درس کلام استاد مرتضی جوادی آملی

1401/12/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کلام/اصالت وجود/

 

در مباحث عام فلسفی سه مطلب است و سه امر است که اینها نزدیک به هم هستند و هر کدام هم احکام و عوارض خاص به خود را دارند که اگر به درستی این سه امر خوب جدا شده و ممتاز از یکدیگر دیده بشوند و احکام هر یک آن‌گونه که هست ملاحظه بشود و هیچ خلطی و اختلاطی بین این سه امر نباشد، نگرش‌های فلسفی صحیح و درست پیش خواهد رفت وگرنه عمده مغالطات و خبط و خلط‌هایی که اتفاق می‌افتد راجع به همین سه امری است که فضای آن سه امر خوب روشن نیست و براساس این حکم یکی به دیگری داده می‌شود و این اختلاط صورت می‌پذیرد.

آن سه امر عبارتند از:

یک: مصداق و حقیقت وجود.

دو: مفهوم وجود.

سه: ماهیت.

این سه امر اگر از یکدیگر به درستی خوب متمایز بشوند شناخته بشوند احکام هر یکی نسبت به خودش مشخص بشود این باعث می‌شود که هم در هستی‌شناسی ما دقت و تأمل لازم را داشته باشیم و هم این مغالطات و خلط‌هایی که اتفاق افتاده است از آن نجات پیدا کنیم. به حق اینکه می‌گوییم نجات پیدا بکنیم همین است. بسیاری از موارد است که در حقیقت اینها به جهت عدم شناخت و عدم تفکیک این موارد این اتفاقات می‌افتد.

در اینجا هم که مشعر اول و مشعر ثانی هم هست جناب صدر المتألهین به این سه امر پرداختند مصداق و حقیقت وجود، دو: مفهوم وجود و سه: ماهیت. هر کدام دارای احکام و عوارضی هستند مستقل و جدا از هم و گاهی اوقات کاملاً رودر روی با یکدیگر. مضافاً به اینکه خود سه امر در خارج یک جلوه‌هایی دارند مظاهری دارند که آن جلوه‌ها و مظاهر هم فریباست و احیاناً به جهت تنوعی که در آنها وجود دارد خود آنها را در مقام شک و تشکیک قرار می‌دهد؛ مثلاً حالا إن‌شا‌ءالله برسیم به بحث تشکیک، یک حقیقت ما داریم این حقیقت دارای اطواری است که این اطوار به رغم کثرتش از آن وحدتش جدا نیست هم واحد است هم کثیر است این خودش یک مسئله‌ای است که یک حقیقت به رغم اینکه وحدتش حقیقی است کثرتش هم حقیقی است. چگونه می‌شود که یک واحد در وحدتش حقیقی باشد در کثرتش هم حقیقی باشد؟

إن‌شاءالله وقتی به تشکیک رسیدیم می‌بینیم که این چهار امر در تشکیک وجود دارد وجود به لحاظ مصداق و به لحاظ حقیقت خارجی، آقایان، خیلی این فضاها را از همدیگر باز کنیم. تا می‌گوییم وجود، آنکه به ذهن می‌آید مفهوم است و لذا به مفهوم وجود حکم را می‌رانیم. اتفاقاً هم این مفهوم مشکک است هم آن مصداق مشکک است. مفهوم یا متواطی است یا مشکک است. البته معانی متفاوتی هم دارد ولی یک مصداق داریم در خارج یک حقیقت داریم در خارج که این حقیقت به رغم اینکه وحدت دارد و واحد است حقیقتاً اما در عین حال کثرت دارد حقیقتاً. در فضای تشکیک حتماً مستحضرید که چهار امر در تشکیک وجود دارد این است که وجود واحد است حقیقتاً. یک وحدت ذهنی و یا تصوری نیست یک حقیقتی است در خارج؛ یعنی همه آنچه که در نظام هستی عنوان وجود بر آن صادق است مفهوم وجود بر آن صادق است به لحاظ مصداق، یک حقیقت است.

در عین حال همین وجود هم دارای مراتبی است و دارای کثرت است. اما کثرت به وحدت برمی‌گردد حقیقتاً وحدت در کثرت ظهور پیدا می‌کند حقیقتاً. این تصورش بسیار دشوار است لذا می‌گویند وجود یک حقیقت مشککی است این است که آدم را به شک می‌اندازد که چطور یک واحد کثیر است؟ هم واحد و وحدتش حقیقی است هم کثرتش حقیقی است؟ چطور کثرت به وحدت برمی‌گردد به گونه‌ای که وحدتش را نشکند حقیقتاً وحدت داشته باشد و در عین حال کثرت داشته باشد؟ و چگونه آن واحد در این کثیر متجلی می‌شود در عین حالی که آن واحد، واحد است هیچ‌گونه شکستی و شکنی در او وجود ندارد در عین حال دارای کثرت است.

 

پرسش: ... وجود تشکیک منطقی هم به تشکیک فلسفی برمی‌گردد اگر آن حقیقت مشکک خارجی نباشد آن مفهوم هم نمی‌تواند تمایز فکر کند یعنی لزوم تشکیک منطقی را به فلسفی برگردد از این لحاظ چه خلطی ممکن است خلط بین مصداق و مفهوم تشکیک اتفاق بیفتد؟

پاسخ: نه، این‌طور نیست که مفهوم به لحاظ مصادیقش اگر مشکک شد ما نیاز داریم که مصداق ما هم مشکک باشد. شما یک مفهوم متواطی دارید که علی السویه بر همه افرادش صدق می‌کند مثل انسان. در ماهیت داریم حرف می‌زنیم.

 

پرسش: در مفهوم مشکک می‌گویند خصوصیت خود مفهوم نیست خصوصیت مصداق‌های خارجی است که موجب می‌شود مفهوم متمایزاً ... می‌شود همان تشکیک ...

پاسخ: ممکن است مصداق باشد اما نه «من حیث هو وجود». «من حیث وجودٌ» یک وحدت خاصی خودش دارد که اصلاً به وحدت مفهومی کاری نداریم. ما در انسان شما بفرمایید انسان، انسان یک مفهوم متواطی است «علی نحو الواحد و السوی» بر همه مصادیقش حمل می‌شود. اما مفهوم نور مصداقش را کاری نداریم، مفهوم نور به مصادیقش بر مصادیقش حالا می‌شود نور شمس، نور شمع و امثال ذلک. شمس و شمع چه جای وحدتی دارند؟ ندارند و لذا مفهوم اینکه می‌گوییم مفهوم یا متواطی است یا مشکک، نشان از این است که این در ذهن این کثرت اتفاق می‌افتد. بله، در خارج اتفاقاً از جاهای خلط همین‌جاست. اتفاقاً وجود دارای اطواری است ماهیت هم به وجود متحد است و در عین حال این ماهیت‌ها متفاوت‌اند. ماهیت شمس با ماهیت شمع کاملاً متفاوت است ولی مفهوم نور یکسان بر آنها صدق نمی‌کند مثل مفهوم انسان نیست که مفهوم انسان بر زید و عمر و بکر یکسان صدق می‌کند متواطی است ولی این مفهوم که مفهوم نور است یکسان صدق نمی‌کند.

مضافاً به اینکه ما در حقیقت این سه امر را که هر کدام نسبت به یکدیگر ممتازند اولاً و هر کدام در خارج هم باز اطواری دارند شرایطی دارند ثانیاً که ما باید این فضای این سه امر را کاملاً از یکدیگر جدا بکنیم و حکم هر کدام را به خودش بدهیم. گرچه در خارج ممکن است که وجود با ماهیت متحداً ظاهر بشوند که «إن الوجود عارض البهیة تصورا و اتحدا هویة» که این «و اتحدا هویة» را هم در فضای مشائی باید ببینیم هم در فضای حکمت متعالیه باید ببینیم این اتحاد بین ماهیت و وجود در حکمت متعالیه اتحاد حقیقت و مجاز است اما در حکمت مشاء این اتحاد، اتحاد حقیقی است بین وجود و ماهیت می‌گویند دو امر است که در خارج با هم متحدند. این حکیم سبزواری که می‌فرماید «إن الوجود عارض المهیة تصورا واتحدا هویة» که در خارج اینها به یک حقیقت موجودند اتحاد است نه وحدت. اما اتحاد بین وجود و ماهیت آن‌گونه که مشائینی می‌اندیشند یک گونه است آن‌گونه که حکمت متعالیه نظر می‌دهد به گونه‌ای دیگر است.

بنابراین ما الآن در این فضا هستیم یعنی در فضایی هستیم که می‌خواهیم این سه امر را از یکدیگر متمایز کنیم به دو جهت: یکی این است که حکم هر کدام را در موضوع خودش وارد کنیم یعنی حکم مفهوم را به مفهوم وجود بدهیم اگر مفهوم متواطی و مشکک است این مفهوم متواطی و مشکک را این حکم تواطی و تشکیک را بزنیم به خود مفهوم، به حقیقت نزنیم یا به ماهیت نزنیم. بلکه این مال مفهوم است.

 

پرسش: عبارتی است در جلد پنج رحیق: تقسیم کلی به تواطی و مشکک از باب وصف به حال متعلق موصوف است زیرا مفهوم در متواطی و مشکک فردی ندارد مفهوم بما هو مفهوم نه متواطی برایش معنی دارد نه مشکک.

پاسخ: چرا؟ نه، جلوتر نرویم. رحیق را به قول حاج آقا باید افکار را بدانیم. شما الآن در منطق این را بحث نمی‌کنید که مفهوم یا متواطی است یا مشکک؟

 

پرسش: مرحوم مظفر اشاره دارد که به جهت تفاوت مصادیق است که مفهوم متفاوت است.

پاسخ: احسنتم، بله ما گفتیم شمع و شمس، ولی به وجود برنمی‌گردد هر دو جدا از یکدیگر هستند.

 

پرسش: شمع از لحاظ مفهومی دو تا ماهیت‌اند ولی از لحاظ اینکه این نور، خود مفهوم نور بما هو نور، «لیست الا هی لا ضعیفة و لا شدیدة» به حسب مصداق خارجی شدت و ضعف در این مفهوم راه پیدا می‌کند از باب «وصف به حال متعلق موصوف» می‌شود.

پاسخ: درست است ولی ما به عنوان شمس و شمع کار داریم.

 

پرسش: شمس و شمع که دو تا مفهوم است ...

پاسخ: نه، دو تا مصداق خارجی‌اند ماهیت‌اند.

 

پرسش: تفاوت موضوعی ندارد تشکیک ندارد.

پاسخ: چرا؟ دو تا ماهیت هستند. ببینید الآن با ذهنیت اصالة الوجود داریم حرف بزنیم. شما بیایید در منطق ببینید منطقی که می‌گوید «المفهوم إما متواطی أو مشکک» به چه دارد حرف می‌زند؟ شما به لحاظ فلسفی ممکن است بگویید که اینها در خارج وجوداً باهم وجود شمس با وجود شمع متفاوت است پس از آن جهت ما کار داریم. ولی آنها اصلاً با وجود کاری ندارند. خود همین‌ها که اصالة الماهوی هستند هم همین حرف را می‌زنند. حتی کسانی که اصالة الماهوی هستند این حرف را می‌زنند.

