1402/11/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرح المشاعر اصالت وجود
«المشعر الرابع في أنه المبدأ والغاية في جميع الأشياء» همون طور که ملاحظه فرمودید بحث در الهیات بالمعنی الاخص و راجع به اثبات واجب احکام واجب و همچنین اوصاف و اسما واجب و افعال واجب است و همون طوری که باز از فرمایشات جناب صدرالمتألهین استفاده کردیم مخصوصا یک بیان صریحی در اسفار دارند این است که ما در فلسفه دو فضا داریم یک فضای عام داریم یک فضای خاص فضای عامی که در فلسفه وجود دارد همون مفاهیم عامه حضور دارند مفهوم وجود مفهوم تشکیک مفهوم امکان مفهوم ضرورت مفهوم علیت مفهوم این گونه از مفاهیم حضور دارند و ما از امور عامه سخن می گیم اما در الهیات بالمعنی الاخص ما از یک شخص خاص حرف می زنیم از یک حقیقت خاص حرف می زنیم و این گفتگوها و این گونه از مفاهیم امور کلیه و عامه نیستند ما اگر در الهیات بالمعنی الأعم از وجود واجب سخن می گیم، می گیم «الموجود إما واجب او ممکن» این یک مفهوم عامه اما در الهیات باالمعنی الاخص از مفهو عامه واجب سخن نمی گیم مشخصا یک شخص خاص را به عنوان واجب می ریم برای اثباتش و ادله و براهین برای اثبات او توحید او اسما و اوصاف او احکام او و نظایر آن بنابراین یک فرق جوهری بین الهیات بالمعنی الأعم با الهیات بالمعنی الأخص است و ماد الهیات بالمعنی الأخص چنین فضایی رو داریم البته خب اونچه که در اینجا گفتگو شده است محدود است از احکام عام به وجود احکام عامی که برای یک وجود خاصی هست یعنی اگر ما از بسیط الحقیقة در فضای الهیات بالمعنی الاعم سخن می گیم الان مشخصا از یک شخص خاصی که بسیط است صرف است مطلق است وحدت حقه حقیقیه دارد و نظایر آن بحث می کنیم خب لذا این بحث ها را خیلی شریف بدانیم خیلی گرامی و عزیز بدانیم این بحث ها بحث های مفهومی نیست ما عمدتا داریم از یک حقیقت نامتناهی که این گونه از اوصاف و اسما را دارد سخن می گیم خب ملاحظه فرمودید که در مشعر اول عنوان چی بود لطفا این عناوین رو با هم دور کنیم مرور کنیم « المشعر الأول في إثبات الواجب جل ذكره وفي أن سلسلة الوجودات المجعولة يجب أن تنتهي إلى واجب الوجود» در حقیقت هم اثبات واجب است و هم اینکه همه ممکنات لزوما باید به این واجب برگردند این مشعر اول بود که ما در باب اثبات واجب سخن گفتیم حالا تعبیر ایشون این است که «برهان مشرقی» یک برهانی است که از جایگاه اشراق نورانی و الهی صادر می شود برهان عمومی به مثل برهان امکان وجوب و برهان هده روس و قلم و امثال ذلک نیست یک برهان مشرقی است که ملاحظه فرمودید در مشعر ثانی بعد از اثبات وجود واجب به احکام واجب پرداخت اند4:56 فرمودند « لمشعر الثاني في أن واجب الوجود غير متناهي الشدة والقوة وأن ما سواه متناه محدود» هر چه که غیر حق سبحان تعالی هست غیر واجب الوجود هست وجود محدودی است متناهی قصور در هستی دارد و موجود قاصر نمی تواند مجود واجب باشد این یکی از احکام الهی است حالا همون طوری که نمی دونم در جلسه قبل اشاره کردم که حضرت آقا می فرمایند که ویژگی غیرمتناهی بودن گرچه در منابع تدریسی و روایی ما آمده است اما در قرآن عمدتا از بحث ربوبیت و خالقیت و رازقت و نظایر آن است یعنی قرآن در عین حالی که خدا را هو ظاهر و الباطن می شناسد اما عمده احکامی را که در صحنه قرآن آمده است از صحنه از اسم هو الظاهر است خالق بودن رازق بودن شافی بود بحث روبیت امثال ذلک اینا همه اش در این رابطه است اما این که یک وجود نامتناهی است غیرمتناهی شدتا قوتاً مدتا این کمتر در منابع به اصطلاح قرآن ما آماده گرچه در روایات آمده است،
سوال...........
جواب: قدی در لا قیدیت است دیگه آن یه قید اثباتی مثلا بگیم عالم یا قادر یا حی اینا تعینه وقتی سلب می کنیم می گیم نامتناهی هست یعنی تعین را از او برمیرده داریم
سوال...........
جواب: کدوم وصف حق سبحانه و تعالی نامتنهای است بدون ذات
سوال.............
جواب: ممکنات نه خود اوصاف واجب شما می گید در در عالم اسما و صفات یا تعین داره خب پس متناهی نیست دیگه متناهی نیست، مجموع نداریم الان اصلا خود علم متناهیه اینا کی گفته فصوص این حرف رو می زنه باید اینا بدن خوب خونده باشه آدم برای اینکه اون چیزی که در باب ذات هست همه احکام اوصاف، اوصاف ذاتی به ذات برمی گرده اگر اوصاف واجب خواستید بگویید نامتناهی هست منهای ذات میگه میشه هچین حرفی زد
سوال.............
جواب: پس چطور وصف نامتناهی رو می پذیرند
سوال............
جواب: بعضی از عرفا میگن حرف داریم و نظر داریم ، باید نظر داشته باشیم بید این حقیقت این حقیقت احکامی دارد شما می گ بسیط الحقیقه است این ذات بسیط الحقیقة است یا نیست بسیط حقیقت تعینه یا می گویید اون حقیقتی است که نامتناهی است عدتا شدتا مدتا و امثال ذلک اینا چیه بله اگر بناست این ها تعین بیاورد مثل تعین علم قدرت حیات اراده که این ها ما اونجا هم صحبت کردیم که این تعینات از ناحیه ما است و الا واجب حیاتش به عین ذات اوست هر حکمی که برای ذات واجب هست برای اوصاف ذاتی او هم هست؛ خب پس در مشعرثانی بحث در این است که واجب الجود نامتناهی است از نظر شدت و قوت و هر چه که غیر واجب الجودو است متناهی است و محدود خواهد بود این حکمی از احکام الهی است اون حقیقت این گونه هست مثل این اینکه صرف است صرافت در وجود واجبی بله صرف هستی است یا می گیم بسیط الحقیقه است اینا تعینی به معنای این که محدود بکنه اون حقیقت رو نیست وقتی می گیم بسیط الحقیقة تنظیم می کنیم توضیح می دیم که کل الاشیا دیگه محدودیتی و تعینی برای اون ذات نیست.
