درس کلام استاد مرتضی جوادی آملی

1402/03/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: شرح المشایر/ اصالت وجود/

 

بند پنجاه و یکم «سؤال: ان كان الوجود فى الأعيان صفة موجودة للماهيّة، فهى قابلة له؛ و القابل وجوده قبل وجود المقبول؛ فيتقدّم الوجود على الوجود»؛ اسئله ماهیت و وجود یکی از پیچیده‌ترین مسائلی است که بیش از هزار سال در نزد حکما مطرح بود و تنقیح این بحث و منقح شدن اینکه بالاخره چه موقعیتی برای وجود و چه موقعیتی برای ماهیت و چه موقعیتی برای این هر دو که کنار هم هستند خواهد بود؟ مسئله‌ای است که به عهده فلسفه است زیرا فلسفه عهده‌دار بیان واقعیت است که الواقعیة ما هی؟ آیا واقعیت وجود است یا ماهیت است یا توأمان است یا به گونه‌ای دیگر؟ مباحثی است که در ذیل این عنوان اصالت وجود مطرح است.

جناب صدر المتألهین در کتاب اصیل المشاعر در مشعر ثالث هشت دلیل و شاهد برای اصالت وجود ذکر کردند و در حقیقت در ضمن بیان ادله اصالت وجود به ادله و حججی که دیگران در باب اصالت ماهیت و نظایر آن اقامه کردند هم پاسخ‌هایی داشتند. اما در مشعر چهارم به صورت مستقل برای دفع اشکالات و شکوک و اوهاماتی که در این رابطه وجود دارد یک مشعری را مستقلاً قرار دادند تحت عنوان «فی دفع شکوک اوردت علی عینیة الوجود».

براساس همین گرچه اینها به عنوان شکوک مطرح است در این بیان ولی در حقیقت اینها براهین و حججی است که اصالة الماهوی‌ها یا دیگران مشایین یا اشراقیین براساس اندیشه‌ای که در باب هستی‌شناسی و وجود و ماهیت‌شناسی داشتند ارائه کردند و ایشان دارند جواب‌هایی را نسبت به آن حجج و براهینی که در نزد آنها بود دارند بیان می‌کنند و در نهایت آنچه که قصد و غرض این مشعر رابع است این است که فضای بحث منقّح بشود و ابهامی در ارتباط با مسئله اصالت وجود و اعتباریت ماهیت نماند، چون نظر نهایی که جناب صدر المتألهین مطرح می‌کنند همین است که وجود اصیل است و ماهیت یک امر اعتباری است و براساس این شکوک و ایرادات و اشکالات و امثال ذلک باید برطرف بشود.

یکی از پرسش‌هایی که یا شبهاتی که در این رابطه مطرح است در بند پنجاه و یکم ذکر شده است که بحث امروز ماست و این جلسه. «سؤالٌ» سؤال این است که اگر بخواهد وجود در خارج موجود باشد این وجود باید صفتی برای ماهیت باشد می‌گوییم مثلاً همان‌طوری که می‌گوییم «الجسم أبیض» می‌گوییم «الجسم موجودٌ» همان‌طوری که أبیضیت برای جسم یک وصفی است و جسم برای أبیضیت موصوف است همین نسبت بین الجسم موجودٌ هم هست که جسم موصوف است و موجودٌ هم صفت که نسبت بین موصوف و صفت هم نسبت قابل و مقبول است که صفت مقبول است و موصوف قابل. به این صورت مطرح می‌کنند که اگر به صورت قیاس استثنایی قالب قیاس این است که اگر وجود در خارج موجود باشد، باید که به عنوان صفت برای موصوفش باشد برای ماهیتش باشد.

در این فرض طبیعی است که ماهیت قابل می‌شود و وجود مقبول می‌شود. از سوی دیگر هم روشن است که وجود قابل باید قبل از وجود مقبول باشد و ماهیت براساس این تحلیل باید قبل از وجود موجود باشد. پس وجود ماهیت قبل از این وجودی که به عنوان صفت برای او می‌آید باید تحقق داشته باشد زیرا ماهیت قابل است و قابل مقبول را می‌پذیرد و باید وجود داشته باشد. با این تحلیل طبعاً قیاس تنظیم می‌شود که اگر وجود بخواهد در خارج تحقق داشته باشد یلزم تقدم وجود بر وجود و التالی باطل فالمقدم مثله یا دور پیش می‌آید و تسلسل. و التالی باطل فالمقدم مثله.

