1401/09/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه تفسیر
قبل از اینکه ما از تفسیر سخن بگوییم که مرادمان تفسیر قرآن کریم است، یک قرآنشناسی مناسبی را باید قبلش انجام دهیم، چون بدانیم که ما میخواهیم چه چیزی را تفسیر کنیم بدون شک تفسیر ناظر به آیات الهی است از آن جایی که ما «بسم الله الرحمن الرحیم» سوره مبارکه «حمد» را آغاز میکنیم تا «و الناس» پایان سوره مبارکه «ناس» اینها قرآناند همه آیات الهی قرآن کریم هستند و دانش تفسیر وظیفهاش و رسالتش این است که این آیاتی که در این سور هست را تبیین کند تفسیر کند و باز کند که چه حقیقتی را خدای عالم در پسِ این پرده الفاظ و عبارات قصد کرده است؟ و معنای این آیات چیست؟ مراد الهی در اینها چیست؟
اما طبیعی است که ما قبل از اینکه به این نگرش تفسیری بپردازیم باید یک شناختی نسبت به خود قرآن به عنوان یک امری که موضوع این دانش است ما پیدا کنیم تا براساس این شناخت اجمالی از این موضوع، با دانش تفسیر به یک شناخت تفصیلی برسیم. ما اجمالاً بدانیم که این کتاب چگونه کتابی است؟ از کدام مبدأ نازل شده؟ به کدام مقصد و نهایت قصد میکند؟ چگونه نازل شده و اینگونه از مباحثی که ما میتوانیم در باب قرآنشناسی داشته باشیم که مباحث فراوانی طبعاً اینجا پیش میآید.
در این کتاب حالا اجمالاً اینکه داریم میرویم به سراغ مسئله تفسیر، آن جهت راهیابی به این تفسیر را بعضاً خود برخی از آیات روشن میکنند. در قرآن کریم این معنا آمده است که هر حقیقتی در نظام هستی مُلکی دارد و ملکوتی دارد. هر حقیقتی در نظام هستی ملکی دارد و ملکوتی دارد. این در سوره مبارکه «یس» است آیه 83 سوره مبارکه «یس» که آخرین آیه قرآن کریم است ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون ٭ فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون﴾ منزه است آن پروردگاری که ملکوت هر چیزی به دست اوست حالا ما فعلاً از واژه ملکوت خیلی بهرهمند نیستیم این مترجمین مثلاً ترجمه میکنند به آن جایگاه فرمانروایی اشیاء مثلاً. آیا واقعاً عالم ملکوت چنین جایگاهی دارد؟ و اساساً این جایگاه فرمانروایی جایگاهی است که میتواند این مقام را یا این عالم را به نام عالم ملکوت برای ما شرح بدهد تبیین کند یا چگونه است؟
حالا ما عوالم دیگری داریم یا نداریم فعلاً بحثی نیست اما این مسئله وجود دارد که قرآن دارند میفرمایند که ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ این یک جهان دیگری است این یک درگاه دیگری است که ما را به آن بُعد غیبی اشیاء دارد آگاه میکند. بُعد شهادت اشیاء همین بُعد ملکی است همین بعد طبیعی است و مادی است که ما بالعیان آن را مشاهده میکنیم لمس میکنیم حس میکنیم ملک اشیاء در مقابل ملکوت ظاهر اشیاء است در مقابل باطن اشیاء. باطن اشیاء در عالم غیب است و ما هیچ خبری از آن باطن نداریم. قرآن مجید دارد چنین جهانی را برای ما آشکار میکند و غیبی را برای ما معرفی میکند ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾.
پرسش: حتماً باید ما وجودی نداریم که هر وجودی ملکوتی داشته باشد؟
پاسخ: فقط ملکوتی؟
پرسش: فقط ملکوتی باشد!
پاسخ: تنزلّش به مُلک است اگر یک موجودی را ما در جهان مُلک دیدیم حتماً ملکوتی دارد اما اگر یک موجودی حیثیت ملکوتی یا جبروتی داشت مثل فرشتهها مثل ملائکه، ملائکه جنبههای ملکوتی دارند اما جنبه ملکی ندارند بله. هر ملکی ملکوتی دارد اما آیا هر ملکوتی ملک دارد این نیازی به دلیل دارد. تنزل آن موجود از آن عالم به عالم طبیعت و ماده که از آن به عالم ملک یاد میکنیم این قطعاً به اصطلاح اگر چنین اتفاقی بیافتد این موجود ملکی موجود طبیعی است که ملکوتی برای او هست.
پرسش: این تنزل ملائکه به صورت در قرآن اشاره شده مثلاً ﴿تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾ این چگونه است؟ موجود ملکوتی آمده در عالم ملک!
پاسخ: ملکوت که باطن اشیاء است در حقیقت این امکان برایش وجود دارد که به عالم ماده تنزل پیدا کند و در این عالم ظاهر بشود زمانی این ظهور اتفاق میافتد که علل معدّه او فراهم بشود علل تحقق او در نظام طبیعت فراهم بشود اگر مثلاً حالا گاهی اوقات اینها حاضر میشوند ولی حتی حضورشان هم حضور غیبی است چراکه بر جانها و دلها همانطوری که در باب ﴿تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا﴾ اینها چه کسانی هستند؟ ملائکه هستند اما این ملائکه چون با ملکوت ما پیوند پیدا میکنند إنشاءالله چون با ملکوت ما پیوند پیدا میکنند این آرامشبخشی اتفاق میافتد چون ما إنشاءالله حیثیت ملکوتی داریم حیثیت توجه به عالم غیب را داریم از آن سو هم از عالم غیب میتوانیم پردههایی را ببینیم شاهد باشیم ﴿أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا﴾، ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[1] اینها حیثیتهای غیبی است حیثیتها غیر مادی است. این حیثیتها حیثیتهای ملکوتی است.
ما با جهان ملکوت ارتباط بسیار بسیار ضعیفی داریم با غیب اشیاء و باطن اشیاء ارتباط بسیار ناچیزی داریم اما فی الجمله میدانیم که هر چیزی دارای جهان غیبی است که آن جهان غیب جهان اصلی و اساسی است که باطن اشیاء است و خدای عالم با به عهده گرفتن آن جهان غیب و آن سرزمین اصلی وجود هر موجودی او را اداره میکند ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ حالا این یک بُعد و یک جنبه.
