1401/08/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه تفسیر
يک مقداري اگر ما تأمل کنيم ميتوان اين را با يک تدبيري به يک ضلع تبديل کرد و پاسخ مناسب و درخوري را براي آن فراهم کرد. يک بحث اين است که آيا نسبت عقل با قرآن چيست؟ يک بحث ديگر هم اين است که نسبت علوم با قرآن چيست؟ هر دوي اين پرسشها پرسش روز است که به هر حال ما يک حقيقتي بنام وحي و قرآن عزيز را داريم اين حقيقت يک حقيقت آسماني است و يک حقيقتي است که براساس موهبت الهي به بشر داده شده است هرگز معادل ندارد و بشر قدرت اين را ندارد که بتواند براي اين موضوع يعني حقيقت قرآن معادل بسازد همواره سيطره و قدرت و قوّت علمي قرآن به حدي است که بشر به خودش اجازه نميدهد که به حريم علمي قرآن و اين حقيقت نزديک بشود بارها و بارها اين تحدي قرآني نشان از اين است که در همه زمينهها نه تنها زمينه بحث فصاحت و بلاغت و امثال ذلک که در آن روزگار بسيار قابل توجه بود در هر زمينهاي قدرتي که دارد اين قرآن به صحنه ميآورد اصلاً قابل اين نيست که انسان بخواهد با آن رقابتي بکند و لذا در مقابل پيامبر گرامي اسلام آنها زبان ديگري گشودند به اينکه اين مثلاً سحر است اين مثلاً شعر است تخيلي است اسطورهاي است و امثال ذلک که اينگونه از اتهامات براي اين بود که با يک حقيقتي روبرو هستند که اين حقيقت قابل اينکه انسان بتواند با معيارهاي عادي به آن دسترسي پيدا بکند ندارد.
آن کاري که مثلاً عصاي موسي ميکرد يا يد بيضاء ميکرد اين کاري است که احدي نميتواند و لذا حضرت را متهم ميکردند به سحر و امثال ذلک که مثلاً موسي سحر آورده است! البته سحر مستحضريد که يک جنبه علمي و طبيعي و مادي ندارد و قابل دسترسي است استاد و شاگرد دارد تربيت دارد و امثال ذلک و لذا سحره وقتي در مقابل موساي کليم قرار گرفتهاند همه اظهار تزلزل کردند اظهار ذلت و خواري کردند و همهشان «و القي السحرة و هم ساجدون» اين سجود، سجود خضوع است و اين نشان از ذلت در مقابل قدرتي است که حضرت موسي(عليه السلام) ارائه کرده است.
بنابراين ما يک حقيقتي داريم بنام وحي که اين معادل ندارد و هرگز بشر نميتواند خودش را با آن حقيقت روبرو کند و احياناً بخواهد با آن مقابله کند و لذا همه کارها را انجام دادند و آن جرياني که ساختند و آن شخص را به هر حال بردند داخل يک مجموعهاي و محفظهاي که قرآن را بتواند معادلش را بسازد و بعد از چهل روز آمد که گفت که اين ﴿فقتل کيف قدر ثم قتل کيف قدر فلا...﴾ و بعد هم گفته بود که اين سحر است!
در مقابل معجزات و کرامتهايي که از انبياي الهي مشاهده ميکردند وقتي قدرت مقابلهاي نبود اينها را متهم ميکردند به سحر و امثال ذلک و در باب قرآن اين مسئله خيلي شديدتر بود قرآن با يک هيمنهاي وارد شد که اصلاً احدي در آن راستا قدرت اينکه بخواهد داشته باشد را نداشت. اين قصهاي که ما به عنوان وحي ميشناسيم يک حقيقت آسمان و غيبي است و به هيچ با ملاکهاي عادي قابل مقايسه نيست حتي قابل دريافت نيست نميشود با عقل بشري و يا علم بشري و امثال ذلک آمد و اندازهگيري کرد و گفت که اين است ساحت ديگري است ساحت وحي کاملاً متمايز است به حدي است که حتي خود پيامبر گرامي اسلام وقتي اين وحي را تلقي ميکرد در مقابل اين وحي عظيم عاجز بود و فقط و فقط ميتوانست زبان وحي باشد و آنچه را که خداي عالم به او ارائه فرموده است را اظهار و ارائه بکند و هيچ از خود واقعاً تواني نداشت.
اما آنچه که اکنون الآن از اين حقيقت بنام وحي در اختيار بشر قرار داده شده اين بناست فهم بشود بناست درک بشود بناست مراد و مقصد و مقصودش فهم بشود و اين جز با تفسير امکانپذير نيست و لذا خدا پيامبرش را مأمور کرد به اينکه اين را تبيين کند ﴿لتبين ما نزل اليهم﴾ اين يعني اينکه آنچه را که براي بشر نازل شده است نيازمند به تبيين است نيازمند به تفسير است و از سوي ديگر هم خود اين کتاب با توجه به اينکه در يک شرايطي نازل شده است که آن شرايط اقتضاي اين را ندارد که آن درک درست و مستقيم را بتواند تحويل بگيرد متشابهات دارد حتي ناسخ و منسوخ دارد که البته ناسخ و منسوخ هم مستحضريد که به تخصيص ازماني برميگردد و الا قضيه نسخ به معناي فهم عرفي نيست. به تخصيص ازماني برميگردد ولي بالاخره اين مسائل هست و اين نه به جهت اين کتاب است که کتاب در نشئات ديگر چنين مسائلي را ندارد وقتي به نشأه طبيعت ميآيد ظرفيت طبيعت براي اينکه اين حقيقت را تحمل کند به گونهاي نيست که بتواند همه را به صورت محکم بيابد.
وقتي خداي عالم از قدرت خودش سخن ميگويد و از سلطه خودش بر نظام هستي سخن ميگويد ميفرمايد که ﴿الرحمن علي العرش استوي﴾ اين ارائه اين سلطه و قدرت الهي بر نظام هستي اين بايد به يک گونهاي ارائه بشود به گونهاي ارائه بشود که بشر هم بتواند في الجمله فهم بکند گرچه با تفسيري که ارائه ميشود مشخص ميشود که منظور از سلطه چيست؟ تسلط الهي چيست؟ استوي چيست؟ و امثال ذلک.
آنچه که ما الآن ميخواهيم راجع به آن سخن بگوييم اين است که بالاخره يک حقيقتي بنام وحي با يک ويژگيهاي فوق العاده، اين عنوان فوق العاده را که ميگوييم واقعاً فوق العاده است يعني به صورت عادي نيست خارق العاده است معجزه است در اختيار بشر قرار گرفته که از آن به عنوان وحي ياد ميشود. اگر بگوييم که بشر به هيچ وجه اين را نميفهمد و آنچه که به عنوان وحي آمده است کاملاً مجهول است و ناپيداست و نامعلوم است اين نقض غرض است حکمت الهي اقتضاء ميکند آنچه که به عنوان وحي در اختيار بشر قرار داد و او را به عنوان ﴿هدي للمتقين﴾ فرستاده است ﴿نذيرا للعالمين﴾ فرستاده است حيثيت هدايتگري داشته باشد روشنگري داشته باشد و اگر گفته است که ﴿و يعلمهم الکتاب و الحکمة﴾ اين کتاب بناست که حيثيت تعليمي داشته باشد و جامعه را به مسائل عالم آشنا بکند و امثال ذلک.
پس ما يک حقيقتي داريم که اين حقيقت ذاتاً وحي است ذاتاً امر غيبي است ذاتاً خارق العاده است اما به اين هدف آمده است که جامعه را روشن بکند و هستي را براي آنها آنگونه که هست تعريف بکند و به تعبير خود قرآن به گونهاي باش که ﴿لعلّا يکون للناس علي الله حجة بعد الرسل﴾ که اين آياتي است که حضرت استاد به شدت به اين آيه باور دارند و ميفرمايند که اگر کسي بخواهد ارزش عقل را بداند اين آيه ارزش عقل را مشخص ميکند که عقل چقدر ارزش دارد و به گونهاي است که اگر انبياي الهي فرستاده نشوند عقل ميتواند در مقابل خداي عالم احتجاج بکند و به خداي عالم بگويد شما که ميدانستيد بعد از اين عالم نشئات ديگري وجود دارد ما که خبر نداشتيم چرا پيغمبر نفرستادي راهنما نفرستادي تا هدايتگر باشد؟ يعني عقل ميتواند با خداي عالم احتجاج بکند و اين مسئله است.
جايگاه عقل بسيار جايگاه مهم و حياتي است نه اينکه مثلاً بگوييم يک چيز ارزشمندي است نه! يک حقيقت حياتي است و حيات انسانها در پرتو اين عقل است اين عقل است که ميتواند اين معارف را فهم بکند و امثال ذلک.
پرسش اصلي اين است که حالا که خداي عالم اين حقيقت معرفتي را فرستاده اين حقيقتي که آمد تا هدايتگر باشد روشنگر باشد و جهان را به ما بنماياند نسبت عقل با آن چيست؟ از پرسشهاي اصلي است عقل پس براي چيست؟ آنچه که بشر به آن مينازد و خودش را براساس گرايش با آن دارد تعريف ميکند عقلگرايان حالا يا در مقابل آنها حسگرايان علمگرايان و امثال ذلک الآن توضيح خواهيم که داد اينها در حقيقت در اين راستا هستند که ما معرفتي فراتر از عقل و فراتر از آنچه را که عقل مييابد نداريم. اين معرفتي که شما داريد از طريق وحي براي ما ترسيم ميکنيد اين معرفت يک امر اسطورهاي است يک امر خرافي است که يک امري است که ما نميتوانيم به آن باور داشته باشيم شما ميگوييد که پس از اين عالم، عالم ديگري است و در جهان غيب، انسانها دوباره زنده ميشوند دوباره رسيدگي و کارشان است و معاد است و امثال ذلک.
