم به لحاظ مقامی از آنها یاد کنیم مقام واحدیت است گرچه مقام احدیت نیست، اما مقام واحدیت که مقام اسماء و صفات است اینها در صقع ربوبی تعریف میشوند جزء عالم که فعل و فیض حق باشند که به ماسوای از حق باشند نیستند.
لذا ایشان میفرماید که کلمات وصل به متکلماند و از جمله شؤونات مستقیم متکلم محسوب میشوند درست است به یک اعتبار بیرون از ذات هستند اما به اعتبار دیگر از متکلم جدا نیستند. این ویژگی که نسبت کلام و متکلم در این حد است که صقع ربوبی و شأن ربوبی محسوب میشود از این جهت پناهگاه بودن و مستعاذبه بودن معنا پیدا میکند. اگر اینها جزء عالم باشند بیرون باشند ماسوا باشند ممکن است آن حس مأمن بودن و جایگاه و پناهگاه بودن در ارتباط با آنها خیلی شکل نگیرد اما موجوداتی که در این سطح از ارتباط هستند و در سراپرده ذات ربوبی شکل میگیرند و از شؤونات مستقیم رب محسوب میشوند اینها کلماتی هستند که پیوسته به متکلماند و از این جهت پناه بردن به آنها تفاوتی با پناه بردن به ذات الهی ندارد.
این حیثیت پیوستگی و ارتباط تنگاتنگی که بین کلمه و کلام وجود دارد به گونهای که به اعتبار از یکدیگر جدا هستند گرچه در واقع اینها از همدیگر گسسته نیستند این از مسائلی است که سرّ و رمز و راز مستعاذبه بودن اینها را برای ما روشن میکند. اگر اینها از صقع ربوبی بیرون بودند جدا بودند و به عنوان سراپرده و سرادقات ذات ربوبی محسوب نمیشدند و در مقام فعل و فیض و ماسوا بودند، قطعاً پناه بردن به آنها شاید جایگاهی نداشت و لذا این امر را جناب صدر المتألهین دارند فاش میکنند و این سرّ را باز میکنند رمزگشایی میکنند و سرّ مستعاذبه بودن کلمات الهی را اینگونه دارند بیان میکنند.
لذا ایشان دو مرتبه دارند بیرون ذات الهی را مطرح میکنند یک بیرونی و خارجی است که ارتباط مستقیم و پیوستگی دارد گرچه در مرتبه ذات نیست، این همان مقام واحدیت است کلمات الله التامات است و اینها ارتباط دارند و جزء صقع ربوبی و شؤون ذاتی محسوب میشوند گرچه در ذات نیستند اما بیرون از حوزه ربوبی محسوب نمیشوند. مرتبه دیگر آنهایی که در مقام فعل و فیض هستند که عالم حدثان هستند و عالم ماسوا محسوب میشوند که جناب صدر المتألهین میفرماید که ما در این رابطه حتی کتابهایی نوشتیم و این تفکیک دو مقام را بیان داشتیم که بعضی از این مطالب در کتاب الشواهد الربوبیه فی النهج السلوکیه هست و یکی هم در رسالهای که در این رابطه در باب حدوث ماسوی الله حدوث تجددی زمانی نگارش یافته است که اینها بیرون از ذاتاند پیوستگی ندارند و اینها نمیتوانند مستعاذبه باشند گرچه قسم اول این امکان هست که به اذن الله آنها مستعاذبه باشند.
این راز و سرّی است که در مستعاذبه بودن کلمات الهی جناب صدر المتألهین مطرح میفرمایند. صفحه 368 «ثم هاهنا سرّ آخر:» که ما به لحاظ فلسفی و حِکمی میتوانیم راز و رمز دیگری را در این رابطه بیان کنیم که کلمات تامات الهی میتوانند مستعاذبه محسوب بشوند و آن هم در این رابطه است که کلام از متکلم جدا نیست نسبت کلام و متکلم نسبت پیوستگی و وابستگی وجودی است «و هو إن الكلام ليس أمرا خارجا عن ذات المتكلم بما هو متكلم و إن أمكن اعتباره غيرا» گرچه به لحاظ اعتبار بیرون ذات الهی هستند یعنی کلمه از متکلم بیرون است چون اظهار «ما فی الضمیر» است اما در عین حال آن پیوستگی و وابستگی وجود دارد و لذا میفرماید که «و إن أمکن اعتباره غیرا» گرچه به اعتبار، غیر است اما در واقع این پیوستگی همراهی و معیّت را دارد اثبات میکند.
