1400/09/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه تفسیر
مسئلهای را در جلسه قبل مطرح کردیم که آن دو تا اصل داشت که یک اصلش را در جلسه قبل بیان کردیم و یک اصلش را هم إنشاءالله اگر خدا بخواهد در این جلسه بیان میکنیم و آن مبنای تفسیر قرآن به قرآن بود که آیا این تفسیر قرآن به قرآن چه فلسفهای دارد؟ فلسفه وجودی تفسیر قرآن به قرآن چیست؟
عرض شد که ما اگر بخواهیم به درستی ارزیابی کنیم ما جز تفسیر قرآن به قرآن نداریم؛ یعنی فقط یک تفسیر داریم و آن تفسیر قرآن به قرآن است. تفسیر قرآن به روایات هم بازگشتش به تفسیر قرآن به قرآن است تفسیر قرآن به عقل هم باز بازگشتش به تفسیر قرآن به قرآن است، چون الآن مدلهایی که برای تفسیر قرآن دارند بیان میکنند یا قائلاند به اینکه قرآن را باید با سنت تفسیر کرد که همانطوری که در مقدمه کتاب تسنیم ملاحظه فرمودید یک فصلی را یک بحثی را حضرت استاد مطرح میکنند تحت عنوان تفسیر قرآن به سنت. باز یک بحث دیگری را هم مطرح میکنند تحت عنوان تفسیر قرآن به عقل. کما اینکه یک بحث دیگری را تحت عنوان تفسیر قرآن به قرآن دارند بیان میکنند.
ما عرضمان در این گفتار این است که ما فقط یک تفسیر داریم یک نوع تفسیر داریم و آن تفسیر قرآن به قرآن است و آن دو نوع از تفسیر هم بازگشتش به تفسیر قرآن به قرآن است. چرا چنین ادعایی را داریم مطرح میکنیم؟ دلیلش این است که قرآن یک کتاب کاملی است کتاب تامی است که همه آنچه را که در جهت فهم حقائق و معرفت نسبت به حقائق هستی هست را دارد و برای افاده و ارائه معنا و مقصود خودش هم به هیچ چیزی بیرون از خودش نیاز ندارد نیازمند به یک امر بیرون از حقیقت خودش نیست اگر بنا باشد که قرآن در مقام ثبوت و در مقام اثبات در مقام ثبوت یعنی اینکه در بیان حقائق هستی و اینکه در جهان چه چیزی هست و چه چیزی نیست و چه چیزی باید و چه چیزی نباید و چه چیزی در سعادت نقش دارد و چه چیزی در شقاوت نقش دارد در مقام ثبوت اگر اینها را نداشته باشد این کتاب، کتاب کاملی است کتاب ناقصی است و کتاب ناقص قابل استناد به یک حقیقت کامل نیست.
ناقص را نمیشود به حقیقت کامل اسناد نیست ما میخواهیم بگوییم که قرآن کلام خداست چون خدا کامل است و کمال حق سبحانه و تعالی در باب هستی به تمامه و نصاب بینهایت است نمیشود از چنین حقیقتی اثری صادر بشود که این اثر ناقص باشد مثل فرض کنید که نظام هستی. نظامی هستی یک بحثی را حالا اگر دوستان فرصت داشته باشند تحت عنوان نظام احسن هستی هم یک رسالهای را حاج آقا دارند تحت عنوان نظام احسن هستی در آن رساله استاد حضرت آیت الله جوادی آملی(دام ظله) ایشان میفرمایند که براساس حالا برهان خاص خودش، خوب است که تاریخچهاش را عرض کنیم این کتابی که حاج آقا نوشتند این کتاب را به مناسبت اولین سالگرد شهادت شهید بهشتی نوشتند وقتی این شخصیت یگانه و فرزانه این انقلاب و نظام اسلامی به شهادت رسید این فراغ برای حضرت استاد خیلی سخت بود اینها همدیگر را خوب یافته بودند و در درس مرحوم علامه باهم بحثها را شروع کرده بودند و آن زمانی هم که مرحوم شهید مطهری رفته بودند برای آلمان برای مسجد هامبورک که از طرف همان حضرت آیت الله بروجردی آن زمان برنامه داشتند که بروند، آن کسی که خلأ درسی ایشان را جبران کرد خود والد بود حضرت آیت الله جوادی بود چون مرحوم شهید بهشتی یک درسی را برای برخی از آقایان میگفتند آن شاگردها دیدند که آقای بهشتی دارند تشریف میبرند برای خارج، گفتند که ما الآن داریم میرویم درس را با چه کسی بخوانیم؟ ایشان ارجاع دادند به آقای جوادی که من دارم میروم ولی این درس باشد.
