1402/07/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کلام و فلسفه/مشاعر/
«المشعر الخامس: في كيفية اتصاف الماهية بالوجود».
اولاً خير مقدم عرض ميکنيم حضور همه دوستاني که در اين مجموعه در خدمتشان هستيم و إنشاءالله که اين ترم را با برکت و عنايت الهي پيش ببريم و بهرهمندي شايستهاي را در فضاي مباحث فلسفي إنشاءالله داشته باشيم. کتابي که در پيش روي ما هست با عنون المشاعر يک کتاب انصافاً آموزشي است تعليمي است و تخصصي است و اختصاصي است. تخصصي است براي اينکه به حق مباحث ويژهاي را در جناب صدر المتألهين در اين کتاب آوردهاند و به صورت انصافاً تخصصي هم بحثها را دنبال ميکنند. در ساير آثار ايشان حالا چه اسفار چه کتابهاي ديگر اين بحث را دارند اما با اين دقت و اين کنش علمي واسع و عميق شايد کمتر ديده بشود.
همچنين اختصاصي است چون مختص به بحثهاي اصالت وجود است و اين بحث که يکي از پردامنهترين و در عين حال در تمام مسائل فلسفي راه پيدا کرده و هيچ بحث فلسفي نيست که امان داشته باشد از اين بحث. کاملاً اين بحث را در حقيقت در درون خودش دارد و هيچ بخشي نيست از مباحث فلسفي که از بحثهاي وجودي جدا باشد.
درست است که ما وقتي بحثهاي فلسفي ميکنيم مسئله فلسفي داريم موضوعش بايد موجود باشد «الموجود بما هو موجود» موضوع است. اما ما چه نگاهي به اين موضوع داريم خيلي مهم است ممکن است که در فضاي فکري مشائي هم يا حتي اشراقي هم چنين ذهنيتي باشد که ما در فلسفه از وجود سخن ميگوييم اما آن وجودي که در حکمت متعاليه از آن بحث ميشود با آن وجودي که در فضاي عمومي حکمت از آن صحبت ميشود خيلي متفاوت است. لذا هر چه ما همّت بگذاريم و سرمايهگذاري کنيم و اهتمام ويژهاي را به اين بحث خاص اصالت وجود را داشته باشيم جا دارد. براي اينکه بنيانيترين بحث فلسفي، بحث وجود است و تا قبل از جناب صدر المتألهين اين مباحث به يک صورتي مطرح بود اما اينگونه که فضاي بحث تبيين بشود و روشن بشود نبود و خود صدر المتألهين هم اين بحث را از عرفان وام گرفته است و از آنجا در حقيقت دارد. چون در نزد اهل معرفت آنکه حقيقت داشت وجود بود و البته وجود در نزد آنها هم باز يک معناي عميقتري پيدا ميکند که از آن به حق ياد ميکنند ولي به هر حال همانطوري که خود جناب صدر المتألهين در اسفار اظهار کرد فرمود من تا قبل از اين مباحث شديد الذب بودم نسبت به اصالة الماهية و شايد هيچ وقت اين تعبير را نسبت به هيچ بحثي نداشت ولي در اين رابطه يعني در بحث اصالت وجود اين تعبير را دارد که من تا قبل از اينکه خداي عالم مرا راهنمايي کند و من بتوانم به اين بحث برسم به شدت دفاع ميکردم.
البته فضاي ذهني و فضاي حِکمي و علمي آن روزگار از زمان جناب شيخ تا برسد به دوران جناب صدر المتألهين همه و همه در اين فضا بودند و وقتي هم که اشراقيين به صحنه آمدند و حکيم سهروردي و اصالت ماهيت و امثال ذلک، اين بحث دامنه بيشتري پيدا کرد عمق بيشتري پيدا کرد و حملات حيدري جناب سهروردي به مسئله وجود و اينکه وجود را از صحنه هستي کنار زد و واقعاً در ذهن بُرد، کسي ديگر جرأت و شهامت اين را نداشت که بيايد از اصالت وجود دفاع بکند.
لذا همه همراه بودند. البته اهل معرفت مسير خودشان را داشتند و راه ديگري را در حقيقت طي ميکردند و البته ديگر حکماء هم به اين حدّي که جناب صدر المتألهين با اهل معرفت عجين شد ارتباط پيدا کرد آثارشان را ديد و با آنها عميقاً مرتبط شد خصوصاً با جناب ابن عربي قطعاً اين بحث را توانست با شهامتي وارد کند و همچنان هم در باورها سخت پذيرفته ميشود اين مسئله چراکه بسياري از ظواهر و شواهد بر اين امر دلالت دارد و لکن قدرت و قوت فلسفي که جناب صدر المتألهين در اين رابطه آورده و ميبينيد که با تمام قدرت در اين رابطه وارد شده انصافاً کسي نيست که مثلاً يک حرفي زده باشد و رفته باشد.
نه، تا آنجا که ممکن بود اين اصالت وجود را تبيين کرد تفسير کرد شبهاتش را برطرف کرد اشکالاتش را گفت ادلهاي که اصالة الماهويها داشتند مشائين داشتند اشراقيين داشتند همه اينها را واقعاً متعرض شد هيچ مسئلهاي را رها نکرد هيچ چيزي نبود که بالاخره اينها خيلي مهم است که به هر حال يک فيلسوفي يک نظري بدهد و اين نظرش هم نظر متفردي باشد و از آن دفاع بکند و برود. اما ايشان تا آخر ايستاد حالا همين الآن اشاره ميکنيم که چگونه ايشان براي تبيين اين مسئله تفسير اين مسئله و دفاع از اين اشکالات و شبهات و همچنين رد اعتراضات و ادلهاي که ديگران واقعاً ذکر ميکردند به همه آنها پرداخته و الآن همين مشعر خامس يک بحث ديگري که دارد مطرح ميکند دوگانه وجود و ماهيت است مثلاً اجازه بدهيد قطعاً با مشاعر هم آشنا هستيد حالا إنشاءالله اگر بحثهاي گذشته اين مجموعه را هم بخواهيد ملاحظه بفرماييد نوارهايش هم هست ميتواند کمک بکند. خيلي ما نخوانديم و چهار مشعر است که برخي از مشعرها حتي يک صفحه يا دو صفحه است ولي بعضي بيشتر است و شما عناوين را ملاحظه بفرماييد:
«المشعر الأول في بيان أنه غني عن التعريف» که وجود بديهي است «مفهومه من اعراف الاشياء» گرچه «و کنهه في غاية الخفاء» اما «مفهومه من اعراف الاشياء» اين را در مشعر اول مطرح کردند.
در مشعر دوم تحت عنوان «في کيفية شموله للاشياء» شايد اين مشعر يک مقدار زودهنگام بود ولي به هر حال مطرح شد اينجا آوردند و تحت عنوان اينکه اين وجود که اطلاق دارد يک اطلاق مفهومي نيست بلکه يک اطلاق سعي است که لذا در پايان همين بخش هم ميفرمايند که ما آينده اين مسئله را روشن ميکنيم که مرادمان از اطلاق اين و کيفيت شمول اين چگونه است. تعبيري که آن موقع اين خوانده شد همين بود که «يظهر لک أيضا أنه کيف يصدق القول» در همين مشعر اول اينطور است «و يظهر لک أيضا أنه کيف يصدق القول بکون حقيقة الوجود مع کونها متشخصة بذاتها أنها مختلفة الحقائق بحسب الاختلاف الماهيات» که اين هم يک بحث است.