مشعر سوم بعد از بیان حالا در همین جاها در همین مقام ثانی که مشعرثانی است سایر احکامی که به میزان ذات هست مثل صرافت که اینجا در اینگه ملاحظه فرمودید از صرافت استفاده کرد کردند از وساطت استفاده کردند؛ مقام بعدی که مشعر ثالث است عبارت از «فی توحیده تعالی» که واجب سبحانه و تعالی یگانه است حالا واحد لا شریک له یه بحثی است احدیت او که یک تایی هست که بحث دیگری است اما در اینجا همون طور که در جلسه قبل ملاحظه گردید بحث لا اله الّا هو است، اگر دوستان بخوان تحقیق بیشتری داشته باشن در همین تفسیر آیت الکرسی که مرحوم صدرالمتلهین دارد که الان ما الحمد الله مشغول هستیم به تفسیر این خب آیت الکرسی در حقیقت مرحوم صدرالمتألهین به بیست و دو مقاله چون آیت الکرسی سید الآیات است در بین همه آیات الهی سید آیات آیت الکرسی است مرحوم صدرالمتألهین این آیه رو انتخاب کرد و بیست و دو مقاله در مقام شرح این آیت الکرسی دارد چون آیت ال کسی رو به فقراتی تقسیم کرده مثلا گفته الله یک فقره است لا اله الّا هو یا یک فقره است و الحی القیوم یه فقر هست برای هر کدام از این ها یه مقاله اختصاص داده در مقاله ثانیه در باب لا اله الا هو که وحدت واجب سبحانه و تعالی هست همین بحث های توحیدی رو در حوزه لااله الا هو، متکلمین این توحید رو توحید در الوهیت می دونند ولی حکما مثل صدرالمـتألهین توحید در وجود می داند که لا اله الا هو رو اونجا خوب معنا کردند که مراد از توحید حق سبحانه و تعالی چیست حالا اگه دوستان بیشتر بخوان اطلاع داشته باشن اونجا مراجعه 13:06 خب در مشعر ثالث ما در باب توحید سخن گفتین در مشعر راب بحث در مبداعیت و فیاضیت واجب سبحان تعالیست ولاظیمهمید رویکرد همه این ها رویکرد وجودیست یعنی حکیم چون با محور وجود داره حرکت می کنه همه اوصاف حتی هستی را عنوان واجب الجود می شناسد یعنی ما یه وجودی داریم که وجود برای این وجود ضرورت دارد به ضرورت ذتی ه الاضلیه دیگه عرض کنم که کالق و رب و رازق و این ها در مراحل بعدی هستش یکی از جهتی که برای واجب سبحانه تعالی می شناسند جهت مبدیت است که او مبدا المبادی است همه هستی به او منتهی می شود اولا و آخرا نهایتا هیچ موجودی در نظام هستی نیست مگر این که مبدایتش و فیاضیت اش به حق سبحان و تعالی یا به همین واجب الوجود برمی گردد برای این منظور این مشعر راوهعه یک راهی رو مشخص می کنه می فرماید که اگر از سخنان گذشته ما شما این معنا را یافته باشید که واجب الوجود واحد است یعنی بعد از اثبات اصل واجب الا یک بعد از اثبات توحید واجبون وجود دو راه برای اینکه ما مبدایت را و فیاضیت رو برای واجب اثبات کن مم دشوار نیست حالا ایشون این بعد از این دو مطلب یک اثبات وجود واجب دو اثبات توحید واجب توحید نه احدیت نهااهد خب چطور بیاین شما از ما این معنا را یافتید که وجب سبحان و تعالی در مقام هستی واحد است ما دوت واج وجود ممتنع است داشته باشیم خب اگر ما دوت واجب ال وجود نداریم و فقط و فقط یک واجب هست که همه ممکنات به او محتاج هستن پس بنابراین همه ممکنات به لحاظ هستی از او هست می گیرن دیگه ما دوت واجب که نداریم یه واجب داریم بقیه هر چی که داریم ممکنن ممکن هم به لحاظ هستی نیازمند به یک مبداست که ا رو ایجاد بکنند بنابراین بعد از فرض اصل اثبات واجب بعد از فرض توحید واجب راه برای رسیدن به مبدایت و اینکه او فیاض علی الاطلاق هست همه از اویند و به او برمی گردند امر دشواری نخواهد بود چرا برای اینکه شما ماسبای الله رو ملاحظه کنید ماسبای الله که حالا ماسوای واژه ولا الله که نام شریفی است لفظ جلاله است اینا در نگرش های کلامی بیشتر مورد بحث است اما در این جا بحث هستی ای مطرح است ما یه هستی داریم یک هستی که اون یک هستی وجود برای او به ضرورت ذاتعیت ا الضلیه حتمیست خب یعنی چی یعنی هر چه که غیر او هستن به او محتاج اند خب در این بند روشن می شه که ماس و الله به او محتاج است و او مبدا ماسو الله است ا اولا و آخر اما این استدلال ملاحظه فرمایید المشعررابه فیانه المبداع و القایی جمیع الاشیا الاصول الماضیه دله ات نگاه کنید الصول المضع چند تا اصل گذروندیم ما تاکنون سه تا عصل گذروندیم اصل اول راجع به اصل وجود واجب اصل دوم راجع به غیرتناهی بودن واژهب اصل سوم توحید واجب این اصول ماضیه دت و قامت قامتنشی یعنی کاملا می تواند دلیلی قائم برای این معنا باشد دلت کشی که علینواجب الوجود وااهدون بهذات لا تععددا له و اننه ت من و فوق التام حالا ف العان نبود یعنی ما بعد از که این دو تا اصل را که مشخصا بیان کردند که واجب الوجود واحد باذات است تعددی برای او نیست و او ط است یعنی هیچق قصوری و هیچ ضعفی و هیچ نقصی در حوزه وجودی او راه ندارد که همه این ها اون واژه هایی هست که ما کمک می کنن که حقیقت این اصطلاحا به اینا میگن امکانات فلسفی ما با این امکانات فلسفی اون حقیقت رو می خوایم بشناسیم می خوام خدا را یا واجب الجودود رو بشناسیم با چه امکان فلسفی بشناسیم با چه عنوانی عنوان غیرمتناهی ش د و و مدی و نه نظئر آن ما را دلالت می دهد به چی به اینکه یه وجودی با این ویژگی ها هست و ان تامه و فوق تمام خب الان نبول حالا که این اصول ماضیه رو ملاحظه فرمودید الان ما مترتب می کنیم بر این یک نظری رو حقیقت شما دو سه تا گزاره تا الان پیدا کردید اصل وجود واژب توحید واجب غیرتناهی بودن اینا به ما راه نشون میده که چی کی اینجا شروع بکنه به استدلال و الان نه قلو حتما آقایان شما این همواری رو از این به بعد برای اینسی که اون ناهمواری رو گذروندید ها چون اون ناهمواری که در ارتباط با اصل اثبات واجب بود توحید واجب بود احکام دی دیگر واجب بود که اون ها ناهموار بود راه روشن روشن نبود الان روشن شد بر آن نبود که ان انوی ان ان الواجبه فیاضون علی کل ماسباه و در این فیاضیت هم او شریکی ندارد ظهیری ندارد بدیل و مسیری ندارد این که می گیم لانلحلا مثللهحلا شریک ال این نه تنها در ارتباط با اصل وجود واجب است در باب شئونات واجبم هست مبداعیت شانی از شئون واجب سبحان او تعالی است و الانولوک انه فیاضون الی کل ما سوباه بلا شررکت ان ف الحفاضل که در مقام افاضه یعنی م جعیت و فاعلیت هیچ شریکی برای او نیست چرا استدلال مطللب و ان ماسواهو ممکنهه الماهات غیر از او هیچ چیزی نیست مگر که ماهیتا ممکن است حالا در نظام حکمت متعالیه این امکان امکان فقری شده است به هر حال فرقی نمی کند امکان هر کجا باشه سر از نقص داره چه امکان ماهوی و چه امکان فقری ماسبای او ف غیره الجود است الان همین تعبیر رو هم به کار می برن فغره الذات است فقره الهویه است ممکنهه الماهی هستش خب ماسفای او که ممکنهه الماهی است ناقص و زوات است متعلقه الجود به غیرها هست بنابراین به او محتاج می شوند نه نه بله فع ان قول ان ان فیاضون علی کل ماشواه اما در این فیاضیت بلا شررکت فی ال فضل یعنی در فیاضیت و مبدادیت هم واحد است با هدیت او همه ی شئونات و ذات او را گرفته است ولی تعیناتش استدلال مطلب لعنما سووای واجب ممکنه الماهیات است ممکنهه الماهات یعنی چی ناقصه الزوات که مراد از این ذات ذات به معنای ماهیت نیست ذات