درس کلام استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: شرح المشاعر اصالت وجود

 

در کتاب شريف مشاعر مباحث به صورت روشن و تفصيلي و در عين حال مجزايي از يکديگر بحث مي شود دو بخش عمده براي فلسفه وجود دارد بخش اول رو به معناي فلسفه بامعني اعم اطلاق مي کنند و بخش دوم رو فلسفه الهيات بامعنا الخص و الهيات بالاخص مباحثش مشتمل است بر اثبات وجود واجب و احکام واجب توحيد واجب و اين گونه از مسائل که صدر مباحث الهيات به معني اخص است بعد از بيان اين دسته از مسائل که مربوط به ذات و اوصاف ذاتي و امثال ذلک است به مسائل شئونات الهي و همچنين اوصاف الهي که در حقيقت اين اوصاف را هم بيان داشتند که به عين ذات واجب سبحانه تعالي موجود است که اين رو ما اشاره کردند و بحث هاش گذشت الحمدلله تحت عنوان في أن صفاته تعالي عين ذاته مسائلي رو در اين رابطه داشتيم و رسيديم به مسئله فعل واجب که اکنون در مشعر ثالث در باب فعل واجب بحث مي کنيم فعل واجب رو که تحت عنوان «في صنع و ابداع» مطرح فرمودند دو گونه فعل از واجب سبحانه و تعالي صادر مي شود يک نحوه از اون اين است که حق سبحانه تعالي براي ايجاد اون ها به هيچ امري غير از اون امکان اون ها و ذات اون ها وابسته نيست فاعل در مقام فاعليت تام است و قابل هم در مقام قابليت تامه اتفاقا يک فصلي است در اسفار تحت عنوان اينکه ممکنات دو گونه برخي از ممکنات به گونه اي هستند که به دو امکان نياز دارند و برخي از ممکنات هست که به يک امکان نياز دارند اونايي که امکان ذاتي اون ها در تحقق وجودي اون ها کافي است که بتوانند از فاعل مفيد فيض وجود دريافت بکنند اينا را موجودات عالم عقل و مفارغات مبدعات و عالم امر و نظاير آن مي دانند نوع دوم از افعال الهي يا ممکنات موجوداتي هستند که با قطع نظر از اين امکان ذاتي لازم است که يک امکان ديگري به اون ها اضافه بشه به جهت اينکه اينا بخوان تحقق پيدا بکنن و اون هم عبارت است از امکان استعدادي يعني مي فرمايند که اين دسته از موجودات موجوداتي هستند که امکان اون ها به ذات کفايت نمي کنه در تحقق وجودي اون ها به اون موجوداتي که امکان ذاتي ايشون در تحقق شون کفايت مي کند مي گن مدعات و مفارقات و عالم عقول و عالم امر و نظائر آن و اين موجوداتي که با اضافه به امکان ذاتي امکان استعدادي هم بايد به اون ها ضميمه بشه تا امکان تحققش خارج يافت بشود به اينا مي گن اجسام مکونان و نظاير آن اين جا جناب صدرالمتألهين مي فرمايند که ما وقتي افعال واجب رو بررسي مي کنيم براي واجب سبحانه تعالي دو نوع فعل وجود دارد که به يک نوع از آن عنوان خلق مي دهند و به نوع دوم هم عنوان امر که اتفاق همين عنوان خلق و امر در کلام الهي موجود است که علي له الخلق و الامر موجودات خلقي همون طور که بيان فرمودند حادثند مسبوق به ماده و ماده و مدن و زين اينا خب وجودشون روشنه ديگه ما شمس و قمر و ديو و دد رو در نظام طبيعت اين گونه مي بينيم ديگه اين ها در حقيقت موجوداتي هستن که امکان استعدادي بايد قبلش وجود داشته باشه و بدون امکان استعدادي يافته مي شوند به اين دسته از موجودات نپرداختن براي اينکه وضع روشني دارن لکن براي اثبات موجودات عالم امر موجوداتي که صرف امکان ذاتي آنها؛ خب براي اثبات موجودات عالم امري دو راه وجود دارد يک راه راه برهان عقلي است و ديگري هم بيانات نقلي است که از جانب سمع و عقل ما اون ها رو مي تونيم استفاده کنيم جناب صدرالمتألهين اينجا از راه دوم دارن بيشتر استفاده مي کنند براي بابات موجودات عالم امر هم عالم امر رو معرفي مي کنن هم که اين موجودات از ناحيه هفت سبحان سال بدون واسطه يافت مي شود لذا آنچه را که در پيش رو داريم يه سلسله احاديث نوراني است که در حقيقت از امامان بزرگوار ما نقل شدند و در منابع ديني ما و مجامع روايي ما اين است اين بحث ها آمده است يه بخشي جلسه قبل ملاحظه فرموديد خونديم و ادامه اين پس بنابراين مستحضر باشيد که براي اثبات عالم امر که عالم امر عبارت است از عالمي که موجودات درون عالم مجرد و در حقيقت ذاتا و فعلا مجرد برخلاف نفس که نفس ذات مجرد و فعلا مادي است اما موجودات عالم امر هيچ حيثيت مادي و طبيعي ندارند ذات و فعلا اين ها منزه از ماده و عاري از غواشي ماده هستند به اين موجودات که مي گن عالم امر در اصطلاح حکمي از آن به عالم عقل ياد مي شود عقل در نزد حکيم عبارت است از موجودي که هم ذاتش و هم شئون و افعالش منزه از ماده است در مقابل نفس که نفس يک موجودي است که ذات مجرد و فعلا مادي است و در مقابل طبع که يک موجودي است که ذات مادي و فعلا هم مادي است شجر و حجر ذات و فعلا مادي ان انسان به لحاظ نفس ذات مجرد و فعلا مادي است و عالم عقل موجوداتي هستن که در اون عالم منزه از ماده هم به لحاظ نفس و هم به لحاظ افعال ذاتشون هم افعالش، خب يک عالم فوق العاده پيچيده اي ديگه يعني ما حتي با براهين عقلي هم که حرکت مي کنيم به اصطلاح کورمال کورمال حرکت مي کنيم خيلي فضاي روشني نداريم چون هيچ حسي در اون جا به کار نمي رود جزئي به معناي جزئي هم در اون جا وجود نداره هر کدامشون حتي نوعشون منحصر در فرد است اين جوري نيست که افرادي داشته باشن جور باشه نوع جبرائيلي مثل نوع انسان باشه همون طوري که انسان داراي افرادي هست مثل نوع جبرائيلي هم نه اين يک نوع است و نوعش فقط يک فرد دارد امکان ذاتي او در تحقق او کفايت مي کند و لاغير

سوال..........

