1401/05/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ملاصدرا/
جلسه ششم از شرح و بیان کتاب تفسیر القرآن الکریم مرحوم صدر المتألهین صفحه 360 «فالركن الأول في البحث عن مهيّة الاستعاذة و ما يلتصق بها»؛ همانطوری که از مباحث گذشته مطالب روشن شد جناب صدر المتألهین بعد از مقدمهای که برای سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» مرقوم فرمودند، وارد مسائل خود کتاب و بحث تفسیر سوره «فاتحه» شدند. از قول و عبارت «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» مسئله را آغاز کردند و در ابتدا فرمودند که ما در باب تحقیق ماهیت شیطان و جنود و آثار او و همچنین ماهیت ملک و اتباع و انوار او در کتاب مفاتیح الغیب، مفتاح چهارم، مشهد دهم مطالب را آنجا تحقیقش را بیان داشتیم. اما آنچه که در این مقطع و در این کتاب مطرح است مطالبی است که در باب قول «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» است.
این هم دارای دو بُعد است؛ یا بُعد ظاهری که خود همین کلام را ترجمه کنیم و تفسیر کنیم و بیان کنیم که کلمه «أعوذ» به چه معناست و چه ریشه لغوی دارد؟ شیطان به لحاظ لغوی به معناست و چند تا معنا دارد؟ رجیم به چه معناست و مجموع این بحثها را ارائه فرمودند.
در پایان فرمودند که ما اگر بخواهیم به لحاظ عقلی و حِکمی این مسئله را دنبال کنیم غیر از بحثهای لفظ و عبارات ظاهری، باید به حقیقت استعاذه بپردازیم و حقیقت استعاذه بر پنج رکن استوار است و خود معنای استعاذه و خود مستعیذ و پناه برنده و مستعاذ به که انسان به چیزی پناه میبرد و المستعاذ منه از چه کسی کمک میخواهد و بدو پناه میبرد و السمتعاذ لأجله و هدف و غایت استعاذه چیست؟ این پنج رکن اگر روشن بشود آنچه که در باب استعاذه است إنشاءالله روشن خواهد شد و اکنون ما در این جلسه ششم به رکن اول میپردازیم که تحت عنوان «في البحث عن مهيّة الاستعاذة و ما يلتصق بها» است.
در باب کلمه «أعوذ» هم فرمودند که دو معنا برای «أعوذ» شده است: یا به معنا التجا و استجاره است یا به معنای التصاق و چسبیدن است. حالا با هر یک از این دو معنا مسائلش را دارند دنبال میکنند. میفرمایند که در این رکن اشاراتی است و مطالبی است که راجع به آنها ما سخن میگوییم. یکی از این اشارات و مطالب این است که استعاذه تحقق پیدا نمیکند مگر اینکه سه رکن در او وجود داشته باشد: رکن علم، رکن حال و شرایط نفسانی و رکن عمل. که اگر این هر سه رکن تحقق پیدا بکند، استعاذه محقق خواهد بود و اگر یکی از این ارکان مختل بشود که یا علم نباشد یا حال نفسانی حاصل نشود یا عملی از انسان در باب استعاذه سر نزند طبیعی است که استعاذه محقق نخواهد شد.
الآن به این سه رکن که در ماهیت استعاذه دخیل است دارند میپردازند. اما علم میفرمایند که علم این است که علمی که در استعاذه لازم است دو جنبه دارد یک جنبه این است که مستعیذ و آن کسی که میخواهد پناه ببرد برایش روشن بشود که او عاجز است ضعیف است ناقص است و حتماً برای جلب منافع یا دفع مضارّ دنیوی و دینی خودش باید به یک جایی پناه ببرد این علم و این معرفت در امر استعاذه قطعی است تا انسان به این منطق نرسد که عجز دارد ضعف دارد نقص و زبونی دارد و توان انجام برخی از کارها را ندارد طبعاً به جایی پناه نخواهد برد و استعاذه تحقق پیدا نمیکند بنابراین رکن اول در استعاذه علم به ناتوانی و عجز و نقص خود مستعیذ است. از سویی دیگر هم باید به جایی پناه ببرد این را انسان باید به آن معرفت پیدا کند شناخت و علم پیدا کند که اگر انسان دارای عجزی است نقصی است ضعفی است و ناتوانی است یک منبعی یک جایگاهی وجود دارد که بتواند این ضعف و نقص را از انسان بزداید این عجز انسان را از انسان سلب کند این هم بُعد دیگری است که به لحاظ معرفتی در استعاذه دخیل است.