اما در فصل سوم يا مشعر سوم تحت عنوان «في تحقيق الوجود عينا» که وجود يک حقيقت عيني خارجي اصيل است وارد اين بحث ميشوند و ادله اصالت وجود در اين مشعر مطرح است که در ترم گذشته در جمع دوستان ديگري که تشريف داشتند اين خوانده شد و در مشعر چهارم که در پارسال ما نتوانستيم برسيم اما من از تاريخ گذاشتم شانزده خرداد 1402 اين مشعر را تدريس کردم به صورت نواري در اختيار آقايان قرار گرفت که اين آقايان هم اين مشعر را مطالعه فرمودند و در حقيقت مورد امتحان هم قرار گرفت. در مجموع چهار مشعر را ما در جلسات قبل خوانديم يا ترم قبل خوانديم که نوارهايش موجود است ميشود اگر دوستان مايل باشند مراجعه کنند.
وارد مشعر پنجم ميشويم که بحث امروز ماست و اين جلسه ماست و در حقيقت در ادامه همان بحث اصالت وجود هستيم.
من يک مقداري سريع رد شدم، يک مروري نسبت به آن بحثهاي گذشته بود إنشاءالله حتماً دوستان از سرعت و شتابي که در اين بيان داشتيم حتماً تأملي خواهند داشت و با آرام بيشتري جلو ميروند. مشعر پنجم در اين رابطه است که خيلي خوب حالا شما گفتيد که وجود اصيل است، با ماهيت چه ميکنيد؟ بالاخره ماهيت که مثل مفهوم نيست که فقط در ذهن باشد. مفهوم ذهنيت عين ذات اوست و هرگز مفهوم به خارج نميآيد الآن معقول ثاني منطقي که همهاش مفهوم است يکياش در خارج نيست. جنس، فصل، نوع، عرض عام، عرض خاص، ذاتي، عرضي، شکل اول، شکل دوم، قياس، برهان همه و هر چه که شما به عنوان معقول ثاني منطقي داريد همهاش در ذهن است. هيچ وقت به خارج نميآيد.
اما مفهوم «بما أنه مفهوم» ولو هم جزئي باشد شخص باشد شما بفرماييد مفهوم زيد در ذهن است و در خارج نيست. ولي ماهيت نه، مثل مفهوم نيست. بلکه ماهيت هم در خارج وجود دارد هم در ذهن. همان طوري که وجود فقط و فقط در خارج وجود دارد و وجود در ذهن نيست آن چيزي که از وجود در ذهن است فقط يک مفهوم هست که خوانديم در اين بحثها که شأني از شؤون آن حقيقت است يکي از شؤون حقيقت هستي اين امري است که به عنوان مفهوم وجود از او انتزاع ميشود مفهوم وجود که در حقيقت وجود نيست. مثل سايه درخت که درخت نيست ظل است.
پرسش: ...
پاسخ: در آنجا داريم که حتي وجود ذهني هم باز خارجي است. چرا؟ براي اينکه خارجيت مساوق با هستي است آن هستي آن قدر ضعيف است ضعيف است ضعيف است که هيچ خاصيتي از خاصيتهاي وجود خارجي را ندارد لذا اينکه ميگويند «الوجود مساوق للخارجية» براي اين است که حتي وجود ذهني ضعيف در نهايت ضعف در مقابل وجود خارجي که شدت دارد و تأکد هستي دارد اين در ذهن هست اما هيچ سهمي از هستي به معناي عينيت و تحقق ندارد ولي تحققي که در حد وجود ظلي باشد که مفهوم باشد چرا. آن حد وجود ذهني است لذا تقسيم که ميکنند «الموجود إما ذهني أو خارجي» اما موجود ذهني در حقيقت يک مفهوم است يک امر ذهني است که هيچ وجه پايش در خارج نميآيد لذا وقتي مقايسه ميکنند ميگويند که شما حرارت خارجي را نگاه کنيد وقتي حرارت خارجي باشد حقاً حرارت دارد اما شما مفهوم حرارت را تصور ميکنيد هيچ از حرارت برخوردار نيست هيچ کدام از شاخصهها را ندارد حالا تعبير حاج آقا اين بود که وجود ذهني اين است که اگر وجود خارجي هزار تا خاصيت داشته باشد وجود ذهني يک خاصيت هم ندارد. مثلاً درخت در خارج هزار تا اثر دارد، ولي درخت در ذهن هيچ خاصيتي ندارد اين يک امر ظلي و در حد وجود ظلي از آن به عنوان وجود ياد ميکنيم و به اين حق هست که بالاخره در ذهن موجود است همين وجود ذهني در ذهن موجود است، چون در اين حد موجود است از آن به عنوان وجود ياد ميکنيم و ميشود ظل حقيقت هستي.
پرسش: ...
پاسخ: نه، مفهوم از آن جهت که مفهوم است ذهنيت عين ذات اوست به هيچ وجه هيچ مفهومي در خارج يافت نميشود الآن مفهوم وجود با اينکه الآن گفتيم که وجود دارد اما مفهوم وجود که در خارج يافت نميشود هيچ مفهومي. همانطور مفهوم شجر، مفهوم حجر، مفهوم ارض و سماء در خارج يافت نميشود مفهوم وجود هم در خارج يافت نميشود. مفهوم «بما أنه مفهوم» ذهنيت عين ذات اوست اما آن قدر ضعيف است که از خاصيتهاي عيني هيچ چيزي را ندارد.
پس ما يک حقيقتي داريم که خارجيت عين ذات اوست آن حقيقت وجود است يک چيزي هم داريم ذهنيت عين ذات اوست آن مفهوم است حتي مفهوم وجود که اين مفهوم وجود اما يک چيزي داريم اينجا که هم در خارج يافت ميشود و هم در ذهن و آن عبارت است از ماهيت. ماهيت هم در خارج يافت ميشود و هم در ذهن ميگوييم ماهيت شجر ماهيت حجر ماهيت ارض و سماء در ذهن هم يافت ميشود.
با بياني که از اتفاقاً مسائل مهم اينجا دارد شکل ميگيرد شما گفتيد که وجود اصيل است و ادلهاي برايش شمرديد و گفتيد آنچه که در خارج وجود دارد جز وجود چيز ديگري نيست. ماهيت را چه ميکنيد نسبت وجود و ماهيت در خارج چگونه خواهد بود؟ اگر شما بخواهيد رأساً نفي بکنيد ماهيت را در خارج و ماهيت را به مفهوم برگردانيد که نهايتاً همين کار را ميکند حکمت متعاليه. ما در خارج چيزي به عنوان ماهيت نداريم، در ذهن هست. بله، در ابتدا ميگفتيم که «آن الوجود عارض المهية تصورا ـ و اتحدا هوية» در خارج اينها باهم عينيت دارند اما با اصالت وجود، اين عينيت را ميخواهيد چکار بکنيد؟ يعني چه که وجود و ماهيت در خارج عينيت دارند؟ «و اتحدا هوية» اقتضاي اتحاد دوگانگي و دوئيت باشد بايد بالاخره يک چيزي باشد با چيز ديگر متحد بشود. اگر قائل به اتحاد هستيد بايد توجيه خودتان را نسبت به وجود ماهيت در خارج بيان کنيد.