جواب: اينا در حقيقت نفوس يعني برخي از اين ها رو ممکنه که ديگران نبينن تنزل دارن تمثل دارند ولي اينکه ما موجود مادي داشته باشيم فرشته نيستن تومثلات شون هستن همون طوري که حضرت جبرائيل براي پيامبر وقتي نازل مي شد از باب جبرائيل لازم مي شد و پيامبر مي ديد و ديگران نمي ديدن اين تمثل است يا وقتي نسبت به حضرت مريم س هست مي فرمايد که «فأرسلنا إليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا» اون وقتي که روح بوده تجرد تام داشته وقتي تمثل پيدا کرده صورت هست بدون ماده و اين فرشته ها هم در حقيقت در اين سطح هستند فرشته هاي زميني به معناي که مادي باشند اينا نيستند لذا ديگران نمي ديدن حالا اگر هم تنزل داشته باشن تجسمي داشته باشن فوق العاده موجودات لطيفي مي تونن باشن که مي گن از روح المجسد و الجسد المربح مثل اين طور بود خب عرض کنم که بنابراين الان ما داريم رواياتي رو مي خونيم که اين روايات در منابع روايي و مجامع روايي ما از بزرگان از اهل حديث مثل مرحوم صدوق و همچنين شيخ مفيد و ديگران نقل مي کنن و توضيحاتشون رو بيان مي کنن ما امروز انشا الله به برکت اين روايات در حوزه مسائل عالم امر و کيفيت وجودي اون موجودات و نحوه اون ها هستيم «وقال عيسى بن مريم ع للحواريين» اين دو تا جهت داره ها يک جهت اين بحث ها براي اين است که خب گفته بشود که موجودات عالم امر از جايگاه الهي آمده اند و اين ها هم موجودند به ايجاد الهي اما جهت ديگر اين است که خب خيلي ها مسئله روح و نفوس و امثال ذلک رو بهش باور ندارند قبول ندارن حتي در به اصطلاح اصحاب اماميه هم هستن کساني که معتقدند به اينکه موجودات مجرد ما نداريم اونا هم موجودات مادي اند در فلسفه تلاش فراواني شده است که نشون بدن که موجودات اولين و نخستيني که از واجب سبحانه و تعالي صادر شده اند عقولند عقل است يعني مي فرمايند که خب اقتضاي سنخيت بين علت و معلول نمي شه که خداي عالم مجرد تام باشه فوق تجرد باشه و بخواد يه موجودي رو بيافريند که اين موجود مادي باشه اين شدني نيست اين محاله بنابراين سنخ سنخيت بين علت و معلول اقتضا مي کند که همان گونه که سبحانه و تعالي تجرد تام داره و هيچ حيثيتي از حيثيات مادي براي واجب تعالي نيست خب فعلي که از اون صادر مي شه در درجه اول اول بايد موجود عقلي باشه اين رو در حکمت تو بحث علت فاعلي و بعد صادر از حق سبحان حالا صادره اول و امثال سالک بيان مي کند که اول صادر عقل است خب بعد از عقل تنوع وجودي کم کم پيش بيايد و نفس لذا در اين جا هم از اين رهگذر بحث قابل تعقيب که از زبان وحي حالا چه حضرت عيسي ع باشه چه ساير امامان باشن چه خود پيامبر گرامي باشه اينا در حقيقت موقعيت اينا اين هستش که اعلام کنن که موجود نخستين که صادر از ذات باري سبحانه تعالي هست اين موجود مجرد است «وقال عيسى بن مريم ع للحواريين» ايشون به حوالي اين فرموده است که «أقول لكم الحق» من به شماي مطلب حقي رو بيان مي کنم و اون است که «إنه لا يصعد إلى السماء إلا ما نزل منها» يه سلسله موجوداتي هستن که به سمت حق صعود مي کنند به سمت بالا حرکت مي کنند اينا همون موجوداتي هستن که از اون بالا هم آمدند يعني اگر از نشئه طبيعت مهاجرت مي کنند و به نشئه تجرد راه پيدا مي کنند اينا در قبل هم موجودات مجرد بودن تنزل کردن تنزل پيدا کردن آمدن در نشئه طبيعت و اين اقتضاي اين مراحل و نشاط وجودي است اين يک بيان که از عيسي بن مريم عليه السلام نقل شده است و همچنين «قال جل ثنائه» که ثنا و ستايش حق بسيار بزرگ و عظيم است مي فرمايد که خداي عالم در قرآن فرمود که «ولو شئنا لرفعناه بها ولكنه أخلد إلى الأرض واتبع هواه» اين يکي از آياتي است که بايد بيشتر روش کار بکنيم ها حشمت کمتر روي اين آيه کار شده اگر ما خواسته بوديم در لرفعناه بها يعني اين انسان رو در سايه همين آيات و همين بيانات و شواهد الهي اينا رو بهشون رفعت مي داديم ميومدن بالا ميومدن در سطح موجودات عالم مثال يا عقل قرار مي گرفتن و لکن اين دسته از افراد خودشون رو به زمين چسبوندن و از هوا و هوس تبعيت کردند و براي خودشون اين امکان رو مسدود کردن و حرمت و که بخواهند به يک مکان عليه مکان عالي راه پيدا بکن کنن ديگه خودشون رو در حقيقت براي خودشون چنين محروميتي رو ايجاد کردن «ولو شئنا لرفعناه بها» اگر ما مي خواستيم اراده الهي ما اينا رو به سمت عالم عقل فرشتگان عالم در امر حرکت مي داديم «ولكنه أخلد إلى الأرض» اين انسان ها اين دسته از انسان ها به زمين چسبيدن همون آيه ديگري که «اثّاقَلتُم إِلَى الأَرضِ أَرَضيتُم بِالحَياةِ الدُّنيا» اون انساني که نشئه هستي خودش رو منحصر در عالم طبيعت مي بيند و تمام تلاشش اين است که همين جا به اصطلاح پروار ببندد و خودش باشد و لذائذ و غرايزش و امثال ذالک خب اين به دست خودش خودشو محروم کرده است اگر انسان ها بخوان بي توجه به عالم طبيعت باشند بي رغبت نسبت به زمين و زميني باشن ما اينا رو مي تونيم ببريم بالا «ولو شئنا لرفعناه بها» در پرتو اين آيات و بيات الهي ما مي تونيم اينا رو ببريم بالا «ولكنه أخلد إلى الأرض واتبع هواه» چنين انساني در حقيقت خودشو محروم کرده خب حالا اين چه شاهدي است بر مدعاي ما مدعاي ما اين است که ما يه سلسله موجودات عالم امري داريم چه موجودات عالم امري به اصطلاح از مسائل مادي و طبيعي و حواشي و عوارض طبيعت منزه اند ما اون ها رو مي توانيم به مکان رفيع و علي اين ها هجرت بدهيم «وقال جل ثناؤه ولو شئنا لرفعناه بها» اگر ما خواستيم در پرتو همين آيات و بيانات الهي ما اونو رفعت ببخشيم «ولكنه أخلد إلى الأرض واتبع هواه» از نظر علت فاعلي همه توجهات حق سبحانه و تعالي به اين است که اين انسان رتبه بالا بياد در مکان علي رفيعي قرار بگيره اما او خودش رو به زمين بسته است چسبونده است «ولكنه أخلد إلى الأرض» خيلي بيان ديگري رو جناب مرحوم محمد بن علي بن بابويه قمي مرحوم صدوق نقل مي کنند که ايشون در کتاب توحيد صدوق اين رو دارن تو کتاب توحيد ناقل به سنده نقل مي کنن با سند خودشون که به حضرت امام صادق امام جعفر صادق ع ابي عبدلله (ع) حالا ديگه ايشون سلسله سند و ذکر نکردم ولي سندي که خود مرحوم صدوق به امام صادق داره با اون سند اين حديث داره نقل ميشه اين سندي که متصل است به امام صادق عليه سلام خب امام صادق ع فرمود که «إن روح المؤمن لأشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها» خب ملاحظه بفرماييد اينا اين احاديثي است که بايد تو حوزه ها بحث بشه اون چيزي که متاسفانه حوزه هاي ما از اون محروم اين گونه از احاديث نوراني مي فرمايد که روح موم هرآينه نهايت اتصال را به روح الهي دارد همان گونه که اتصال شعاع شمس به خود شمس دارد خب اين بايد باز بشه تبيين بشه آيا اين اتصال اتصال ماده است ما اين پرتو شمس به شمس رو مي فهميم يه امر مادي ولي اينکه روح موم به روح الهي وابسته است اشد اتصال هست امثال ذلک اين نياز به توضيح داره تا اگر موجودي به عالم تجرد تام نرسه عالم عقل نرسه نزاهت از ماده و و غواشي مات نداشته باشه از مثال هم برتر باشه خب همين در ارتباط با حضرت روح خداوند عالم بفرمايد که «فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا» يعني روح رو ما براي حضرت مريم س فرستاديم و اين روح در اون نشئه اي که مريم بود به نشئه مثال رسيده بود «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا سَوِيّا» يعني اين روح رو ما با تنزل و تمثل به مرحله حضرت مريم س رسونديم اون رو در مرحله عالي اش از تمثل هم منزه است عقد است و خب موجودات عالم عقلي اشد اتصال الي الله حالا اين اتصال را الان بيان مي کند مي فرمايند همون طوري که ذوق و پرتو شمس از شمس جدا نيست اين ها هم به حدي متصلن که وجود الهي موجودند نه به ايجاد الهي به بقاي الهي باقي ان نه به ابقاي الهي اينو مرحوم صدرالمتألهين زياد به کار مي بره اين تعبير تعبير بسيار ارزشمندي است و خود جناب متلين هم به اين نظر دارن مي فرمايند که در نزد ما اين دسته از موجوداتي که از اون به روح اعظم و نظائر آن ياد مي شود اين ها در حضرت اله هستند اين ها موجوداتي هستند که به وجود الهي موجودند «وقال أيضا قدس سره في كتاب التوحيد» در توحيد خودشون بفرمايند که «ناقلا بسنده المتصل عن أبي عبد الله ع إن روح المؤمن لأشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها» همان گونه که شعاع شمس به شمس متصل است اون ها هم به روح الهي روح الهي هم که معاذ الله اين از باب تشريف مي گن روح الهي مثل کعبه که مي گن که بيت الله خب خدا که بيتي ندارد که به اين معنا اين از باب تشريف هستش خداي عالم روح آفرين است روح که ندارد بنابراين اين کلام رو اينا رو بايد تو حکمت بخونيم در اون فضا اين احاديث رو معنا بکنيم