اما بیان تلازم مهم است که در این مطلب باید لحاظ بشود. چرا؟ گرچه در ضمن مباحث گذشت اما تشریحش و توضیحش به این است که اگر وجود بخواهد صفت ظاهر بشود برای ماهیت، ماهیت قابل است و صفت مقبول. ماهیت قابل باید که قبل از مقبول وجود داشته باشد این وجودی که برای ماهیت هست یا مبتنی بر همین وجودی است که به عنوان صفت بر او عارض می‌شود یعنی «تقدم الشیء علی نفسه» یعنی قبل از اینکه وجود بخواهد بیاید این وجود وجود داشته باشد برای ماهیت تا بخواهد او را بپذیرد.

اما اگر این وجودی که برای ماهیت هست به این وجود موجود نباشد به وجودی که صفت هست موجود نباشد به وجودات دیگر موجود باشد این می‌شود تسلسل «و التالی بکلی قسمیه باطل فالمقدم مثله».

«سؤال: ان كان الوجود فى الأعيان صفة موجودة للماهيّة» اگر بخواهد این‌طور باشد که وجود در خارج یک صفت عینی خارجی برای ماهیت باشد، بنابراین پس ماهیت قابل است للوجود «فهى قابلة له» و طبیعی است قابل هم وجوداً باید قبل از وجود مقبول باشد و این مستلزم وجود بر وجود خواهد بود. آن وجودی که ماهیت به آن وجود موجود است کدام وجود است؟ آیا وجودی که به عنوان صفت است می‌شود دور. یا وجودی که از جای دیگر برای این رسیده است می‌شود تسلسل.

اما جوابی که برای این است این جواب اگر به درستی دقت بشود بسیاری از ذهنیت‌های ناصواب و اوهام و شبهات و شکوک و امثال ذلک برطرف خواهد شد. الآن در حقیقت دارند نسبت بین وجود و ماهیت را بیان می‌کنند. شما این تصور ناصواب را نداشته باشید که اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد به عنوان صفتی برای ماهیت است که ماهیت قابل بشود و وجود مقبول بشود. اصلاً چنین تلقی و چنین برداشتی از وجود و ماهیت در خارج صواب و درست نیست بلکه نسبت وجود و ماهیت در خارج اتحادی است و نه ارتباطی. این واه را داشته باشیم و با این واژه بسیاری از شبهات و اوهام زدوده خواهد شد.

اگر نسبت ارتباطی باشد یعنی ماهیت هم وجود داشته باشد وجود هم وجود داشته باشد که دو تا وجود باشند حق با سائل است اشکال کاملاً درست است و طبعاً وجود نباید در خارج تحقق داشته باشد، چون مستلزم دور یا تسلسل خواهد بود اما اگر ارتباط بین وجود و ماهیت اتحادی است و نه ارتباطی و در فضای اتحادی ما دو تا امر نداریم که یکی وجود ماهیت و دیگری وجود وجود، بلکه ماهیت و وجود به یک وجود متحدند و موجودند که آن وجود هم وجودی است که از جایگاه خود وجود برای ماهیت عرضه می‌شود و ماهیت بالوجود موجود است و لذا اصلاً بحث دوئیت و اثنینیتی که بین ماهیت و وجود هست مطرح نخواهد بود.