 

پرسش: چه می‌شود که یک مفهوم متواطی می‌شود و یک مفهوم مشکک می‌شود؟

پاسخ: به لحاظ افرادش نه به لحاظ مصداق. فرق بین مصداق و فرد را شما می‌دانید؟ به لحاظ فرد یعنی طبیعت. افراد طبیعت. این نور را ما یک طبیعت واحده می‌بینیم که این طبیعت واحده یکی‌اش شمس شده و یکی‌اش شمع شده است. یکی‌اش پُرنور است و یکی‌اش کم‌نور است. این می‌شود فضای مفهوم متواطی و مفهوم مشکک. ولی اگر شما از همین خلط‌ها همین‌جوری پیش می‌آید. شما اگر از جایگاه مصداق حرکت کنید، مصداق وجود را بشناسید، مراتب وجودی را بشناسید آن‌گاه است که یک نوع تشکیک عینی و خارجی می‌برید. این تشکیک عینی و خارجی در ذهن نیست. این تشکیک مال مصداق است آن تشکیک مال فرد است آن فرد دارای طبیعتی است و نوعی است که ما نور را الآن نوع می‌بینیم نور یک نوع است یک طبیعت نوعیه است که این طبیعت

 

پرسش: ...

پاسخ: بله تشکیک در ماهیت همین است. مگر مثال نمی‌زنند به نور؟ بله، اگر شما نور را به عنوان یک حقیقت وجودی دیدید، روی مصداق بردید، حقیقت وجود در خارج دارای این مراتب است که یکی مرتبه برتر است یکی مرتبه کوچک‌تر است.

 

بنابراین ما الآن این سه امر را داریم که باید بین این سه امر تفکیک قائل شویم و اطوار و تطورات اینها را بدانیم لذا می‌گویند که یک تشکیک عامی داریم یک تشکیک خاصی. تشکیک عامی چیست؟ همین که در ذهن ماست همین که ما یک مفهوم را «لا علی السوی» بر افرادش نه بر مصادیقش حمل می‌کنیم و لکن تشکیک خارجی مصداق می‌خواهد. آن اصلاً در ذهن نیست آن تشکیکی که در مصداق است اصلاً عیناً در خارج است با خود حقیقت هستی عینیت دارد با ماهیت کاری ندارد با مفهوم کاری ندارد.

لذا قبل از اینکه بحث تشکیک در مصداق و عین و خارج داشته باشیم، تشکیک در مفهوم داریم که منطقیین این‌جور بیان کردند که یک وقت است که یک مفهوم «علی نحو السوی» و مساوی بر افرادش حمل می‌شود مثل مفهوم انسان که انسان بر زید و بکر و عمر و خالد «علی نحو السوی» حمل می‌شود. یک وقت یک مفهومی داریم که این مفهوم بر افرادش نه بر مصادیقش، بر افرادش «لا علی السوی» حمل می‌شود مثل اینکه نور را می‌گوییم یک نور شمس را درک می‌کنیم و یک نور شمع.

از جمله احکامی که باید خوبِ خوب بدانیم این است که وجود مصداقاً خارجیت عین ذات اوست و به ذهن نمی‌آید وجود مفهوماً ذهنیت عین ذات اوست و به خارج نمی‌آید این را ملاحظه بفرمایید یکی از احکام عام وجود است مصداق وجود یک عین خارجی است که خارجیت عین ذات اوست و این حقیقت خارجی که خارجیت عین ذات اوست به هیچ وجه به ذهن نمی‌آید. به هیچ وجه به ذهن نمی‌آید. اما مفهوم وجود که یک امر ظلی و یک امر حکایی و حاکی است این ذهنیت عین ذات اوست و این به خارج نمی‌آید.

اینکه گفتیم گاهی وقت‌ها احکام مقابل یکدیگر است یعنی همین؛ یعنی مصداق وجود یک حکمی دارد مفهوم وجود حکم دیگری دارد که این دو تا حکم کاملاً رو در روی هم‌اند مصداق وجود به امری است که به هیچ وجه به ذهن نمی‌آید چرا؟ چون خارجیت عین ذات اوست. مفهوم وجود هرگز به خارج نمی‌آید، چرا؟ چون ذهنیت عین آن مفهوم است.

برویم به سراغ اینکه اگر یک امری ذهنی شد چه ویژگی‌هایی پیدا می‌کند و اگر یک امری خارجی شد چه احکامی پیدا می‌کند؟ الآن مرحوم صدر المتألهین دارند این احکام را برای این سه امر مفهوم وجود، مصداق وجود و ماهیت بیان می‌کنند ماهیت چیست و چه احکامی و چه عوارضی دارد؟ مفهوم وجود چیست و چه احکامی و چه عوارضی دارد؟ مصداق وجود کدام است چه احکامی و چه عوارضی دارد؟

 

پرسش: ...

پاسخ: تطابقش این است که حالا در همین جا به یکی از احکام ماهیت می‌پردازیم تا تفاوت مشخص بشود. ما یک حقیقتی داریم که در عین حالی که در خارج است او عیناً به ذهن می‌آید عیناً می‌آید در ذهن ماهیت است. شما درباره انسان در خارج چه می‌گویید؟ می‌گویید «جوهرٌ جسم نامٍ متحرکٌ بالاراده ناطق» همین انسانی که در ذهن هم هست همین‌جوری تعریف می‌کنیم. انسان ذهنی چیست؟ «جوهر جسم نام حساس متحرک بالإرادة ناطق». «للشیء غیر الکون فی الأعیان کون بنفسه لدی الأذهان» یعنی ما یک شیئی داریم که در خارج یک حکم دارد و بعینه در ذهن هم همان حکم را دارد. ولی برخلاف مفهوم وجود و مصداق وجود است. این اولی که حکایت حقیقی است و عینیت است ماهیت است ماهیت هم در خارج وجود دارد هم در ذهن. براساس این آن چیزی که در ذهن است بعینه همان چیزی است که در خارج است ولی در باب مفهوم سؤال کردید به اینکه آنکه در ذهن است یک ظل است یک حاکی است مثل سایه. سایه نسبت به آن شاخص شجر و سایه شجر با شاخص شجر آیا غیر از اینکه این سایه عنوان حاکی را دارد آیا هیچ حکمی از احکام شجر خارجی را دارد؟ ندارد.

اتفاقاً به آن می‌گوییم آن شجری که در ذهن است ببخشید، این مفهوم وجود که در ذهن است این مفهوم اگر مصداق هزار حکم، این را در فرمایش حاج آقا زیاد می‌بینید هزار حکم این مصداق داشته باشد یکی‌اش مال این مفهوم نیست. اصلاً این مفهوم یک امر عرضی است علم است کیف نفسانی است آن یک حقیقت جوهری و عین خارجی است. مفهوم این است. مفهومی که در ذهن است یک امر حاکی است و ذهنی است و اگر مصداقش هزار حکم دارد این یکی از آن هزار تا را ندارد ولی ماهیت این‌جوری نیست اگر ماهیت در خارج هزار حکم دارد این ماهیت ذهنی هم آن هزار حکم را دارد. تفاوت در این است.

امر ذهنی همین که در ذهن است ذهن او را ساخته و پرداخته می‌کند یک سلسله عوارضی برایش ایجاد می‌کند. شما همین مفهوم را که مفهوم حالا وجود یا غیر وجود، همین که در ذهن هست می‌توانید بگویید که مفهوم یا کلی است یا جزئی است اما ما می‌توانیم همین حکم کلیت یا جزئیت مفهومی را به سراغ مصداق ببریم بگوییم مصداق در خارج یا کلی است یا جزئی؟ مصداق نه کلی است نه جزئی است شخص است. این تفاوت اصلی و اساسی است. مفهوم وجود مثل سایر مفاهیم از یک سلسله احکامی برخوردار است که فقط در ذهن است و کلیت و جزئیت و تعدد، عام بودن خاص بودن اینها یک سلسله احکامی است که مال مفهوم وجود است ولی مصداق وجود هیچ یک از این احکام را ندارد نه کلی است نه جزئی است نه عام است نه خاص است هیچ! متشخص بالذات است.

در کنارش حکم ماهیت را هم بیان کنیم ماهیت چه حکمی دارد؟ ماهیت وقتی در خارج است چون به وجود چسبیده جرأت ندارد که بگوید من کلی‌ام یا جزئی‌ام. به جهت ماهیت خارجی، نه کلی است نه جزئی، شخص است. ولی وقتی همین ماهیت در ذهن اتفاق افتاد، می‌گوییم که همه این کلیات خمس در آن جاری است جنس می‌شود نوع می‌شود فصل می‌شود عرض خاص می‌شود عرض عام می‌شود همه اینها را دارد. ولی در خارج که هست این ماهیت در حقیقت به جهت «و اتحدا هویة» احکامی را پیدا می‌کند که این احکام متفاوت است با آنچه که در ذهن است بنابراین ما باید مرز بین این سه امر را کاملاً دقت کنیم و تفکیک بین این سه امر را داشته باشیم ضمن اینکه هر کدام هم اگر در ذهن باشند تطوراتی دارند احکامی دارند در خارج باشند باز هم احکامی و تطوراتی دارند.

دو سه تا حکم را بخوانیم از آنچه که در این کتاب المشاعر آمده است این کتاب مثل اسفار نیست این کتاب متنی است متن است و این اسفار شرح این است البته در بخش وجود و ماهیت و امثال ذلک و لذا خیلی باید با دقت کلمه به کلمه جلو برویم.

این ادامه بحثی است که در جلسه قبل ملاحظه فرمودید «و لانّى أقول انّ تصوّر الشىء مطلقا عبارة عن حضول معناه فى النفس مطابقا لما فى العين» تصور اشیاء یعنی چه؟ تصور اشیاء یعنی اینکه آن چیزی که در خارج است، عیناً بیاید در ذهن و ما بتوانیم آنرا تصور کنیم در فضای علم اگر خاطر شریف آقایان باشد در منطق، علم که کیف نفسانی است «حصول صورة الاشیاء لدی النفس» صورت اشیاء در نفس حاضر باشد این را می‌گویند علم، حالا تصور و تصدیقش هم در جای خودش جدا است.

«و لانّى أقول انّ تصوّر الشىء مطلقا» هر چه که باشد شما بخواهید آن را تصور کنید «عبارة عن حضول معناه فى النفس مطابقا لما فى العين» یعنی «للشیء غیر الکون فی الأعیان کون بنفسه لدی الأذهان» این اتفاق فقط و فقط در ارتباط با ماهیت می‌افتد در با وجود ما چنین چیزی نداریم «و هذا يجرى فى ما عدا الوجود» هر چه که غیر وجود باشد «من المعانى و الماهيّات الكلّيّة التى توجد تارة» مثل انسان.