سوال.......

جواب: الان مي خونم که خود اين کن از کجا اومده «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» اين کن کند در حقيقت عالم اله هستش در سق ربوبي است از اون جا خلق حاصل مي شود؛ ببينيد عالم امر درجاتي دارد يک درجه اش که بيرون از حوزه ذات الهي است و فعال است در حوزه افعال هستش يک بعدش در حوزه الهي است که از او به صبع ربوبي ياد مي شود « ونقل الشيخ المفيد رحمه الله في كتاب المقالات» کتاب دارد مرحوم شيخ مفيد که بسيار کتاب نافعي ست و کتاب جدي هم هست «من كتاب نوادر الحكمة لبعض علمائنا الإمامية أصحاب التوحيد رضي الله عنهم مستندا إلى ليث بن أبي سليم عن ابن عباس رضي الله عنه قال» ابن عباس مي گه که « سمعت رسول الله ص لما أسري به إلى السماء» وقتي حضرت رو به معراج برش دادن چون «سبحان الذي اسري بعبده» ديگه اسري بعبدي يعني سير داده شده است اون حضرت رو به معراج بردند « لما أسري به إلى السماء السابعة ثم أهبط إلى الأرض يقول» اين پيغمبر ص علي بن ابي طالب مي فرمايد که صلوات الله عليه که يا علي «إن الله تعالى كان الله ولا شيء معه» در يک مرتبه ايست که «كان الله ولا شيء معه» اونجا مرتبه وجودي نمي شه ازش اسم برد مرتبه وجود وجود براي اون حقايقي هست که در حقيقت به هر حال يک نوع تعيني دارد ولي اون حقيقتي که لاسم له ولا رسم له به وجودم اطلاق نمي شود عرفا ازش به حق ياد مي کنند ولي حقم نيست لذا بعضي مي گن که حقيقت الحقايق يا غيب الغيوب اسم و رسمي نميشه گذاشت براي اون جا حق يک تعيني از تعينات «ذلک بان الله هو الحق» حق به الله داره مي خوره اما خود او که الله شاني از شئون اوست و تعيني از تعين اوست که تعين اعظم هست اين اسمي و رسمي براي او نيست قال سمعت رسول الله که اين گونه فرمود که لعلي بن ابي طالب «إن الله تعالى كان الله » اين کان تامه هستش فقط فعل مي گيره «ولا شيء معه» هيچ چيزي هم با خداي عالم نبوده «کان الله و لم يکن له شيء» خوب «فخلقني» پس رتبه اول عبارت است که حالا اسمشون رتبه براي فهم خودمونه و الا اون رتبه ندارن بعد از اون خلقت حق سبحانه و تعالي که اول ما خلق الله وجودي يا نوري يا عقلي و امثال ذلک و اگر گفته مي شود القلم يا نور و امثال ذلک همه به يک مصداق بر مي گردن از جهات مختلف تعابير مختلف به کار مي رود وگرنه از نظر حقيقت يک مصداق بيشتر نيست «فخلقني وخلقك روحين من نور جلاله.» دو تا روح از نور جلال حق «فكنا أمام عرش رب العالمين» ما در مقابل عرش حق سبحانه تعالي بوديم «نسبح الله ونحمده ونهلله» ما تسبيح مي گفتيم حمد مي گفتيم و تحليل داشتيم لا اله الاالله مي گفتيم امثال ذلک و اين مقطع و مرتبه وجودي «قبل أن يخلق السماوات والأرض» قبل از اينکه خداي عالم اين آسمان رو ايجاد کند که موجودات خلقي هستن اينا موجوداتي هستن که حالا يا در عالم امر يا در صنع ربوبي هست و امثال ذلک «فلما أراد أن يخلق آدم ع» وقتي خداي عالم اراده کرد که آدم را بيافريند «خلقني وإياك من طينة عليين وعجنت بذلك النور وغمسنا في جميع الأنهار وأنهار الجنة. ثم خلق آدم ع» خب ما اطواري رو گذرونديم دوره هاي وجودي رو گذرونديم اون وقتي بود که هنوز آدم ع بين ماء تين بود به اصطلاح هنوز آفريده نشده بود ولي خداي عالم اين گونه سرشته بود و عجنت يعني سرشته شده بوديم ما به ذالک نور به نور الهي است يا هر جور که هست بالاخره به حقيقتي که اينا حقيقتش و وجودشون با نور آميخته است سرشته شده است «فلما أراد أن يخلق آدم ع خلقني وإياك من طينة عليين وعجنت بذلك النور» و ما به اين نور عجين شديم سرشته شديم «وغمسنا» و خداي عالم ما را در همه انهار وجودي و انهار بهشت قرار داده است «وغمسنا في جميع الأنهار وأنهار الجنة. ثم خلق آدم ع واستودع صلبه تلك الطينة والنور» اگر ما بعد يافت شده ايم در صلب آدم ع اين طينت و اين سرشت نهادينه شده و نهاده شده و آدم ع حامل اين موجودات نوراني است که به اصطلاح حالا عالم زر مي گن يا در سلب به اين ها چگونه بوده است اين قصه وجود دارد آيا اين حيث مادي دارد يا غير مادي حالا ممکنه در مرحله نزول و تنزل و تمثل و نظائر آن حيث مادي پيدا بکنه الان ملاحظه مي فرماييد همين آهن انزلنا الحديد فيه بعث شديد اين آهن رو ما از بالا نازل کرديم اين آب و از باران نازل کرديم نه اينکه از آسمان نه همه چي من الماء الکل شيء حي همه چي بالاست ديگه «وإن من شيء إلا عندنا خزائنه وما ننزله إلا بقدر معلوم» خيلي خوب يعني چي يعني هرچه که در نظام طبيعت هست همه و همه تنزلات است خب در عالم طبيعت الان ماده صورت است جسم از ابعاد ثلاث است هيچ کدوم معنا در بالا که وجود نداره که ديگه يه موجود مجرد وقتي تنزل پيدا مي کنه به عالم ماده مياد بايد شئونات عالم ماده رو داشته باشه ديگه مثل همين قرآن عزيز و عزيز ما الان اين قرآن که در نزد خدا هست که لفظ نداره سوره نداره جز نداره آيه نداره اين حرف ها که نداره که وقتي تنزل پيدا کرد اين به اصطلاح اينا ميشه بحث متشابهات هم از همين جا شکل مي گيره ديگه و الا در پيشگاه خداي عالم که متشابه وجود نداره که يه حقيقتي وقتي تنزل پيدا کرد هر نشئه اي که حاصل شد بايد جلوه و کسوت اون نشئه رو بگيره الان اين قرآن عظيم تو عالم ماده خب اين جوري هستش ولي بالا که اين جوري نيست که «إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ» اين