وقتی این حالت معرفتی برای انسان حاصل شد انسان در قلب خودش و در نفس خودش احساس زبوبی و خضوع و خشوع و نظایر آن دارد که این حالت آن رکن دوم از استعاذه را محقق میسازد انسانی که در درون خودش آن شکستگی و آن نقص را به لحاظ نفسانی نداند حتی اگر از نظر معرفتی هم بداند به جایی پناه نمیبرد و استعاذه محقق نمیشود؛ لذا بعد از آن معرفت، یک حالت خضوع و تواضع و فروتنی و خشوع در درگاه آن حقیقتی که قدرت بر رفع نقص و زبونی دارد برای انسان لازم است.
مرحله سوم که بعد از مرحله دوم است اقدام عملی است که انسان خودش را به پناهگاه و جایگاه امن آن موردی که مورد استعاذه است انسان برساند یا از باب التجاء و استجاره پناه ببرد یا از باب التصاق که معنای دوم استعاذه بوده است خود را به آن حقیقت مرتبط کند و متحد کند بچسباند تا در امنیت واقع بشود و از نقص و ضعف و زبونی رهایی پیدا کند و یا در جهت جلب منافع یا در جهت دفع مضار بتواند از این جریان استفاده کند.
این اجمالی است از آنچه که در این بحث آمده است که إنشاءالله از متن میخوانیم و اگر توضیحی لازم باشد در اثناء بیان میشود: «و فيه إشارات: إحداها» آن اشاره اول این است که «إنّ الاستعاذة لا تتمّ الا بعلم و حال و عمل»؛ که این هر سه رکن باید در حقیقت استعاذه لحاظ بشود. «أمّا العلم فهو علم العبد بنفسه» اینکه انسان خودش را بشناسد «و بكونه عاجزا عن جلب المنافع و دفع المضارّ الدينية و الدنيوية» و اینکه انسان عاجز است از اینکه بتواند منافعی را برای خود جلب کند و یا مضارّ دینی و دنیوی را از خود دفع کند. فهم این مسئله رکن اول در حقیقت استعاذه است آن کسی که این عجز را در وجود خود نیابد و اینکه جلب منافع و دفع مضار از انسان شدنی نیست و انسان خود نمیتواند همه منافع را ذاتاً برای خود فراهم آورد یا مضارّ دینی و دنیوی را از خود دفع بکند قطعاً به پناهگاهی نخواهد رفت و از سویی دیگر هم بداند که آن منبعی که و آن مصدری که قدرت جلب منافع را دارد و قدرت دفع مضارّ دینی یا دنیوی را دارد اللهی است که قادر بر این هر دو است؛ یعنی هم میتواند منافع را برای انسان فراهم آورد و هم میتواند مضارّ و سختیها را از انسان دور کند. گاهی اوقات مضار، مضار علمی است انسان جهل دارد عجز نظری است و قدرت فهم مطالب را ندارد که از ناحیه علم الهی جبران خواهد شد. یا نه، در ارتباط با مسائل دنیوی است و نیازها و حاجتهای دنیوی است که جلب منافع دنیوی یا دفع مضار دنیوی است که همه اینها به قدرت لایزال حق سبحانه و تعالی جلب و دفع خواهد شد.
«و بكون اللّه قادرا عليهما لا يقدر أحد سواه على ذلك» هیچ قدرتی جز قدرت الهی نمیتواند این عجزها را و نقصها را و ضعفها را از انسان دور کند مگر قدرت حق سبحانه و تعالی. «و إذا حصل هذا الإعتقاد في القلب» اگر چنین معرفتی چنین شناخت و علمی در قلب حاصل شد مرحله دوم و رکن دوم اتفاق میافتد «تولد فيه حالة ـ و هي انكسار و تواضع له ـ» این معرفت برای انسان، خضوعی را و انکساری را و تواضعی را در پیشگاه پروردگار عالم ایجاد میکند که از این تعبیر میشود «و يعبّر عن تلك الحالة بالتضرّع إلى اللّه و الخضوع له» اینکه انسان در پیشگاه پروردگار عالم تضرع داشته باشد و خاضع باشد این حالت حالتی است که انسان را به استعاذه وادار میکند به استعاذه عملی وادار میکند پس این رکن دومی است که بعد از معرفت برای انسان حاصل میشود.
