1401/03/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه در تفسیر
توفيقي است که در محضر اساتيد خصوصاً برادر بزرگوار و استاد عاليقدر جناب آقاي دکتر قديمينژاد و همچنين فضلاي گرانقدر دو رشته تفسير و فلسفه در اين مرکز علمي هستيم و از برگزار کنندگان اين نشست هم که اهتمام ورزيدند و نشست دوم نسبت فلسفه و تفسير را برگزار کردهاند هم سپاسگزاريم.
به حق جا دارد که اين بحث براي همه علاقمندان به اين دو رشته خصوصاً دوستاني که در اين مرکز اهتمام به اين امر دادند بيشتر روشن بشود به ويژه اينکه تفسير قيم تسنيم يکي از عمدهترين محورهاي تفسيري را بر اين بارگزاري کرده و نسبت فلسفه و تفسير به درستي در اين کتاب آمده و بهرههاي فراواني را اين نسبت ايجاد کرده و إنشاءالله دوستان و محققين که إنشاءالله اساتيد و بزرگان تفسير و فلسفه در آينده خواهند بود از اين متن ارزشمند تفسير تسنيم استفاده خواهند کرد.
يک مقدمه را عرض ميکنم بعد وارد حوزهاي ميشويم که اشاره فرمودند و مشخصاً نمونههايي را ذکر ميکنيم که براساس آن نمونهها نسبت فلسفه و تفسير بيشتر مشخص بشود و آن اين است که به هر حال خداي عالم با آفرينش انسان، کتابي را همراه کرده، نسخهاي را بنام نسخه هدايت، از همان لحظه تحقق انسان در عرصه نظام وجود براي او فراهم کرده که اين همزاد با انسان است وحي و هدايت الهي با انسان همزاد شده است و نبي الهي يعني حضرت آدم که از باب «الحجة قبل الخلق» او با الهامات الهي و ايهاء الهي مجهز است به وحي و سخنان الهي و براساس آن سخنان، انسان و جامعه انساني را ميخواهد به هدايت برساند به کمال برساند. البته هر چه که انسان کاملتر ميشود صحيفه هدايتي او هم به کمال ميرسد تا ميرسد به دوره رسول خاتم(صلوات الله و سلامه عليه) و سيد کتب بنام قرآن به رسول گرامي اسلام عطا ميشود تا او بتواند جامعه انساني را براي هميشه به سعادت برساند.
پس فلسفه آفرينش کتاب يا نسخه هدايت اين است که انسان راه خودش را بيابد هدف و غايت خود را بشناسد و براساس آن راه و هدف مسير خودش را تا نهايت طي کند. بنابراين ما اين کتابي را که به عنوان قرآن از موهبتهاي الهي در اختيار داريم صحيفه معرفت است که ما تنها و تنها از اين جايگاه ميتوانيم سعادت خود را بيابيم و راه وصول به سعادت خود را هم بدانيم و با هدايت اين کتاب خودمان را به مقصد برسانيم.
اين کتاب سراسر مشحون از معارف است حقائق است، جلوهها و معارف توحيدي است همانگونه که فرموده است «يعلمهم الکتاب و الحکمة و يزکيهم و يعلمکم ما لم تکونوا تعلمون» اين چهار بخشي است که تعليم کتاب تعليم حکمت، تهذيب و تزکيه و نهايتاً هم تعليم آنچه را که بشر از آن جهت که بشر است اگر همه علوم حتي پيامبر منهاي وحي به آن مجهز بشود نميتواند به آن آموختهها راه بيابد.
پس اين صحيفه بنام قرآن در اختيار بشر هست و مشحون است و مملو است به معارف «انا سنلقي عليک قولاً ثقيلا». ما براي اينکه به اين کتابي که اينگونه است با اين ويژگيهاست و يک طرف اين کتاب، خداست و طرف ديگر دست مردم است به اين برسيم نيازمنديم به تبيين و تفسير. تبيين ميرود تا آن معاني عميق را، آن حقائق عِلوي را، آن معارف بلند را و همچنين تفسير بخشهايي که حيثيت بشري پيدا ميکند جلوههاي انساني مييابد بيابيم و با فهم درست از اين حقيقت، راه خودمان را تشخيص بدهيم.