نبوده که بياد بسم الله الرحمن الرحيم ٱلحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلعَلَمِينَ ٱلرَّحمَنِ ٱلرَّحِيمِ مَلِكِ يَومِ ٱلدِّينِ» اين جوري نبوده که اون حقيقت يک لحظه يک دفعه القا شده «انک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم» اين حقيقت قرآني وقتي نازل مي شه براي بشر در نشئه طبيعت بايد در اين قالب باشه آهني که در نشئه عقل وجود داره وقتي تنزل پيدا مي کنه بايد به همين صورتي باشه که در معادن وجود داره حالا بعد اينا رو حقيقت اين عناصر رو در ميارن و بعد تبديلش کنن به اين آهني که ما استفاده مي کنيم و اين ها اين بعد از اون مثل طلاست ديگه طلا که قبل اين جوري که مثل شش که نبوده همين به اصطلاح در اين معادن اين طلاق بوده کم کم جمع کردن و اين طور شد اينا اقتضائات عالم طبيعت هستش « ثم خلق آدم ع واستودع» به امانت گذاشته است به اين آدم «تلك الطينة والنور. فلما خلقه» وقتي خداي عالم آدم را آفريد «واستخرج ذريته من ظهره فاستنطقهم وقررهم بربوبيته» ناظر به عالم الست هست وقتي خداي عالم آدم را آفريد و اين ذريه را در سلب او قرار داد خب در عالم مثال عالم مثال درحقيقت اتفاق افتاده از عالم زر يک حقيقتي است که در عالم مثال اتفاق افتاده همه ارواح حاضر بودن همه ارواح رو خداي عالم به صف کرد «اشهدهم علي انفسهم السنا» آيا ما پروردگار «اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى» قالو بلي به کدوم نشئه نظر دارد به نشئه مثال که همه ارواح به صورت عالم زر ظاهر شده اند و هم سبحانه و تعالي خود را به اون ها نمايان در اون نشئه البته خب در مقام فعل و الي مقام ذات که قابل نمايش نيست و اون ها ديدند و گفتند که بله در فطرت اون ها در طبيعت اون ها در نفس اون ها آيينه وار حق سبحانه تعالي را مشاهده کردند «اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى» اين من و لذا «فلما خلقه واستخرج ذريته من ظهره فاستنطقهم» استنطاق کرد «الست بربکم» استنطاق کرد «وقررهم بربوبيته» اقرار داشتن به ربوبيت حق سبحانه تعالي بنابراين « فأول ما خلق الله وأتم له بالعدل والتوحيد أنا وأنت» يا علي اولين موجودي که خداي عالم آفريد و ناطق به توحيد و عدل بوده است عبارت است از وجود من و وجود تو « فأول ما خلق الله وأتم له بالعدل والتوحيد أنا وأنت والنبيون على قدر منازلهم وقربهم من الله عز وجل» خب برخي از انبيا هستند که اولوالعزمند «تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض» بعضي از اين ها مقدم به خداي عالم قرب بيشتري دارند و بعضيا موخر و قربون درجات قرب کمتر است «والنبيون على قدر منازلهم وقربهم من الله عز وجل» که خب اين حديث طولاني است خب ايشون اين جا مي فرمايند که خب اين کتاب جناب فلسفه است در کتاب فلسفه ما بايد با دلايل عقلي حرکت کنيم بکنيم فرمايند که اين ادله اي که ما اين جا ذکر کرديم علاوه بر آن چيزي است که به عنوان براهين عقلي نسبت به موجودات عالم امر و عالم عقول ما بيان داشته ايم «فقد ظهر من هذه النقول» از اين احاديثي که نقل کرديم و نقلي سمعي هستن «بعد شهادة البرهان للعقول» مادر کتاب هاي مفصل تر خصوصا در اسفار ادله متعددي رو آوردن که امکان نداره که خداي عالم موجودي مستقيم از او صادر بشه که با او هم سنخ نباشه نمي شه اقتضاي سنخيت اينه که يک موجود مادي نمي تونه از موجود عقلاني به اصطلاح نازل بشه و صادر بشه «فقد ظهر من هذه النقول بعد شهادة البرهان للعقول أن للأرواح كينونة سابقة على عالم الأجسام» عالم ارواح عالمي هستند که سابق بر عالم خلق و اجسام علي له الخلق و الامر امر عالم امر سابق بر خمر « أن للأرواح كينونة سابقة على عالم الأجسام. والعقول القادسة» عقول مقدس عقول منزه است به اصطلاح شبه ماده و ماده و طبيعت « والعقول القادسة والأرواح الكلية عندنا باقية ببقاء الله تعالى» يعني اين هم که عرض کردم جناب صدرالمتألهين به اين بار به اين مسئله با اعتقاد خاصي داره رضا کلمن رو آورده هر جا که عندنا و اندي باشه نظري است که خود ايشون انتخاب مي کنه کند در نزد ما اين دسته از موجودات در سوق ربوبي جاي دارند در عالم اله هست و اين ها موجودند به وجود الهي و باقي به بقاي الهي « والعقول القادسة والأرواح الكلية عندنا باقية ببقاء الله تعالى فضلا عن إبقائه» اينا نه تنها ابقا ندارن بلکه باقي ان ابقا يعني که خداي عالم اينا رو از هستي حاشيه خودش دور کرده چون ما عالم اله داريم ديگه اينا تو عالم الي اونايي که به ايجاد الهي و به ابقا الهي موجودند و باقي در عالم اله نيستن در صنع ربوبي جا ندارن يه عده موجوداتي هستن که به ايجاد الهي و ابقا الهي هستن اين عالم امر موجودات عالم امر اما اينا موجوداتي هستن که در حقيقت در صنع ربوبي جاي دارن اصلا موجودند به وجود الهي و باقي به بقاي الهي اينا بالاتر از موجودات عالم امر هستن «علي له الامر و الخلق» بعد از عالم اله است خدا هست و عالم اله که وابسته به او است پيوسته به او است جداي از او نيست، همونطور که فرمود «اشد الاتصالاً بشعاع شمس بالشمس» اين هم همينطور، اين را مي گويند عالم اله حتي مقام واحديت در آنجا دارد توجيه مي شود، مقام واحديت بيرون از حوزه اله نيست، گرچه در ذات نيست در مقام احديت نيست اما بيرون از حوزه اله نيست واحديت همان مقام اله هست عالم اله هست

