1402/03/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرح المشایر/ اصالت وجود/
بند شصت و یکم: «و قد مرّ أيضا أنّ الوجود لا جنس له و لا فصل له و لا ماهيّة له، و لا هو جنس و فصل و نوع لشىء و لا عرض عامّ و خاصّ، لأن هذه الامور من أقسام الكلّيّات»؛ همانطور که مستحضرید مباحث مورد بحث و گفتگو پیرامون مشعر رابعی است که جناب صدر المتألهین در جهت رفع شکوک و دفع ایراداتی که بر اصالت وجود مطرح بود دارند ذکر میکنند. در این مشعر رابع، هشت تا سؤال و جواب وجود دارد که در جهت تنقیح بیشتر و تبیین افزونتری که در باب اصالت وجود است و رفع شکوک و دفع ایرادات مطروحه این مشعر پایهریزی شده است که به لطف الهی عمده مسائل خوانده شد و رسیدیم به این سؤالی که در بند 59 و جوابی که در بند شصت بود.
در بند 59 سؤال اینگونه مطرح شد که اگر وجود در اعیان بخواهد تحقق پیدا بکند طبعاً جوهر نمیتواند باشد، چراکه وجود به عنوان یک وصف و به عنوان یک امر مقبول یا به عنوان یک عرض باید بر ماهیت عارض بشود یا در ماهیت ظهور کند یا مقبول ماهیت باشد یا صفت ماهیت باشد وقتی به این صورت شد پس در قابل جوهر نخواهد بود در قالب عرض میشود. وقتی در قالب عرض شد در بین اعراض نزدیکترین عرضی که میتواند به لحاظ مفهومی شامل بر وجود بشود، عرض کیف است که مسائلش در سؤال 59 گذشت.
جوابی که جناب صدر المتألهین در این رابطه بیان فرمودند این بود که اصلاً وجود نه جوهر است نه عرض، زیرا از سنخ ماهیت نیست، زیرا اگر بخواهد در خارج تحقق پیدا بکند مستقلاً با قطع نظر از ماهیت تحقق دارد و ماهیت به تبع وجود یا به عرض و مجاز وجود تحقق پیدا میکند. این جواب را در بند شصتم دادند. الآن برای مزید توضیح نکتهای را بیان میکنند که در قبل این را بیان فرمودند لذا میفرمایند که «قد مرّ أیضاً» در مشعر اول «فی بیان انّه غنیّ عن التعریف» در مشعر ثانی «فی کیفیته شمولی للأشیاء» و در مشعر ثالث بحث در تحقیق وجود بود عیناً که در این مشعر اینگونه مطرح شده است که وجود هرگز حیثیت ماهوی ندارد حیثیت کلیای ندارد و در قالب هیچ مفهوم یا ماهیت کلی تحققی برای وجود نیست. این را مشعر ثالث بیان فرمودند که ما میخواهیم آن مرجعی که ایشان بیان کردند که «قد مرّ» این «قد مرّ» را الآن بیان میکنیم که میفرمایند وجود نه جنس برای چیزی است و نه وجود خودش جنس است. نه جنس است و نه فصل است نه نوع است نه عرض عام است نه عرض خاص است این مسائل مربوط به ماهیات خواهد بود و الا وجود هیچ کدام از ویژگیها را ندارد.
این را در مشعر ثالث بیان فرمودند که یکی از شاهدهایی که ما در این رابطه داشتیم راجع به همین مسئله بوده است که توضیحش را إنشاءالله ملاحظه خواهید فرمود. اما الآن ایشان میفرمایند که با تبیینی که در گذشته بود و در مشعر ثالث بیان شد که وجود نه جنس است نه فصل است و نه ماهیتی است. نه خودش جنس و فصل چیزی است و نه امر دیگری هم جنس و فصل او هستند. با چنین تبیینی جا برای سؤال فوق نخواهند ماند.
