درس تفسیر ملاصدرا استاد مرتضی جوادی آملی

1401/05/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ملاصدرا/

 

جلسه نهم از شرح تفسر قرآن کریم جناب صدر المتألهین صفحه 364 و امروز هم بیست و پنجم مراد 1401 است «إشارة اخرى حكميّة [لزوم الاستعاذة] قد ثبت في العلوم العقليّة انّه ما من موجود في الممكنات إلّا و له كمال من جهة و فقر من جهة أو جهات» همان‌طوری که مستحضر هستید مرحوم صدر المتألهین در تفسیر سوره «فاتحة الکتاب» اولین بحثی را که آغاز کرده‌اند مسئله استعاذه است این «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» که در ابتدای خواندن و تلاوت قرآن است که «فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله» که این را جناب صدر المتألهین در جلسات قبل اشاره فرمودند و این آیه تلاوت شد که «فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم» که سوره مبارکه «نحل» آیه 98 است.

به اقتضای این بحث مسئله استعاذه را به صورت مبسوط دارند مطرح می‌کنند و برای استعاذه چند رکن را برشمردند که در مباحث قبلی مطرح شد فرمودند که «و اما ما یتعلق بالمقاصد العقلیة فی هذا المقام من الکلام فالبحث عنه یعتمد علی خمسة ارکان: الاستعاذة و المستعیذ و المستعاذبه و المستعاذمنه و ما یستعاذ لأجله» که این مطلب در صفحه 360 مطرح شد.

رکن اول که رکن استعاذه است را مطالبی بود که عمده‌اش گذشت. یک بحثی بود تحت عنوان «إشارة اخری حکمیّة» مطرح می‌کنند که براساس نگرش‌های حِکمی و فلسفی این بحث دارد مطرح می‌شود و آن این است که به صورت کلی همه موجودات در عالم امکانی این دو جهت در آن هست که یک جهت کمال برای اوست و هم یک جهت فقر می‌تواند این جهت فقر هم یک جهت باشد یا جهات متعددی داشته باشد.

به هر حال هر موجودی یک فعلیتی دارد و یک کمالی برای اوست و جهتی از فقر و فاقه و ناداری وجود دارد. برای این امر که بالاخره این نقصش را و این فقدان و فقرش را بتواند جبران کند یک تلاشی و کوشش و حرکتی لازم است. یک تعبیری دارند و آن این است که هر موجودی از موجودات امکانی یک جهت عشق در اوست و یک جهت شوق. عشق حفظ الموجود است همان‌طوری که شوق طلب المفقود است انسان‌ها یا هر موجود دیگری که امکانی است در درون خودش یک عشق و علاقه‌ای نسبت به آنچه را که دارد برایش وجود دارد که اصطلاحاً می‌گویند عشق حفظ الموجود است اما آنچه که در کنار عشق برای هر موجود امکانی مطرح است مسئله شوق است که نسبت به آنچه که فاقد است و ندارد و برای او فقر و فاقه محسوب می‌شود باید تلاش بکند تا آن را برطرف کند و کمالی که برای آن منظور است هم تأمین بشود.

این شوق اصطلاحاً می‌شود طلب مفقود همان‌طوری که عشق می‌شود حفظ الموجود از این رهگذر همه موجودات امکانی که یک فعلیتی دارند که نسبت به آن فعلیت حفظ می‌کنند که همان عشق است یک نقص و فقدان و فقری دارند که با شوق باید آن را برطرف کنند و برای خود کمالی را ترسیم کنند لذا این قاعده کلی بر همه ماسوی الله حاکم است اما حق سبحانه و تعالی و واجب تعالی او عشق خالص است برای اینکه هیچ فقر و فاقه‌ای در آنجا معنا ندارد آن جهت امکانی در آنجا وجود ندارد و وقتی جهت امکانی نبود فقر و فاقه‌ای نیست همه کمالات در حد اعلی آنجا بالفعل موجود هستند لذا آنجا فقط بهجت است عشق است و سرور الهی است.