سوال..........

جواب: نه وحدت له خلق و الامر همه مي رن تو ظهورات همه دارن تو نمودها ديگه وجود ندارن يعني ظهور اوست اين ظهور است ما تبديل مي کنيم وجود را به ظهور در عرفان بنابراين کل عالم امر و کل عالم خلق ذرات اوست هست اما موجوداتي که در صنع ربوبي هستن ديگه بيرون از او نيستن تا ما بگيم لهو هست زن بلکه اين ها در عالم اله هستند اين اصرار مرحوم صدرالمتألهين که «عندنا باقية ببقاء الله تعالى فضلا عن إبقائه» يعني همين اي بقا براي موجودات عالم امر است بقا براي موجودات عالم اله هستند «لأنها مستهلكة الذات» براي اينکه اين ها موجوداتي که در عالم عقل هستند مستهلکة الذات هستن «مطوية الأنوار تحت سطوع نور الجلال» اينا همواره همون طور که حالا از باب تشبيه معقول به مخصوص فرمودند يعني اين ها به حد مرتبطند مثل ذق شمس به خود شمس اگر ما اين موجودات رو در عالم اله ديديم اينو مي گيم موجود به وجود الهي باق به بقاي الهي اگر اينا رو در موج در عالم امر ديديم «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» هم عقل رو مي آفريند هم خلق را «ا يرومون النظر إلى ذواتهم خاضعين لله تعالى.» اينا هيچ وقت به خودشون نگاه نمي کنن که در قرآن در باب سجده ملائکه هست که همه اينا به آدم سجده کردند مگر يه عده اي خاص که من العالين بودن خب عين کساني اند که تمام توجهشون به غير از رب نيست که خداي عالم اومده آدم آفريده به فرشته ها گفته سجده بکنيد اينا نيستن يه عده موجوداتي هستند که حالا اين موجودات را در عالم اله بدانيم که اين موجودات عالم اله تمام توجهشون به حوزه رب العالمين است خودشون «لا يرومون النظر إلى ذواتهم» به خودش نگاه نمي کنند مستغرق در درياي الهي ان که اين جا به اصطلاح يعني از عالم امر و خلق پاک و منزه هستن خاضعين الي الله تعالي

بخش دوم کلاس:

بحث در صنع و فعل الهي است در مشعر ثالث از بحث الهيات بالمعني الاخص بحث از صنع فعل الهي است مرحوم صدرالمتألهين در مقام فعل حق فرمودند که فعل حق رو بر اساس بيان الهي به دو قسم تقسيم مي کنند يا فعل امري است يا فعل خلقي است فعل خلقي مسبوق به سابقه زمان و ماده و ماده است و اينا حادثند و حکمشون روشنه ولي موجودات عالم امر که مسبوق به ماده و ماده نيستن اينا بايد وضع شون مشخص باشه هم ادله عقلي بر وجود عالم عقل وجود عالم امر مجردات و نظائر آن مطرح است و هم ادله سمعي و نقلي در اين رابطه بسيار وافي و کافي وجود دارد اينجا ايشون ترجيح دادند که از ادله نقلي و سمعي براي اثبات موجودات عالم امر و عالم اله استفاده بکنن يک سلسله احاديث بسيار نوراني است که به تعبير استاد والد بزرگوارمون فرمودند که هم صحت دلالت و دلالت مستند هست هم از نظر محتوا هم از نظر سند اينا خيلي روايات بسيار شريف و عزيزي است ولي متاسفانه راه ارتباط با اين گونه از احاديث رو بايستي که ما بيشتر به اصطلاح يعني الان محدوديت داريم متاسفانه محدوديت داريم اگر منابع بيشتري باشه حضور فکري بيشتري باشه بحث گفتگوي بيشتري باشه اين دسته از احاديث و روايات و آياتي که در اين رابطه وجود دارد خب بهتر مي تواند واکاوي کند جستار گري کند و حقايق عالم اله رو دربيار بله ما مطمئنيم که قدرت اکتناه که نداريم ذات بسيط است نامتناهي است و اصلا راه به اون ذات نيست اما بررسي عالم اله و اينکه در اين عالم حقايق چگونه هستند خداي عالم اين حقايق را چگونه ايجاد کرده و چگونه داره اون ها رو مديريت مي کنه از مسائلي است که در حکمت بايد از او بحث بشود عرفان به يک معنا حکمت هم به يک معنا مي تونه در اين حوزه ها ورود پيدا بکنه چون حوزه هستي شناسي است حوزه هستي شناسي امکانات مي خواد و امکاناتش بايد مباني مبادي فراهم باشه با علم کلام ما نمي تونيم به اين سيستم عظيم و دستگاه عظيم خلقت به هستي راه پيدا بکنيم ما اگر بخواهيم موجودات عالم اله را عالم امر را عالم خلق رو بشناسيم احکام اون ها رو بايد بدونيم ما فکر مي کنيم که الان خيلي هاشون دونن انکار مي کنن اين روايت چرا مرحوم صدرالمتألهين مطرح مي کنن مي گن که خب اينا احاديثي است که در منابع روايي ما آمده و دلالت تامي بر وجود اين گونه از موجودات داره ولي هر کدوم از اينا باز جايگاه خودشون رو دارن بايد کاملا قدم به قدم آهسته و آرام در اين وادي قدم نهاد و مطالب رو فرا گرفت الان همون طور که ملاحظه فرموديد چند تا حديث و روايت اصيل و از منابع اول دارند نقل بکنن از جناب مرحوم مفيد در کتاب اوائل المقالات هستش يا در کتاب هاي ديگه مرحوم صدوق هم در توحيدشون اين راه رو دارن نقل مي کنن که ما غير از عالم خلق موجوداتي داريم که اين موجودات به اصطلاح در عالم ارواح هست حالا اين عالم ارواح هم نفوذ کليه دارند هم نفوذ جزئيه دارن همون طوري که در باب انسان هم قبل از اينکه بدنش خلق بشه خب انسان روحش خلق شده است «خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ» حالا اين قبليت قبليت زماني که نيست چون اون زمانه که ارواح خلق شدن که زماني نبود چون زمان مقدار حرکت است ماده مي خواد ماده مياد سو مي خواد جسم بخواد و اين ها اون زمان که اين حرفا نبود که در مرتبه عالم امر که خلق نبود و در اون مرتبه حقايق به گونه اي موجود بود که الان دارن اون حقايق مي پردازن نفوس انسان ها هم همين طور است ارواح هم همين طور است و اين ها واقعا از شگفتي هاي عالم هست است مسئله تنزل و تمسخر يکي از مسائلي هست که بايد بيشتر دقت بشه ببينيد حالا من تو پرانتزي بحثي رو عرض کنم دوستانش جواني فرصت داريد مطالعه مي کنيد به اميد خدا ببينيد ادبيات عرفاني در ايران عزيز ما خب خيلي رشد داشته و مراد از ادبيات عرفاني يعني معقول رو متحير کردن ادبيات عرفاني يعني حقايقي که قابل شهود هستن و مشاهده مي شن و براي عارف مکشوف و مشهود هستن اين ها رو بخوان ما تنزل بديم تمثل ببخشيم بياريمشون در عالم خيال از عالم عقل عقل از جامعه که قلب رو هم شامل ميشه هم معقول هم مشهود و شامل ميشه از اون عالم عقل اينا رو تمثل بديم به عالم خيال و اگر توانستيم بياريم در عالم حس و عمل اونا رو عمل بکنيم اون کاري که حالا ما داريم تشبيه مي کنيم کاري که جناب شمس با مولانا کرد درحقيقت اين بود ديگه اين بود که اون حقايقي رو که او در عالم اله ديد و براي او مکشوف و مشهود شد او را براي جناب مولوي تشريح کرد رو به عالم خيال آورد مولوي رو از عالم حس به خيال آورد خودش از عالم عقل به عالم خيال آمد اين حقايق براش باز شد و اين انفجار وجودي براي جناب مولوي اتفاق افتاد ما در ايران عزيزمون اين ادبيات عرفاني مون فوق العاده عزيزه حالا اينا با الفاظ و عبارات و با يک ادبيات خاصي همراه است که ظرافت هايي داره چون موجودات عالم اله ظريف لطيف ان از مژگان و لب و خال و ابرو و حلقه گيس اينا دارن استفاده مي کنن هم هر کدام از اين ها ناظر به وجودي در نشئه عقل هستن و چون اينا مکشوفات خودشون رو تونستن «فتمثل لها بشر سويا» درست بکنن شده عالم خيال الان مث همين کاري که جناب عطار با سيمرغ کرده يعني همين ديگه سيمرغ که خب سي مرغ نبودن که بحث بحث ديگه بوده ديگه الان جناب فرشچيان هم ايشون در قيد حيات ديگه خدا رو شکر ايشون آمدن اين تمثل و تجسم کردن اين موجودات که در عالم اله هست حالا فرشته ها رو چه جوري مي کشن ارتباط فرشته ها ش رو تجسم مي کنند و امثال ذلک اين در ساير کشورها يا در سرزمين ها وجود نداره ولي در ايران عزيز اين امتياز هست که معقول و مشهود مي تونه تا حد تمثل و خيال تنزل پيدا بکنه و اگر ما مي تونستيم عالم خيال را به عالم حس برسانيم وضع طبيعت مون هم خيلي بهتر بود اينجوري زندگي نمي کرديم الان شما نگاه کنيد اين موسيقي ها اين ترانه ها اينا چه جور نگه داشته اين همه جوون ها و چون اين موسيقي ها کلا تو فضاي خيال ديگه همش تو خيال عالم خيال ديگه البته خيالي است که خيال نازله نه خيال منزل فرق اين مسئله را حاج آقا تو بحث حرکت هنرشون بيان کردن ما يه خيال منزل داريم بي خيال نازل خيال منزل از عقل تنزل پيدا کرده خيال نازل همين سطحي هستش همين عشق مجازي است و اينا رو به اصطلاح اين جوري ولي اين خيال نازل چکار کرده چه برسه به خيال مفصل و منظم در حقيقت خب اين اتفاق در حقيقت اگر بيفته يک جامعه بيان نقلي ما در اين زمينه کم نيست و توصيه هاي اخلاقي فراواني که از منابع وحياني به ما رسيده است در حقيقت خب ببينيد «الصلاة معراج المؤمن،المصلي يناجي ربه» ببينيد اين نماز رو آورده نماز يک موجود تنزل يافته است ديگه درست در عالم اله که نماز اين جوري وجود نداره که رکعت داشته باشه و رکوع و سجود و خضوع