معنای هویت است اشت به لحظ وجود فاقرن متعلق الوجودات به غیرها خیلی این مطلب و کل و این صغری که ماسبای او فقره الجودن صغری و کل و مایت اللق و وجود هو به غیر هی فهوا مفتقرون الیه چرا چون ما غیر از ا که واجب نداریم هر چه که غیر او هست ممکن است پس غیر او هر چه که هست متعلق الجود بالواجب است و کل مایایتلق وجود و هوب غیرهه فاهبا مفتقرون الیه مستطم ماننده اون گفتن ت مست تا این واژه ها عرض کردیم اینا امکانات فلسفیست این ها رو مغتنم بشماریم مستطم مونده یعنی این ها خودشون در مقام ذات ناقصن و تمامیتشون در سایه ی اون واجب هستش و ذالک الغیر و مبدا هو بقای تو مبدا او و غایت او در حقیقت همون غیری است که به او وجود می خواهد ببخش باشه خب پس قیاس درست کنیم آقایون هر آنچه که غیر واجب است ممکن است و ذات است است یک و هر چه که ممکن است و ذات است در مقام وجود متعلق است ل واجب دو نتیجه هر چه که ممکن است واجب باشد تکی است و از او فیض وجود دریافت می کند طبعا او می شود فیاض علی الاطلا و م ز کل فه مفتقرلیه مستطمب و ظالک الغیر مبدا وایت او خی خب الان شما می فرمایید که ما سه تا عالم داریم عالم تبع و نفس و عقل ولا موارد دیگه اینا مگه نمی گید عالم طبع از نفس آمده نفس از عقل آمده و امثال زادهک فرمایود ایران همه به جای خودش محفوظ اینا مراتب نقصنده یکی ناقص تر یکی ناقص یکی ع عمقه اس فرقی نمی کنه همه و همه این ها باید به یکی منتهی بشن حالا اگر در مقام طولی این طبع به نفس برمی گرده نفس به عقل برمی گرده معناش این نیست که اینا مفتقرن به یکدیگر طبع به نفس مفتقر است نفس به عقل مفتقر است و تمام بشه نه همه این ها به رغم کثراتشون مراتبشون همه و همه به او مردن داش هستن فلممکنات کل ها علی تفاوت این ممکنات و ترتبه ها فی الکمال ونص که عرض کردیم مثل طبع نفس عقل و نه زائران همه ی این ممکنات فاقره الذوات الیه بازم اینجا ذات را ما به شیح و بهل تفسیر بفرمایید نه ما مایه قالفی جواب مااهو فغره الذوات یعنی در مقام هویت و ذاتشون این ها فاقرند و محتاج هستند شت جناب استاد اینجاا نگاه تشکیک بله بله بله وحدیت شخصیتم دارم من نه حکمت تا حکمت هست من چون حکمت از اول می پذیره الموجود ماواهد اوکثیر خب اینکه پذیرفته کسر افراد دیگه نمی تونه به مححث ود شخصی توجه به که که دم در پ در حالشون خب این حرف نهایی نیست حقیقت بید تا زمانی که ما در حکمت هستیم همواره از کثرت سخن می گیم و کثرت هم که اثر تشکیکیست نه کسر تباینی بله اگر از کس از حکمت بیرون رفتیم چون حکمت کثرت رو می پذیرد و کثرت رو حقیقی می دوند اون وقتی که می گ المجود ما وحدان او کثیر کثرت را حقیقی می داند اما اصلا در عرفان ما چنین تقسیمی نداریم که یه وجود یه واحد شخصی هست و دیگه هیچ فلممکنات کلها الیلاتفاوته ها و ترک تو به حافل کمال و النص همه شون فقرات زمات الیلواجبن مستغنیتان چون فغرن غنایشون به وسیله اون واجب خواهد بود فهیت یعنی ممکنات ف حدود انفس ها ممکنتان واجبتان بالع بله الواجب تعالی ما یه واجعه به ذات داریم یه واژه بالغیر همه ممکنات واجه بال اولن یعنی وجوبشون چون شی اگر وجوداجوب پیدا نکنه وجود پیدا نمی کنه که شم عالم یجبل میوجد همه موجودات وجود دارن بعضی وجوب به ذات دارن و بعضی وجوب بالغیر دارن همه ممکنات وجوب بالغیر دارن وجوب بال اول دارن یعنی به اول تاا متکی هستن فهیت یعنی ممکنات توی حدود انفسه ها ممکن است در مقام ذات حدود انفسینده ار مقام زاد اما واجبتون اینکه میگن که ممکنات دوت وصف دارن یه امکان بهذات یه وجوب بالغیر البته این در نزد مشئین بود تو حکمت متعالیه این امکان به ذات برداشته شده فقط موجودات ممکنه یه وصف دارن و اون هم وجوب بالغیر است چون ذات ما نداریم که ماهیت از وجود انتزاع می شود بنابراین این سخن که در عرف مشئین و یس جمهور حکما در ارتباط با وجود ممکن بود که ممکن ذاتا امکان دارد و بالغیر وجود دارد این سخن در نزد حکمت متعالی حکمت سخن نهایی نهش کارذ کرد نه ساتی ندارید خودشش فارغ از این اینکه موجود بشه خودش ینی چی وقت نظر به این موجود بود این وجود بکنیم صنتم فقط وجوقه فقط وجود اگر می خواد به ماهیت نگاه بکنید خب این امریست که بالعرض از او نشئت می گیره از اون وجود نشئات می گیره خب همین دیگه امگه امکان رو به ذات نداریم دیگه چون امکان به ذات نداریم امکان فقری داریم از این و گذرامیم سغ نه دیگه امکان ماهوی هم امکان ذاتیه اگر منظورتون از بلهگه و مگر مگر منظور جناب عالی از امکانذات امکان ذات منیج وجود باشه خب اگر اون باشه خب دیگه شما یه هجرت کردید از ممکنه به ذات ماهوی یا امکان هوی به امکان وجودی و امکان وجودی همون فقر دیگه دقیق فهه پس این ممکنات فی حدود انفسهها ممکنت یک واجبت بال اول واجب تعالی این الواجب تعالیکم رحمه الله حا باشون این واجب تعالی وصفف اون اول هستش ها واجبتن بال اول که اون اول باش واجب هستش خیالله و شما خوش الله هستن بله بله بله ما حالا داریم این عرض می کنم بگیم که این سخن سخن نهایی نیست دیگه بله خب این بله که می خواد این فرمایش شما رو داره تدارک می کنه بله استراک می کنه اصلا باطلتون هالکتون به انفس ها در مقام ذات شما نگید ممکنه به ذات است امکان به ذات ما نداریم که ما هر موجودی را به لحاظ ذات و انعذات ماهوی نخوایم نگاه بکنیم هالکت و ذاتن اینجاست که می تواند این کل شی ان هاولک الا وجههو خیلی خوب نشون داده بشه این حکمت متعالی هست که می تونه این باز بکنه کل شی ان حاله کن نه اینکه بعدا هلاکت پیدا می کند بالفعل حالالک است چرا چون ما ذات نداریم که موجودات در مقام ذات که ذات به معنای امکان ماهوی هیچی ندارن به لحاظ هستی فقیرن فقر محضن و اونچه که این ها را به وجود می آورد وجه الهیست که همون فیضتت فیض است که اون فیض که وجه الهیست به این ها هستی می دهد این اضافه اشراقیه وجه الهی همون اضافه اشراقی هست که اون اضافه ی اشراقی مضعاف می سازه و موجودات اشیا توسط اون یافت می شوند پس بنابراین مو موجودات در مقام ذات هالکن نه من خودشو نزدیک می کن نه امکان امکان رقیق تر میشه ممکن رقیق تر میشهم ستی بله آره دیگهث ممکنه دیگه فریاد بده مث که دیدیم یه موجود ت که وجود بله لذا می شود کلا روابط شما در حد روابط می پذیر بله بلهظاه اشراقیه ش بی حالا بگیم سر حکم حکم دیگه خیلی زور شده داده باشه نزدیک عرفانکی شد ب این طور هستش بله امکان را ایران همون از سس بله مغازه همینطوره سونا از اونجاا آمده بعد حکمت مواد ثراس رو داره تحلیل وجودشناسی می کنه می گید شمایی که میگید علمجود ما واجبونع ممکن من برای شما واجب و تعریف کنم ممکن هم تعریف بکنم واجب می شه بسیط الحقیقت ممکن هم در نهایت افتخار است و فقر به لحاظ وجودی یعنی اصلا چیزی نیست تااب بگیم نه کهثببت عله الفقر بل عین الفقر در باب واجب مگه نمی گیم ذاتنه ح عین الغنا در باب ممکناتم بگیم ذاتا ی عین الفقر این می شود رقیب ح الواطره الحالکتب انفسها حقتون بالحق القاهد ال احد خب این حقتون بالحق الواحد ال احد یعنی چی یعنی هیچ موجودی اینا هی داره رقیق میشه آقا خودشو به قول شما به عرفان نزدیک می