جنبه دیگر باز آیه دیگری است چون چهار مرتبه این واژه ملکوت حالا فقط در حد لفظ داریم کار میکنیم فعلاً در قرآن کریم آمده است اینکه الآن خواندیم در آیه 83 سوره مبارکه «یس» بوده است. در آیه دیگری که حالا چون زمان زمان محدودی است ما فعلاً در بخش اول جلسه هم هستیم یک آیه دیگری را هم ما باز تلاوت کنیم که این آیه تأکیدی است نسبت به آیه دیگر و اینکه اراده الهی بر آن است که ما را با جهان غیب و ملکوت اشیاء آشنا کند. در سوره مبارکه «انعام» آیه 75 آیه را تلاوت میکنیم «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين﴾[2] ما برای اینکه ابراهیم خلیل را به مقام ایقان نه مقام ایمان، مقام یقین که مقام یقین یعنی مقام شهودی عین الیقینی برسانیم نه علم الیقینی، نه اینکه از طریق علوم به اصطلاح مدرسهای و دراسی، نه! از راه علم شهودی او را به یقین برسانیم که به ایقان برسد برتر از ایمان، ﴿وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين﴾، او را با باطن جهان آشنا کردیم ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ این یک اتفاق عینی و خارجی است نیامدیم درسی و دراسی در حوزه و دانشگاه او را به این مطالب آشنا کنیم بلکه آمدیم او را از باب ارائه حق ارائه باطن و ملکوت اشیاء او را به این مسیر آشنا کردیم.
آشنایی با ملکوت هم آشنایی دراسی نیست آشنایی تحصیلی نیست بلکه آشنایی شهودی و ملاحظه جهان غیب از غیر از امور حسی و مادی است ماوراء حس اس این هم در حقیقت راهنمایی قرآن است ما از کتابی سخن میگوییم که این کتاب حیثیت غیبی جهان را اجمالاً نشان میدهد به اصل این حیثیت ما را آگاه میکند و فلش معرفتی ما را هم مشخص میکند ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين﴾ آیه خیلی آیه سنگینی است مثل سایر آیات نیست بلکه مضمون بسیار عالی دارد و جهان دیگری را برای بشر دارد باز میکند بشر از این امر الآن محروم است از این جهانی که خدای عالم به ابراهیم و ابراهیمیان نشان داد و نشان میدهد جهان و بشر محروم است.
ما از کتابی سخن میگوییم و تفسیر کتابی را الان جستجو میکنیم که این کتاب یکی از جهاتش همین است که وراء مُلک به ملکوت هستی ما را مرتبط میکند آشنا میکند و میفرماید که جهان دارای ملکوتی است دارای غیب و باطنی است حالا ما واقعاً بیاییم راجع به مسئله باطن اشیاء هر چیزی را هر امر زمانی و زمینی طبیعی حالا ما میز و صندلی درست میکنیم اینها شیء به معنای مصطلح تکوینی که نیستند اینها مصنوع هستند اینها صنعتاند با بشر ساخته شده است آنکه به اراده الهی با تحقق وعدههای الهی تحقق پیدا کرده است و به نظام تکوین درآمده است کون وجود پیدا کرده است مثل شجر و حجر و ارض و سماء و لوح و فرش و کرسی و فلان اینها را در حقیقت که اینها مخلوقاند نه مصنوع. آنهایی که به اراده الهی یافت شدهاند این موجودات دارای ملکوتاند ملک آنها که ظاهر آنهاست همین است که ما از طریق حس میتوانیم او را بشناسیم ولی ملکوت اشیاء از راه حس بدست نمیآید باید راه دیگری را در حقیقت طی کرد و آن راه راهی است که حق سبحانه و تعالی ارائه میکند ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين﴾.
فلسفه این نوع از معرفت چیست؟ این خیلی خودش مهم است ما اگر بخواهیم الآن بشر مستحضرید که مشکل معرفت است نمیداند جهان چیست؟ هستی چیست؟ هستی تا کجاست؟ هستی بدست چه کسی آفریده شده؟ چگونه آفریده شده؟ مشکل بشر این است اگر بداند خودش با نحوه آفرینش او چنین است که ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[3] چگونه خدای عالم به عنوان دحسن الخالقین در انسان تجلی کرده است؟ انسانی که مرکب از ماده و تجرد است را چگونه آفریده؟ این طرفه معجون را چگونه خلق کرده است؟ این از غرائب نظام هستی است این را بشر خبر ندارد بشر انسان را یک موجود طبیعی و برآیند طبیعت میداند و میگوید که روزی بشر از طبیعت برآمده و سربرآورده و روزی هم در طبیعت سر فرو میبرد تمام هستی بشر در همین دو مدار دارد خلاصه میشود.
اما قرآن راجع به همه موجودات و خصوصاً بشر یک معرفت دیگری را عرضه میکند آن ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ که حق سبحانه و تعالی در باب انسان میگوید این شگفتی نظام هستی است که خدای عالم یک حقیقت مادی را با حقیقتی بنام نفس که مجرد است آمیخته و انسان را که مرکب از ماده و وراء ماده است ایجاد کرده است که واقعاً این طرفه معجون جای ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ دارد.
در باب شناخت اجمالی به این نکته توجه داشتیم که قرآن به دو جنبه ملک و ملکوت همه اشیاء دارد اشاره میکند که هر شیئی دارای جنبه ملکی است و دارای جنبه ملکوتی است که آیه پایانی سوره مبارکه «یس» متضمن این معناست و این امر است که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون ٭ فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون﴾ اتفاقاً والد بزرگوار سؤال کرده بودند از مرحوم علامه طباطبایی که سوره مبارکه «یس» را قلب قرآن معرفی کردهاند در روایات، دلیل این مسئله چیست؟ آیا چه امری وجود دارد که این سوره به عنوان قلب قرآن معرفی شده است؟ مرحوم علامه فرمودند که در بین همه آیاتی که در این سوره مبارکه است مهمترین آیه همین آیه است ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون ٭ فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون﴾ شاید این جهت، جهت عمدهای باشد که این را به عنوان قلب قرآن معرفی کردهاند.