یعنی از آن زمان آغاز آشنایی و ارتباط بود و لذا این فراغ برای حضرت استاد خیلی سخت بود یکی فراغ مرحوم شهید مطهری بسیار تحملش دشوار و سخت بود یکی هم شهید بهشتی. سالگرد اولین سالگرد شهادت ایشان حضرت آقا خواستند که یک مقالهای به این مناسبت بدهند این رساله را تحت عنوان نظام احسن هستی ایشان تدوین فرمودند. این رساله در حقیقت خلأیی بود که در آن روزگار در این فضا مطرح شد. مرحوم شهید مطهری یک بحثی را دارند تحت عنوان عدالت، در حقیقت حالا اسم آن کتاب دقیقاً خاطرم نیست.
پرسش: عدل الهی است.
پاسخ: احسنت عدل الهی است در آن کتاب آمدند و نظام را بر مبنای قابلیت نظام طبیعت و نظام خلقت بررسی کردند و آنجا عدالت را برای نظام هستی اثبات کردند. اما حضرت استاد این نظام را یعنی عدل الهی را از جایگاه علت فاعلی مطرح کردند ایشان این بحث را از جایگاه علت قابلی ارزیابی کردند و مطرح کردند ولی استاد از جایگاه نظام فاعلی و علت فاعلی بررسی کردند و فرمودند که چون این نظام وابسته به اراده الی است و علم حق مطلق است و قدرت حق مطلق است و در مقام ارائه هیچ بخل و محدودیتی نیست از این بهتر نظام امکانپذیر نیست چرا؟ چون از یک فاعلی دارد فعل صادر میشود که علم مطلق است قدرت مطلق است و جود مطلق است این حقیقت اگر یک عالمی را ایجاد میکند این باید به صورت نظام احسن باشد که از جایگاه علت فاعلی نظام هستی را ارزیابی کردند و به عنوان نظام احسن گذاشتند.
به همین استدلال و به همین دلیل در مقام علت فاعلی وقتی خدای عالم دارد هدایت بشر را و سعادت بشر را رقم میزند، مینویسد و برای انسان دارد به صورت یک صحیفه آسمانی برایش ارائه میکند این باید به نحو احسن باشد ﴿إن هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم﴾ بالاتر از این رقم نداریم ما، هدایتی نداریم سعادتی نداریم. نمیشود و اصلاً شدنی نیست ممتنع است محال است که راه دیگری برای هدایت وجود داشته باشد و گرنه لازمهاش این است که خدای عالم نداند جهل پیش میآید خدای عالم نتواند عجز پیش میآید خدای عالم بخل بورزد که این هم محال است. میگفتند استدلالی که در آن کتاب است این است که اگر نظامی غیر از این بود و بهتر از این وجود داشت و خدا آن را خلق نکند، یا بخاطر این است که علمش کوتاه است و محدود است که این محال است! یا بخاطر این است که نه، علم دارد اما قدرت ندارد و عاجز است از اینکه بتواند آن نظام را ایجاد بکند، آن هم که محال است. یا نه، علم دارد قدرت دارد اما جود حق محدود است، این هم که به بخل و اینها منتهی میشود لذا براساس این سه بیان فرمودند در کتاب تفسیرش را إنشاءالله ملاحظه کنید براساس این سه این امکان ندارد که نظام هدایتی بالاتر از این وجود داشته باشد همانطور که نظام احسن خلقت نظام تکوین هم نظام تکوین هم نظام تشریع اینگونه است که بهترین است.