کنه همین طور باید بشناسیم ما چیزی جز خدا حق نیست حالا این واژه حق از داریم اجرت می کنیم از واژه وجود به واژه حق واژه وجود واژه فلسفیست واژه حق واژه عرفاانی نیست موجودات به بالواجب موجودا بالحق حقا لامض فرمایید اگرذالکب ان اللهو الحق اگر چیزی از او پرتوی گرفت او بالحقه حق می شودذ می فرمایند که حقتان بالحق الواهد الحد غیر از واجب همون طوره که در حکمت به راحتی بگیم که موجود و بالواج اون طور که الان فرمودند موجود بالواج بال اول واجبتون بال اول الواجب تعالی اینجا دارن یه مقدار با یک روش عرفانی حقتون بالحق القاهد ال احد خوب کل شیان ه کن الا وجههو و نسبت هو چند تا حرف تو این کل ش حاله کن هستش آیونخل چقدر زیبا خدا سخن میگه چقدر حرف رو در نهایت اتقان و صلابت و در عین حال به روشنی و وضوح کل شیان حالال کن یعنی چی اصلا این عرض و سماع این عرش و فرش ع این عقل و نفس اینا همه شون در مقام ذتی ایش در مقام ذات به لحاظ وجود هیچ هستند هیچ هستی ندارند ذاتم ندارند تنها چیزی که هست فقط و فقط وجه اوست که وجه او فیض او مستفیض می سازد نه این که اونا هستن فیض او مستفیض می سازد وجهه او این وجوه را می سازد که این ها می شوند مظاهر الهی و نسبت و الی ماسوا یعنی نسبت واجب خود داره یه مثالی می زنن کن نسبت ذوعشمس الی الاجسام المستذععه من خب ببید آیا شما فرض کنید که جهان ظلممانی است محض ظلمت است محض تاریکی است خب این جهانی که محض ظلمت است تصور بفرمایید و هیچ نوری داریم تاکید می هیچ نوری جز نور شمس نیست درست اگر شما ولو در اقص نقاط یه نور ضعیفی رو دیدید اون ج هم حکم می کنید که اون نوررم مال شمسه حالا ممکنه از پنجاه لایه گذشته باشه پنجاه تا آینه و پنجاه تا جسم صیقلی اینا گذاشته باشه بازم شک نمی کنید ببینید ایشون می گه همون طور که شما در مقام واجب به اینجا رسیدید که او اولا واحد است و ثانیا ماس و الله به او محتاج اند حالا اگر مراتب وجودی از عقل آمد به نفس به طبعبه حتی هیولا رسید ید وجود هیولا رو هم شما از واجب می دونید چرا چون ما اینا رو به صورت قاعده کلی همه رو ممکن می دونیم کل شی ان همه این ها ممکنن و ممکنم افتخار ذاتی به غیر دارد پس او به غیر دارد یه مثال می زنن میگه شما توی عالم زندگی می کنید که این عالم سراسر تاریک است هیچ نوری از هیچ مبدا وجود ندارد در این عالم اگر یه خورشیدی و شمسی که قائم به ذات هست اگر طلوع کرد هر نوری رو که شما دیدید چه نور طلاایی باشین مال اون ماهی باشه که مستقیما از ا او داره نور می گیره یه نوری باشه مثل شب نور بیس شمع یا نور اون کرم شب تاب و امثال زال این نور هم الا و لابد باید از اون نور گرفته شده باش و نسبت الواجبه الی ماسوا که نسبت ذ شمس ولو کان قائما به ذاته فرض کنید که این شمس قائم به ذات است الی الاسام المستذیععه من الشمس المظلمه بسذواتها همه اشیا در مقام زات مسلمن تاریکن و هیچ هستن و چیزی از خود ندارند و عن تر ب دار از باب تشبیه معقول و محسوس انت اذا شاهد شعاق الشممس علی موضعین و عنار الشممس به نوره ها ثم حسل نورون آخر منظالک ال نور حکمت به حکم قطعی که ان النورثانی من الشمس ایضا و اصلا ته الیها اسناد بد این رو برای اینکه میگه که آقا ماسواک م مسلمن هیچی هر چه که هست از نور آره شمسه بنابراین اگه ده لایه نور اول ن دوم ن سوم ن دهم نور هزارم اون نور هزارم رو هم که بدی باز شما استنادش میدی به چی به شمس چرا چون اون که ذاتا م مسلم است و غیر از شمس هم نوری در عشق در عالم وجود ندارد پس همه و همه این آقا چی بگن می خوان بگن که آقا این مراتبی که شما در هستی دارید که میگید آقا طبع و نفس و عقل و این ها که نفس از عقل گرفته شده طبع از نفس گرفته شده اینا در مراحل اولیه است در مراحل نهایی می دید که همه ممکنن یک و ممکنات افتخار ذاتی دارند از هیچ جای دیگه نمی تونن بگیرن و ما غیر از واجب هم وجودی نداریم پس هر چه که هست از او هست ش حکم با قاطعیت حکم می کنی که ان نور الثانی من الشمس هست و اسناد توو استنات میدی به شمس و هاکذا نور ثالث را و هاکذا نور رابع را الی انین ته الی از اپل انوار الح دیگر تا به ضعیف ترین نور حسی هم که برسیید شما بایستی که خودت رو به شمس وصل بکنی منهای شمس نیست حالا این شمس نور است و یک شمس وجود هست که ذات باری است که قائم بد اضاف هستش فعلی هذ ال مننوال وجودات الممکنات المتفاوت فی القررب ول بود حالا ایند حاضل بود ژگار یعنی از محصول شما هجرت کنید بیاد به معقول از نور شمس به نور وجود برسید همون منطقی که در باب نور شمس دارید همون منطق رو در باب وجود دارید در باب نور شمس چی می گفتید گفتید که آه هر چه که از زوات هست مزلمت و زواتا در مقام ذات تاریک خیلی خوب ماه یک خورشید بیشتر نداریم که این خورشیدم قائم به ذات است و تمام نورم از اوست تمام فیاضیت و اشراق و اناره از اوست نتیجه نتیجه این که هر جا ما نور دیدیم دور اول نور دوم نور سوم هزارم هر چه که هست اسناد بدیم به نور شمس این جمع همین طور هستش ف علی هذ المنوال وجودات الممکنات المطف فاوت فی القبه و الب من الواهد الحق این قرب ود هم ناظر به قرب و بعدعد واجبی س صبحان تعالی هستش یعنی نسبت به واجب غریبا میشه عقل بعیدن میشه نفس و طبع وظاهر آن و الکلا البته من عندالله هیچ کدوم از این ها از یکدیگر به معنای استقلالی نیستند بله حق صبح هم تعالی از ناحیه و ساعتش موجودات را ایجاد می کند الحمدلله این مشعر رابع که این ها خودشون یه مقاله اند یک پایان نامه اند رسال اند که مباحث فراوانی رو در اینجا هست البته در کتاب های دیگه فلسفی جناب س تعالی هم می تونیم امکانات فلسفی بهتری رو هم بیابیم اینجور نیست که اون ج باشه ولی در متانت و متن بودن و قوییم بودن و استواری الحمدلله بسیار بالاست این کل شی انحال کن الا یکی از مسائلی که ما در مبحث های فلسفی می خوایم بیشتر بهش توجه کنیم این هستش که فلسفه برای باز کردن راه معارف خب خیلی کار کرده مخصوصا فلسفه صفرایی شما کل شیان حال کن الا وجهعور نگاه کنید آیین مفسرین چی رو تفسیر می کنه منهای ریشه حکمی می بینید که هک رو سییح لک معنا می کنه همه چیز هلاکت به هلاکت می رسد اما این هالکت و ذات فغره وذوات اینا این مسائلست خب از اینکه یک گره معرفتی اون هم در مسائلی مثل معارفی مثل معارف قرآنی مثل کلد ش انحلهک الا وجه آقا اصلا جهان رو باید بر اساس کلل شی انحاق بکن الا وجه شناخت دیگه چقدر تفاوت می کنه این نوع از معرفت با این معرفتی که متعارف است و در سطح مسائل متوسط بیان می شود حالا این عمیق تر راه داره این و بازتر بشه راه داره ولی خب اما مشعر خامس فینواجب الوجوده تمام و کل ش در حقیقت اینجا حکمی دیگر از احکام واجب را داریم بیان می کنیم و اون حکم بسیط الحقیقه است یکی از مسائلی که با در ارتباط با واجب بایستی بیشتر تامل کنیم این هستش که ما هیچ کدوم از این احکام رو از بیرون نمیاریم با تامل در هستی اولا یک فب ربک ان علی کل ش ان شهید همه اینا صدیقینی ها همه این ها ما از آیات آفاققی و آیات انفسک استفاده نکردیم که با تامل در وجود به وجودوب می رسیم با تامل در وجود به احدیت