بعضی از دوستان که در جلسه قبلی حضور نداشتند مراد از همین جلسهای که بخش اولش را حضور نداشتند این توضیح داده شد که در حقیقت این افق را قرآن دارد برای ما ترسیم میکند که ما دو افق معرفتی داریم یک افق، افق ملک است که ناظر به عالم طبیعت است و ما از طریق حواس و آنچه که در عالم شهادت است به این راه میبریم و دو آن چیزی است که ناظر به عالم ملکوت است و حیثیت غیبی و باطنی دارد. این فی الجمله در آیه اول عرض کردیم که چهار مرتبه واژه ملکوت در قرآن کریم آمده. عرض کردیم که ما هنوز با این واژه خیلی آشنا نیستیم فی الجمله ملک را در مقابل ملکوت میبینیم ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ این ملکوت ناظر به جنبههای باطنی و غیبی اشیاء است وگرنه ناظر به جنبههای مادی و ملکی اشیاء نیست این جنبه ملکی را خدای عالم به ما سپرده و با عقلی که هست و ابزاری که برای این عقل وجود دارد بنام ابزار حس، مدرکات حسیه ادراکات حسیه راه برای شناخت موجودات به لحاظ حیثیت ملکی آنها هست. قدّشان اندازهشان کمّشان کیفشان وضعشان أینشان جدهشان متیشان همه این جهاتی که به اصطلاح به عنوان مقولات جوهری و عرضی تحقیق شده که یک مقوله جوهر و نُه مقوله عرض و البته مسائل پیرامونی اینها قابل شناسایی است و ما از طریق حواس خمسه یا حتی جهات دیگری وجودی میتوانیم این موجودات را به لحاظ ملکی بیابیم البته معرفت ما هم طبعاً یک معرفت محدود است چون نازلترین معرفت معرفت حسی است و معرفت حسی بسیار ضعیف است و نمیتواند ما را به کنه حقیقت اشیاء آشنا بکند.
در مقابل این نوع از معرفت که ما معرفت حسی مینامیم یک معرفت برتر وجود دارد که از آن به معرفت شهودی یاد میکنیم و این معرفت شهودی ناظر به حقائق جهان باطن و غیب و ملکوت اشیاء است که آن بُعد از اشیاء را در حقیقت دارد هستی الهی و جهانبینی الهی ما را آشنا میکند. جهانبینی الهی این نوع از معرفت را برای ما آماده کرده و با بیانی که در ارتباط با حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود که ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين﴾، این آیه را در حقیقت در جهت معرفی جهان غیب اولاً، و اینکه حضرت ابراهیم(علیه السلام) به آن جهان آشنا شد ثانیاً، و اینکه شناخت آن جهان براساس ارائه است نه براساس تحصیل دراسی یا مدرسهای و امثال ذلک ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ﴾ و غایتی که برای این نوع از معرفت است ﴿وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين﴾، که رسیدن به عین الیقین و حق الیقین و امثال ذلک است.
اگر کسی به عین الیقین رسید یعنی حقیقت را به یقین شناخت و یک باور صد درصد حاصل میشود حقیقت را آنگونه که هست مییابد نه یک امر اجمالی که در پسِ پرده مفهوم یا پسِ پرده ادراکات حسیه ما چه بسا در پسِ پرده ادراکات حسیه حتی شناخت قطعی نداشته باشیم الآن عالیترین نوع شناختی که در جهان غرب مطرح است مسئله حس و تجربه است ادراکات عقلی و امثال ذلک برای آنها یک زمانی عقلگرایان بودند حاکمیت با عقلگرایان بود امروز حاکمیت با حسگرایان است علم را فقط در پرتو حس علم میدانند مازاد بر آن آنچه که غیر این است را علم نمیدانند علم اگر در پرتو عقل باشد را علم نمیشناسند.
پرسش: این آیهای که تلاوت فرمودید این میخواهد بگوید یکی از دستآوردهای دیدن ملکوت عالم یقین است درست است؟ چون نفرمود ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين﴾! بلکه میگوید: ﴿وَ لِيَكُونَ﴾! یعنی اگر ... خیلی چیزها را به او دادیم یکی از آثار به یقین رسیدن است ولی آثار دیگر هم دارد که نگفتیم ... «نری لیکون من الموقنین»، ولی در آیه فرمود: ﴿وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين﴾.
پاسخ: آن هم باز متضمن این معنا هست یعنی نافی اثر دیگر که نیست آنکه بدون واو هم بگویند «و لیکون» اینکه نفی نمیکند اگر اثر دیگری هم باشد.
پرسش: نفی نمیکند ولی آن موقع ظهورش این میشود که مثلاً دیدن فقط به یقین رسیدن نیست.
پاسخ: بله ممکن است اینطور باشد اینها استظهارات لفظیه است بحثهای اصولی و لفظی و اینها است ولی آیا واقعاً مضمون دیگری یا اثر دیگری از جهت ارائه برای انسان هم حاصل میشود یا نه؟ این را باید ملاحظه کرد. اما آنچه که الآن ما به آن نیاز داریم این است که این چند تا مورد را ما میتوانیم در پسِ پرده ارائه ملکوت اشیاء داشته باشیم آن هدف و غایت است که در این رابطه است این است که یک معرفت یقینی حاصل میشود انسان از مرحله ایمان به مرحله ایقان میرسد چون در ایمان حیثیت یقینی در آن مطرح نیست انسانی که به پرده غیب از راه غیب هم ایمان دارد به خدا اعتقاد دارد خدا را میشناسد پیامبر را و امثال ذلک را اما یقین ندارد ایمان دارد. آن یقینی که «لا ریب فیه» است و باعث میشود که انسان به اصطلاح بالعیان مشاهده بکند مثل «نی کپ دل علی النار الدخان، خود هنر دان دیدن آتش عیان» در حقیقت همین است که حقائق را مشاهده میکند.
این آیه دومی بود که در باب ملکوت ما در کریمه قرآنی سوره مبارکه «انعام» داشتیم.
پرسش: «هم و الجنة کمن قد رآها و هم فیهم منعمون یا هم و النار کمن رآها» ناظر به همین دیدن ملکوت است یا نه؟
پاسخ: بله یکی از جهاتش همین است حالا آن اگر از راه روایات است ما فعلاً ...
اما کریمه سومی که ما را به مسئله ملکوت هستی آشنا میکند و اینکه ما باید که ضمن اینکه از ملک اشیاء مطلع هستیم باید به ملکوت اشیاء هم آشنا بشویم و بلکه آن اصل است و تشویق به این معناست که باید با ملکوت جهان مرتبط بود با باطن جهان مرتبط بود و قرآنی ما به سراغ تفسیر آن میرویم که این قرآن دارد این درگاه جهان غیب را برای ما نشان میدهد و میفرماید که هستی منحصر به جهان ماده و طبیعت نیست بلکه جهانی است برتر که باطن و غیب این عالم است.
سوره مبارکه «اعراف» آیه 185 این است که «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُون﴾[4] در این آیه هم گرچه ما را در آیه 184 به تفکر در نظام هستی فرا میخواهد: ﴿أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِهِم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِين﴾، آیا فکر نمیکنند؟ نمیاندیشند؟ تأمل نمیکنند آن کسی که به عنوان پیامبر آمده یک انسانی عادی نیست؟ یک انسانی نیست که یک ادعاهایی داشته باشد، نه! او با برهان است با اعجاز است با بیّنات الهی است سخن او سخن حقی است سخنی است که باطل در محدوده آن راه ندارد «لا یأتیه الباطل».