جواب این است که «جواب: كون الوجود متحقّقا فى الأعيان فيما له ماهيّة» در مواردی که وجود در خارج وجود دارد در آن مواردی که با ماهیت هست، این «لا يقتضى قابليّة الماهيّة له» بله وجود در خارج با ماهیت هست اما این اقتضای اثنینیت و دوئیت را ندارد که ماهیت قابل باشد و وجود مقبول. «کون الوجود متحققا فی الأعیان فیما له ماهیّة» در آن مواردی که برای وجود ماهیت فرض شده است این «لا یقتضی قابلیّة الماهیّة له» برای وجود چرا؟ «اذ النسبة بينهما اتّحاديّة لا ارتباطيّة» اینها دو تا امر نیستند که ما در فرض دو یکی قابل داشته باشیم و دیگر مقبول. تصور قابل و مقبول در آن جایی است که ما دو امر داشته باشیم و در فضای صفت و موصوف آن جایی است که دو امر داشته باشیم. این وجود نه صفت است برای ماهیت و نه مقبول است برای ماهیت بلکه وجود حقیقتی است که ماهیت به او موجود است و این دو تا به یک وجود موجود هستند. «إذ النسبة بینهم اتّحادیّة لا ارتباطیّة و اتّصاف الماهيّة بالوجود انّما يكون فى ظرف التحليل» است نه در خارج. اگر در خارج وجود، وجود داشت و ماهیت هم وجود داشت، حق با سائل بود و اشکال وارد بود و هرگز نباید وجود در خارج یافت بشود. اما در فرضی که الان مطرح می‌کنند این دو در یک نظام تحلیلی تعدد پیدا کرده‌اند نه یک نظام عینی و خارجی. «و اتصاف الماهیة بالوجود انّما یکون فی ظرف التحلیل اذ الوجود من العوارض التحليليّة للماهيّة، كما سبق و سيجىء زيادة ايضاح» این مطلب قبلاً گذشت و توضیحات بیشتر إن‌شاءالله بعداً داده خواهد شد.

سؤال دیگر که حالا به عنوان سؤال مطرح است ولی در واقع دلیل یا حجتی است که اصالة الماهوی‌ها ذکر می‌کنند و از این قیاس می‌خواهند نتیجه بگیرند که وجود در خارج تحقق ندارد. این پرسش یا این حجت به این صورت قیاسی شکل می‌گیرد که اگر وجود در خارج موجود باشد از سه حال خارج نیست: یا مقدم بر ماهیت است یا مؤخر بر ماهیت است یا مع هستند و باهم به عنوان دو تا وجود مستقل یافت می‌شوند «و التالی بأثرها باطل فالمقدم مثله» این شکل قیاس است که اگر وجود در خارج تحقق داشته باشد یا قبل از ماهیت است یا بعد از ماهیت است یا همراه و معیت با ماهیت دارد به عنوان یک موجود مستقل هر سه تالی باطل است بنابراین مقدم هم باطل خواهد بود. وجود نه مقدم بر ماهیت است وجود نه مؤخر بر ماهیت است و نه وجود معیت دارد و یک امری در کنار ماهیت است. این هر سه چون باطل شد بنابراین حجت اقامه می‌شود و اینکه وجود نباید در خارج موجود باشد.

«سؤال: ان كان الوجود موجودا، فامّا أن يتقدّم على الماهيّة»، این یک صورت؛ «أو يتأخّر»، این صورت دوم؛ «أو يكونا» وجود و ماهیت «معا»، این هم صورت سوم. اگر اولی باشد یعنی وجود متقدم بر ماهیت باشد لازمه‌اش این است که وجود مستقلاً یافت بشود و ماهیت نباشد. ما یک وجودی داشته باشیم که هیچ چیزی نباشد چرا؟ چون ماهیت دارد تعیّنش را مشخص می‌کند. وقتی یک وجودی باشد که ماهیتی با او همراه نباشد تعیّنی نخواهد داشت و وجود بدون ماهیت اصلاً معنا ندارد «فعلى الأوّل، يلزم حصوله مستقلا دون الماهيّة» لازمه‌اش این است که این‌جور نگاه بشود.

از سوی دیگر هم یک خلطی با برهان سابق دارند اینکه می‌فرمایند «فيلزم تقدّم الصفة على موصوفها و تحقّقه» موصوف «بدونها» صفت. حالا اگر ما این را صفت و موصوف دیدیم ارجاع می‌شود به همان برهان سابق. اما اگر نه، صفت و موصوف ندیدیم دو امر دیدیم نه به عنوان و مقبول و نه به عنوان صفت و موصوف، بلکه به عنوان وجود و ماهیت اینها را لحاظ کرده‌ایم محذورش همان بود که بیان شده است این فرض اول که وجود مقدم بر ماهیت باشد.