لذا اين بحث براي اين طرح شده است که دوگانه وجود و ماهيت ما چگونه بخواهيم به آن سامان بدهيم؟ اگر در خارج قلمرو هستي مختص به وجود است نوع مناسباتش را با ماهيت بتوانيد بيان کنيد. الآن اين فصل راجع به اين است که تحت عنوان «في کيفية التصاف الماهية بالوجود» به تعبير امروز دوگانه وجود و ماهيت چگونه باهم مناسباتشان برقرار است؟
يکي اشکال جدي مطرح است و آن اشکالها گاهي وقتها اجازه نميداد که متفکران و فيلسوفان به اصالت وجود گرايش پيدا بکنند بيشتر مسائلي که در اين رابطه وجود دارد همان اشکالات و به تعبير ايشان محالاتي است که در اين رابطه وجود دارد. از جمله اشکالاتي که مطرح است و اصلاً اين فصل را با اين آغاز ميکنند اين است که اگر شما قائل به اتحاد هستيد اگر قائل به اتصاف هستيد اين ماهيت است که به وجود متصف ميشود ميگوييم «الشجر موجود، الحجر موجود، اسماء موجود»، اين اتصاف يعني چه؟ اين چيزهايي که به عنوان يک شاهدي عليه اصالت وجود مطرح است همين است. اين اتصاف يعني چه؟ اگر بخواهيد نفي کلي بکنيد بگوييد اصلاً ماهيت مثل مفهوم است و اصلاً در خارج وجود ندارد که اين حرف نازدني است. اگر قائل هستيد که ماهيت در خارج موجود است نوع اتصاف ماهيت به وجود را براي ما شرح بدهيد؟ ما اينجور معتقديم مستشکل اينجور ميگويد که ما اينجور معتقديم که اگر ماهيت بخواهد به وجود متصف بشود بگوييم که «الشجر متصف بالوجود، الشجر موجودٌ»، لازمهاش اين است که ماهيت قبل از اينکه وجود بيايد بايد موجود باشد. معناي اتصاف همين است نميشود که موصوف نباشد وجود نداشته باشد و در عين حال بخواهد متصف به صفتي بشود. اين الا و لابد بايد اول ماهيت ثبوتي داشته باشد وجود داشته باشد بعد وجود بر آن عارض بشود.
پرسش: ...
پاسخ: بله قاعده فرعيت است مبتني بر اين کبراي کلي قاعده فرعيت اقتضاء ميکند که ما قائل باشيم که قبل از اينکه وجود بخواهد براي ماهيت بيايد ماهيت وجود داشته باشد و متصف به وجود شده باشد. اگر شما معتقديد که وجود اصيل است پس چگونه اين ماهيت متصف ميشود به وجود در حالي که اين اتصاف اقتضاء ميکند که موصوف قبلاً موجود باشد؟ اين اشکال مسئله و اينکه براساس اصالت وجود شما اين را حل بکنيد. ميخواهيد اصل اشکال را بخوانيم و عبارت را جلو برويم.
«المشعر الخامس: في کيفية اتصاف الماهية بالوجود و لعلّك تعود و تقول:» شما آمديد و اصالت وجود، اين براساس گذشته است شما آمديد و اصالت وجود را اثبات کرديد و گفتيد وجود اصيل است و ماهيت يک امر اعتباري است خيلي خوب! شما در خارج اين اتصاف را داريد بالاخره ماهيت به وجود متصف است قائليد به اينکه شجر موجود است حجر موجود است شجر موصوف است و متصف است به وجود. اگر اينگونه هست پس لازمهاش اين است که قبل از اينکه ما اين وجود محمول را داشته باشيم بايد براي ماهيت يک ثبوتي داشته باشيم. «و لعلک تعود و تقول: لو كان للوجود أفراد في الخارج» اگر شما قائل باشيد که در خارج در ضمن ماهيات وجود داراي افرادي است «سوى الحصص»، حصص که در ذهن است «الحصة الکلي مقيدا يجئ ـ تقيد جزء و قيد خارجي» حکيم سبزواري در منظومه دارند. حصص که جداست در ذهن است. غير از حصه افراد وجود در خارج هستند وجود شجر وجود حجر وجود ارض وجود سماء اينها در خارج هستند وجود اينگونه از ماهيات در خارج را تبيين بفرماييد.
«لو کان للوجود أفراد في الخارج سوي الحصص، لكان ثبوت فرد منه للماهية فرعا على ثبوتها بناء على القاعدة المشهورة» که قاعده فرعيت است. «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» الآن شما ميخواهيد وجود را بر ماهيت ثابت بکنيد بگوييد که شجر موجود است. وجود را بر ماهيت شجر اثبات بکنيد. اين لازمهاش اين است که ماهيتي قبلاً وجود داشته باشد طبق قاعده مشهوره فرعيت.
پس بنابراين «فيكون لها ثبوت قبل ثبوتها» قبل از ثبوت ماهيت بايد يک ثبوت ديگري را در نظر گرفت. اين يکي از چالشهاي جدي است. اصل اتصاف را که شما پذيرفتيد اصل اتحاد را که پذيرفتيد گفتيد که «و اتحدا هوية»، «الوجود عارض المهية تصورا ـ و اتحدا هوية» پس اتحاد را پذيرفتيد اتصاف را پذيرفتيد که در خارج ماهيات به وجود متصف ميشوند. اگر شما اين اتصاف و اتحاد را پذيرفتيد بفرماييد ثبوت قبلي ماهيت از کجا ميآيد؟ وجودي که قبلاً بايد داشته باشد ماهيت از کجا ميآيد؟ اين چالش جدي است. بسياري از اينگونه مشکلات و اينگونه به تعبير ايشان محالات مذکوره باعث ميشود که راه براي اصالت وجود ناهموار بشود.
حالا جوابهايي که بزرگان از حکمت و فلسفه و اينها دادند مثلاً جناب خطيب رازي يکجور جواب داده جناب محقق دوّاني يک جور جواب داده ديگران هم اصلاً نفي کردند گفتند اصلاً وجود در خارج راه ندارد يک تصور ذهني است يک وهم است اصلاً. با اين شبهاتي که وجود دارد. جوابي که براي اين مسئله است يک جواب خيلي بنياني است و اصلاً فضا را به گونهاي عوض ميکند که اصلاً اشکال متوجه نميشود و آن اين است که ما در اين فضا اصلاً اتحاد و اتصاف نداريم وحدت داريم. بله قاعده فرعيت بسيار قاعده درستي است سرجاي خودش محفوظ است ولي «ما نحن فيه» تخصصاً از تحت اين قاعده خارج است. اگر يک امري بود به تعبيري هليت مرکبه بود کان ناقصه بود بحث «ثبوت شيء لشيء» مطرح بود. اما در هليت بسيطه کان تامه ما «ثبوت شيء لشيء» نداريم دقت کنيد چگونه دارد مسئله پيش ميرود؟ ببينيد اين مسئله را اگر ما بتوانيم خوب جلو ببريم ماهيت را کاملاً از فضاي هستي بيرون ميبريم همين جواب اگر يک جواب درستي تلقي بشود ميبينيم که کاملاً از اين فضا دور ميشويم. چطور؟ جناب صدر المتألهين ميفرمايند که کبراي کلي سرجاي خودش محفوظ است آن قاعده را ما به هيچ وجه دست نميزنيم به درستي.
اما در «ما نحن فيه» ما تحت اين کبراي کلي نيستيم کبراي شما آن جايي است که «ثبوت شيء لشيء» باشد. اما در فضاي «ثبوت شيء» کان تامه هليت بسيطه ما «ثبوت شيء لشيء» نداريم. حالا ببينيد اين حرف را ميزنيم ما، ولي بايد ملتزم به لوازمش باشيم وقتي ميگوييم که در اين فضا فضاي اتحاد و اتصاف نيست بلکه فضاي وحدت است، يعني وجود و ماهيت يک حقيقتاند ايشان تعبيرشان اين است که وقتي ميگوييم «زيد موجود» در حقيقت مثل اينکه بگويم «زيد زيد»! حالا اين را يک مقداري دوستان تأمل بفرماييد ما ذوق فلسفي هم ميخواهيم فقط استدلال اينجا کافي نيست ما ذوق فلسفي ميخواهيم.