درست است اين کتاب چنين ظرفيتي دارد، بله اين کتاب هيچ ترديدي در اين نيست که کتاب هدايت است «ذلک الکتاب لا ريب فيه هدي للمتقين» اما ما براي اينکه اين کتاب را سازگار کنيم فراخور کنيم مناسب با حرکتهاي اجتماعي اقتصادي سياسي فرهنگي تربيتي و جهات ديگر داشته باشيم چون انسان داراي جنبههاي مختلفي است و اين کتاب هم به همه جنبههاي انساني پرداخته است هيچ جنبهاي از جنبههاي بشري نيست که بشر براي سعادت به آن جنبهها نياز دارد و کتاب وحي به آن نپرداخته باشد. ما اين کتاب را داريم و لازم است تا با تفسير و تبيين اين کتاب را خوب بيابيم خوب بفهميم تا اين معرفت سرمايه حرکت ما در مسير راهيابي به کمال فردي و يا اجتماعي باشد.
يکي از اموري که ما را در اين امر يعني در تفسير کمک ميکند و مساعد است و امکاني است براي اينکه يک فهم صحيح و معرفت مناسبترين ايجاد بشود، دانشهايي که بشر توليد ميکند. آن دانشهايي که بشر توليد ميکند هر دانشي که باشد البته دانشي که دانش باشد علم باشد نه وهم و خيال، نه ظنّ و گمان، نه هوي و هوس، آنکه دانش باشد؛ يعني عقل و خرَد مربوط آن را تأييد کند بر آن صحه بگذارد آن را درست بداند.
اين دانش نقشش اين است که چکار بکند؟ که يک مسيري را به لحاظ معرفتي در جلوي انسان بگشايد و انسان با به دست گرفتن چنين مستمسک قوياي وارد فهم قرآن بشود. اگر ما الآن جلسهمان تحت عنوان نسبت فلسفه با تفسير داريم، اين فقط اختصاص به فلسفه و تفسير ندارد هر علمي از آن علومي که بشر توليد کرده است و به عنوان علم در عرصه نظام بشري مورد قبول واقع شده است حتي علم مثلاً نجوم، علم کيهانشناسي. مگر ما کم آياتي در قرآن داريم در ارتباط با مباحث کيهاني؟ آيا خداي عالم ما را دعوت نکرده توصيه نکرده امر نکرده که به نظام کيهاني توجه کنيد و آيات الهي را در ارتباط با نظام کيهاني بدانيد؟ ﴿لا الشمس ينبغي لها ان تدرک القمر و لا الليل سابق النهار و کل في فلک يسبحون﴾ و ديگر آيات فراواني که ما را به شناخت برتر نظام کيهاني فرا ميخواند ﴿فلا اقسم بمواقع النجوم و إنه لقسم لو تعلمون عظيم﴾ ما چقدر شناخت کيهاني داريم؟ چقدر نسبت به موجودات سماوي در فضاي علمي داريم؟
هر چه که اين علم بيشتر باشد اين علم تأکيد کنيم همانطوري که حضرت استاد در کتاب منزلت عقل اصرار دارند تأکيد ميکنند که علم، علم باشد نه ظن و گمان و نه خيال و وهم و نه هوي و هوس، علم علم باشد و به امري باشد که عقل مرتبط آن را تأييد کند. حالا اگر عقل تجربي شد عقل اعتباري و اجتماعي شد عقل فلسفي و کلامي شد عقل عرفاني شد، هر کدام از اين عقولي که عقل باشند، اصرار بر اين است که عقل باشند خرَد خاص خودش را داشته باشند، اگر در فضاي تجربه است منطق ما در آن فضا تجربه و حس است.