«و قد مرّ أيضا أنّ الوجود لا جنس له»، یک؛ «و لا فصل له»، دو؛ «و لا ماهيّة له»، نه ماهیت جوهری و نه ماهیت عرضی. از سوی دیگر «و لا» یعنی نه خود وجود «هو جنس و فصل و نوع لشىء» هیچ حیثیت ماهوی، نه ماهیت جنسی نه ماهیت فصلی نه ماهیت نوعی برای احدی از اشیاء ندارد. نه تنها حیثیت ذاتی که جنس و فصل و نوع باشد ندارد، حیثیت عرضی اعم از عرض عام و عرض خاص هم ندارد. «و لا عرض عامّ و خاصّ، لأن هذه الامور من أقسام الكلّيّات و الوجود لیس بامر کلی» پس بنابراین اینها عارض بر وجود نخواهد شد. این را در بند 61 بیان فرمودند.
در بند 62 میفرمایند که «و ما هو من الأعراض العامّة و المفهومات الشاملة هو معنى الموجوديّة المصدريّة، لا حقيقة الوجود»؛ ممکن است این در حقیقت دفع دخل مقدر است، ممکن است کسی بگوید آنچه که ما از مفهوم وجود در ذهن داریم، هر چه که در ذهن باشد کلی است وقتی کلی شد محکوم به احکام ماهوی میشود یا احکام مفهومی میشود و همچنین ذاتی است یا عرضی است یا جنس است یا فصل است یا نوع.
میفرمایند که نه، آنچه که در حقیقت در ذهن از وجود است مفهوم وجود است و گرنه حقیقت وجود هرگز در ذهن وجود ندارد «و ما هو من الأعراض العامّة و المفهومات الشاملة هو معنى الموجوديّة المصدريّة، لا حقيقة الوجود» آن چیزی که ما به عنوان حقیقت وجود از او داریم بحث میکنیم آن یک امر عینی خارجی متشخص بالذات است و هرگز اوصاف کلیت و شمول را ندارد. وقتی از اوصاف کلیت و شمول به در آمد نه ماهیت جوهری است نه ماهیت عرضی، وقتی از شمول درآمد نه ذاتی است نه عرضی و نه جنس است و نه فصل است و نه نوع که همه اینها بعد از اعراض کلیت مطرح میشود. این بند 62 بود.
در بند 63 میفرمایند: «و من قال انّ الوجود عرض»؛ آن کسی که قائل به اینکه وجود عرض است «أراد به» به این عرض «المفهوم العامّ العقلىّ» مرا از اینکه وجود عرض است، این وجود عرضی ناظر به آن مفهوم ذهنیِ عقلی از وجود است و اینکه «و كونه عرضا» وجود عرض است به معنای اینکه «انّه الخارج المحمول على الماهيّات» مراد از اینکه میگویند وجود یک مفهوم عام عقلی است این ناظر به آن چیزی است که از حقیقت هستی انتزاع شده و به ذهن آمده است. وگرنه در خارج، ما جز حقیقت هستی نداریم و مفهومی نداریم و در ذهن جز مفهوم وجود ندارد و حقیقت خارجی در ذهن نخواهد بود.
این را میگویند که اگر گفتهاند که مفهوم وجود اگر گفتند وجود عرض است یعنی خارج محمول است بر ماهیات. یعنی یک محمولی است که از خارج ذات ماهیت بر ماهیت حمل میشود همین. یعنی اگر ما ماهیت «من حیث هی هی» داریم که منزه و مجرد از وجود است، این مفهوم وجود بر او حمل میشود و عارض است لذا اصطلاحاً به آن میگویند «الخارج المحمول» یعنی امری که خارج از ذات ماهیت است، یک؛ و حمل بر ماهیت میشود، دو.