«و على الثانى» که وجود مؤخر باشد لازمه‌اش چیست؟ لازمه‌اش همان دور و تسلسل است، چرا؟ چون لازمه‌اش این است که ماهیت قبل باشد و وجود بعد باشد. این ماهیتی که قبل است به چه وجودی موجود است؟ یا به همین وجود بعدی که برای او عارض می‌شود این می‌شود دور. یا به وجود دیگر که می‌شود تسلسل. «و علی الثانی يلزم أن تكون الماهيّة موجودة قبله» که اگر ما این وجود بعدی که بر او عارض می‌شود را منشأ این وجود ندانیم وجودی که برای ماهیت است که موجب «تقدم الشیء علی نفسه» یا دور یا نظایر آن پیش بیاید. این یک فرض را بیان کردند «و يلزم التسلسل[1] » اگر وجودی که برای ماهیت است و این ماهیت قبل از وجود یافت می‌شود مستلزم آن است که این وجود به یک وجود دیگری تکیه کند و این می‌شود تسلسل.

اما صورت سوم که این هر دو باهم باشند وجود و ماهیت باهم باشند اگر وجود در خارج یافت بشود یا قبل از ماهیت است یا بعد از ماهیت است یا توأمان باهم هستند این فرض سوم «و على الثالث، يلزم أن تكون الماهيّة موجودة معه[2] لا به» به وجود؛ یعنی به وسیله وجود یافت نمی‌شود که در حقیقت یک وجود باشند! نه، این وجودی برای ماهیت است، یک؛ وجودی هم برای وجود هست، دو؛ اینها توأمان هستند. پس لازمه‌اش این است که «فلها وجود آخر»، پس باید برای ماهیت هم یک وجود دیگری باشد «فيلزم ما مرّ» حالا یا دور یا تسلسل که ظاهراً همان تسلسل فرض آشکارتری دارد و «یلزم ما مرّ» یعنی همان تسلسل. «فبطلان التوالى بأسرها مستلزم لبطلان المقدّم» چون تقدم وجود بر ماهیت، یک؛ تأخر وجود بر ماهیت، دو؛ توأمان بودن این هر سه محذور دارد بنابراین تالی باطل است و مقدم هم به تبع باطل خواهد بود.

این سؤال یا به تعبیر دیگر حجتی است که برای نفی اصالت وجود و نفی وجود در خارج و حکم به اعتباریت وجود و اینکه وجود یک امر ذهنی و انتزاعی است. جوابی که به این مطلب می‌دهند می‌گویند باز شما در حقیقت این دو را دو امر منفکّ و جدای از هم ملاحظه کرده‌اید و این تحلیل عقلی را به تحقق عینی در حقیقت می‌خواهید معرفی بکنید. نه! در عقل ما می‌توانیم این تفکیک را داشته باشیم یکی را مقدم یکی را مؤخر یا هر دو را در فضای ذهن باهم فرض بکنیم اینها همه‌اش درست است لذا این تفکیک بر مبنای تحلیل عقلی است و الا در خارج همان‌طوری که بیان شده است هیچ تفاوتی به لحاظ وجودی ندارند بلکه این هر دو به یک وجود موجودند وجود موجود بالذات است و ماهیت به عرض وجود موجود است که توضیح خواهند داد.

