درس کلام استاد مرتضی جوادی آملی

1402/03/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: شرح المشایر/ اصالت وجود/

 

بند 56 «سؤال: نحن قد نتصوّر الوجود و نشكّ فى كونه موجودا أم لا؛ فيكون له وجود زائد. و كذا الكلام فى وجود الوجود، و يتسلسل. فلا محيص الا بأن يكون الوجود اعتباريّا محضا». همان‌طوری که مستحضر هستید بحث در مشعر رابع از مشاعر کتاب شریف المشاعر جناب صدر المتألهین است.

بعد از اینکه در مشعر سوم اصالت وجود را مطرح کردند و هشت شاهد و دلیل بر اصالت وجود ذکر کردند، بخش دیگری را به عنوان دفع شکوک و اشکالات و ایراداتی که در همین زمینه اصالت وجود هست را طراحی کردند در حقیقت برهان زمانی تمام است که نه تنها جنبه اثباتی آن به کمال رسیده باشد جنبه سلبی هم به تمام رسیده باشد. شکوکی که اعتراضاتی که ایراداتی که اشکالاتی که سؤالاتی که در یک زمینه مطرح است باید به آن پاسخ داده بشود و گرنه آن سخن، سخن تامی نخواهد بود. مشعر چهارم در باب شکوکی است که بر اصالت وجود وارد شده و این شکوک را می‌خواهند دفع بکنند. در این مشعر هشت سؤال و جواب مطرح شده و در کنار این جواب‌ها هم تبییناتی و توضیحاتی داده شده است که مکمّل آن جواب‌ها محسوب می‌شود.

بند 39 سؤال بود و بند چهل جواب. بند 41 سؤال بود و بند 42 جواب. بند 43 سؤال بود و بند 44 جواب و بند 51 سؤال بود و 52 جواب و بند 53 سؤال و بند 54 جواب. رسیدیم به بند پنجاه و ششم که سؤالی به این زمینه مطرح می‌شود که البته در قالب سؤال نیست بلکه حجتی است که قائلین به اصالت ماهیت و نافین اصالت وجود ذکر می‌کنند. عده‌ای معتقدند که اگر ما قائل به اصالت وجود بشویم، چون وجودش در خارج متحقق هست به یک وجود دیگری، این مستلزم تسلسل است و یک کبرای کلی داریم که هر چیزی که تحققش در خارج مستلزم تکرر نوعش باشد این مستلزم تسلسل است «و التالی باطل فالمقدم مثله». این مسئله را با چند بیان و عبارت دارند نقل می‌کنند.

یکی از دلایلی که ذکر می‌کنند این است که ما وجود را تصور می‌کنیم و لکن در تحققش در خارج که آیا موجود است یا موجود نیست شک داریم. پس بنابراین ما یک وجودی داریم که آن را خوب می‌فهمیم تصور می‌کنیم و برای ما روشن است اما شک داریم که آیا وجودی که آن را تصور کرده‌ایم این تحقق دارد یا نه؟ اگر این وجود بخواهد تحقق داشته باشد الا و لابد یک وجود زائدی باید بر او باشد و طبعاً وجود برای تحقق نیازمند به وجود خواهد بود و آن وجود بعدی هم به همین صورت است و این مستلزم تسلسل محال خواهد بود بنابراین چاره‌ای نیست جز اینکه ما وجود را یک امر اعتباری و انتزاعی بدانیم و فقط یک امر ذهنی تلقی کنیم و لاغیر و به هیچ وجه راهی برای خارج برای وجود طراحی نتوانیم بکنیم.

«سؤال: نحن قد نتصوّر الوجود» ما وجود را تصور می‌کنیم و لکن «و نشكّ» شک داریم «فى كونه موجودا أم لا»؛ آیا این وجودی که ما آن را تصور کردیم وجود دارد یا نه؟ پس بنابراین اینجا یک وجود زائدی بر آن وجود اولی است چون آن وجود اولی را همه تصور می‌کنیم و بدیهی می‌دانیم و هیچ تردیدی در آن مفهوم نداریم در آن تصور اولی خودمان نداریم. در اینکه آیا آن وجودی که او را می‌فهمیم و تصور می‌کنیم آیا تحقق و وجود دارد در آن شک داریم. طبیعی است که پس یک وجود دیگری لازم است تا تحقق آن وجود را عهده‌دار بشود. «فيكون له وجود زائد. و كذا الكلام فى وجود الوجود، و يتسلسل» بنابراین ما چاره‌ای نداریم «فلا محيص الا بأن يكون الوجود اعتباريّا محضا».