وقتي گفتيم اصالت وجود و اعتباريت ماهيت، اين اصالت را بايد تا آخرش برويم به گونهاي که براي ماهيت هيچ سهمي از هستي «ما شمّت رائحة الوجود» يعني بايد اين را کاملاً بيابيم ميگوييم در خارج وجود دارد ماهيت، انکار نميکنيم اما نحوه وجودش به گونهاي است که در حقيقت گويا نيست. بعضيها ميگفتند بالتبع موجود است و در نهايت روشن شد که بالعرض و المجاز موجود است. اينجا اتحاد حقيقت و مجاز دارد شکل ميگيرد آقايان خيلي داريم جلو ميرويم. يعني در نهايت حکمت متعاليه به اينجا ميرسيم که ما نسبت بين ماهيت و وجود را نسبت دو امر نميدانيم بياييم بگوييم که اينها دو امر هستند بعد اتصافشان و اتحادشان را تحليل کنيم و دچار قصه قاعده فرعيت بخواهيم بشويم.
چون مسئله ما در فضاي اصالت وجود نسبت با ماهيت از باب «ثبوت شيء» است نه «ثبوت شيء لشيء» بنابراين اين اشکال متوجه ما نيست. شما استدلال کرديد به قاعده فرعيت، ميگوييم «ما نحن فيه» از تحت قاعده فرعيت بيرون هستيم آنجايي که «ثبوت شيء» است اصلاً بحث «ثبوت شيء لشيء» نيست و اين اشکال متوجه اين مسئله نيست.
پرسش: ...
پاسخ: وجود با وحدت مساوق است. انسان که ميگوييم به لحاظ وجودش ميگوييم اگر به لحاظ ماهيت بگوييم که جداست. به لحاظ وجودش وجودش با وحدتش عينيت دارد چون وجود مساوق با وحدت است. آنجا مسئله اينطور است.
يک مطلبي را ميگويند حالا چون در آستانه نماز هستيم اين مطلب را ما ميتوانيم خوب بيابيم و آن اين است که اين اشکال فقط در فرض اصالت وجود نيست به عبارت ديگر بگوييم، نه! اين تعبير را نکنيم. اين اشکال در آن جايي که ما وجود را يک مفهوم ذهني هم بدانيم يک مفهوم اعتباري هم بدانيم باز اشکال پيش ميآيد چطور؟ به عبارت ديگر: اين اشکال فقط در فضاي اصالت وجود نيست، حتي اگر ما وجود را يک مفهوم اعتباري در ذهن بدانيم به تعبير ايشان اين اشکال أشکل است أعسر است حلّش، چرا؟ چون ما اين دو گانه وجود و ماهيت را در خارج ميتوانيم به عينيت تبديل کنيم به وحدت تبديل بکنيم اين اتحاد را. اما در ذهن نميتوانيم تبديل بکنيم. در ذهن «إن الوجود عارض المهية» چون در ذهن «ان الوجود عارض المهية» اين اشکال در مورد مفهوم وجود و اعتباريت وجود اين أشکل است مشکلتر است چرا؟ چون شما مگر در فضاي اتصاف سخن نميگوييد؟ در فضاي اتحاد سخن نميگوييد؟ در دوگانه وجود و ماهيت سخن نميگوييد؟ اين دوگانگي در ذهن بيشتر است تا خارج. در ذهن شما خودتان ميگوييد که «ان الوجود عارض المهية» در ذهنتان مگر نميگوييد که شجر موجود است انسان موجود است سماء موجود است؟ پس سماء را متصف کرديد به وجود. شجر را متصف کرديد به وجود.
بنابراين اين اشکال صرفاً متوجه به قائلين اصالت وجود نميشود حتي کساني که وجود را امر اعتباري و انتزاعي و ذهني ميدانند هم اين اشکال متوجه است. حالا برويم براي جوابش. اما اين مطلب را هم بخوانيم.
پرسش: ...
پاسخ: چرا؟ وجهش اين است که ما اين دو گانه را در صحنه ذهن اقواي از خارج ميبينيم. ببينيد در خارج که ما «و اتحدا هوية» دو گانهاي اگر هم باشد در حد اتحاد است ولي در ذهن چيست؟ در ذهن «ان الوجود عارض المهية» شما ميگوييد که وجود سماء يعني ماهيت سماء يک چيزي است ماهيت وجود يک چيز ديگري است. «السماء موجود» پس اينجا اشکال جديتر است چون اتصاف و اتحاد اينجا روشنتر و واضحتر از خارج است.
«فاعلم انه لا خصوصية لورود هذا الکلام علي عينية الوجود» بدان که اين مصدَّر به فَاعلم است که «لا خصوصية لورود هذا الکلام» اين اشکال فقط به قائلين به اصالت وجود نيست «علي عينية الوجود بل وروده» اين اشکال «علي انتزاعية الوجود أشکل» در اين فرض اين وجود أشکل است چرا؟ چون اين دو گانه در ذهن خيلي شفافتر از دو گانه در خرج است چرا؟ «لأن الوجود عين الماهية علي تقدير العينية» وجود در خارج عينيتش يعني در خارجش عين ماهيت است فرقي نميکند. بنابراين «فلم يکن بين الوجود و الماهية اتصاف بالحقيقة» در حقيقت اتصافي وجود ندارد «و غيرها» وجود با غير ماهيت هم باز اتصافي نخواهد اشت. هر چه که هست در خارج خودش است.
«فلم يکن بينهما اتصاف بالحقيقة و غيرها علي هذا التقدير» واقعاً حتي در اين تقدير يعني وقتي که ما اينها را در خارج در يک فرض ميبينيم هيچ گونه دوگانهاي وجود ندارد تا «فيکون وصفا لها» تا بشود وصف. ما اگر يک امري داشته باشيم بنام وجود جدا. يک امري داشته باشيم بنام سماء جدا، بعد ميگوييم که اين وصف آن است ولي الآن که در خارج اينها عينيت دارند وصفي معنا ندارد. «فيشكل كيفية الاتصاف» در اينجا در حقيقت که دوگانه ما روشنتر هست که در ذهن است اين اشکال جديتر است «فيشکل کيفية الاتصاف، لأنّ اتصاف الماهية بالوجود على تقدير أن يراد به الكون المصدري مصداقها نفس الماهية»، اگر ما لحاظ وجودي بخواهيم داشته باشيم مراد از اتصاف ماهيت به وجود، همان حصول ماهيت است.
ببينيد ميگوييد که ماهيت متصف است به وجود «أي حصول الماهية» وقتي «أي حصول الماهية» شد ما دوگانهاي نداريم که بحث اتصاف را بخواهيم مطرح کنيم. «لأنّ اتصاف الماهية بالوجود علي تقدير أن يراد به الکون المصدري» يعني وجود ماهيت «مصداقها» مصداق اين ماهيتي که با وجود بخواهد باشد حصول ماهيت است «و الماهية بأيّ اعتبار أخذت كان لها كون مصدري»، ماهيت را شما به هر جوري بخواهيد در خارج داشته باشيد يک کون مصدري يعني يک وجودي بايد براي او تصور بکنيد. حتي در ذهن هم باشد بايد يک کوني برايش وجود داشته باشد. نميشود که ما يک ماهيتي داشته باشيم ميگويند که الآن شما در ذهن جدا ميکنيد ماهيت را از وجود، اما ذهن فوق الذهن ميگويد اين ماهيت هم با وجود همراه است بدون وجود که ما ماهيتي نداريم. خود همين ماهيتي که شما در ذهن تفکيک کرديد گفتيد «ان الوجود عارض المهية» خود همين ماهيت را نداشته باشيد بدون يک کوني وجود نخواهد داشت.
