1401/09/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه تفسیر
ظاهراً آخرين جلسهاي است که با عنوان فلسفه تفسير در امروز که ظاهراً بيست و نهم آذرماه 1401 است در جمع دانشپژوهان مرکز تفسير اسراء برگزار ميشود
البته دامنه اين بحثها برچيده نشده و ما سخناني را که در جمع دوستان مطرح کرديم گاهي به عنوان سرفصل و سرعنوان مباحث است که إنشاءالله با تحقيق دوستان و يا ترمهاي بعدي و جلسات بعدي إنشاءالله به يک منزل مقصودي ميرسد.
نکتهاي که يا عنوان جديدي که در اين جلسه با دوستان مطرح ميکنيم عبارت است از تفسير و دانش هرمونوتيک يا دانش فهم متن. به هر حال در گذشته مباحث وقتي مطرح ميشد طرح بحثها به گونهاي بود که شايد هم در مقام بيان و هم در مقام استماع، آن بساطت را داشت و مخاطب شايد ميتوانست رابطه مستقيمي را با گوينده و گفتار گوينده و سخن او برقرار بکند. اما از دو جهت الآن ما نياز داريم که اين فهم را به صورت يک برنامه علمي و مهارتي و فنّي بنگريم و آن را آنگونه که هست بيابيم.
يکي اين است که خود متن يک جايگاه ويژهاي دارد و مسائلي که در متن ديني اکنون مخصوصاً قرآن و منابع روايي ما و سنت ما وجود دارد خودش از يک پيچيدگيهاي ذاتي برخوردار است حالا گاهي اوقات در تعابير است که «إن احاديثنا صعب مستصعب لا يحتمله الا عبد امتحن الله قلبه للايمان» و امثال ذلک که اين سخنان بعضا دشوار و فوق دشوار به لحاظ اين است که معاني يک معاني عادي نيست يک معاني برتري است که فوق اذهان عادي و انسانهايي است که مطالب را ميخواهند فهم بکنند هست. مضافا به اينکه خود قرآن با خصائصي که الآن بيان ميکنيم و ويژگيهايي که براي آن است از يک پيچيدگيهايي مطرح است که براي فهم آن لزوماً بايد که يک دانشهايي مهارتهايي فنوني بکار گرفته بشود تا فهم اين متن عرشي را در حقيقت امکانپذير کند.
براي اين منظور که ما بتوانيم يک فهم درست و صحيحي از اين متن خصوصاً متن قرآني داشته باشيم و ما هم که در دانش تفسير قرآن داريم بحث ميکنيم بايد که نسبت به اين مسئله با يک دقت و حساسيت بيشتري بحث را دنبال کنيم يعني چون تمام اين دانش يعني دانش تفسير بر اين مبنا استوار است که بتواند مراد و مقصود متکلم را از آن کلام حاصل کند و آنچه را که متکلم حقيقتاً به عنوان يک هدف و مقصد نهايي براي انسان در نظر گرفته شده است را فهم کند که اگر از آن فهم دور بماند در حقيقت راه را گم کرده و مقصد را نشناخته و در يک ضلالت و گمراهي ميماند و چون يک متن لغزندهاي هم هست به جهت محتوايي و به جهت اينکه داراي يک غناي محتوايي هست اين نياز و فقر به اين مسئله بيشتر در ما احساس ميشود و لذا دانش هرمونوتيک حالا به هر معنايي که امروز اين هرمونوتيک را تفسير ميکنند و ما براي اينکه در دام اين تفسيرها و قرائتهاي مختلف نيافتيم از عنوان هرمونوتيک صرف ميکنيم و به عنوان فهم متن ديني در حقيقت ميپردازيم و مراد ما از اين دانش هم اين است که بتوانيم صحيحترين و متقنترين فهمي را که از اين متن براي بشر امکانپذير هست حاصل بشود.
اولاً ما واقعاً از همه کساني که در طي اين قرون متمادي تلاش کردند تا چنين مهارتي براي بشر حاصل بشود که او بتواند به رغم همه فاصلههاي زماني که اين جهت دوم در مسئله بود يکي خود پيچيدگيهاي و دشواريهاي متن و ديگري فاصله زماني و حجابهايي که در حقيقت ايجاد شده بود و ايجاد شده است که فهم را دشوار ميکند اين دانش ميآيد و به کمک انسان و در قالبهايي انسان را قرار ميدهد و صورتبنديهايي از نظر معنايي براي انسان ايجاد ميکند که انسان در قالب آن صورتها فهم صحيحتري را نسبت به آن متن پيدا ميکند.