اينها اصلاً براي ما قابل شناخت نيست قابل درک نيست لذا مسئله عقلگراياني که امروز در مقابل وحيگرايان قرار گرفتهاند چنين احتجاجات و محاجههايي دارند. ما قبل از اينکه وارد اين منازعات بشويم و اين درگيريها و مواجهات بين عقلگرايان و وحيگرايان را بخواهيم ترسيم کنيم ببينيم که نقش عقل واقعاً چيست و خود دين و خود قرآن نسبت به عقل چه موضعي دارد؟ اين بسيار مهم است که اگر از قرآن سؤال کنيم از وحي سؤال کنيم که شما که به عنوان هادي امت آمديد روشنگري ميخواهيد بکنيد معرفتي ميخواهيد داشته باشيد از عقل چه خبري داريد و عقل را چگونه ميبينيد؟ و نسبت شما با عقل چيست و چگونه است؟
پرسش: اينکه مکرر ميفرماييد عقل، منظورتان عقل محض است يا عقلا عقلاء و عرف است؟
پاسخ: الآن عرض ميکنم يک تعريفي را اجمالاً در جلسه قبل عرض کرديم الآن هم بايد بيشتر توضيح بدهيم که مراد از عقل چيست؟ بله، آن جهتي که در قرآن کريم داريم و سراسر قرآن آن جهت را با خودش دارد جهت هدايتي است جهتي است که آمد تا بشر را هدايت کند و اين هدايت هم که مستحضريد بدون علم و آگاهي نميشود اين هست. قرآن که يک معرفتي متفاوت است يک معرفتي فائق است يک معرفتي است که مثل خورشيد اين معرفت جهان را روشن ميکند تا هيچگونه جهلي و امر ناپيدايي در نظام هستي نباشد حق به وسيله وحي مثل اين خورشيد جهان را آشکار کرد و از مخفي بودن درآورد. عقلي که اکنون الآن در مقابل وحي دارد قرار ميگيرد عقلي است که کارش عبارت است اينکه معرفت صحيح را براي انسان بياورد و مجهولات را به معلومات تبديل بکند ما الآن قوايي که در وجود خودمان داريم هر کدام از قوا کارکردي دارند قوه باصره، قوه سامعه، قوه لامسه، شامه، ذائقه، ساير قوا، ادراکي و تحريکي هر کدام از آنها شأني دارند و شأن قوه عاقله که منظور از عقل در اينجا يعني همان عقل نظري است شأن معرفتي است يعني ميآيد تا آگاهي و شناخت به بشر بدهد. اگر چشم ميبيند گوش ميشنود زبان ... ميکند شامه استشمام ميکند لامسه لمس ميکند و امثال ذلک هر کدام از اينها شأني دارند رسالتي دارند، قوه عاقله قوهاي است که فهم را و ادراک را براي انسان فراهم ميکند البته خود قوه عاقله هم ابزاري دارد قوايي دارد که آن قوا در حقيقت براي اينکه آن قوه عقل بتواند آن راهنمايي اصلي را انجام بدهد اينها را به استخدام ميگيرد.
پس نقش قوه عاقله بسيار نقش حياتي است نقش معرفتي است آمده است تا مجهولات را به معلومات تبديل کند مثلاً فرض بفرماييد که ما نميدانيم آيا اين عالم حادث است يا نه؟ ميآيد ميگويد که ما ميدانيم که عالم متغير است اين تغير را در عالم ميبينيم رفت و آمد را در عالم ميبينيم و از آن طرف هم ميبينيم که هر متغيري حادث است «العالم متغير و کل متغير حادث» براساس شکل اول يا مسائل ديگري نتيجه ميگيرد که «العالم حادث». اين «العالم حادث» مجهول بود ما نميدانستيم که عالم حادث است يا قديم است!
اين براساس چنين نظام علمي که براي خودش ايجاد کرده و حرکت فکري که ايجاد کرده است چون فکر در اينجا حرکت است «الفکر حرکة الي المبادي و من المبادي الي المرادي» با اين حرکتي که ايجاد کرده اين جهل را تبديل به علم کرده است ما اول نميدانستيم که عالم حادث است يا نه! با اين حرکت فکري اين قوه عاقله به اين نتيجه رسيده است که عالم حادث است اين مجهول تبديل به معلوم شده است و همه مسائلي که البته در حيطه معرفت عقلي قابل گنجايشاند مثلاً کلي باشند و امثال ذلک.
اين قوهاي که الآن به عنوان قوه عاقله در وجود انسان هست و همه به وجود آن همه اعتراف داريم و نقش آن را هم ميدانيم ميخواهيم ببينيم که اين قوه در مقابل وحي که يک نوع معرفتي است حالا ما فعلاً معرفت برتر يا معرفت کاملتر معرفت شاملتر را فعلاً کاري نداريم چون بايد وحي را هم بشناسيم معرفي کنيم و بعد راجع به آن قضاوت کنيم.
اين حقيقتي که به بنام عقل در اختيار بشر قرار گرفته اين نسبتش با قرآن چيست؟ تا ما نهايتاً در بحث تفسير به اين نسبت توجه کنيم و بعد بگوييم آنچه را که از جايگاه عقل ما ميخواهيم فهم درستي است که اين عقل براي ما به ارمغان ميآورد.
اجازه بدهيد که ما فعلاً از وحي و قرآن فاصله بگيريم يک مقداري راجع به عقل فکر کنيم راجع به اين دستگاه فوق العادهاي که از امتيازات انساني است و انسان به وسيله اين قوه از ساير موجودات ممتاز شده است اگر قوه عاقله نباشد و انسان در حد معاذالله قوه خيال و وهم و اينها باشد انسان نيست انسان را با اين ويژگيها ميشناسند اگر ميگويند انسان حيوان ناطق است ناطق يعني مدرک کليات است ميتواند حقايق را بيابد و بفهمد، نه ناطق يعني اينکه زبان نطق داشته باشد و حرف بزند و امثال ذلک. حالا شايد آن زماني که انسان را تعريف ميکردند به حيوان ناطق، آن نطق را همين نطق زباني ميدانستند نه نطق معرفتي که ناظر به درک کليات باشد.
اين قوه عاقله در وجود انساني نقش فراواني داريم ما الآن راجع به عقل نظري داريم بحث ميکنيم راجع به عقل عملي و کارکرد آن فعلاً بحثي نداريم اين عقل نظري که معرفتآور است و بناست که مجهولات را در نزد ما معلوم کند اين چه جايگاهي دارد و نسبت اين با قرآن چيست؟
اين عقل که به يک معرفت صحيحي برسد اولاً زمينهها را جستجو ميکنند در چه زمينهاي بناست بررسي بکنند در چه زمينهاي اين مجهولات حضور دارند مثلاً اگر يک سلسله مجهولاتي در عالم رياضيات است در عالم حساب و هندسه وجود دارد کمّ متصل و کمّ منفصل دارد آيا عقل در آنجا کارکرد دارد؟ آيا آنجا عقل حضور دارد؟ يا اگر در باب طبيعيات انسان خواست تحقيقي کند در طبيعيات مجهولات «الي ما شاء الله» است همانطوري که در رياضيات مجهولات «الي ما شاء الله» است و عقل ميآيد در زمينه رياضيات فکر ميکند و ابزار در اختيار ميگيرد توليد علم ميکند و کمکم به مجهولات ميرسد آيا در باب طبيعيات هم همينطور است؟ ميبينيم که بله، عقل در فضاي طبيعيات با موضوع جسم طبيعي ميآيد و بررسي ميکند و نتيجه ميگيرد و بسياري از مجهولاتي که در فضاي طبيعيات است را کنار ميزند و تبديل به معلومات ميکند.
در مسائل عرفي و در عرفيات که بسياري از مسائل ما به زنجيرههاي عرفي برميگردد اين شرع مقدس هم مسئله ارتکازات عرفي را چقدر محترم ميشمارد! الآن از حجيت خبر واحد که سيره عقلاست بگيريد تا بسياري از مسائل را خصوصاً آن جايي که به عنوان امر الناس است اينها در حقيقت با ارتکازات جامعه عقلائي دارد تعليم ميکند عقلي که در اين فضا کار ميکند عقلي که در اين فضا کار ميکند اين هم يک مجهولاتي دارد يک فضايي در حقيقت هست که اين عقل با زمينههايي که در اين فضا ميبيند و ميآيد توليد ميکند مجهولات را تبديل به معلومات ميکند.
