درس کلام استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرح المشاعر اصالت وجود

 

«المشعر الرابع في الإشارة إلى كلامه تعالى وكتابه» بحث در منهج ثاني «في نبض من احوال صفاته تعالي» به اين چند مشعر رسيد که آخرين مشعر اين منهج عبارت است از همين بحث از کلام الهي و کتاب الهي همانطور که از مباحث گذشته مستحضر هستيد کتاب مشاعر را مرحوم صدرالمتألهين کاملاً يک کتاب هم آموزشي است و هم پژوهشي است به اين عنوان پژوهشي است واقعاً مطالبي که در اين کتاب آمده بدون کارهاي تحقيقي و مطالعات تحقيقي نمي شود به عمق اين مسائل واقعاً رسيد چون شما مستحضريد که در جلد 7 اسفار يک بحثي را تحت عنوان کلام و کتاب الهي مطرح مي کنند 70-80 صفحه در اين زمينه مرحوم صدرالمتألهين بحث کردند و واقعاً آن 60-70 صفحه را مي خواهند در يک صفحه قرار بدهند خب طبيعي است که اين بدون پژوهش امکان ندارد و اگر يک پژوهش جدي کنارش نباشد اين کتاب نمي تواند يک کتاب آموزشي تلقي شود، حالا تا يک حدي شايد بشود روي شواهد چنين نظري داد که شواهد يک رويکرد آموزشي دارد گرچه آنجا هم حيث پژوهشي هست اما در اين کتاب انصافاً اصلاً آدم بخواهد هر کلمه اش را رد شود مي بيند که بدون دست انداز نيست، بدون کار پژوهشي واقعا نيست و ما اگر واقعاً در اين سطح هم مي خونيم شايد يک لايه هايي از اين کتاب بماند چون زمينه براي اينکه تحقيقاتش باشد هم فرصت نيست هم زمينه هاي قبلي مان خيلي آماده نيست تا ما آن مباني را طرح بکنيم و جلو برويم ولي بالأخره ظرفيت متني اين خيلي بالا است، يعني ظرفيت آموزشي بالا است که بايد با پژوهش اين را آموزشش را کامل کرد، در اين کتاب شريف مشاعر دو ساحت است يک ساحت الهيات بالمعني الأعم است که رؤس مباحث بالمعني الأعم را ايشان اينجا آورند و برترين آنها مسائل اصالت وجود و بحث تشکيک و بعد اعتباريت ماهيت و مباحثي است که نسبت بين وجود و ماهيت در اين کتاب خيلي خوب بهش پرداخته شده ما به ماهيت چطوري در کنار اصالت وجود نگاه کنيم، اين يکساني که در حقيقت در حد کان تامه دارند مي گويند مي گويند که شما چرا قضيه ماهيت وجود را از باب وصف و موصوف نگاه نمي کنيد وقتي مي گوييم الإنسان موجود ايشان در حد کان تامه مي گيرد، در حالي که انسان ماهيت است و وجود يک وصفي است و اينها مي رساند به يک کان ناقصه و ليس ناقصه و امثال ذلک، مثل الإنسان عادلٌ، به هر حال انسان موصوف است عادل هم وصف هست اينها ليس ناقصه هست، کان ناقصه هست، و هليت مرکبه هست نه حليت بسيطه ولي ايشان واقعاً بحث الإنسان موجود را در حد حليت بسيطه گرفته و گفته يک حقيقت در خارج داريم تمام شده يک چيزي هم از آن انتزاع مي کنيم، چيزي نيست خب اين را خيلي رويش مانور داده ايشان، خيلي تأکيد کرده که ما درسته ممکن است دو تا مفهوم بگيريم ولي اينطور نيست که اين دوتا مفهوم در خارج دو تا مصداق داشته باشند دو تا مطابق داشته باشند، يک مصداق بيشتر نيست و از آن مصداق ما ماهيت را هم انتزاع مي کنيم، خب چطور واقعاً نسبت بين ماهيت و وجود را لحاظ کردند، شما الآن يک عبارتي را ما بخوانيم که در خصوص واجب سبحانه تعالي که اوصافي دارند مي گويند اين اوصاف نسبت به واجب سبحانه تعالي مثل چطوري با اينکه اوصافي مثل علم قدرت حيات، ما چطوري مي گيريم، مي گوييم از همان متن وجود خارجي چي مي گيريم که هست واجب هست علم را مي گيريم قدرت را مي گيريم، حيات را مي گيريم همان حقيقت خارجي که، بعد مي گويند مثل چي؟ مثل اينکه ما ماهيت از وجود مي گيريم ببينيد از بس اين تنيدگي بين ماهيت و وجود رو ايشون دارن نگاه مي کنن که اوصاف واجب را با وجود واجب اين جوري نگاه کنن اين عبارت اون بفرماييد صفحه حالا «الشعر الاول في أن صفاته تعالي عين ذاته» ما امروز اين مشعر چهارم هستيم که مي خواي بخونيم شما مشعر اول لطف بياريد دو سه صفحه قبل مشعر اول «الشعر الاول في أن صفاته تعالي عين ذاته» پيدا کرديد خب اين آخر سطر دو سطر آخر مونده همين متن اين است که «فكما أن وجود الممكن عندنا موجود بالذات والماهية موجودة بعين هذا الوجود بالعرض» ببينيد در بحث صفات واجب داريم حرف مي زنيم مي خوايم بگيم که صفات واجب مثل علم قدرت حيات به عين وجود واجبه موجود است درسته يعني ما يه چيزي به نام علم يک چيزي به نام قدرت يه چيزي به نام حيات که وصفي باشه زائد بر ذات واجب باشه نداريم خب بعد مي گ چيزي مگه ما داريم ديگه بله شما نگاه کنيد «فكما أن وجود الممكن عندنا موجود بالذات والماهية موجودة بعين هذا الوجود بالعرض» يعني چي يعني همان گونه که ما مفهوم وجود رو از اين مصداق خارجي مي گيريم از همين مصداق خارجي هم ماهيت مي گيريم ببين چقدر هم تنيدگي حد عرض کرديم که حد کان تامه داره نگاه مي کنه در حد حليت وسطه داره نگاه مي کنه وقتي مي گيم انسان و موجود مي گويد که اينجا از باب سقوط شي لشي نيست که بگيد آقا پس اول بايد فرع ثبوت مثبت نه اول انسان بايد باشه بعد وجود براش حمل بشه در اين رابطه حالا ترم هاي قبلي هم هست آون تشريف داشتيد يا اين يا جاي ديگه بالاخره اينا به صورت رسمي از اين جور دارن ازش دفاع مي کنن مي فرمايند که حضور ماهيت در عرصه وجود چيزي جز خود عرصه وجود نيست «فكما أن وجود الممكن عندنا موجود بالذات والماهية موجودة بعين هذا الوجود» اين جوري سوال از خودشون مطرح مي کنن يعني اگه کسي از ما سوال بکنه مگه ما داريم که امري يه حقيقتي باشه که بشه چند تا مفهوم ازش انتزاع کرد به عين همون مصداق که بگيم که چون بحث فرمود في ان صفاته تعالي عين و ذاته ديگه پس ما از عين ذات حق اوصافش مي خوام انتزاع بکنيم مگه داريم مگه ميشه به قول مگه ميشه چيزي مي گن بله چه جوري مي شه مي گن که شما ببينيد شما مگر ماهيت را از وجود انتزاع نمي کنيد از چي انتظار مي کنه در خارج که ما چيزي به نام ماهيت نداريم که به عين همين وجود داريد ماهيت انتزاع مي کنيد پس بنابراين ميشه از يک مصداق خارجي مفاهيمي رو انتزاع کرد حالا خيلي ريسک به تعبيري که حالا بنده عرض مي کنم اين ريسکيه براي اينکه بالاخره در اون جا يه چيزي به عنوان ماهيت انتزاع مي کنيم درسته مي گيم حقيقتي نداره ولي در ارتباط با مسئله علم و قدرت و اين