«جواب: قد مرّ أنّ اتّصاف الماهيّة بالوجود أمر عقلىّ» اتصاف یعنی صفت و موصوف درست کردن، قابل و مقبول درست کردن، این یک امر عقلی است «ليس كاتّصاف الشىء بالعوارض الخارجيّة كالجسم بالبياض» جسم و بیاض در حقیقت دو تا امر هستند در خارج و اینها رابطه‌شان ارتباطی است نه اتحادی و اینجا تقدم جسم بر بیاض یک تقدم ذاتی باید باشد زیرا قابل است زیرا موصوف است و قابل بر مقبول مقدم و موصوف بر صفت هم تقدم دارد. «لیس کاتّصاف الشیء بالعوارض الخارجیّة کالجسم بالبیاض» این‌جور نیست که «حتّى يكون» تا این‌طور تصور بشود که «لكلّ منهما ثبوت آخر» که وجود یک ثبوتی دارد ماهیت هم یک ثبوتی دیگر و ما باید این دو تا ثبوت را یک‌جوری کنار هم قرار بدهیم. «ليتصوّر بينهما هذه الشقوق الثلاثة من التقدّم و التأخّر و المعيّة» بله اگر ما اینها را دو تا امر فرض کردیم این تصور سه‌گانه تقدم و تأخر و معیّت مطرح است اما اگر اینها را فقط در ذهن دانستیم و تحلیل عقلی دانستیم و در خارج اینها را به یک موجود متحد دانستیم این‌گونه از بحث‌ها اصلاً مطرح نمی‌شود. «یکون لکل منهما ثبوت آخر لیتصور بینهما هذه الشقوق الثلاثة من التقدم و التأخر و المعیّة».

بنابراین در فرضی که ما بیان کردیم که رابطه بین وجود و ماهیت یک رابطه اتحادی است و نه ارتباطی و اینها براساس تحیل عقلی از همدیگر جدا هستند «فلا تقدّم و لا تأخّر لأحدهما على الآخر، و لا معيّة أيضا، اذ الشىء لا يتقدّم على نفسه، و لا يتأخّر، و لا يكون أيضا معه» شیء با خودش که نمی‌شود باشد. هم شیء باشد هم خودش باشد، چون تحقق ماهیت یک تحقق جدایی نیست همان تحقق وجود است. وقتی تحقق ماهیت همان تحقق وجود بود ما تعددی نداریم تا تعدد و معیّت بتوانیم درست کنیم.

در بند پنجاه و پنجم سؤال و جوابی مطرح نیست بلکه زیاده تنقیحی است و تبیین افزونی است که ذهنیت را نسبت به اینکه ما چگونه باید نسبت ماهیت و وجود را ارزیابی بکنیم دارند بیان می‌کنند و لذا مطالب متعددی است ولی همه و همه در جهت توضیح یک معنای اصلی است و اینکه وجود چه جایگاه نسبت به ماهیت دارد؟

«و عارضيّة الوجود للماهيّة» اینکه می‌گوییم وجود بر ماهیت عارض است این را بیان بکنیم که مرادمان چیست؟ ما در مثل «الجسم ابیض» در این‌گونه از موارد خیلی فرض روشنی داریم، دو تا امر هستند و این دو امر با یکدیگر ارتباط دارند و یکی عارض بر دیگری است اینجا کاملاً مسئله روشن است. اما وضعیت ماهیت و وجود از این قبیل نیست که ما بگوییم همان‌طوری که «الجسم ابیض دو تا امر هستند و این دو امر یکی قابل است و دیگری مقبول، و یکی موصوف است و دیگری صفت و طبعاً صفت متأخر است و همچنین مقبول متأخر است و نظایر آن. اصلاً این‌گونه نیست. بلکه از نظر عقلی این دو تا باهم جدا هستند و لذا به لحاظ عینی به یک وجود موجود هستند.

«و عارضیّة الوجود للماهیّة» معنایش این است که «انّ للعقل أن يلاحظ الماهيّة من حيث هى هى مجرّدة عن الوجود» یعنی عقل می‌تواند ماهیت را از وجود جدا بکند «من حیث هی هی» بنگرد و مجرد از وجود نگاه بکند و در این حالت وضعیت وجود جدای از ماهیت خواهد بود. «و عارضیّة الوجود للماهیّة انّ للعقل أن یلاحظ الماهیّة من حیث هی هی مجرّدة عن الوجود فحينئذ» اینجا نقطه هم شاید لازم نباشد! «فحینئذ» همین ویرگول کافی است. در این صورتی که عقل این‌گونه ملاحظه کرده است «فحینئذ يجد الوجود خارجا عنه» از این ماهیت که مجرد لحاظ شده است. ظاهراً «عنها» باشد اولی است که به ماهیت می‌خورد. «فحینئذ یجد الوجود خارجاً عن الماهیة» در این فرض ما می‌توانیم ماهیت را جدای از وجود لحاظ بکنیم. اما این لحاظ عینی و خارجی نیست این یک تحلیل عقلی است.