در اين کتاب منزلت عقل حضرت استاد چهار يا پنج شکل از حضور عقل را در عرصه علوم دارد بيان ميکند از آن عاليترين نوع حضور عقل در عرصه معرفت که نگرشهاي عرفاني است عقل فلسفي و کلامي يک بخشي است عقل عرفاني يک بخشي است عقل اجتماعي و سياسي يک بخشي است عقل طبيعي و جسماني يک بخشي است عقل رياضي يک بخشي است اينها همه پردههايي از عقل هستند که براساس ابزاري که در اختيار عقل قرار گرفته يا خودش در اختيار ميگيرد يا امثال ذلک در ميآيد و نشان ميدهد که نوع معرفتي که ميخواهد توليد بکند چيست؟ در عالم حس و تجربه چه نوع معرفتي را عقل توليد ميکند؟ علم ابزار کار است اما آن چيزي که حکم ميکند داوري ميکند و نسبتسنجي ميکند کار عقل است عقل دارد کل آنچه را که در اين فضاي علمي و معرفتي، معرفت حالا حسي يا تجربي است يا نيمهتجريدي است به تعبير حضرت استاد در کتاب منزلت عقل در فضاي معرفت رياضيات و حساب و هندسه ميفرمايند نيمهتجريدي و نيمهتجربي عقل آنجا دارد راهبري ميکند واقعاً شأن راهبري را با شأن عملکردي ما کاملاً بايد جدا کنيم اگر عقل نباشد هيچ کدام از اينها تبديل به علم نميشود. حس ميبيند که اين سرد است اين گرم است اين خشک است اين مرطوب است اما بتواند داوري بکند که اين مثلاً امر مرطوب براي اينجا مناسب است اين امر خشک براي اينجا مناسب است اين کار کار عقل است که دارد راهبري ميکند.
بنابراين اين قوه که بنام قوه عاقله است چنين شأني را دارد که معرفتي را دارد که توليد ميکند با أشکال مختلف همه اين اشکالي که الآن حضور دارند در عقل عرفاني حضرت استاد که از آن به عنوان عقل ناب ياد ميکند عقل ناب يعني عقلي است که نه تنها از ظن و گمان و خيال و حس و اينها منزه است از هوي و هوس هم منزه است از غواشي نفساني هم منزه است که بتواند با يک طهارتي حقائق را شهود ميکند که از يک عقل ناب از آن تعبير ميکنند عقل فلسفي و کلامي را عقل تجريدي ميدانند اما عقلي که در عرفان بناست که مباحث را شهود بکند را به عنوان عقل ناب ميشناسند ولي عقل است که در اين فضا با اين شيوه کار ميکند در فضاي عرفيات هم کار خودش را ميکند آن جايي که بحث ارتکازات عرفي هم هست عقل حضور دارد اما عقلي که در آنجا حضور دارد عقل متعارفي که در آنجا حضور دارد به همين مسائل متعارف انساني دارد اما عقلي که در آنجا هست خيلي متفاوت است. حالا عقل فلسفي و کلامي يک بحثي است عقل ناب که در حقيقت با خود يک نحوه شهودي را هم همراه دارد به گونه ديگري است.
ما همچنان در پرسش اصلي نسبت عقل و دين و نسبت علوم حالا عقل و قرآن مشخصاً و نسبت علوم با قرآن را داريم بررسي ميکنيم طبيعي است که بايد يک فرآيندي طي بشود تا به اين پرسش به صورت رسمي رسيده باشيم و إنشاءالله پاسخش را دريافت کنيم ما ميرويم به سمت اينکه إنشاءالله يک جهتگيري درستي باشد و آنچه که در باب نسبت بين عقل با قرآن هست و همچنين نسبت علوم با قرآن است را به يک وضع مناسبي ارزيابي کنيم و وقتي اين ارزيابي اتفاق افتاد خصوصاً براساس تقريبي که استاد فرمودهاند ما ميتوانيم از اين دو فضا استفاده کنيم الآن متأسفانه اين دو فضا رودرروي هماند و آناني که علمگرا هستند يا عقلگرا هستند در مقابل وحيگرايي و امثال ذلک دارند حرف ميزنند و موضع ميگيرند و اظهار نظر ميکنند و اين بسيار وضع نامناسبي است و باعث ميشود که اين هر دو جنبه معرفتي عوض اينکه به کمک هم بيايند به جنگ و نزاع و خصومت در ميآيند و هر کدام دارند قدرت ديگري را سلب ميکنند ما ميبينيم که جوري داريم قرآن را تفسير ميکنيم که با علم دارد مبارزه ميکند با عقل دارد مبارزه ميکند يا جوري عقل و علم را داريم تعريف ميکنيم که به جنگ با وحي دارد ميرود و امثال ذلک.
اين خصومت عقل و مثلاً نقل يا عقل و وحي يا عقل و دين و امثال ذلک که سالها متأسفانه بوده و اين خسارت عظيم را به شر در حوزه معرفتي زده که هم از جريان عقلگرايي عقب ماندهاند و هم از جريان وحيگرايي عقب ماندهاند در حالي که اين هر دو آمدند تا فضا را روشن کنند گاهي وقتها برخي از عبارات وحياني آن قدر شيرين است که اصلاً وقتي آدم به اينها مينگرد ميبيند که چقدر اينها آمدند تا فضاي معرفتي را دوستانه کنند و راه ارتباطي با يکديگر را با هم به گونهاي نشان بدهند که هر کدام نقش خودش را داشته باشد و در سايه اين بيان خودش را به جايي برساند مثلاً اين بيان در مجمع البحرين جناب طريحي هست که «لا دين لمن لا عقل له» يا «العقل شرع من باطن و الشرع عقل من خارج» که جناب طريحي تحت عنوان «و في کلام علي» در ذيل همين کلمه عقل آورده است و از اينها هم اگر ما اقتصاء کنيم چقدر فراوان است که اين نسبت را دارند چقدر شيرين ارائه ميکنند و چون الآن متأسفانه اين نسبتهاي معرفتي خوب تعريف نشده است اينها عوض اينکه در کنار هم باشند در مقابل هماند! اين مثل دو تا قدرتي است که خداي عالم ميفرمايد ﴿فلا تنازعوا فتفشلوا فتذهب ريحکم﴾ اين قسمت اينجوري شده است. هم ابهمت و قدرت معرفتي قرآن متأسفانه الآن شکسته هم قدرت و قوّت معرفتي عقل و علوم الآن بيتوجهي ميشود همين در قصه کرونا ما ديديم که چه جبهههاي مقابله شديد باهم گرفتند گر نبود مسائل حکومتي و امثال ذلک، اين نزاع در همه جا هم بود يعني فقط اختصاصي به کشور ما ندارد به نوع کشورها هم اين نزاع کشيده ميشود.
اين به جهت اين است که ما نفهميديم و متوجه نشديم که عقل بايد کجا کار بکند و نقل بايد کجا کار کند يا وحي بايد کجا کار کند و امثال ذلک. ما يک فضايي را باز کرديم اگر بخواهيم ادامه بدهيم شايد طرح دوستان که نيمه دوم جلسه را اختصاص ميدهيم به اظهار نظر آقايان و تحقيقاتشان عقب بماند برميگرديم دوباره به نظر دوستان و إنشاءالله اگر فرصت شد که آن بحث را ادامه ميدانيم وگرنه که إنشاءالله براي جلسه بعد ادامه ميدهيم.
پرسش: اين عقل زياد تکرار شد برداشت بنده اين است که يک وقت يک عقل را قوه عاقله تصوير فرموديد و يک جاهايي را بحث را برديد در ارتکازات که ارتکاز درک عقلي نيست و عقلائي است. بالاخره چه شد؟ اين عقلي که ميفرماييد منظور دليل عقلي است يا دليل عقلائي است؟
پاسخ: عقل در اين لايههاي مختلف جلوههاي مختلفي دارد اتفاقاً همين را ميخواهيم بگوييم که عقلانيت و حتي ارتکازات عقلايي يکي از پردههاي عقل است عقل يعني چه؟ يعني قدرت فکري که مي مجهولات را به معلومات تبديل ميکند اينکه گفتيم مثلاً عقل تجريدي ناب يا عقل تجريدي کدام يک هستند؟ اينها پردههايي هستند از عقل. ما يک قوهاي داريم که اين قوه چکار ميکند؟ معرفت را براي ما ايجاد ميکند؛ يعني مجهولات ما را به معلومات تبديل ميکند. اين مجهولات در حوزه عرفان است در حوزه حکمت و کلام است در حوزه عرفيات است در حوزه مسائل رياضيات است در حوزه مسائل طبيعيات است ما نياييم پراکنده و تشقيق کنيم يک قوهاي داريم که آن قوه، قوه متفکره است و بناست که مجهولات را براي ما معلوم بکند و فضاي معرفتي ايجاد بکند اين فضاي معرفتي در چه زمينهاي است؟ اگر در زمينه عرفان باشد ميگوييم همين عقل در اين زمينه ميشود عقل تجريدي ناب. همين عقل ميشود عقل فقهي همين عقل ميشود عقل معاش. تا کجا حضور پيدا بکند؟ ما که چندين عقل نداريم! يک قوهاي داريم که دارد ميانديشد.
بنابراين آيا سيره عقلائي را که يک رفتار اجتماعي است که با خودش يک نوع معرفتي را دارد ما به آن رفتار کاري نداريم آن معرفتي کهبا خودش دارد توليد ميکند را آن عقل دارد کار ميکند.