بنابراين ما بايد اين علوم را قدر بدانيم. الآن مباحث علوم اجتماعي خيلي کار کردند علوم انساني در فضاي اقتصاد در فضاي سياست در فضاي فرهنگ، اينها علومي است که بشر کار کرده است و به عنوان علم الآن در اختيار است يا علوم اسلامي که در حوزههاي علميه کار شده علم فقه علم کلام علم اصول همه اين علوم براي بهتر فهميدن با قرآن ميتواند مؤثر باشد و ما مشخصاً در اين نشست ميبينيم که بشر به لحاظ مباحث فلسفي چه دستآوردي دارد؟ چه کاري را براي مباحث علمي انجام داده و توليد کرده؟ محصول آن دانش را به خدمت فهم قرآن و معرفت قرآن ببريم تا بتوانيم يک تفسير شايستهتري را از اين معرفت آسماني و از اين ثقل سماوي داشته باشيم. به اين راحتي هم نيست خداي عالم هم ما را توصيه کرده تفکر کنيد تعقل کنيد ﴿سيروا في الأرض فانظروا کيف بدأ الخلق﴾ چقدر توصيه حق سبحانه و تعالي به تفکر در آيات الهي به تدبر در آيات الهي به آنچه را که در رشتههاي مختلف علوم هست اين تعقل يعني چه؟ اين تفکر يعني چه؟ اگر اين کتاب يک کتابي بود که مثل ساير کتابهاي ساده قابل فهم بود قابل دستيابي بود معارفش چندان قوي نبود که نيازمند به تعمّق و تعقل و تفقّه و تدبر و اين همه توصيههاي براي چيست؟ براي اين است که اين کتاب يک کتاب عادي نيست. ريشهها و اصول اين کتاب در سماء و پيشگاه خداي عالم است اين همه که خداي عالم به پيغمبرش ميفرمايد: ﴿إنک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم﴾ آن ريشهاي که پيامبر گرامي اسلام از آن جايگاه دارد ميگيرد کجاست؟ اصلاً حقيقت قرآن اينجا نيست آنچه که از قرآن است سايه قرآن است در حدّ يک ظلّي اين قرآن تجلي کرده است مگر حقيقت قرآن اينجاست؟ ما اين قرآن را در پسِ پرده اين الفاظ و عبارات و مفاهيم و سور و آيات و اجزاء و احزاب و اينها داريم ميبينيم. مگر قرآن اين است؟ آن حقيقت علوي و سماوي که عرض کرديم شايد در آن جلسه يک قرآن نازله داريم سفلي داريم قرآن وسطي داريم قرآن عليا داريم قرآني است که در نزد حق سبحانه و تعالي است.
بايد قدم به قدم جلو رفت و جلو رفت تا به آنها رسيد. اين حبل متين، اين عروه وثقي و اين حقيقت والا نياز به تفسير دارد، نياز به تبيين دارد و امثال ذلک. حالا ما که دستمان نميرسد به آن حقيقت و با آن عين خارجي قرآن ارتباط برقرار کنيم اما در اين حدي که بتوانيم امور خودمان را از پسِ پرده اعتبار، ما با حقيقت قرآن که ارتباطي نداريم ولي اميدواريم که اين اعتبار، ما را به حقيقت ملحق کند مرتبط کند و به آن حقيقت برساند.
اين شايد يک مقدمه طولاني بود ولي بيشتر براي اين بود که هم خودم هم دوستان و هم فضلايي که در اينجا تشريف دارند بدانند که نسبت علوم با قرآن چنين نسبتي است اولاً يک مطلب حقي که از کتاب منزلت عقل استفاده ميکنيم را عرض کنم ملاحظه بفرماييد: وحي در جايگاه خودش مقدس است منزه است از هر نقصي منزه است معصوم است اما آنچه که از وحي به ما رسيده است از نقل گرفته تا علوم، همه و همه دچار چالشهاي عالم بشري هستند هيچ کدام از اين علوم که مقدس نيستند. علم تفسير که مقدس نيست علم فقه که مقدس نيست علم کلام که مقدس نيست همه اين علوم بشرياند و نسبت اينها با وحي يک نسبت غير معصوم با معصوم است. اين ملاحظه را آقايان داشته باشيد نفرماييد که فلسفه علم بشري است و تفسير علم الهي است. اين سخن يک مقدار ما را به اشتباه مياندازد. همانطور که بين نقل و وحي خلط شده است، وحي معصوم است وحي مصون از خطاست وحي منزه از هر غفلت و سهو است، اما نقل چيست؟ اين رواياتي که مدسوساند موضوعاند مجعولاند و مشکلات فراواني را دارند اين در حوزه نقل است، تا لبان مبارک معصوم از عصمت برخوردار است قرآن معصوم است وحي معصوم است ما نميگوييم نسبت فلسفه با قرآن ميگوييم نسبت فلسفه با تفسير که اين هر دو بشرياند و هيچ اشکالي ندارد که در حقيقت يکي به ديگري نقد بکند. اگر فلسفه بگويد که اين برداشت تفسيري درست نيست نه يعني اينکه معاذالله وحي را ما داريم اشکال ميکنيم، نه! ما به وحي کاري نداريم. اين سخن را حضرت استاد در اين کتاب منزلت عقل، خوب باز کردند فرمودند صف انبياء صف صحف آسماني آنجاست صف بزرگان مثل فارابي مثل خواجه مثل مرحوم شهيد مثل مرحوم محقق حلي صاحب شرايع همه و همه در اين صف هستند ما کتابهاي اين علما را در اين صف داريم علما را هم اينجا مينشانيم اما انبياء و صحف آسماني در آن سطح بالا هستند اينها باهم قابل مقايسه نيستند «لا يقاس بنا احد»، «لا يقاس بهم احد» کسي نميتواند قياس کند.