می رسیم با تامل در وجود به واحدیت می رسیم با تامل در وجود به فیاضییت علی الاطلاق می رسیم و دیگر احکام هیچ از جای دیگه ما نگرفتیم ما برای اینکه بگیم خدای عالم فیاض علی الاطلاق است چ جوری می تونیم از کجا بگیریم راهی نداریم که تنها راه تامل در خود هستیست خود هستی واجبی چهنین پیامی رو داره از جمله پیام هایی که در حقیقت ما در اینجا داریم این هستش که واجب سبحانه و تعالی تمام و کل شی هست که بسیط الحقیقت کل الا اشیا هست و لیس به شی منهاست خب آیا دارن دارنبا اذان هم نزدیک شدیم یه فضایی رو باز بکنیم بعدشالا بعد از نماز ادامه میدیم اونچه که تاکنون در باب هستی شناختیم ما گفتیم این هستی یک هستی ز مراتب است الجود و حقیقت الواحدتون مشک از ز مراتب و مراد از این سو مراتب بودن این است که یعنی برخی ناقص اند برخی کاملا برخی اکمن و همین طور ما در باب وجودات چنین تصوری داریم که برخی شما ماهیات کنار بگذارید موید شجر و حجر عرض و سما نفس و طبعا عر اینه ماهیت رو کنار بگذارید اینا امور ارضی ان این امور انتزاع اند اعتبار ان از وجودات انتزاع می شوند به خود موجودات که نگاه می کنیم می بینیم که بله در عین حالی که یک حقیقت است این حقیقت تو و مراتب از همه شون وجودن یک حقیقتا اما همه شون در یک سطح نیستند دارای مراتب اند خب تفاوت هایی که در اشیا وجود دارد اگر شما بین طبع و نفس و عقل تفاوت می بینید این تفاوت ها تفاوت ماهوی نیست تفاوت به جنس و فصل نیست تفاوت به نوع نیست که به قول حکیم سبزواری المیزما به تمام ذاتی خو به بعض ذاتی او اجاب ملزماتی اینجور نیست که ما تفاوت های اشیا را به تفاوت ماهوی بدونیم بعضیا به تمام ذات از یک گر ممتازند مثل فرض کنید جوهر و اررس بعضیا به بعضی ذات و هم ممتازن مثل بغر و قلم که در جنس با هم مشترک در فصل از هم دیگ مون بعضی ها به مزمات از یکدیگر ممتازند مثل عوارضی که برای زید امر حاصل شده است این تفاوت ها هم رو بذارید کنار هیچ کدوم از این تفاوت ها تفاوت های حقیقی نیستن ما یک تفاوت حقیقی داریم و اون تفاوت به مراتب است یه وجود برتر یه وجود کامل یا ناقص و همین طور ما این موجودات رو باید اینجوری بشناسیم یعنی عالم رو باید اینجوری بشناسیم الحمدلله تفاوتی که بین افراد وجود اعداد که اون افراد افراد وجود هست این تفاوت ها تفاوت به مراتب هستش تفاوت به تعبیرشون به کمال و نقص است به فقر و قناس و امثال ذدفی خب این تفاوت رو ما در ریشه این تفاوت در کجا ببیم بسیار خوب پس ما نوع تفاوت های ماهوی رو کنار گذاشتیم او المیزع ما به تمامذات او به بعض ذات اوجاع به مزمات اینا کنار گذاشتیم خیلی خب شما می فرمایید که چی می گید که تفاوتی که در وجودات هست به لحاظ تفاوت مراتب ایست مرتبه ایست بسیار خوب سخن ما این است که این تفاوت مرتبه ای از کجا در اومده آیا حقیقت هستی این تفاوت رو داره نکته بسیار خوبی داره استفاده می کنه شما از کجا این تفاوت رو در آوردید خب ما این تفاوت های ماهوی رو می تونیم از ذات اشیا بگیریم دیگه این ذات جوهر هست اون ذات عرض است اینا با هم به تمام ذات ممتاز هستن خب طبعا ازنده تفاوته این تفاوت از اینجا هستش یا در بعض ذات یا جا به مزمات این تفاوت ها هستش اینو می فهمیم ازذوات اشیا می گیریم شما می گید این همه اینا اعتباریه همه اینا بالعرض خیلی خب بسیار خوب یه تفاوت اصلی می مونه و اون عبتت از تفاوت نقص و کمال قوت و ضعف سخن ما اینه که آیا این تفاوت در اصل حقیقت وجود است یا در جای دیگه هستش میگن نه این تفاوت مال اصل حقیقت هستی نیست چرا می فرماین که اگر این به صورتاس استثنایی اگر این تفاوت مال خود حقیقت هستی باشد یلزم که ما واجب ال وجود نداشته باشیم و طالی باطل ف المقدم مثلو یه بار دیگه توضیح بدین یه قیاس داریم تشکیل می دین این تفاوتی که مال وجودات هست شما می گید چی مال ماهات نیست بسیار خوب این ها تفاوت های بالعرض است تفاوت ها به چیه تفاوت ها به مراتب وجودیست خب این تفاوت هایی که مال مراتب وجود هست آیا این تفاوت ها توی حقیقت هستی هست یا نه و من نه این تفاوت ها تو حقیقت هستی نیست چرا چون اگر تفاوت ها تو حقیقت هستی باشه ما نباید یه وجود واجبی داشته باشیم که این وجود واجبی همه ی وجودات باشه این مقیاسی هستش و چون وجود واجبی داریم که این وجود واجبی وجود همه موجودات هست پس این تفاوت ها در حقیقت هستی نیست حالا از کجا هست بریم چی هستش المشعر الخامس شی عننواجب الجوده تمام و کل شی تک تک این واژه ها رو باید با دقت ما پیش بریم آقایونا بعدقللم که ان الوجود حقیقتون واحدتون وسیع تر این رو در اون مشعر دوم و مشعر سوم خوندیم لالاتفاوت اعداد و ها یعنی افراد این حقیقت لالاتفاوت لالاتتووت اعداد و هائن افراد این حقیقت به امور ان ذاتیه من جنسن و فصلن و نو خب پس این تفاوتشش چیه قلب کمال و نقص و قنن و فقر که غنا غنای وجودی فقر هم فقر وجودیست خب حالا حالا ما سوال می کنیم منشا این تفاوت کجاست ریشه تفاوت کجاست فمانکه و لیث نص والفقرو منماایق تضییح نفس و حقیقت الجوه این تفاوت ها از جایگاه حقیقت اصلی نیست نفس حقیقت وجود منشا این تفاوت نیست حالا اینجا دارن قیاس تشکیل می دن نی یه برهان تشکیل می داد داد برهان چیه و الا یعنی قیاس این جور میشه اگر این تفاوت از ناحیه حقیقت وجود باشد لم یوجت واجب الجود و طالی باطل کمماثبتر فل مقدم و مثل پس ما اینقییاسون دقت کنید حالا به همین مقیاس برسیم بعدچهون نماز از حواسمان به او نماز می ر دیدم است کلی میگن میگن که ح کرد اگر این تفاوت از جایگاه نفس حقیقت الجود باشد یعنی این تفاوت ها را ما در حقیقت الجود بخواهیم داشته باشیم شیم پس ما نمی تونیم یه وجودی داشته باشیم کهون وجود واجب باشد چون اون وجود واجب حقیقت اصلیست دیگه پس این حقیقت وجود در او مراتب اخذ نشده است نفس و حقیقت الجود اگر بخواهد ز مراتب باشد یلزم که واجب سبحانه و تعالی وجود نداشته باشد و الا لم یوجد واجب الوج و چون واجب الجود ما داریم پس معلومه که این تفاوت و این مراتب مال نفس حقیقت ال وجود نیست و لیثا نص والفقم ماایق تضییع نفس و حقیقت است ل وجود چرا و الا یعنی اینجوری شما بخونید قیاس بکنید آ قضیه دقیقه آسشکیل بدین که اگر این نقص و فقر و غنا از نفس حقیقت وجود برخاسته بود لم هیوجت واجب الوجوع و تالی باطل چون واجب ال وجود داریم کماسبده ف المقدم و مثل پس فیلمشون میده که این حق این اختلاف و این نقص و فقر و غنا از نفس حقیقت وجود برنخاسته است حالا بقیه اش ایشان را در جلسه و الحمدلله اد لش می تم او با الله الشیطان ال رجیمسم الله ررحمن الرحیم الحمدلله ر بالعالمین صله علیمد و آلهه ال طاهرین اللهظ هم و علم در منحج اول مشعر خامس از منحج اول که در باب الهیات بامنلاخخص و در قاب واجب الوجود سخن می گوید این مشعر عملا در باب تمامیت این حقیقت واجبی سخن می گوید عرض کردیم که عمدتا راجع به اصل اثبات واجب احکام واجب و توحید واجب و همچنین اوصاف و افعال واجبی ان شا الله مباحث در پیش است یکی از احکامی که برای واجب سبحان تعالی بیان می شود این است که واجب تمام حقیقت است و هیچ حقیقتی از واجب سبحان او تعالی دور و جدا نیست او تمام حقیقت الشی هست عش اگر او تمام الحقیقت الشی نباشد لازمه اش این است که یا از عبارت دیگر با بیان که خود جناب متلد می فرمودن ما وارد بشیم مرحومثم مطال این می فرماید که ما تفاوت اشیا را دیگه به لحاظ ماهوی نمی دونیم به جنس و به فصل و به نوع و به اعراض و بمثال زک تفاوت ها نیستند تفاوت ها فقط یک منشا دارن و اون تفاوت به مراتب است بسیار خوب خب منشا این تفاوته به مراتب چیست زوات که دیگه نقشی ندارن فقط فاقط ما با وجودات سررو کار داریم وجوداتن که زو مراتبن آیا این تفاوت رو ما از کجا بدانیم ریشه این تفاوت در چیست اگر ما بخوایم ریشه این تفاوت رو در حقیقت وجود بدانیم این سخن ناتمامی می شه چرا چون میگن که اگر این تفاوت مراتب به خود حقیقت واجب حقیقت وجود و نفس حقیقت وجود باشه