در مقام جواب مطالب از گذشته این‌گونه استفاده می‌شود که ما یک مفهومی از وجود می‌شناسیم که این مفهوم بدیهی است و در اذهان کاملاً وجود دارد و هیچ تردید در آن مفهوم که در ذهن هست نیست بدهی التصور است «و مفهومه من اعراف الاشیاء» اما آن چیزی که ما در آن رابطه شک داریم، در بحث تحقق و عینیت و حقیقت هستی است نه مفهوم هستی. خلطی که برای این مستشکل یا برای این سائل یا برای این کسی که این حجت را اقامه کرده خلط بین مفهوم و مصداق است ما که در باب مفهوم وجود سخنی نداریم. بله، مفهوم وجود را از معروف‌ترین مفاهیم می‌دانیم عام‌ترین و شامل‌ترین مفاهیم می‌دانیم و همگان آن را می‌توانند تصور بکنند و لکن بحث در تحقق هستی است که آیا در خارج، وجود و هستی برای تحققش نیازی به یک وجود دیگری دارد یا به نفس ذاتش تحقق پیدا می‌کند و چون سائل بین این مفهوم و آن مصداق، بین آن مفهوم و آن حقیقت نتوانسته فرق بگذارد چنین سؤالی یا چنین شکی یا چنین حجتی را رفته اقامه کرده است.

«جواب: حقيقة الوجود لا تحصل بكنهها فى ذهن من الأذهان»، اصلاً مفهوم وجود گرچه یک امر ذهنی است و انسان می‌تواند آن را بفهمد و بیابد اما حقیقت وجود یک امری است که خارجیت عین ذات اوست. مفهوم ذهنیت عین ذات اوست و در خارج راهی ندارد. حقیقت هستی، عینیت عین ذات اوست و تحقق عین ذات اوست و در خارج تحقق دارد و در ذهن جایی برای او نیست. اگر گفته می‌شود وجود در ذهن هست یعنی به لحاظ مفهوم. اگر گفته می‌شود وجود در خارج هست یعنی به لحاظ حقیقت و مصداق. می‌فرماید که «حقیقة الوجود» اینکه «لا تحصل بکنهها فی ذهن من الأذهان» چرا؟ «اذ ليس الوجود أمرا كلّيّا» جوابی که در حقیقت به این سؤال داده می‌شود این است که آن چیزی که شما از وجود در ذهن دارید یک امر مفهومی دارید که این امر مفهومی یک سلسله احکامی دارد از جمله کلیت، عموم، اطلاق. اما اینها مال مفاهیم است. این‌گونه از اوصاف و احکام مال مفاهیم است. ولی ما وقتی از حقیقت هستی سخن می‌گوییم، حقیقت هستی نه ذاتی است نه عرضی است نه کلی است نه جزئی است به معنای مفهومی. هیچ یک از اینها نیست بلکه تشخص دارد و عینیت در خارج دارد.