ها ما حتي اين حد نمي تونم بگيم ديگه در باب واجب سبحانه تعالي نمي تونم بگيم که علم و قدرت مثل ماهيت و اين هاست نسبت به اصل وجود واجبي که حالا من تعبيري که جناب صدرالمتألهين دارند نمي دونم چه جوري ايشون ما وقتي در واجب مي گيم که في أن صفاته تعالي عين ذاته بحث نداريم اينو مفهوم مي دونيم مفاهيم به تعبير استاد بزرگوار ما اينا مفاهيم متغاير ولي وقتي مي خوان روي مصداق بشينن توي همين سپهر کار روي همين با هم توافق مي کنن همون جايي وجود مي شينه که علم هم همون جا مياد قدرتم همون جا مياد حيات هم همون جا مياد درسته خب و ما ديگه نمي گيم که يه چيزي به نام علم و قدرت در حد ما ولي در ارتباط با وجود ماهيت مي گيم که درسته که ماهيت به عين وجود به عين وجود موجود است نه وجود ديگري ندارد اما به هر حال ماهيت رو ما حد نفاد يک شي مي دونيم و يک نوع انتزاعي داريم خب منظورم هست که خيلي بايد در ارتباط با اين گونه از بحث ها بحث رو جدي دانست و با پژوهش جلو برد حالا اگه دوستانش حالا اين بحث رو گذروند و حالا نمره اي هم اومد و رفت و اين ها اينا نبايد کار آقايون باشه حتما اين مشاعر ايشالا در مقام تدريس دو سه تا شرح هم هست وجود داره يک شرح مرحوم ملاي نوري که اين هم خيلي کمک مي کنه به ما در اين رابطه ولي حتما انشا الله اين بحث رو با يک تحقيق جلو ببريم خب حالا از بحثمون عقب نيفت «المشعر الرابع في الإشارة إلى كلامه تعالى وكتابه» اين تب مشاعر رو ما گفتيم که دو عرصه داره دو صحنه براش هست الهيات بالمعني الاعم الهيات بالمعني الأخص ، الهيات بالمعني الأعم رو گذروندن به الهيات بالمعني الأخص رسيدن در الهي به معني الأخص هم سه مشعر دارن يا ببخشيد سه من حج دارن س منهج است من حج اول راجع به اصل وجود واجب حقيقت واجب و اون احکامي که به واجب بر مي گرده مثل وساطت اطلاق اين گونه از احکام صرافت اينا در حقيقت در منهج اول بحث من حج دوم که ما الان درش هستيم در ارتباط با اوصاف واجب است مثل حيات و مثل قدرت و مثل کلامي که الان داريم مطرح مي کنيم و منهج سوم هم در باب افعال واجب هست که اين انشا الله خدا بخواد بعد از اينکه اين منش تمام شد به اون منهج مي خب اما در باب منهج ثاني به مشعر رابع رسيديم گفتيم هرم حج هم چند تا مشعر داره اين من حج هم چند تا مشعر داره چهار تا مشعر داره مشعر اول در ارتباط با في أن صفاته تعالي عين ذاته يک في کيفيت علم تعالي به کل شي علي قائده المشرقيه که اينو در جلسه قبل خونديم و الشعر ثالث في اشارة الي سائر الصفاته کماليه اين رو هم در جلسه قبل خونديم در اين جلسه اگر خداي عالم توفيق بده مي خونيم راجع به کلام الهي يک و فرق بين کلام الهي و کتاب الهي که اگر تحقيق بحث رو مي خوايد ايشالا داشته باشيد جلد هفتم اسفار در حقيقت ابتدا به بحث کلام و کتاب مي پردازد در بحث کلام الهي بحث خيلي جدي البته ممکنه که شما بفرماييد يا اشکال يا شبهه اي باشه که آيا کلام جز فعل حق نيست نبايد در منهج ثالث از بحث بشه چطور جناب صدرالمتألهين از بحث کلام و کتاب در منهج ثاني بحث کردن کلام الهي در حقيقت با توجه به اينکه مي گن کلام حقيقتي است که متقوم است به وجود واجب سبحانه و تعالي از واجب جدا نيست مثل متکلم و کلام او فرق دارد با کاتب و کتاب او کتابت بيرون است اما کلام درون است مرتبط است و لذا کلام متقدم است به قوميت متکلم لذا ايشون کلام رو اين جوري تلقي مي کنن مي گن موجود است به وجود الهي نه به ايجاد الهي کتابت اي موجود است به ايجاد الهي ولي کلام موجود است به وجود الهي الان مالزي بفرماييد بنده دارم متکلم دارم کلام ميم ديگه درست به محض اينکه از متکلمي افتادم کلام من بيفت الان کلام بنده به بنده متقوم است و اون چيزي که کلام بنده رو بهش حيات ميده خود متکلم است پس نسبت متکلم با کلام نسبت متقوم با مقوم است نسبت وجود به وجود به اصطلاح واجب وجود ممکن است که اين وجود به وجودش بود نه به ايجادش پس فرق است بين اينکه يک شيئي موجود است به وجود علتش يه شيئي موجود است به ايجاد علتش عالم اله مي گن عالم اله موجود است به وجود الهي باقيست به بقاي الهي اما عالم خلق موجود است به ايجاد الهي و باقيست به ابقاي الهي خب خيلي فرق ديگه بنابراين فرق بين کلام و کتاب رو انشا بايد بخونيم تو اين فضا مي خونن اما اهميت مسئله کلام خيلي زياده مخصوصا با توجه به اينکه مي خوان بررسي بکنند به اينکه اين کلام به اصطلاح نسبتش با متکلم از درگاه تقويت است در اين رابطه اقوالي که مطرح هست خب متعدد است ايشون قول عرض کنم که اشاعره رو اول مطرح مي کنن و بعد ضعف قول اشاعره را در باب کلام ذکر مي کنن بعد قول معتزله را بيان مي کنن و ضعف قول معتزله رو هم ذکر مي کنند و در نهايت قول حق خودشون رو بيان مي کنن اشاعره معتقدند که کلام الهي يک صفت نفس نفساني است چيزي که از ذات باري جدا نيست يک صفت نفساني است و فرض کنيد که معاذالله ما مثلا عادل عادل يک وصف نفساني ديگه درست کلام هم يه وصف نفساني براي حق سبحانه و تعالي اين تلقي اشاعره است نسبت به اينکه کلام الهي چه رو ديدن که کلام با متکلم به گونه اي وابسته است که به محض اينکه متکلم متوقف بشه کلام متوقف شده برخلاف کتابت شما وقتي يه مطلبي رو نوشتيد وقتي که متوقف شديد نوشته تون موجوده ولي اين متکلم به کلام به کلام قوام ميده و بدون متکلم کلام قوام ندارد خب بر اساس اين تحليل وجود شناسانه اومدن گفتن که کلام بايد يک صفت نفساني تلقي بشود و از منظر اين ها کلام رو صفت نفساني دانستند خب اين مقادير متعددي داره که بعضي از مواضعش تو خود کتاب آمده بعضي هاشون تحقيق ملاحظه مي فرماييد اگر ما بگيم که کلام يک صفت نفساني است مثل عدالت براي زيد آيا چند تا نقص اين سخن را همراهي نمي کنه يک ذات در مرحله ذات اين کمال رو نداره ولي ديگه شما اينو گفتين صفت است صفت غير موصوف است ديگه کمال تکلم از کمال ذات بيرونه اين يک نقص اينم قابل باور در حد واجب نيست که واجب در حد ذات کمال کلام رو نداشته باشه احسنت اگر تونستيم صفات رو عين ذات واجب بدانيم که بله و لذا اشکالاتي که گرفته ميشه بر اساس همين تحليل که چي که در حقيقت يک صفت نفساني است که بيرون از ذات هست