«و إذا حصل ذلك حصلت صفة اخرى في القلب و صفة في اللسان» وقتی این حالتِ انکسار و تضرع پیش آمد یک صفت دیگری در قلب حاصل میشود و یک صفتی هم در لسان و زبان. آن صفتی که در قلب بعد از این انکسار حاصل میشود آن گامبرداشتن به سمت پروردگار عالم و دست استعاذه به پیشگاه خدا دراز کردن است و از سوی دیگر هم به لحاظ زبانی این کلام را بر زبان جاری کردن است که «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» یا هر چیزی که انسان به واسطه آن نقص به خدا پناه میبرد.
«فالّتي في القلب أن يصير العبد ملتجئا إلى اللّه، مريدا لأن يصونه عن الآفات و يخصّه بإفاضة الخيرات و الحسنات» آن اتفاقی که در قلب میافتد که همان انکسار و خضوع و تواضع در پیشگاه پروردگار است، این باعث میشود که عبد خودش را در حالت التجاء و به حالت اینکه خود را در آن پناهگاه قرار بدهد اقدام میکند «فالّتی فی القلب» آنچه که در قلب انسان از انکسار و خضوع حاصل میشود موجب میشود «أن یصیر العبد ملتجئا الی الله و مریدا» با اراده و با تصمیم و عزم راسخ به آن سمت حرکت کند «لأن یصونه عن الآفات و یخصّه بإفاضة الخیرات و الحسنات» برای اینکه خود را از آفات مصون نگه بدارد و از افاضه خیرات و حسنات بخواهد بهره ببرد.
آنچه که در زبان انسان در چنین حالتی جاری است اینکه انسان اظهار کند و ارائه کند و به پیشگاه حق سبحانه و تعالی این پناه بردن را آشکارا بیان کند «و أمّا الّتي في اللسان و هي أن يصير طالبا لذلك بلسانه» این معنا را که خدای عالم پناگاه خود اوست مصونیت بخشنده اوست این را اظهار بکند و تعبیر کند از آنچه که در جنان و جان و قلب او میگذرد. به پیشگاه حق سبحانه و تعالی این معنا را اظهار کند که اولاً عاجز است ناتوان است قدرت جلب منافع و دفع مضار را ندارد و ثانیاً اینکه حق سبحانه و تعالی قدرت دارد که هر آنچه که از ضررها و آفات است از او دفع بکند هر چه که از منافع و خوبیهاست برای او فراهم بیاورد این اظهار و این ارائه زبانی حکایتی است از آنچه که در قلب او اتفاق میافتد «معبّرا به عمّا في جنانه. و ذلك هو الاستعاذة و هي قوله: أعوذ باللّه» اینکه انسان به خدا پناه میبرد و واقعاً خدا را مأمن و جایگاه مصونیت خویش میداند و التجاء عملی دارد و به سمت حق گام برمیدارد، این رکن سومی است که در حقیقت استعاذه دخیل است.
استعاذه به این هر سه شکل میگیرد صرف معرفت عقلی و قلبی کافی نیست صرف مرتبه خضوع و تواضع و انکسار قلبی کافی نیست بلکه حرکت به سمت پناهگاه و اظهار امنیت طلبی از ناحیه انسان مستعیذ دخیل است تا آن استعاذه تحقق پیدا کند.
ادامه میدهند جناب صدر المتألهین که «إذا عرفت هذا ظهر لك انّ العمدة في الاستعاذة باللّه هو علم العبد بنفسه و بربّه» از آنچه که گفته شد روشن میشود که نقش اول این مسئله استعاذه را علم انسان به این دو جهت دارد: یک نقص و ضعف درونی انسان و دوم اینکه قدرت رفع نقص و جلب منفعت از ناحیه حق سبحانه و تعالی است. «إذا عرفت هذا ظهر لک أن العمدة فی الاستعاذة بالله هو علم العبد بنفسه و بربّه فما لم يعرف أحد عزّة الربوبيّة و ذلّة العبودية لا يصح منه الاستعاذة باللّه» تا این دو امر شناخته نشود که حق سبحانه و تعالی دارای عزت است و قدرت است و تمام حقیقت از او برمیآید «القوة لله جمیعا»، «العزة لله جمیعا» و از سوی دیگر هم انسان عبد است ذلیل است ضعیف است و قدرت رفع مضرات را از خودش ندارد اگر این معنا برای او فهم نشود «لا یصح منه الاستعاذة بالله» آنهایی که معاذالله در شرایط خاص به خدای عالم پناه نمیبرند در حالی که انسان در تمام شرایط در همه حالات این کلمه «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» یک سخن عامی است که انسان در تمام حالات باید که بگوید زیرا حالا إنشاءالله در فصول بعدی و اشارت بعدی این بحث گفته میشود که شیطنت شیطان در یک مقطعی دون مقطع دیگر نیست همواره شیطنت و خناسگری و وسوسهگری وجود دارد و لذا از این طرف هم همواره استعاذه و پناه بردن باید وجود داشته باشد.