«إذ لیس الوجود أمرا کلّیّا و وجود كلّ موجود هو عينه الخارجىّ»، وجودی که از هر موجودی سراغ داریم این ناظر به آن حقیقت و عینیتی است که در خارج دارد و روشن است در حالی که «و الخارجىّ لا يمكن أن يكون ذهنيّا» امری که خارجیت عین ذات اوست هرگز ذهنی نخواهد شد. «و الذى يتصوّر من الوجود هو مفهوم عامّ ذهنىّ يقال له الوجود الانتسابىّ الذى يكون فى القضايا» آنکه شما گفتید «قد نتصور الوجود» ناظر به مفهوم خواهد بود که یک امر عام ذهنی است «و الذی یتصوّر من الوجود هو مفهوم عامّ ذهنىّ يقال له» به آن وجود، به آن مفهوم وجود «الوجود الانتسابىّ الذى يكون فى القضايا» در گزاره‌های هستی‌شناسانه ما وقتی به وجود یک امری در ذهن حکم می‌کنیم و قضا و حکم و داوری داریم از آن مفهوم استفاده می‌کنیم. ولی این مفهوم انتسابی است بین موضوع و محمول که در حقیقت راهگشای یک گزاره و قضیه ذهنی است نه اینکه به خارج نظر داشته باشد. «و الذی یتصور من الوجود هو مفهوم عامّ ذهنىّ يقال له الوجود الانتسابىّ الذى يكون فى القضايا و العلم بحقيقة الوجود لا يكون الا حضورا اشراقيّا و شهودا عينيّا»، اینکه شما گفتید ما به وجود علم داریم، این به حقیقت وجود علم نیست. علمی که ما به وجود داریم به لحاظ مفهوم ذهنی است نه به لحاظ حقیقت عینی و خارجی، چراکه که او در خارج است و طریق تحقق به او و ادراک آن امکان ندارد مگر اینکه انسان علم حضوری و اشراقی پیدا کند و یک علم شهودی و عینی پیدا بکند که در این صورت انسان با خارج مرتبط خواهد بود و مفهوم و ذهن و نظایر آن مطرح نیست «و حينئذ لا يبقى الشكّ فى هويّته» در چنین فرضی که ما با وجود و با تحقق خارجی وجود در خارج ارتباط پیدا کردیم و با علم شهودی و حضوری او را یافتیم، اصلاً سؤال نداریم یا شک نداریم، شک آن جایی است که بین مفهوم و مصداق باشد. اما وقتی ما با خود حقیقت روبرو هستیم، جای شکی باقی نخواهد بود.

«و العلم بحقيقة الوجود» در مقابل علم به مفهوم وجود. «و العلم بحقیقة الوجود لا يكون الا حضورا اشراقيّا و شهودا عينيّا و حينئذ لا يبقى الشكّ فى هويّته» وجود. این سؤال و جوابی است که در اینجا مطرح بود به عنوان 56 و بند 57.

یک توضیحی را اینجا اضافه می‌کنند جناب صدر المتألهین که این توضیح می‌تواند مسئله را شفاف‌تر کند و تبیین بیشتری را نسبت به فرق بین مفهوم و مصداق ایجاد بکند و آن توضیح این است که می‌فرمایند «و الأولى بهذا السؤال أن يورد الزاما على من قال بزيادة الوجود على الماهيّة»، ما در حقیقت دو تا مسئله در اینجا داریم: یک مسئله این است که وقتی می‌گوییم «الوجود موجودٌ» آیا این موجودٌ یک امر زائدی است بر آن وجود که در حقیقت وجود برای تحققش به وجود دیگری نیاز دارد یا نه؟ این یک مسئله، و مسئله دیگر این است که آیا وجود زائد بر ماهیت است یا نه؟ که دلیل اقامه می‌کنند بر اینکه وجود زائد بر ماهیت است. در هر دو فرض و در هر دو سؤال چه آن وقتی که مطرح است که آیا وجود به وجود دیگر موجود است یا نه؟ این یک مسئله است. یا سؤال این است که آیا وجود غیر از ماهیت است یا نه؟ در هر دو فرض این مسئله مطرح است که اگر وجود زائد بر ماهیت باشد، یک؛ یا وجود بر خود وجود عارض و زائد باشد، دو؛ در هر دو فرض در حقیقت آن مستلزم تسلسل خواهد بود و آن محذور باطل همواره همراه است.

ایشان می‌فرماید که اگر ما گفتیم که «الوجود موجودٌ» و این «الوجود موجودٌ» در حقیقت یک وجود زائدی را برای وجود ما فرض کردیم، این مستلزم تسلسل است آن وقتی که ما در قول به زیادتی وجود بر ماهیت فتوا دادیم که وجود زائد است بر ماهیت و عارض است در آنجا این سؤال و این اعتراض بیشتر وارد است به اینکه اگر وجود زائد بر ماهیت باشد پس بنابراین برای تحقق نیازمندیم به یک وجود دیگری که بتواند با ماهیت متحد بشود و به آن تحقق ببخشد. در این صورت اینجا هم باز محذور تسلسل پیش می‌آید. این را هم دارند بیان می‌کنند حالا در مقام تطبیق ابهامی اگر باشد برطرف می‌شود.