 

پرسش: ...

پاسخ: عدم احکامش به تبع وجود زنده است. ما برای عدم حکم استقلالی نداریم. خود تصور عدم چیست؟

 

پرسش: ... باز هم عدم را باید اضافه کنیم چون عدم اگر به تبع وجود باشد ...

پاسخ: نه، عدم را لازم نیست اضافه کنید. عدم «رفع الوجود» است این را حاج آقا در رحیق دارند. عدم «رفع الوجود» است شما برای تصور عدم کافی است که رفع کنید وجود را «نقیض کل شیء رفعه» نقیض وجود می‌شود عدم. هیچ چیزی هم نیاز نداریم ما. ما می‌توانیم عدم را تصور کنیم اما مشروط به اینکه وجود را تصور کرده باشیم و رفع آن را به عنوان نقیض آن که عدم هست تلقی کنیم.

 

پرسش: ... خارجیت عین ذاتش است ... عدم هم چون چیزی نیست که بخاطرش به ذهن بیاید.

پاسخ: مفهوم که هست.

 

پرسش: همین، مثلاً مفهوم غیر از وجود است. برای وجود می‌گوییم مفهومش غیر از آن وجود خارجی است. برای ماهیت می‌گوییم عینیت دارد. برای وجود می‌گوییم غیر از آن است. برای عدم هم می‌گوییم چیزی نیست که بخواهد عیناً تحقق داشته باشد یا نداشته باشد.

پاسخ: چرا؟ چیزی هست. عدم اگر چیزی نبود که «رفع الوجود» معنا نداشت. چیزی هست.

 

پرسش: عینی نمی‌تواند باشد.

پاسخ: بله، عینی ندارد ولی ما می‌توانیم این به اصطلاح قدرت عقل و اندیشه بشری است که می‌تواند از رفع الوجود مفهوم عدم را بگیرد و خیلی با آن کار بکند.

 

پرسش: این مفهوم عیناً نیست برای ما می‌گوییم عیناً همان ماهیت که در خارج به ذهن می‌آید. اما درباره عدم نمی‌توانیم بگوییم عیناً در خارج به ذهن می‌آید. ناچاریم اضافه کنیم عدم را به وجود.

پاسخ: عرض می‌کنیم که عدم احکام تبعی دارد احکام ظلی دارد احکام مستقلی ندارد. هر وقت راجع به هر حکمی از احکام عدم سخن گفتید باید ذهنیت وجودی در شما باشد. اگر آن باشد، عدم هم با آن نقش پیدا می‌کند.

 

پرسش: مفاهیم فلسفی اینها ملحق به ماهیت می‌شوند ...

پاسخ: مفاهیم فلسفی اگر مفاهیم به وجود برگردد به احکام وجود ملحق می‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: مثلاً بله، و اگر به ماهیت برگردد بله و لذا ما الآن داریم می‌خوانیم حکمش را که می‌گوید شما در حقیقت احکامی را از وجود به ماهیت سرایت می‌دهید و احکامی را از ماهیت به وجود سرایت می‌دهید. یک وقتی می‌گویید که ماهیت این‌گونه است چون در خارج این ماهیت با وجود همراه است آن حکم به وجود هم می‌رسد ولی شما باید تفکیک کنید که این حکم، حکم بالعرض است نه بالذات.

 

«و هذا یجری فی ما عدا الوجود من المعانی» که این «من» بیان آن «ما عدا» است «من المعانی و الماهیات الکلیة» ماهیات کلیه چگونه یافت می‌شوند در خارج و در ذهن؟ «التی توجد» این ماهیت کلیه «تارة بوجود عينىّ أصيل» این شجر یک ماهیت کلیه است که در ذهن است ولی وقتی این شجر آمد در خارج از کلیت می‌افتد به همراه وجود است، چون وجود چون شخص است و متشخص بالذات است این حکم تشخص بالذات بالعرض برای ماهیت شجر در خارج وجود پیدا می‌کند. «و الماهیات الکلیة التی توجد تارة بوجود عینیّ اصیل و تارة بوجود ذهنىّ ظلّىّ».

یکی از تفاوت‌های عمده‌ای که بین ماهیت و وجود هست را در اینجا دارند بیان می‌کنند این از احکام است یعنی از احکام ماهیت این است که ماهیت هم در خارج و هم در ذهن حضور پیدا می‌کند به حکم واحد. همان‌طور که عرض کردیم راجع به انسان گفتیم «جوهر، جسم نام، حساس، متحرک بالإرادة ناطق» این هم مال ماهیت انسان است در خارج. هم مال ماهیت انسان است در ذهن ولی وقتی ما وجود خارجی را مفهوم از آن گرفتیم هزار تا حکم اگر این وجود خارجی داشت، این وجود خارجی مشکک است مثلاً، به عین خارجی به مصداق خارجی، ولی این مفهوم ذهنی وجود که مشکک نیست. مشکک به معنای مصداقی، نه به معنای مفهومی. مشکک که نیست. مصداق که وحدت دارد حقیقتاً کثرت دارد حقیقتاً ظهور وحدت در کثرت است حقیقتاً، ارجاع کثرت به وحدت حقیقتاً، این را ما کجا داریم؟ این را فقط در خارج داریم. آن چیزی که از آن یک عکسی بنام مفهوم وجود گرفته شده، هیچ کدام از این ویژگی‌ها را ندارد.

«و هذا یجری فی ما عدی الوجود من المعانی و الماهیات الکلیة التی توجد تارة بوجود عینیّ اصیل و تارة بوجود ذهنی ظلّی مع انحفاظ ذاتها فى كلا الوجودين»، در عین حالی که در هر دو مقطع ذاتش محفوظ است هم انسان ذهنی انسان است و هم انسان خارجی انسان است. با تحفظ بر اصل ذات، همه احکام در آنجا یکسان است. اما «و ليس للوجود وجود آخر يتبدّل عليه مع انحفاظ معناه خارجا و ذهنا»؛ آقایان، این را یکی از احکام بارز و برجسته وجود بدانیم و ماهیت و از یکدیگر جدا بکنیم. فرق بین وجود و ماهیت چه شد؟ ماهیت بعینه همان‌گونه که در خارج است به ذهن می‌آید و همه احکام خارجی را هم پیدا می‌کند. آن احکامی که مال خودش است نه آن احکامی که به تبع وجود بر آن عارض می‌شود مثل شخص می‌شود. نه، همان احکامی که مال ماهیت من حیث الماهیة بر او عارض می‌شود در مقابل این مسئله ماهیت ما وجود را داریم. الآن دارند تصریح می‌کنند اما ملاحظه کنید: «و لیس للوجود وجود آخر» آنکه در ذهن است به تعبیر این بزرگوار یعنی چیست؟ این چیزی که ما از وجود در ذهن داریم چیست؟ این اصلاً امر ذهنی است که به هیچ وجه در خارج نمی‌آید. آنچه که در خارج است خارجیت عین ذات اوست که هرگز به ذهن نمی‌آید. بنابراین این نسبت به آن یک عکس است یک ظل است.

 

پرسش: ...

پاسخ: نحوه وجود ماهیت؟ ماهیت در سایه وجود موجود است حالا اینها را می‌گویند که چگونه تحقق پیدا می‌کند؟ چون «من حیث هی» که «لیست الا هی».

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، الآن با آن کاری نداریم ما می‌خواهیم ماهیت به تنهایی را لحاظ کنیم وجود به تنهایی را لحاظ کنیم مصداق وجود و مفهوم وجود. الآن فقط اینها را می‌خواهیم نگاه کنیم. اینکه اینها چه نحوه وجودی دارند را فعلاً کاری نداریم. این سه تا و این سه امر باید وضعش مشخص بشود برای ما. مفهوم چکار می‌کند؟ مصداق چکار می‌کند؟ ماهیت چکار می‌کند؟ مفهوم وجود چکار می‌کند؟ مصداق وجود چکار می‌کند؟ ماهیت در هر دو سرای ذهن و عین چکار می‌کند؟ ما اینها را می‌خواهیم بفهمیم. حالا اینکه بله، ماهیت «من حیث هی لیست الا هی لا موجودة ولا معدومة» وقتی وجود به او ملحق شد و عارض بر او شد این حکم تحقق را پیدا می‌کند.

 

پرسش: ...

پاسخ: یعنی مصداق وجود را بشناسیم. بله، همین‌طور است.

 

پرسش: این چطور می‌شود که تطبیق این بحث معرفت‌شناسی ...

پاسخ: یک امر ذهنی است خیلی دارند پرهیز می‌کنند. خیلی آقایان حکما مخصوصاً این نگرش حکمت متعالیه دارد خودش را هزینه می‌کند که ما فکر نکنیم که با این، چقدر خلط شده بین این مفهوم و مصدق! مفهوم یک عکس است یک عکس است فقط. نسبت به مصداق خارجی به تعبیر حاج آقا، اگر این مصداق هزار تا حکم داشته باشد مفهوم یکی‌اش را ندارد. اصلاً مصداق خارجی جوهر است و این مفهوم عرض است. این کیف نفسانی است آن جوهر است چه ربطی به هم دارند؟ لذا از اشکالاتی که در بحث وجود ذهنی «و جوهرٌ مع عرض کیف اجتمع أم کیف تحت الکیف کل قد وقع» همین‌هاست.

 

پرسش: حکم معقولات ثانی فلسفی با توجه به اینکه خود صدرا ...

پاسخ: عروض در ذهن، اتصاف در خارج است.

 

پرسش: خارجی‌اند و ذهنی هر دو؟

پاسخ: اتصاف در خارج است مثل ماهیتی که در خارج است با ماهیتی که در ذهن است. ماهیتی که در ذهن است حیثیت عروضی دارد؛ یعنی عارض می‌شود. زید موجود است. اما در خارج بحث عروض را که نداریم به هر حال الآن حالا با ذهن مشائی حرف می‌زنیم نه ذهن حکمت متعالیه. با ذهن مشائی که حرف می‌زنیم می‌گوییم که ماهیت زید در پرتو وجود زید در خارج موجود است حکمت متعالیه آمده این اتحاد را اتحاد حقیقت و مجاز کرده است این قدر کار کرده حکمت متعالیه. گفت آنچه که شما از ماهیت الآن در خارج می‌بینید ماهیت که نیست. ماهیت اصلاً واقعیتی ندارد و اصالتی ندارد و الا لازمه‌اش این است که ما دو امر اصیل در خارج داشته باشیم! ولی در ذهن می‌خواهید داشته باشید بله هیچ مانعی ندارد لذا می‌شود معقول ثانی فلسفی.

الآن اتفاقاً راجع به معقول هم صحبت می‌کنیم.