انسان هم از این قاعده امکانی مستثنا نیست انسان هم نسبت به آنچه را که دارد عاشق است و نسبت به آنچه که ندارد مشتاق و شائق است و برای آن مقداری که ندارد آن جهت یا جهاتی که ندارد تلاش و کوشش می‌کند و برای اینکه به آن تلاش و کوشش خود معنا ببخشد و از زوائد و امور اضافه‌ای که احیاناً این شوق و اشتیاق را در انسان به گونه دیگری به انحراف بکشاند به تحریف بکشاند به جهت‌های ناصواب بکشاند در اینجا این استعاذه برای او قطعی می‌شود چراکه انسان به دنبال کمال است به دنبال طلب مفقود است اما اینکه مفقود چیست؟ و چگونه حاصل می‌شود؟ و چه راهی برای حصول آن است؟ اینها مسائلی است که انسان به همه‌اش واقف نیست و جز از راه استعاذه و پناه بردن به حق این ضعف‌ها و نقص‌ها و مغالطات و شبهات و شکوک و نظایر آن از انسان دفع نمی‌شود.

این اشاره حِکمیه به این منظور نظر دارد که چون انسان به دنبال مفقود و طلب مفقود است و مشتاق است و مفقود هم یک امر روشن و شفافی نیست هم اصل معرفت نسبت به مفقود از یک سو و هم راه تحصیل و چگونگی و کیفیت تحصیل هم خیلی مشخص نیست از سویی دیگر، بنابراین نیازمند به استعاذه و پناه بردن است که این معنای استعاذه را برای انسان به عنوان یک موجود از موجودات عالم امکانی توجیه می‌کند و جهت استعاذه را مشخص می‌کند.

این اجمالی است از آنچه که در این «اشارة اخری حِکمیة» بیان شده است إن‌شاءالله مطالب کتاب را هم بخوانیم و اگر جای ابهام هست برطرف بشود «إشارة اخرى حكميّة [لزوم الاستعاذة] قد ثبت في العلوم العقليّة انّه ما من موجود في الممكنات إلّا و له كمال من جهة و فقر من جهة أو جهات» در مباحث فلسفی و علوم عقلی، این معنا روشن شد که هیچ موجودی از موجودات امکانی وجود ندارد مگر اینکه این دو جهت در او وجود ندارد یک جهت کمالی است که در اوست چون او موجود بالفعلی است و اگر فعلیت نداشت اصلاً وجود نداشت بنابراین قطعاً هر موجودی یک فعلیتی برای اوست و جهت یا جهات عدیده‌ دیگری است که از نقص برای او وجود دارد که نسبت به آنچه که هست عشق دارد یعنی حفظ الموجود و آنچه که ندارد مشتاق است و اشتیاق دارد که طلب المفقود است بنابراین «و لكل منها عشق لما حصل فيه من الكمال»، یک؛ «و شوق إلى ما هو فاقد له»، دو؛ این دو جهت برای هر موجود امکانی هست.

از این رهگذر یک حکم کلی حکماء به موجودات می‌دهند که هر موجودی عشق و شوق در او سریان دارد نسبت به آنچه که دارد و فعلیت او را تأمین می‌کند عاشق است کمال موجود حفظ موجود را، حفظ کمال موجود را عشق می‌داند و طلب مفقود را هم شوق. لذا «و لهذا حكموا بسريان العشق و الشوق في كلّ الموجودات» این قاعده کلی است. این کبرای کلی است.

در مورد صغری و خاص خود انسان هم همین‌گونه است «ثمّ الإنسان مختصّ من بين الموجودات بخاصيّة هي تطوّره في الأطوار و تبدّله في الأحوال» این انسان نسبت به سایر ممکنات این ویژگی در او بیشتر است برای اینکه هم جهات کمالی فراوان‌تری دارد و هم جهات نقصی برای او فراوان وجود دارد؛ لذا همواره درحال تطور و دگرگونی است و هم تبدل و تغییر است که این اقتضای عشق و شوق بیشتری می‌کند. «ثمّ الإنسان مختصّ من بین الموجودات بخاصیّة» آن خاصیت چیست؟ «هی تطوّره فی الأطوار» یعنی این انسان می‌تواند در همه اطوار وجودی و همه کیفیت‌ها و نحوه‌های هستی حضور پیدا می‌کند. انسان می‌تواند جنبه‌های شیطنت، بهیمیت، سبعیت، ملکیت و برتر از آن را پیدا کند. این اطوار مختلف است و در احوالات مختلف به جهت نوع وجودی که برای او به عنوان نفس انسانی است احوال مختلفی دارد.