«فكذا كلمات اللّه، و هي جملة عالم الأمر» مجموعه عالم امر که با «کن» الهی یافت شدهاند اینها در صقع ربوبی مطرحاند در سراپرده حضرت حق جایگاه میگیرند و اینها میتوانند به عنوان کلمات الله مستعاذبه باشند. «فليست هي من حيث هي كلمات اللّه إلّا سرادق عظمته و كبريائه و حجب صمديّته فليست هي من جملة العالم و ما سوى اللّه» تحلیل وجودشناسانه و حِکمی و فلسفی این است که این موجودات که کلمات الهی هستند، اینها چیزی جز سراپرده عظمت و کبریایی الهی نیستند. مستحضرید که اینها در فضای الفاظ و عبارات و ذهنیتهای نفسانی نیستند بلکه اینها موجودات عینی و خارجی هستند که در آن جایگاه در سراپرده حق قابل ترسیم و تصویر هستند لذا میفرماید که «فلیست هی» یعنی این کلمات الله «من حیث هی کلمات الله إلّا سراق عظمته و کبریائه» آنها سراپرده عظمت و کبرایی الهیاند این نهایت پیوستگی و وابستگی این کلمات را به ذات ربوبی دارد نشان میدهد که همان مقام واحدیت است «إلّا سرادق عظمته و کبرائه و حجب صمدیّته» اینها پردههایی هستند حجابهایی هستند که بین ماسوی الله و ذات ربوبی انداخته شده هستند بنابراین «فلیس هی من جملة العالم و ما سوی الله» ما این موجوداتی که در صقع ربوبی هستند و در سرادقات عظمت و کبریایی حق جایگاه دارند و این تعبیر هم تعبیر بسیار رسایی است و حجب صمدیت حقاند خدای عالم به حدی عظیم و والاست که از او به صمد یافت میشود که «لا جوف له» است معنای صمد اگر بخواهیم به لحاظ فلسفی نگاه کنیم همان تأکد وجود و وجوب الوجود و نظایر آن میتواند باشد. آن قدر ذات احدی از هستی مالامال و مملو است که قابل رؤیت نیست و از باب تشبیه معقول به محسوس مثل خورشید است از بس این نور و روشنایی دارد که قابل دیدن نیست «یا من هو اختفی بفرط نوره» این فرط نور اجازه روشنایی برای دیگر موجودات نمیدهد و لذا حجب صمدیّت در سراقات ذات الهی مطرح است که اینها جزء عالم محسوب نمیشوند و جزء ماسوی محسوب نمیشوند.
«فلیست هی من جملة العالم و ماسوی الله» این کلمات الهی از جمله عالم و ماسوی الله محسوب نمیشود «إذ بهذا الإعتبار لا يعتريها الدثور و الحدثان و لا التعدد و الإمكان» اینها به جهت آن پیوستگی و وابستگی که به ذات الهی دارند گرچه در مرتبه ذات نیستند اما از حوزه ذات هم بیرون نیستند و لذا به جهت این ارتباط نزدیک موجوداند به وجود الهی نه به ایجاد الهی. باقیاند به بقای الهی نه به ابقاء الهی و لذا این دثور و زوالی و اتفاقی برای اینها نخواهد افتاد هیچ تغییری و هیچ دثور و زوالی برای اینها نیست «إذ بهذا الإعتبار» وقتی ما اینجوری نگاه میکنیم که اینها جزء حجب صمدی محسوب میشوند «لا یعتریها الدثور و الحدثان و لا التعدد و الإمکان» اینها تغییری و حرکتی زوال و امکانی برای آنها نیست اینها گرچه واجب نیستند اما وجوب ظلی دارند وجوب تبعی دارند و همین کافی است که اینها در شؤون ذاتی محسوب بشوند.