سوال.......

جواب: ببينيد اين در حد در حد فعل واجب تلقي ميشن حالا فر گاهي قوليه گاهي وقتا فعلي امثال ذلک تدويني تکويني چون در نظام علي حکيم بحث مي کنه براش خيلي چيزي نيست البته جناب صدرالمتألهين هم بر اساس همين تحليلي که اشاره کرديد و واقعا هم اشاعره و معتزله به اين بحث خيلي جدي ميدن علم کلام را بر اساس همين اسمشو گذاشتن بله بهش پرداختند ولي اين بحث عنوان اينکه يا در حد موجود است به وجود الهي از عالم امر مي شود يا موجود است به ايجاد الهي از عالم خلق گرفته مي شود اونجوري بحث مي کنه حکيم اما اومده در کنارش وايساده حرفاي خودشو داره مي زنه مي گ موجود است به وجود الهي الان همين بحث است که ميذارن فرقي که بين کلام و کتاب ميذارن از اين منظر فلسفي است که موجود است به وجود الهي و از موجودات عالم امر است کلام را از عالم امر مي دارن کتاب رو از عالم خلق مي دونن اين تفاوت در حقيقت بر اساس اين نگاه هستي شناسي و خب اين نگاه اگر ما قائل بشيم که در حقيقت کلام الهي بر اساس آنچه که اشاعره مي پندارند صفت نفساني است خب چند تا اشکال پيدا مي کنه يک اين است که خب در مقام ذات اين نقص معاذ الله وجود داره و وقتي اين صفت آمد اين قوه خواهد آمد اين مسئله ديگر اين هستش که لازمه اش اين است که در حقيقت اجتماع قابل فاعل باشه يعني حق سبحانه و تعالي قابل اين امر باشه و صفت فاعل باشه حالا خودش داد بشه اجتماع قابل فايل از طرف خودش اگه از بيرون بياد که مغازه يه بحث امکاني از هيچي و بعد مي فرمايند که وجود وجود واجبي جهت وجوبي دارد و اين صفت جهت امکاني دارد اجتماع دو جهت وجوب و امکان پيش مياد چند تا اشکال در اين رابطه نسبت به قول اشاعره دارد براي اينکه يه مقدار تنوع بحثي هم بشه اجازه بديد يه دو سه سطح رو بخونين بعد واردش بشين «بسم الله المشعر الرابع في الإشارة إلى كلامه تعالى وكتابه، كلامه تعالى ليس كما قالته الأشاعرة» اشعاره چي گفتن گفتن ان کلام الهي «من أنه صفة نفسية» خب صفت نفسي چيه اين صفت نفسي « هي معان قائمة بذاته» اين صفت قائم به ذات است جوري نيست که از ذات بيرون باشد و عارض باشد نه اين صفت متقوم است به ذات واجب و ذات واجب مقوم اوست پس اين صفت رو ما بيرون از ذات واجب نمي تونيم که يک امر امکاني در بياد و يک امر خلقي در بياد و از بيرون ذات بياد نه اين موجود است به وجود الهي بخوان در ذات ببرن خب چه جوري ميشن ذات رو کلام بدن چه جوري ميشه ذات و کلام دانست اگر بخوام بيارم بيرون بيرون چه جوري بتونن اون رو به عنوان صفت واجب تلقي بکند براي اينکه بيرون از حد واجب چيزي وجود نداره تا بخواد صفتي براي واجب محسوب لذا آمدند گفتند «صفة نفسية» که اين صفت نفسي هم يا صفات نفساني هم يه سلسله معاني است که متقوم است به ذات آن شيء خب اين به همين دو سه کلمه بگيم سطح که نيست که بين دو سه کلمه اين کار عظيم قول اشاعره را مطرح کرد با دو سه کلمه يا سه چهار کلمه دارن نقص و ضعف اين قول رو هم بيان مي کنند مي گن چي مي گن که اين سخن درست نيست چرا «لاستحالة كونه تعالى محلا لغيره» يعني شما گفتيد که اين صفتي است که درسته از بيرون نيامده ولي متقوم به وجود واجبي شده يعني واجب محل اين وصف شده يعني حيثيت محليت وطنت رو براي واجب قبول شد اين درست نيست «لاستحالة كونه تعالى محلا لغيره» يک اين يک ايراد و ايرادات دوم سوم هم که اشاره کرديم که تو کتاباي مفصل تر هست که از جمله به اصطلاح اجتماع جهت وجوب و امکان است از جمله به اصطلاح اجتماع قوه و نقص است براي اينکه شما از يه طرف خدا را در حد کل کمال مي دونيد همه کمالات است اما الان اين صفت کمالي است که در حد ذات نيست ذات اين کمال رو ندارد که حالا انشا الله عرض کرديم تو کتاب هاي مفصل تر بايد ببينيم اين يک قول و رد اون قول که کلام بر اساس قول اشاعره يک صفت نفساني نيست زيرا واجب سبحانه تعالي محل و موطن امر بيروني نخواهد بود محل غير به هر حال صفت ديگه صفت غير موصوف است ديگه بايستي که اين رو حالا که در جناب صدرالمتألهين آمده گفته اوصاف واجبي عين ذات هستند اين بحثا بعدي بعد آمده اونا که اين حرف رو قبول نداشتن ديگه خب صفت مي گفتم وقتي صفت مي گفتند صفت غير از موصوف است و موصوف محل صفت است اگر شما گفتيد صفت بايد لوازم گفتارتون رو بپذيريد صفت موصوف مي خواد محل مي خواد و اون محل بايد خالي از اين کمال باشه قوه و نقص است نقص از بيرون مياد صفت جهت امکاني دارد و ديگر مسائلي که اين جا مطرح است يک «وليس أيضا عبارة عن خلق» خب نظر معتزلي چيه در باب کلام الهي کلام رو جناب معتزلي مي گويد که عبارت است از چي از خلق اصوات و حروف صدا و حرف رو در حقيقت چون اين مطالب که مياد بر بستر صدا و حرف مي نشينه ببينيد هر کلامي که باشه تنها بر بستر صوت و حرف مي شينه اگر صوت حرف بود اين کلام مياد حالا مخصوص توضيح ميد اين نفس انساني است که در حقيقت توليد کلام مي کنه خب پس عده اي که معتزلي هستند قائل اند به که کلام الهي چيزي جز خلق اصوات و به اصطلاح حروف نيست حروف داله «وليس أيضا عبارة عن خلق أصوات وحروف دالة» چرا ما اين سخن آقايون معتزلي را قبول نداريم اين سخن هم تام نيست بيايم بگيم که کلام يعني چي يعني خلق اصوات و حروف داله مي گن خب اين سخن لازمه اش اين است که حتي ما در ارتباط با انسان هم همين حرفو مي زنيم ديگه انسان اگه