پس اين را مستحضر باشيد اگر گفتيم نسبت فلسفه با تفسير، يعني نسبت دو علم بشري، دو علم انساني که اين دو علم وقتي کنار هم قرار گرفتهاند مکمّل همديگر هستند تا بروند و وحي را و حقيقت قرآن را بيابند و معناي درستتري را از آن ارائه کنند. ما در اين رابطه بايد باهم بيشتر صحبت کنيم من انتظارم اين است که اساتيد و خود دوستان واقعاً در نشستهاي دو به دو و سه به سه و امثال ذلک اينگونه از مسائل را باز کنند. چون ما نياز به روشنگري در اين فضا داريم خيليها نميدانند که نقش اين علوم نسبت به تفسير چه ميکند و چقدر ميتواند مؤثر باشد! اين علوم اجتماعي ما و اين علوم انساني که امروز اين همه مورد توجه است اگر به درستي نخواهيم با آن دشمني بکنيم، نخواهيم با آن عداوت و خصومت بورزيم، نخواهيم اينها را پس بزنيم و کنار بزنيم و آنها را در جبهه کفر و زندقه و فلان و فلان بدانيم.
بله، اما سخن اين است که ما ميخواهيم با علم سروکار داشته باشيم علم! مباحث اعتقادي را به تعبير استاد، ما ميگوييم ولو عالمش کافر باشد معاذالله، ولي ما به عالم کاري نداريم علم از آن جهت که علم است اگر واقعاً بر مبناي خرد مرتبط توانسته است سخني را ارائه بکند و آن سخن صحيح باشد پذيرفته است. ما کاري به عالم نداريم. اينکه ما در حقيقت ميبينيم آقا از غرب آمده از شرق آمده خيليها دارند مقابله ميکنند با مثلاً اينکه فلسفه از يونان آمده است، اين اسم يونان يک هراسي را ميخواهد ايجاد بکند که اينها از غرب است و از فلان! يک شخصيتهايي مثل فارابي و شيخ و خواجهاي که عمق اسلام را در حقيقت اينها يافتهاند اينجور نيست که بگويند اينگونه است! مگر مکان و زمان در هويت علم نقشي دارد؟ پس اگر اينجوري است آنها بگويند که اين علومي که اينها دارند اين وحي و اين تفسير مال کشورهاي عربي است اين مال خاورميانه است ربطي به ما ندارد کنار بگذاريم! اگر چنين برخوردي با ما بشود ما چکار کنيم؟ ما اين برخورد را ميکنيم به آنها ميگوييم که شما چون از غرب هستيد از يونان هستيد از آن مملکت هستيد ما شما را نميپذيريم آنها هم ميگويند شما از اين منطقه هستيد با غرب هستيد زبان فارسي داريد زبان عربي داريد ما شما را نميپذيريم، اين حرف شد؟ اين سخن است؟
ملاکي که ما براي يک دانش و علم داريم اين است که خرَد مرتبط و عقل مرتبط بيايد و صحه بگذارد و بگويد اين درست است يا درست نيست منطقاً قابل پذيرش است علم وقف يک جايي نيست شما در همين ايران ما از سيستان بگيريد تا مرز يعني شرقترين شرق تا غربترين غرب ما شخصيتهايي در جاهاي مختلف دارند ميرويند و اينجور دارند ميدرخشتند و اين آثار و اين برکات را اين شخصيتها دارند. مگر فرقي ميکند بين اين سيستان و بلوچستان يا مثلاً اراک و قم؟ نه، فرقي ندارد آن هم همينطور است مکان که فرق ندارد زمان که فرق ندارد علم، علم است.
اما آنچه که الآن ما با آن کار داريم اين است که اين علوم ميآيند تا يک امکاني را براي ما فراهم کنند تا ما بتوانيم در حقيقت وارد مسئله تفسير شويم يعني فهم درست از قرآن بشويم.
عرض کنم که بيشتر اين جلسه را اختصاص ميدهيم به ادامه آنچه را که گفتيم و نمونهها را عرض ميکنيم. ما در جلسه قبل هر وقت زمانش شد بفرماييد! ما در جلسه قبل به صورت کلي عرض کرديم که فلسفه در سه حوزه عام و کلان در خدمت تفسير واقع ميشود و به تفسير غنا ميبخشد قدرت علمي و معرفتي ميدهد: 1ـ مسئله هستيشناسي و جهانبيني، 2ـ مسئله معرفتشناسي و علم و دانش، 3ـ حوزه انسانشناسي است.