بنابراین «فلا قديم إلا اللّه»، یک؛ «و حضرته العلمية»، دو؛ اینها هم قدیماند اما قدیم ظلی. واجب سبحانه و تعالی قدیم ذاتی است اما آنها قدیماند ولی قدیم ظلی و تبعی که حضرت علمی حق از یک جهتی خوانده میشوند. اینها عناوینی است که به اعتبارات مختلف داده میشود سرادقات عظمت، حجب صمدیّت، حضرت علمی و نظایر آن، اینها عناوینی است که به این حوزه داده میشود.
با این نگاه و با این شناختی که نسبت به کلمات الهی پدید آمده است «فيحسن الاستعاذة بها» نتیجه میگیرند که بنابراین استعاذه به کلمات الهی معنا دارد درست است صحیح است و ما میتوانیم به کلمات الهی پناه ببریم و لکن اگر ما بخواهیم اینها را جدا بدانیم یعنی آن موجوداتی که از کلمات الهی محسوب میشوند اما کلمات مستقیم نیستند و در مقام فیض و فعل هستند اینها شایستگی و شأنیت و احدیت این معنا را ندارند که مستعاذبه واقع بشوند و انسان به آنها پناه ببرد بلکه خود آنها نیازمند به پناهگاه هستند و لذا میفرمایند «و أما باعتبار ما يترتب عليها و يظهر منها من الآثار المختلفة و الأجرام و النفوس المتكثرة و الصور النوعية للأنواع الجرمانية فهي أمور متكثرة حسب تكثّر الأنواع الطبيعية التي للفلكيات و العنصريات. و هي بهذه الاعتبار من جملة عالم الجسمانيات الحادثة المتغيرة، و تكون حادثة متغيرة حسب حدوثها و تغيّرها» اما اگر اینها را ما گسسته بدانیم در حضرت علمی حق نتوانیم اینها را تحلیل وجودشناسانه بکنیم و اینها در حوزه فعل الهی و ماسوی قرار گرفتند اینها شأنیت و اهلیت این معنا را ندارند لذا میفرمایند «و أما باعتبار ما يترتب عليها و يظهر منها من الآثار المختلفة و الأجرام و النفوس المتكثرة و الصور النوعية للأنواع الجرمانية فهي أمور متكثرة» همین کلمات الهی یک چهره یل الرّبی دارند و یک چهره یل الخلقی. آن چهره یل الربی آنها آن پیوستگی و وابستگی را به جناب حق و حوزه الهی دارد اما آن چهره دیگری که از اینها در حقیقت منشأ امور جسمانی و جرمایناند و به عالم مربوط میشوند از این جهت اینها نمیتوانند کلمات الهی محسوب بشوند و تبعاً مستعاذبه نیستند میفرماید «و أما باعتبار ما یترتب علیها» یعنی برای همین کلمات «و یظهر منها من الآثار المختلفة و الأجرام و النفوس المتکثرة و الصور النوعیة للأنواع الجرمانیة» همین کلمات «أمور متکثرة حسب تكثّر الأنواع الطبيعية» یعنی اینها آن جلوه یل الخلقی آنها که رب النوع محسوب میشود و منشأ اینگونه وجودات ماسوایی هستند از این جهت حجب صمدی نیستند جزء سرادقات رحمانی محسوب نمیشوند و اینها جزء عالم هستند. «فهی أمور متکثرة حسب تکثّر الأنواع الطبیعیة».