از این جهت می‌فرماید که «فما من منزلة و مقام يصل إليه ـ سواء كان بحسب ميل الجبلّة و الطّبع، أو بحسب الطّلب و الإرادة ـ إلّا و يشتاق إلى ما وراه و لا يقنع به» این ویژگی مختص به انسان است جماد وقتی به کمالش رسید توقع بیشتری ندارد نبات هم همین‌طور حیوان هم همین‌طور است ملک هم همین‌طور است همه موجودات یک ندا دارند که «و ما منا الا و له مقام معلوم» اما تنها انسان است که تطوراتش و تبدلاتش حد و حصری ندارد و هر حدی را که پیدا کرد باز مایل است که حد برتر و ماوراء آن را هم داشته باشد از این جهت می‌فرماید که «فما من منزلة و مقام یصل إلیه» انسان. حالا یا به حسب میل جبلّی به آن می‌رسد یا به حسب طلب و اراده به آن می‌رسد «إلّا و یشتاق إلی ما وراه» آن حد و مقام «و لا یقنع به» هرگز به یک حد و مقامی قانع نیست و همواره در حال تحصیل ماوراء و مرتبه بالاتر و برتر از آن است.

توجه خیلی خوبی را جناب صدر المتألهین در این مقطع می‌دهند و آن این است که انسان‌ها در این رابطه که به منزلت و مقامی می‌رسند خواه مقام، مقام رفیع و رفعتی باشد و علوی باشد خواه مقام پست و حضیض و ذلیلی باشد فرقی نمی‌کند چه جنبه فضائل باشد چه جنبه رذائل باشد به هر حال برای نفس انسانی که در همه مراتب حضور دارد هم مراتب دنیّه و هم مراتب علیّه، بنابراین تحصیل اینها برای انسان کمال می‌شود خواه کمال جاه و مال و مقام باشد خواه کمال علم و اخلاق و معنویت باشد. لذا می‌فرمایند «سواء كان من اللّذات الدنياويّة» یعنی این منزلت و مقام از لذات دنیویه باشد «كالجاه و المال» مقام و مال‌های دنیوی «أو من السّعادات الاخرويّة» باشد «كالعلم و الحال» که همان حالات معنوی است که برای انسان رخ می‌دهد و این حال زمینه‌ای برای مقام را فراهم می‌کند. حالات معنوی زمینه را برای منازل، مقامات، مراتب وجودی اگر گفته می‌شود مقام عارف یا مقامات العارفین، این یا منازل السالکین و امثال ذلک اینها زمانی حاصل می‌شود که حالات متعدد باشد دگرگون بشود و کم‌کم این حال تبدیل به مقام بشود.

لذا می‌فرمایند که خواه «سواء کان من اللّذات الدنیاویة کالجاه و المال أو من السّعادات الاخرویة کالعلم و الحال». حدیثی که از رسول گرامی اسلام هم نقل شده است را جناب صدر المتألهین اینجا نقل می‌کنند و می‌فرمایند که «و قد ورد في الحديث عن النبيّ- عليه و آله سلام اللّه[1] : «منهومان لا يشبعان منهوم العلم، و منهوم المال»» منهوم یعنی موجود آزمند حریص آن کسی که بسیار و به شدت به دنبال یک امری است و همواره دنبال آن است که آن را تأمین کند و برای خودش تحصیل کند. ما دو انسان آزمند داریم یک آزمند و حریصی است که به دنبال کمالات و مقامات و معنویت و علم و فضایل است حریص بودن زشت و مذموم نیست بلکه متعلق حریص باید ببینیم که چیست؟ متعلق حرص باید ببینیم که چیست. اگر متعلق حرص یک امر کمال‌مندی باشد مثل علم و اخلاق و معنویت و حالات عارفین و مقامات عارفین و نظایر آن باشد این حرص و این آزمندی بسیار خوب و شریف و ممدوح است اما اگر متعلق حرص جاه و مال دنیاویه باشد اموری باشد که ما آن را جزء رذائل محسوب کنیم مثلاً کسی که به دنبال مقامات دنیوی هست دنبال مال دنیا است و حرص مال دنیا را و مقام دنیا را و امثال ذلک را دارد این هم منهوم است آزمند است حریص است اما این منهومی که آزمند است سیری ندارد سیری نسبت به رذائل و بدی‌ها و امور نکوهیده دارد و در مقابل یک حریص و آزمندی داریم که امور شریفه را منهوم است و آزمند است.