 

پرسش: اینکه در خارج است یک ماهیت و یک وجود ما داریم تعبیر می‌کنیم. این همانی است که این ماهیت در ذهن به عهده دارد که این شیء همین است. آن چیزی که از وجود دارد حکایت می‌کند با این وجود ذهنی اتحاد بین این دو را چگونه باید برقرار کنیم؟

پاسخ: بین مفهوم و مصداق.

 

پرسش: بله، مفهوم ذهنی وجود و آن مصداق خارجی ... ماهیت بعینه دارد خودش را حکایت می‌کند از کجا می‌فهمیم که بین این هست‌ها تطابق است؟ یعنی وجود ذهنی مفهومش با مفهوم وجود خارجی‌اش؟

پاسخ: این را که قبلاً فرمودند که ما از این حقیقتی که به تعبیر ایشان إنّیتش از نظر حضور و کشف بیّن است ما از این یک مفهومی می‌گیریم در خارج که وجود را بحثی در آن نداریم حضوراً و کشفاً مشخص است و إنّیت دارد. از این حقیقتی که در خارج به این نحوه موجود است ما یک شأن را اتفاقاً در اسفار می‌گوید یک شأنی است این مفهوم وجود یک شأنی از شؤون ذهنی این حقیقت خارجی است که دارد از او حکایت می‌کند.

 

پرسش: این اتحاد چگونه است؟ اگر بگویید ذهنی است ...

پاسخ: اتحاد فقط مفهوم که با خارج متحد نمی‌شود.

 

پرسش: همان حکایت را می‌گویم.

پاسخ: بله حکایت است، اتحاد فرق می‌کند. اتحاد ندارد مفهوم است. عکس می‌گیریم. آن چیزی که ما در خارج بیّن می‌بینیم از آن به مفهوم وجود حکایت می‌کنیم. «مفهومه من اعرف الاشیاء کنهه فی غایة» این حقیقتی که در خارج است و ما می‌دانیم که الآن شجر در خارج موجود است از آن ماهیتش ماهیت مفهوم شجر می‌گیریم از آن هستی‌اش و موجود بودنش مفهوم وجود را می‌گیریم که این مفهوم وجود از او حکایت می‌کند از آن تحقق خارجی، این مفهوم شجر هم از ماهیت شجر در خارج حکایت می‌کند. نحوه حکایت‌ها هم فرق می‌کند لذا فرمودند که ما ماهیتی داریم که هم در خارج است و هم در ذهن، ولی وجود را نداریم. پس به فرمایش شما این چگونه می‌خواهد حرف بزند از آن؟ چگونه می‌خواهد حکایت بکند؟ می‌گوید آن چیزی که ما می‌فهمیم این است که این حقیقت به عنوان یک امر بیّن و صاحب إنّیتی که حضوراً و کشفاً در نزد ما حاضر است یک عکسی برای او در ذهن می‌آید که ما از او به عنوان مفهوم وجود یاد می‌کنیم و هیچ چیز دیگری ندارد.

 

پس ما در باب ماهیت به راحتی می‌گوییم که انحفاظ معنا دارد خارجاً و ذهناً ولی در باب وجود چنین چیزی نداریم. این یک امتیاز بارز بین وجود و ماهیت است «فليس لكلّ حقيقة وجوديّة الا نحو واحد من الحصول» ما در باب حقیقت وجود، فقط و فقط یک نحوه هستی از او در خارج داریم و هیچ وقت در ذهن نمی‌آید. برخلاف ماهیات، ماهیات دو نحوه وجود دارند: یا در خارج هستند، مثل شجر خارجی. یا در ذهن هستند مثل شجر ذهنی که هر دو «مع حفاظ الذاتیات» هم در ذهن هستند هم در خارج. ولی وجود را ملاحظه بفرمایید که این تعبیر، تعبیر راحتی است ولی خیلی با آن کار بکنید که وجود چون خارجیت عین ذات اوست هرگز به ذهن نمی‌آید. این را خیلی با آن کار بکنید. چون خارجیت عین ذات وجود است به ذهن نمی‌آید کما اینکه مفهوم، ما این همه مفهوم داریم، هیچ مفهومی در خارج یافت نمی‌شود. مفهوم معقول ثانی منطقی است. این معقول ثانی منطقی عروض در ذهن اتصاف در ذهن است. اینها که در خارج نمی‌آیند، چون به خارج نمی‌آیند و ذهنیت عین ذات آنهاست پس هرگز نباید بگوییم که انحفاظ ذاتیات است، نه! انحفاظ ذاتیات نداریم. اما در ماهیت، چرا؟ ما انحفاظ ذاتیات داریم برای اینکه همان چیزی که در خارج است بنام شجر، بنام انسان، عیناً به ذهن آمده شده انسان ذهنی به تعبیر ایشان تبدل وجودی پیدا کرده است «تبدّل من العین الی الذهن».

 

پرسش: آن عکسی که از وجود به ذهن من می‌آید آن وجود است یا ماهیت؟

پاسخ: از وجود می‌فرمایید؟

 

پرسش: بله.

پاسخ: آن مفهوم است. وجود که ماهیت ندارد. آنچه که از او به ذهن می‌آید جز مفهوم چیز دیگری نیست که این مفهوم هم شأنی از شؤون آن حقیقت خارجی است. آن حقیقت خارجی که مصداق است و برای ما إنّیتش حضوراً و کشفاً است از آن ما یک چیزی را در ذهن می‌آوریم که از آن بتواند حکایت بکند و می‌گوییم مفهوم وجود.

 

پرسش: حکایت مجهول بکند؟

پاسخ: نه، از اصل کلیتش و از بودش. ما الآن این مفهوم بود را مفهوم هستی را از کجا می‌گیریم؟ از همین اشیای خارجی می‌گیریم اما «کنه فی غایة الخفاء» آنکه به ذهن نمی‌آید. این یک عکسی و رشحه‌ای از اوست که می‌خواهد به ما بگوید او وجود دارد اما اینکه این وجودی که در ذهن است بعینه همان وجودی که در خارج است که نیست، چرا؟ چرا این‌جوری است؟ و الا لازمه‌اش این است که شما وقتی گرما را تصور می‌کنید، اگر گرما امر وجودی باشد ذهنتان باید گرم باشد اما اشکالات وجود ذهنی است. در ماهیت شما ماهیت را لحاظ می‌فرمایید، در ماهیت هم که وجود، وجود ندارد «من حیث هی» دارید لحاظش می‌کنید در ذهن ماهیت گرما که گرما ندارد. چون گرما که در ذاتش نیست ماهیت گرما یک ماهیتی است که ما از او می‌گوییم که مثلاً «کیف فلان»! کیف از او یاد می‌کنیم برخلاف وجود.

 

بنابراین می‌فرماید: «فليس لكلّ حقيقة وجوديّة الا نحو واحد من الحصول» برای حقیقت وجودی که در خارج هست فقط و فقط یک نحوه از حصول ما داریم و آن هم در خارج است و در ذهن به هیچ وجه راه ندارد. «فليس للوجود وجود ذهنىّ» اگر جناب حکیم سبزواری فرموده است که «للشیء غیر الکون فی الأعیان کون بنفسه لدی الأذهان» مرادشان ماهیت است شیء در اینجا ماهیت است نه وجود. چرا؟ چون «کون بنفسه لدی الأذهان» عین همان چیزی که در خارج است عیناً در ذهن ما است این جز ماهیت نمی‌تواند باشد، برای اینکه وجود عیناً که نمی‌تواند در ذهن باشد. وجود اگر بخواهد عیناً در ذهن بیاید اگر وجود گرما بود باید ذهن گرم بشود. اگر وجود سرما بود باید ذهن سرد بشود. «و ما ليس له وجود ذهنىّ»، اینکه عرض می‌کنیم متن است اینجاست.

منطقیین مطالبی را مطرح فرمودند که خیلی راهگشاست برای فهم مسائل. می‌فرمایند که اگر چیزی در ذهن بود، ذهن می‌تواند عام باشد خاص باشد کلی باشد جزئی باشد و بسیاری از این احکام را بگیرد اما هیچ کدام از اینها در خارج نیست در خارج ما عام نداریم خاص نداریم کلی نداریم جزئی نداریم. در خارج فقط شخص داریم لذا می‌فرمایند که ما در باب وجود چون آن چیزی که به ذهن می‌آید آن وجود خارجی که نیست مفهومی از اوست وقتی مفهوم او شد احکام مفهوم را بر آن مترتب می‌کنیم ولی هیچ یک از احکام مصداق وجود بر آن مترتّب نمی‌شود. بنابراین «و ما لیس له وجود ذهنیّ» که وجود باشد وجود که وجود ذهنی ندارد. «فليس بكلّىّ و لا جزئىّ و لا عامّ و لا خاصّ» که اینها چیست؟ اینها احکام امور ذهنی هستند احکام مفهوم‌اند یا ماهیت در ذهن هستند.

باز هم می‌رویم به سراغ اینکه احکام وجود را بهتر بشناسیم احکام مصداقی و احکام مفهومی. «فهو فى ذاته أمر بسيط متشخّص بذاته لا جنس له و لا فصل له؛ و لا هو أيضا جنس لشىء و لا فصل له و لا نوع و لا عرض عامّ و لا خاصّة» بله ما براحتی می‌توانیم این حرف را بزنیم که هیچ یک از احکام مفهوم یا ماهیت ذهنی مال وجود نخواهد بود؛ یعنی وجود به لحاظ مصداق، چون این وجود تبدّل ندارد و وجود خارجی که وجود ذهنی ندارد، یعنی آن که به ذهن نمی‌آید. چون آن به ذهن نمی‌آید، پس آن احکامی که مال ذهن هستند را به مفهوم وجود بزنید. مفاهیم می‌توانند عام باشند می‌توانند خاص باشند لذا مفهوم می‌تواند متواطی باشد مفهوم می‌تواند مشکک باشد. مصداق که نمی‌تواند متواطی باشد. اینها مال احکام مفهوم است.

مفهوم می‌تواند عرض عام باشد عرض خاص باشد کلی باشد جزئی باشد متواطی باشد مشکک باشد همه و همه اینهایی که در منطق به عنوان معقول ثانی منطقی خواندیم همه و همه مال مفهوم و ماهیات ذهنیه است و هیچ کدام از آنها بر یک مصداق عینی خارجی بنام وجود تطبیق ندارد. اینها خیلی به ما کمک می‌کند که ما با یک شناختی و یک وضوحی از این سه تا امر مفهوم وجود، مصداق وجود، ماهیت. اینها خیلی مخصوصاً ماهیت که متحد است با وجود در خارج، حالا نحوه اتحادش فرق می‌کند در حکمت مشاء به یک گونه‌ای دیده می‌شود در حکمت متعالی خدا غریق رحمت کند به یک نوع دیگر که بین اتحاد حقیقت و مجاز تشکیل دادند و در نگرش عرفانی هم هست.