بخش دوم فایل
وجود و نفس حقیقت وجود باشه یزم که ما یه حقیقت واجب الجودی نداشته باشیم در حالی که حقیقت واجب ال وجودی داریم پس بنابراین این تفاوت های به مراتب مال حقیقت الجود نیست خیلی خب خب وصه از کجا هستش پس تا این ج رو ما خوندیم اینگار یه بار دیگه برای اینکه دوستان فاصله شده المتک ان الج حقیقت الواحده البصط لالاتتفات اعداد حاد ای افرادوها به امور ان ذاطتن منجنسن هستن و نحو حما بلب کمال و نقصن و قنن و فقر و لیثا نس والفقروما یق ضییح نقض حق نفس حقیقت الوج خب و الا یعنی اگر این نقص و فقر و امثال سالک این تفاوت از نفس حقیقت وجود باشد ل یجتواجب الجود و طالی باطل کماثط ف المقد تمام نش و کما سربر برگگه چیه که ما حقیقت واجوریم وجود داریم ف المقدم وم مثل مقدام مثل ان ش یعنی این تفاوت در مراتب مال حقیقت الجود نیست خ پس از کجاست میگن ها ما یه وجود اولی داریم و یک وجود ثانوی که مراد است ثانوی یعنی مالس به اول ای وجود دارد داد پس از یکی از دیه می آم اون وجود اولی که حقیقت الجود است ست حالا ببینیم این سخن جای نقد داره یا نداره اون اولی که حقیقت الوجود است این مراتب در راه ندارد نقص و فقر و امثال ذرک درش وجود نداره دارد او همون وجود واجبی است خب پس این نقص و فر نفس و کمال و فقر و غنا مال کجاست میگن این مال موجودات ثانویه او مجع ثانوی یعنیشی یعنی معادلی که از اون وجود اول شکل می گیرد وجود اول حقیقت الجود است اما این موجودات ثانوی یا معالید اینا دیگه حقیقت الوجودود نیستن بلکه از حقیقت الوجوه صادر شده اند بتونیم این حرف رو بزنیم گفت فرمودین که اگر سواری بفرمودیم این بود که کشتید اگه فقط ما یهمونه خورشید داشته باشیم اینجا یه شرمم اگه بخواد در واقع روشنایی بده این مال خوشیه بعد دست فروشی ما دیگهاد چیز درسته الان اینجا اگه تفاوتی باشه بقیه غیر از اونجود اول که مالک هست هالک و حالکد و ذاتن اما الا وجهه شکل گرفتن دیگه از از وجه هست نه نه برای اینکه اون خورشید شد حقیقت الجود اون شد حقیقت الوجود ما الان یه حقیقت الجود داریم یه وجه داریم یا فیض داریم یا مستفییس مستفیظ ها هالکت و ذاتن خب اینا از کجا بس نقص و کمال دارن قوت و کمال دارن فقر و غنان می گه این وجهی که داره میاد داره مستفیض می سازه داره معلول می سازه اینجا ما فرق داریم الان همون شدت و ضعفی که در نور فرمودید که ولو ازعف مراتبالله از عفو مراتب یک نور اگر باشه ما در حقیقت اون رو از همین نور شمس می بینیم این از عقل مراتب از کجا میاد پس ما یه شمس حقیقت داریم یه وجه داریم که فیض واجب است یه مستفیض داریم که این مستفیظ ها داسر و آره الفیض منهدائم تصک گاه وقت این اشعار مرحوم حکیم سبزواری چه می کنه با الفیضمهدائم المتضلو والمستفیض داسرون و زائلو و اشکی از بین نم ره که وجه دائم و متصل است اما این مستفیذه ها هستن که به مراتبن به درجاتا برخی برتر برخی کمتر برخی غنا برخی فقر برخی قوت ضعف امثال زاده حال برای اینا نمی خوان بفرمایند میگن ما وقتی به نفس حقیقت الجود نگاه می کنیم این و و احسنت این فقط واجبه چون این قصور و نقصی نداره که حقیقتا وجوده دیگه تمامون وجوده دیگه خب پس این نقص ها مال کجام اینا میگن که معالیدن به سبیر ایشون موجودات ثانوی هستن چه شکل می گیره سوال مستیفت مییم بایدامش گفت مننجدهشت تیر ماه بله حقیقت موجودشونه نه حقیقت وجود مال واجب شد اینا وجود ثانوی ان وجودی که همدیگه عرض کردیم از این مثال بر اساس مثال از این فیض و فعل واجب داره نشت می گیره ببین اون حقیقت الجود است ذات حضات وانه وجود ذات معن ماهیت نه اگه ذات ینی هویت هست برای تفاوت مال این فقر و غنامال این این ج هستش از اون طرف یک وجود میاد یک فروغ رخ ساقی است ولی این مستفیذ ها چون در حقیقت این اضافهشتراقی خیلی خوب اتفاقا وقتی از اون طرف یک اضافه اشراقیست این اضافه ی اشراقی به همراه خودش این مستفیذ ها رو می سازه فضهر ان حقیقت الواجبه فی ذاته ها تتون کاملتون غیر متناهل قوت و شد خب جاب جواب سوال ما رو ندادید پس ریشه این تفاوت در چیه از اون طرف که شما تفاوت ها رو نفی کردید گفتید تفاوت ماهوی جنس و فصل و نوع و عرض و این حرفا باشه نداریم بسیار خوب پذیرفتیم تفاوت ها از کجا داره میاد خود حقیقت وجودم که تفاوت نداره حقیقت وجود اگه تفاوت داشت لازمش می که ما واجب نداشته باشیم پس واجب داریم پس حقیق وجود داره پس این تفاوت ها مال چیه از اینجا شروع می شه و نمایون شب النص و وال قصور و والامکان و نحوهی که ضعف از قوت است فقرس قناس و امثال ذلک من ال ثانویت و الملولیه این کل شیان حال کن الا وجهرای کمی ما رو مقیاس قرار بدیم تراز معرفتی قرار بدیم یم مدار مسئله روشن میشه چرا چون ما یه حقیقتی داریم که اون حقیقت فوق آن است که هلاکت به اون سمت بره مثلا خدای عالم خلق الموت و الحیات نمی تونیم حیات رو بر خدا غرضی بدونیم که او عین حیات هستش او چون خق مووت و حیات است در مقام فعل بنابراین این حیات این موت دیگه چون ایناود و حیات می شن مخلوق مخلوق که بر خالق غالب نیست که ها اینا مخلوق اند دیگه خلق الموت و الحیات حیاتم مخلوق است موتم مخلوق است او خالق است این مخلوق بر خالق راهی ندارد درست شد تموم شد پس این حیاتی که ما به عین وجود واجبی می دونیم چیه می گیم اون حیاط حیاط ذاتیه این حیات حیات فعلیه و این حیات فعلیست که بر موجودات در حقیقت آمده مثل موت اینا عضیین در موجودات ولی اونی که داره این حیات حقیقته خب ماج به لحاظ حقیقت وجود وجود دارد و تمام شد دیگه درش نقص و فقر و این حرفا وجود نداره اما به لحاظ مقام فعل که وجه او می شود این اسطوره ها حاصل می شود یک خلاطجه نشدی چرای این دست و اقتص حقیقت باشه باز خب اگر نقص باشیعنی لازمش که در حقیقت هست بی نقص وجود داشته باشه قصور باشه امکان باشه واژه وجود حقیقت هستلی س بله اون قیاس مل اونه و نمایونشع النقص و القصور روب الامکان و نحوی من السانویه و المعلوم گه ان خب شما توضیح بدید که چجوری میشه که اینان ناقص در میان چه جوری میشه میگه مگر نه آن است که مرتبه علت از مرتبه ی معلول ممتاز و جداست مگرنه آن است که مفض از فائز ممتاز است هستش خب اینا مستفیزن اینا فائزن خب مفید جایگاهش برتره اونا علتن اینا معلولن اون ادراج می ضرورت انا الملول ل یساوی