پرسش: ميخواهيد بفرماييد سيره عقلا هم اگر تأييد شده و از طرف شارع اگر تأييد شده بخاطر آن جنبه عقلاني است که در سيره است؟
پاسخ: اگر عقل در آن رابطه اظهار نظر کند اصلاً عقل در اين جنبه عقلائي خود اين عقل به اين صورت ظاهر ميشود مثلاً در علوم تجربي آيا عقل آنجا چگونه ظاهر ميشود؟ به صورت علم تجربي ظاهر ميشود ما اين را ميخواستيم بگوييم که نسبت عقل با علم چگونه ميشود؟ ببينيد، شما يک عقلي است که از آن به عنوان قوه متفکره ياد ميکنيم و کارش اين است که بالاخره اين مجهولات ما را معلوم بکند چنين قوهاي است اين قوه را اجازه بدهيد آن مشخصاً سؤال شما را کاري نداشته باشيم اين قوه در امور طبيعي ميآيد اظهار نظر ميکند در امور رياضي هم دارد اظهار نظر ميکند آيا ما اين عقل را مشترک لفظي بدانيم يا يک مشترک معنوي است؟ يک حقيقتي است که معرفت توليد ميکند و در زمينه معرفت، بستگي دارد اگر موضوعش جسم طبيعي باشد ميشود علوم طبيعي و اگر موضوعش جسم نيمه تجربي يا نيمه تجريدي باشد ميشود علوم رياضي ولي يک قوهاي است که دارد در هر دو جا مديريت ميکند و راهبري ميکند و نميتوانيم بگوييم يک عقلي است که اين عقل در علوم طبيعي کار ميکند و يک عقلي است فلان! نه، اين به جهت متعلقش تفاوت کرده لذا ميگوييم عقلي که در طبيعيات است عقلي که در رياضيات است عقلي که در الهيات است عقلي که در ... اين قوه در بسترهاي مختلف چهرههاي مختلفي دارد؛ لذا اين عقل به لحاظ اين چهرههاي مختلف، علوم مختلفي توليد ميکند.
پرسش: چهرههاي مختلف يعني کارکردهاي مختلف؟
پاسخ: کارکردهاي مختلف به لحاظ زمينههايي که وجود دارد اين است. ما نياييم بگوييم آن عقلي که در طبيعيات است يک کاري ميکند! بله، به لحاظ تعلقش يک کار ديگري ميکند و لذا آن عقل در رياضيات نيست لذا عقل معاش با عقل معاد فرق ميکنند آن دارد معاد را تنظيم ميکند اين دارد معاش را تأمين ميکند اما آن چيزي که در هر دوي اينها حاکم است به اشتراک معنوي در هر دو حاکم است نه به اشتراک لفظي؛ يعني يک عقلي ما داشته باشيم که در معاش کار بکند يک عقل ديگري داشته باشيم که در معاد کار بکند! آن در حقيقت بستگي به متعلقش دارد که متعلق اگر تغيير کرد اينجوري ميشود.
ميخواهيد که شما بفرماييد برنامهتان را هر چه هست!
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين».
آن بحثي که قرار بود بنده خدمت شما ارائه بدهم بحث آسيبشناسي تفسير قرآن به قرآن بود من آسيبشناسي که بحث ميشود و در کتابها که ما چند مدت مطالعه داشتيم بعد از اينکه مبنا را قبول کردند بناها را قبول کردند يعني ما ادله تفسير قرآن به قرآن را پذيرفتيم آن مبناها و بناها را پذيرفتيم حالا ميگوييم اگر شما خواستيد از اين مبنا استفاده کنيد و مبناي شما تفسير قرآن به قرآن بود کجا بايد بيشتر احتياط کنيد که اگر احتياط نکرديد لغزشگاههايي هست اين را آسيب ميگويند؛ مثلاً آسيب تفسير قرآن به قرآن آقاي بابايي اگر اشتباه نکنم دو تا چيز گفتند: يکي مثلاً چون دستشان از روايات کوتاه است يا اينکه نخواستند از روايات استفاده کنند از خود آيات بايد استفاده کنند به همين خاطر بعضي وقتها به تنگنا خوردند و بيش از دلالت خود آيات استفاده شده است يا از سياق بيش از خود بُرد سياق استفاده شده است.
اين دو تا اشکال را کرده بود.
پرسش: آيا نمونه هم آوردند؟
پاسخ: بله.
پرسش: مناسب است که نمونه را بياوريد!
پاسخ: به احتمال زياد نمونه هم آوردند. ولي آن چيزي که احساس کردم مفيدتر باشد حاج آقا هم راهنمايي خواستند فرموديد که مقدمه تسنيم و آن مکتب تفکيکيها را نگاه کنيد که برميگردد به اصل خود مبناي تفسير قرآن به قرآن؛ يعني بحث را ميبريم روي مبناي تفسير قرآن به قرآن آيا روي ادله و نقدي که آنها روي ادله اين مبنا دارند که بيشتر علامه طباطبايي و علامه جوادي آملي اين دو تا بزرگوار شاخصاند در اين زمينه و آن نقدهايي هم که شده بيشتر روي علامه طباطبايي است آن ادلهاي که الميزان آوردند براي مبناي خودشان و بيشتر اشکالات هم روي ايشان است.
ولي به هر حال علامه جوادي هم اگر مشکلي نداشته باشد بعضي از کلامشان را آورده بشود و آن نقدهايي که شده يا احتمال دارد بشود را مطرح بکنيم آن ادله که معلوم بشود که آيا مبنايشان تفسير قرآن به قرآن است يعني اينکه تمام منبع تفسير قرآن را خود قرآن ميدانند يا اينکه چيز ديگري ميدانند؟ حالا يک بحثي است به عنوان مواد خامي که مرتّب نشده به عنوان يک مقاله حالا شما در انتهاي بحث راهنمايي بفرماييد که چطور چيزي بشود بهتر است؟
آنهايي که مخالفت ميکنند با اين مبناي تفسير قرآن به قرآن که جداً آقاي سيدان است که دايهدار مکتب تفکيک هستند با آقايان ديگر هم هستند حالا بيشتر کلام ايشان و آقايان ديگر هم هست مطرح ميشود. همانطوري که در تفسير قرآن به قرآن به آيات براي مبناي خودشان استفاده ميکنند در مقابل هم هست کساني که رد ميکنند تفسير قرآن به قرآن را به وسيله خود آيات و همانطوري که علامه طباطبايي براي مبناي خودشان از روايات استفاده ميکنند طرف مقابل هم براي ردّ تفسير قرآن به قرآن از خود روايات هم استفاده ميکنند.
يک مقدمه را من از تسنيم خدمت شما عرض کنم در ادامه بقيه متن را ميخوانم. علامه جوادي آملي البته بحث ما قاعدتاً بعد از بحث آقاي محمدي است که تفسير قرآن به قرآن را مطرح کرديم و تعريف کرديم و گفتيم حالا ببينيم شايد بد نباشد که من مطالب را خدمت شما عرض کنم کوتاه است منابع تفسير قرآن از منظر علامه جوادي: ايشان ميفرمايند که مهمترين منبع، خود قرآن کريم است که مبين شاهد و مفسر است. منبع ديگر علم تفسير سنت معصومين است منبع سوم ـ به صورت خلاصه عرض ميکنم ـ عقل برهاني است.
حالا يک اشکالي مطرح ميشود که نسبت به کلام ايشان در اينجا، اگر قرار است قرآن به وسيله خود قرآن تفسير بشود روايات در اينجا جايي ندارد قرار بود خود قرآن به وسيله خود قرآن.
پرسش: ايشان که جواب داد در همان اولش گفتند مهمترين! يعني بقيه هم هستند اين مهمترين است.
پاسخ: بله درست است همين يک اشکال است که اگر قرار باشد خود قرآن براي خود قرآن تفسير بشود چرا مهمترين؟ ايشان در ادامه هم همين را ميفرمايند بهترين و کارآمدترين شيوه تفسيري قرآن که شيوه تفسيري اهل بيت نيز هست روش خاصي است که به تفسير قرآن به قرآن موسوم شده است ايشان ميفرمايد که بهترين و کارآمدترين حالا ما ادلهاي که براي تفسير قرآن به قرآن آورده ميشود بهتر بودن از آن فهميده نميشود يعني قرينهاي که ميآوريم از آن ادله فهميده ميشود که تنها شيوه درست تفسير، تفسير قرآن به قرآن است و بقيه شيوهها نادرست است ولي در صورتي که ايشان اينطوري ميفرمايد که بهترين و کارآمدترين شيوه تفسير قرآن همان تفسير قرآن به قرآن است و در منابع هم که ذکر ميکنند قرآن را به عنوان مهمترين منبه و نه تنها اينکه بگويند تنها منبع خود قرآن کريم باشد و اين با شيوه تفسير قرآن به قرآن که تنها از خود آيات براي تفسير خود آيات استفاده بشود يک ناسازگاري دارد.
پرسش: ندارد، چون خودشان دارند ميگويند که ما استفاده حداکثري از قرآن ميکنيم.
پاسخ: نه، تفسير قرآن به قرآن را هم که حاج آقا در جلسه قبل اگر اشتباه نکنم فرمودند، يک جور حاج آقا فرمودند که اين عبارت را استفاده نکنيم ولي براي اينکه فهم بشود بهتر، حاج آقا علامه جوادي نظرشان اين است که در تفسير قرآن فقط بايد از خود قرآن استفاده بشود نه اينکه استفاده حداکثري بشود.
پرسش: حاج آقا، اينجا برداشتتان از ... يعني حاج آقاي والد نظرشان به قرآنبسندگي است با اينکه اين خلاف ظاهر عبارتي است که خودشان دارند!؟
استاد: قرآنبسندگي يک اصطلاحي است که آنها ميگويند ما منبع معرفتي ديگري نداريم. نه! ما منبع معرفتي داريم اما براي فهم قرآن نيازي به امر ديگري وجود ندارد بلکه خود قرآن از درون، خودش را تأمين ميکند.
پرسش: نيازي نداريم يعني مطلقا اينکه با ظاهر عبارت ايشان نميسازد که ايشان ميگويد استفاده از قرآن استفاده حداکثري باشد اين کارآمدتر است اين مهمتر است اين بهتر است.