از اين رهگذر دانش هرمونوتيک يک دانش قابل قبولي است و همه ما و دوستان مخصوصاً در گرايش تفسير که در حقيقت فهم متن ديني است ضرورت دارد که اين مهارت را و اين فنآوري را در خود داشته باشند و در قالب اين فنآوري و آن روش صحيح و دقيق خودشان را به متن برسانند.
ما اين دريچهاي باز شده وارد اين بحث ميشويم که ترديدي نيست که به هر حال اين متن يعني متن قرآني از يک ويژگيها و خصائصي برخوردار است که آن خصائص در مقام فهم بايد از يک درگاههايي حاصل بشود که ما احساس بکنيم که ارتباط ما با متن ارتباط نزديکتر و قابل فهمتري است از اين لحاظ به مؤلفههايي اشاره ميکنيم که اين مؤلفهها ما را به ضرورت اين دانش از يکسو و نحوه بهرهمندي از اين مهارت براي فهم دين از سوي ديگر کمک ميکند.
ما چون فرصت ديگري نداريم و جلسه بعدي هم نيست دوستان لطفاً با دقت بيشتري بحث را دنبال کنند و إنشاءالله اين يکي از سرفصلهايي است که بايد دوستان واقعاً تلاشي که حتي محققان خارجي اين کار را کردهاند و تلاشي که دوستان داخلي براي اينکه اين مهارت را امکانپذير بکنند و دستيابي را براي ما امکانپذير کنند اين را بايد همه را ملاحظه بکنند يعني نبايد کسي باشد که امروز بخواهد در دانش تفسير تخصص پيدا بکند و از مهارت هرمونوتيکي برخورداري کامل نداشته باشد و اين دانش را که به هر حال مراحلي را پشت سر گذرانده و تحقيقات شايستهاي را هم پيدا کرده است نديده باشد و اين از مسائلي است که دوستان إنشاءالله دنبال خواهند کرد.
البته بايد اعتراف بکنيم که اين يک مهارت است يعني دقتهاي فهمي در اين رابطه دخيل است شايد به لحاظ آن دانش علم به معناي علم مصطلح چندان دشواري ندارد ولي اين مهارت است که بايد دوستان با دقت بيشتري آن را دنبال بکنند.
اما چه عاملي باعث است که ما به اين دانش نيازمند باشيم و بيشتر در حقيقت کمک ميکند به اينکه اين مهارت فرا گرفته بشود؟ به آنها داريم اشاره ميکنيم. مهمترين اصلي که در اين رابطه وجود دارد اين است که ما في الجمله متکلم را بشناسيم اين مطلب اول است که شايد مهمترين مطلب هم همين باشد. تا متکلم اين کلام شناخته نشود البته مراد از متکلم اين کلام نه به لحاظ هستياش که آن هستي نامحدود و بيانتهاست و به لحاظ وجودي حد و مرزي براي آن هستي نيست نه! متکلم از آن جهت که متکلم است و بناي بر هدايت انسان دارد و بنا دارد تا انسانها را با هدايتي که انجام ميدهد نسبت به او هدايتش بهترين و صحيحترين راه به بشر نشان بدهد. آن خدايي که ﴿ربنا الذي اعطي کل شيء خلقه ثم هدي﴾ ميخواهد که انسانها را هدايت کند و اين هدايت هم فوق العاده داراي پيچيدگي است زيرا آدم در يک عالمي ميخواهد زيست کند که اين نازلترين نشأه و عالم است و تا اعليترين مرتبه بخواهد حرکت کند اگر ﴿لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين﴾ اين از سراپرده غيب آمده و به گونهاي نازل شده است که فهم آن کار آساني نيست فهم نحوه نزول که از آن به وحي ياد ميکنيم.
اين يکي از پيچيدگيهاي اين جريان است يک وقت است که يک شخصي يک مطلبي را ميگويد و ديگري حالا استماع ميکند يا يادداشت ميکند يا امثال ذلک، براساس ظرفيت بياني و لفظي و قولي اين مسئله تبيين ميشود ولي در ارتباط با جريان وحي احدي جز خود پيامبر گرامي حالا يا رسول الله اعظم اسلام است يا ساير انبياء آنها مخاطب نبودند و قدرت دريافت وحي را نداشتند و اينکه وحي چگونه دريافت ميشده؟ هر کدام يک ماجرايي دارد هر کدام يک داستاني است جريان حضرت موسي که تورات موسي است يا جريان حضرت عيسي که انجيل اوست يا زبور حضرت داود و ساير صحف آسماني و کتب الهي هر کدام به هر حال براي خودشان ماجرايي دارند و اما همه در اين نقطه شريکاند که وحي الهي هستند و از دريچه غيب فقط به قلب آن پيامبر نازل ميشود.