علهه یک ول فائضهین مستفیض لای کاف کفر و هم کفر و هم تراز مفید نیست پس اینجا نتیجه می دهد که در حقیقت این تفاوت مال معادیرن مراتب ثانوی وجود هستن فضهر عننواجب الجوده تمام الاشیا و وجود دور وجودات و نوورلانواع این ویژگی ها هست خب خیلی حرف واقعا تو فضای بسیط الحقیقه مونده ها اینجا دقیقت یک اوق دیز گره هاییست که باید به لحاظ معررفی ولی باز بشه ما این استدلال شما رو می پذیریم که اگر قصور و نقص در حقیقت الجود راه داشت پس ما نبایستی وجود واجب می داشتیم حالا که وجود واجبی داریم می فهمیم که این قصور نقص مال حقیقت الجود نیست خب مالش چیه مال به تعبیر ایشون موجودات ثانوی معادل که این ها از فیض او نشئت می گیرند در مرتبه فعل این ها می شود ت درست نیست آله وقتی موضوع تکیم در نظر می گیری خ خواهیم خودمون نقشه ی دوست عجب نقش داشته باشن واج نه خود این مرتبه پایین حقیقت الوجودود است فنجاد تا وجود هر د تا اصلا به از ک بزر نیست آسن اگر حقیقت ا الوجود باشد یعنی صرف است دیگه در صرف ما این قصور رو که نباید داشته باشیم این فرقر رو نباید داشته باشیم که اگر اون حقیقت الجود باشه به مرتبه پایین لازمه اش این است که بالاترش پایین ترش از هم دیگه ممتاز باشن اینا حقیقتا وجود نیستن قطعا چون اینازثاب ان درش راه که دیگه نهیمدا بله این رو وجود داشته باش ت خب تشکیل داد نگاه خود اون رو نه نه شما اقییاس اینجوری پیش ببرید ب بربید من فرارد لاه نکن قیاس رو این جور پیش ببریم که ما آیا در نظام وجود فقر قصور امکان داریم یا نداریم خیلیب اینا آق کجا آالیشاهش هستش چیه این تفاوت هایی که در موجودات هست در وجودات خارجی چی هست این ریشه اش در چیه حالا همونطور که فرمود تشکیکیه نگاه میکن کنیم ما چون اون نگرش های تباینی و امتیازات کنار گذاشتیم خب به لحاظ تشکیکی د این نگاه بود به لحاظ تشکیکی ما مراتب داریم خب در عین حالی که وحدت دارن مراتب هم دارن ما میخوایم ببینیم که آیا این وجودی که ز مراتب است آیا این حقیقت الوجود است اگر این حقیقت الجود باش یعنی صرف باید باشد در حالی که صفر نیست که چون اگه صرف بود لازمهش این بود که مرتبه ی پایین با مرتبه بالا عین هم باشن در حالی که مرتبه بالا بالاست مرتبه پایین پایینه این تفاوت ما داریم پس اینا صفر نیستن این سریست خب حقیقتا وجود داریم دیگه بطن باید داشته باشیم چرا چون واجب داریم خب پس حقیقت الوجود برای ما واجب میاره اما جای سوال می مونه که این اختلافات رو در کجا باید ببینیم ایشون می فرمایید که این اختلافات مال مراتب هستش حالا ما یه سوالی بکنیم بیاد میشه مشتهگه مثلا یه بثفی داشته باشه حغی نی همه ی مناطقاد باشیم را که نق خود تقیقات این باشه تو همه منافعط ممکن باید باشه به آاص یعنی حااصله زیاد شد ماجوزگاه وسبات طبیه هیچرد نداریم داریم من به خود حقیقت وجود نیست نیستش مراتبش مراتب موجود هستش در حقیقت بین خب این یه تنه می زنه به بحث های وحدت شخصی چرا می تونه اینجوری ما تلقی بکنیم میگیم مگر این مراتب وجود از حقیقت الوجود بیرونن این مراتب وجودن دیگه این ها هم با حقیقت الوجود معرفی میشن دیگه درسته که تک تک این ها حقیقت الجودود نیستن ولی مجموع منها تو هستل حقیقت ال وجود هست چون شما می گید الوجودو حقیقتون واحدتون مشک دیگه پس این مراتب هم تو اون نگرش بود توحیدی وجود هست البته ما میایم میگیم که حقیقت الجوده واجب دارد هیچ تردیدی درش نیست این مراتب هم در اون حقیقت الجود بایستی لحاظ بشود بعد چه جور در میاد یه مقداری سخت می شه جوابش بله اینجا داره اینکه عرض می کنم داره می زنه می خواد بیاد به سمت وحدت برای این هستش که ببین ایشون میگی که وجود حقیقت واحده بسیط است بسیار خوب بعد تفاوت ها رو در کجا می بینید تفاوت رو در مراتب می بینید خب مراتب کجا هستن دیگهه مراتب دیگه در حقیقت الجود نیست چرا چون حقیقت الوجود فقط واجبه سایر موجودات که حقیقت الجود نیستن که خب این سایر موجودات که حقیقت الوجودود نیستن شما می فرمید که معالید هستن موجودات ثانویه هستن ولی ما اون چیزی که در ذهن اون دغدغه معرفتی می مونه این هستش که بالاخره اینا که از حقیقت وجود جدا نیستن که چون این ها از حقیقت وجود جدا نیستن ما نمی تونیم با این سخن خودمون رو آزاد بکنیم در حقیقت همه این ها تو حقیقت وجود هستن از همین جا هم شما می خواید بسیط الحیقه رو اثبات بکنید چونصل الحقیقته کل ا الشیا تمام اشیایاگه ببین عنوانس که فی عننواجب الوجوده تمام کل ش تمام کل شهر یعنی همه ی مراتب در اون هستن البته الانو البساطت و ال جمعیت و الوحدت خب اجازه بد بدید ما برای اینکه اختلال و اغتشاش ذهنی ایجاد نکنیم بحثمون رو بر اساس روالی که خود جناب سب تقدیم فرمودن حل بکنیم که در جواب سوال دوستان ما جواب عرض کردیم به این صورت ما یه حقیقت ال وجود داریم یه وجهی از اون حقیقت الجود اون حقیقت الوجود واجب است چرا چون غیر او حقیقت الجودود نیست برا برای اینکه اگر حقیقت غیر او حقیقت الجودود باشد یعنی همه ی مراتب امکانی هم حقیقت الجودود باشن که نیستن که پس حقیقت الوج اختصاص دارد به واجب الوجود مراتبی که از او به عنوان وجه از او صادر می شود اونا وجودن اونا وجودن اشکال ما سوال ما این است که اینا ها جز حقیقت الجود نیستن که همه در کلیت اون حقیقت واحدهشکی که مشترک باشن سخن ما اون جاست اگر بفرمایید نه خب پس اینا وجود نیستن یا ظهرات وجودنشه عرفان اگر بگید آره یعنی این ها در اون حقیقتجود هم حضور دارن خب لازمه اش این است که حقیقت الوجود مرکب از قصور و کمال باشه نقص و کمال باشه خ و ضعف باشه و امثال سالاده اس حقیقتون حضور داره ما باید در نظر گرفته باشیم که بارار حقیقت موجود به اون وجود واجب ذین واق نه اصل وجود سراب بله ببینیدیم اینجا اشتراک لظ سوش بی مگه این موجودات ممکن در اون حقیقت موجود باشن خب مواجهب می شه که حقیقتله وجود داشته باشه تریح خیلی ویژ خب ما داریم می خوایم بالاخره یک شاهد جمعی ایجاد بکنیم ببینید این تفاوته در مراتب وجود داره از به این به سر ح وجود نمی گ م اگر سوال دیگه خب اگر شما اگر بگید نمیگن این با بیان تشکیکی دیگه سازگار نیست اگر بفرمایید که به این اطلاق نمیشه حقیقی الجود در حالی که حل وجود و حقیقت الواحدهتون موشک کرد جود مستق مطلقانجود خب وجود ما درق زمان سود واجب ا اصلاح میشه بهق به خود این حقیقت سلام مطلق ال وجود ح میشه خلفه درن این زب ت شده موضوع هست وجودات خب حالا ما همین دومین کار داریم همین دومین کار داریم اگر به دومی کار داریم در دومی هم حقیقت الوجودود است همین مراتب هستن اصلا این سوانی از اون حقیقت وجود جدا نیست این میشه خب اقتصاد هست و این این اقتصاد م این وجود داخل به معنای نه داخل در او نیست به معنای اون که خب تعینه اون فرق میه کنه برای درگاه در رو کلیه سر یه وجود داره البته حقیقت سرریانی اون دهام فعل است سریان ناظر به مقام فعل از اون ج حقیقت سرنی اطلاق نمی شه ولی سخن این هستش که این سخن چ جوری ما واقعا جمع بکنیم شما اول این رو بفرمایید آیا مراتب وجود جز حقیقت الجود هست یا نیست حقیقت تو ازود به چه معن تو