اما در بند 64 که باز اینها همه ایضاحاند توضیحاتی راجع به همین سؤال و جواب، این است که «و أيضا الوجود مخالف للأعراض»؛ اصلاً وجود نمیتواند در کسوت عرض ظاهر بشود، چرا؟ چون عرض تحققش در این است که در غیر باشد. یعنی «کونه فی نفسه عین کونه لغیره» این چیزی است که در باب حقیقت عرض گفته میشود. عرض این است که تحققش در خارج چیزی جز تحققش در موضوعش نیست و آن موضوع است زمینهساز تحقق عرض خواهد بود. اگر ما عرض را اینجور بشناسیم وجود که اینجوری نیست که اگر بخواهد تحقق پیدا بکند در چیزی باشد یا لغیره باشد یا «فی غیره» باشد بلکه وجود متحقق بالذات است از این جهت وجود مخالف با اعراض است «و أیضا الوجود مخالف للأعراض» چرا؟ برای اینکه «لأنّ وجودها فى نفسها وجودها لموضوعها» همان سخنی که در باب حقیقت عرض اینگونه گفتهاند که «کونه فی نفسه عین کونه لغیره» ما دو تا وجود نداریم یک وجود جوهر و یک وجود عرض که مثل «الجسم ابیض» باشد که بیاض یک امری است جسم یک امری دیگری است. بلکه عرض بخواهد تحقق پیدا بکند تحقق او چیزی جز حضور در موضوعش که جوهر باشد نخواهد بود. «لأنّ وجودها فى نفسها» یعنی نفسیت آنها وقتی میگوییم عرض «وجوده فی نفسه عین وجوده لغیره» لأنّ وجودها» وجود اعراض «فی نفسها وجودها لموضوعها. و أمّا الوجود، فهو بعينه وجود الموضوع، لا وجود عرض فى الموضوع» اگر در باب وجود موضوع سخن میگوییم، میگوییم وجود موضوع بذاته، نه وجود موضوع لغیره. «لا وجود عرض فی الموضوع».
از سوی دیگر باز هم اینکه وجود نمیتواند ماهیت باشد اعم از ماهیت جوهری و عرضی، میفرمایند که «و الأعراض مفتقرة فى تحقّقها الى الموضوع، و الوجود لا يفتقر فى تحقّقه الى موضوع، بل الموضوع يفتقر فى تحقّقه الى وجوده» پس وجود عرض نیست. به این قیاس تنظیم میشود که اعراض در تحققشان محتاج به موضوع هستند. وجود در تحققش محتاج به موضوع نیست. پس وجود عرض نخواهد بود. «و الأعراض مفتقرة فى تحقّقها الى الموضوع»، یک؛ «و الوجود لا يفتقر فى تحقّقه الى موضوع»، دو؛ همینجا نتیجه میگیریم که وجود عرض نخواهد بود. «بل الموضوع يفتقر فى تحقّقه الى وجوده» آن موضوعی که شما از آن به عنوان ماهیت یاد میکنید ماهیت جوهری، این ماهیت لزوماً باید که به وجود موجود بشود و گرنه ماهیت جوهری ذاتاً تحققی برای او نیست.
و باز زیادت توضیح و ایضاح این است که حق در مسئله را شما ملاحظه بکنید تحقیق در مسئله چیست؟ «و الحقّ أنّ وجود الجوهر جوهر بعين جوهريّة. ذلك الجوهر» اینجا یک نقطهای گذاشتند که این نقطه حتماً زائد است. «و الحقّ أنّ وجود الجوهر جوهر بعين جوهريّة ذلك الجوهر، لا بجوهريّة اخرى. و وجود العرض عرض بعين عرضيّة ذلك العرض، لا بعرضيّة اخرى، كما علمت الحال بين الماهيّة و الوجود»؛ اگر بررسی بفرمایید این معنا روشن میشود که تحقق ماهیت اعم از ماهیت جوهری و عرضی به چه نحوه است؟ تحقق ماهیت جوهری به عین جوهریت است و تحقق ماهیت عرضی به عین عرضیت است. مراد از عین عرضیت یا عین جوهریت این است که اگر جوهر بخواهد تحقق پیدا بکند به جوهر دیگری که یافت نمیشود در سایه وجود یافت میشود. یا عرض اگر بخواهد تحقق پیدا بکند در سایه یک عرض دیگری که تحقق پیدا نمیکند. به وجود تحقق پیدا میکند.