اين هم از مسائلي است که وحيشناسي ميخواهد و تا حدي انسان بايد که اين ماجرا را دنبال بکند تا بالاخره وقتي ميخواهد به مراد و مقصود برسد و نزديک بشود اين مرحله را هم طي ميکند.
اصل سوم آن کسي است که وحي بر او نازل ميشود به عنوان رسول و پيامآور سخن خداست که آيا او چگونه شخصيتي است چگونه جايگاهي دارد؟ که هر کدام از انبياء باز به نوبه مسائلي را داشتند موساي کليم يک گونه، عيساي مسيح به گونهاي ديگر و وجود مکرم رسول معظم اسلام به گونهاي ديگر که اينها هم ماجراهاي خودشان را به لحاظ اشخاص داشتند و اينها در مقام تبيين و بيان اينگونه از مسائل خيلي اضطراب داشتند چيزي سنگينتر از وحي و دشوارتر که ﴿إنا سنلقي قولا ثقيلا﴾ نبوده گاهي اوقات همين چند جمله به حدي سنگين بود که پيامبر گرامي در مقابل اين چند جمله عاجز ميماند و قدرت تحملش را نداشت کمک ميکرد و حتي خداي عالم در حفظ و نگاهداشت پيامبر گرامي را وعده داد که ﴿سنقرئک فلاتنسي﴾ و نظاير آن که کم نيست آياتي که ﴿علمه شديد القوي، ذو مرة فاستوي فهو بالافق الاعلي﴾ و نظاير آن که پيامبر گرامي اسلام در مقام تلقي اين وحي، آسان برايش نميگذشت کار دشواري بود اين هم از مواردي است که ما در دانش هرمونوتيک نياز داريم که اين را بيابيم و فهم درستي از اين ماجرا داشته باشيم.
اصل چهارمي که باز در اين رابطه قابل دقت است و بايد کساني که دارند آن دانش را دنبال ميکنند رويش دقت بکنند اين است که آن قالب بياني چگونه است؟ در چه ظرفي اين بيان شده است؟ يک وقت است که به هر حال سخن سخني است که به صورت يک اظهار ساده است حالت اعجازي ندارد يک بيان اعجازي نيست مثل ساير احاديثي که پيامبران بيان ميکنند معنا و آن محتوا وحياني است اما لفظ را خود پيامبر انتخاب کرده و با بيان خاص خودش مثلاً آن مطلب را گفته است اما گاهي اوقات به گونهاي است که لفظ و معنا هر دو وحياني است و اينجور نيست که شخص در ارائه اين معنا که در قالب لفظ آمده دخيل باشد حتي کلمات را بخواهد عوض کند جملات را بخواهد عوض کند و تغيير بدهد بلکه تمام ماجرا از ابتدا تا انتها در قالب وحي است که به هيچ وجهي در هيچ بُعدي از ابعاد آن پيامبر دخيل نيست فقط مجراي بيان الهي است يعني اوست که دارد مثل يک آينه که يک چهرهاي در او تابيده و او فقط حيثيت بازتابندگي دارد اين جريان در حقيقت در وجود پيامبر گرامي اسلام در همين حد است که حتي تحديد هم در قرآن وجود دارد که پيامبر گرامي اسلام «لو تقول علينا بعض الاقاويل لقطعنا منه الوتين ثم اخذناه باليمين و لقطعناه بالوتين» اين بيانات هم هست که نشان ميدهد که رسول اکرم به رغم اينکه خودش به يک نوعي اينگونه با وحي آميخته است اما اينجور نيست که بخواهد اضافهاي داشته باشد و مطلبي را بخواهد در اين چهره بياورد.
اين هم قابل توجه است و در خصوص متن قرآني ما به رغم اينکه عربي مبين است اما احدي نميتوانند در ارتباط با و همآوردي کنند مثل او بياورند و امثال ذلک. اين هم مسئلهاي است نکتهاي است که هم عربي مبين است هم ﴿من الأولين و الآخرين﴾ در مجمع اعراب احدي نيست که بخواهد خودش را به اين ساحت نزديک کند و بخواهد مثل اين کلام بياورد که اين تحدي قرآني هم به اين است که اين به رغم اينکه عربي مبين است ولي کسي نيست که بتواند مثل اين کتاب را بياورد.
اين هم اصل ديگري در ماجراست و آنچه که باعث ميشود ما بيشتر به دانش هرمونوتيک نيازمند باشيم اين است که مسئله آن متن يا آنچه که به عنوان ابزاري در خدمت ارائه بيان وحياني قرار گرفته يک امر عادي نيست بلکه يک امر اعجازي است که ديگران بايد نسبت به آن شناخت ديگري داشته باشند.