«و الأولى بهذا السؤال أن يورد الزاما على من قال بزيادة الوجود» منظور از سؤال، همین سؤالی است که در بند پنجاه و ششم خواندیم که «نحن قد نتصور الوجود و نشکک فی کونه موجودا أم لا» اولای به این سؤال، این سؤال مستلزم تسلسل می‌شد. بیان شد که اگر وجود، وجود بخواهد ما وقتی در وجود تصورش بحثی نداریم ولی در تحققش بحث داریم، این نشان از این است که یک وجودی زائد بر وجود باید باشد. اگر این محذور به تسلسل می‌انجامد در این فرضی که ما قائل به زیادتی وجود بر ماهیت هم بشویم باز هم این سؤال مطرح است که این تسلسل را باید چه کرد؟ «و الأولی بهذا السؤال أن یورد الزاما علی من قال بزیادة الوجود على الماهيّة» آن کسانی که قائل‌اند به اینکه وجود زائد بر ماهیت است چه می‌گویند؟ استدلالشان چیست؟ «مستدلا بما ذكر» ما هم قائل هستیم که وجود زائد بر ماهیت است اما این مستلزم منتهی شدن به تسلسل نیست. جوابش را قبلاً هم بیان فرمودند. «مستدلا بما ذکر» دلیل چیست؟ «من انّا نعقل الماهيّة»، یک؛ «و نشكّ فى وجودها»، دو؛ «أو نغفل عنه» از وجود ماهیت «و المعقول غير المشكوك فيه أو المغفول عنه»، می‌فرمایند که ما یک وقت است که یک ماهیتی را این دلیلی است بر اینکه وجود زائد بر ماهیت است.

دلیل چیست؟ دلیل این است که ما گاهی اوقات ماهیتی را تصور می‌کنیم مثل تصور ماهیت انسان. اما شک داریم که آیا این ماهیت در خارج وجود دارد یا نه؟ «و نشکّ فی وجودها». یا نه، شک نداریم غافل هستیم از وجود او. فقط ماهیت انسان را تصور کردیم. در اینجا آنچه که معقول است و تعقل کردیم عبارت است از ماهیت که این مشکوک نیست و اما آنچه که مورد غفلت است یا مورد شک است عبارت است از وجود. پس وجود زائد بر ماهیت است. یک لحظه ملاحظه بفرمایید اصل استدلال را.

«مستدلاً بما ذکر من أنّا نعقل الماهیّة» ماهیت را تعقل می‌کنم اما «و نشکّ فی وجودها» وجود ماهیت. یا نه، «نغفل عنه» از وجود ماهیت. بسیار خوب! پس ما یک امر معقول مشخص داریم و یک امر مشکوک و معقول غیر از مشکوک است. «و المعقول غیر المشک فیه أو المغفول عنه» آنکه معقول است و مورد غفلت نیست ماهیت است و آنکه مورد غفلت است یا مورد شک است عارت است از وجود ماهیت.

در اینجا نتیجه می‌گیریم که «فالوجود زائد على الماهيّة». پس یک نظر این بود که وجود زائد بر ماهیت است، یک؛ در سؤال قبل بحث این بود که ما وجود را تصور می‌کنیم شک در تحققش داریم. تقریباً این مورد با مورد «ما نحن فیه» یکسان خواهد بود لذا این هر دو مسئله در یک فضا دارند شکل می‌گیرند. پس اینجا هم این سؤال مطرح می‌شود که اگر وجود زائد بر ماهیت باشد لزوماً باید به تسلسل منتهی بشود و وقتی تسلسل شد، پس بنابراین وجود در خارج راه پیدا نخواهد کرد. در مقام جواب به این هر دو سؤال که هر دو تالی فاسد را برایش فرض کردند این‌جور جواب می‌دهیم و می‌گوییم که شما اصلاً طرح مسئله‌تان ناصواب است. آنچه که ما در گذشته در باب اصالت وجود تصور کردیم و تحقیق کردیم، این نیست. «لكن ما حقّقناه فى الأصل» یعنی در بحث اصالت وجود ما این را تصور کردیم و تحقیق کردیم گفتیم که چه؟ گفتیم که «من أنّ الوجود غير زائد على الماهيّة» بله به لحاظ ذهنی و عقلی، وجود غیر از ماهیت است. یا مفهوم وجود غیر از حقیقت هستی است اینها روشن است و لکن به لحاظ تحقق در خارج ما دو تا امر نداریم یک ماهیت و یک وجود یا یک وجود و یک وجودی برای آن وجود.