من این کتابی را که دوست گرامی‌مان آقای جواد خرّمیان، ایشان را بشناسید، ایشان از فضلای خوب حوزه هستند و سال‌ها دارند در ارتباط با اینکه گزاره‌های فلسفی حتی آموزه‌های فلسفی در منابع روایی ما چیست؟ دارند تحقیق می‌کنند. إن‌شاءالله دعای بفرمایید از دوستان بسیار شفیق و صدیق ما هستند. الآن اصفهان هستند و دارند مداوا می‌شوند یک مقدار مشکلی داشتند إن‌شاءالله خداوند همه را شفا بدهد ایشان را هم شفا بدهد. عرض کنم تحت عنوان

 

پرسش: ...

پاسخ: بله در قلمرو روایات است. این کتاب را هم ایشان حالا محبت فرمودند اهدا کردند به ما تحت عنوان دو آموزه عرفانی «وجود و معرفت». البته من نگاه کردم در باب وجود حِکمی نمی‌خواهم بگویم چه شده؟ چون ایشان واقعاً محقق است ولی کار کمی شده است. اینها مسائل بسیار شریفی است که در حکمت متعالیه به میدان آمده و فضای معرفتی وجود را برای ما خوب روشن کرد واقعاً کار کرد به اندازه یک حوزه مرحوم صدر المتألهین کار کرده است یک حوزه کامل! چند بار یک مطلب را آدم یک بار می‌گوید دو بار می‌گوید ده بار می‌گوید صد بار می‌گوید! در اینجا گفته، در المظاهر گفته، در الشواهد گفته، در اسفار چند جا گفته خیلی باید همّت داشته باشد آفرین دارد واقعاً که این‌جور ایشان مسائل را باز کرده و تشریح کرده است. در ایقاظ می‌گوید در مبدأ و معاد می‌گوید در مفاتیح الغیب می‌گوید. خسته نمی‌شود، واقعاً آفرین دارد! آدم دو بار سه بار که یک مطلب را می‌گوید، خسته می‌شود.

 

این کتاب تحت عنوان دو آموزه عرفانی «وجود و معرفت» هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی در عرفان نظری است اولاً در حکمت هم دارند این کتاب را حتماً مورد ملاحظه باشد چون ما اینجا داریم باهمدیگر همین‌جور که الحمدلله آقایان سؤال می‌فرمایید اشکال می‌کنید خیلی خوب است و من با این روحیه خیلی همدل هستم، إن‌شاءالله همدیگر را جلو می‌بریم. این کتاب هم می‌تواند که من داشتم مطالعه می‌کردم گفتم به دوستان معرفی کنم حتماً آقایان ملاحظه می‌فرمایید.

نکته دیگری که به عنوان یکی از احکام مفهوم وجود دارد مطرح می‌شود این است که ما مفهوم وجود را بر اشیاء حمل می‌کنیم می‌گوییم شجر موجود است حجر موجود است ارض موجود است سماء موجود است، این موجود است موجود است عرض است عارض می‌شود شجر موضوع و این هم محمول دارد بر او عارض می‌شود شما راجع به این چه می‌فرمایید؟ این مفهومی که دارد به یک عارض بر همه ماهیات دارد می‌شود این چه موقعیتی دارد؟ می‌فرمایند که ما در ارتباط با مفهوم وجود یک امر عرضی داریم نگاه می‌کنیم یک امر عارض که بیرون از ماهیت دارد در ماهیت حمل می‌شود و لذا از مفهوم وجود به عنوان یک امر عرضی یاد می‌کنیم. از مصداق وجود به عنوان یک امر جوهری نگاه می‌کنیم که ماهیت به تبع او یافت می‌شود اما در باب مفهوم وجود که یک امر عرضی است به گونه دیگری نگاه می‌کنیم.

«و اما الذی یقال له عرضىّ للموجودات من المعنى الانتزاعىّ الذهنىّ، فليس هو حقيقة الوجود» خیلی‌ها این را فکر کردند که وقتی می‌گوییم «الانسان موجودٌ» این عنوان «موجودٌ» ناظر به یک حقیقت خارجی و مصداق است! ما با این که کاری نداریم یک مفهومی است حتی این مفهوم به وجود انسان در خارج هم کاری ندارد هر چیزی که در خارج یک نحوه وجودی داشته باشد حالا یا بالذات مثل خود وجود، یا بالعرض مثل ماهیت. این مفهوم وجود بر او عارض می‌شود. وقتی که می‌گوییم «الوجود موجودٌ» اینکه جناب سهروردی را به اشتباه انداخت، وقتی می‌گویم «الوجود موجودٌ» این موجودٌ که بر او حمل می‌شود یک حقیقت خارجی که نیست یک امر ذهنی است ذهن دارد به آن چیزی که در خارج وجود دارد یک عنوان می‌دهد. چه ماهیت باشد چه وجود باشد وقتی گفتیم «الشجر موجود» یا «الوجود موجود» این به یک معنا صادق است و آن این است که تحقق خارجی دارد حالا ما کاری نداریم که آیا این تحقق خارجی بالاصالة است مثل وجود زید یا بالعرض است مثل ماهیت زید.

«و اما الذی یقال له عرضىّ للموجودات» اما آن چیزی که با آن چیز گفته می‌شود که برای موجودات عرضی است «من المعنى الانتزاعىّ الذهنىّ، فليس هو حقيقة الوجود» شما وقتی یک گزاره‌ای درست می‌کنید که انسان موجود است، این موجودیت انسان در خارج که این معنای ذهنی برایش دارد حمل می‌شود این یک امر عرضی است همان مفهوم ذهنی است که داریم عارض می‌کنیم بر آن مصداق خارجی وگرنه کاری به آن خارج ندارد «لیس هو حقیقة الوجود بل هو معنى ذهنىّ من المعقولات الثانية كالشيئيّة و الممكنيّة و الجوهريّة و العرضيّة و الانسانيّة و السواديّة و سائر الانتزاعيّات المصدريّة التى يقع بها الحكاية عن الأشياء الحقيقيّة أو غير الحقيقيّة» غیر حقیقی یعنی ماهیات و حقیقی یعنی وجودات.

ما یک عنوانی داریم عنوان وجود که نظایر آن هم زیاد است ممکن است شیء است جوهر است عرض است انسانیت است همه این مفاهیمی را که ما به صورت معقول ثانی فلسفی داریم حمل می‌کنیم اینها مفهوم‌اند و حقیقتی برای اینها جز حقیقت حکایت وجود ندارد. هیچ شأنی از آنها به عنوان یک شأن اصیل که عینیت داشته باشد و خارجیت داشته باشد نیست.

یک بار دیگر: «بل هو» یعنی این مفهوم وجود «معنى ذهنىّ من المعقولات الثانية كالشيئيّة و الممكنيّة و الجوهريّة و العرضيّة و الانسانيّة و السواديّة» که اینها معانی مصدری هستند حتی اگر بگوییم که الآن «زید انسانٌ» این انسان حیثیت ماهیت دارد و در خارج موجود است البته به تبع وجود موجود است «و سائر الانتزاعيّات المصدريّة» اینها چکار می‌کنند؟ این «التی یقع» دارد حکم این‌گونه از مفاهیم را بیان می‌کند. حکم مفاهیم تازه گذشته «التى يقع بها الحكاية عن الأشياء الحقيقيّة أو غير الحقيقيّة. و کلامنا لیس فیه» ما در باب حقیقت وجود داریم حرف می‌زنیم مبادا شما این مفهوم وجود و امثال او را در قالب حقیقت وجود بخواهید لحاظ بکنید، کلام ما در آن نیست بحث ما در آن نیست بحث ما در حقیقت خارجی است که این حقیقت خارجی در خارج است و به هیچ وجه به ذهن نمی‌آید و این را حالا ما می‌خواهیم ببینیم که آیا اصیل است یا نیست؟ آیا مشکک است یا نیست؟ که بعدها است.

الآن این فضا فضای کلی را ما داریم ایجاد می‌کنیم که در این فضای کلی این سه تا گزاره یا سه تا مفهوم کلی مفهوم وجود، مصداق وجود و ماهیت را ببینیم که چیست؟ «و كلامنا ليس فيه بل المحكىّ عنه» آنچه که ما داریم از آن سخن می‌گوییم «محکی عنه» مفهوم وجود است که مصداق باشد «و هو حقيقة واحدة بسيطة، لا يفتقر أصلا فى تحقّقه و تحصّله الى ضميمة قيد فصلىّ أو عرضىّ صنفىّ أو شخصىّ» اذان که هست کوتاه کنیم کلام را.

ملاحظه می‌فرمایید که ما اگر یک مفهوم یا ماهیت جنسی داریم این ماهیت جنسی برای اینکه تحقق پیدا بکند همین‌جوری که نمی‌تواند بیاید. ما در خارج که جنس نداریم نوع نداریم، فصل نداریم، اینها هیچ کدام در خارج که نیستند. اینها را تازه شما بخواهید ریز بکنید، این مفاهیم هزار تا از این گونه امور هم به آنها بچسبد اینها خارجیت پیدا نمی‌کند اگر می‌خواهید یک ماهیتی خارجیت پیدا بکند ولو هزار تا بگویید که زید، این زید ایرانی است، ساکن در قم است، بیست سال سنّش است، قدّش یک متر و 70 سانت است، هزار تا از اینها را بگویید همه اینها در ذهن است در خارج چنین فردی را پیدا نمی‌کنید. اگر خواستید در خارج پیدا کنید باید در لباس وجود باشد. تحقق و تشخص امکان ندارد الا بالوجود. لذا می‌فرمایند که این گونه از مسائل باعث تشطط است ماهیت به کدام یک از اینها جزئی می‌شود؟ ماهیت مگر جنس است که با نوع یا با فصل یا با عرض خاص یا با عرض عام جزئی بشود؟ نه، خود حقیقت وجود بالذات تشخص دارد این از فرمایشات جناب صدر المتألهین در حکمت متعالیه است که خوب باز شده است.

این مبانی‌ای که در حکمت متعالی تولید شده، خیلی به ما کمک می‌کند که بیابیم. این را هم اجازه بدهیم تمام کنیم «و كلامنا ليس فيه» در مفهوم وجود نیست «بل المحكىّ عنه» کلام ما در محکیّ عنه این مفهوم وجود است. این مفهوم به لحاظ خارج «و هو حقيقة واحدة بسيطة، لا يفتقر أصلا فى تحقّقه و تحصّله الى ضميمة قيد فصلىّ أو عرضىّ صنفىّ أو شخصىّ» هیچ کدام از اینها در باب تشخص وجود دخالت ندارد چراکه همه اینها ذهنی‌اند و امور ذهنی کلی است. شما حتی اگر بخواهید شخص زید را به لحاظ مفهومی در ذهنتان، شخص زید را، این عکس را گرفتید الآن دارید نگاه می‌کنید که این زید است انسان است این مشخصات را دارد اما شخص نیست این می‌تواند لذا مفهوم حتی اگر ذهنی هم باشد کلی است.