بنابراين حتي در ذهن هم باشد يک کوني با آن همراه است. «بأي اعتبار أخذت کانت لها کون مصدري، فلا يتصوّر تقدمها بحسب مطلق الكون على مطلق الكون» اين توضيح دارد که بعد از نماز إنشاءالله.
٭٭٭
بخش دوم
همانطوري که مستحضريد در مشعر خامس هستيم و بحث در کيفيت اتصاف ماهيت به وجود است بعد از اينکه به اصالت وجود پرداخته شد و اشکالاتي که به اصالت وجود مطرح است بيان شد و پاسخ داده شد الآن در مقام تبيين رابطه بين وجود و ماهيت و اينکه اين دوگانه وجود و ماهيت در خارج به چگونه باهم وجود دارند؟
بحث با يک اشکالي آغاز ميشود و آن اين است که براساس اصالت وجود و اينکه وجود در خارج عينيت دارد ترديدي نيست که اين وجود با ماهيت متصف است يعني ماهيت متصف به وجود است ميگوييم شجر متصف است به وجود. شجر موصوف است وجود وصف اوست. اين اتحاد و اتصاف را ما چگونه ميتوانيم توجيه بکنيم؟ چراکه براساس قاعده فرعيت، الا و لابد بايد اين موصوف قبل از صفت در خارج وجود داشته باشد چون «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» بنابراين بايستي که اول ماهيت ثبوت داشته باشد تا متصف به وجود بشود، چون شما که اين اتصاف را نفي نميکنيد اين اتصاف را ميپذيريد. اگر اين اتصاف را ميپذيريد اقتضايي دارد معنايي دارد معناي اتصاف اين است که موصوف بايد قبل از صفت وجود داشته باشد. بر اين فضا موصوف ما که ماهيت است و متصف ميشود به صفتي بنام وجود پس الا و لابد بايد که اين موصوف قبلاً باشد.
اگر اين موصوف بايد قبل از صفت وجود داشته باشد براساس اصالت وجود اين چگونه امکان دارد؟ چون ثبوت قبل از ثبوت که معنا ندارد اين بايد قبلاً تحققي نداشته باشد از ناحيه وجود براي ماهيت ثبوتي بيايد. مرحوم صدر المتألهين اول سعيشان اين است که اين اشکال را خوب تشريح کنند و خوب باز کنند و فضاي اتصاف را براي ما تبيين کنند. ميگويند گرچه در خارج اين اتصاف دارد اما در ذهن اين معنا عميقتر و روشنتر وجود دارد. ما در خارج عينيت داريم و وجود و ماهيت باهم عيناً موجود هستند به عين خارج. «ان الوجود عارض المهية تصورا» اما «و اتحدا هوية».
اما اين اتصاف در فضاي ذهن در فضاي اينکه ما وجود را يک امر انتزاعي و اعتباري بدانيم قويتر مطرح است، چرا؟ براي اينکه اين دوگانه آنجا بيشتر و راحتتر شکل ميگيرد دو گانه وجود و ماهيت. شما ماهيت را «بأي اعتبار أخذت» به هر اعتباري چه ماهيت در ذهن باشد چه ماهيت در خارج باشد بالاخره با يک کوني همراه است با يک وجودي همراه است ولي در خارج به همان کون هستياش در خارج موجود است ولي در ذهن نه، يک وجود ديگري دارد. يعني ما ميتوانيم اين تقشير را و تجريد را داشته باشيم که ماهيت را از وجود جدا بکنيم بگوييم «ان الوجود عارض المهية تصورا» در مقام ذهن. ولي در مقام عين چون «و اتحدا هوية» است اينجا خيلي ما همکاري نداريم.
لذا اول جناب صدر المتألهين سعي کردند که اشکال را خوب واضح و روشن بيان کنند و بگويند که در فضاي عين گرچه اين اشکال مطرح است اما در فضاي ذهن اين اشکال أشکل است و مشکلتر است چراکه اين دوگانه و دوئيت بين وجود و ماهيت خيلي روشنتر است. ما يک تتمهاي از متن داريم اين هم خوانده ميشود إنشاءالله ولي همين الآن چون اشکال را خوب ترسيم کرديم إنشاءالله، در مقام بيان جوابش واقع ميشويم.
تعبير ايشان باز يک تعبير لطيفي است «و لکنّ الحق الحقيقة بالتحقيق» شما نگاه کنيد سه تا تعبير حق و تحقيق و حقيق دارد «و لکنّ الحق الحقيقة بالتحقيق» اين است. جواب اين است که ما کبراي کلي را قبول داريم اما «ما نحن فيه» از تحت اين کبري بيرون است تخصصاً. جناب فخر رازي اين را وارد تخصيص کرده و گفته که در مورد وجود اين تخصيص خورده که حالا إنشاءالله ميخوانيم. اما ما جواب اصلي را که به تعبير ايشان «و لکنّ الحق الحقيق بالتحقيق» هست اين است، چون اين اشکال به حدي جدي است که واقعاً خيليها را به اضطراب به تعبير ايشان به اضطراب کشانده است و جوابهايي دادند که اصلاً اين جوابها نادادني است ولي به جهت شدت اين اشکال و اينکه مفرّي براي او نداشتند به چنين جوابهايي تن در دادند مثل بسياري از مباحثي که متکلّمين در مقام پاسخ به اشکالات ميرسند.
فرمودند جواب همانطور که در جلسه قبل هم يک اشارهاي شد در جواب اين است که در فضاي اتحاد و اتصاف کاملاً مسئله روشن است بله. در فضاي اتصاف ما قاعده فرعيت را داريم در فضاي به تعبير ايشان هليت مرکّبه و کان ناقصه ما اين معنا را داريم. اگر بنا باشد شيئي براي شيئي ثابت بشود الا و لابد مثبت له بايد قبلاً وجود داشته باشد. ولي در «ما نحن فيه» مسئله از باب «ثبوت شيء لشيء» نيست بلکه از باب «ثبوت شيء» است ماهيت متصف به وجود نيست اينجور نيست که در خارج ماهيت متصف به وجود باشد ما دو چيز داشته باشيم يک ماهيت داشته باشيم و يک وجود که بگوييم اينها باهم متحدند يا متصفاند. نه! «عند التحقيق»، «و لکن الحق الحقيق بالتحقيق» اين معنا روشن ميشود که اصالت وجود چيزي براي ماهيت باقي نميگذارد که ماهيت به عنوان يک امر ديگر دوگانهاي تلقي بشود در کنار وجود. امري بيگانه از وجود تلقي بشود. وجود ماهيت يعني چه؟ يعني وجود خود همان هستي. اگر گفتيم شجر موجود است يعني چه؟ يعني وجود شجر. کان تامه است. «ثبوت شيء» است نه اينکه شجر متصف به وجود بخواهد باشد.
اين يک مقداري نياز دارد البته دوستان حتماً با خودشان تکرار کنند با خودشان بيان کنند چون اين از آن مسائلي است که ذوق ميآورد اتفاقاً يعني ميدانيد چه اتفاقي ميافتد؟ ما داريم از يک پرشي ميکنيم يک جهشي ميکنيم از فضاي هليت مرکّبه ميخواهيم به هليت بسيطه برسيم تا الآن واقعاً تصور ما ذهنيت ما اين دوگانه وجود و ماهيت بود الآن با اين بياني که جناب صدر المتألهين دارند ما داريم از هليت مرکّبه به هليت بسيطه ميآييم. ببينيد وقتي ميگويم تخصصاً خارج است يعني اينجور نيست که ما همچنان در فضاي اتصاف و اتحاد باشيم و بعد يعني اشکال را پذيرفتيم داريم جواب ميدهيم. اصلاً اشکال متوجه ما نيست. اگر ما به دوگانه وجود و ماهيت فتوا ميداديم که در خارج اين دو، دو امري هستند که باهم هستند، بله اين اشکال بايد متوجه ما بود و بايد پاسخ ميداديم. ولي با اين طرحي که الآن داريم ميگوييم اين «ثبوت شيء لشيء» نيست بلکه «ثبوت شيء» است.