پاسخ: تفسير قرآن به قرآن را داريم معنا ميکنيم حالا نظر ايشان در اين رابطه چيست بماند! الآن اين است که آيا تفسير قرآن به قرآن يعني چه؟ تعارفي هم نداريم! تفسير قرآن به قرآن اين است که نه اينکه قرآنبسندگي باشد، چون قرآنبسندگي يک اصطلاحي است که متأسفانه اين فضا را دارد تيره ميکند. آيا منبع ديگري غير از قرآن براي معرفت قرآن هست يا نيست؟ بله هست که آن روايات عزيز ماست. اما سخن اين است که ما براي فهم قرآن، نيازي به غير قرآن داريم و قرآن در افاده معناي خودش راجل است و نميتواند؟ ميگوييم نه، اين نيست. معناي تفسير قرآن به قرآن اين است که قرآن به تنهايي ميتواند از پسِ تفسير خودش بربيايد. تمام شد و رفت.
پرسش: پس اين افعل تفضيلاتي که ايشان بکار ميبرند چيست که کارآمدترين و مهمترين!؟
پاسخ: ايشان را کاري نداريم.
پرسش: ايشان ميخواهند از تلقي حضرت عالي، اين مطلب را بگذارند بر عهده اين متن که ايشان ميگويند ما هيچ نيازي در کل فهم قرآن به غير قرآن نداريم؛ در حالي که اين نميخواهد اين را بگويد. يعني ميخواهد بگويد که ما تا جايي که ميتوانيم از قرآن استفاده کنيم براي فهم خود قرآن از قرآن استفاده ميکنيم ولي يک جايي خودشان اعتراف ميکنند ...
پاسخ: همين دوگانگي در کلمات مرحوم علامه داريم جستجو ميکنند ما بايد اين فهم را اصلاح کنيم يعني در مقام ارائه، صحيح ارائه کنيم که چه؟ که اگر ميگوييم تفسير قرآن به قرآن، قرآن براي افاده مرادات خودش و منظورات خودش به غير از خودش نياز ندارد.
پرسش: کل قرآن؟
پاسخ: بله، کل قرآن.
پرسش: پس ... را چگونه معنا کنيم؟
پاسخ: حالا اگر عرضهاش را نداشتيم به اين طرف و آن طرف نزنيم. ما بايد بگرديم در خود قرآن بررسي کنيم ...
پرسش: آنهايي که خودشان قائل به تفسير قرآن هستند ميگويند ما نميتوانيم.
پاسخ: چه کسي ميگويد؟
پرسش: خود علامه طباطبايي ميفرمايد.
پاسخ: آن نتوانستن به معناي اين نيست که اين شيوه ناقص است. اينها ناقصاند. ما بايد در فهم قرآن تأمل کنيم تا بتوانيم اين معنا را دربياوريم وگرنه از آن طرف هم آن دو طايفه از روايات هم هست آنها را بايد چکار کرد؟ قبلاً اين دو طايفه از روايات را خوانده بوديم. حالا فرمايشتان را بفرماييد تا بعد.
پرسش: يکي از بحثهايي هم که بود همين بود که خدمت آقا سؤال بود براي ما هم سؤال بود که اگر علامه جوادي به تبع علامه طباطبايي مبنايشان اين است که تنها بايد در تفسير از تفسير قرآن به قرآن استفاده بشود و اين نوع تفسير را درست ميدانند، پس چطور از منابع تفسير، روايات را هم ذکر کرد؟
پاسخ: ببينيد، يکي اين است که آيا خود قرآن در تأمين معاني و مرادات و مقاصد خودش راجل است؟ ما ميگوييم که قرآن چون نور است ـ به استنادات خودش ـ چون آمده تا حقائق را آنگونه که هست روشن بکند، او در ذات خودش هيچ محدوديتي ندارد. ما اگر احياناً نتوانستيم به معناي و مرادات قرآن از متن قرآن استفاده کنيم، به منابع ديگري تکيه کرديم و امثال ذلک، اين معنايش اين نيست که قرآن نتواند خودش را تأمين کند. بله، ما در مقام فهم همانطور که گفتيم قرآنبسنده نيستيم ما به ديگران هم مراجعه ميکنيم آنها که اهل بيتاند آنهايي که عِدل قرآن هستند ما از آنها استفاده ميکنيم در فهم معنا هيچ نگران هم نيستيم؛ لذا اينکه حاج آقا به افعل تفضيل ياد ميکنند اين است که در مقام اثبات اينجوري است.
اما در مقام ثبوت، آيا اين شيوهاي که به عنوان تفسير قرآن به قرآن است يعني ما در مقام فهم قرآن، قرآن خودش کفايت نميکند براي اينکه مرادات خودش را بيان بکند يا کفايت ميکند؟ چه کسي ميتواند بگويد که کفايت نميکند؟
پرسش: کفايت ميکند ولي در جُل، نه در کل.
پاسخ: پس نميکند. تعارفي هم نداريم. شما صريح بفرماييد که در جُل نه در کل يعني چه؟ آيا قرآن بدون منبع معرفتي ديگر در افاده معاني خودش راجل است؟ نميتواند خودکفا باشد در افاده معناي خودش؟ اين را بفرماييد. اگر بفرماييد اينجوري است، پس نور نيست. کلش نور نيست. نه! قرآن در ذات خودش نورانيت دارد و ميتواند مفاهيم و مرادات و مقاصد خودش را به نحو احسن روشن بگويد ما هستيم که بايد تأمل کنيم تحقيق کنيم و با بطون قرآن ارتباط برقرار کنيم تا فهم قرآني را پيدا کنيم اين ضعف از مفسر است نه ضعف از قرآن. شما ميتوانيد بگوييد که قرآن در افاده معناي خودش ناتمام است ناکامل است نيازمند به چيز ديگري است؟ اين را که هيچ کس نميتواند بگويد.
بنابراين ضعفهاي خودمان را به قرآن نياندازيم که بگوييم قرآن در افاده معناي خودش ناتمام است و نياز به امر ديگري دارد. اين لازمهاش اين است که اين شيوه کامل نباشد. شيوه تفسير قرآن به قرآن يعني قرآن در معاني و مفاهيم خودش در درون خودش نيازهاي علمي خودش را برطرف ميکند و از آنجا استفاده ميکند.
پرسش: حتي آن جايي که ميگويد رجوع به پيغمبر بکنيد رجوع به اهل بيت بکنيد، به اين هم نياز ميگويند يا نه؟
پاسخ: آنها راجع به عمل است «و إن تنازعتم في شيء فردوه الي الله و رسوله».
پرسش: اين تبيين است؟
پاسخ: احسنتم اين شيوه تبيينش چگونه است؟ ما در همين جا داريم بحث ميکنيم. آيا شيوه تبيين اين است که از غير قرآن براي قرآن خرج کن و هزينه کن؟ يا نه، در مقام فهم کما اينکه مرحوم علامه مدعي است که اينها هم اگر تفسير ميکردند به اين شيوه تفسير ميکردند. حاج آقا هم در عبارات خيلي سعي ميکنند که اينجوري بحث کنند کما اينکه ائمه(عليهم السلام) هم روش تفسيريشان روش تفسير قرآن به قرآن بوده است. اين را ميگويند، اين يعني چه؟ يعني اين روش خودکفا است. خودکفا غير از قرآنبسندگي است. نه، ما در مقام معرفت از معرفت وحياني ديگر مثل اهل بيت(عليهم السلام) استفاده ميکنيم اما سخن اين است که آيا قرآن در افاده معاني خودش نيازمند به غير است يا نه ميتواند خودش را و مقاصد و مرادات خودش را بيان کند؟
پرسش: به نظرم اين بحث، بحث مهمي است. يک اگر اشکال نداشته باشد مطلب ديگري را هم ذکر بکنم بعد اگر اجازه بفرماييد ادامه بدهيم. حاج آقا يکي از ادلهاي که براي اين شيوه تفسير قرآن به قرآن بيان کردند اين است که قرآن کريم در کنار دعوت انسانها به تدبر، دعوي انتصاب خداي سبحان و مبرا بودن از هر گونه از اختلاف و ناهماهنگي دروني را دارند ايشان در اين استدلال ميفرمايند که خداوند به ما گفته که قرآن را نگاه بکنيد، هيچ گونه اختلافي در آن نيست اگر اختلافي در آن بود معلوم ميشود از ناحيه من نبوده از ناحيه بشر بوده؛ ولي چون اختلافي در آن نيست از ناحيه من است. اين لازمهاش اين است که قرآن هم به عنوان ثقل اکبر و حجت بودن همه بر پيامبر نازل شد اين لازمهاش اين است که خود قرآن بدون اينکه به روايات مراجعه کنيم خودش را تفسير بکند و اين با فرمايش شما نميسازد که نظر حاج آقا اين بوده که ما به عنوان مفسر مثلاً من خودم يک نقصانهايي به عنوان بشر داشتم و نميتواند اين ... را به صورت کامل اجرا کنم. ايشان ميفرمايند قرآن گفته برويد در من تدبر کنيد و همه قرآن را بفهميد براي اينکه اختلافي در آن نيست، نه اينکه بعضي را بفهميد بعضي را نفهميد! حتي يک آيه هم بماند و از قرآن فهميده نشود نميشود از اين دليل استفاده کرد.
پس نظر خود حاج آقا اين است که براي بشر عادي هم ـ عادي به اين معنا که حالا متخصص مثل حضرت علامه جوادي ـ که همه آيات قابل فهم است و اينجور نيست که هيچ آيهاي نباشد و اين با فرمايش شما احساس ميکنم که نقصان دارد.