وقتي مي خواد کلام داشته باشه و متکلم باشه يعني خلق اصوات حروف داشته باشه ديگه اگه معاذالله واجب سبحانه تعالي از اين جور هست که اصوات و حروفي ازش صادر بشه اينا تازه اسباب حروف شونه نفسم شان حقيقت واجبي اون روح اونجا صوت وجود نداره اون جا حرف وجود نداره که اينا شئون نفسش اون رو يا عقل يا برتر از عقل و امثال ذلک «وليس أيضا عبارة عن خلق أصوات وحروف دالة وإلا» يعني اگر ما کلام را عبارت بدانيم از خلق اصوات و حروف «لكان كل كلام كلام الله.» هر کلام خب شما گفتيد چي گفتيد که کلام عبارت است از خلق اصوات و حروف من عام و جامع است خب اين اگر ما معنايي داشته باشيم پس بايد بدونيم که فرق بين کلام الله با کلام انسان نيست چون انسان هم که مي خواد تکلم بکنه کلام رو همون خلق صوت و حرف داره ديگه چيز ديگه نيست بنابراين لازمه اش اين است که سخن اله يعني کلام اله با کلام ديگران يکسان باشه مضاف به به اينکه «وأيضا أمره وقوله سابق على كل كائن» بر اساس کريمه «إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون» خب الان اين جا يک واژه امر داريم يه واژه قول داريم يه واژه کون اشيا امرو قول سابق بر کون اشيا حالا مياد کلام باشه مي خواد چيز ديگه باشه در حالي که کلام الهي اگر متقوم به يا اگر فعل الهي است اينا اين فعلي است که از قول صادر شده «إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون» پس اين شما ترتيب علميش ملاحظه بفرماييد ترتيب خارج همينه قبل از اينکه اشيا پيدا بشن قول کون وجود داره و اراده وجود داره «إنما أمره إذا أراد شيئا» پس بنابراين اراده و امر و قول قبل از کون اشيا بايد باشن و ايضا يعني اشکال ديگري که بر اين آقايون ميشه که کلام الهي عبارت است از خلق اصوات و حروف اين «وأيضا أمره وقوله سابق على كل كائن كما قال أيضا إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون» البته عرض کرديم همون طور که ملاحظه فرموديد ما واقعا اين کار رو با پژوهش بايد جلو ببريم ما تا اون جايي که ظرفيت هست و زمان داريم يه توضيحاتي راجع به اين کلام مي گيم ولي واقعا بايستي که خب جناب صدرالمتألهين مي فرمايند که کلام نه سخن اشاعره درسته در باب کلام نه سخن معتزله خب سخن حق چيه «بل هو عبارة عن إنشاء كلمات تامات وإنزال، آيات محكمات هن أم الكتاب وأخر متشابهات في كسوة ألفاظ وعبارات» خب مي فرمايند که ما يه سلسله کلمات تامات داريم کلمات تامات چي هست يعني يک سلسله حقايق عيني خارجي ان که تام منتفي و نه ناقص من تام من يعني چي يعني در حد هستي شون بدء و ختمش يکيه ديگه از جايي تامين نمي شن نه از ناحيه نفس خودشون به کمال مي رسن و نواقص شون برطرف مي شه نه از ناحيه غير که از ناحيه غير باشه به اينا مي گن نواقص از ناحيه خودشون مي گن اينا مي گن موجودات مستکفي که از ناحيه خودشون داره کامل ميشه نه اون چيزي که خداي عالم مي آفريند که حکما مي گن که موجودات چهار قسمت ناقص مستکفي يا رفيع کامل و فوق کمال همين جاست ديگه يا تام يا فوق تمام از همين جا گرفته مي شه ديگه چطور يه سلسله موجوداتي اند که ناقص شجر حجر ارض سماء کمالش از کجا گرفته بشه از بيرون شجر و هجر بايد که از هوا و زمين و آسمان اينا استفاده کنن ديگه اينا مي گن نواقص يه سلسله موجوداتي هستن که نقص دارن ولي خودشون خودشونو تامين مي کنن نه از بيرون مي گن چي اينا موجودات منتفي يا مستکفي نوع سوم موجوداتي هستن که تامات ان کاملات و مفارق ان که از اينا به عبور ياد مي کنن به مفارق يا مبدئات ياد مي کنن اما حق سبحانه و تعالي که فوق کمال هست اين کاملات را ايجاد مي کند پس حق سبحانه و تعالي فوق کمال است فوق کامل هست بعد کاملات بعد نواقص خب کلام الهي چيه مي کلام الهي بعد از کلمات تامات انزالي که از ناحيه کلمات تامات به پايين تر مي شه و کلمات از اين جا صادر مي شن قرآن يه اصلي داره ديگه اصل قرآن در حقيقت در عالم اله است عالم عقول است که اون جا اون شکل مي گيرد خدا رحمت علامه فرمود که اين اسما الله ضامن مضمون آيات اند که اين اسم که ذيل آيات است هو العزيز الحکيم هو الغور الرحيم اينا ضامن مضمون آيات هست يعني چي يعني اين مضامين از اين اسما درآمده است تنوع اسما شده و اين اسما منشا پيدايش اين آيات الهي هستند پس ريشه آيات الهي که انزال در ارتباط با او بنا مي شود در اون کلمات تام يا عالم جبروت يا عالم عبور و امثال ذلک هست که عالم اسما الله باشد خب جناب مي فرمايد که به اصطلاح کلمه کلام الهي عبارت است از ايجاد و انشا کلمات تامات بعد از آن که ايجاد شد از اون جا انزال مي شود و تنزل پيدا مي کند در قالب حروف و الفاظ و اين مي شود کلام الهي.

سوال........

جواب: چرا اون کلام برتر و اما خوايم اين کلام کتاب که بگيم از اون جا گرفته شده است اين هم کلام است ولي اين کلام از اون کلام گرفته شده است آره الان مي گن که کلمات هم داراي منازلي هستن.

سوال..............

جواب: خودش مي گيره و از درون خودش تامين مي کنه خودش و اينا مي گن نفوس برخي از فرشته ها و ملائکه يا نفوس سماوي اين جوري هست که نفس دارن ولي براي تامين نقص از بيرون از وجود خودشون استفاده نمي کنن عزيزم آرامش خودشون بله يعني خودشون در وجود يعني اون اصل هستي شون اون قوام و اون قدرت رو داره که بتونه ضعف و نقص خودش رو برطرف کنه

سوال............