تحقیق در مسئله این است که شما جوهر و عرض را چگونه میخواهید بیابید؟ اگر جوهر را بخواهید به لحاظ تحقق بیابید این جوهر بذاته یعنی در سایه وجودش تحقق دارد. جوهر به جوهر دیگری تحقق ندارد. عرض هم به عرض دیگری تحقق ندارد بلکه به وجودش تحقق دارد. «و الحقّ أنّ وجود الجوهر جوهر بعين جوهريّة ذلك الجوهر»، این یک؛ «لا بجوهريّة اخرى». دو: «و وجود العرض عرض بعين عرضيّة ذلك العرض، لا بعرضيّة اخرى»؛ برای اینکه این مسئله روشن بشود میفرمایند: «كما علمت الحال بين الماهيّة و الوجود»؛ اگر ماهیت بخواهد تحقق پیدا بکند آیا ماهیت در سایه یک ماهیت دیگری تحقق پیدا میکند یا ماهیت به عین وجودش تحقق پیدا میکند؟ نسبت بین ماهیت و وجود یک نسبت اتحادی شد.
میفرماید: «کما علمیت الحال بین الماهیّة و الوجود»؛ همانطوری که بین ماهیت و وجود نسبتش را ملاحظه فرمودید که ما دو تا امر نداریم مثل «الجسم ابیض» که یک چیزی داشته باشیم بنام ماهیت یک امری داشته باشیم بنام وجود که این وجود و ماهیت به لحاظ تحقق، وگرنه له لحاظ تحلیل عقلی اینها از همدیگر جدا هستند ماهیت هیچ مساسی با هستی و وجود ندارد وجود هم هیچ مساسی با ماهیت ندارد. اما به لحاظ خارج و تحقق وقتی ما بررسی میکنیم میبینیم که این دو به یک وجود موجودند البته وجود بالذات موجود است و ماهیت به عرض و مجاز وجود موجود است. «کما علمت الحال بین الماهیّة و الوجود».
اما سؤال و جواب هشتم که سؤال و جواب آخر هم هست این است که «سؤال: اذا كان الوجود موجودا للماهيّة، فله نسبة اليها و للنسبة أيضا وجود حينئذ، فلوجود النسبة نسبة الى النسبة، و هكذا الكلام فى وجود نسبة النسبة، فيتسلسل»؛ مستشکلین و قائلین به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود از این مسئله دست برنمیدارند که تحقق وجود در خارج مستلزم تسلسل است به هر نحوی وجود چه بخواهد مستقلاً یافت بشود «فللوجود وجود» چه بخواهد برای ماهیت یافت بشود که یا ماهیت مقدم است یا مؤخر است یا مع هستند باز هم تسلسل است. یا اصلاً از یک راه دیگری ما وارد میشویم: اگر وجود بخواهد عارض بر ماهیت باشد پس باید بین وجود و ماهیت یک نسبتی هم برقرار بشود و الا بدون نسبت که اتحاد حاصل نمیشود. آیا آن نسبت وجود است یا غیر وجود؟ اگر آن نسبت بخواهد وجود باشد پس ما یک امر دیگری غیر از وجود در خارج داریم. نقل کلام در آن نسبت میکنیم که یک امر وجودی است موجود است در خارج. آیا این نسبت موجود هست یا نه؟ آیا برای نسبت یک وجودی هست یا نه؟ شما اگر این نسبت را وجودی میدانید پس باید این نسبت هم وجود داشته باشد. اینجا هم باز محذور تسلسل پیش میآید «و التالی باطل فالمقدم مثله». پس اینجور میشود که اگر وجود بخواهد در خارج تحقق پیدا بکند مستلزم تسلسل است «و التالی باطل فالمقدم مثله». چرا مستلزم تسلسل است؟ برای اینکه اگر وجود بخواهد در خارج عارض بر ماهیت بشود نسبت میخواهد اگر این نسبت وجودی باشد این وجود هم یک وجودی دیگر، این نسبت هم یک نسبت دیگر و هکذا فیتسلسل.