پرسش: ... شما فرموديد که پيامبر نصي ندارد يعني منظور اين است که هر چه هست از جانب خداوند متعال است مثل تشبيه کرديد به آينه. بعد آن وقت اگر اينطوري است چرا ما بايد پيامبر را به عنوان ... بشناسيم و توجه به وحي بکنيم کأنه يک دفعه کتاب يکجا نازل ميشود و خداوند يک کتابچهاي از آسمان نازل ميکند يک دفعه از طريق لسان پيامبر نازل ميشود اين جايگاه خود پيامبر وقتي که ما پيامبر فقط يک پيامرسان ميبينيم همانطوري که شما فرموديد، اين شناخت وحي چه جايگاهي دارد که ما نميدانيم حالا شناخت وحي هم آنطوري که بايسته است برسيم؟
پاسخ: ببينيد اينکه يک انساني در حد آينه قرار ميگيرد که در مقابل تجلي حق سبحانه و تعالي آنچه که او بيان فرموده است را بتواند منتقل کند اين خودش خيلي مسئله است. ببينيد انسانها هر کدام به نوبه خود از يک جايگاهي برخوردارند از يک هويتي برخوردارند براي خودشان استقلالي دارند و امثال ذلک اين انسان اگر در مقابل حق سبحانه و تعالي بهگونهاي خودش را تخليه بکند که هيچ هويتي از جانب خود نداشته باشد که ﴿و ما ينطق عن الهوي ان هو الله وحي يوحي﴾ باشد شناخت چنين پيغمبري که ماهيةً اينگونه است چون خيليها در اين رابطه ممکن است بگويند که اتفاقاً مشکل اصلياي که امروز در نظام فهم اين مسائل وجود دارد همين است که آيا اين پيامبر از خودش حرف زده؟ آيا تعلقاتش تمايلاتش و امثال ذلک نقشآفرين بوده؟ حتي اين مسئله خوابگزاري و امثال ذلک هم در همين قالب است.
اگر ما نشناسيم که پيامبر چگونه موجودي است و موجوديت او در مقابل وحي چگونه است چه بسا چنين احتمالاتي را هم بدهيم اگر ما اينگونه از پيامبر داريم سخن ميگوييم و ميگوييم که پيامبر گرامي اسلام هر آنچه را که گرفته است بدون «و ما هو علي الغيب بضنين» از اين طرف، از آن طرف ﴿لو تقول علينا بعض الاقاويل﴾ هم باشد نه اضافه ميکند نه کم ميکند عين آنچه را که هست را به عنوان «و ما ينطق عن الهوي إن هو الا وحي يوحي» دارد مطرح ميکند و آنچه را که از معلم وحي دارد دريافت ميکند تمام تلاشش اين است که اين را ابلاغ بکند.
سؤال خوبي فرموديد به هر حال اين اصل از اصول قطعي است که ما نياز داريم به فهم آن براي اينکه در يک نظام فهم متن ببينيم که آيا اين آورنده اين متن چقدر دخيل بوده و از اين ماجراي ارائه حق سبحانه و تعالي چقدر او نقشافرين بوده است؟
روشن شد؟
پرسش: إنشاءالله. دست شما درد نکند.
پاسخ: عرض کنم که اين ماجرا را ما بايد يک مقدار بيشتر دنبال بکنيم تا همه آنچه را که گفته شده ضرورت فراگيري اين دانش را بيشتر بيابيم. اگر يک متن سادهاي بود که بين دو تا حتي دانشمند هم رد و بدل ميشد شايد بتوان با يک نظام علمي سادهترين آنها را حل و فصل کرد اما مسائلي که عرض شد و مباحث ديگري که به دنبال اين بحثها هست ضرورت اين مسئله را بيشتر ميکند.
اين اصول چهارگانه يا پنجگانه يا کمتر و بيشتري که در اين رابطه است اينها باعث شده است که دانش هرمونوتيک به معناي فهم متن براي بشر به عنوان يک ضرورت اتفاق بيافتد ولي اين نکته قابل توجه است که آيا با همه اين مسائل اين اتفاق افتاده و ما توانستهايم به رغم همه اينها آن مطالب را آنگونه که حق سبحانه و تعالي اراده کرده است را بيابيم؟ از مسائل قابل توجهي است که امروز هم نظامهاي علمي و هم نظامهاي ديني بايد به آن جواب بدهند.