بنابراین رسول گرامی اسلام این حدیث شریف را برای انسان‌ها دارند مطرح می‌کنند متوجه باشیم ما دو نوع انسان منهوم و حریص و آزمند داریم آنهایی که آزمند به امور خیر و زیبا و نیک هستند مثل علم مثل فضائل اخلاقی مثل معنویت به سمت جریان‌های توحیدی و دیگری هم منهومی است که به سمت مال و مقام دارد تلاش می‌کند.

به هر حال ایشان دارند نتیجه‌گیری می‌کنند و یک کبرای کلی چیدند که هر ممکنی عشق و شوق در او سریان دارد انسان هم از این قاعده کلی مستثنا نیست بلکه تطورات در انسان بیش از موجودات دیگر است بنابراین انسان برای تحصیل کمالات باید که تلاش و کوشش بیشتری داشته باشد. «و الحاصل إنّ الإنسان كلّما كان أكثر فوزا بالمقاصد التي يشتاقه و يطلبه كان أعظم حرصا و أشدّ رغبة في تحصيل الزائد عليه» بله انسان‌هایی که مشتاق مقاصدی هستند که به دنبال آن مقاصدند حالا یا مقاصد عالیه یا مقاصد دنیّه، طبعاً حرص بیشتری دارند رقبت بیشتر و شوق بیشتری در تحصیل آن زائد دارند و لذا آنهایی که منهوم‌اند نسبت به جاه و مقام سیری ندارند همواره سیری‌ناپذیر هستند و همچنین کسانی که متقی علم‌اند و کمالات معنوی را دنبال می‌کنند اینها هم باز آن شوق و اشتیاق برای آنها هست و لذا فرمود «کان أعظم حرصا و أشد رغبة فی تحصیل الزائد علیه و لمّا لم يكن لمراتب الكمالات نهاية، فكذلك لا نهاية لدرجات الحرص و الشوق» این بعد از اینکه اصل شوق و اشتیاق را مطرح فرمودند مراتبش را هم بیان می‌کنند.

می‌فرمایند که نه ما در مقطع علو و مرتبه عالیه محدودیتی داریم لذا اعلی علیین حدی ندارد نه به لحاظ مسائل دنی و پست ما مرتبه‌ای داریم که توقف بشویم لذا اینجا هم بحث اسفل سافلینی است اینجا هم نهایت و پایانی نیست لذا می‌فرمایند که «و لمّا لم یکن لمراتب الکمالات نهایة» حالا کمالاتی که کمالات مثبت محسوب بشود مثل معنویت و فضائل اخلاقی و علم یا کمالات منفی محسوب بشود «فکذلک لا نهایة لدرجات الحرص و الشوق و هما لا يخلوان من ألم و زجر» آن کسی که به دنبال هست و مشتاق و اشتیاق دارد این طبعاً باید تلاش کند و کوشش بکند تا بتواند کمالات را تحصیل بکند چه مقام دنیوی و مال دنیوی باید تلاش و کوشش بکند و چه فضائل معنوی و علم و مسائل عالیه را بخواهد تلاش بکند باید که زجر و الم و اینها را هم تحمل بکند.