بنابراین این مرحله اول که علم نقش اساسی دارد «و الذي يوضح ذلك إنّ الصادر عن العبد إما العمل و إما العلم و هو في كلا البابين في غاية العجز» آنچه که واضح شده است برای شما که آنچه باعث میشود انسان به حق پناه ببرد یا علم است و یا عمل، در هر دو باب انسان در غایت عجز است؛ یعنی هم اگر بخواهد بداند گاهی اوقات بسیاری از مسائل است که انسان غافل است جاهل است و قدرت فهم آنها را ندارد گاهی اوقات جهل بسیط گاهی اوقات جهل مرکّب نسیان غفلت جهل و نظایر آن اجازه نمیدهد که انسان خوب بتواند مسائل را بیابد، یک؛ یا اگر هم هست توفیق عمل ندارد. اینها باعث میشود که انسان به سمت حق حرکت کند و استعاذه شکل بگیرد. «و هو فی کلا البابین» یعنی انسان در هر دو باب در نهایت عجز و ناتوانی است.
«أما العلم فما أشدّ حاجة العبد إلى الاستعاذة باللّه في إزالة الشبهات» آیا این همه شبهاتی که وجود دارد اغالیطی که وجود دارد وسائس و شکوکی که وجود دارد شبهاتی که هست سؤالهایی که هست پرسشهایی که وجود دارد، چه کسی میتواند اینها را برای انسان حل بکند و این شبهات را این اغالیط را این وساوس و شکوک را از انسان بردارد؟ این جز به اراده الهی نیست البته حق سبحانه و تعالی به ابزاری به اسبابی و به وسایلی این مسائل را برای انسان حل و فصل میکند. «أما العلم فما أشدّ حاجة العبد إلی الاستعاذة بالله فی إزالة الشبهات و دفع الأغاليط و الوساوس و الشكوك» چقدر انسان به استعاذه محتاج است چرا؟ به جهت اینکه این همه وسائل در حوزه مباحث نظری و علم در حوزه انسان وجود دارد. شک، وسوسه، غلط و مغالطات، شبهات و نظایر آن.
«و لا يكفى في ذلك أصل الفطرة و لا استعمال القوانين الميزانية» خیلیها دعای عقلانیت دارند اینکه میتوانند مسائل را حل و فصل بکنند اولاً خود عقل قلمرو حضورش محدود است ثانیاً اینکه موازین منطقی در همه جا به صورت شفاف و روشن نیست لذا اگر کسی بخواهد به اینگونه از ابزاری که فی الجمله در اختیار انسان است اکتفا بکند ولو فنّان در این امر باشد ولو خیلی عاقل باشد آنقدر مسائل در بحثهای علمی و نظری پیچیده است که انسان تاب و توان این را ندارد که بخواهد خود به تنهایی این مسائل را حل و فصل کند. «و لا یکفی فی ذلک أصل الفطرة و لا استعمال القوانین المیزانیة» یا به فطرت عقل فطری و غریزی خود بخواهد اکتفا بکند یا بگوید نه، من خیلی منطقی هستم حکیم هستم و مسائل را خوب میتوانم تعقل کنم هیچ کدام نیست «فكم من الأكياس و المحقّقين و العلماء المشهورين بالفضل و البراعة رأيناهم قد بقوا في شبهة واحدة طول» ما چه بسیار از انسانهای زیرک محقق فرزانه عالم که به فضل و توانمندی علمی مشهور بودند آنها را ما دیدیم که اینها در طول عمرشان با یک شبهه نتوانستند به درستی کنار بیایند و شبهه را از خود دور کنند و دفع کنندن. گاهی اوقات شبهات به حدی برای انسانها بعضاً سنگین است که قدرت دفع ندارند. بزرگانی همانند آخوند وقتی به مسائل قضا و قدر میرسند میگویند که قلم بدین جا رسید سر بشکست! این اختصاصی به مرحوم آخوند ندارد بسیاری از حکما و فرزانگان در ارتباط با بسیاری از مسائل هست که راجلاند ماندهاند و قدرت حل و فصل مسائل را ندارند.