در اين سه حوزه کلان، البته حوزههاي فراواني است، ولي اين سه حوزه کلان مسائلي است که فلسفه آمده کار کرده و جايگاه معرفتي عميقي را واقعاً در انديشهها ايجاد کرده و براساس آن دارد در حقيقت مسائل خودش را حل و فصل ميکند. يعني آنچه را که به جهانبيني و هستيشناسي مربوط است فلسفه دارد پيش ميرود. بعضي ميگويند که چيست؟ ما در حوزه هستيشناسي به حدّي مسائل را خصوصاً جناب صدر المتألهين جلو برده و مباحث را عميق مطرح کرده است که در بحثهاي هستيشناسي ما به جاهاي خيلي خوب و باريکي رسيديم خيلي معارف خودمان را به سقفي رسانديم که اين سقف خودش را به سطح وحي نزديک کرده است ما به وسيله اينها ميتوانيم معارف قرآني خودمان را تفسير کنيم حالا ميخواهم نمونههايش را عرض کنم.
ما هر چه که در مباحث جهانبيني و هستيشناسي دقت کرديم ژرفنگري کرديم و لايههاي اين بحث را يکي پس از ديگري کنار زديم فيلسوفان ما و حکيمان ما کنار زدهاند و در موقعيت وجود سخنان نقض و ارزشمندي را به نهايت رساندند الآن در مقام تفسير راحت ميتوانيم حرف بزنيم. تا زماني که فرصت هست من وارد نمونه اول ميشوم.
ببينيد فيلسوفان گفتند هستي بر دو قسم است «الموجود إما واجب أو ممکن» اما «الواجب من هو؟» وجوب چيست؟ واجب چيست؟ شؤون واجب چيست؟ و نسبت واجب با ممکن کدام است؟ در اين صحن و سرا مستحضر باشيد بزرگوران و دوستاني که هستند تشريف دارند فلسفه خواندند و آدم با آن دوستان راحت سخن ميگويد، اما آن کساني که واقعاً فلسفه نخواندند برايشان اين حد شايد خيلي قابل باور نباشد آن حدي که فيلسوفان در حوزه واجبشناسي پيش رفتهاند و نوع نگرش واجبشناسي را براي ما از جايگاه فلسفه باز کردهاند ما در فضاي توحيد خيلي راحت دستمان باز است و ميتوانيم راجع به توحيد حرف بزنيم. آيا توحيد وجودي از کجا ميآيد؟ آن توحيدي که حق سبحانه و تعالي از آن به عنوان ﴿ذلک بأن الله هو الحق﴾ در قرآن ميگويد کدام يک از مفسران هستند که ميتوانند وارد اين حريم بشوند و اين حق بودنِ حق سبحانه و تعالي را تبيين کنند و بيان کنند؟
اگر نبود نقش فيلسوفان و فلسفه و حکيمان خصوصاً در اين رابطه حکيم صدر المتألهين، ما در فهم معناي توحيد بسيار مشکل داشتيم. ببينيد ما يک توحيد علمي داريم که نظام علمي را بررسي ميکنيم نظام تجربي را بررسي ميکنيم از اين نظام تجربي، يک توحيد علمي درميآيد. يک توحيد کلامي داريم، توحيد کلامي همين توحيدي است که يا توحيد خالقي است يا توحيد ربوبي است يا توحيد عبادي است و امثال ذلک که اين توحيد را متکلمين بزرگوار ما در کتب کلامي خودشان دارند. اما يک توحيد وجودي داريم يک توحيد عرفاني داريم که اينها ما را نزديک ميکند به توحيد وحياني. آن توحيدي که از منظر وحي براي ما ميآيد کدام توحيد است؟ آن توحيدي که ميگويد «شهد الله أنه لا اله الا هو» که حق سبحانه و تعالي بر موجوديت خود و بر وحدانيت خود شهادت ميدهد آن کدام توحيد است؟ آيا اين توحيدي که «شهد الله أنه لا اله الا هو» را ما ميتوانيم از توحيد علمي که در فضاي آيات الهي دارد کار ميکند آيات آفاقي کار ميکند از آن بفهميم هرگز آيات آفاقي ميتواند به ما توحيد ذاتي بدهد توحيد شهودي بدهد يا اگر آمديم و بر مبناي آيات انفسي حرکت کرديم ظرفيت آيات انفسي براي اين هست که ما بتوانيم توحيد ذاتي را بفهميم؟ اين شدني است؟ اما آنکه در حوزه واجب کار ميکند در حوزه شناخت واجب الوجود و احکام واجب الوجود دارد بحث ميکند مدام دقيق ميشود مدام عميق و عميق ميشود معناي وجوب را آنقدر زيبا ميبرد در حد ضرورت ازلي و هستي واجب را در آن حد تثبيت ميکند آنجا همه اوصاف را و همه اسماي الهي را به عين ذات برميگرداند بسيط ميکند از هر نوع کثرت و تعدد و اينها مصونيت ايجاد ميکند يک توحيد وجودي فوق العاده ايجاد ميکند.