«سؤال: اذا كان الوجود موجودا للماهيّة» این نسبت وجودی است «فله نسبة اليها و للنسبة أيضا وجود حينئذ» این نسبت وجود دارد یا ندارد؟ اگر بخواهد این نسبت وجود داشته باشد یعنی یک وجودی با یک وجود دیگری محتاج است. «فلوجود النسبة نسبة الى النسبة، و هكذا الكلام فى وجود نسبة النسبة، فيتسلسل» پس گاهی اوقات تسلسل را به لحاظ خود وجود میزنیم میگوییم که اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد «فللوجود وجود و للوجود وجود فیتسلسل».
یک وقت اشکال را از ناحیه دیگری میکنیم میگوییم: رابطه بین وجود و ماهیت را شما بررسی کنید آیا باید نسبتی بین وجود و ماهیت باشد یا نباشد؟ آیا این نسبت موجود است یا نیست؟ اگر این نسبت موجود است پس نسبت وجودی است، یک؛ برای نسبت هم وجودی وجود دارد، دو؛ پس «و للنسبة نسبة و هکذا و یتسلسل».
جوابی که بیان میفرمایند این است که اگر شما دو تا مطلب را فرض کنید و نسبت را بین ایندو ارتباطی بدانید، بله، سؤال شما درست است و این استدلال شما هم درست خواهد بود، چون یک چیزی داریم بنام ماهیت و یک چیزی داریم بنام وجود. اگر اینها بخواهند باهم متحد باشند و بر وجود عارض بشوند یک نسبت میخواهد. این نسبت اگر وجودی باشد یلزم که للنسبة نسبة و هکذا فیتسلسل. این در فرضی است که شما تصور کردید اما در فرضی که ما تبیین کردیم که نسبت بین وجود و ماهیت یک نسبت اتحادی است و نه ارتباطی. ما دو امر نداریم یکی ماهیت و یکی وجود. بلکه یک حقیقت است که بالذات است که از آن حقیقت بالذات ما یک امر بالعرض را میفهمیم یعنی بالذات وجود موجود است و بالعرض ماهیت موجود است و طبعاً ما دو شیء نداریم تا بخواهیم نسبتی را برقرار کنیم. «جواب: ما مرّ من الكلام يكفى لاندفاعه»، برای دفع این سؤال و شبهه چیزی زیاده بر آنچه که قبلاً گفتیم لازم نیست چرا؟ «اذ الوجود عين الماهيّة خارجا» البته «و غيرها فى الذهن»، بنابراین در خارج «فلا نسبة بينهما الا بحسب الاعتبار العقلىّ»، در ذهن چرا. ما وقتی میخواهیم یک گزارهای را تنظیم کنیم یک موضوع داریم و یک محمول، یک نسبت حکمیه و یک حکم. این نسبت باید وجود داشته باشد. اما در «ما نحن فیه» که یک حقیقت بیشتر نیست که یکی بالذات موجود است و دیگری بالعرض، جا برای نسبت نمیماند. مثل در حد کان تامه است. در حد کان تامه. بله در حد کان ناقصه ما نسبت میخواهیم. ولی موضوع ما در حد کان تامه است وقتی میگوییم «الشجر موجود» یعنی «وجود الشجر» که بسیط است. به تعبیر فارسی میشود «هست». «الحجر موجود» یعنی «وجود الحجر». در وجود حجر که کان تامه است و هلیت بسیطه است، نیازی به نسبت نیست.