و اين حرفا که نيست که اون حقيقت خضوع و رکوع اون جا وجود داره مثل همين الفاظ قرآن الفاظ قرآن در اون اعلي که نيستن که حالا مرحوم صدرالمتألهين مي فرمايند که چهار منزل براي قرآن است اين منزل نازل ناسوتي منزل ملکوتي منزل جبروتي منزل لاهوتي منزل لاهوتي اينا منازلي که براي قرآن ذکر شده است ديگه لسان وحي براي نشون دادن اين حقايق در قالب عبادات خب مي گويند که آقا يک تشييع جنازه يک صله رحم يک عيادت مريض خب چقدر ثواب همه اينا تنزلات است ما در نشريه طبيعت زندگي مي کنيم بايد با اين گونه از امور باشيم اما اين رو اگر بخوايم با يک جلوه الهي نگاه کنيم مسئله به گونه ديگه ديده مي شه به قول حاج آقا تو درس خارج فقه ايشون مي فرمودند که در بين جوامع هديه هست چشم روشني هست مثلا اينا هست اما صدقه رو دين آورده صدقه تمثل صدقه يک حقيقتي است که قصد قربت مي خواد و اگر کسي صدقه داد ديگه تمام عقد و ذکر داره نيت مي خواد حالا اما چشم روشني کادو هديه اين گونه از مسائل اينا چي هستن اينا زمين ان اما اينا رو در حد نازل مي تونيم ببينيم و بگيم افراد خوشحال ميشن خوش اما اينا منزل از صدقه منزل است کادو نازل است فرق است بين اين دوتا يکي ميشه منزل که معقول داره مکشوف داره مشهود داره و تنزل پيدا مي کنه در لسان روايات ما و بيانات حديثي ما اين معنا هست که خداي عالم گفته آقا به اين قرآن نگاه کنيم قرآن نوره اينو بخون بذار گوشت بشنوه بذار زبانت حرف بزنه اين زبان رو طاهر کن ««طَيبوا اَفواهَکُم بِالسَّواکِ، فَاِنَّها طُرُقُ القُرآن» خب اينا حقيقت داره چي کار مي کنه داره ما رو مي بره بالا ديگه «ولو شائناه لرفعناه ولکنه اخلد الي الارض و اتبع هواه» ما اگر بخوايم بتونيم به وسيله «و لو شئنا لرفعناه بها» به وسيله همين آيات و بيانات اينا رفعت بهشون بديم رفعت يعني چي يعني از عالم طبيعت بياريم شماره حالا مثال از عالم مثال بياريم شماره عالم عقل از عالم عقل ببريم شماره عالم اله راه داره و ما در نظام به اصطلاح شريعتي مون فقه مون بايد چنين کاري بکنه ما با چه بلايي سر فقه مون آورديم واقعا الان اين حجه که داره انجام ميشه چه بلايي سر اين حاجي و حج و فقه ديگه اما تو فقه معنا باشه مثال باشه روح باشه حقيقت باشه اسرار توحيد در اين ها وجود داشته باشه نه نيست که فقيه خودش رو تمام وجودش رو بسته به اينکه مثلا حلال و حرامش توجه باشه که بسيار هم خوبه بايدم باشه اما تمام هدف اين نيست اينا يک ظروف وين که اون معنا رو بخوان خودشون نشون بدن شما جون اين به آب رو بستيد که نشون نمي شه که به هر حال آنچه را که در روايات ما آمده نسبت به عالم اله اينه و بايستي که اين احاديث نوراني رو ما مرور بکنيم تا ببينيم که بر اساس احاديث و نقل و سمع عالم اله يعني چي عالم امر يعني چي عالم خلق يعني چي و همون عالمه عقل رو دارم باز مي کنم «قال سعد بن جبير لم يخلق الله خلقا أعظم من الروح ولو شاء أن يبلع السماوات السبع والأرضين في لقمة لفعل.» ما يه عالمي داريم که اين عالم بسيار عظيم است و بلکه اعظم است موجودات اون عالم اون قدر عظيم اون قدر شرح صدر دارن اون قدر وجود بزرگ دارن نه وجود جسماني و مادي نه که اين روح اعظم که اعظم ارواح است او مي تواند آسمان و زمين را در يک لقمه ببلعد چرا که بر اساس اراده چرا اون ولا يعوده حفظهما رو در تفسير آيت الکرسي مرحوم صدرالمتألهين ملاحظه بفرماييد ديگه که وقتي فعل به اراده شد ديگه سختي نداره که از ازل اراده مي کنه که اين هفت صد ميليارد سال باش خب باش تموم شد وقتي اراده هست ديگه چيزي که به اراده هست ديگه زحمتي نداره مي فرمايد که انسان دو نوع فعاليت داره يه فاعل طبيعيه قوا را بايد به کار بندازه دست و پاش فرانس خسته مي شه ولي يه وقت مي خواد انشا بکنه صوري در ذهن خودش ديگه زحمت نداره که من مي خوام خانه خودم رو حياط منزل رو ماشين رو تو ذهنم تصور کنم خستگي نداره که ده سال باشه مي فرمايند که اين موجود به نام روح اعظم ارواح هست و قدرت وجوديش به حدي است که اگر بخواد سماوات و ارض رو يک لقمه بکنه مي تونه انجام بده «ولو شاء أن يبلع السماوات السبع والأرضين في لقمة لفعل» «و قال بعضهم» بعضي از حکما يا عرفا گفتند «الروح لم يخرج من كن» خب اگر يک حقيقتي به نام روح داريم که به اين عظمت هست اين از کن الهي در نيومده کن الهي شامل امر و خلقه و اين بالاتر از امر خلق هستش و لذا از کن در نيامده بلکه موجود است به وجود الهي در عالم اله است اين روح روح اعظم «وقال بعضهم الروح لم يخرج من كن لأنه لو خرج من كن كان عليه الذل» اگر بنا باشه از عالم کند باشه «اذا اراد شيئا كن فيكون» اون موجود اون قدر برتر و بهتر است که هفت آسمان رو مي تونه يه لقمه اش بکنه اين چه جوري بتونه از عالم کن اين براش ذلت اين ذلت براش هستش پس بايد از عالم اله باشد بعد سوال مي کنه «قبل. فمن أي شيء خرج» پس اين روح از کجا صادر شده «قال بين جماله و جلاله» يعني در حقيقت از اسماي الهي است اين در عالم اله است من بين جماله و جلاله يه حقيقتي ظهور کرده تجلي کرده و اين من عالم عالم ال هستش خب أقول حالا جناب صدرالمتألهين اين رو توضيح ميد معنا کلام اين بزرگوار اينه که «أن الروح هو أمره» روح از امر الهي است امري تعالي «وقوله كن هو نفس أمره تعالى الذي به يتكون الأشياء» خب بفرمايند که يه همچين حديثي هستين بياني هست که يه موجودي داريم به نام روح حديث ديگه جناب ابن جبير «قال سعد بن جبير لم يخلق الله خلقا أعظم من الروح ولو شاء أن يبلع السماوات السبع والأرضين في لقمة لفعل» بعضيا گفتن که اين روح از کجاست از کجا صادر شده اين به اين عظمت يه موجودي که مي تونه هفت آسمان رو در يک لقمه بکنه و اين رو اگر بگيم از موجودات عالم کن که به کن الهي يافت شده است خب اين موجودي برتر چون کن در عالم خلق است و امر و موجودات در آسمان و زمين ان اين بالاتر از آسمان و زمين هستش خب اينو از کجا بايد يافت بشه چه جوري بايد به اصطلاح صادر بشه «فمن أي شيء خرج قال: من بين جماله وجلاله انتهى» حالا جناب صدرالمتألهين توضيح بدن که معنا کلام که جمال و جلال هست اينه که «أن الروح هو أمره تعالى وقوله كن» ملاحظه بفرماييد «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» پس ما چند تا بر حل الان داريم امر هست انما امره بعد اراده هست اراده فعلي است بعد قول کن هست بعد تکون باشه امر ببخشيد روح در اين مرحله است در مرحله ايست که بالاتر از کن هستش از عالم امر هستش حالا اين عالم امر را اگر عالم اله بدانيم مسئله حله «أقول: معنى كلامه أن الروح هو أمره تعالى وقوله كن هو نفس أمره تعالى الذي به يتكون الأشياء» پس به وسيله کن اشيا تکمل پيدا مي کنند به وسيله امر کن تکمل پيدا مي کنه