ما در نظام سنتي خودمان يک مباحثي را گذراندهايم که در اين نظام توانستهايم به فهم ديني نزديک شويم و مهمترين آن مسئله، مسئله تفسير قرآن به قرآن بوده است. بعضيها وقتي وارد يک جملهاي ميشوند يا آيهاي ميشوند و امثال ذلک تمام تلاششان اين است که آن آيه را يا آن سوره را مثلاً ولي وقتي ماجراي قرآن را ما به گونه ديگري بشناسيم و ما يک قرآنشناسي داشته باشيم اين سخن را براي اين عرض ميکنم که ما قبل از اينکه به کلمات و آيات و جملات قرآني توجه کنيم، يک شناخت جامعي از کل قرآن براي ما لازم است که اين ميتواند به عنوان اصل ديگري در اين رابطه مورد توجه باشد.
معمولاً يک کتاب را که مثلاً يا يک بخشي از کتاب را ميخواهند تفسير بکنند همان بخش را معيار و ملاک هست ولي مجموعه قرآن يک مجموعه واحد است و مراد از وحدت قرآني اين است که هيچ بخشي از قرآن بدون ساير بخشها قابل فهم نيست و هيچ کس نبايد فکر کند که مثلاً اگر يک بخشي يک سورهاي يا يک جزئي يا مثلاً اينها را فهميده است قرآن را فهميده است ما اين نکته را بايد توجه داشته باشيم که قرآن به رغم اينکه حالا 114 سوره دارد بيش از شش هزار آيه دارد يک حقيقت واحد است که اينگونه گسترده شده و منتشر شده ولي آن معناي بسيط قرآني بايد مورد توجه قرار بگيرد که قرآن يک حقيقت واحدي است که داراي جلوههاي مختلف است پردههاي گوناگوني دارد و به همه مسائل هستي هم پرداخته اما در عين حال آن وحدت و يکپارچگياش بايد محفوظ باشد.
بله، به مسائل خانوادگي پرداخته، به مسائل تربيتي پرداخته، به مسائل اجتماعي و سياسي پرداخته، به مسائل هستيشناسي يا جهانشناسي پرداخته، به مسائل علم و امثال ذلک و انسانشناسي پرداخت اما اينها گسسته از هم نيستند اينها کاملاً وابستهاند مرتبطاند و اين يکپارچگي در تمام حقيقت قرآني هست. بنابراين ما نميتوانيم بگوييم که اين آيه و آن سوره و امثال ذلک، نه! اين بايد کاملاً اينگونه هم لحاظ بشود لذا يکي از مواردي که قبل از شروع به تفسير ما نياز داريم قرآنشناسي است يا قرآنپژوهي است که قابل اين معنا است.
نميخواهيم خودمان خسته کنيم من هم چون حالت خيلي چيزي ندارم دارم سعي ميکنم که بحث را به سمتي هدايت کنيم که برسيم به آن مقصدي که مرادمان هست در اين جلسه.
آنچه که بيشتر بايد به آن توجه کنيم اين است که امروز بشر با توجه به ظرفيتهايي حالا اينها همهاش از ناحيه علت فاعلي بوده اين اصول در حقيقت اصول چهار پنجگانهاي که ارائه شده است ناظر به علت فاعلي است که متکلم کيست بيانش چگونه است؟ آن کسي که اين را آورده کيست و چگونه است؟ و در چه قالب و ظرفي ريخته شده؟ اينها بيشتر به آن سمت متوجه بوده است. اما همه ماجرا اين مسئله نيست بلکه از اين طرف هم انسانهايي هستند که مخاطب اين پيام هستند و بناست اينها دريافت بکنند. اينجا بخش قابل توجه ديگري از ماجراي دانش هرمونوتيک شکل ميگيرد که مفسير يک بحث بحث متکلم است يک بحث بحث مفسر است اين مفسري که با اين متکلم و با اين کلام مواجه شده است اين بايد چگونه اين ماجرا را به سامان ببرد؟ و به گونهاي بحث را مطرح بکند که بگويد متکلم چنين قصد کرده و چنين ارادهاي دارد و واقعاً آنچه را که مراد متکلم است را بازگو بکند.
اين نيازمند به ماجراي ديگري است و الآن داستاني که بشر درست کرده به اين طرف بيشتر مربوط است. ميگويد ما اولاً همه انسانها يکسان نيستند تمايلاتشان و ذهنيتهايشان باورهايشان معرفتهايشان فرهنگهايشان اينها يکسان نيست متفاوتاند اينها در مقام فهم خصلتها و خلق و خوهاي متفاوتي دارند که در مقام فهم يکسان دريافت نميکنند. اين هم مزيد بر علت است و لذا يکي سخت ميفهمد و يکي آسان ميفهمد يکي افراطي و خشن و به تعبيري راديکال ميفهمد و ديگري به يک گونه ديگري فهم ميکند مسئله را و بسياري از بحثهاي ديگر.