«و هما من ألم و زجر و كلّ ما هو في عالم الإمكان فقد علمت إنّه لا يخلو من نقص و قصور و آفة و فتور و انما يتحقّق الكمال الأتمّ و الغاية القصوى و الجلال الأرفع و النور الأعظم في الحضرة الإلهيّة التي هي منبع السرور و معدن الخير و النور» بنابراین بعد از اینکه این معنا روشن شد که هر موجودی خصوصاً انسان دارای عشق و شوق است، الآن سخن این است که حالا آن مورد اشتیاق را کجا پیدا کند؟ آن کمال بدست کیست؟ در قدرت کیست آن کمال؟ حالا کمالات عالیه و علیه یا کمالات دنیه، فرقی نمی‌کند، هر جا که کمالی باشد این کمال ولو در حوزه امور دنیایی هم باشد باز از جایگاه منبع کمال باید تأمین بشود. این نکته قابل توجه است که انسان باید بداند که هر چه بخواهد لذا در قرآن خدای عالم می‌فرماید که دنیا هم بخواهید در نزد ماست عده‌ای هستند که «و من الناس من یقول ربنا اتنا فی الدنیا» اینها هم از خدای عالم دنیا می‌خواهند مال و مقام می‌خواهند دنیا که جای دیگر نیست اگر کسی دنیا می‌خواهد که از غیر خدا نمی‌تواند بخواهد. دنیا را هم که می‌خواهد باید از خدا بخواهد چون دنیا هم نحوه‌ای از کمال است، یک؛ و هر نوع کمالی هم در نزد منبع کمال و مبدع و مبدأ کمال است که باری سبحانه و تعالی است.

الآن دارند می‌گویند که «مشتاق الیه» گرچه حالا یا علم است و اخلاق، یا مال است و مقام، هر چه که باشد اینها همه و همه از آن جهت که کمال محسوب می‌شوند در پیشگاه منبع کمال که باری سبحانه و تعالی است می‌باشد. «و کل ما هو فی عالم الإمکان فقد علمت أنه لا یخلو من نقص و قصور» بنابراین همه موجودات همان‌طوری که ملاحظه فرمودید گرچه جهت کمالی دارند اما جهت فقر وفاقه «إلی ما شاءالله» اینها جهت فقر و فاقه دارند جهت آفت و فتور دارند اینها باید که کمال خودشان را از ناحیه مبدأ کمال بگیرند می‌فرمایند که «و إنما یتحقق الکمال الأتم و نهایة القصوی و الجلال الأرفع و النور الأعظم فی الحضرة الإلهیة التی هی منبع السرور و معدن الخیر و النور» این البته اختصاصی به جنبه‌های نورانی و خیرهای عالیه ندارد هر چه که کمال محسوب بشود حتی مال و مقام کمال است اما کمال دنیوی است بله وقتی ما آن را با علم و مقامات عارفین مقایسه می‌کنیم بسیار حضیض است و ذلیل است اما به هر حال به نوبه خود یک کمالی محسوب می‌شود. کمال هر چه که باشد باشد از جایگاه حق سبحانه و تعالی اخذ بشود.

ایشان می‌فرمایند که حالا آن جنبه را نظر دارند که نور اعظم را باید از جانب حق سبحانه و تعالی دریافت کرد «و إنما یتحقق الکمال الأتم و الغایة القصوی و الجلال الأرفع و النور الأعظم و لحضرة الإلهیة التی هی منبع السرور و معدن الخیر و النور فما دام الإنسان بعيدا عن جناب القدس غير راجع إلى ربّه» حالا اگر انسان می‌خواهد آن مشتاق‌الیه خودش را دریافت کند آنکه نسبت به او شوق دارد نسبت به او حرص و آز و طمع دارد، از کجا تأمین بکند؟ می‌فرماید که اگر انسان بعید از رحمت حق باشد و از جناب قدس باشد، چه مال و مقام بخواهد مال و مقام دنیای بخواهد چه علم و معنویت اخروی بخواهد «فما دام الإنسان بعیدا عن جناب القدس غیر راجع إلی ربّه فهو بعد في الم الحرمان» حتی کسانی که دنیا می‌خواهد مال و مقام می‌خواهند و از مسائل دنیوی می‌خواهند حض و بهره‌ای داشته باشند، اینها هم اگر بریده از حق سبحانه و تعالی باشند آنچه که بدست می‌آورند کمال محسوب نمی‌شود. اینها در حقیقت کمال را تحصیل نمی‌کنند «فما دام الانسان بعیداً عن جناب القدس غیر راجع إلی ربّه فهو بعد فی الم الحرمان محترقا بنار الفرقة و الفقدان ممنوّا بمرض الحرص و آفة الهجران» خدای عالم اگر کسی را ممنوع کند از اینکه به کمالی برسد هر چه هم بدوند و تلاش بکنند قطعاً به مقصدشان نمی‌رسند چه علم و کمال باشد چه مال و جاه بخواهد باشد.