٭٭٭

بخش دوم

یک مطلبی را سؤال داشتند می‌خواهید یک بار بیان کنید که به آن برسیم و اگر جوابی هست عرض کنیم.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، فرمایش ایشان این بود که تشکیک در مفهوم به تشکیک در وجود برمی‌گردد.

 

پرسش: به مصداق وجود برمی‌گردد!

پاسخ: بله، اگر ما قائل به اصالة الماهیة شویم، یک؛ یا اگر قائل به اصالة الوجود شویم و قائل به تباین وجودات شویم، دو؛ این حرف را نمی‌توانیم بزنیم بله، کسانی که قائل به اصالت وجود هستند و قائل به تشکیک هستند می‌توانند بفرمایند که این اختلافی که بین شمع و شمس است از ناحیه وجود است. وگرنه اگر ما اصالة الماهوی باشیم چطور می‌توانیم برگردانیم؟

 

پرسش: ...

پاسخ: این خوب است این تشکیک عامی است.

 

پرسش: یعنی باز هم اختلاف به مصادیق برگشت ...

پاسخ: نه، مصادیق مهم نیست اگر برگردد به وجود مسئله است. شما می‌خواهید بگویید که در حقیقت اختلاف تشکیکی که در مفهوم است به وجود دارد برمی‌گردد.

 

پرسش: به مصداق برمی‌گردد.

پاسخ: بله، اگر مصداق باشد اشکالی ندارد اتفاقاً خود آقایانی که قائل به تشکیک در مفهوم هستند یعنی تشکیک عامی، به همین نظر می‌دهند و می‌گویند که ما دو تا حقیقت داریم در خارج یکی شمع است یکی شمس است و این دو تا باهمدیگر متفاوت‌اند مفهومی که بر این دو حمل می‌شود یکسان نیست. اینکه چیزی نیست. آنهایی که احیاناً دارند می‌گویند این تشکیک در مفهوم برگشتش به تشکیک در مصداق وجودی است آنها حرف دارند و الا اینکه تشکیک عامی است چرا؟ چون «ما به الامتیاز غیر ما به الاختلاف» است.

 

مسئله اینجاست در تشکیک خاصی ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است و بالعکس ولی در این مسئله شمع و شمس چنین چیزی نداریم شمع یک حقیقتی است که فرمودند قبول کردند ماهیتی است جدا، شمس هم یک ماهیتی است جدا، این دو تا ماهیت‌ها نورانی‌اند و مفهوم نور «لا علی السوی» بر اینها اطلاق می‌شود.

می‌رویم به سراغ آخرین بخش از این مشعر اول. این مشاعری که در حج هست إن‌شاءالله قسمت آقایان شده باشد!

 

پرسش: ...

پاسخ: از همان مشاعر گرفته شده است واقعاً این بعضی مثلاً مواقف دارند بعضی مدارک دارند بعضی مسالک دارند بعضی فصول‌اند بعضی اصول‌اند بعضی شواهدند بعضی اشراقات‌اند همه اینها هستند مشاعر یک نوع ادراک حضوری است مشعر در حقیقت که محل شعور و ادراک حضوری است این است. جناب صدر المتألهین این کتاب را با این ذهنیت نوشتند که نگرش‌های عرفانی داشت حالا ما وارد مشعر ثانی می‌شویم کاملاً مشعر است و نیاز به یک نوع حضور جدی است.

 

تاکنون تقریباً داشتیم احکام هر یک از این سه امر را مصداق وجود مفهوم وجود و ماهیت را هر کدام به نوبه خود بیان می‌کردیم. الآن داریم بیان می‌کنیم که حکم یکی از اینها به دیگری دارد سرایت می‌کند ما در خارج غیر از نور الأنوار غیر از وجود الموجودات یا حقیقة الحقائق که عناوین مختلفی است که عرفا به عنوان حقیقة الحقائق یاد می‌کنند جناب حکیم سهروردی به عنوان نور الأنوار یاد می‌کند در حکمت متعالیه به عنوان وجود واجبی صحبت می‌شود و در حکمت این‌جوری است که هر کدام بار معنایی همان علم را می‌کشد. موضوع عرفان حق است طبیعی است که حقیقة الحقائق اسمی است که برای واجب سبحانه و تعالی گذاشتند در فلسفه موضوع وجود است آن را به عنوان اشد الوجود اکمل الوجود یا واجب الوجود یاد می‌کنند. در مسئله کلام چون بحث الوهیت مطرح است الله به عنوان ذات مستجمع جمیع کمالات مطرح است هر کدام از این علوم از درگاه خودشان این مفاهیم را می‌سازند این مفاهیم ساخته همان دانشی است که در آن دانش این‌گونه از بحث‌ها مطرح شده است الآن اینجا در حقیقت ما چون لسان، لسان فلسفی است با لسان هستی و وجود داریم جلو می‌رویم.

می‌فرمایند که گاهی اوقات برای همین مفهوم وجود یک سلسله عناوینی را ما می‌گذاریم که این عناوین مال خود وجود نیست بلکه به جهت این همسایه و همراهی که به عنوان ماهیت دیده شده است دارد در کنارش قرار می‌گیرد. اگر ما معنای اتحاد وجود و ماهیت را در خارج یافتیم که واقعاً «و اتّحدا هویة» تا قبل حکمت متعالیه واقعاً این «و اتحدا هویة» خیلی وضوح و روشنی نداشت که این اتحاد چگونه دارد صورت می‌پذیرد. پیشینه این بحث را انسان دنبال بکند می‌بیند که به هر حال این دو تا این دو امر وجود و ماهیت بالاخره در خارج یافت می‌شوند و به این حد که یکی می‌گوید اصلاً ماهیت در خارج یافت نمی‌شود طبق مشرب اشراق و آنچه که هست فقط مفهومی است که عارض می‌شود یکی می‌فرماید که این جز وجود اصلاً چیزی در خارج حقیقت ندارد دو تا قول کاملاً در مقام هم گرفته شده است.

اینجا چون الآن دارند با یک ذهنیت اصالة الوجودی جلوی می‌روند می‌گویند که ما این معنا برایمان روشن شد که وجود چون جنس ماهیت نیست به تعبیری حالا فوق مقوله است فوق ماهیت است دیگه احکام ماهیت اعم از جنس بودن نوع بودن فصل بودن عرض خاص و عرض عام و کلی و جزئی و متواطی و مشکک و اینها اصلاً در آن راه ندارد بلکه یک حقیقت شخصی عینی در خارج است ولی به جهت همراهی‌ای که ماهیت با او پیدا می‌کند یک سلسله اموری به جهت ماهیت بر وجود عارض می‌شود. اگر ما آمدیم گفتیم که این وجود کلی است یا نوع است یا امثال ذلک، این مال خود وجود نیست شما تفکیک کنید شما تقشیر کنید و آنچه که حکم همراه است به خود وجود ندهید. بله، مفهوم وجود یک سلسله احکام ذهنی دارد کلیت جزئیت و عام بودن خاص بودن و امثال ذلک است اما هیچ کدام از اینها مال مصداق نیست.

در بالا که فرمود «و کلامنا لیس فیه» یعنی سخن ما در مفهوم نیست «بل کلامنا المحکی عنه» کلام ما در آن محکی عنه مفهوم وجود است، آن محکی عنه چیست «و هو حقیقة واحدة بسیطة» که «لا یتفقر اصلا فی تحققه و تحصله الی ضمیمة قید فصلی أو عرضی صنفی أو شخصی» ما برای تحقق آن به هیچ چیزی نیاز نداریم و برای تشخص آن که در خارج بخواهد به عنوان شخص ظاهر بشود نه. شما اگر یک ماهیت کلی جنسی داشته باشید مثل حیوان، تا فصل با او نیاید یا سنخ با او نیاید تا شخص برایش نیاید که یافت نمی‌شود در خارج. ولی وجود برای تحققش نیاز به هیچ چیزی از اینها ندارد. نه ماهیت فصلی می‌خواهد نه ماهیت عرضی می‌خواهد نه عرض خاص می‌خواهد نه عرض عام می‌خواهد نه حتی صنف می‌خواهد نه حتی شخص می‌خواهد هیچ کدام از اینها برای تشخص وجود لازم نیست و وجود بذات خودش متشخص است. اما گاهی اوقات خود مفاهیمی به این وجود دارد اضافه می‌شود که ما به گونه دیگری می‌یابیم.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، آن تشخص نیست. این تشخص یعنی جزئی کردن که شما بیایید این مفهوم زید که جزئی است این را بیایید صد بار هم جزئی جزئی جزئی بکنید باز همچنان مفهوم است و شخص نمی‌شود. تشخص جز به وجود نیست.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، در ذائقه مشائین همان‌طور که فرمودند همین اعراض بود. اینها می‌گفتند عوارض تشخص.

پاسخ: در حکمت متعالیه نه. تشخص به وجود است و ماهیت هم اگر در خارج یافت می‌شود الآن بیان هم می‌کنند که به عین شخص وجود یافت می‌شود.

 

«بل قد يلزمه هذه الأشياء بحسب ما يتحصّل به و يوجد من المعانى و الماهيّات» می‌فرماید که اگر شما دیدید که یک وجودی به چنین احکامی، احکام کلیت جزئیت صنف عرض و جنس و امثال ذلک متصف شده است بدانید که به جهت آن همراهی که با اوست و آن امری که به وسیله وجود تحصل پیدا کرده او در حقیقت دارد برایش این حکم‌ها را می‌آورد. «بل قد یلزمه» وجود را یعنی حقیقت وجود را «هذه الأشیاء بحسب» آنچه که تحصل پیدا می‌کند آن شیء به وسیله وجود «و یوجد» آن اشیاء «من المعانی و المهیات» آن حقایقی که «من الماهیات و الکلیات» به وسیله وجود موجود شدند اینها الآن ماهیت شجر در خارج می‌گوییم چیست؟ می‌گوییم حیثیت جنسی دارد عبارت است از جسم نامی. این هم فصلش نامی دارد و هم جنس دارد بنام جسم. اینها چیست؟ با اینکه شجر خارجی است می‌گویند بر این حکم جنس و فصل برای وجود آمده بالتّبع یا به عرض ماهیت شجری است.