«لکن ما حقّقناه فی الأصل» آنچه که تحقیق کردیم چیست؟ «من أن الوجود غیر زائد علی الماهیّة و ليس عروضه لها عروضا خارجيّا و لا ذهنيّا» آنچه که ما نسبت بین وجود و ماهیت داریم آن‌جور نیست که در خارج یا در ذهن وجود عارض بر ماهیت باشد. بله، اگر به لحاظ تحلیل ذهنی بخواهید بگویید وجود و ماهیت را به لحاظ تحلیل ذهنی هر کدام را جدا بخواهید فرض بکنید بله اینجا بحث زیادتی را داریم عروض را داریم اما اگر بخواهید بحث وجود ماهیت را چه در خارج و چه در ذهن تصور بفرمایید اینها عینیت دارند و اتحاد بینشان برقرار است و نه ارتباط. «و لیس عروض الوجود للماهیة» حالا چه این عروض خارجی باشد چه این عروض ذهنی باشد زیادتی ایجاد کند مگر به حسب تحلیل عقلی.

پس به لحاظ تحقق و عینیت و خارجیت چه در ذهن چه در خارج ماهیت و وجود یک امر هستند همان‌طوری که «الوجود موجود» هم یک امر بیش نیست «كما اشرنا اليه. فانهدم الأساسان» این هر دو اساس باطل است؛ یعنی هم اساسی که سؤال قبلی ما بود که تصور وجود می‌کنیم و شک در حقیقت آن داریم و اساس دیگر و سؤال دیگر این بود که وجود زائد بر ماهیت است و این زیادتی وجود بر ماهیت مستلزم تسلسل است و طبعاً وجود باید که فقط در ذهن باشد و نه در خارج. این هر دو را ما ابطال کردیم «فانهدم الأساسان».

این یک سرال بود که در جلسه امروز مطرح شد. اما سؤال دوم که بند پنجاه و نهم است. می‌فرمایند که «سؤال: لو كان الوجود فى الأعيان و ليس بجوهر، فيكون كيفا لصدق تعريف الكيف عليه» اگر شما قائل شدید که وجود در خارج وجود دارد یعنی در خارج برای وجود تحققی قائل شدید خیلی خوب! هر چیزی که در خارج تحقق دارد باید یا جوهر باشد و یا عرض. اگر وجود را شما جوهر نمی‌دانید که جوهر نیست و نمی‌تواند جوهر باشد باید عرض باشد و اگر بخواهد عرض باشد در بین اعراض، آنچه که به وجود مناسبت بیشتری دارد عرض کیف است. پس در فرض اینکه وجود تحقق داشته باشد در خارج باید آن را به عنوان کیف بشناسیم «سؤال: لو كان الوجود فى الأعيان و ليس بجوهر، فيكون كيفا» چرا برای اینکه هیچ ماهیت دیگری از ماهیات عضی شامل معنای وجود نخواهد شد. «لصدق تعريف الكيف عليه» تعریف کیف بر آن صادق است که «لا یقبل القسمة و لا النسبة» و آنچه که در باب تعریف کیف ملاحظه فرمودید.