شما هيچ وقت بدون فلسفه نميتوانيد توحيد حقيقي و توحيد حق و شهودي را بيابيد. دست شما خالي است براي اينکه ميزاني که شما در اين رابطه داريد اگر مسائل علمي باشد محدود است کلامي هم باشد محدود است اين توحيد وجودي است که ميتواند ما را به اين سطح برساند.
من به اين نمونه البته اين نمونه کامل نشده، إنشاءالله در نوبت بعد من همين نمونه را کامل ميکنم اگر خدا بخواهد و بعد هم نمونه ديگري را عرض خواهم کرد. از اين فرصت فراهم شده هم تشکر ميکنم از دوست بزرگوارمان هم همينطور که حوصله فرمودند.
پرسش: در خدمت دانشپژوهان هستيم اگر سؤالي در رابطه با همين نسبتي که اساتيد بيان کردند و نکات خوبي و نمونههايي که بيان کردند اگر سؤالي هست در خدمت رفقا هستيم تا اساتيد پاسخگو باشند!
آيا تمام مسائل فلسفي ميتواند مبرهن به آيات قرآن باشد؟ آيا برهان تمام مسائل فلسفي ميتواند از طريق قرآن استخراج بشود يا نه؟
پاسخ: عرض کنم که يک بحث اين است که آيا تفکر عقلي با تفسير چه ميکند؟ مطلب دوم اين است که مسائلي که در فلسفه توليد شده است با تفسير چه ميکند؟ اين را بايد کاملاً ما از همديگر تفکيک کنيم. تفکر عقلي ذاتاً يک نوع مطلوبيتي دارد که وقتي به سراغ فهم آيات الهي ميرود دستآوردهاي عقلي خوبي را به همراه دارد. ولي ما اگر بخواهيم در حقيقت يک مقداري عينيتر سخن بگوييم بايد بگوييم که الآن فلسفه حالا با خوانشي که جناب استاد درست فرمودند آقاي قديرينژاد که با حکمت متعاليه که در حقيقت محصول حکمت در ايران عزيز ماست در نزد حکماي اسلامي ما هست، آيا اين فلسفه مسائلي که دارد مسائل فلسفي مثل فرض کنيد که بساطت وجود مثل فرض کنيد که اينکه هستي براي خودش بالضرورة الأزليه ثابت است يا نمونه ديگري که بنا بود در اين جلسه عرض کنيم در لابهلاي همين پرسش ميخواهم عرض کنم که ممکن الوجود در حد افتقار ذاتي است يعني فقر جزء هويت ممکنات است اين يک مسئله فلسفي است اينکه فقر جزء هويت ممکنات رفته است چه ميکند؟ اين آيه ﴿يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد﴾ را اين را در حقيقت دارد باز ميکند.
من براي اينکه اشتباه نخوانده باشم اين آيه اين هست: ﴿يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد﴾ آيه پانزده سوره مبارکه «فاطر» در فلسفه ما در حکمت متعاليه ما اين مسئله باز شده که فقر لازم ذات ممکنات نيست آنگونه که در گذشته در حکمت مشاء يا اشراق ميانديشيدند که ممکنات به امکان ماهوي ممکناند و امکان لازمهاش فقر است و فقر لازم موجودات است.