لذا میفرمایند ما فکر نکنیم که موازین منطقی اگر دست ما بود یا عقلانیت ما بسیار قوی بود میتوانیم همه مسائل را حل و فصل کنیم «فکم من الأکیاس و المحقّقین و العلماء لمشهورین بالفضل و البرعة» که به فضل و توانمندی قوی اینها مشهور بودند «رأیناهم» ما دیدیم اینها را که «قد بقوا فی شبهة واحدة» اینها در طول عمرشان در این شبهه واحده ماندند «طول عمرهم و لم يعرفوا الجواب عنها و ظنّوا علما يقينيا» و فکر کنند که یقیناً به این مسئله عالماند و آگاهاند! همانطور که در باب عمل خدای عالم میفرماید که عدهای هستند که گمان میکنند حساب میکنند که دارند عمل خوبی انجام میدهند در حالی که در موقع عمل، عمل ناصوابی انجام میدهند، در مسائل علمی هم همینطور هستند فکر میکنند که در یقین صد درصد هستند در حالی که در جهل و در ناتوانیاند. «و ظنّوا علما یقینیا و برهانا جليا ثمّ المبيّن بنور الكشف و شواهد الربوبية خلاف ما زعموه و مضادّ ما تصوّروه» اینها ابتدا فکر میکنند که در فضای فکر و یقینی و قطعی دارند حرکت میکنند در حالی که به نور کشف و شواهد ربوبی بعداً روشن میشود که آنچه را که یقینی میدانستند آنچه که قطعی و یقینی میدانستند این مطلب خلاف آنچه که گمان آنهاست میباشد و ضدّ آن چیزی است که آنها تصور کردهاند «و إذا جاز ذلك على البعض، جاز على الكل» اگر برخی از افراد اینگونه هستند که به رغم داشتن عقل فطری قوی و یا داشتن موازین منطقی چنین اشتباهات و چنین غفلتهایی بر آنها اتفاق میافتد این اختصاصی به جمعی دون جمعی دیگر ندارد. بلکه همه انسانها گرفتار این امر هستند.
«كيف و لو لا هذا السبب لما وقع بين أهل الأديان اختلاف في الملل و المذاهب» آنچه که اکنون ما در بین جوامع و ملل و ادیان میبینیم این اختلافات فراوانی که وجود دارد منشأش همین است همه به عقل فطری خود و به باورهای منقطی خود غرّه هستند و خود را توانمند میدانند در حالی که اینگونه نیست جنگ 72 ملت همه را عذر بنه، چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند! این مسئله همینطور است جناب صدر المتألهین میفرمایند که پناه بردن و استعاذه به حق سبحانه و تعالی را ما در جنبه نظر کم نداریم فکر نکنیم که حالا اگر حکیم شدیم فرزانه شدیم فرهیخته شدیم و قدرت علمیمان را تقویت کردیم و موازین منطقی را خوب داریم بکار میبریم ما هیچ اشتباهی و شبههای و غلطی در کار علمی و نظری و مسائل نظری نداریم. نه! همواره انسانها در معرض این شبهات و مغالیط و غلطها نظری هستند و شاهدش همین اختلافاتی است که اهل ملل و ادیان و مذاهب دارند «کیف ولو لا هذا السبب» اگر این سبب غفلت و نسیان و جهل و نظایر این نبود «لما وقع بین أهل الأدیان اختلاف فی الملل و المذاهب و لما افترقت أمة رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ» همه به لحاظ ادیان، ما این اختلاف را باید شاهد این قصه بدانیم که جهل نظری وجود دارد هم به لحاظ مذاهب. الآن در امت پیغمبر که این 72 ملت شدهاند به جهت اینکه به رغم اینکه همه به توحید و به رسالت و به وحی و به امثال ذلک ایمان دارند اما در عین حال این افتراق شاهد این است که در حقیقت این سبب بسیار سبب جدی است و «ما افترقت أمة رسول لله صلی الله علیه و آله و سلم على ثلاثة و سبعين فرقة» اینها که 73 ملت شدند برای همین است. «و الناجية منها» آن فرقه ناجیه از این 73 فرقه «واحدة» یک فرقه است.