اين را عرض کردم يک جهش فلسفي است اينکه ميگويند بسياري از بزرگان را به اضطراب کشانده که حرفهايي بزنند که اين حرفها يک مقدار دور از نگرشهاي فلسفي و عقلي هست، همين است که در حقيقت ما در آن فضا بخواهيم جواب بگوييم.
پرسش: ...
پاسخ: اشکال متوجه اين مسئله است که اگر ما اصالت وجود را بپذيريم بايد نسبت به اين گونه از مسائل چگونه نظر بدهيم. اين واقعاً اشکال است يک چالش است. شما ميگوييد که وجود اصيل است. بسيار خوب ما پذيرفتيم ادله شما بسيار ادله تامي بود. ولي اين اشکال متوجه هست اگر اصالت وجود است و وجود اصيل است، اين اشکال وجود دارد شما بايد اين اشکال را جواب بدهيد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا ببينيد چرا نميتوانند بگويند؟ چون با ادلهاي روبرو هستند. اتفاقاً خدا رحمت کند مرحوم محقق در اشارات، ما سه جور ميتوانيم جواب بگوييم يا «علي نحو المنع» است که بگوييم ما صغري را منع ميکنيم يا کبري را منع ميکنيم. يا «علي نحو المعارضه» است معارضه يعني چه؟ يعني شما دليل آورديد ما هم دليل ميآوريم. بسياري از ادلهاي که اصالة الماهويها ميآورند «علي نحو المعارضه» است يعني اين دليل در عرض آن دليل است. الآن در مورد «ما نحن فيه» اين است که ما دليل شما را پذيرفتيم ولي اين مسئله را اشکال ميکنيم که اگر ما وجود را اصيل بدانيم نحوه اتصاف ماهيت به وجود را براي ما روشن کنيد حل کنيد ما وجود را پذيرفتيم که وجود اصيل است. اگر وجود اصيل است ماهيتي که بخواهد متصف به وجود بشود بايد قبلاً ثبوت داشته باشد طبق قاعده فرعيت و چون اين قصه اقتضا ميکند که ماهيت ثبوت قبلي داشته باشد شما براي ما روشن کنيد که مراد از اين ثبوت چيست؟
ببينيد چون اگر ما بحثها را خلط ميکرديم و اينها، ممکن بود. ولي الآن همين که عرض کردم واقعاً کتاب، کتاب تعليمي است. آمده اولاً منقح کرده مفهومشناسي کرده که وجود چيست؟ ماهيت چيست؟ اينها را مشخص کرده بعد وارد ادله اصالت وجود شده بعد همه ادلهاي که معارض بودند و مال اصالة الماهية بودند را هم مطرح کرده جواب داده، الآن اين مسئله است. خيلي خوب، ما پذيرفتيم که وجود اصيل است. حالا که وجود اصيل است نحوه همراهي وجود با ماهيت، اگر ماهيت در خارج وجود نداشته باشد همان که اول عرض کرديم يک مفهوم ذهني باشد که هيچ. اگر ماهيت در خارج وجود دارد و متصف به وجود ميشود، نحوه اين ثبوت را براي ما روشن کنيد.
پرسش: ...
پاسخ: ولي حالا عينيت آنجا يک عينيت مصداقي است مثلاً فرض کنيد ميگوييم وجود مساوق با تشخص است. وجود مساوق با خارجيت است. وجود مساوق با وحدت است. يعني عينيت دارند عينيت به معني وحدت دارند. در اينجا که ما ميگوييم وجود و ماهيت با هم عينيت دارند، اين از باب اينکه از متن هستي بخواهيم انتزاع بکنيم نيست، بلکه از حد هستي ميخواهيم انتزاع بکنيم و لذا از حد هستي. حد هستي مثل نقطه نسبت به خط. نقطه که خارجاً وجود ندارد يا خط که وجود ندارد. نفاد و نهايت خط ميشود نقطه يا نهايت سطح ميشود خط. پس خط وجود ندارد نقطه وجود ندارد. به همان صورتي که خط با نقطه متحد است و سطح با خط متحد است ماهيت هم با وجود اينجوري متحد هستند. ولي نسبت به اينگونه از احکام فلسفي مثل وجود مثل خارجيت مثل وحدت مثل تشخص اينها از باب نفاد نيستند بلکه از متنش انتزاع ميشوند.
مثلاً ميگويند اينها معقولات ثاني فلسفياند. چون معقولات ثاني فلسفياند عروض در ذهن اتصاف در خارج، واقعاً اينها متصفاند اما نحوه اتصاف، اتصاف دو امر نيست بلکه عينيت است.
پرسش: ...
پاسخ: اين انسان واحد است را شما بايد تفکيک بفرماييد که منظورتان از انسان واحد است انسان ماهيت را لحاظ ميکنيم يا وجود انسان را؟
پرسش: ...
پاسخ: شما داريد انسان را ميگوييم. وقتي ميگوييد انسان واحد است بايد تصورتان را کاملاً تحليل بفرماييد مرادتان از انسان آيا هستي انسان است يا ماهيت انسان است؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، اينطور اگر هست ما نميگوييم عينيت دارد. چون انسان که با وحدت عينيت ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: پس انسان را بگذاريد کنار. ماهيت را بگذاريد کنار. انسان و شجر و حجر را کنار بگذاريد. آنکه اتحاد دارد و عينيت دارد خود وجود اينها است، چون وجود انسان با وحدت اتحاد دارد از باب معقول ثاني فلسفي است و عينيت دارد.
پرسش: ...
پاسخ: اين يک جواب ديگري است که نيازمند به اين است. اين عکس الحمل را ما بعدها در مقام تبيين به آن رسيديم که وقتي ميگوييم «الانسان موجود» يعني «الوجود انسان» اين از باب عکس الحمل است.
پرسش: ...
پاسخ: با تبييني که ما ميکنيم پيش نميآيد، ولي تبييني که آنها ميکنند يعني انسان را به هر حال ماهيت ميدانند از باب عکس الحمل هم تلقي نميکنند چون تلقي نميکنند بنابراين اين اشکال اتصاف پيش ميآيد. ميخواهيد اين تيکه مال قبل را بخوانيم.
پس اين پاراگراف دوم تمام تلاشش اين است که بگويد اولاً اين براساس اصالت وجود به تنهايي نيست بر اساس اعتباريت وجود هم اين اشکال وارد ميشود، اين يک؛ دو اين است که اين اشکال أشکل است از آن زماني که ما وجود را اصيل ميدانيم يعني براساس اعتباريت وجود اين اشکال أشکل است از اينکه ما وجود را اصيل بدانيم تمام مطلب در اين پاراگراف دوم اين است.