آیا واقعاً این زندگی این نوع از حضور، این نوع از آوردههایی که به عنوان آوردههای غیبی است شما این کتاب را نگاه کنید این کتاب چگونه از زمان موسی زمان عیسی زمان ابراهیم و پیشینیان و دعوت آنها و سخنان آنها چگونه با صراحت قاطعیت و با تمامیت دارد سخن میگوید، فکر نمیکنید که این یک حرف عادی نیست؟ این یک ادعای دروغین معاذالله نیست. اول میفرماید که ﴿أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُواْ﴾، همین آیه 184 ﴿مَا بِصَاحِبِهِم مِّن جِنَّةٍ﴾، اینجور نیست که معاذالله بخواهد آن امور به اصطلاح پوشش دهنده عقل حیثیتهای جنّی بخواهد جن را که جن میگویند آن جهت مخفی بودنش و غائب بودنش است و میگویند مجنون از آن جهت مجنون است که عقلش پوشیده است و آقا کسی که به عنوان رسول الله آمده است این شخص و شخصیت رهآوردی دارد که نشان از عالم بودن فرزانه بودن انسان حکیم بودن انسان از جهان غیب سفر کرده و آمده است دارد نشان میدهد شما تأمل کنید فکر کنید ببینید که حرف زدنش زندگیاش سنت و سریرهاش چگونه است؟
حالا در کنار این مسئله که ما را به تفکر در باب حوزه وجود پیامبر(صلوات الله و سلامه علیه) دارد آشنا میکند آنکه در حقیقت مدّ نظر و نهایت اندیشه وحیانی دارد ما را تشویق میکند این آیه است آیه 185 سوره مبارکه «اعراف»: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ این یعنی چه؟ آن وقتی که حضرت استاد اینجا را میخواندند این توضیح را میدادند که اگر رؤیت و نظر به ملکوت امکان نداشت اصلاً محال بود که ما را بخوانند ما را دعوت بکنند به چیزی که آن چیز محال است.
پرسش: ...
پاسخ: صادر نمیشود بله. نمیشود که خدای عالم ما را دعوت بکند به حقیقتی که آن حقیقت حالا ممکن است وجود داشته باشد ولی دستنایافتنی باشد! حتماً دستیافتنی باشد که فرمود ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ﴾، هر چه را که خدا عالم آفریده است ﴿وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُون﴾ این هم کریمه دیگری است که در حقیقت حالا ما میخواهیم دنبال چه هستیم؟ ما دنبال این هستیم به دنبال دانشی باشیم که از آن به عنوان دانش تفسیر قرآن کریم یاد میکنند و این دانش از موضوعی سخن میگوید که این موضوع موضوعی است که بخشی از آن به ملکوت هستی راه دارد.
این یک وقت است که میگویند خیلی خوب، بیایید موجودات جهان را بررسی بکنید زمین و آسمان را بررسی بکنید و امثال ذلک خیلی خوب، ما هستیم و ابزار مادی و بالاخره هر چقدر که این ابزار کارآیی دارد ادارکات حسی را تقویت میکنیم این ابزار را تقویت میکنیم و میرویم به سراغ اینکه بتوانیم اشیاء را به لحاظ ابزار حسی و مادی شناختی برایش پیدا کنیم. ولی قرآن به این اکتفا نکرده است بلکه با گشودن دریای ملکوت راهی را به سمت ماوراء جهان طبیعت باز کرده و بلکه تشویق میکند و اصلاً میفرماید که فلسفه وجودی شما این است که به این عالم سفر کنید. این قرآن آمده است تا شما را با جهان غیب و عالم ملکوت مرتبط و آشنا بسازد آیا ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ و هدف هم که هدف ایقان است در سایه این امر حاصل میشود.
واقعاً حالا میخواهم عرض کنم که آیا ما از راه تفسیر چون من دنبال این نکته هستم که دانش تفسیر میخواهد چکار کند؟ دانش تفسیر واقعاً میخواهد جنبههای ملکوتی قرآن را هم برای ما وا بکاود؟ روشن بکند؟ تبیین بکند واقعاً؟ اگر چنین هدفی وجود دارد یک هدف فوق العاده است و ما آیا واقعاً تاکنون دانشمندان تفسیر چنین افقی را برای ما داشتند و حیثیتهای ملکوتی اشیاء را برای ما روشن کردهاند؟ یا نه، ما اصلاً از راه تفسیر به ملکوت اشیاء نمیرسیم، تفسیر دارد ناظر به حیثیتهای الفاظ و عبارات است و دایره شمول این نوع معرفت هم محدود است اما اگر انتظار داشته باشید که مسئله ملکوت را در حقیقت داشته باشید اینجا نگرش، نگرش دیگری است بینش، بینش رؤیت است و ارائه است و شهود است و مسیر آیا با قرآن میشود این مسیر ار طی کرد یا نه؟ و دانش تفسیر به چنین بُعدی از ابعاد قرآن هم نظر دارد یا نه؟ این هم مسئلهای است واقعاً. ما با دانش تفسیر تا کجا میخواهیم برویم؟ چرا؟ چون تفسیر میکنیم قرآن را و قرآن هم دارد جهان ملکوت را برای ما روشن میکند و به ما میفرماید که چرا در جهان ملکوت سیر نمیکنید؟ ما برای شما امکان سیر ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ این هم یک آیه.
آیه چهارمی که در همین رابطه وجود دارد
پرسش: آیه 88 «مؤمنون» است.
پاسخ: بله، آیه 88 سوره مبارکه «مؤمنون» است در این آیه خدای عالم اینگونه میفرماید: ﴿قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ يُجيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ البته آیه 86 هم این است که «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ﴿قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ٭ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلَا تَتَّقُون ٭ قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ يُجيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾، در این آیه از خدایی سخن گفته میشود که آن خدا ملکوت اشیاء بدست اوست و با داشتن ملکوت اشیاء همه هستی را در حقیقت در پناه خویش برده است و او میتواند براساس اینکه با ملکوت اشیاء در ارتباط است در جهان به اراده تصرف کند.