در چنین فرضی «فلو اعيد السؤال» اگر سؤال برگردد بگوییم که شما نسبت بین وجود و ماهیت را «عند التجرید» چگونه می‌بینید؟ «فلو اعید السؤال فى النسبة بينهما عند التجريد بحسب الذهن» سؤال این‌جوری مطرح باشد «يقال: هما» یعنی وجود و ماهیت «بحسب التحليل معان فى الوجود» اینها به حسب تحلیل در فضای ذهن موجود هستند. بله، عقل تحلیل می‌کند و وجود را از ماهیت جدا می‌کند. چطور جدا می‌کند؟ می‌گوید ماهیت «من حیث هی هی» مجرد است از وجود «لا موجودة و لا معدومة» پس این جداست. وجود چیست؟ وجود هم یک امر جدایی است این تفکیک و جداسازی از ناحیه عقل حاصل شده است.

گرچه ماهیت «من حیث هی هی لا موجوده و لا معدومه» اما ماهیت عینی در خارج این‌گونه که نیست. ماهیت عینی به شرط وجود است و اینها به یک وجود موجود هستند «هما بحسب التحیل معان فی الوجود» این به حسب تحیل دو تا معناست در وجود یعنی چه؟ «بمعنى انّ الوجود بنفسه» اگر واجب باشد «أو بجاعله» اگر ممکن باشد «موجود» اما «و الماهيّة بحسب نفسها و اعتبار تجريد العقل ايّاها عن كافّة الوجودات» اگر ما ماهیت را این‌گونه لحاظ کردیم که عقل تجرید کرده است «لها» یعنی برای این ماهیت «نحو من الثبوت» اینجا یک ثبوتی فعلاً برای او شکل می‌گیرد. حالا اینکه در خارج این ماهیت چگونه محقق است این را إن‌شاءلله بعداً ملاحظه خواهید فرمود یا بالعرض الوجود مطرح است که نسبت بین وجود و ماهیت را تقدم بالذات وجود بر ماهیت بدانیم یا تقدم بالحقیقة علی المجاز بدانیم که ذیلاً این را إن‌شاءالله ملاحظه خواهید فرمود.

«بمعنی ان الوجود بنفسه أو بجاعله موجود و الماهیة بحسب نفسها و اعتبار تجرید العقل ایاها عن کافة الوجودات لها» برای ماهیات «نحو من الثبوت» است «كما سيجىء بيانه».

حاصل این مسئله و سخن شما چیست؟ شما از این تفکیکی که ارائه کردید گفتید اینها در خارج به یک وجود موجودند و در ذهن به حسب تحلیل عقلی و تجرید عقلی اینها دو تا معنا هستند و موجود در ذهن. مرادتان چیست؟ «و الحاصل انّ كونهما معا فى الواقع» اگر بگوییم که هم وجود هست هم ماهیت هست این «عبارة عن كون الوجود بذاته موجودا»، یک؛ «و کون الماهيّة متّحدة به و موجودة بنفسه[3] لا بغيره» این سخن در حقیقت بازگشتش به این است که ما برای وجود و ماهیت در ذهن یک حکمی داریم برای وجود و ماهیت در خارج یک حکم دیگری داریم که الآن اتفاقاً بیان محقق مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی این‌جور دارد مطرح می‌شود. می‌فرمایند که ما در خارج وجود را مقدم بر ماهیت می‌دانیم اما در ذهن ماهیت را مقدم بر وجود.

حالا قبل از اینکه به فرمایش مرحوم محقق خواجه نصیر الدین طوسی برسیم به همین تحلیل خودمان داریم اشاره می‌کنیم که عقل با تحلیل خودش این نتیجه را می‌دهد که این هر دو در واقع باهم معیّت دارند و معیّت آنها در واقع عبارت از این است که وجود موجود است بذاته و ماهیت موجود است به وجود و «موجودة بنفس الوجود لا بغیره» ماهیت دیگر به یک وجود دیگری موجود نیست بلکه به همین وجود موجود است، نه وجود به دیگری موجود است و نه ماهیت به وجد دیگری موجود است. ما یک وجود دیگری که آن بالذات مال خود وجود است «عن کون الوجود بذاته موجودا» و ماهیت هم به سبب آن موجود است.