«فيشکل کيفية الاتصاف»؛ اين کيفيت اتصاف را ما بايد ببينيد تمام آن حد وسط اشکالي که مستشکل دارد مطرح ميکند اتصاف است ميگويد ماهيت متصف به وجود است، يک؛ در اتصاف ما «ثبوت شيء لشيء» داريم، دو؛ پس اينجا هم بايد ماهيت قبلاً متصف به وجود باشد نتيجه. پس اين اتصاف را ايشان دارد برجسته ميکند. ميگويد اين اتصاف در هر فرضي خصوصاً آن جايي که وجود امر اعتباري باشد بيشتر مطرح است. «فيشکل کيفية الاتصاف» چرا؟ «لأنّ اتصاف الماهية بالوجود على تقدير أن يراد به الكون المصدري مصداقها نفس الماهية»، يعني بودن ماهيت. «کون المصدري» يعني وجود ماهيت و کون ماهيت. «لأنّ اتصاف الماهية بالوجود على تقدير أن يراد به الكون المصدري مصداقها» مصداق اين ماهيت چيست؟ «حصول الماهية» است. ماهيت تحقق دارد مصداقش چيست؟ مصداقش اين است که ماهيت باشد حاصل باشد. اين حصول الا و لابد در هر وعائي که باشد بايد با وجود همراه باشد. «مصداقها حصول الماهية و الماهية»
پرسش: ...
پاسخ: نه، «لأنّ اتصاف الماهية بالوجود على تقدير أن يراد به» يعني به وجودي که ماهيت به آن متصف شده «الكون المصدري» يعني آن وجودي که الآن مراد است آن وجود مصدري است و کون مصدري است. «مصداقها» اين ماهيت بخواهد با اين کون مصدري باشد يعني چه؟ يعني حصول ماهيت. ما دو تا چيز نداريم. يک ماهيت داشته باشيم يک وجود داشته باشيم نيست. ما يک حصول ماهيت داريم و اين همان «کون الشيء» خواهد بود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اينطور نيست. حصول ماهيت همان کون مصدري و همان وجود آن است.
پرسش: ...
پاسخ: نه. از اينکه اتصاف ماهيت به وجود. اين وجود چه وجودي است؟ کون مصدري است يعني چه؟ يعني تحققي که همان حصول او را تأمين ميکند. اتصاف که اصلاً کون مصدري ندارد.
پرسش: اتصاف ماهيت به وجود، کون مصدري است يعني وجود شدن ماهيت.
پاسخ: اتصاف نه. اتصاف در حقيقت رابطه و نسبت بين وجود و ماهيت است. اين اتصاف در سايه وجودي که کون مصدري است تحقق پيدا ميکند. معنايش اين است.
پرسش: کون مصدري خود اين اتصاف است.
پاسخ: نه، حصول ماهيت است.
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد در سايه اين اتصاف، کون مصدري تحقق پيدا ميکند ولي معناي اتصاف که کون مصدري نيست. اين قرابت بين وجود و ماهيت که ماهيت متصف است اين کون مصدري را ايجاد ميکند بنابراين اتصافي که ماهيت به وجود پيدا ميکند اين بدون کون مصدري نيست. يعني چه؟ يعني حصول ماهيت. آن چيزي که ما از ماهيت در اينجا در وجود ماهيت در خارج داريم همان حصولش است.
«لأنّ اتصاف الماهية بالوجود على تقدير أن يراد به الكون المصدري مصداقها» مصداق اين ماهيت چه ميشود؟ همان حصول ماهيت است «و الماهية بأيّ اعتبار أخذت» چه ماهيت ذهني باشد چه ماهيت خارجي «كان لها» اين ماهيت «كون مصدري»، ماهيت بايد برايش يک کون حصولي باشد وجودي باشد. چه در ذهن بخواهد باشد چه در خارج باشد بايد يک کوني داشته باشد که متصف به وجود باشد. «فلا يتصوّر» اصلاً تصور نميشود تقدم اين ماهيت «تقدمها بحسب مطلق الكون على مطلق الكون» هر جوري شما بخواهيد نگاه بکنيد چه در ذهن بخواهد باشد چه در خارج باشد اين حتماً بايد مؤخر از کون باشد. مؤخر از حصول و بودن باشد. شما ميگوييد حصول ماهيت و کون ماهيت، اين چه در ذهن باشد چه در خارج باشد بايد اين کونش مقدم باشد و اين ماهيت مؤخر باشد. «و لا يتصور»
پرسش: ...
پاسخ: بله «مصداقها» يعني مصداق ماهيت، حصول ماهيت است. مصداق يعني ما يک وقت تصور ماهيت را در ذهن داريم يک وقت تصور ماهيت را به لحاظ حصولش داريم چه ذهن چه خارج.
پرسش: «مصداقها نفس الماهية» يعني مصداق ماهيت نفس ماهيت است.
پاسخ: مال شما «نفس» است؟
پرسش: بله.
پاسخ: نخير، همان «حصول الماهية» است. «مصداقها حصول الماهية» است.
پرسش: ...
پاسخ: مصداق به لحاظ تحقق برميگردد. مصداق که به نفس نميخورد. يک مفهوم داريم و يک مصداق. مصداق چيست؟ تحقق خارجياش است حصولش است. بنابراين حصول بهتر است. اينجا که اين عنون حصول هست اين نسخه هم که دو تا نسخه همراه من هست،
پرسش: ...
پاسخ: در نسخه مصحح هم «مصداقها حصول الماهية» دارد. «و الماهية» ماهيت به هر اعتباري که أخذ بشود خواه ذهني باشد خواه خارجي «کان» براي اين ماهيت «کون مصدري» يعني حتماً بايد با يک بودي باشد ماهيت که بدون بود نميتواند تصور بشود. حالا که ميخواهد بدون بود وجود ندرد بنابراين «فلا يتصور تقدم الماهية بحسب مطلق الکون علي مطلق الکون» ماهيت مطلق کون، حالا کون ذهني و کون خارجي هر جور، بخواهد تحقق داشته باشد بايد الا و لابد مؤخر از کون باشد يعني وجودي باشد که ماهيت با آن وجود بخواهد تحقق پيدا بکند. حالا چه در ذهن چه در خارج. «فلا يتصور تقدمها بحسب مطلق الکون علي مطلق الکون بخلاف ما إذا كان الوجود أمرا حقيقيّا و للماهية تحصّلا عقليّا غير وجودها» ببينيد اين را جناب صدر المتألهين چکار ميکنند با اين عبارتها دارد قضيه اتصاف را و اين دو گانه بودن را خوب باز ميکند روشنتر ميکند.
ميگويد آن جايي که شما گفتيد که «إن الوجود عارض الماهية تصورا» يعني مهية را يک تصور عقلي داديد، وجود را يک حقيقت عيني به آن داديد اينجا تصور بهتر ميشود کرد. در خارج ماهيت با عين وجود همراه است ما اين دو گانه را نداريم. اما اين دو گانه آن جايي که وجود را امر حقيقي عيني بدانيم ماهيت را يک امر ذهني بدانيم اين تلقياش بيشتر است. بخلاف ما إذا کان الوجود أمرا حقيقيا» اما «و للماهية تحصلاً عقليا غير وجود الماهية».
پس بنابراين اين پاراگراف دوم در اين رابطه است که تشريح ميکند که اتصاف چگونه شکل ميگيرد؟ اتصاف در خارج خيلي خيلي رقيق است و در ذهن بسيار روشن و شفافتر است. حالا چه اتصاف رقيق و چه اتصاف غير رقيق آنکه الآن مطرح است اين است که ما در فضاي خودمان اصلاً اتصاف نداريم. ما اتحادي نداريم ما دو گانهاي بين وجود و ماهيت نداريم. آنچه که هست «ثبوت الشيء» است. ماهيت شجر در خارج موجود است يعني چه؟ يعني همان وجود شجر. ما دوگانهاي نداريم که يک چيزي بنام وجود داشته باشيم و يک چيزي بنام ماهيت داشته باشيم در خارج. وجود شجر، ماهيت شجر هم همين وجود شجر است و ما دوگانهاي نداريم.