پاسخ: ببينيد در مقام ثبوت آقا معتقدند که قرآن ميتواند خودش را تأمين کند خودکفا است در مقام ارائه معنا. اما آيا من موفق هستم در اين مثل موارد خاص اين کار را انجام بدهم؟ اين حرف است. اگر اين شيوه در مقام ذات اين خودکفا بودنِ قرآن کافي نبود اين استدلالي که الآن حاج آقا ميکنند اين استدلال تام نبود آقا ميفرمايند که ﴿لو کان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا کثيرا﴾ تدبر کنيد. اين يعني چه؟ يعني سراسر قرآن را بررسي کنيد و ببينيد که در آن اختلافي نيست يعني چه؟ يعني اين قرآن يک حقيقت واحد منسجمي است که انثنا دارد متشابه است و بسياري از مسائل ديگر.
اين مبناست حالا اگر در بعضي از مسائل ما نتوانستيم خودمان را تطبيق بدهيم به اينکه مراد قرآن را از خود قرآن بيابيم اين الآن بسياري از آيات را ميبينيم که مرحوم علامه وقتي ميخواهد تفسير بکند چهل پنجاه تا آيه در کنارش ذکر ميکند اين يعني چه؟ يعني تفسير قرآن به قرآن فهم قرآن را حتي از کجا شروع شده و فلان. ولي در برخي از موارد ميبينيم که خيلي آن قدرت نيست. در بحث انسان کامل يا آفرينش انسان و امثال ذلک ميبينيم آنجوري که در برخي از موارد ميآيد و اينجور آيات را در تفسير مسئله ميريزد ميبينيم که آنجوري نيست.
بنابراين يکي اين است که آيا اين شيوه و منهج تفسير قرآن به قرآن کامل است؟ ميگوييم: بله، اين منهج کامل است يعني چه؟ يعني قرآن در افاده معناي خودش به هيچ چيزي نياز ندارد گرچه روايات معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) همهشان نور هستند در مقام روشنگري کمک ميکنند و به تعبيري که مثلاً اول خود منبع قرآن است بعد روايات هستند مثلاً. اين دو تا حرف است: يک وقت اين است که ما ميگوييم در فهم قرآن ما نياز داريم که روايات بيايند به کمک قرآن ـ به کمک ما نه! ـ بيايند به کمک قرآن و قرآن را در افاده معناي خودش کمک بکنند، اين يک مسئله است. يک مسئله اين است که نه، قرآن در افاده معناي خودش کافي است و حتي اهل بيت(عليهم السلام) با روايات نورانيشان ما را دارند هدايت ميکنند که ما چگونه از قرآن براي فهم قرآن استفاده کنيم؟ اينها درست است. اما اين معنايش اين نيست که ما از آن خودکفا بودن قرآن در افاده معناي خودش دست برداريم. تفسير قرآن به قرآن تفسير منهج کاملي است. ما اگر در مقام عمل ضعف داشتيم و به منبع ديگر مراجعه کرديم، اين معنايش اين نيست که قرآن در افاده معناي خودش ناتمام و ناقص است.
پس چون يکي از استدلالات اين است که قرآن نور است نور که در مقام فهم و معناي مراد خودش به ديگري نياز ندارد. دوم اين است که خود قرآن نورانيت کلام اهل بيت و موقعيت اهل بيت را او روشن ميکند. اوست که ميگويد اهل بيت از مقام طهارت برخوردار هستند اوست که ميگويد اهل بيت(عليهم السلام) در مقام خلافة اللهي هستند و دهها آيهاي که قرآن دارد اهل بيت(عليهم السلام) را معرفي ميکند جايگاهشان را مشخص ميکند اگر قرآن نبود ما به نورانيت و طهارت و اينگونه از مسائل چگونه ميتوانستيم برسيم؟ بله، پيامبر گرامي اسلام هم ميفرمودند احاديث نوراني پيغمبر هم بالاي سر ماست، ولي آنکه در حقيقت دارد روشن ميکند و حتي پيغمبر را پاک و پاکيزه ميداند مطهر ميداند و کلامش را نافذ ميداند و رسول ميداند قرآني که معجزه است و معجزه بودن او مثل «کالشمس في رابعة النهار» روشن است ميگويد که اين شخص پيغمبر است ﴿و الله يشهد إنک لرسول الله﴾، اين کيست؟ اين قرآن است. چون قرآن معجزه است و يک حقيقتي است که بشر نميتواند مثل آن بياورد اين قرآنِ معجزه، پيغمبر را رسول الله ميداند او را صاحب اين رسالت ميداند.
بنابراين اين قرآن است که پيغمبر را دارد معرفي ميکند اين قرآن است که اهل بيت را دارد معرفي ميکند. اگر اين قرآن در فهم خودش به پيغمبر و اينها نياز داشته باشد، اين نميتواند کامل باشد. پس چگونه ميشود که قرآن بيايد پيغمبر را معرفي کند به عنوان فلان و بعد پيغمبر بيايد قرآن را تفسير کند؟ نه، اين کتاب در حدّ خودش در تراز خودش بينقص است کامل است و ميتواند خودش را معنا کند گرچه ما عاجز باشيم گرچه ما ناتوان باشيم گرچه «لتبين» هم بجاي خودش محفوظ است اما اينکه ما بعد بگوييم قرآنبسندگي باشد آن هم باز باطل است.
پرسش: چرا؟ اگر ما واقعاً اينکه قرآن خودکفا است به ضرس قاطع، بگوييم قرآنبسندهايم!
پاسخ: قرآنبسنده، ما از اين اصطلاح هراس داريم.
پرسش: ما الآن اصطلاح قرآنبسندگي را در تعابير ما اين است. اين يک اصطلاح خيلي جالبي است يعني ما تفکيک ميکنيم بين عالم ثبوت و اثبات ميگوييم قرآن در تمام اجزاء و آيات خودش آيا خودش را بينياز ميداند يا نه؟ يعني آيا مبين تمام خودش است يا نه؟ ميگوييم در عالم ثبوت بله. بعد حالا ميآييم ميگوييم آيا شما ميتوانيد اين کار را انجام بدهيد؟ نه! آقاي جوادي! شما ميتوانيد؟ نه.
پاسخ: دارند تلاش ميکنند، نه اينکه نتوانند. ببينيد اين «نه».
پرسش: اصلاً تفکيک عالم ثبوت و اثبات براي ما خيلي قابل حل نيست.
پاسخ: بايد قابل حل باشد چرا؟ براي اينکه يک وقت است که ما ميگوييم اين شيوه ناقص است.
پرسش: نه، اين شيوه کامل است.
پاسخ: احسنتم، اگر کامل است پس بايد باور کنيم که قرآن نور است. در قرآن اختلافي وجود ندارد. قرآن بر همه چيز فائق است. اين درست شد. اين قرآن با اين حقيقت در افاده معناي خودش ـ دقت کنيد ـ چون من از اين قرآنبسندگي هراس دارم براي اينکه آن منبع معرفتي ديگر را منکر است. نه! ما منبع معرفتي ديگر را منکر نيستيم و اينجوري هم قبول نداريم. ما ميگوييم که قرآن در مقام افاده معنا و مراد و مقصود خودش به چيز ديگري و به منبع معرفتي ديگري نياز ندارد. با همين تعبير جلو برويم، نه اينکه بگوييم خودکفايي را بخواهد چنين معنايي را براي ما بياورد.
پس ما منبع معرفتي ديگر هم داريم که اين منبع معرفتي ديگر ميتواند عِدل قرآن باشد که همان اهل بيت هستند اينها عِدل قرآن هستند سخن اين است که آيا قرآن در افاده معناي خودش ذاتاً در مقام ذات
پرسش: يعني عالم ثبوت.
پاسخ: بله، در عالم ثبوت. در مقام ذات آيا اين خودکفايي را دارد يا ندارد؟ ما ميگوييم دارد. حالا در مقام اثبات آيا اين مفسران، بله اگر پيغمبري و امامي(سلام الله عليهم اجمعين) تشريف داشته باشند اينها بيايند تفسير بکنند هيچ بحثي نيست چراکه اينها خودشان عِدل قرآناند و هم از قرآن مييابند هم از خودشان ميگويند. ولي سخن اين است که آيا قرآن در افاده معناي خودش نيازمند به غير است؟ اين تعبير را بکار ببريد و ما هم بکار ببريم که آيا قرآن در افاده معناي خودش نيازمند به غير است ولو آن غير معصوم باشد؟ اگر نيازمند به غير است، پس اختلاف را نميشود فهميد، نورانيت را نميشود فهميد و خيلي از مسائل ديگر.
پرسش: اين فهم دو نوع است يک فهم ظاهري است که همه ميفهمند، يک فهم براي خواص است. فهم ظاهري را همه ميدانند لازم به تبيين نيست يعني اينکه قرآن همهفهم است و براي عوام است اينها ميفهمند. الآن «الم» ظاهرش را همه ميفهمند اما باطنش علامه جوادي و علامه طباطبايي اين را نميفهمند.
يعني ما الآن ظاهر «الم» را ميفهميم؟ علامه جوادي و ديگران ميگويد اگر روايت نبود ما نميفهميديم آيا ما ميفهميم؟
ظاهر «الم» را همه ميفهمند که اين حروفي است که خدا ميخواسته مبهم و سربسته بماند. اين ظاهرش را ميفهميم.
پاسخ: اين هم يک تفسير است کسي که اين را قبول ندارد. همين فرمايش را خيلي از آقايان قبول ندارند.