این را باید بدانند که منبع کمال جز باری سبحانه و تعالی نیست ما نمی‌توانیم کمال را از غیر حق طلب کنیم. این معنا معنای واقعی است حتی بالاخره ما فکر نکنیم که اگر به دنبال فضائل و کمالات هستیم فقط باید دست به دامن الهی بشویم نه! هر کسی هر نوع کمالی را طلب بکند کمال از جایگاه منبع و مبدأ و مبدعش است که باری سبحانه و تعالی است «فثبت إنّ هذا داء عظيم لا قدرة للعبد على علاجه إلّا برجوعه إلى خالق كل شي‌ء» عجیب است که حتی اگر کسی خواست دنیا را هم طلب کند دنیا هم باز در نزد خداست. بله، آخرت و کمالات اخروی به دست خداست بدون تردید، اما دنیا و آنچه که در دنیا هست هم اگر انسان بخواهد باز باید به ساحت حق رجوع کند چراکه کمال در غیر حق و در نزد غیر حق نیست «الفضل بید الله» این هم فضل است مال و مقام هم فضل محسوب می‌شود البته فضل نسبت به مسائل دنیوی «فثبت إنّ هذا داء عظیم» این درد بزرگی است که «لا قدرة للعبد علی علاجه إلّا برجوع إلی خالق کل شیئ و مبدع كلّ حيّ و مفيض كل وجود و كمال كلّ موجود بل هو مطلوب كلّ طالب و إليه أوبة كلّ آئب» اینها نگرش‌های توحیدی است که از جایگاه یک حکیم دارد به جامعه بشری عطا می‌شود. ای انسانی که به دنبال مقامی هستی جایی هستی علمی هستی فضیلتی را مسئلت می‌کنی هر کسی می‌خواهی باشی در هر موقعیتی که می‌خواهی باشی باید خودت را به پناهگاهی ببری به جایگاه ببری که از آن جایگاه کمال نصیب تو می‌شود حتی کسانی که دنیا هم می‌خواهند باید به خدا پناه ببرند «و من الناس من یقول ربنا اتنا فی الدنیا و ما لهم فی الآخرة من خلاق» بله بهره اخروی ندارند اما بهره دنیوی دارند خدای عالم آنها را سیرآب می‌کند تأمین می‌کند و آنچه را که از مال و مقام و جاه می‌خواهند خدا به آنها عطا خواهد کرد. اگر کسی واقعاً به سمت خدا برود و واقعاً از خدا این را بخواهد این هست. لذا این را دارند تأکید می‌کنند که او مبدأ و مبدع کمال است آغاز و انجام هر چیزی به اوست و باید انسان‌ها به او مراجعه کنند.

می‌فرماید که «فثبت أن هذا داء عظیم لا قدرة للعبد علی علاجه الا برجوعه الی خالق کل شیء و مبدع کل حی و مفیض کل موجود و کمال کل موجود بل هم مطلوب کل طالب» که هر نوع طلب و خواسته‌ای که باشد به سمت او برود او غایة الغایات است نهایة النهایات است «و إلیه اوبة» بازگشت هر عائب و بازگشت‌کننده‌ای به حق سبحانه و تعالی است «فمن أراد أن يسكن عن‌ هذا الاضطراب و يتخلّص عن الم الشوق إلى بحر الحقيقة» انسان مشتاق می‌خواهد به بحر حقیقت برسد و مشتاق‌الیه را دریافت کند چکار کند؟ چاره‌ای جز این نیست که خودش را متوسل به ذات اقدس الهی و او را مبدأ و مبدع بداند «و من أراد أن یسکن عن هذا الاضطراب» اضطراب چرا؟ برای اینکه اشتیاق دارد اشتیاق یعنی چه؟ یعنی طلب مفقود و تا دست نیاورد آن اضطراب آرام نمی‌نشیند.