جواب: چرا در مقام ذات داره در مقام فعل نداره مثلا چي باشه خب بله و عبارت و کلام الهي عبارت « بل هو عبارة عن إنشاء كلمات تامات وإنزال» مثل «هو الذي أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن أم الكتاب وأخر متشابهات» در کثرت الفاظ و عبارات اين هم از کلام الهي است ولي از اون کلمات تات در حقيقت آمده است ببينيد مثلا اون چيزي که پيامبر الهي در متن حق حق قرآني يا تلقي کرده چي بوده «انک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم» اين قرآن که به صورت الفاظ درآمده اين انزال است اما اون حقيقت رو تلقي کرده اين حقيقت رو براش تنزل پيدا شده اين جا دريافت کرده است جبرائيل امين اون بالايي رو نداده ها اون بالايي رو مستقيم خود خدا بهش داده «انک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم» يعني و تعالي براي جاي تنزل نيست نيز تلقي است لفظ نيست فهم نيست از اون جا فهم نيست لفظ نيست کلام نيست صوت نيست حرف داله نيست و امثال ذلک اينا همش مال نشه پايين هستش، يعني ديگه به لحاظ روحاني هست بله «وكلمته ألقاها» ملاحظه کنيد اين «وكلمته ألقاها إلى مريم» مي گه که لفظ و اين حرفا که وجود نداشته که اين يه حقيقتي بوده که اين کلام بوده و اين کلمه تو هستش ديگه «ألقاها إلى مريم وروح منه. وفي الحديث أعوذ بكلمات الله التامات كلها من شر ما خلق» خدايا پناه مي برم به کلمات الله تامات يعني به اون عالم عقول به اون مفارق اونايي که تام من و تو اون ها رو ايجاد کرده اي از شر ما خم شر ما خلق در نشئه طبيعت هست اون جا ديگه شر وجود نداره يه ما خلق است يه عالم امر است در عالم امر در عالم کلام الهي امامات شر وجود نداره شر مال عالم خلق هستش از اين نشئه ناقص به نشئه کامل من پناه مي برم «أعوذ بكلمات الله التامات كلها من شر ما خلق»

ساعت دوم درس:

مباحثي که در الشعر الرابع از منهج ثاني خواننده مي شد در ارتباط با کلام الهي بود لذا فرمودند که في اشارة الي کلامه تعالي و کتابه در اين مشعر که عرض کرديم آخرين مشعر از منهج ثاني از مباحث الهيات باالمعني الأخص هست و البته ما يک منهج ديگري هم داريم که با افعال الهي است شعر اول راجع به ذات الهي توحيد احکام ذات وساطت اطلاق و مشعر ثاني هم منهج ثاني هم در ارتباط با اوصاف الهي بود اول در ارتباط با في صفاته تعالي کأنه غير ذاته هست و بعد راجع به علم و حيات بحث کردن و ساير اوصاف و آخرين وصف هم وصف کلام الهي است که دارن بحث مي کنند کنند و منهج ثالث هم در ارتباط با افعال الهي است که ملاحظه مي فرماييد توفيق داشته باشيم در باب کلام الهي فرمودند که در دو مقام بحث است يکي که اصلا کلام الهي يعني چي و اقوال متعددي که از اشاعره و معتزله در اين رابطه ر شده است رو ذکر فرمودند و قول حق رو هم در باب کلام ذکر کردن و فرمودند کلام مراتبي داره درجاتي داره يک کلمات تامات و از اون کلمات تامات هم کلماتي نازل مي شود و بحث انزال هست و انسان که در بحث کلام الهي مطرح است از کلمات تامات گرفته مي شود در مقام کلمات تامات ديگر ما اصوات و حروف و الفاظ و عبارات نداريم فقط آنچه را که هست حقايقي است که تعبير ايشون در حد کلمات تامات که در حقيقت مي تونه معناي اسما الله داشته باشه البته خود کلمات تامات هم باز مراتبي دارن که اولين مرتبه اون ها که به حق قرابت دارد مرحله اسما الله است که منشا اون به اصطلاح حقائق برتر هست خب مقام ثاني بحث در ارتباط با فرق بين کلام و کتاب است که چه فرقي بين کلام الهي و کتاب الهي اول توضيحي ميد مي فرمايند که کلام همون طوري که در جلسه قبل هم ملاحظه فرموديد يک نوع علقه اي با خود متکلم داره و به محض اينکه از متکلم اون علقه اش بريده بشه ديگه کلام ديگه وجود نداره تحققي نداره الان همين کلامي که از متکلم صادر مي شه تا زماني که متکلم داره تکلم مي کنه اين کلام وجود داره و به محض اينکه از اين تکلم باز بماند و اين علقه قطع بشه ديگه کلامي وجود ندارد لذا مي گن که کلام موجود است به وجود حق و قائم است به وجود حق موجدش تعبير مي کنن که منم «والمتكلم من قام به الكلام قيام الموجود بالموجد.» دقت کنيد ما يه موجد داريم اصطلاحش يک اين است که اصطلاح ديگه ايجاد است خب اينا خيلي غريبن ديگه موجد و ايجاد ديگه اگر گفتيم که يک موجودي موجود است به موجد خودش نه به ايجاد موجد خودش به وجود موج خودش اين وجود قوي تر و متقن تر است يه وقت هستش که يک موجودي موجود است به ايجاد موجودش نه به وجود موجودش فرق مي کنه اون وقتي که موجود باشد به وجود موجش مثل اينکه يک متکلمي است که کلام به وجود متکلم وابسته است نه به ايجاد متکلم اما مسئله کتاب يه تفاوت ديگري با يعني تفاوت جوهري با کلام داره همان طور که در جلسه قبل هم اشاره شد اين هست که کلام فعل اوست ايجاد اوست ببخشيد کتاب ايجاد اوست و از او جداست اين علقه اي که بين کلام و متکلم است بين کتاب و کاتب نيست چه بسا کاتب از کتابت و بماند اما کتاب وجود دارد اون اثر وجود دارد بر خلاف کلام يک کلام وقتي متکلم متوقف شد ديگر کلام وجود ندارد

سوال......

جواب: اگر توانستيم ما کلام را مي شود در عالم به اصطلاح اله اصطلاحا مي گن عالم اله و عالم ازلي به ازليت واجب نه ازليت ذاتي داشته باشه ها ازلي به ادبيت واجب بله و لکن اون ها ازش به تعين ياد مي کنن حالا که بايد ببينيم که آيا به لحاظ فلسفي مي تونن اين تعلق رو اينو ايجاد ببين ما الان الان حرف روشني است لحاظ هست شناسي يه حقيقتي است که به متکلم موجد خودش وابسته است تعلق وجودي دارد به محض اينکه اين تعلق کنده بشود اصلا موجود نيست عالم اله اينه ببين عالم اله رو اين گونه تعريف مي کنند که موجود است به وجود الهي باقيست به بقاي الهي ولي عالم خلق اين جور نيست اين ايجاد بشه آدم خلق بود لذا به اصطلاح ممکنه عالم خلق جمع بشه ولي عالم امر جمع نمي شه عالم اله يعني جمع نمي شه که به وجود الهي باقي هست

سوال.........