لذا امروزه در اينکه آيا قرآني که امروز فهم ميشود با قرآن 1400 سال قبل يکساني دارد در يک سطح هستند از ماجراهاي بسيار سنگيني است که اصلاً باعث شده است که در مقام فهم يک نوع ابهامي ايجاد بشود و نقش مفسر در اين رابطه نقش قوياي شده است از اين جهت ميگوييم نقش قوياي شده که ممکن است متکلم يک قصدي را و مرادي را داشته ولي امروزه وقتي ما ميخواهيم قصد و مراد او را فهم بکنيم و براي جامعه بياوريم اصلاً شايد حتي يک به گونه ديگري مطابق با آن اراده نبوده است مطرح بشود.
بعضي حتي در همين دانش هرمونوتيک هست که حالا إنشاءالله ملاحظه خواهيد فرمود! من خيلي ورود الآن به اين دانش به معناي خاص نميکنم ميخواهم فضاي کلي را عرض کنم و إنشاءالله دوستان دنبال ميکنند بعضيها در حقيقت براساس اينکه مفسرر نقش اساسي و کليدي و اصلي پيدا کرده محوريت در مقام تفسير به مفسر دادند و نه به متکلم و ماجراي متکلم را گفتند هر چه که بوده بجاي خود، اما امروز اين مسئله اينگونه تفسير ميشود و اينگونه هست و لذا نگرش سمبليکي به قرآن يکي از نگرشهايي است که عدهاي بر اين باور هستند که بايد قرآن را اينجوري قرائت کرد و امثال ذلک.
اين مسئله باعث شده است که مسئله تفسير امروز هم نقطه مثبتي پيدا بکند و هم يک نقطه منفي و تاريکي. ميخواهم عرض کنم که چرا متأسفانه اين دانش و اين مهارت مقصد خوبي را طي بکند و به نتيجه برسد؟ براي اينکه از اينکه انسانها به لحاظ اينکه در زمان خودشان رشد بکنند و نقش زمان و مکان در حوزه معرفتي نقش اصلي و کليدي باشد و گذشته حجابي نباشد که در حقيقت نتواند او را بگويند که اصلاً ميگويند ما چه ضرورتي دارد که بخواهيم فهم گذشته را بياوريم؟ ما لازم است که با فهم امروز قرآن را فهم بکنيم و بيابيم که حق سبحانه و تعالي چگونه مطلبي را قصد کرده است؟ آيا چنين سخني واقعاً يک سخن درستي است يا ابهامزا است و باعث ميشود که عوض اينکه ما به دنبال مراد و مقصد شخص برويم و اصلاً از ابتدا بياييم صرف نظر کنيم و بگوييم نه مقصود اين نيست که ما جامعه علمي را به سمتي ببريم که 1400 سال قبل ارائه ميکرده است که آن سخن را بشنود بلکه الآن بايد برعکس سعي کنيم که ببينيم پيام الهي را امروز چگونه بايد دريافت کرد؟
اين يک نکته درست و صحيحي ميتواند داشته باشد و يک نکته تخريبي و مخرّبي. نکته صحيحش اين است که ظرفيت زماني براي اينکه يک کلام حقاني به درستي پياده بشود بسيار خوب است ما واقعاً الآن شرايطي را به لحاظ اجتماعي بايد طي کنيم که در اين شرايط جامعه امروز ديده بشود اين جامعه امروز خواستههايش تمايلاتش نوع معرفتش نوع آيندهنگري و بسياري از بحثها در حقيقت در آن وجود دارد اصلاً پرسشهايي داشته عالَمي داشته و دارد که در گذشته شايد يک دهم اين شرايط واقعاً نبود.
بنابراين اگر ما احساس کنيم که اين کتابي که همگاني است و هميشگي دارد به چنين جامعهاي ميپردازد و آن جهاني بودن خودش را دارد امروز به اينگونه اثبات ميکند اين بسيار نکته امتيازي است بله قرآن کتابي است که به رغم اينکه مثلاً 1400 سال قبل نازل شده اما ناظر به مباحث روز است و جهات روز را به لحاظ مطالبات اجتماعي و ظرفيتهايي که ايجاد شده است را دارد به آن توجه ميکند و امثال ذلک.