ملاحظه کنید مثلاً اگر بخواهند در این شجر و آن شجر تصرف بکنند بالاخره یک اراده مادی فی الجمله نقش دارد ولو در حد علت اعدادی. یک عصای موسایی میخواهد یک شتر صالحی و فلان. اما وقتی با ملکوت اشیاء در حقیقت حق سبحانه و تعالی در ارتباط است در آنجا هیچ کدام از اینها لازم نیست اول میفرماید که ﴿قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾، بعد هم میفرماید که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون ٭ فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون﴾ یعنی چه؟ یعنی جنبه ملکوتی مثل خلقی و ملکی نیست جنبه ملکی ضمن اینکه امر الهی را میخواهد زمینههای خلقی را هم میطلبد ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾، خلق چیست؟ یک موجودی است که هم نیازمند به علت فاعلی است هم نیازمند به علت قابلی است ولی عالم امری موجودی است که صرفاً به عالم امر و اراده الهیه اکتفا میکند و هیچ حیثیت خلقی در آن وجود ندارد.
حالا این مطالبی که گفته شد فی الجمله ما را با حیثیتهای ملکوتی آشنا میکند البته ما حرف باید بزنیم سخن باید بگوییم این احکام عالم ملکوت را باید بشناسیم عالم ملکوت عالم نزاهت است عالم قدس است عالم دورداشت از حیثیتهای طبیعی و مادی و امثال ذلک است این عالم را باید بشناسیم ما واقعاً با ملکوت اشیاء در ارتباط نیستیم و غیب اشیاء و باطن اشیاء را واقعاً نمیدانیم این از ناحیه این.
آیا الآن سخن این است آنچه که ما میخواستیم در این جلسه عرض کنیم و دوستان به عنوان بحث فلسفه تفسیری إنشاءالله دنبال بکنند در این رابطه است ببینید ما قائلیم به اینکه دانش تفسیر دارد قرآن را برای ما باز میکند تبیین میکند تفسیر میکند گرچه در جلسه قبل بین واژه تفسیر و تبیین یک امتیازی را قائل شدیم این جنبهها را هم جنبههای تبیینی میدانیم اگر ما تفسیر را در مقابل تبیین بدانیم و تفسیر را به حیثیتهای عبارتی و الفاظ و امثال ذلک بدانیم جنبه تبیینی به جنبههای باطنی برمیگردد.
آن جنبههای باطنی واقعاً چیست؟ چگونه است؟ آیا در قالب مباحث تفسیری قابل ارائه است؟ و مفسر میتواند در جایگاه ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ بنشیند؟ و واقعاً چنین انتظاری هست؟ از اینکه خود پیامبر گرامی اسلام(صلوات الله و سلامه علیه) و ائمه اطهار(سلام الله علیهم اجمعین) چنین جایگاهی را دارند و میتوانند به اذن الله ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ قرار بگیرند و در این جایگاه بنشینند و چشمان امثال ابابصیر را باز بکنند و آنکه نابینا است بظاهر بتواند حقائق هستی را آنگونه که هست ملاحظه بکند این تردیدی در آن نیست. «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيج»،[5] آقا امام صادق(علیه السلام) با آن چشمان الهی و ملکوتی خودش، چشمان ملکوتی یعنی چه؟ یعنی آن چشمانی که بتواند از ملک گذر کند و حقائق پسِر پرده را مشاهده بکند با چشمان ملکوتی آن آقا گفته بود که «مَا أَكْثَرَ الْحَجِيجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِيج»، فرمود: «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيج» این چیست؟ این به این است که شما در ظاهر که نگاه میکنید حاجی زیادند ولی در باطن آنکه حاجی است که قصد و قربت دارد و واقعاً به آهنگ الهی و توحیدی دارد سفر میکند خیلی محدود هستند سروصدا زیاد است ضجه و گریه زیاد است اما آنکه حاجی باشد و حج کننده که قصد دارد این کم است.
آقا امام صادق(علیه السلام) چشمان باطنی جناب ابابصیر را باز میکند و بعد این معنا را به او ارائه میکند که به صورت یقینی که «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيج»، اتفاق بیافتد و خیلی دیگر، خیلی از موارد که امام(علیه السلام) به اذن الله میتواند این قضیه ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ را به افراد شایسته نشان بدهد نمونههایی از آن همانطور که اشاره کردند در خطبه همّام و دیگر موارد هست.
میخواهیم ببینیم که آیا دانش تفسیر رسالتش به اینگونه از مسائل است؟ چرا این حرف را میزنیم؟ برای اینکه میگوییم تفسیر قرآن و قرآن هم به این مضامین اصلی توجه دارد بلکه تشویق میکند بلکه کسانی که این مسیر را طی نمیکنند نسبت به آنها تحذیر دارد ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾، آیا نمیخواهند ملکوت آسمان و زمین را بنگرند؟ به دنبال شناخت نسبت به ملکوت نیستند واقعاً؟ ما باید ببینیم که واقعاً جنبه چون اینهاست که قرآن را قرآن میکند و الا در مباحث تربیتی و اخلاقی و مسائل حقوقی و مسائل فقهی و اینها که اینها جنبههای ملکی است اینها خیلی با آن ازدواج بکنید با این ازدواج نکنید اینها محارم شما هستند آنها حلائل شما هستند اینها که بسیار شریف است و درست اس اینها احکام فقهیه است ناظر به نظام طبیعی است اما قرآن را باید در این فضا دید که دارد جهان را و هستی را آنگونه که هست به ما معرفی میکند میشناساند و با چنین نوع معرفتی در حقیقت ما را روبرو میکند و اگر ما به چنین معرفتی دست نیافتیم ما را نسبت به این مسئله دارد هشدار میدهد ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ و این آیه هم که ﴿وَ هُوَ يُجيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ﴾ تهدید است ﴿قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ در حالی که ﴿وَ هُوَ يُجيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ﴾. ﴿قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾، ﴿قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ٭ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلَا تَتَّقُون﴾، این آیات چه میخواهد بگوید؟ این آیات با معرفی حق سبحانه و تعالی دارد تهدید میکند که آیا چگونه است؟
آن دانش تفسیری که میخواهد چنین کتابی را برای ما باز بکند و روشن بکند آن چه دانشی است؟ ما به دنبال چه دانشی از تفسیر هستیم؟ چقدر توقع داریم؟ آیا توقع ما باید در حد یک حداقلی باشد و تبیین همین ظواهر آیات و نوع نگاهی است که از این آیه به آن آیه پی ببریم همین؟ یا نه، انصافاً راه دیگر و طریق دیگری برای معرفت برای ما دارد قرآن باز میکند و دانش تفسیر باید به آن حد هم توجه بکند؟
حالا برای اینکه یک رفع خستگی هم برای ما بشود اگر دوستان در این رابطه سؤالی دارند مطرح بفرمایند که ما فضای دیگر را در حقیقت در این فضا داشته باشیم. اگر جناب آقای لطفیپور هم مطلبی هست یادداشت بفرمایید یا نوشته اگر صحبت هم میشود کرد صحبت بفرمایید که ما این را داشته باشیم.