جواب: نه اون اون اون کلام نيست اون اون کلام در حقيقت انزال است نه اوني که در اون حد داشته کلام الهي يعني اسما کلمات تات اون ها هست که موجود است به وجود الهي اين کلمات انزال است که فرمودند که و بعد بله اين جوري فرمودند «بل هو عبارة عن إنشاء كلمات تامات وإنزال في كسوة ألفاظ وعبارات» خب ولي کلام حالا الان يه مقدار دقت بيشتري لازم هست اين جا که دارن کام فرض فرق بين کلام و کتاب رو با اين توضيح که عرض کرديم که کلام متقوم است و متعلق است به متکلم ولي کتابت متقوم به کتاب نيست کاتب نيست بلکه کاتب اون رو ايجاد مي کند اين تفاوت رو ملاحظه فرموديد خيلي تفاوت مهمي است « والكلام النازل من عند الله هو كلام وكتاب من وجهين» آنچه که به عنوان کلام از خداي عالم نازل مي شود نه اونايي که نازل مي شود به ايجاد نه به وجود اما ما بايد نگاه کنيم که اون کلماتي که تامات ان اين ها موجود به وجود نه به ايجاد اين فرق ميذارن الان خب کلام حالا ايشالا وارد بحث مي شيم «والكلام لكونه من عالم الأمر غير الكتاب» کتاب از عالم خلق است و اين از عالم امر است عالم امر موجود است به وجود الهي عالم خلق موجود است به ايجاد الهي «والكلام لكونه من عالم الأمر غير الكتاب لكونه من عالم الخلق» چطور شما فرق گذاشتيد اينجا «والمتكلم من قام به الكلام قيام الموجود بالموجد. والكاتب من أوجد الكلام يعني الكتاب» ببين رابطه بين ايجاد و رابطه بين وجود متکلم کسي است که من قام به الکلام يعني مقوم است و کلام متقن به اوست «والمتكلم من قام به الكلام قيام الموجود بالموجد» اين جوري قائم است «قيام المتقوم بالمقوم» اين جوري حساب و مگه موجود است به وجود الهي درسته آقايون يک دو برين سراغ کاتب و الکاتب تعريف نمي کنيم که من قام به الکتاب اين جوري تعريف نمي کنيم ها مي گيم چي من اوجد الکلام پس اين من ها به اينجا متکلم کيه و المتکلم من قام به الکلام اما و «والكاتب من أوجد الكلام يعني الكتاب» دقت کنيد اين خيلي اين دوتا خب البته هر کدام از اين عوالم باز خودش نشئاتي دارد مراتبي دارد عالم طامات عالم مفارق که يک مرحله که نيست که يعني کلش رو مي تونيم به مرحله بگيم ولي خودش داراي منازلي عالم خلق شما عالم خلق داريد ديگه آسمان ها هستن تا مياد به جماد و نبات و عناصر و معدني و همه اينا هستن ديگه اينا که اينا نشئات عالم خلق هستن موجودات عالم خب «ولكل منهما منازل ومراتب» بر اساس تحليل وجودي هر متکلمي مي تونه کاتب باشه و هر کاتبي هم مي تواند متکلم باشه پس ما معيار کلام و کتابت فهميديم چيه اگر معيار به اين شد که المتکلم من قام به الکلام کلام و الکاتب من اوجد الکلام ميشه کات خب با اين معيار ميريم ميريم هم کلام رو بررسي کنيم هم کتاب رو بررسي کنيم کلام در اون رتبه عالي مي تونه کتاب باشه يا نه کتاب مي تونه کلام باشه يا نه خب «فكل متكلم كاتب بوجه» که ما به جوري به اصطلاح تحليل بکنيم اين متکلم رو که من قام به الکلام در بياد ها ما اون شاخص مون مشخص شد «من قام به الكلام» ميش متکلم «من أوجد الكلام» ميشه کاتب ها با اين ذهنيت بريم به سراغ کتاب و کلام آيا کلام رو مي تونيم کتاب تلقي بکنيم آيا کتاب رو مي تونيم کلام تلقي بکنيم يا نه که الان دارن بيان مي کنم «فكل متكلم كاتب بوجه وكل كاتب متكلم بوجه» خب ما براي اينکه يه نمونه اي رو ذکر بکنيم حالا نداشتيم خيلي اجمال اين هستش که فرق بين متکلم با کاتب چيه متکلم من قام به الکلام اما کاتب من اوجد الکلام متکلم کسي است که کلام به وجود او موجود است به وجود او موجود است اما کاتب کسي است که کتاب به ايجاد او موجود است اين تفاوتش بيان کردن بعد مي فرمايند که ما تحليل وجود شناسي کنيم مي تونيم به وجه کلام را کتاب بخوانيم به وجهي کتاب رو کلام بخوانيم وجه چي آقايون وجه چيه وجهش همون تعلق است و عدم تعلق اگر تعلق مي شود کلام تعلق نبود و ايجاد بود کتابت خب بيايم رو انسان اينو يادش کنيم انسان هم متکلم هم کاتب اگر انسان آنچه را که صادر از او صادر مي شود به نحو ايجاد باشد ميش کتابت اما اگر به نحو وجود باشد مي شود کلام خب انسان يه وقتي که مي خواد بنويسه روي کاغذ مي نويسه يه وقت در لوح صبرش مي نويسه اون وقتي که در لوح صبرش مي نويسه من قام به الکلام است تعلق وجودي دارد اما اون وقتي که رو کاغذ مي نويسه ميشه کاتب پس انسان که نمونه ماست و شاهد ما هست من وجهي متکلم است و من وجه کاتب پس ما معيار داريم با اون معيار جلو مي ريم ببينيم آيا انسان کي متکلم کي کاتب اون وقتي که رابطه کلامي او با خودش رابطه متقوم و مقوم باشه اين ميشه متکلم اما اگر رابطه او رابطه ايجاد و موجود باشه ميشه کاتب « ومثاله في الشاهد أن الإنسان إذا تكلم بكلام فقد صدر عن نفسه في لوح صدره ومخارج حروفه صور وإشكال حرفية» وقتي سخنراني کرد اين سخنراني تو دو تا لوح مي نشينه يک نوع ص يک روح چي به مخارج حروف لوح مخارج حروف که نشست ميش کلام لوح صدر هم که نشست ميش کلام چرا چون در اين هر دو امر اون تقوم که ملاک ما هست وجود دارد « ومثاله في الشاهد أن الإنسان إذا تكلم بكلام فقد صدر عن نفسه في لوح صدره ومخارج حروفه صور وإشكال حرفية. فنفسه من أوجد الكلام فيكون كاتبا بقلم قدرته في ألواح صدره ومنازل صوته ومجاري نفسه بفتح الفاء وشخصه الجسماني ممن قام به الكلام فيكون متكلما» خب وقتي اين کلام صادر شد کلام کجا مي نشينه يا در لوح صدر مي نشينه يا در لوح مخارج حروف چون اين دو تا بهش وصل اند خب مي شود کلام او چرا چون متکلم من قام به کلام چون من قام به الکلام چه در صدر بنشيند چه در مخارج حروفش بنشيند شما چي ميش متکلم و اگر مي گيم کاتب از آن جهت است که در لوح نوشته شده است يا در مخارج حروف نوشته شده است از اين جهت بهش مي گيم کاتب چون