اگر ما وجود را در خارج کیف بدانیم چه محذوری پیش می‌آید؟ فرض بفرمایید که وجود جوهر نیست زیرا جوهر بودن وجود به این است که تحققش به عنوان یک امری که «إذا وجود فی الخارج وجد لا فی موضوع» باشد در حالی که وجود فی موضوع است تحققش در ماهیت است ما می‌گوییم «الشجر موجودٌ، الحجر موجودٌ» پس این نمی‌تواند جوهر باشد چون جوهر تحققش «لا فی موضوع» است و وجود نمی‌تواند تحققش «لا فی موضوع» باشد بلکه «فی موضوع» است که ماهیت موضوع او خواهد بود. اگر ما او را جوهر ندانستیم می‌شود عرض. اگر عرض دانستیم در بین اعراض آن عرضی که مناسبت‌تر است عبارت است از کیف که تعریف کیف بر او به گونه‌ای صادق است و شامل است که در حقیقت تعریفی که برای کیف کردند شامل وجود می‌شود.

چه اشکال دارد که وجود را ما در خارج کیف بدانیم محذورش چیست؟ «فيلزم مع ما مرّ من تقدّم الموضوع عليه المستلزم للدور أو التسلسل»؛ اولین محذورش این است که همان اشکالات قبلی ما باز دوباره عود می‌کند چرا؟ چون اگر این وجود که در قالب کیف است به عنوان یک عرض به عنوان یک وصف به عنوان یک امر مقبول بخواهد در ماهیتی که قابل است موصوف است جوهر است واقع بشود لازمه‌اش این است که آن ماهیت قبلاً وجود داشته باشد. نقل کلام در آن وجود می‌کنیم یا آن وجود به همین وجود صفت بعدی یا مقبول بعدی یا عرض بعدی حاصل است که می‌شود دور یا به وجود دیگر که می‌شود تسلسل.

بنابراین محذور دور و تسلسل پیش خواهد آمد. غیر از این محذور که اگر ما وجود را کیف بدانیم مسلتزم این می‌شود که دور و تسلسل مطرح بشود «و التالی باطل فالمقدم مثله»، غیر از این، دو تا محذور دیگر هم دارد. محذور دیگر این است که لازمه‌اش این است که کیف اعم از اشیاء باشد. شامل همه چیز بشود چرا؟ چون وجود یک معنای شامل و عامّی است که شامل همه چیز می‌شود مطلقا اعم از جوهر و عرض. در حالی که هرگز کیف عمومیت ندارد و جنسی است از اجناسی که عالیه است. محذوری که دارد بعد از «ما مر من تقدم الموضوع علیه المستلزم للدور و التسلسل» محذور دیگر این است که «كون الكيف أعمّ الأشياء مطلقا» این یک محذور. و محذور دیگر این است که «و كون» یعنی «یلزم کون الجوهر كيفا بالذات» بله در حقیقت خود جوهر هم کیف باشد چرا؟ چون وقتی می‌گوییم «الجوهر موجود» این موجودٌ کیف شد وقتی کیف شد یعنی «الجوهر کیف»! ملاحظه فرمودید؟ لذا فرمود: «و کون الجوهر کیفا بالذات و كذا الكمّ و غيرهما» همه مقولات عرضی و جوهری براساس این تحلیل همه و همه باید تحت جنس کیف در بیایند آن وقت لازمه‌اش این است که هر موجودی حتی اجناس عالیه تحت دو تا جنس بخواهند قرار داشته باشند «و کون الجوهر کیفا بالذات و کذا الکمّ» کمّ یعنی «و کون الکمّ کیفا بالذات و کون الأین کیفا بالذات» و همین‌طور و همین‌طور.

جوابی که به این سؤال داده می‌شود این است که شما تصوری از وجود ندارید. وجود اصلاً هیچ مسانختی با ماهیت ندارد. نه ماهیت جوهری و نه ماهیت عرضی. ما قبلاً این را گفتیم اگر بخواهید ملاحظه بفرمایید که البته در بند 61 می‌گویند که «و قد مر ایضا أنّ الوجود لا جنس له و لا فصل له» که إن‌شاءالله آن توضیح و ارجاع را در بند 61 عرض می‌کنیم. اما در اینجا می‌فرمایند که بند شصت: «جواب: الجوهر و الكيف و غيرهما من المقولات من أقسام الماهيّة، و هى» این ماهیت «معان كلّيّة تكون جنسا و نوعا و ذاتيّة و عرضيّة» اگر ما کلی را بررسی کنیم کلی یا جنس است یا نوع است یا ذاتی است یا عرضی. اما اصلاً وجود کلی نیست یک حقیقت ذهنی نیست که در ذهن متصف به وصف کلیت باشد. وجود یک امر عینی جزئی متشخص خارجی است. «و الحقايق الوجوديّة هويّات عينيّة و ذوات شخصيّة غير مندرجة تحت كلّىّ ذاتىّ أو عرضىّ».