این را یک مقدار باز می‌کنند از اینکه اگر این هر دو از فاعل و جاعل افاده می‌شود فرق بین این دو افاده چیست؟ «فالفاعل اذا أفاد الماهيّة، أفاد وجودها» نه اینکه فاعل و جاعل یک چیزی بنام ماهیت می‌دهد یک چیزی به عنوان وجود می‌دهد. وقتی ماهیت را افاده می‌کند یعنی همان وجودش را عطا می‌کند. «و اذا أفاد الوجود أفاد بنفسه» ماهیت را به وجود افاده می‌کند و وجود را به نفس وجود. «فوجود كلّ شىء هو فى ذاته مصداق لحمل ماهيّة ذلك الشىء عليه» وجود هر چیزی عبارت است از اینکه وجود در ذات خودش مصداق حمل ماهیت است یعنی این‌جور نیست که یک وجود دیگری برای ماهیت باشد. بلکه همین وجودی که تحقق پیدا می‌کند ذاتاً مصداق حمل ماهیت است و همان وقتی که می‌گوییم «الشجر موجود» در حقیقت این مصدقا بالذات الشجر همان وجود شجر است و ماهیت به عرض آن یافت می‌شود.

فرمودند «فالفاعل اذا افاد الماهیّة افاد وجود الماهیّة و إذا افاد الوجود أفاد بنفس الوجود» بنابراین «فوجود کل شیء هو فی ذاته مصداق لحمل ماهیّة ذلک الشیئ علیه». به عبارت دیگر ما وقتی می‌گوییم الوجود موجودٌ این وجود مصداق بالذات موجودٌ است. یک وقتی می‌گوییم «الوجود شجرٌ» باز هم این وجود مصداق بالذات همین شجر است زیرا تحقق شجر در خارج جز به همین وجود چیز دیگری نخواهد بود. «و إذا أفاد الوجود أفاد بنفسه فوجود کل شیء هو فی ذاته مصداق لحمل ماهیّة ذلک الشیء علیه» بر وجود.

با این تبیینی که ارائه شده و توضیحی که داده شد دیگر نه تقدمی است و نه تأخری است و نه معیتی است بلکه یک وجود است که دارد هر دو را سامان می‌دهد «فلا تقدّم»، یک؛ «و لا تأخّر»، دو؛ «لأحدهما» وجود و ماهیت «على الآخر».

اینجا سخن جناب خواجه نصیر طوسی مشخص می‌شود «و ما قال بعض المحقّقين» اینکه جناب خواجه فرموده است «من أنّ الوجود متقدّم على الماهيّة» مرادشان این نیست که ماهیت هم یک وجودی دارد وجودش هم یک وجودی دارد و این وجود متقدم بر آن وجود ماهیت است اینکه دور می‌شود یا تسلسل یا نظایر آن. اینکه واضح است. اگر فرموده است که «من ان الوجود متقدم علی الماهیّة» مرادشان این است که «أراد به» به این کلام این است که «انّ الأصل فى الصدور و التحقّق هو الوجود» اصل در صدور و تحقق وجود است و بنابراین می‌فرماید که اصل در صدور و عبارت است از وجود «و هو بذاته مصداق لصدق بعض المعانى الكلّيّة المسمّاة بالماهيّة و الذاتيّات عليه» یعنی همین وجودی که مصداق بالذات موجودٌ است همین وجود مصداق بالذات ذاتیات و ماهیات و امثال ذلک است. مثلاً اگر گفتیم که «الوجود موجودٌ» مصدقا بالذات این محمول و این موجود خود وجود است. اما گفتیم «هذا الوجود ناطق، هذا الوجود انسان» هم ناطق که ذاتی است و هم انسان که نوع و ماهیتی مستقل است هر دو مصداق بالذاتشان هم همان وجود خواهد بود «و هو بذاته» یعنی همین وجود بذاته «مصداق لصدق بعض المعانی الکلیة المسماة بالماهیّة» مثل انسان «و الذاتیّات علیه» مثل ناطق و حیوان و امثال ذلک بر وجود.