پرسش: این ملکوت را که فرمودید میشود گفت که همان جوهر است؟
پاسخ: نه، جوهر دست یافتنی است با موجود مادی است حیثیتهای مادی است جسم است مثلاً جسم. جوهر جسم است عقل و نفس و ماده و صورت و جسم. اینها حیثیتهای ملکی اشیاء هستند. نه، خود جوهر هم دارای ملکوتی است ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ که این ﴿کل شیء﴾ شامل جوهر هم میشود نه اینکه جوهر چون معروض اعراض است بشود باطن و اینها بشوند ظاهر نه! یک باطن حسی است و الا باطن اصلی که هیچ حیثیت مادی نداشته باشد اینکه نیست جوهر یک وقت از عقل سخن میفرمایید بله، عقل یک جوهر مجرد است و حیثیت باطنی دارد. از نفس سخن میفرمایید بله نفس مرکّب از ماده و صورت که نیست نفس یک حقیقتی است که مجرد محض است به لحاظ ذاتش مجرد محض است ولی افعالش را با حیثیتهای بدنی و مادی انجام میدهد لذا میگویند ذاتاً مجرد است و فعلاً مادی است یعنی به لحاظ فعل کارش را میخواهد انجام بدهد با ابزار مادی انجام میدهد ولی ظاهرش ذاتش جوهر است.
اگر با موجودات غیبی مثل نفس و مثل عقل صحبت میفرمایید، بله اینها موجودات ملکوتیاند و ما اتفاقاً بحث دوم ما به همین صورت ادامه پیدا میکند.
پرسش: ملکوت هم داریم ...
پاسخ: بله، ملکوت موجوداتی هستند که حتی گرچه ماده ندارند اما هیئت ممکن است داشته باشند صورت دارند مدبرات امر اینطور هستند در حقیقت که صورت دارند گرچه ماده ندارند.
پرسش: بالاتر از ملکوت چیست؟
پاسخ: بالاتر از ملکوت آن موجودی است که نه ماده دارد نه صورت. عقل محض است.
پرسش: ولی موجود است؟
پاسخ: بله. موجود است نه ماده دارد نه صورت، عقل محض است.
پرسش: ... یعنی انسان؟
پاسخ: نه، انسان هم حیثیت تجردی و عقلی یعنی اصطلاحاً میگویند فرد عقلانی یا رب النوع که مثلاً مُثل افلاطونی با این مسئله که فرد عقلانی است فرد عقلانی در مقابل فرد مثالی و در مقابل فرد مادی است یک فردی داریم از انسان که این فرد نه ماده انسانی دارد و نه صورت انسانی اما حقیقت انسانی هست میتواند در حقیقت آنکه مورد خطاب الهی بوده که ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[6] این آدم کدام آدم بوده؟ چه صورتی داشته؟ چه مادهای داشته؟ چه بوده؟ نه صورت داشته نه ماده.
پرسش: حقیقت بدنی و مادی نداشت؟
پاسخ: نه نداشت چراکه عالم اله که خدای عالم دارد او را خطاب میکند در آن عالم که ماده وجود ندارد صورت وجود ندارد هیئت وجود ندارد آنجا عالم قدس است و در عالم قدس این موجودات نیستند.
پرسش: آن عالم دیدنی است؟
پاسخ: دیدنی به چشم سر؟
پرسش: نه، با چشم باطن.
پاسخ: میفرماید: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ از آن باب است.
پرسش: این پس مقام است که به ابراهیم داده شد وقتی بالاترش است که میگوید ما ملکوت را به ابراهیم نشان دادیم بالاتر هم نشان بدهند ...
پاسخ: ببینید آن جنبهای است که حضرت ابراهیم از جنبه عقلیاش را میخواهید بفرمایید مثل پیامبر گرامی اسلام. آن جایی که ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ﴾[7] است او معلم فرشتهها است معلم جبرائیل است اما وقتی آمد زمینی شد و حیث انسان طبیعی را گرفت از اینجا فرشته وحی میشود ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي﴾، همین کسی که شاگرد او بوده است در اینجا میشود معلوم او یعنی به لحاظ حیثیت مادی او و ملکی او جبرائیل معلم است ولی به لحاظ حیثیت جبروتی او، او معلم حضرت جبرائیل است.
پرسش: یعنی آن روایتی که راوی میگوید از امام پرسیدم قبل از خلقت ... یعنی یک بار آنها معلم بودند و یک بار اینها؟
پاسخ: بله، به لحاظ حیثیتهای عقلی آنها یعنی ائمه و انبیاء معلماند و به لحاظ حیثیت طبیعی و مادی اینها معلم هستند یعنی فرشتهها و اینها معلم هستند.
پرسش: غیر انبیاء هم میتوانند آنجا را ببینند؟
پاسخ: بله، محدود نیست که اینها باشند البته درجاتی دارد کار آسانی نیست انسانی که عادی باشد نیست.
الآن ما میخواهیم نتیجه بگیریم نتیجه این جلسهمان چیست؟ نتیجه این جلسه این است که آیا دانش تفسیر چنین مسئولیتی را و چنین امری را هم به عهده دارد که به چون از دانش قرآن دارد حرف میزند قرآن هم که این افق را باز کرده برای ما، تصریح کرده است که ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾، ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ و امثال ذلک. اصلاً بالاتر، به صورت روشن میفرماید که ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾، یعنی حق سبحانه و تعالی ملکوت هر چیزی را به عهده دارد یعنی هر چیزی دارای ملکوتی است و ملکوت شیء است که انسانها را به یقین میرساند و معرفت نسبت به ملکوت اصل است و شما باید ملکوتی بشوید. اینجور نیست که محدود به نظام طبیعت و مُلک باشید.