گفتن که من وجه متکلم و من وجه کاتب چطور اين کاتب مي گ براي اينکه در لوح صبرش اين نوشته اين از لوح صبرش اين صادر شده و يا در مخارج حروفش وقتي نفسش مياد اين در حقيقت داره صادر مي شه خب «فنفسه من أوجد الكلام» اوجد الکلام يعني چي يعني ايجادش کرده يعني کتابش شده «فيكون كاتبا بقلم قدرته في ألواح صدره ومنازل صوته ومجاري نفسه» خب ما اون اول رو نفس بخونيم بهتره و دوم يه نفس هستش که خودشون هم گفتن که به فتح فاو خونده بشه ببينيد «فقد صدر عن نفسه في لوح صدره ومخارج حروفه صور وإشكال حرفية. فنفسه من أوجد الكلام فيكون كاتبا بقلم قدرته في ألواح صدره ومنازل صوته ومجاري نفسه بفتح الفاء» اين جا فتح فا هستش پس اون منشا که اوجد الکلام است نفس انساني است انسان شاهد ماست ديگه نمونه ماست ديگه اين نفس انساني منشا چيه منشا صدور اشکال و حروف است اگر روي لوح صدر بنشيند کاتب است چون روي کاغذ لوح نوشته رو لوح مخارج حروف بنشيند بازم کاتب است چرا چون اونجا ايجاد کرده هستش و در حقيقت الان قبل روي لوح صبرش که نبود يا در مخارج حروفش که نبود که اينا ايجاد شده چون ايجاد شده از اين جهت ميش کاتب از يه جهتي که متعلق به اوست ميش متکلم پس ما يک متکلم داريم يک کاتب متکلم من قام به الکلام خيلي خب همين متکلم که من قام به کلام چون در لح صدر و لوح مخارج حروف داره اين ها رو مي نگارد از اين جهت بهش مي گن کات پس ملاحظه بفرماييد در بالا گفتند که «فكل متكلم كاتب بوجه وكل كاتب متكلم بوجه» الان دارن توضيح ميد اين مسئله رو چه جوري يه متکلم کاتب است چه جور يک عرض کنم که کاتب متکلم است الان بيان مي کنم مثال شاهد اين است که «أن الإنسان إذا تكلم بكلام» اين آقاي متکلم سخني گفته است در حقيقت «فقد صدر عن نفسه في لوح صدره ومخارج حروفه صور وإشكال حرفية» خيلي خب بسيار اين اصل مطلب اما ما مي خوايم اين رو هم به کلام برگردونيم هم به کتاب برگردونيم اون جايي که تقوم به متکلم دارد من قام به الکلام است اين متکلم اما از اون جايي که اين داره مي نگارد روي مخارج حروف روي لوح صدر بهش مي گيم کاتب «فنفسه من أوجد الكلام فيكون كاتبا بقلم قدرته في ألواح صدره ومنازل صوته ومجاري نفسه» درسته پس اين جا الان هم کاتب شد هم متکلم و البته «وشخصه الجسماني ممن قام به الكلام فيكون متكلما» همين آقا همين آقاي جسماني همين ديگه داره مي زنه از اون جهت که اين کلام به او وابسته است من قام به الکلام است شود متکلم پس از جهت که در نوع صدر و لوح مخارج حروف نفس مخارج حروف نفسش در حقيقت اين رو قرار داده اين ميش کاتب اما اون وقته که از اون لحاظ که قام به الکلام بهش مي متکلم خب «فاجعل ذلك مقياسا لما فوقه» اين انسان رو مقياس قرار بده يک ميزاني قرار بده براي موجودات برتر براي خداي عالم که خداي عالم هم کاتب است هم متکلم است از اون جهت که در لوح قلب وجود پيغمبر داره مي نگاره گوشه کاتب از اون جهت که اين کلام به او وابسته است مي شود متکلم فرمودند که «فاجعل ذلك مقياسا لما فوقه» خب اين تموم شد تموم شد کلام رو از يک منظر هم قرآن مي گيم هم فرقان مي گيم قرآن چرا فرقان چرا يک حقيقت را اگر نگاه لفي و وحداني و جمعي بکنيم مي گيم قرآن اگر نگاه نشري و تفصيلي بکنيم مي گيم فرقان يه حقيقت ها « كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ» اون وقتي که در اين نوع محفوظ هست يا عندالله هست اين کتاب چيه محکمت آياته در نگاه اتقان است محکم است اجمال است نگاه وحداني روش هست نگاه لفي بهش هست اما ثم فصلت وقتي تفصيل پيدا کرد شد کتاب قرآني ميشه فرقان اين الان فرقان که دست ماست خدا رحمت کنه مرحوم علامه طباطبايي در الميزان بخواد شروع بکنه مقدمه اش رو با اين آيه شروع مي کني خيلي آيه شريفي آب کرد درود بر او باد «تَبارَکَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيکُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً» خب خيلي آيات قرآن زياده ديگه ايشون مي تونستي اما اينو انتخاب کرد اين خيلي قشنگيه «تَبارَکَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيکُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً» خيلي حرف تو اين آيه است چند تا کلمه هست واقعا تبارک لله است خدا رو در اوج چون اوج خير که باشه ميشه برکت مبارک ديگه تبارک الذي در ارتباط با انسان وقتي انسان رو خلق کرد و منشا و خلق آخر فتبارک احسن الخالقين ديگه فتبارک الذي احسن الخالقين ديگه احسن الخالقين اون کجا که انسان آفريده شد وقتي انسان آسمان و زمين را آفريد خدا نفرمود که فتبارک الله احسن خالق که انسان را که آفريد شد تبارک الله است در باب قرآن هم همين طور هستش «تَبارَکَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيکُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً» خير اين آيه براي من وقتي که من خواستم اين مقدمه صدا مي زن و نگاه کنم يه نزولي خيلي براي من و هر چي دارم بيشتر فکر مي کنم چه انتخابه زيبايي فرموده است اين «للعالمين نذيرا» خب يک مسئله ايست واقعا امروز اين کتاب يک کتاب جهاني است ديگه ما بايد اين کتاب رو جهاني معرفي بکنيم از کجا از همين خب از اون طرف خدا اون هم در اوج خداييش که به عنوان تبارک هم مي فرمايد اين کتاب هم از حالت قرآني و حالت لفي و جمعي به در آمده به حالت نشري و تفصيلي شده فرقان شده پيامبر اين کتاب نازل شده است تا بتواند «ليکون للعالمين نذيرا»؛ عرض مي کنم شما هرچه تامل بکنيد ديديد که خيلي آيه آيه استثنايي شريفي است دقيق خب اين جا الان بفرماييد که «والكلام قرآن» از يک سو و فرقان از سوي ديگر «باعتبارين. والكلام لكونه من عالم الأمر منزله الصدور ولا يدركه إلا أولو الألباب بل هو آيات بينات في صدور