در حکمت متعاليه اين فقر از ذات به هويات راه يافته و همه موجودات به لحاظ هويت هستي خودشان افتقار دارند؛ لذا امثال حاج آقا و اينها که با اين دستمايههاي فلسفياند در کنار اين آيه که ﴿يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله﴾ اولاً تعميم دادند به کليت هستي نه فقط انسانها، ثانياً اينکه اين افتقار افتقار ذاتي است، چرا؟ چون ممکن به افتقار ذاتي هويت پيدا کرده است. همانطوري که واجب سبحانه و تعالي به غناي ذاتي غني است نه اينکه «ذات ثبت له الغني» ممکنات هم «ذات ثبت له الفقر» نيستند، «ذات هي عين الفقر» هستند. ببينيد اين مسئله فلسفي چه ميکند با تفسير؟ اين يک مسئله فلسفي است و تفکر عقلي بجاي خود. ما با تفکر عقلي در ظرفيت فلسفي آمديم واجب را آنجوري معنا کرديم به بساطت رسانديم از هر نوع تکثر و تعدد و امري که ترکيب بخواهد ايجاد بکند واجب را منزه و مصون دانستيم او را بسيط الحقيقة تفسير کرديم آن وقت وقتي ميگوييم «شهد الله أنه لا اله الا هو» راحت ميتوانيم آن واجب را تفسير کنيم.
در خصوص ممکنات هم وقتي يک مسئله فلسفي ميگويد که اين ممکن به افتقار ذاتي «سيهرويي» به تعبير جناب عارف شبستر «سيهرويي ز ممکن در دو عالم، جدا هرگز نشد و الله اعلم» اين سيهرويي در نزد حکيم مشائي يک لازم ذات است اما اصلاً در حکمت متعاليه ميگويد ما ذات نداريم، ما يک واجب بالذات داريم و يک واجب بالغير. ماسوي الله واجب بالغير هستند يک مقدار رقيقتر شويم حالا نوبت دومي که جناب آقاي خليلپور فرمودند عرضم را در همين جا دارم عرض ميکنم تا مشخصاً به اين سؤال برادرمان برسيم.
ببينيد نسبت بين يکي از مسائل فلسفي است ما بر مبناي تفکر عقلي هنوز کار نداريم، مسئله فلسفي داريم و با اين مسئله فلسفي داريم گرههاي تفسير را باز ميکنيم. يکي از مسائل فلسفي اين است که نسبت بين واجب با ممکنات چگونه است؟ در گذشته در حکمت مشاء و اشراق و امثال ذلک، اين نسبت را نسبت علت و معلول ميديدند و ميگفتند که اينها معلولاند ذات دارند و اين ذوات به واجب مرتبطاند و معلولاند. اما در حکمت متعاليه اين عليت اصطلاحاً ميگويند عليت، به تشئّن برگشت يعني چه؟ يعني ديگر اينها ذاتي ندارند موجوديتي از خودشان ندارند ممکنات. ما چيزي به عنوان ذات شجر، ذات حجر، ذات أرض، ذات سماء نداريم اينها يک وجود بالغير دارند و اين وجود بالغير همان شأن الهي است شما ملاحظه کنيد اين چه اتفاق مبارکي است که در حکمت متعاليه افتاده است؟ اين اتفاق مبارک که يک مسئله فلسفي است که ارجاع عليت به تشئّن است وقتي در فضاي تفسير شکل ميگيرد لازمه اين ميشود که خداي عالم وقتي که نظام هستي را دارد پياده ميکند ميگويد اينها آيات الهياند شأن الهياند.
چه کسي ميتواند نظام هستي را بر مبناي آيه تفسير کند؟ آن وقتي که ما توانسته باشيم اين ارجاع عليت به تشئّن را از جايگاه فلسفه به تفسير آورده باشيم و بسياري از مسائل که برخي را جناب آقاي قديرينژاد هم اشاره فرمودند بحث معيت، يکي از مسائلي که واقعاً در فلسفه کولاک کرده همين معيت قيومي است و اين معيت آمده اينگونه در بحثهاي ايجاد و امثال ذلک کار کرده است.
بنابراين ما اين نمونهها را داريم حالا بنده نظرم اين بود که اجازه بفرماييد در اين جلسه چون ما گفتيم که در سه حوزه جهانبيني و معرفتشناسي و انسانشناسي فلسفه مطلب به تفسير دارد ميدهد خدمت دارد ميکند و در حوزه جهانشناسي و هسيتيشناسي و امثال ذلک، ما واجبشناسي داريم ممکنشناسي داريم نسبت بين واجب و ممکن داريم حرف زياد داريم هر آنچه را که در الهيات بالمعني الأخص هست را بايد بياوريم دستمايه قرار بدهيم براي فهم حقائق توحيدي. هر چه که در الهيات بالمعني الأخص هست را ما بايد دستمايه قرار بدهيم براي فهم مسائل توحيدي. اين مسائل توليد شده در خدمت آيات الهي قرار ميگيرد و اين مسائل را حل ميکند.