این یک نحوه از اموری که در حقیقت وجود مصداق بالذات آنهاست که اینها ذوات‌اند ماهیات‌اند. یک نوع دیگری هم از محمولات بر وجود حمل می‌شود که باز هم وجود مصداق بالذات آنها هم هست به عبارت دیگر همان‌طوری که وجود مصداق بالذات ذاتیات و ماهیات است وجود مصداق بالذات عرضیات هم هست که در حقیقت یک وجود دیگری است که بر آنها حمل می‌شود. «كما انّه» وجود «بواسطة وجود آخر عارض عليه مصداق لمعان اخر تسمّى بالعرضيّات» ملاحظه بفرمایید یک وقت می‌گوییم وجود ما مصداق بالذات ماهیات و ذاتیات است همین مثالی است که بیان کردیم گفتیم «الوجود» یعنی وجود مصداق بالذات انسان است وجود مصداق بالذات ناطق است. گاهی اوقات نه، ذاتیات و ماهیات نیستند بلکه عرضیاتی هستند. عوارضی هستند مثل اینکه یک وقتی می‌گوییم: «الجسم ابیض» در اینجا «وجود الجسم» مصداق بالذات ابیض است یا می‌گوییم «الانسان عالم أو عادل» در چنین فرضی این وجود مصداق بالذات عادلٌ یا عالمٌ و نظایر آن است.

بنابراین آن چیزی که محمل همه اینهاست یعنی هم ذاتیاتو ماهیات هم عوارض و عرضیات همه و همه عبارت است از خود وجود کما ان الوجود بواسطة وجود آخر عارض علیه» این وجود «مصداق لمعان اخر» که عارض شده‌اند «تسمّی بالعرضیات» مثل همان «الجسم ابیض» که عرض کردیم «وجود الجسم» این مصداق بالذات ابیضیت است.

«و ليس تقدّم الوجود على الماهيّة كتقدّم العلّة على المعلول»، یک؛ «و تقدّم القابل على المقبول»، دو؛ «بل كتقدّم ما بالذات على ما بالعرض، و ما بالحقيقة على ما بالمجاز» همان‌طوری که عرض شد در این بند پنجاه و پنجم جناب صدر المتألهین دارند تنقیح می‌کنند شفاف می‌کنند و نسبت بین وجود و ماهیت را از آن تصور ناصواب و اوهام و پنداشت‌های نادرست دارند تخریط می‌کنند و تجرید می‌کنند و پاک و مصفا می‌کنند.

بنابراین ما نسبت بین وجود و ماهیت را از باب نسبت علت و معلول نمی‌دانیم که دو تا چیز بدانیم، چون در این فرض هم که علت و معلول ما نگاه بکنیم می‌شود ارتباطی که در حقیقت علت و معلول دو تا وجود دارند و آن بحث تقدم و تأخر و امثال ذلک مطرح می‌شود یا از باب تقدم قابل و مقبول یا موصوف بر صفت از این دسته از موارد نیست و ما باید بدانیم که نسبت وجود و ماهیت عبارت است از اینکه یک حقیقت بالذات داریم بنام وجود حقیقت دیگری بالعرض و المجاز با او همراه است. «و لیس تقدم الوجود علی الماهیة کتقدم العلة علی المعلول» چرا؟ چون او همان نسبت دوئیت را و ارتباط را ایجاد می‌کند و اتحاد حاصل نخواهد شد. «فتقدم القابل علی المقبول» که مطلب گذشت. پس نسبتشان چیست؟ «بل کتقدم ما بالذات علی ما بالعرض و ما بالحقیقة علی ما بالمجاز» که این را إن‌شاءالله جوابش را یعنی تحلیلش را و بیانش را إن‌شاءالله سجیء که مراد از این بالعرض چیست؟ و بالمجاز چه خواهد بود؟


[1] و يلزم التسلسل JMB : فيلزم تقدم الوجود على الوجود T .
[2] معه لا به: - M .
[3] بنفسه (يعنى بنفس الوجود) JMB : به T .