پس بنابراین این شقّ دوم می‌شود که وجود ماهیت نیست بلکه به این صورت می‌شود که هر ماهیت کلی متصف است به اوصاف کلیت و ذاتیت و عرضیت و جنسیت و نوعیت و امثال ذلک. وجود ماهیت نیست لذا متصف به این‌گونه از امور نخواهد شد. این به صورت شکل دوم نتیجه می‌دهد.

یک بار دیگر جواب را ملاحظه بفرمایید: «جواب: الجوهر و الكيف و غيرهما من المقولات من أقسام الماهيّة، و هى» این ماهیات چه هستند؟ «معان كلّيّة» معانی کلیه‌ای هستند که یا در قالب جنس ظاهر می‌شوند مثل حیوان یا در قابل نوع ظاهر می‌شوند مثل انسان یا ذاتی‌اند مثل ناطق یا عرضی‌اند مثل ماشی. اینها ویژگی‌های ماهیت است اما در حالی که نقطه نمی‌خواهد واو حالیه است در حالی که «و الحقائق الوجودیّة هويّات عينيّة و ذوات شخصيّة غير مندرجة تحت كلّىّ ذاتىّ أو عرضىّ».

مثلاً «فالجوهر مثلا ماهيّة كلّيّة حقّها فى الوجود الخارجىّ أن لا تكون فى موضوع» ما وقتی ماهیت جوهر را تعریف می‌کنیم این‌جوری تعریف می‌کنیم می‌گوییم: جوهر یک ماهیت کلی است که اگر بخواهد در خارج یافت بشود «فی موضوع» نیست. در مقابلش کیف است «و الكيف ماهيّة كلّيّة حقّها» این ماهیت «فى الوجود الخارجىّ أن لا تقبل القسمة و لا النسبة» این تعریفی است که ما برای ماهیت کیف داریم. اما امر کلی است چه کیف باشد چه جوهر باشد امر کلی‌اند و امر کلی در مقام تحقق یا در موضوع است یا در موضوع نیست. یا قبول قسمت و نسبت نمی‌کند یا می‌کند. بنابراین این امور کلیه هرگز وجود نیستند. «و هكذا فى سائر المقولات» کمّ هم بخواهید تعریف کنید همین‌طور است. أین و وضع و جده و أن یفعل و أن ینفعل و سایر مقولات عرضی را بخواهید تعریف بکنید همه را باید بگوییم «ماهیّة کلیّة حقّها فی الوجود الخارجیّ» این است این‌جوری باشد. «و هکذا فی سائر المقولات» بنابراین با این تحلیلی که ما ارائه کردیم که اصلاً وجود نه جوهر است و نه عرض، در سنخ ماهیت نیست «فسقط كون الوجود جوهرا أو كيفا أو كمّا أو عرضا آخر من الأعراض» این سؤال از بنیان ساقط خواهد شد، چون این سؤال این‌طور شد که اگر وجود در اعیان بخواهد وجود داشته باشد تحقق داشته باشد و جوهر نباشد باید کیف باشد. ما می‌گوییم که وجود نه جوهر است و نه کیف، نه جنس است نه فصل، نه ذاتی است نه عرضی است؛ بلکه یک حقیقت متشخص بالذات در خارج است و هیچ ربطی به این ماهیات که یک سلسله مفاهیم کلیه هستند ندارد.

بنابراین «فسقط كون الوجود جوهرا أو كيفا أو كمّا أو عرضا آخر من الأعراض». البته مطالب دیگری هم هست که إن‌شاءالله در جلسه بعد تا پایان مشعر رابع باهم همراه خواهیم بود.