عدهاي نگاههاي هرمونوتيکي را به اين جاها پيش بردند و اينگونه اراده کردهاند که چون اين کتاب مثلاً يک کتاب ناظر به همه زمانها و همه مکانها و اعصار و امصار است پس بنابراين ما بيشتر توجهمان را به اين ساحت ببريم و بگوييم اين قرآن به اين صورت است.
از سوي ديگر اين باعث ميشود که ما از اصول و از آن بنيانهايي که حق سبحانه و تعالي در کلامش قرار داده و در 1400 سال قبل با آن خواسته جامعه سنتي و ساده و بسيط آن روزگار را هدايت بکند آن اصول ممکن است از ما گرفته بشود ما به هواي اينکه جامعه امروزي را بخواهيم اصلاح و تصحيح بکنيم از آنچه که به عنوان يک باور اصيل گذشته بوده است اين را از آن غافل شويم. عدهاي به اصطلاح اين را مدرنيزه کردن قرآن مثلاً در حقيقت تلقي ميکنند و ميگويند که با اين نگاه ميتوانيم قرآن را مدرنيزه بکنيم يعني جديد کنيم و به روزرساني کنيم و امثال ذلک عدهاي به گونهاي ديگر معتقدند که نه، بحث اين است که ما معاصرت را براي قرآن بخواهيم همراه کنيم يعني بگوييم که قرآن 1400 ساله اگر در پرده معاصرت آويخته بشود و به جامعه بشري اهدا بشود با حفظ آن سنتها و اصول و رسوم گذشته ميتواند به نظامهاي روز بشري هم توجه و اهتمام داشته باشد.
اين دو مسئله هم باز قابل توجه است که آيا در نظام هرمونوتيکي و معرفتي ما بايد کدام يک از اينها را داشته باشيم؟ آيا به لحاظ مدرنيزه کردن آن سنتها را کنار بگذاريم يا به لحاظ معاصرت سنت را حفظ بکنيم و بتوانيم اين نظامهاي جديد را هم از پس سنت ببينيم و مسائلي از اين دست. اينها هم باز قابل توجه است که در مباحث آماري ما در اين رابطه ميتواند نقشآفرين باشد. يک بخش مختصري از بحث مانده است اگر دوستان مطلبي دارند سؤالي دارند بفرمايند که ما به آن بپردازيم.
پرسش: سؤالي نيست.
پاسخ: ميخواهيم در اين چند دقيقه پاياني به اهميت اين بحث و اينکه آيا بالاخره بايد اين دانش را چگونه در خدمت گرفت که امتيازاتش را داشته باشيم و نواقصش نباشد؟
کساني که واقعاً در اين رابطه نقشآفرين بودند و صاحب سبک بودند در بحث هرمونوتيک اينها واقعاً با قرآن روبرو نشدند ممکن است با مثلاً انجيل و تورات و کتابهايي که گذشته بوده و محرّف بوده روبرو شده باشند اما به مشخصاً با قرآن به عنوان يک کتابي که در حقيقت با يک ويژگيهاي خاصي نازل شده است آشنا نبودند و عدم آشنايي با اين حوزه و اينکه ما بگوييم که دانشي است که اين دانش دارد واکاوي متن ميکند و فهم متن را ايجاد ميکند اين خيلي متفاوت است.
بله، ما ميتوانيم بگوييم که متوني وجود دارد و اين متون، متون دينياند و جلوههاي آسماني دارند و فهم اينها نيازمند به يک نوع تکنولوژي و يک نوع فنآوري است اينها تا حدي خوب است تا حدي. اما واقع قضيه اين است که با يک حقيقتي زنده جاري و اينکه حبل متين است طرفي از آن بدست خدا و طرفي بدست انسانها هست و اينجور دارد ارتباط برقرار ميکند واقعاً با چنين متني روبرو نشدند درست است شايد قرآن را ديده باشند شايد قرآن را خوانده باشند اما ديدن قرآن و خوانده قرآن به معناي تلقي صحيح و حياتمند از قرآن نيست و به باور جدي ميشود گفت که اينها قرآن را نشناختند و ندانستند که چگونه کلامي است و چگونه کتابي است و اينکه متکلم در اين کلام تجلي کرده است «من غير أن يکون رأوه» نه! اينها واقعاً مثلاً اين کتاب را به عنوان يک مجموعهاي از الفاظ تلقي کردهاند که مثلاً به زبان عربي آمده است.