پرسش: اینکه مفسرین به این نپرداختند که مربوط به کل شیء را پیدا کنند و به دنبالش بروند شاید بخاطر این است که علم تفسیر علم ظاهری است یعنی هر چیزی مثلاً میگویند گشت کردم در عالم مکاشفه که مربوط به فلان چیز ... این برای خودت حجت است این راه رسیدن سؤال این است که راه رسیدن به ملکوت کل شیء از کجاست؟ اگر از باطن است هر کسی برای خودش حجت است نمیتوانیم صغری و کبری بچینیم که ملکوت فلان چیز این است! بخاطر همین به دنبالش نرفتند. یعنی شما الان میفرمایید که قرآن میگوید ملکوت کل شیء را پیدا کنید و دنبالش باشید، این چگونه میشود؟
پاسخ: هر علمی یک دنیایی دارد ما با دنیای عرفان آشنا نیستیم دنیای عرفان دنیای عشق و شهود و اینهاست آنها وقتی حرف میزنند با یکدیگر حرف میزنند برای هم حجت است چطور راجع به ابن عربی مثلاً اینجور حرف میزنند؟ چون ابن عربی به عنوان یک کسی که جهان را دیده و بارها و بارها مرتبط بوده و میگوید پریشب با حضرت هود بودیم دیشب با حضرت اینجوری نشستم از بس از اینجور حرفها میزنند حاج آقا میفرمودند با این نمیشود طرف شد! آن کسی که اینجور میگوید دیروز و دیشب آنجا بودیم پریشب آنجا بودیم در آن قصه در آن ماجرا اینجوری بود، حرفهایی که ابن عربی میزند حرفی نیست که کسی بگوید که اصلاً الآن شما نگاه کنید طلبهها به راحتی راجع به این بزرگان و کسانی که هستند اظهار نظر میکنند! خیلی عجیب است! اصلاً به راحتی راجع به هر کسی میگویند! آدم از کسی که دو تا کلاس بالاتر از خودش هست یک مقداری سعی میکند که حریم نگه دارد و ادب را حفظ کند!
الآن مثل جناب صدر الدین قونوی آن بزرگمرد عقل و حکمت و عرفان که اینجور حرف میزند این شاگرد این مکتب است اینجور تضلّع دارد متضلّعانه راجع به ابن عربی حرف میزند چون در آن سرا هستند سرا، سرای شهود است اینکه شما میفرمایید صغری و کبری کردن ندارد.
پرسش: حجت است.
پاسخ: برایشان حجت است.
پرسش: برای خودشان و اهل عرفان حجت است نه برای ما.
پاسخ: نه، لذا نیست یعنی معنایش این نیست که این حجت نیست. این حجت هست ما قابلیت نداریم.
پرسش: یعنی ما نمیتوانیم برسیم؟
پاسخ: اینها باید برسند. من میگویم که ما در این فضا نیستیم همین که فرمودید بله، بسیار درست میفرمایند. علم دراسی باید صغری و کبری چید تا منتقل شد فکر باید باشد «الکفر حرکة الی المبادی و من المبادی الی المرادی» اگر چنین اتفاقی افتاد مطلب منتقل میشود. اما وقتی کسی که وارد وادی عرفان شد سؤال نمیکند که چه بوده؟ چگونه بوده؟ مثل اینکه چگونه مسائل برهانی برای اهل حکمت رد و بدل میشود؟ اینجا هم همینطور است. اینها آن قدر با مسائل هستند لذا هیچ اهل معرفتی از دیگری آن کسی که در این باغ آمده دلیل نمیخواهد دلیل چرا نمیخواهد؟ چون دلیل در فضای مفهوم دارد حرف میزند ماهیت حرف میزند یا در فضای شهود میخواهند ببینند شما دلیل هم بیاور برهان هم بیاور ارزشی برایشان ندارد. چرا؟ چون اینها در فضای علم شهود میخواهند حرف بزنند میخواهند ببینند واقعیتها را. وقتی این میگوید که اینجوری شد، با این بیان اینجوری شد او را نشانش میدهد جهان یک جهان دیگری است ادبیاتش زبانش رفت و آمد چیز دیگری است.
پرسش: ... عرفان نظری ... ملکوت را عرفان نظری میگوید من عهدهدار این هستم که با زبان صغری و کبری برای شما بگویم.
پاسخ: بله ولی این عرفان نیست این جهان غیب نیست این ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ در نمیآید. این در حقیقت ترقیق شده آن معنای شهودی است که در حد حصولی به اطلاع میرسد همین! ولی آنچه که ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ که از این در نمیآید. آیا کسی با عرفان نظری به ملکوت سماوات و ارض راه میبرد؟ آنها از ما خواستند از ما چنین انتظاری دارند که باید با این فضا راه رفت و این از قرآن برمیآید قرآن میتواند ما را با جهان غیب اینچنین آشنا کند و دانش تفسیر باید کمک بکند که چنین فضای معرفتی برای ما حاصل بشود، چرا؟ چون این میآید میگوید من تفسیر قرآن هستم قرآن چه میگوید؟ قرآن میگوید جهان به ملک و ملکوت تقسیم میشود شما در جهان ملک هستید من با جهان ملک کاری ندارم ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾، من به مُلک کاری ندارم بروید تسخیر کنید آسمان را. آنکه برای شما مهم است برای من اصلاً ارزشی ندارد من همهشان را جمع میکنم ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾[8] میشود اینها اگر ارزش بود که خدا جمع نمیکرد قطعاً اگر ارزش بود اما ملکوت هست جهان غیب هست چون آنها ارزش هستند آنها با ماده و مادیت که سروکار ندارند آنها با ثابتات هستند و ازلیات هستند و امثال ذلک.
قرآن در حقیقت آمده با آن بخش از وجود ما کار دارد آن حیثیت وجودی ما را میخواهد احیا بکند و ما را با جهان غیب آشنا بکند عرض کردم که ما به دنبال همین امور حلال و حرام هستیم و صحیح و فاسد هستیم و اینها که بسیار شریف است بسیار خوب است ولی آیا آنچه که در حقیقت از قرآن متوقع است این است؟ همین که مثلاً میخواهید ازدواج کنید اینجوری بکنید ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً﴾،[9] و خیلی از این مسائل اینچنانی یا نه؟ این مسائل مسائلی است که پیش میآید و حل میشود و بشر میتواند به خودش توجه بدهد و واقعاً تا یک حد زیادی این مسائل را حل بکند. البته ما باید مرزهای شریعت را به شدت محترم بشماریم عزیز بدانیم و حلال و حرام الهی را کاملاً رعایت بکنیم این معنایش این نیست که اینها اما قرآن برای این نیامده تا این جهات وجودی را بخواهد داشته باشد این آمده است تا ما را با آن حقیقت آشنا بکند.