بنابراین آنچه که بر این کلمات تامات به لحاظ عالم و به لحاظ ماسوی الله مربوط میشود از این جهت کلمات الهی خاص محسوب نمیشوند «و ما یترتب علیها و یظهر منها من الآثار المختلفة و الأجرام و النفوس المتکثرة و الصور النوعیة للأنواع الجرمانیة» همه و همه اینها و مناشئ آنها که آن جنبه یل الخلقی کلمات الهی است «فهی أمور متکثرة حسب تکثّر الأنواع الطبیعیة التي للفلكيات و العنصريات. و هي بهذه الاعتبار» یعنی این کلمات از این جهت «من جملة عالم الجسمانيات الحادثة المتغيرة، و تكون حادثة متغيرة حسب حدوثها و تغيّرها» ممکن است به هر حال آنجا هنوز شاید زمان شکل نگرفته که ما اینها را حادث به حدوث زمانی بدانیم اما حدوث اینها یک حدوث ذاتی است و اینها موجود به وجود الهی و باقی به بقاء الهی نیستند بلکه به ارادهای از ارادههای حق اینها ایجاد میشوند و اینها ابقاء میشوند. «و هی امور متکثّرة حسب تکثّر الأنواع الطبیعیة التی للفلکیات و العنصریات» و از این جهت همین کلمات «من جملة عالم الجسمانیات الحادثة المتغیرة» وقتی اینگونه شدند «و تکون حادثة متغیرة حسب حدوثها و تغیّرها» تغیر این طبایع و فکلیات و عنصریات و نظایر آن.
«و تحقيق هذا المطلب مما يفتقر إلى علوم جمّة عقلية» تحقیق این مطلب را ما در کتابهای فلسفی و کتابهای عقلی یعنی کتابهایی که رمز و راز عقلی در آنها فراوان است ما بیان داشتهایم که موجودات در چه سطحی حادثاند به حدوث الهی و قدیماند به قدم الهی. این قابل توجه است که اینها را یعنی همین کلمات را از آن حیثی که به ذات الهی وابستهاند قدیم میخوانند نه حادث اما از آن جهت که با مکوّنات و با عنصریات و با فلکیات مرتبط هستند حادث میخوانند این مطلبی است که در کتابهای حِکمی آمده است «و تحقیق هذا المطلب مما یفتقر إلی علوم جمّة عقلیة و مقدمات كثيرة برهانية و كشفية».
بعد میفرمایند که ما این مطلب را «قد ذكرنا طرفا منها» بخشی از این مطالب را در کتاب «في الشواهد الربوبية فی المناهج السلوکیه» آوردیم و همچنین یک رسالهای را در خصوص حدوث ما سوی الله نگارش کردیم که در آن رساله هم این مطلب آمده و اینها دارای حدوث تجددی و زمانی هستند. «و في رسالة عملتها في حدوث ما سوى اللّه[1] حدوثا تجدديا زمانيا». انصافاً همان مباحثی که ربط حادث و قدیم برمیگردد ربط ثابت و سیال برمیگردد از پیچیدگیهای جدی در مسائل فلسفی است و کتابهای جمّه عقلیه تأمین کننده این مباحث است و جناب صدر المتألهین این مسئله را به حق به رغم اینکه «بالثابت السیال کیف ارتبطا» از پیچیدگیهای مسائل فلسفی بوده ایشان در بحث حدوث ذاتی عالم این مسئله را باز و تحلیل کردند.
ایشان میفرماید که در نهایت یک جمعبندی میکنند «فإذا تقرر هذا فقد انكشف ان الاستعاذة بكلمات اللّه إنما يحسن و يليق لأن الاستعاذة بها من حيث هي كلمات اللّه» بسیار نکته مهمی است و خدا غریق رحمت کند جناب صدر المتألهین را، این مسئله را دارد برای ما باز میکند اهل بیت عصمت و طهارت که ما به لحاظ منابع وحیانی اینها را در صقع ربوبی میشناسیم وقتی میگوییم «یا حمید بحق محمد یا عالی به حق علی یا فاطر بحق فاطمه یا محسن بحق الحسن و یا قدیم الاحسان بحق الحسین» همه این عترت طاهره را داریم با سرادقات عظمت و کبریایی الهی همراه میبینیم اینها حجب صمدیت الهیاند تا این حد اینها به عنوان اسماء الله شناخته شدهاند و لذا مقام ظاهری آنها گرچه حادث است اما مقامات معنوی آنها به عنوان کلمات الهی، قدیم است به قدم الهی و اینها موجود هستند به وجود الهی و از این جهت میتوانند مستعاذبه و پناهگاه محسوب بشوند.