«و یتخلّص عن الم الشوق إلی بحر الحقیقة في هذا المنزل» منزلی که یا دنیایی که «الذي يتمثّل فيه السراب ماء» انسان در دنیا که زندگی می‌کند دنیا واقعاً حقیقت را آن‌گونه که هست نشان نمی‌دهد سراب را آب نشان می‌دهد داء را دواء نشان می‌دهد شبح و سایه را اصل نشان می‌دهد فرقة و جدایی را وصل نشان می‌دهد این عالم دنیاست دنیا چون عالم مشتبه است یعنی شبیه به حق است لذا فرقه را وصل نشان بدهد وصل را فرقه نشان می‌دهد، شبح را اصل نشان می‌دهد و اصل را شبح نشان می‌دهد! سراب را آب نشان می‌دهد و آب را سراب نشان می‌دهد و همین‌طور. «الذی» در این منزل دنیایی که «اذلی یتمثّل فیه السراب ماء و الداء و دواء و الشبح أصلا و الفرقة وصلا» در این صورت «فيجب عليه» بر انسان «أن يرجع فيه إلى الربّ الرحيم و يطمئنّ قلبه بذكره و يسكن إليه» «ألا بذکر الله تطمئن القلوب» چه انسان به سمت کمالات معنوی و عالیه حرکت کند و چه به سمت امور دنیه بخواهد حرکت کند اطمینان و آرامش و عدم اضطراب در پناه بردن به حق و استعاذه به سمت اوست «و یطمئنّ قلبه بذکره و یسکن إلیه و يعوذ به و يلوذ إلى جنابه» این یعوذ در حقیقت هدف این بحث همین است که یعوذ پناه ببرد و یلوذ پناه ببرد به جناب حق.

اگر گفت: «فيقول: أعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم» برای اینکه شیطان است که انسان را از هر خیری دور می‌کند بُعد و نقص از ناحیه شیطان است و برای اینکه از رحمت الهی انسان دور نشود و به آنچه که مورد اشتیاق اوست نزدیک بشود باید که خودش را به خدا پناه بدهد و استعاذه بکند تا از آن شیطنت دور بشود. «فیقول: أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» چرا؟ «لأن الشيطان مبدأ كلّ بُعد و نقصان و منشأ كلّ شرّ و حرمان و خسران» تمام خسران‌ها تمام حرمان‌ها یعنی هر آنچه که دور از کمال است شیطان است و هر آنچه که منشأ کمال و منبع کمال است حق سبحانه و تعالی است. انسان یا حالت وصل دارد یا حالت حرمان و حجران. وصل به کمالش در سایه حق سبحانه و تعالی است و حرمان و حجرانش در سایه ارتباط با شیطان. لذا همواره انسان باید از دست شیطان، چون یک وقت ما می‌گوییم که او وسوسه می‌کند الآن با این بیان تقریباً هر بُعدی هر نقصانی هر فقدانی منشأش منشأ شیطانی است حتی اگر انسان دنیا هم بخواهد شیطان می‌خواهد یک دنیای به انسان بدهد که این دنیا دنیای غیر واقعی است دنیای ناپایدار است مال و مقام ناپایدار است اجازه نمی‌دهد انسان این دنیا را از خدا بخواهد دنیای که از ناحیه خدا می‌آید یک دنیای بابرکتی است یک دنیای پایداری است اما دنیای که از ناحیه شیطان می‌آید یک دنیای ناپایدار است مضطرب است اضراب‌آورنده است فقدان و نقص را به همراه دارد و امثال ذلک.