سوال پرس حرقت وجود به چه معن آ حقیقت ال وجود یعنی ال وجود و حقیقتا واحدتاشک به این معنا که یعنی یک خوبی که از بالا تا پایین کشیده شده خیلی اگه این هست پس ما مراتب رو در اون حقیقت وجود داریم استدلال شما که ما حقیقت الجود رو چون واجب داریم حقیقت الوجودود داریم این کافی نیست سال تو چهل و ش شصت خو دقیقا همهوز تسرییم می کنه که همون بحث حقیقت ال وجوده مطرح می شه میگه خب اصلا این مع باش خیلی سختاس که مراتبی وجود بچه ها همه کس وجود که حقیقیقت این وجود در این وجود که لایش رو به او نقفض کن و دا اد فرلا آ که بعد به این حقیقت وجود نگاهکنی اون چیزی که این خصوصیت رو داشته باشه میشه بر خب لیل به همین از که میشه مرات پایین تر تنش برایرات چیه مراج می تحهم رای هم بود وجود ولی عقت الجود نیست نه سوال چلااب بودب خب اونجایی که مییم انل جود حقیقت ال واحد است چونشکک اون ج ناظریم به کل مراتب از مرتبه واژبی تا این مرتبه درسته اصلا اون جایی خیلی کسجود ا تلاق میشه که میشه نه چراشون میخو خو خود وجود به ما نقش و حرف نمی فهم صلرف بودن کمالات در حداقل چه وقتی به این پژ نگاهکن آره می گیم حقیقت وجود تو کجا پیدا میشه میگه اون حلاختون میشه ولی آین واقعی منراتقم خارج از این وجود دیگه نه خارج از مرتبه وجود نیست وجود نداره ولی مراتب مبط که حد و نخ عان برایش شکشی از در این تدیر سال سال بندهش تقریبا با یه جور حالا ما یه جور دیگه بیان بکنیم یه تقریب دیگه داشته باشیم باشیم بگیم چی بگیم که درسته این تفکیکی که جناب عالی بین حقیقت الو وجود و مراتب وجود داشتید رو ما بپذیریم درست برای سخن اینه آیا حقیقت الوجود مشتمل بر مراتب وجود هست یا نیست این بسیلهه حقیقه ای نمی خواد بگه کلل اشیا که قون فی عننواج و الجود تمام کل شعی میخوایین این معض برن زیاد اتفاقفت بله خب بحثتت حالا جیدم اون حقیقت به وجوداره باز هم باید ت چهرات بابش سال من بازار رو پایینطبه اصفانی سال کاری نباشه تو تممانی به اونا بگ گن حقیقت ود اطق نمیشه کم کرد با سرد دونه اینا دیگه حقیققت ما وجود نیستن درسته اشکال نداره ببین ما اینو پذیرفتیم این فرض شما پذیرفتیم ولی سخن این هستش که اینه که داریم مراتب وجود رو جدا می کنیم کجا می بریم از اون جدا میین سخن اینه اگه ما اون بسییر حقیق می خوایم درست کنیم اگر این رو میخوم جدا بکنیم لازمش این که اون یه حیثیت سلبی هم پیدا بکنه و اون مرکب بشه بسیط نیست که از اونی که الان به عنوان مراتب نگاه می کنیم این ها هم تو حقیقت الجود هستن پس این رو هم باید لحاظ داشته باشیم چون این ها تو حقیقت های وجود هستن پس باید بگیم ما دو جهت وجودی داریم یا جهتی که به حقیق به هستی نگاه می کنیم به عنوان که تمام ال حقیقت هستش یه وقت به هستی نگاهون میکنی به عنوان اینکه تمام حقیقت نیز مراتبی دارد خدا ولی با همه ع اجبس ب ش وجود برتر خیلی قشنگ این خیلی بیرون مراجون میکنی توی من در حالت یه شائبه ایجاد می شه که حالا یهجودزی هست که داخل داره نهلی نهو الاتمیه و البساط ا و البده م که هست گفت موضوع رو داره به نف کار همین بث ع اشش معنای این که کمالات همه این موضوع به نحف برتر داره که به دو برت داراره پس مشتمل بر اشخاص و کل اشار من سالشطف بلس شهید خب ببینید داخل در نیست نه تعینمون رو ندارم بحث این هست که وقتی که ما گفتیم رئیس به ش منهای تعیناتون ها رو ندارم خیلی این وجودات که افراد وجود هستن و فعالید هستن ثانوی هستن این موجودات چه موقعیتی دارن حالا اون موقعیت چه رو فهمیدیم هم بساطتشو فهمیدیم هم حقیقت رو وجود بودنش رو فهمیدیم آیا این ها بله حقیقت ال وجود نیستن اما مرتبه از مراتب وجود که هستن از حقیقت الجود هم که برخوردارن گرچه حقیقت الجود نیستن حقیقتا اینجا الان داره سخ یه مقداری افت پیدا می کنه که ما چیکار کنیم با اینا ما از یه طرف اینها را در یک تراز واحد می بینیم میگیم که ال وجود و حقیقت واحدت و موشکی کرد اینو می بینیم از سوی دیگر می بینیم که این مجالی برای اون مرتبه نداره در عین حالی که وجود هست جایگاه حقیقت وجود رو نداره اگر بفرمایید که وجود است بله می گیم وجود است یعنی به غیر وجود چیز دیگری که نیست وجود است اگه بگیم در اون مرتبه هست اصلا در اون مرتبه حقیقت الجود هم راه ندارد جمع بین این دو که از یه طرف بگیم که ما یه حقیقتی داریم که اون حقیقت حقیقت الوجود است و اون واحدش و اون واحد مشک است جمع این کمی سخته شه ما یه حقیقت الجودی داریم که اون حقیقت الوجود واحد است وشککت ما دیگه دو تا حقیقتو وجود که نداریم که یه حقیقت الجودی داریم که واحد است وشککت عشت اون که بود حقیقت ال وجود منازه نمی شنم که چه در میه برای صحبت حاج آقای جلانی ای از استاد در نص فررامش صدرا چون م فریندرا م بوده دراقل حقیقت عممی بود در من ن خورد و نش ش می مثلا میذ یه حقیقد واحدت ت معحده موشک تو پژمان خیلی به حقیقت نیست بود وسبه که بالا ژون حقیف و تو جمع میه میم که وجود دارای مراتب است بعد سلمان میگه حقیقت وجود شید خب چرا میگیی که حقیقت و وحدت آ تشک جمو خودش استراحت ند ولی جایی هم قرار نیست مثلا ا طرفش ها پید کنه بله ج ازن همینشه ما داریم تشکیک بود تا حاضاده در حف هزار حقیق بله نه این توجیه حالا فرمایش دوستمون هم درسته محتو محترمه به هر حال ولو ما تو اون حقیقتیم وجود که واحد است خود اون حقیقت باجود رو یه مرتبه ای از اون می دانیم که این وجود ی حقیقت واحد است ش که ک هست درست شد ولی توی همین حقیقت وجودی که واحد است مرتبه ای وجود دارد که عاری از نقص است و که اصطلاحا به تعبیر ایشون از او به عنوان حقیقت الوجود یاد میم می ی ا باید بگگی خت چرا که این ج بهانه پرسه چراش نه اگر این ها اگر این ها ظهورات بودن خب اگر ظهور نبودن اینا وجودن دیگه استاد ی کل نویس مادرشان در که توب همین این سلسله در حقیقت را پی است خب دیگه ثانوی چیه زمانی که ما یک قطعه هستیم نیم ق نگاهکن خب همین دیگه الان سخن همین ما الان این ما اشتباه می گفتیم اگر نقدیم مثلا متوجه باشه همینه که ثانویت از کجا در میاد شما اگر بگید الوجود و حقیقت ال واحدتون شکک یعنی از اون واجب تا این هیولا همه شد یه حقیقت بله ما مراتب رو می پذیریم برخی مراتب برتر برخی مراتب مادون هستن و این مادون هم از اون مرتبه گرفته شده است لذا ما باید تعابیرمون رو اصلاح بکنیم بیایم بگیم چی بگیم که این حقیقتی که به صورت کلی برای همه هستی لحاظ می شود که ما می گیم الجود و حقیقت الوحده شککت این یک استعمال است و همین حقیقتی که هست البته بر اساس تشکیک به جهت مراتبی که دارد که این که تشکیک رو به اصطلاح رسوندن به وحدت شخصی برن که با این چالش ها روبرو بودن اگر این حقیقت رو شما یکی می دانید و در عین حال می گید که این مراتب از اون حقیقت بالاتر نشت گرفته این نشان یک دووییتیست که این دویت با اون وحدت وجود خیلی سازگار نیست با این وحدت حقیقت وجود که همه اینا رو شامل باشه سازگاری نداره اینا در حقیقت کشونده ما رو ب بحثه مثلا چی حالا تا انشاالله درجهلسه بعد الحمدلله رفتم عالمین الله باش اهمیت با این گفتگوها خیلی خوب خیلی خوبی تقاز