بسیار نکته اساسی و مهمی است. بله، ما اگر بخواهیم به چهره ظاهری اینها بنگریم ما نمیتوانیم اینها را پناهگاه بدانیم و به آنها بگوییم «یا علی، یا محمد، یا فاطمه» اگر اینها را با آن چهره جسمانی و حدثان و حادث بودنشان بنگریم اما وقتی ما چنین صدایی میزنیم و به آنها توسل میکنیم و آنها را پناهگاه و مأمن خودمان میشناسیم اینها از جمله کلمات الله محسوب میشوند از جمله سرادقات عظمت الهی محسوب میشوند و از این جایگاه این امکان هست که ما اینها را با این وضع صدا کنیم.
بله، گفتن «یا حسین، یا علی، یا فاطمه» اگر در چنین نوع و منظری باشد قابل توجیه است وگرنه آن جنبههای مادی آنها نمیتواند پناهگاه باشد. سرّ اینکه اهل تسنن نمیتوانند چنین نگاهی را داشته باشند و آنها را به عنوان مستعاذبه بشناسند و اینها را معاذالله شرک میدانند برای اینکه اینگونه از مسائل عقلی و شهودی برای اینها باز نشده است به جایگاه طرح اینگونه از مسائل جدّی با آنها را دارد. «فإذا تقرر هذا فقد انکشف أن الإستعاذة بکلمات الله إنما تحصن و طریق» چرا؟ یعنی استعاذه به الله که بجای خود، استعاذه به کلمات الله خوب است و شایسته است چرا؟ «لأن الاستعاذه بکلمات الله من حیث کلمات الله و أوامره استعاذة به تعالى» اینها به جهت این پیوستگی و وابستگی وجودی در حقیقت به اعتبار گرچه فرق میکنند اما در معنا و حقیقت فرقی ندارند. استعاذه به اینها در حقیقت استعاذه به حق تعالی است «لا بغيره و بما سواه».
بله اگر «و أما الاستعاذة بها من حيث هي موجودات ممكنة بذواتها موجودة بوجود جوهري إمكاني افتقاري فلا يحسن» شما چگونه نگاه کنید؟ اگر این موجودات را به عنوان یک موجودات امکانی افتقاری بخواهید بشناسید، موجوداتی که حادثاند و در گذر زمان و تجددیات شکل میگیرند اینها هرگز نمیتوانند مستعاذبه باشند. اما موجوداتی که وابستگیشان به حق به گونهای است که استعاذه به آنها استعاذه به حق سبحانه و تعالی محسوب میشود این شایستگی دارد و خوب و مناسب است «استعاذة به تعالی لا بغیره و بما سواه» بله، «و أما الاستعاذة بها» به این کلمات «من حيث هي موجودات ممكنة بذواتها موجودة بوجود جوهري إمكاني افتقاري فلا يحسن و لا يليق» این سرّ و رمز و راز کلمات الهی است که شما کلمات الهی را چگونه به لحاظ هستیشناسی و مرتبه وجودی اینها را مورد وجود و تحلیل قرار بدهید «لأنها» یعنی همین کلمات «حينئذ يكون الاستعانة بها استعانة بغير الحق» اگر شما اینها را به لحاظ حدثان و تجدد و تغییر و نظایر آن بنگرید و حادث ببینید آنگونه که اهل تسنن و یا دیگران میبینند طبیعی است که این استعانت و این استعاذه هرگز معنا ندارد و در حقیقت استعانت به ماسوی الله و به غیر حق محسوب میشود. اما اگر آنها را به عنوان کلمات تامات الهی بدانیم و آن پیوستگی و واستگی را بشناسیم و این تفاوت را به اعتبار بدانید در آنجا استعانت و استعاذه معنا دارد «لأنها حینئذ» یعنی وقتی که شما آنها را وجودات امکانی و فقری دیدید «یکون الاستعانة بها» به این کلمات «استعانة بغیر الحق و من استعان بغير اللّه ذلّ» اگر کسی به غیر حق سبحانه و تعالی استعانت بجوید این خوار و ذلیل خواهد شد، چرا؟ چون استعانت به غیر حق شأنیت و اهلیت این معنا را ندارد که بتواند مأمن و پناهگاه باشد.