«لكنّ الحقّ الحقيق بالتحقيق» چيست؟ اين است که «أنّ الوجود ـ سواء كان عينيّا» يعني اصيل باشد «أو عقليّا ـ» يعني اعتباري باشد، اين وجود «نفس ثبوت الماهية و وجودها» است ما دوگانهاي نداريم. «لا ثبوت الشيء أو وجوده لها» اينجور نيست که ما وقتي ميخواهيم بگوييم شجر موجود است يک ماهيتي باشد وجودي بر آن ماهيت بخواهد باشد. «لا ثبوت الشيء أو وجوده لها»
پرسش: ...
پاسخ: اين معنا خيلي فرق نميکند حالا نسخه شايد مختلف باشد.
پرسش: شما توضحتان فرموديد «ثبوت شيء» است «ثبوت شيء لشيء» نيست.
پاسخ: احسنت اين هم همينطور است.
پرسش: در اين نسخه هم «ثبوت الشيء» را انکار دارند ميکنند هم «ثبوت شيء لشيء» را.
پاسخ: نميشود که هر دو را انکار بکند!
پرسش: ماهيت شيئيت هم ندارد.
پاسخ: نه. ما الآن دوگانه را اثبات ميکنيم يکي ماهيت يکي وجود. آيا اين دو گانه از باب «ثبوت شيء لشيء» است؟ ميگويد نه «لا ثبوت شيء أو وجود شيء» نگاه کنيد اين «لا ثبوت شيء» اين «لها» که هست متعلق به هر دو است. «لا ثبوت شيء للماهية أو وجود شيء للماهية» مال شما چيست؟
پرسش: «ثبوت الشيء أو وجوده لها».
پاسخ: اين «لها» به هر دو ميخورد. اين ثبوت شيء، مال ما هم همينطور است «لا ثبوت شيء أو وجود شيء لها» که در حقيقت نفي «ثبوت شيء لشيء» را دارد ميکند و اثبات «ثبوت شيء». ملاحظه کنيد «سواء کان عينيا أو عقليا».
پرسش: ...
پاسخ: نه، اين «لها» دارد موقعيت را مشخص ميکند «لا ثبوت شيء»، يک؛ «أو وجود شيء» روشن ميکند «أو وجود شيء للماهية». پس ما الآن در اينجا نفي کرديم يک چيز را و آن نفي ترکيب است نفي هليت مرکبه است و نفي کان ناقصه و اثبات کرديم هليت بسيطه را و کان تامه را و ثبوت الشيء را. «إن الوجود سواء کان عينيا أو عقلياً نفس ثبوت الماهية» يعني «ثبوت شيء» است «و وجودها».
پرسش: ...
پاسخ: وقتي به مجاز رسيديم با نگرش نهايي تقريباً که وجود ماهيت در خارج مجازي است نه حقيقي مثل نقطه در برابر خط، در اين فرض اين اتحاد، اتحاد دو امر حقيقي نيست. يک امر حقيقي با يک امر مجازي در حقيقت خواهد بود. اگر جرأت کرديم و واقعاً گفتيم که ماهيت در حد مفهوم است که حتي مجازاً هم در خارج اسناد وجود به ماهيت ندهيم، يک وقت اسناد حقيقي ميدهيم ميگوييم «الماهية موجودة في الخارج» اين اسناد، اسناد حقيقي است. يک وقت ميگوييم «الماهية موجودة في الخارج» يک اسناد مجازي ميدهيم. يک وقت هم حتي اين اسناد را هم نميدهيم ميگوييم اصلاً ماهيت در خارج وجود ندارد يک مفهومي است که در ذهن است. اگر ما به اين نظر داديم اين «ثبوت شيء» حد نهايي خواهد بود.
لذا ميگويند که حرف متوسط حکمت متعاليه، حرف دقيق حکمت متعاليه، حرف ادق حکمت متعاليه که حرف ادق ميرسيم به اينکه ماهيت را کاملاً امر ذهني بدانيم و براساس ذهنيت ثبوت شيء داريم و تمام شده است. ماهيت هم در خارج وجود ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ثبوت مجازي هم نداريم. نفي ميکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: وجود حقيقي دارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، همانطوري که مفهوم وجود اصيل است، مفهوم وجود چگونه است؟ ظلي شد. اين ماهيت هم همين است يک مفهوم ميشود. در حد مفهوم است. اگر ما بخواهيم بگويي مجازي است، پس پايش را در خارج باز کرديم در حد مجاز.
پرسش: مجاز يعني پايش را باز نکرديم.
پاسخ: چرا، اسناد به آن ميدهد مجازي است. اسناد وجود به آن هست مثل نقطه در خارج. خط در خارج. اين نکته در خارج که وجود ندارد. به تبع يا بالعرض و المجاز خط ما ميگوييم نقطه موجود است. در اين سطح ميگوييم که حتي ماهيت در اين حد هم وجود ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: بله در نهايت همين ميشود اين حرف متوسط است. حاج آقا خدا سلامتشان بدارد اين را خوبِ خوب در حکمت متعاليه در رحيق فضا را باز ميکنند که ما يک نظر متوسط داريم يک نظر دقيق و يک نظر ادق، که نظر ادقّش ميرسد به اينکه اصلاً ماهيات به مفاهيم تبديل ميشوند. وقتي به مفهوم تبديل شدند فقط در ذهن هستند.
«و بين المعنيين فرق واضح» يعني بين معناي «ثبوت الشيء» با «ثبوت شيء لشيء» يک فرق واضحي است «بين المعنيين» مراد از دو تا معنا اين است چون اين حتماً بايد آقايان مستحضر باشيد که اين «بين المعنيين» به عبارت قبلي ميخورد به اقتضاي سياق بحث. در سياق بحث اين است که يکي را نفي کردند يکي را اثبات کردند آنکه نفي شده «ثبوت شيء لشيء» است آنکه اثبات شده «ثبوت شيء» است. بين معنيين فرق است در معناي «ثبوت الشيء» ما اتصاف نداريم در معناي «ثبوت شيء لشيء» اتصاف داريم. «و بين المعنيين فرق واضح و الذي يجري فيه القاعدة المذكورة هو ثبوت الشيء لشيء لا ثبوت شيء لنفسه فقط»؛ قاعده فرعيت مال جايي است که «ثبوت شيء لشيء» باشد و چون در «ما نحن فيه» «ثبوت الشيء» داريم پس بنابراين قاعده فرعيت جاري نخواهد بود.
پرسش: ...
پاسخ: فقط براي وجود است براي ماهيت ثبوتي نداريم. اگر بگوييم ماهيت مثلاً وجود دارد يعني چه؟ يعني همان وجودش است غير اين چيزي نيست. وجود الشجر است. شجر وجود دارد يعني چه؟ يعني وجود شجر. همين! چيز ديگري غير از اين نيست. ميرسيم به همين جا «فقولنا: زيد موجود كقولنا: زيد زيد، فلا يجري فيه القاعدة الفرعيّة» رسيديم به سر مطلب.
ما يک مقدار عقب هستيم و دو جلسه هم که يک جلسه به همايش ما گذشت، يک جلسه هم که همزمان بود با ولادت رسول مکرم اسلام و حضرت امام صادق(عليهما آلاف التحية و الثناء) ما إنشاءالله بالاخره پيشرو هم ممکن است تعطيلاتي داشته باشيم. حالا با جناب آقاي صحرايي هماهنگي ميکنيم که إنشاءالله خيلي عقب نمانيم از اين بحثها و اين بحثها را تعهدي داريم إنشاءالله بتوانيم انجام بدهيم. با جناب آقاي صحرايي من هماهنگي ميکنيم شما هم لطف بفرماييد يک مقدار همراهي بفرماييد که ما بتوانيم باهم داشته باشيم.