«لأن الشیطان مبدأ کل بُعد و نقصان و منشأ کلّ شرّ و حرمان و خسران» یک عبارتی را جناب صدر المتألهین از فصول کافی نقل می‌کنند «باب التفویض الی لله و التوسل الیه» که در کافی شریف این حدیث آمده «و في بعض الكتب الإلهيّة[2] : إنّ اللّه تعالى يقول: و عزتي و جلالي» این نکته قابل توجه است که حق سبحانه و تعالی آن کسانی را که به او توجه نمی‌کنند و به غیر او پناه می‌برند و از غیر او کمک و استعانت می‌جویند این برای حق سبحانه و تعالی بسیار نامطلوب است و خدای عالم به چنین انسانی به چنین کسی دست رد می‌زند و او را طرد می‌کند می‌فرماید: «و عزتی و جلالی» قسم به عزت و جلالم! این قابل توجه است که آن کسانی که کمالی را می‌خواهند حتی خیر دنیایی را هم می‌خواهند به سمت غیر خدا حرکت بکنند و از غیر خدا کمال بجویند این خیلی برای حق سبحانه و تعالی سخت است چرا که او منشأ همه خیر است و انسان یا هر موجودی دیگر خیر را از دیگری بخواهد طلب بکند این برخورد قاطعی که الآن ملاحظه می‌فرمایید عبارت‌های تند شکننده‌ای که در این حدیث شاید قدسی در حقیقت ملاحظه می‌فرمایید این برای این است که اینجا انسان‌ها به غیر خدا توجه می‌کنند «و عزتی و جلالی» قسم به عزت و جلال من «لأقطعنّ أمل كلّ مؤمّل عن غيري باليأس» قسم به عزت و جلالم هر آینه قطع می‌کند آن آرزو و خواسته آن آرزومندی که به غیر من بخواهد تمسک بکند و از غیر من بخواهد کمک بخوهد «لأقطعنّ أمل کلّ مؤمّل عن غیری بالیأس» او را ناامید می‌کنم تلاش می‌کند کوشش می‌کند اما امیدوار نیست «و لألبسنه ثوب المذلّة عند الناس» آن انسانی که به غیر خدا مراجعه می‌کند برای کسب کمالات و مقامات و حتی دنیای خودش ثوب مذلت را بر او می‌پوشانم در نزد مردم و او را ذلیلش می‌کنم «و لأجنّبنّه من قربي» و او را از قرب خودم دور می‌کنم و او را از رحمت خودم دور نگه می‌دارم «و لابعّدنّه من وصلني» اجازه نمی‌دهم که به حریم من نزدیک شود آن کسی که به غیر خدا امید بسته و از غیر خدا استعانت می‌جوید این بسیار در پیشگاه خدا منفور و مردود است «و لأجعلنّه متفكّرا حيران» یکی از بدترین مصائب و زجرها مسئله حیرت و ضلالت است و می‌فرماید که یک انسان این چنانی که از من دور شده و خیر را در جنبه دیگر می‌بیند از غیر خیر را و کمال را طلب می‌کند حتی خیر دنیای را «و لأجعلنّه متفکّرا حیران» او را در حیرت و سرگردانی قرار می‌دهم «يؤمّل غيري في الشدائد، و الشدائد بيدي» به غیر من پناه می‌برد و آرزومند است که در سختی‌ها دیگری او را کمک کند در حالی که شدائد به دست من است و من دافع شدائد و سختی‌ها هستم. «و الشدائد بیدی و أنا الحيّ القيّوم».

این وصف حیّ قیوم یعنی تمام خیرات و کمالات در دست قدرت من است من قیّوم هستم قیّوم یعنی هر چه که قائم است به من قائم است متقوم به اوست و او مقوم هر کمالی است «و يرجو غيري» من حیّ قیّوم هستم و دیگران و انسان‌ها احیاناً به دیگری امیدوار هستند «و يطرق بالفكر أبواب غيري و بيدي مفاتيح الأبواب» در حالی که در دستان کلیدهای درها هست اینها درهای دیگران را می‌زنند. درهای دیگران قفل است مغلق است بسته است همه کلیدها در دست من است «و بیدی مفاتیح الابواب و هي مغلقة» یعنی آن ابواب غیر ملغق است غیر کمالی ندارد قدرتی ندارد نه علم و دانشی دارد نه قدرت و توانی دارد که بتواند شدائد و سختی‌ها را از انسان دور کند و برای انسان منافع را جلب کند. جلب و جذب منافع از یک سو دفع و رفع مضرات از سوی دیگر، فقط و فقط از جانب حق سبحانه و تعالی است «و بابي مفتوح لمن دعانی» آن کسی که به سمت من می‌آید و به من امیدوار است و از من مسئلت می‌کند چه مال و مقام دنیایی باشد و چه علم و فضائل اخروی باشد همه و همه به دست من است. انسان‌هاباید خودشان را به باب توحید برسانند و از جایگاه توحید کمالاتشان را مسئلت کنند.


[1] . في الجامع الصغير (2/ 184): «طالب علم و طالب دنيا».
[2] . راجع الحديث مفصلا في الكافي: باب التفويض الى اللّه و التوكل عليه: 2/ 66.