من بسیار تأمل که میکنم در این آیات میبینیم که ما کمتر به این دسته از آیات که جنبه آن توفقی که در معرفت وحیانی هست به آن توجه میکنیم. تفسیرهایی هم که داریم تفاسیر همهشان ارزشمندند ما تابع این تفاسیر عزیز هستیم و مفسران گرانقدری که تلاش کردهاند ولی آیا واقعاً این تفاسیر در حد و قدّ و قامت کتاب عزیز ما یعنی قرآن هستند اصلاً. آیا اصلاً به این فکر میکنند که در حقیقت قرآن چنین حقیقتی است چنین افقی را دارد باز میکند قرآن امر منزّل است و در منازل چهارگانه قرآن ملکی و ملکوت و جبروتی و الهی است قرآن را شما اگر بخواهید پرپر کنید واقعاً اگر بخواهید قرآن را پرپر کنید منتهی میشود به یک قرآن الهی و مراد از قرآن الهی یعنی اسماء الله. اینکه حضرت آقا میفرمایند که این اسماء اللهی که ذیل آیات هستند ضامن مضمون آیهاند این ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾[10] ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾، این ﴿وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾ ضامن مضمون ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾ است.
اگر ملاحظه بفرمایید اگر این اسماء اللهی که ذیل آیات هستند این جمله را داشته باشید اگر این اسماء اللهی که ذیل آیات هستند ضامن مضمون آیه هستند، یعنی شما این آیه را جمع کنید، آنکه وجود دارد ﴿وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾ است. آن ﴿وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾ یک جلوهاش این است که ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾، آن کسی که به ﴿وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾ رسید به اسماء الله رسید آن اسم ﴿وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾ دارد کار میکند از جمله کارهایش این است که ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾، ضامن مضمون آیه است.
پس بنابراین قرآن حقیقی چیست؟ قرآن حقیقی همان اسماء اللهی است که ﴿وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾ است این اسماء الله را ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾، این میشود قرآن. ریشه قرآن در این است و الا در ملأ اعلی که ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾ نداریم! این مال نشأه طبیعت است ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾. آنکه در پیشگاه خدا کار میکند ﴿وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾ است که دارد کار میکند و آنکه در نشأه طبیعت است جلوهای از اوست رقیقهای از اوست مگر نه آن است که ﴿وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾[11] «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»،[12] این اسم اینجا را پر کرده است چقدر شریف است واقعاً؟ قرآن را شما در ملأ اعلی همان اسماء الله بدانید. چیزی به عنوان قرآن ما نداریم یک چیزی که مثلاً فلان باشد و لذا اینها هم اهل بیت(علیهم السلام) هم اسماء الله هستند «نحن اسماء الله»،[13] در حقیقت این قرآن حقیقی در نزد آنهاست.
اصلاً قرآنی که ما اینجا داریم که اینها حلائل هستند «یحرم حلاله» و امثال ذلک اینها اصلاً قرآن منزّل است در قرآنی که ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾؛[14] که اینها وجود ندارد اصلاً. الفاظ نیست عبارات نیست جنبههای طبیعی و مادی را توجه ندارد. آن قرآن وقتی که باشد حضور دفعی آن قرآن معنا پیدا میکند و الا میشود شش هزار و ششصد تا آیه. میشود سی جزء. اینجوری است 120 حزب. این آیه و سوره و جزء و حزب و اینها مال قرآن منزل است و الا قرآنی که علیّ حکیم است که این حرفها را ندارد. چقدر فرق میکند واقعاً؟
پرسش: یعنی جزء و حزب و اینها را ندارد؟
پاسخ: ندارد هیچ! چون اصلاً لفظ نیست سوره نیست آیه نیست هیچ کدام از اینها وجود ندارد عبارت که ندارد.
پرسش: حقیقتش چیست؟
پاسخ: اسماء الله است آن ﴿وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾، آنجا وجود دارد آن رأفت الهی اسماء الله است آن رأفت وقتی تنزل پیدا میکند میخواهد یک پردهای را نشان بدهد میگوید ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾، اصلاً هر آیهای ذیلش که اسماء الله است همین است. اسماء الله میشود ریشه قرآنی یعن یچه؟ یعنی اگر قرآن چهار منزل برایش گرفتند منزل ملکی، منزل ملکوتی، منزل جبروتی، منزل الهی، یعنی اسماء الله. منزل الهی یعنی چه؟ یعنی در صقع ربوبی اسماء الله که هست این اسماء الله ریشه قرآن است.
پرسش: یعنی وقتی باز میشود ...
پاسخ: اصلاً قرآنی که ما آنجا داریم یک قرآنی نیست که فرض کنید پیش بخاری یک چیزی باشد یک قرآنی باشد این حرفها وجود ندارد آنچه که در آنجا است همان اسماء الله است و پیامبر گرامی اسلام با اسماء الله روبرو میشود و این اسماء الله را خدا به او نشان میدهد به معنای اینکه صاحب این اسماء الله میشود «نحن اسماء الله» قرآن در نزد اوست ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾ اینها میشود.
پرسش: این نشان دادن مثلاً اسماء الله به پیغمبر به معنی این است که پیغمبر متحقق به اسماء الله است یا فقط دریافت است؟
پاسخ: نه، متحقق آن اسماء است حق الیقین است مرتبه، مرتبه حق الیقینی است حق الیقین یعنی اینکه با آن حقیقت عینیت پیدا میکند نه اینکه مظهر بشود به معنای اینکه تابلو و آینه باشد. البته نگرش عرفانی این است یعنی آن چیزی که الآن هست و جان پیامبر به آن مشغول است این است که حق است
پرسش: ...
پاسخ: که حق سبحانه و تعالی آن تجلی خودش را در وجود پیامبر کرده است بله وجود پیامبر هماکنون سراسر اسماء الله است ولی آنکه تجلی حق است برای او شده اسماء الله وگرنه برای حق سبحانه و تعالی نگاه کردن به آینه وجودی خودش است.
پرسش: ...
پاسخ: مثلاً آنجوری میشود. پس ملاحظه بفرمایید ما در تفسیر قرآن باید به این مسئله توجه کنیم که خلاصه بحث این است که قرآن قبل از اینکه ما دانش تفسیر را بخواهیم آغاز کنیم یک شناخت اجمالی از خودش میدهد از جمله آن شناختها این است که جهان را به دو قسمت مُلک و ملکوت تقسیم میکند و تصریح میکند تشویق میکند افراد را که به جهان ملکوت سفر کنند جهان ملکوت را بشناسند و آن چیزی که ما را با جهان ملکوت آشنا میکند چیزی جز وحی و قرآن و نیست این قرآن است که دارد ما را با جهان غیب آشنا میکند و آنچه که ما به لحاظ مسائل مادی و طبیعی داریم این گرچه مسائل قرآنی هست و تا آخرین مرحلهاش عزیز است و قرآن است و وحی است و همهاش با حیثیت قدسی است ولی آن جنبههایی که اصل قرآن و باطن قرآن باشد اینها نیست و باید آنها را در تفسیر و دانش تفسیر جستجو کرد.