پرسش: اگر اين را هم قبول نکنيم اينکه قرآن اختلافي در آن نيست رد ميشود. يعني «الم» اگر
پاسخ: اگر کسي کل قرآن را بيابد وقتي ميگويد که اين «الم» دارد رمز بين او و پيغمبر است دارد مطالب کتاب را
پرسش: همين ظاهرش را ميفهمد.
پاسخ: نه، رمز است؛ يعني مرحوم علامه دارد تفسير ميکند ميگويد همين «حم» و اين حواميم سبع چه پيامي دارند؟ ميگويند پيام واحدي دارند شما به سورهها که مراجعه ميکنيد، ببينيد اين با مراجعه به خود قرآن فهميده است. ميگويد شما به اين حواميم سبع که مراجعه ميکنيد به مضامين اين سورهها که نگاه ميکنيد ميبينيد که مضامين اينها راجع به رسالت است راجع به وحي و نبوت است پس اين «حم» دارد اشاره ميکند که اين پيغمبر من! من اين سوره را در باب رسالت دارم ميگويم در باب وحي دارم ميگويم رمز نيست. مرحوم علامه باز کرده است. مرحوم علامه آمده گفته که چرا اين هفت سوره به عنوان حواميم سبع معرفي شدند؟ براي اينکه مضامين اينها يکدست است. اين «حم» يعني پيامبر! من راجع به رسالت دارم صحبت ميکنم. حالا «الم» هم بايد بررسي بشود و همينطور و همينطور.
اين ضعفي است که ما داريم در مقام تفسير و مقام اثبات.
پرسش: اگر ضعف باشد که واقعاً وقتي قرآن ميگويد که همه شما ميدانيد و قرآن براي همه نازل شده يعني عوام هم بايد بداند.
پاسخ: نه، عوامپسند دو تا حرف است. عوامفهم يعني کليت قرآن فهمش براي عموم باز است.
پرسش: پس آنهايي که نميدانيم تفسير است تدبر است، نه اينکه ...
پاسخ: پس چکار بايد کرد؟ بايد تأمل در خود قرآن کرد. تدبر در خود قرآن.
پرسش: پس هر چه فکر کنيم ندانيم ...
پاسخ: چرا؟ هر چه فکر کنيم ميدانيم.
پرسش: روايت هست! پس نبايد بگوييم تفسير قرآن به قرآن بهترين تفسير است.
پاسخ: شما يک دفعه خودت رفتي نتيجه گرفتي. ببينيد، وقتي که شما ضعف فهم و ادارک داشته باشيد، بايد تأمل کنيد بايد تدبر کنيد.
پرسش: تأمل کرديم ندانستيم!
پاسخ: نه، پيدا ميشود. اگر پيدا نشود لازمهاش اين است که قرآن نور نباشد.
پرسش: نور هست، آن عوامفهمش نور است.
پاسخ: يعني بخشي از قرآن نور است و بخشي نور نيست؟
پرسش: آن ظاهرش براي همه نور است.
پاسخ: اصلاً اين حرف عوامفهمي را نزنيم. اين تعبير هم تعبير درستي نيست در ارتباط با قرآن. فهم عوامفهمي چيست؟
پرسش: خود قرآن ميگويد که براي همه نازل شده است براي اينکه همه بدانند. براي همگان است.
پاسخ: اين نه يعني عوامفهم. همه يعني اين فضا فضاي نوراني است وقتي ما ميگوييم که اين کتاب، کتاب هدايت است را همه ميفهمند. اين کتاب، کتابي است که شما را از ضلالت در ميآورد اينها را ميفهمند. اين ﴿ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة﴾ اما خيلي از معارف است که در خود قرآن به ما فرموده که اين آيات آياتي است که براي فهم اينها بايد تدبر کنيد. معنايش اين نيست که! يک کليتي است بله، اين قرآن يک کتابي است که وقتي هر کسي به آن مراجعه ميکند يک فهمي دارد.
پرسش: در اين جنبه نور است.
پاسخ: اما معنايش اين نيست که همه قرآن را با همه سطوحش بتواند بفهمد. شما نتيجهتان را بفرماييد.
پرسش: اين اگر بگوييم ما اينجا رجوع به اهل بيت ميکنيم و اين يعني خود تمسک به قرآن و مقامات قرآن و از اين نتيجه بگيريم که اين نياز به غير حساب نميشود.
پاسخ: چرا نشود؟
پرسش: چون اين تمسک را خود قرآن گفته است، چون عِدل است.
پاسخ: خود قرآن گفته که اولاً عترت عِدل هستند نه روايات، اين يک؛ و ثانياً خود عترت دارد تفسير ميکند آيا اين را از غير قرآن دارد ميآورد يا از قرآن دارد ميآورد؟ اين سخن در اينجاست. اگر از خود قرآن دارد ميآورد باز همان تفسير قرآن به قرآن است. اگر از غير قرآن دارد ميآورد براي کمک فهم قرآن ميآورد اينجا ما بحث داريم.
پرسش: نه، از خود قرآن دارد تفسير ميکند ولي ما نميتوانيم بفهميم. يعني ما از پيغمبر ميپرسيم معناي «و انهر» چيست؟ ميگويد معنايش اين است که موقع نماز چهار نهر بيايد بالا. ميگوييم اگر شما نميگفتيد ما ميفهميديم؟ ميگويد نه. ميگوييم قرآن! شما محتاج به پيغمبر هستي؟ ميگويد نه، من خودم گفتم از پيغمبر بپرسيد. اين ميشود همان قرآن.
پاسخ: اين «و انهر» که يک مصداقي از مصاديق نهر است اين ميتواند يک کمکي باشد ولي اين معنايش اين نيست که ما در فهم مراد قرآن از اين استفاده ميکنيم. «و انهر» يعني نهر بکن يعني ما ميتوانيم بدون کمک به پيغمبر
پرسش: نهر کن يک معنايي است که آيه نميخواهد اين را بگويد.
پاسخ: نه، آيه همين را ميخواهد بگويد.
پرسش: مرحوم علامه ميگويند نه، اين نيست.
پاسخ: ما بايد از مسلک خودمان دست برنداريم. اگر ما گفتيم تفسير قرآن به قرآن، بايد ببينيم که آيا قرآن دارد اين معنا را افاده ميکند يا نميکند؟ ممکن است يک معناي ديگري را هم افاده بفرمايد قرآن که دارند استفاده ميکنند. ولي ما ميخواهيم ببينيم که آيا منهج تفسير قرآن به قرآن که ميآيد ميگويد قرآن در افاده معناي خودش نيازي به غير ندارد و ميتواند مقاصد و مرادات خودش را افاده کند آيا در اينجا ما راجل هستيم يا نيستيم؟ اين را بايد کامل بگوييم.
پرسش: راجل يعني پياده؟
پاسخ: بله، يعني نميتوانيم در اين معنا و مراد قرآني در اينجا بگوييم که خود قرآن در افاده معناي خودش کافي است اگر اين هستيم، بحث اختلاف را نميتوانيم حل کنيم نميتوانيم استدلال به اختلاف کنيم نميتوانيم استدلال به نورانيت بکنيم و نميتوانيم فائق بودن قرآن نسبت به هر نوع معرفتي را بيان کنيم. اين ثقل اکبري را نميتوانيم مشخص کنيم و خيلي از بحثهاي ديگر. ما بايد تکيه کنيم نبايد هراس داشته باشيم از اينکه قرآن عِدل معصومين(سلام الله عليهم) و معصومين به لحاظ معرفتي، عِدل قرآن هستند هيچ بحثي در اين نيست. اين را خلط نکنيم خداي ناکرده ما نميخواهيم که يک ذره از جايگاه معرفتي معصومين(سلام الله عليهم) کم کنيم.
ما هستيم و قرآن. آيا قرآن در افاده معناي خودش نيازمند به غير است يا نه، ميتواند به خودش متکي باشد و مرادات خودش را بيان کند.
پرسش: نه، نيازمند به غير نيست. ولي عترت که غير نيستند. غريبه نيستند خودياند.
پاسخ: باشد اينکه خودي هستند، معنايش اين است که يک وقت است که اهل بيت(عليهم السلام) ميآيند با شيوه خود قرآن، قرآن را تفسير ميکنند پس شما بيگانه حرف نزديد. بيگانه هم نيامد و دخالتي نکرده خود قرآن دارد خودش را معرفي ميکند فقط اهل بيت(عليهم السلام) به جهت آشنايي که با قرآن دارند ميآيند و قرآن را براساس قرآن تفسير ميکنند. بله، اين اتفاق ميافتد يعني ما اين را قبول داريم که اهل بيت(عليهم السلام) به جهت اينکه عِدل قرآن هستند در فهم قرآن يعني در مقام اثبات در فهم قرآن ميتوانند بهترين فهم را براي ما ارائه کنند. يعني مقام ثبوت و اثبات يکي ميشود در آنجا، چرا؟ چون اينها در مقام فهم عين قرآن هستند براي ما تشريح ميکنند. ما در مقام فهم با قرآن يکسان نيستيم داريم تلاش ميکنيم داريم قدم به قدم جلو ميرويم تا خودمان را براساس منهج تفسير قرآن به قرآن برسانيم. شما لطفاً بررسي کنيد که قبل از الميزان تفسير قرآن به قرآن چقدر معنا داشت و بعد از الميزان چقدر؟ بعد از تسنيم چقدر؟ مرتّب داريم اضافه ميکنيم يعني خودمان را به مقام ثبوت ميرسانيم ولي اين را ملتزم هستيم که قرآن در افاده معناي خودش کاملاً خودکفا است و ميتواند نيازهاي خودش را خودش برطرف بکند.