اما راجع به اين سؤال بگويم که ايشان منتظر اين است که باز دارد اصرار ميکند
پرسش: ... در فلسفه صدرا بحث هستيشناسي به روش عقلي است از طرف ديگر قرآن هم يک هستيشناسي به روش نقلي است اين دو تا را کاملاً موافق و هماهنگ باهمديگر هستند پس ما بايد بتوانيم براي هر مسئله فلسفي خودمان از داخل آيات قرآن يا روايت بايد بتوانيم مثلاً يک مؤيدي چيزي ارائه بدهيم شايد الآن نه، ولي ....
پاسخ: مخالفتي نداريم خود فيلسوفان به شدت دنبال اين مسئله هستند حساس هم بودند که ما مثلاً يک استدلال و برهان عقلي فلسفي بياوريم که احياناً اينکه جناب صدر المتألهين ميفرمايد «تبّت لفلسفة» همين جاست ميگويد که ما داريم توليد محتوا ميکنيم توليد محتواي عقلي ميکنيم اما اين توليد محتوا نبايد تنه به تنه وحي بزند متوجه باشيم؛ لذا با اين نکته دارند جلو ميروند. بسياري از مسائل است که رنگ نقل درنيامده يا نقل نسبت به آن اظهار نظري نکرده است اما يک تفکر عقلي اصيل نابي باشد که منزه از اين طرف و آن طرف باشد ميتواند درست باشد.
پرسش: پرسيدند فرموديد که گرفتن علم فرقي نميکند که از هر مکان و زماني باشد و مهم عقل مرتبط است، آيا عقل جز اينکه در بستر توحيد قرار بگيرد خردورزي صحيح دارد و اگر داشته باشد پس چرا کفار به خردورزي صحيح و توحيدباوري نميرسند؟
پاسخ: عقل همانطوري که فرمودند سراج است و البته اين سراج اگر در پرتو وحي قرار بگيرد مشتعل ميشود شکوفا ميشود تحت عنوان شکوفايي در پرتو وحي. عقل اگر عقل فيلسوفان اصيل باشد ميتواند به معارفي بس بلند دست بيابد شما هر چه که قوهاي را تجهيز کنيد آمادهتر کنيد مجهزتر کنيد مسلّحتر کنيد بهره بيشتري داريد ميبريد. الآن مسئله تهذيب نفس، ما دلمرده هستيم کور هستيم حقائق را مشاهده نميکنيم اما آن کساني که راه انداختند خودشان را از راه تهذيب نفس وارد شدند و اين دل را باز کردند يکي پس از ديگري پردهها را کنار زدند و مشاهده کردهاند همانطوري که حق سبحانه و تعالي به آنها ارائه کرده است و آنها ديدند پس بايد بگوييم که پس نه، اين راه هم وجود دارد. همانطوري که راه قلبي وجود دارد راه مشاهده وجود دارد که با تقويت اين راه انسان ميتواند حقائق را مشاهده کند، عرفان است، مکاشفه است، اينکه جناب زيد بن حارثه ميگويد که من بهشت و اهل بهشت و را جهنم و اهل جهنم را ميبينم و پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه) او را تصديق ميکند يعني راه وجود دارد فقط راه را انسان بايد درست برود با راهنما برود و امثال ذلک.
عقل هم همينطور است وقتي نگاه کنيد يک مسئله فلسفي دارد شکل ميگيرد شما نگاه کنيد نگوييد ملاصدرا گفته يا فارابي گفته بلکه هجمههاي علمي، شما در حوزه علميه قم يک مسئله را ميخواهيد بگوييد ميبينيد دهها مسئله است حاج آقا در بحث تفسير ميفرمودند که ما وقتي ميرفتيم در تفسير مسجد اعظم ميخواستيم از اين آيه بيرون بياييم اينقدر سخت بود چون همهاش اشکال ميکردند سخت بود از يک آيهاي بيرون بياييم. به اين راحتي که مطلب دست نميدهد اگر بخواهد يک چيزي به قاعده علمي و فلسفي در بيايد، شما ميخواهيد يک قاعده توليد بکنيد در اصول در فقه در کلام در هر علمي، مگر به اين راحتي قاعده توليد ميشود؟ آنقدر اشکال و سؤال و ابهام و امثال ذلک است آن هم در يک فضاي علمي مطرح ميشود.
بنابراين عقل ميتواند عقلي که در کنار وحي مخصوصاً شکوفا شده باشد ميتواند مسائل خودش را حل و فصل کند.