الذين أوتوا العلم... وما يعقلها إلا العالمون.» اينم صد تو قرآن کار کرده خيلي کار ها بنده الحمدلله افتخار دارم الان يکي دو سال هست سه سال است که با تفسير مرحوم صدرالمتألهين خب خدا رو شکر آشنا مگه اگه خدا توفيق بده خب همه اين هشت جلد تفسير ايشون رو تقريب تدريس بکنم که الان سوره ملک حمد رو بيان کرديم الان در سوره بخش آيت الکرسي هست و از اون طرف هم که روزهاي چهارشنبه توفيق خدا سوره مالک واقع داريم بحث مي کنيم اين روش اگه خدا بخواد همين همه هشت جل لايه توفيق باشه که محققين ما دارن دوستان ما زحمت مي کشن و پياده ميشه و ان شا الله از مهجوريت در مياد اين کتاب که تو کتابخونه بمونه خاک بخوره اين عالم رنج مي بره ولي اگر کتاب اومد درسي شد بحثي شد در مدرسه ها در حوزه ها در دانشگاه ها در مراکز فکري و فرهنگي آمد خب اين همه معارف خيلي معارف ترين تفسير مرحوم صدرالمتألهين وجود داره و چون يک تفسير واقعا باطني کمتر در معرض توجه عين اون هستش حالا افراد خاصي مراجعه مي کنن يه بحث ديگه است ولي نوع نيستش الان شما نگاه کنيد چه جوري داره حرف مي زنه يعني چقدر بايد آدم مسلط باشه که اين جوري حرف بزنه مي فرمايد که «والكلام قرآن وفرقان باعتبارين. والكلام لكونه من عالم الأمر» ببينيد کلام از عالم امر است چرا چون عرض کرديم که «والمتكلم من قام به الكلام قيام» ديگه خب کلام از عالم امر شد نه عالم خلق که به ايجاد باشد به وجود است خب چون عالم خلق نيست عالم امر است اين اگر بخواد نوشته بشه بايد در صدر نوشته بشه نه در مخارج حروف اگر بخواد نوشته بشه در مخارج حروف نوشته نمي شه بلکه در صدور هستش «والكلام قرآن وفرقان باعتبارين. والكلام لكونه من عالم الأمر منزله الصدور» چون عالم وجود عالم امريست منزلش و موطنش صدر است و لذا خدا فرموده که « ولا يدركه إلا أولو الألباب بل هو آيات بينات في صدور الذين أوتوا العلم» اين جا ديگه بحث که در ذهن باشه و نفس باشه اين حرفا نيست نه في صدور هستش «وما يعقلها إلا العالمون» اين قرآن را کسي نمي فهمد مگر عالم خب فرمودند که «والكتاب لكونه من عالم الخلق منزله الألواح القدرية» الواح قدريه چيه همين الوحي است که در عالم ملکوت است و ملک در عالمي است که در شب قدر نازل مي شود قدر اين تقدير ديگه جمع نيست فرقاني است و نه قرآني اين قرآن وقتي نازل مي شه در کسوت فرقان داره نازل مي شه وقتي در کسوت فرقان نازل مي شه علي الواح القدريه نازل مي شود نه علي الواح صدور صدور امر کاملي است که فرمودند «الذي أوتي العلم» به اون ها داده مي شود که اون چون صدر که اين مخارج حروف رو نمي گيره که شايد اون حقيقت رو مي گيره لذا لفي است لذا وحداني ايست لذا قرآن است و نه فرقان اما وقتي تنزل پيدا کرد رسيد به عالم فرقاني و داره تحقق پيدا مي کنه بايد در الواح قدريه باشه توي الفاظ عبارات و اصوات همسر خب پس ملاحظه کنيد «ووالكلام قرآن وفرقان باعتبارين. والكلام» چرا به قرآن مي گوييم کلام «لكونه من عالم الأمر» و الکتاب چرا« لكونه من عالم الخلق» که منزل عالم خلق «الألواح القدرية يدركه كل واحد» اون گفته بود که «ولا يدركه إلا أولو الألباب» اما اينو مي گه چي مي گخ «يدركه كل واحد لقوله تعالى وكتبنا له في الألواح من كل شيء موعظة علي نحو فرقان» و تفرقه آورديم «والكلام لا يمسه إلا المطهرون يعني چي يعني مطهره که ما اين جا مي گيم خب يه حکم فقهي است که ظاهر هست ولي مطهر اون کسي است که در حقيقت تدبير شده و از کثرت رهايي يافت به توحيد رسيده اين طهارت طهارت از کثرت است چون به توحيد رسيده مي تونه کتاب قرآن را «علي نحو لف و الجمع که في صدور الذين اوتي العلم هست تلقي بکنه ديگه اون جايي که قرآن نازل مي شه در صدور اوتي العلم که ديگه بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين اين جوري که نيست که حقيقت حمد اون جا نازل بشه در صدور انسان هاي اوتي العلم «وما يعقلها إلا العالمون» اين هم آيه قرآن است درسته که توي قرآن نياورد توي گيومه نياورده «وما يعقلها إلا العالمون» خب پس کلام را «لا يمسه إلا المطهرون» ولي کتاب رو تنزيل من رب العالمين که ميشه ديگران ببينن همين ظواهري که ما با روبرو هستيم «و الکلام لا يمسه إلا المطهرون» چرا چون حيثيت جمعي دارد و حيثيت تقومي دارد و به متکلم وابسته است و اين وجود ندارد «لا يدرکه الا الباب بل هو آيات البينات في صدور الذين» چه جوري در چيه آقاي ملاحظه مي فرماييد تفسير اينه که آقاي برن مي گن سير اين چند تا آيه چه جور کنار هم قرارداد اين تفسير مسير ديگه مي فرمايد که از هر سو تعالي اين کلام قرآن داره نازل مي شه خب هم داره در صدور انسان هاي خردمند اولوالالباب صادر بشه و هم داره براي مخارج حروف و ديگران هم داره نازل ميشه در يک سطح نيست اينايي که در صدورش ثبت مي شود اينا چه جور تلقي مي کنن وجود جمعي قرآن را و وجود لفي را لذا بحث مخارج حروف و صوت و لفظ و عبارت اينا وجود نداره ولي وقتي تنزل پيدا کرد به کتابت رسيد و کتابت هم در لوح مخارج حروف و اسباب و اين ها قرار گرفت اين همه مي تون استفاده بکنن اين ميشه موعظه و پند و نصيحت براي چقدر فرق مي کنه اون عبارت ها « وكتبنا له في الألواح من كل شيء موعظة والكلام لا يمسه إلا المطهرون بل هو لقرآن كريم وله مرتبة عظيمة» براي اين قرآن در اين جايگاه يک مرتبه عظيمه است در لوح محفوظ و همين البته نازل مي شود همين حقيقتي که در لوح محفوظ است نازل مي شود « من رب العالمين. فتنزيله هو الكتاب» اما اون وقتي که در حيثيت جمعي و قرآني وجود دارد مي شود کلام خيلي اينا حرف داره من عرض مي کردم که ما بدون تحقيق نمي تونيم اينو بگيم اينا فقط يه سطح و ظاهري از اين کلام هست چي رسيدن واقعا درود بر اونا کشفشون با قرآن باشه.