«و لما زعم كلّ واحدة منهم إنّهم هم الناجية» آنچه که باعث شده است همه خودشان را حق بدانند و دیگران را ناحق بدانند و خودشان را همان فرقه ناجیه بدانند همین مسئله است که فکر میکنند در یک علم یقینی قطعی قرار دارند. «و لما زعم» یعنی اگر این سبب نبود این سه تا برهان «ولو هذا السبب» برهان اول، «لما وقع بین أهل الأدیان اختلاف فی الملل و المذاهب» به صورت قیاس استثنایی است اگر این سبب نبود این اتفاق نمیافتاد این اختلاف بین ادیان اتفاق نمیافتاد حالا که وجود دارد پس این سبب، سبب قطعی است. برهان دوم: اگر این سبب که جهل است و غفلت است و نسیان است و امثال ذلک نبود «لما افترقت امة رسول الله» اکنون که این 73 ملت تشکیل شدهاند پس نشان این است که جهل و شبهه و مغالطه و اینها قطعی است. برهان سوم: و لما زعم کلّ واحدة منهم إنّهم هم الناجیة» هرگز این صاحبان ملل و فِرق احساس نمیکردند که همانها آن فرقه ناجیه هستند و غیرشان در نار هستند.
این سه برهان است که این نقص وجود دارد این مغالطه قطعی است این اشتباه و این شبهات و این ناآگاهیها قطعی است «و إنّ غيرهم في النار و ذلك لأن كل أحد إنما يقصد لنفسه أن يحصل له الدين الحقّ و الإعتقاد الصحيح» هر کدام از این فرقهها و محققین و امثال ذلک به دنبال این هستند که به دین حق بگروند و به اعتقاد صحیح پیدا بکنند نه اینکه به لحاظ شخصشان مثلاً احیاناً بخواهند در گمراهی باشند نه! همهشان مصمم هستند که دین حق را برگزینند و اعتقاد صحیح را انتخاب کنند اما آنچه که باعث میشود نتوانند به این معنا راه پیدا کنند همین مغالطات شبهات وساوس و نظایر آن است.
«و أن أحدا لا يرضى لنفسه بالجهل و الكفر» هیچکس حاضر نیست که جهل و کفر داشته باشد اما عملاً وارد کفر میشود. شما ملاحظه بفرمایید اشاعره معتزله همه اینها کرامیه و سایر فرقههای کلامی که ما داریم همه اینها وقتی لوازم سخنان آنها تحلیل میشود به کفر و جهل و نظایر آن منتهی میشود اما آنها مصمم هستند که خودشان را به دین حق و اعتقاد صحیح برسانند. «فلو كان الأمر بحسب سعيه و إرادته» اگر ما بخواهیم انگیزههایشان را نگاه کنیم انگیزه آنها همهشان درست است همه میخواهند به اعتقاد صحیح برسند به کلام حق بخواهند برسند «فلو کان الأمر بحسب سعیه» سعی آن صاحبان فِرق و اراده آنها «لوجب كون الكل محقّين» اگر به حسب انگیزهشان ما بخواهیم بررسی کنیم همه آنها صاحب حقاند همهشان صادقاند همهشان محقاند خصوصاً کسانی که خیلی مواظبت میکنند مراقبت میکنند که از جاده مستقیم منحرف نشوند «صادقين سيّما المواظبين على استعمال الفكر و الرويّة، الهاربين عن الخلل و القصور، و لو على الشذوذ و الندور» بسیاری از محققین هستند که به جد دارند تلاش میکنند، سعی میکنند و همه معیارها را دارند طی میکنند که در وادی حیرت نمانند اما این اتفاقی است که برای همه هست و هر کدام از انسانها به نوبع خود دچار مغالطاتی و شبهاتی و وساوسی خواهند شد و در مجموع جهل و غفلت آنها را فی الجمله در بر خواهد گرفت.
از این جهت لازم است که استعاذه اتفاق بیافتد انسان به خدا پناه ببرد هم از مسائل نظری و هم از مسائل عملی که إنشاءالله در جلسات بعدی این بحث ادامه پیدا خواهد کرد.