پرسش: اگر بيان را خودش پيغمبر بگويد چه؟ اين شقّ دومش را بيان نفرموديد که اگر از خود آيات قرآن بگوييم بس است. حالا پيغمبر آمد بيان است!
پاسخ: يعني قرآن کافي نيست.
پرسش: چه اشکالي دارد که بگوييم قرآن همانطور که ميگويد پيغمبر بايد تبيين بکند، ما داريم در حقيقت به اين آيه تمسک ميکنيم.
پاسخ: تبيين کردن غير از اين است. تبيين کردن اين حقيقت که شما ميتوانيد از خود اين حقيقت براي بيان خود اين حقيقت استفاده کنيد غير از اين است که اين حقيقت در مقام افاده کافي نيست بايد يک منبع معرفتي ديگري بيايد آن را تفسير کند. اين خيلي فرق ميکند اگر شما بخواهيد بفرماييد که پيغمبر ميآيد قرآن را براي ما تفسير ميکند به اين منظور باشد که يعني خود قرآن در افاده معناي خودش کفايت نميکند ما حتماً محتاج هستيم شما تا روز قيامت اين حرف را بايد داشته باشيد بايد يک نفر در کنارش باشد که «لتبين» را تفسير کند. اما اگر ما بگوييم نه، اين ذاتاً در دورن خودش دارد ما از اهل بيت(عليهم السلام) کمک ميگيريم که آن چيزي که روشن است را براي ما روشن کند.
قرآن روشن است ولي اين روشني که در مقام ثبوت دارد بايد در مقام اثبات هم باشد. اينکه ميگويد روشن است ولي براي ما روشن کند يعني مقام ثبوت را به مقام اثبات برساند. ائمه(عليهم السلام) چنين وضعيتي را دارند که ثبوت را به اثبات ميرسانند عينيت دارند. ما نداريم، داريم تلاش ميکنيم همانگونه که الآن مفسرين ما دارند اين کار را ميکنند. شما ميبينيد که يک آيه را کنار يک آيه ديگر ميگذاريم ميبينيم که چقدر مسئله را روشن کرد. در بحث توحيد، حاج آقا ميفرمايند که شما فکر نکنيد با معجم المفهرس و امثال ذلک ميتوانيد مسئله را حل کنيد! يک کليد ميخواهد آقا ميفرمايند که در بحثهاي الميزان مرحوم علامه کليدها را پيدا کرد. چون کليد را پيدا کرد توانست اين آيات را باز کند. بسياري از آيات هم همينطور خواهد بود. بفرماييد!
پرسش: بعضي از بحثها چالشي است ...
پاسخ: خيلي هم خوب است بحث يعني همين.
پرسش: بله، طرف مقابل همانطوري که قانون تفسير قرآن به قرآن از آيات و روايات استفاده کردند طرف مقابل هم براي ضعف تفسير قرآن به قرآن هم از يکي سري آيات و روايات استفاده کردند که براي نمونه من برايشان مفصل خواستم بيان کنم ... مثلاً يکي از آياتي که استفاده کردند براي ردّ تفسير قرآن به قرآن، اين آيه است ﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ﴾ ميگويند تعليم کتاب همان تفسير است و
پرسش: همهاش در مقام اثبات است يعني همان نکتهاي که شما بيان کرديد است همه اين آيه دقيقاً همين را ميخواهد بگويد.
پاسخ: بله، يعني اين کتاب نياز به تعليم دارد اگر خود قرآن معلوم بود که نيازي به تعليم نبود همه ميفهميدند. همين که ميفرمايند نياز به تعليم دارد و تعليمش هم به رسول است يعني ما در فهم قرآن و تفسير قرآن نياز به رسول داريم. اين يکي از آيات است.
استاد: بله، ما مفسر ميخواهيم ما معلم ميخواهيم ما مبين ميخواهيم همه اينها درست است؛ اما ميخواهيم شيوه تعليم و تفسير و تبيين چگونه است؟ جواب را ميخواهم عرض کنم في الجمله، البته شايد هم در جواب شما حتماً باشد. ما تعليم ميخواهيم؛ لذا اصلاً خود خدا پيامبرش را مأمور کرده که ﴿لتبين للناس ما نزّل اليهم﴾ که قطعاً هست ولي سخن اين است که آيا پيامبر از خود مايه ميگذارد که معرفتي که در قرآن نيست را براي فهم معناي قرآن بکار ميبرد يا نه، در افاده معنا پيامبر از خود قرآن براي قرآن استفاده ميکند؟
اگر ما بگوييم که يعني پيامبر از خود يک معرفتي را که در قرآن نيست اينکه ﴿تبيانا لکل شيء﴾ است بگوييم که اينکه بيان است اينکه بلاغ است اين ويژگيها را دارد، بگوييم اين در افاده معناي خودش کافي نيست پيغمبر بايد اين معنا را براي ما بگويد که اين معرفتي که دارد بيان ميکند يک معرفت افزوني است بر آيات الهي؛ مثلاً قرآن نود درصد از معرفت را دارد پيامبر گرامي(صلوات الله عليه) ده درصد را اضافه ميکند تا معرفت ما کامل بشود، آيا واقعاً اينجوري است؟ پس اينکه تعليم کتاب و حکمت دارد شکي نيست اينکه رسالت تبيين دارد شکي نيست اما آيا اين تبيين و تعليم را از بيرون از قرآن ميآورد يا نه، وقتي استدلال ميکند ميگويد شما نگاه کنيد خدا در اين آيه اينجوري فرموده است در آن آيه اينجوري فرموده است در اين آيه اينجوري فرموده است.
پرسش: بطوري که از او بپرسيم که از کجا قرآن ميگوييد ميفرمايد از فلان آيه.
پاسخ: أحسنتم آفرين، يعني قرآن در معناي خودش کفايت ميکند.
پرسش: الآن سه تا مصداق و سه تا آيه است که خود علامه طباطبايي هم فرمودند که اينجا سنت تفسيرش ميکند يعني اگر سنت نباشد ما هيچ چيزي از قرآن نداريم.
پاسخ: سنت تفسير ميکند سخن اين است که بله.
پرسش: آن خارج از قرآن است از قرآن نيست. مثلاً ﴿الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فيهِنَّ الْحَجَّ﴾ أي زمان الحج أشهر معلومات عند القوم و قد بينته السنة و هي شوال و ذو القعده و فلان. الآن اين چهار تا ماه را ما در قرآن داريم؟
پاسخ: اينکه معرفت نيست اينکه چيزي نيست اين در مقام مصداق است اينها را ما نميتوانيم بگوييم معرفت قرآني. بله کلياتي از اين دست مسائل هست اينها را که ما معرفت نميدانيم. اينها موارد اين چناني است. آن چهار تا ماه کي بوده؟ مثلاً ماه شوال بود و امثال ذلک. اينها را اسمش را ما معرفت نميگذاريم تا بخواهيم بگوييم که مثلاً از ناحيه کجا آمده يا نه.
پرسش: ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُم﴾ چيست؟ اين رؤوس مقصود چيست؟ اينجا هم ميفرمايد «يدل علي مسح بعض الرأس في الجمله».
پاسخ: اينکه «لمکان الباء» است اينکه شما مؤيد هستيد در اين رابطه.
پرسش: «و أما أنه أي بعض من الرأس فمما هو خارج من مدلول الآية، و المتكفل لبيانه السنة».
پاسخ: الآن اتفاقاً ميخواهند موارد را
پرسش: ﴿حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتين﴾ اين هم همينطور است.
پاسخ: بله، بسيار خوب! منظور اين است که آنها هم معرفت نيستند که
پرسش: تبيين هستند و تفسير جزئيات هستند.
پاسخ: بله، آنها را خيلي ما نميتوانيم عيب ندارد از اينجور مسائل و از اينجور نمونهها هستند اينها چيزي نيستند که ما داشته باشيم. بفرماييد. اتفاقاً بحث خوبي شد که باهم داشته باشيم و واقعاً ...
پرسش: ...
پاسخ: ما در حقيقت جلو برويم و به اميد خدا اين مسئله قرآن به قرآن دو تا مطلب را آقايان فراموش نکنيم به قول حاج آقا اين دو تا مطلب دو تا مطلب است؛ يکي اين است که قرآن و عترت(سلام الله عليهم اجمعين) اينها عِدل هماند اينها به لحاظ معرفتي همانطور که آقا فرمودند قرآن و انسان کامل عِدل هماند. ولي سخن اين است که در مقام نظام هستي و عالم طبيعت که يک کتابي آمده بنام قرآن بنام وحي کلام الهي که «من الأولين و الآخرين» به اين کتاب محتاج هستند و کتابي که مصدق است مهمين است ووو اين همه توصيفاتي که دارد، آيا اين کتاب معرفت کامل را با خودش دارد يا ندارد؟ که ما در نظام معرفتي نيازمند به يک معرفت ديگري هستيم که هشتاد درصد نود درصد را قرآن آورده ده يا بيست درصدش را اهل بيت(عليهم السلام) آوردند، آيا ما اينجوري داريم نگاه ميکنيم؟ يا ميگوييم که نه، صد درصد در خود قرآن است و قرآن به لحاظ معرفتي کامل است تبيان کل شيء است البته در مقام تبيين ما نيازمند هستيم. تفسير نيازمند هستيم و اهل بيت(عليهم السلام) از آن جهت که عِدل قرآن هستند بهترين مبين قرآن هستند بهترين مفسر قرآن هستند و شاگردان آنها که «العلماء ورثة الأنبياء» کساني هستند که اين مسلک و مرام را از آنها آموختند و در اين مسير دارند حرکت ميکنند.