«اذ كلّ وجود سوى الوجود الأوّل البسيط - الذى هو نور الأنوار -» تمام وجودات وقتی در خارج هستند غیر از نور الأنوار غیر از حقیقة الحقائق و غیر از وجود واجب، همه اینها با ماهیت همراه هستند چون «کل ممکن زوج ترکیبی له ماهیة و وجود» اگر این وجود محدود شد نه در حد وجود واجبی که محدود نیست وقتی محدود نشد ماهیت ندارد وقتی ماهیت ندارد جنس و فصل و اینها هم ندارد یعنی هیچ یک از احکام ماهیت ولو بالعرض بر واجب حمل نمی‌شود، چرا؟ چون واجب که همراه ندارد. غیر واجب است که همراه دارد. چون غیر واجب همراه دارد که می‌فرمایند همه وجودات در خارج غیر از وجود واجبی، دارای ماهیت هستند این احکام بر آنها مترتب است «إ کلّ وجود سوی الوجود الأول البسیط» که وجود واجب است. این وجود اول یعنی وجود واجبی. این اول تعالی در الهیات شفا حتماً ملاحظه فرمودید اول تعالی اصطلاحی است که جناب شیخ الرئیس در باب واجب تعالی دارند «الذی هو نور الأنوار» «إذ کل وجود... يلزمه ماهيّة كلّيّة امكانيّة تتّصف بهذه الأوصاف باعتبار حصولها فى الأذهان» که این ماهیت‌های به اصطلاح امکانی به این ماهیاتی که بر وجودها عارض می‌شوند آنها متصف می‌شوند «یلزمه ماهیة کلیّة امکانیة» که «تتصف» این ماهیت کلیه «بهذه الأوصاف باعتبار حصولها فی الأذهان فيصير جنسا أو فصلا أو ذاتيّا أو عرضيّا أو حدّا أو رسما أو غير ذلك من صفات المفهومات الكلّيّة دون الوجود الا بالعرض» یعنی وجود به هیچ وجه به این صفات متصف نمی‌شود مگر به عرض.

اگر ما در خارج یک شجری یک حجری داشتیم همه احکام ماهوی که برای حجر و شجر است اولاً و بالذات مال ماهیت است ثانیاً و بالعرض مال وجودی است که دارد این ماهیت را با خودش می‌آورد حالا می‌رسیم به جایی که وجود هم یک سلسله احکامی دارد که به ماهیت منتقل می‌کند. این سرایت احکام را باید ملاحظه بفرمایید. این فرمایش اخیر دارد دفع یک شبهه‌ای را می‌کند می‌گوید اگر این‌طور است پس ما می‌گوییم الآن این شجر خارجی جسم نامی است است و جسم نامی هم جنس و فصل «جسمٌ» جنس آن است و «نامی» هم فصلش است. پس بنابراین این شیء خارجی متصف به این وصف شد این موجود خارجی متصف به ماهیت جنسی و فصلی شد می‌گویند که نه، این اتصاف اتصاف بالعرض است و از ناحیه ماهیت به آن عارض شده است.

یک بار دیگر: «بل قد یلزمه» یعنی «قد یلزم الوجود» را «بهذه الأشیاء» به حسب آنچه که «یتحصل» تحصل پیدا می‌کند «بالوجود و یوجد من المعانی و الموصوفات» یعنی «یتحصل و یوجد» که هم به جهت وجود موجود می‌شود این معانی و ماهیات. چطور این‌جوری‌اند؟ می‌گویند «إذ کل وجود» غیر از وجود اول تعالی که نور الأنوار است هر وجودی را که شما ملاحظه بفرمایید یک وجود امکانی است وجود امکانی با ماهیت همراه است وقتی وجود امکانی با ماهیت همراه بود هم وصف امکان را می‌پذیرد الآن امکان ماهوی که مال وجود نیست الآن می‌گویند که وجود خارجی به اصطلاح چیست؟ وجود خارجی محتاج و مفتقر و فقیر الی الله است چرا؟ چون وجود تا زمانی که از واجب وجود نگیرد «لا موجود و لا معدومة» می‌گوییم این حکم مال ماهیت است اولاً و بالذات مال ماهیت است ثانیاً و بالعرض دارد به وجود داده می‌شود و الا جناب صدر المتألهین فرمودند که اصلاً این نوع از امکان برای وجود نیست وجود یک امکان فقری دارد امکان ماهوی که ندارد.

پس امکان ماهوی از راه ماهیت به وجودی که آن وجود این ماهیت را تحصل بخشیده و وجود بخشیده عارض می‌شود لذا فرمودند که برای وجود نیست الا بالعرض. «إذ کل وجود سوی الوجود الأول البسیط» که واجب سبحانه و تعالی باشد «و هو نور الأنوار یلزمه» یعنی «یلزم الوجود» را «ماهیة کلیة امکانیة» که «تتصف» این ماهیت «بهذه الأوصاف» اولاً و بالذات این ماهیت به این اوصاف متصف است «باعتبار حصولها» این ماهیت «فی الأذهان فيصير جنسا أو فصلا أو ذاتيّا أو عرضيّا أو حدّا أو رسما أو غير ذلك من صفات المفهومات الكلّيّة دون الوجود الا بالعرض» چرا که وجود دارد این ماهیت را یدک می‌کشد همراه خودش. حالا یدک می‌کشد یا بالتبع است بالعرض و المجاز است آن‌گونه که در نهایت در حکمت متعالیه این‌گونه لحاظ می‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، در خارج هم یافت می‌شود خودشان هم فرمودند. ماهیت در خارج یافت می‌شود اما نحوه وجودش چگونه است؟ در نزد مشائین این است که اینها بالاصاله تقریباً موجودند؛ یعنی لباس اصالت بر اینها پوشانده است. در حکمت متعالیه به تعبیر حضرت استاد حاج آقا یک وقتی می‌فرمایند که حرف متوسط حکمت متعالیه که بالتبع موجود است مثل جالس سفینه. یک وقتی می‌گوید که نه، بالعرض و المجاز مثل میخی که به سفینه زده شده است حرکت ندارد بالعرض و المجاز است که حرف نهایی حکمت متعالیه می‌شود بالعرض و المجاز و این حکم در عرفان برداشته می‌شود.

این نکاتی بود که

 

پرسش: ...

پاسخ: یا نظر نهایی حکمت متعالیه است که ماهیات ظهورات الاشیاء فی الأذهان هستند این نظر نهایی است در عرفان وجودات نقش ماهیات را پیدا می‌کنند. فرق بین عرفان و حکمت در این است که در حکمت ماهیات رخت برست در عرفان وجودات رخت برمی‌بندد. اگر در حکمت ما می‌گوییم که ماهیات ظهورات الاشیاء فی الأذهان هستند «ما شمّت رائحة الوجود» در عرفان می‌گویند این وجودات «ما شمّت راحئة الوجود» این وجود در حقیقت اصلاً نیست چون ما یک وجود واحد شخصی بیشتر نداریم. آنچه که در خارج است چیست؟ ظهورات است و وجودات نیستند لذا وجودات در عرفان مثل ماهیات در حکمت می‌روند در ذهن و می‌شوند نمود و امثال ذلک.

اما «المشعر الثانى فى كيفيّة شموله للأشياء» این سخنی که الآن به عنوان یک پاراگراف داریم می‌خوانیم این حرف نهایی است که در عرفان مطرح می‌شود و عارفان این را می‌فهمند همان‌طور که الآن خودشان اظهار می‌کنند. چه می‌خواهند بفرمایند؟

می‌فرمایند که ما در اینجا تا الآن آمدیم کلیت و جزئیت و امثال ذلک را کلاً از مصداق خارجی وجود برداشتیم و گفتیم اینها احکام ذهنی و احکام ماهیت و مفهوم و در ذهن است. آیا حقیقة الوجود کلیت ندارد؟ الآن می‌خواهند حکم اثباتی بگویند. ما تا الآن حکم سلبی را گفتیم که وجود جنس ندارد فصل ندارد نوع نیست در ذهن نمی‌آید مفاهیم کلی ندارد همه اینها احکام سلبی وجود بود اما یک حکم اثباتی را می‌خواهیم برای وجود بیاوریم. آن هم برای حقیقة الحقائق یا حقیقت وجود. حالا حقیقة الحقائق نگوییم. برای حقیقت وجود، نه الوجود الخاص. وجود شجر، وجود حجر، وجود ارض، وجود سماء، اینها که حقیقت وجود نیستند. اینها حصه‌هایی هستند شعبه‌هایی هستند مصادیقی هستند از آن حقیقت.

می‌فرمایند که آن حقیقة الوجود یک نوع کلیتی دارد یک نوع شمولی دارد که این شمول را ما از آن به شمول اطلاقی و سعی یاد می‌کنیم. یک خاطره‌ای الآن یادم آمد این فیلسوف دین جناب پنانتلیکا اگر اسمش را درست تلفظ کرده باشم، ایشان تقریباً حدود 15 یا 16 سال پیش دعوت شده بود به قم که صحبت بکند، یک دیداری با حاج آقا داشتند در آن دیدار افراد خیلی مختلفی گذشت ما نوارش را هم داریم، حضرت آقا در آنجا از راه مفهوم شیء و مفهوم وجود راه را برای مصداق باز کردند گفتند ما یک مفهومی داریم بنام مفهوم شیء که این مفهوم شیء عام‌ترین مفهوم است شامل همه چیز می‌شود ما این مفهوم را از کجا می‌گیریم؟ اگر این مفهوم در خارج مصداقی نداشته باشد هیچ چیزی نباشد این شیء است آن شیء است این شیء است، آن الشیء که همه چیز تحت او مندرج‌اند و او هم بر همه چیز صادق است آن را ما از کجا گرفتیم؟ ما نمی‌توانیم یک مفهومی داشته باشیم که منشأ انتزاع نداشته باشد که! آن مفهوم باید از یک حقیقتی حکایت بکند؟ آن حقیقت خدای هستی است که او همه حقائق است. ما یک حقیقتی در خارج داریم که آن همه چیز هست همه چیز هست و هر شیئی از او مترشح است. آن مفهوم از طریق مفهوم به مصداق آمدند.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله. فرمودند که این است ما اگر یک کلیتی را از وجود نفی کردیم یک کلیت قصوری بود کلیت مفهومی و ذهنی بود، این که ارزشی ندارد. آن کلیتی ارزش دارد که به مصداق و عین خارج درآید. آن کلیت را می‌گویند کلیت اطلاقی، کلیت سعی و وجود کل الوجود، یعنی حقیقة الوجود، نه وجود اشخاص و افراد شجر و حجر. آن حقیقة الوجود آن کلیت و شمولی را دارد که شامل همه افراد هستی است. پس اگر ما یک کلیتی را از وجود نفی کردیم، نقصی را از وجود سلب کردیم یعنی سلب السلب شده است. کلیت مفهومی که ارزشی ندارد مفهوماً شامل است. آنکه ارزش دارد کلیت وجودی است که آن را می‌گویند اطلاق و سعی و این کلیت را وجود دارا است.

 

«المشعر الثانی: فی کیفیة شموله للأشیاء: شمول حقيقة الوجود للأشياء الموجودة ليس كشمول معنى الكلّىّ للجزئيّات»؛ فرض کنید که الآن شمول یک معنای کلی مثل انسان شامل همه افراد انسان می‌شود این شمول را دارد. اما آیا وجود نسبت به افرادش حقیقة الوجود نسبت به افرادش چنین شمولی را دارد؟ شمول مفهومی دارد؟ «و صدقه علیها» صدق وجود بر آن امور جزئیه. «- كما نبّهناك عليه - من أنّ حقيقة الوجود ليست» این حکم سلبی را ملاحظه بفرمایید: «من أنّ حقیقة الوجود لیست جنسا و لا نوعا» اینجا جناب آقای نظری یا رسولی سؤال کردند که چه صفحه‌ای است؟ ما چون نسخه‌ها مختلف است این نسخه‌ای که دست ماست در لبنان هم چاپ شده صفحه 59 است.