سوال......

جواب: قبل از کنه قبل از چون انما امر «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» دقت بفرماييد اين مراتب وجودي اينا از عالم عمره نفس و امري همون امر که بالاتر از کنه برتر از کن هستش

سوال.........

جواب : چون مي فرمايند که اين روح از کجا شکل گرفته اگه بگيم از کند درآمده که برتر از کنه چرا به تعبيرشون هستش که کان عليه کل اگر بگيم که از مرحله کند درآمده اين ظل است اين براشون خاري است اين مناسب با شان روح نيست خب چي از کجا صادر شده مي گه از عالم امر مراد از اين امر همان عالم اله در حقيقت دستش ببينيد امر چيزي است که در مقابل خلق ديگه در عالم خلق يعني حيثيتي عقلي دارد اين عقل مي تونه مراتب مختلفي داشته باشه اون مرتبه عاليش اون موجودي است که امر کن رو مي آفريند که کن موجودات امري را در حقيقت داره ايجاد مي کنه پس بنابراين «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» اين همه مراتب وجودي اين امري که الان روح از او صادر شده است اين جا است که در حقيقت ببين کن هر چي رو که زير مجموعه خودش داره از خودش از يه جاي ديگه در اومده واحديت و عالم اله امر ديگه عالم اله در حقيقت لذا بين جلال و جمال ديگه چندش خلق شده آره يعني موجود است با وجود اول خارج مي شه اون صادر بخوايم بگيم خارج

سوال...........

جواب: ميشه عالمه کن خب ديگه نمي شه نمي شه چون اگه کند بشه بودن که کان ظل عليه اين بايد حتما در عالم لذا اين تصريح به اين خوبي داره که بين جلال و جمال ديگه جلال و جمال کجاست تو عالم اله ديگه جلال و جمال تو عالم الهه وقتي تو اون جا بين جلال و جمال يه حقيقت اين جوري رخ يعني الان انسان هم مي گن چي انسان کامل مي گن که خلقتک بيده يعني دسته جمال و جلال در حقيقت خلقتک بيديه که حتي بگن که اين روح همون حقيقت محمدي ص هست ديگه اين هستش

سوال..................

جواب: خب ببين اگه بزنيم اون اون روح ديگه ديده نمي شه اون روحي که « يبلع السماوات السبع والأرضين في لقمة» اين کجا هست تو خلق باشه نه مي خواد خلق رو ببلعد خلق رو ببره «وقوله كن هو نفس أمره تعالى الذي به يتكون الأشياء بنابراين «فسائر الموجودات خلقت وكانت من أمره وأمره لا يكون من أمره وإلا لزم الدور أو التسلسل بل عالم أمره سبحانه ينشأ من ذاته نشء الضوء من الشمس والنداوة من البحر» خيلي خب ما درجه بندي کنيم طبقه بندي کنيم مراتب وجود رو پس ما يک مرتبه اي داريم که لاسم له و رسم اين خداست عالم نيست اين جا خدا که مي گيم يا حق مي گيم يا واجب الوجود مي گيم ديگه هيچ هيچ اسمي نداريم اون غيب الغيوب يا حقيقت الحقايق اونا اسمي ندارن خب اين حقيقت وقتي ظهور مي کند يک ظهور بارز و روشني دارد که مستقيم به خود او وابسته است اينو مي گيم عالم اعلام که مقام واحديت در اين مقام است که اسما الله بدون اينکه فعليت يافته باشند يعني کاري از اون آزاد اينا در مقام واحديت اگر مقام احديت را در مرتبه ذات بدانيم در مقام واحديت تا اين جا موجودات در حقيقت موجود به وجود الهي و باقي به بقاي الهي اينا خدا ايجاد نکرده که اينا در عالم اله هستن خود خدا قابل اون حقيقت حالا اسمش رو مي زاريم خدا اون غيب الغيوب است و حقيقت الحقايق است و قابل شهود نيست اما موجوداتي که بعد از مرتبه وجودي او ميشه لحاظ کرد اولين مرتبه مرتبه عالم اله هستش که اين جا عالم اله همان مقام واحديت است که اسما الهي در اين جا ظهور پيدا مي کند حالا اين جا چه موجوداتي آفريده مي شوند و اگر ائمه (ع) که نحن اسما الله در مقام واحديت معنا و روح پيدا مي کنند همين جور بشه روح اعظم هم همون جا رسيد ديگه در حقيقت در همان مقام واحديت است پس يه حقيقتي داريم حالا يه عالمي داريم يا حقيقتي داريم که اين حقيقت ظل الله محسوب مي شود عالم اله محسوب مي شود و خدا در اولين تجلي اش که ظاهر ميشود حالا اگر بگيم احديت به لحاظ ذات خودشه تينا است که ذات براي ذات مکشوف ميشه ولي بعد از اون که وقتي مقام واحديت باشه در اون جا موجوداتي که يافت مي شوند موجودات عالم اله هستن حالا اگر روح را ما در آن جا بخواهيم تعريف کنيم بکنيم که او برتر از عالم امر خلق هست بايستي که اون نشئه باشه کما اينکه اين بيان مي من بين جماله و جلاله «أقول: معنى كلامه» جناب صدرالمتألهين مي فرمايند که معناي اين کلام و مقصود اين کلام اين است که «أن الروح هو أمره تعالى وقوله كن هو نفس أمره تعالى الذي به يتكون الأشياء.» امر چيزي است که به وسيله اين اشيا تک پيدا مي کنند «فسائر الموجودات خلقت وكانت من أمره وأمره لا يكون من أمره» خود اين امر که ديگه نمي تونه از امر باشه ولا تسلسل ميشه يا دور ميشه امر الهي بايد از يک مکانت برتري دستور گرفت باشه از اون مکانت صادر داشته باشه «وأمره لا يكون من أمره وإلا لزم الدور أو التسلسل بل عالم أمره سبحانه ينشأ من ذاته» ما يه عالمي داريم که عالم اله هست و عالمي است که از ذات الهي نشئت گرفته است از اون جا عالم امر نشئت مي گيرد و امر و خلق در اون جا يافت مي شوند «بل عالم أمره سبحانه ينشأ من ذاته» اين عالم از ذاتش نشئت مي گيرد حالا بگيم از مقام احديت مقام واحديت نشئت مي گيرد مقام واحديت مقام عالم اله است و بعد از عالم اله عالم امر مي شود و خلق هم به تبع امر که اين عالم اله که نشئت گرفته از ذات احدي هست اين به حدي وابسته است به ذات احدي که همون طوري که شعاع شمس به شمس وابسته است «ينشأ من ذاته نشء الضوء من الشمس والنداوة من البحر» قطره از دريا چه جوري جدا مي شه اينا حقيقت اون طور بايد ديده بشود ولي پيوستگي قطره نسبت به دريا پيوستگي ذوق نسبت به نور شمس اين حقيقت بخواد تشبيه بکنن از که عالم اله به اين حد وابستن ما نمي تونيم بيايم بگيم که خورشيد اين ذق را ايجاد کرده اين موجود است به وجود شمس باقي است تا خورشيد باقي است اين ذوقشان باقيست موجود است به وجود شمس باقيست به بقاي شمس کسي که خورشيد اين ذ را ايجاد کرده است بلکه موجود است به وجود او ينشع لذات اين عالمي که روح از اون عالم هست از عالمي است که ينشع من ذات من بين جماله جمال و جلال از اسما هستن ديگه بيرون از ذات ديگه در مقام احديت نيستن که مقام واحديت هستن در اون جا اين مرحله شکل مي گيره.