اصلاً به نظر ميرسد که اين دانش به رغم اينکه دانش خوبي است امتيازاتي دارد و در حقيقت راهکاري است مثل اينکه دانش ادبي است علم لغت علم صرف و نحو بسيار خوب است بسيار لازم است ولي بعضي متأسفانه به جهت همين تواني که علم لغت دارد يا علم ادبيات دارد قرآن را در حد علم صرف و نحو تنزل دادند. همين کتابي که نقد قويم بر تفسير تسنيم هست را شما بررسي کنيد اين بزرگوار يک اديب است يک کسي است که آشناي به علم ادبيات است ما بياييم و قرآن را در سطح علم ادبيات و دقتهاي ادبي خلاصه بکنيم و امثال ذلک ارائه کنيم و فهم معنايي برتر را در حقيقت تفسير به رأي بدانيم که متأسفانه به زبان و قلم اين بنده خدا اينجوري آمده، اين خيلي کجفهمي است عدم آشنايي به حقيقت قرآني است.
بله، يک حدي از فهم را در قالب ادبيات عربي ما ميتوانيم داشته باشيم اما اين همه معاني عرفاني و معارف مگر در قالب ادبي و به تعبير جناب حافظ «از شافعي مپرسيد امثال اين مسائل»، اين بنده خدا در حقيقت مثل يک شافعي است که گرفتار همين الفاظ و قواعد عربي و ادبي شده و فراتر از اين قواعد را در حقيقت ناصوابي ميداند و فکر ميکند که مثلاً آنچه را که بيان شده است يک تفسير به رأي است.
حتماً دوستان يا فرادا يا مثنا و ثلاث اين را داشته باشند من يک انسجامي در کلاس خودمان نديدم که بگويم اين جمع دوستان اين کتاب نقد قويم را ببينند و باهم شور بکنند و حرفهاي اين شخص را مورد مطالعه قرار بدهند! ببينيد آنچه که اين شخص اظهار ميکند يک نوع هرمونوتيکي است به اين معنا که با ظرفيت زبان ادبيات عرب آمده و ميخواهد همه تفسير را در قالب ظرفيت ادبي بيابد. اين آن فهم معنايي را باطنگرايي را تأويل را و بسياري از مسائل را که ميتواند فهم قرآني را به همراه داشته باشد و فهم قرآني هم صحيح هم تلقي بشود زيرا آيات قرآن بر اين معنا دلالت دارد اين را در حقيقت کنار ميگذارند يعني اتفاقي که الآن ميافتد اين است که شخصي به لحاظ به ظاهر سخن درستي است اينها قواعد ادبي است از قواعد ادبي که نميشود گذر کرد و امثال ذلک و اگر شما بخواهيد به اين قواعد ادبي بيتوجهي کنيد فهم غير واقعي را بر قرآن معاذالله آورديد اين شخص اينجوري در اين نقد قويم دارد حرف ميزند! که واقعاً انتظار است شما دوستان حتماً اين کتاب را ببينيد و باهم شور کنيد و در طي دورهتان إنشاءالله يک جواب قطعي براي اين حرف داده بشود.
اين «کلمة حق يراد بها الباطل» است از اينکه قواعد ادبي محترم است هيچ بحثي نيست اما آيا بايد همه قرآن را در قالب قواعد ادبي ديد تا فهم درست ايجاد بشود؟ يا ميتواند در قالبهاي ديگر هم درست باشد و هر کدام از اينها به نوبه خود صحيح باشد؟
جريان دانش هرمونوتيک امروزه به اين درد هم مبتلاست به اين مرض هم مبتلاست و بيماري و آسيبي که در آن وجود دارد اين ماجرا هم هست که در حقيقت با ظرفيتهاي موجود حرکت کرده و اين باعث شده که يک انحرافي متأسفانه در اين دانش اتفاق بيافتد و غير قابل اعتماد بشود که کسي بخواهد از اين درگاه به رغم اينکه ضرورت دارد به رغم اينکه فهم آن لازم است مثل فهم ادبيات عرب که فهمش لازم است و کارآمد است و مفيد است اما همه دانش اين نيست همه بينش قرآني اين نيست همه اين معارف اين نيست و نميشود ظرفيتهاي معارفي را در قالبها ادبي و قواعدي که بعضاً رعايت ميکنند در حقيقت ببينند.
اين مسئلهاي است که به لحاظ آسيبشناسي دانش هرمونوتيک قابل توجه است که دوستان اين مطلب را هم مدّ نظر قرار بدهند و راجع به اين مسئله با تأمل جلو بروند يعني به رغم اينکه اين دانش را مورد توجه و احترام قائل هستند اين مسئله هم به عنوان يک آسيب جدي است که امروز وجود دارد و به همين خاطر هم نتوانسته رسالت خودش را در اينکه فهم متن ديني را به درستي انجام بدهد به پايان ببرد بلکه يک نوع انحراف و کجي هم متأسفانه در اين قالب ايجاد شده است.