«و من أن حقیقة الوجود لیست جنسا و لا نوعا» همان المشعر الثانی را ملاحظه بفرمایید! «من ان حقیق الوجود لیست جنسا و لا نوعا و لا عرضا ان ليست كلّيّا طبيعيّا» اینها را کنار بگذاریم اینها حکم سلبی است. حالا حکم اثباتی: «بل شموله ضرب آخر من الشمول لا يعرفه الا العرفاء ﴿اَلرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ[1] » این را ما نمی‌توانیم درک بکنیم چون به مفهوم نمی‌آید. ما یک شمولی داریم یک اطلاقی داریم که این اطلاق در خارج است این اطلاق در ذهن اصلاً نیست و اصلاً به ذهن نمی‌آید. آنچه که به ذهن می‌آید کلی ذهنی است. کلی مفهومی است که ما می‌گوییم مفهوم انسان کلی است و شامل همه افراد انسان می‌شود اما کلی سعی به ذهن نمی‌آید. کلی سعی وصف حقیقت خارجی است که در خارج وجود دارد.

«و قد عبّروا عنه تارة ب‌ «النفس الرحمانىّ»»، یک؛ «و تارة بالرحمة التى ﴿وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾»، دو؛ «أو ب‌ «الحقّ المخلوق به»»، سه؛. حق مخلوق به، این واژه، واژه قرآنی است که ﴿و ما خلقنا السموات و الارض الا بالحق﴾ این ﴿و ما خلقنا السماوات و الارض الا بالحق﴾ یعنی حق مخلوق به. چقدر این حرف شریف و زیبا است. ما دو تا حق داریم: یک حقی که در مقام ذات است حق ذاتی است ﴿ذلک بان الله هو الحق﴾. مقابلش عدم است. مقابل این حق باطل نیست عدم است. اما یک حقی داریم که این حق در مقام فعل است خدای عالم همه موجودات را ﴿من الاولین و الآخرین﴾ بالحق آفرید ﴿و ما خلقنا السموات و الارض الا بالحق﴾ این بالحق حق فعلی است حق فیضی است حقی است که در مقام فیض آمده است. این را می‌گویند حق مخلوق به که مخلوق به وسیله این حق آفریده شده است و این در سراسر ممکنات است.

ما یک حقیقة الحقائقی داریم که این حق زیر مجموعه اوست یا یک وجود واجبی داریم که این‌گونه از وجودات از اوست.

 

پرسش: این عبارت این است که اشیاء ماهیت را موجود به وجود این نفس رحمانی می‌دانند برخی از عبارات نشان می‌دهد که اینها به وجود حق می‌دانند ... ظاهر این عبارت این است که موجود به وجود نفس رحمانی می‌دانند.

پاسخ: بله، چراکه همین که عرض کردیم حق دو تا مظهر دارد یک مظهر ذاتی دارد که آن به خلق نمی‌آید، چون آن حق ذاتی یعنی آن «ذلک بان الله هو الحق» اصلاً او به خلق درنمی‌آید. او در مرتبه احدی است و اصلاً تعیّن ندارد. اما وقتی می‌خواهد عالم بیافریند فیضی از او صادر می‌شود که به آن فیض می‌گوییم فیض منبسط یا نفس رحمانی یا حق مخلوق به یا «بأسمائک التی وسعت کل شیء» اینها می‌شود و بنابراین ما آن ذات را همچنان محفوظ نگه داریم که بارها و بارها حاج آقا می‌فرمودند که اینها منطقه ممنوعه است.

 

پرسش: خود نفس رحمانی ...

پاسخ: بله، از راه راست آمده و تجلی است اما تعیّن است.

 

پرسش: چرا مخلوقات را نبیند ... اگر نفس رحمانی فیض حق است ... و متعین است چرا مخلوق ...

پاسخ: مخلوق تعیّن فیض منبسط یک تعیّن «من الاولین و الآخرین» است می‌شود به او نسبت داد. می‌گویند «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» آن واحد مطلق است چون واحد مطلق است آن چیزی که از او صادر می‌شود آن هم باید مطلق باشد. و الا آن تعیّنات که مقید هستند اینها که نمی‌توانند از او صادر بشود.

 

پرسش: نفس رحمانی تعیّن ندارد؟

پاسخ: تعیّن در مقابل ذات است چون در مقام فعل است ولی اینها قابلیت این را ندارند لذا فرمود «و لله المثل الاعلی» اگر می‌خواهید چیزی را به واجب اسناد پیدا بکند آن نمونه برتر است همه اینها خلق‌اند اما یک واحدی که همه این خلق‌ها در آن خلق‌اند به قول جناب حافظ که حاج آقا این شعر را زیاد می‌خوانند «این همه عکس می و رنگ مخالف که نمود، یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد» این یک فروغ است این یک فروغ که «و ما امرنا الا واحدة» آن می‌تواند به واجب استناد پیدا بکند به عنوان تعیّن خَلقی که اینها تعیّناتی است که به عنوان تجلی از او صادر شده است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، آن لابشرط مقسمی است این لابشرط قسمی است. این با اطلاق همراه است آن اطلاق هم ندارد آن منزه از اطلاق است.

 

پرسش: ...

پاسخ: فیض اقدس که به مرحله علم واجب برمی‌گردد به آنجا است که قبل از اینکه فیض مقدس شکل بگیرد اول فیض اقدس که مرحله علم است شکل می‌گیرد. ما برای این مسئله باید به تعیّنات بنگریم تعیّنات حالا اگر نخواهیم نگرش عرفانی داشته باشد براساس همان چیزی که در احدیت و واحدیت شکل پیدا می‌کند، صمدیت مال خود ذات است احدیت یک تعیّنی است که تعیّن حضور واجب برای خودش است و بعد از آن مقام واحدیت صادر می‌شود که اینها تعیّنات بعدی‌اند البته اینها همه در صقع ربوبی شکل می‌گیرند.

 

پرسش: ...

پاسخ: فعلاً اینجا الآن چون وجود خَلقی مراد است می‌رسیم به فیض مقدس. اما فاصله بین ذات تا فیض مقدس چه اتفاقی دارد می‌افتد؟ آن یک بحث دیگری است.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، برگشتش به اجمال و تفصیل است. پس «بل شموله» یعنی شمول وجود، شمول مفهومی و ذهنی نیست بلکه شمول خارجی است «بل شمول الوجود ضرب آخر من الشمول» که این «لا یعرفه الا العرفاء» چرا این‌جوری می‌گویند؟ برای اینکه این از سنخ مفهوم نیست که در دانش حصولی قابل درک باشد. این از سنخ شهودی است و فقط و فقط عرفا این را می‌فهمند که شهود بکنند این کلیت را. ملاحظه بفرمایید احکام وجود به نفس وجود حکم وجود را پیدا می‌کند یعنی چه؟ یعنی اگر حکم وجود این است که خارجیت عین ذات اوست این کلیت سعی هم عین ذات اوست و همان‌طوری که او به ذهن نمی‌آید این کلیت سعی هم به ذهن نمی‌آید چرا؟ چون از احکام آن وجود خارجی است. تشکیک هم به ذهن نمی‌آید تشکیک به معنای اینکه یک حقیقتی باشد که مثل خود وجود است. وجود که به ذهن نمی‌آید ما یک مفهومی از او داریم. آن حقیقتی که در خارج به رغم اینکه واحد است کثیر است و به رغم اینکه کثرتش در خارج است از ناحیه وحدت این کثرت تحقق دارد و کثرت هم به وحدت رجوع می‌کند این فقط و فقط ویژگی‌ای است که در خارج باید درک بشود.

 

«بل شمولیه ضرب آخر من الشمول لا یعرفه الا العرفا الراسخون فی العلم و قد عبّروا عنه» که همین آقایان عرفا تعبیر می‌کنند از این شمول از این کلیت «تارة بالنفس الرحمانی و تارة بالرحمة التی وسعت کل شیء و تارة بالحق المخلوق به عند طائفة من العرفاء، و بانبساط نور الوجود على هياكل الممكنات و قوابل الماهيّات و نزوله فى منازل الهويّات» که این با زبان و لسان حکمت است. یک وجودی ما داریم همان‌طوری که وجود شجر ماهیت شجر را روشن می‌کند الآن اگر ماهیت شجر را ما لحاظ کنیم ماهیت شجر «لیست الا هی لا موجودة و لا معدومة» شجر به لحاظ ماهیتش که روشنی ندارد. حتی در ذهن هم بخواهد شجر روشن باشد باید به وجود ذهنی روشن بشود. وجود روشن می‌کند ماهیت را. برق ماهیت به وسیله وجود اتفاق می‌افتد.

این ماهیاتی که هستند در خارج، هیاکل‌اند هیکل‌اند فقط. آنها اگر بخواهند بیایند تحقق پیدا بکنند و نورانی باشند باید وجود به آنها و برای آنها عارض بشود و آنها به وجود موجود بشوند. از حالت استواء «لا موجودة و لا معدومة» بیرون بیایند و به وجود موجود شوند لذا فرمودند «و بانبساط».

 

پرسش: ...

پاسخ: حقیقة الوجود به ذات حق سبحانه و تعالی است.

 

پرسش: ...

پاسخ: عرض کردیم که یک حق در مقام ذات داریم یک حق در مقام فعل داریم. آن حقیقت وجود کلیت دارد مثل «بسیط الحقیقة کل الاشیاء» ولی آن بخواهد خودش را در کسوت خلق و مخلوقات ببیند این را «ما خلقنا السموات و الارض الا بالحق» که این حق، حق فعلی است حق فیضی است و نه حق ذاتی.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، ببینید، ما دو نحوه شهود داریم یک شمولی است که ذات به ذات در مقام ذات دارد که «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها» این شمول ذاتی است که همه اشیاء آنجا هستند اما «لیس بشیء منها» اما یک شمول دیگری داریم که این شمول برای همه موجودات است هر کدام در جایگاه خودش است. این را می‌گویند حق مخلوق به، آن را می‌گویند حق مطلق. «و بانبساط» این در قالب حکمت البته حکمت متعالیه است. «و بانبساط نور الوجود على هياكل الممكنات و قوابل الماهيّات و نزوله فى منازل الهويّات» این نزول یعنی وجودی که در بدنه ماهیات در حقیقت می‌آید و آنها را از حالت استوا خارج می‌شود و به حالت وجود در می‌آورد که اینها می‌شوند وجود نورانی.

 


[1] سورۀ آل عمران، آيۀ ۱۵.