«و عند الاعتبار يكون للنسبة وجود هو عينها بالذات و غيرها بحسب الخارج»؛ بله، اگر ما اعتبار کردیم و در ذهن آوردهایم، البته اینجا نسبت لازم است. «و عند الاعتبار» وقتی ما اعتبار کردیم، چون فرمودند: «بحسب الاعتبار العقلی» و در این حال که اعتبار عقلی شد «یکون للنسبة وجود» که «هو» این وجود عین نسبت است به ذات. در ذهن هم اینگونه خوهد بود «و غیرها بحسب الخارج و مثل هذا التسلسل ينقطع بانقطاع الاعتبار العقلىّ. و ستعلم كيفيّة الارتباط بينهما بحسب حالهما عند التحليل»؛ نکتهای که زیاده توضیح هست و باید بیان بشود تا مطلب روشن بشود این است که پس یک وقت ما بین وجود و ماهیت بخواهیم مناسبت را ببینیم میگوییم اینجا مناسبت بین دو شیء نیست حیثیت ارتباطی نیست بلکه حیثیت اتحادی است ما یک حقیقت بیشتر نداریم بنام وجود ماهیت. وقتی میگوییم «الشجر موجودٌ أی وجود الشجر، الحجر موجود أی وجود الحجر».
اما وقتی این را در ذهن آوردیم و به اعتبار عقلی ملاحظه کردیم درست است. حق با شماست در اینجا موضوعی داریم محمولی داریم نسبتی داریم که این نسبت هم وجود دارد بله وجود دارد. اما در ذهن وجود دارد ما میتوانیم بگوییم که خیلی خوب، این نسبت موجود است یعنی وجود برای آن قائل بشویم و برای وجود آن نسبت هم باز یک نسبت دیگری و همینطور. اما این تسلسل، تسلسل تعاقبی است تسلسل محال نیست که اجتماع در وجود باشد و کثرت باشد و ترتّب باشد بلکه تا زمانی که عقل و ذهن یاری میکند و انسان این ترتیب را حفظ میکند. بعداً رها میکند. وقتی رها شد، تسلسلی مطرح نیست.
میفرمایند «و عند الاعتبار يكون للنسبة وجود هو» که این وجود «عينها» عین نسبت است «بالذات و غيرها» غیر نسبت است «بحسب الخارج». اما اگر ما برای نسبت یک وجودی قائل شدیم در ذهن «و مثل هذا التسلسل ينقطع بانقطاع الاعتبار العقلىّ» تا زمانی که عقل خسته نشده میگوید «و للنسبة نسبة و للنسبة نسبة و للنسبة نسبة فهکذا» اما «و یتسلسل» به تسلسل تعاقبی نه به تسلسل محال. «مثل هذا التسلسل ینقطع بانقطاع الاعتبار العقلیّ».
إنشاءالله این مسئله بعداً باید بیشتر توضیح داده بشود که «و ستعلم كيفيّة الارتباط بينهما» وجود و ماهیت «بحسب حالهما عند التحليل» در خارج تا حدودی مسئله روشن شد که چون ما کان تامه و هلیت بسیطه داریم دو امر نداریم که رابطهشان را از طریق نسبت بخواهیم تأمین بکنیم. یک حقیقت بیشتر نیست که به هست از آن یاد میکنیم و کان تامه است و اگر تحلیلی وجود دارد در عقل این نسبت را میتوانیم به اعتباری عقلی تلقی بکنیم و اعتبار عقلی هم تا زمانی که این اعتبار هست البته این تسلسل هست ولی این تسلسل تعاقبی است و محذوری به هم نخواهد زد. الحمدلله این هم بخش پایانی مشعر رابع بود.