بنابراین این کتاب چون از یک حقیقت کاملی در این سطح که علم مطلق است قدرت مطلق است و جود مطلق است دارد صادر میشود باید که احسن باشد اقوم باشد بالاتر از این دیگر وجود نداشته باشد امکانی ندارد. نه اینکه مثلاً این حق سبحانه و تعالی این کار را نکرده، نه! اصلاً شدنی نیست ممتنع است محال است که ما کتابی بالاتر از قرآن داشته باشیم لذا قرآن کتابی کامل است. چون قرآن کتاب کامل است و اسنادش به حق سبحانه و تعالی تام است پس هم ثبوتاً و هم اثباتاً نیازی به غیر ندارد. چون نیازی به غیر ندارد بنابراین هیچ عاملی بیرون از قرآن نمیتواند برای قرآن راه نشان بدهد و کمک بکند و اینکه خلأ قرآن نقص قرآن ضعف قرآن معاذالله را بخواهد پوشش بدهد ببینید ما از چه راهی داریم کامل بودن قرآن را یک وقت میگوییم که آیات الهی را آنطور که نظام قابلی است آنطوری که عدل الهی شهید مطهری نوشته شده، اینجوری داریم بررسی میکنیم و براساس آن میآییم میگوییم که قرآن یک کتاب عالی است. میگوید فصاحت را نگاه کن بلاغت را نگاه کند اگر هست تحدی میکنیم و مثلاً فلان میکنیم، از این راه میآییم عظمت قرآن را اثبات میکنیم. این اثباتش خیلی سخت است و به هر حال رقابتها و حرفهای آنچنانی بسیار دشوار است همانطوری که اثبات عدل الهی در نظام هستی براساس نظام موجود کار بسیار بسیار سختی است.
اما این راهی که حضرت استاد و دیگران طی کردند تحت عنوان نظام هستی و این نظام را مستند کردند به ذات باری سبحانه و تعالی به این ادلهای که بیان شد یعنی به لحاظ علم، به لحاظ قدرت، به لحاظ جود، چون اینها به حق سبحانه و تعالی اینها را قیاس استثنایی تشکیل میدهند میگویند اگر نظامی برتر از این امکان داشت یا علم حق سبحانه و تعالی کامل نبود یا قدرت حق سبحانه و تعالی کامل نبود یا نه، علم و قدرت بود اما ظنّت و بخل معاذالله بود و چون «التالی بأثره باطل، فالمقدم مثله» اینجوری قیاس تشکیل میدهند. اگر نظامی برتر از این بود یا خدای عالم به آن علم نداشت «و التالی باطل فالمقدم مثله» چون علم او علم مطلق است یا علم داشت قدرت نداشت باز هم «و التالی باطل» چون خدای عالم قدرت مطلق است. یا علم و قدرت داشت، اما بخل داشت معاذالله، این هم باطل است پس بنابراین این نظام باید احسن باشد.
به همین استدلالی که برای نظام تکوین ریختند و گفتند که نظام هستی نظام احسن است به همین استدلال قرآن را هم ما میتوانیم با کتاب الهی و کامل بدانیم حالا از این رد شویم چون اصل اینکه کلام الهی کامل است این استدلالش جداست. اما از اینجا به بعد بحث داریم. ما از اینکه قرآن کلام کامل است هیچ بحثی نداریم، چرا؟ چون یک کتابی است که مستقیماً به خود او وابسته است و نمیشود چیزی به او وابسته است یعنی به ذات الهی وابسته باشد یک وقت است که مثلاً به عنوان اینکه در مسئله فعل است و یک کار متوسط است و یک کار مثلاً جماد را آفرید نبات را آفرید حیوان را آفرید، اینها موجوداتی هستند اما اینها اسناد مستقیم به حق ندارند آنکه اسناد مستقیم به حق دارد عالم عقل است در آنجا کاملاتاند تاماتاند مفارقاتاند اینها هستند.
قرآن هم در مرحله عالیهاش کتاب کاملی است که علیّ اعلی او را صادر کرده است لذا ﴿إنه لدینا لعلیّ حکیم﴾. همان کتاب در نشأه طبیعی میشود کتاب عربی مبین.
پرسش: ...
پاسخ: بله همینطور است ما از راه علت فاعلی داریم نزدیک میشویم. وقتی آمدیم و گفتیم که قرآن کتاب کاملی است و کتابی است که تام است و این را در مقام ثبوت و اثبات توانستیم اثبات بکنیم با همین بیان، طبیعی است که دیگر هیچ امر بیرونی نمیتواند قرآن را کامل بکند یا تتمیم بکند تکمیل بکند و معاذالله اصلاح بکند و امثال ذلک. حالا که ما اصلاً امر بیرونی نداریم بر این مبنا و بر این اساس، چرا؟ چون هر چه هست در این مجموعه عظیم قرآنی آمده، طبعاً نه تفسیر قرآن به سنت معنا دارد، نه تفسیر قرآن به عقل معنا دارد. ما باید معنایش را به گونهای تبیین کنیم که با کامل بودن قرآن منافاتی نداشته باشد. اگر ما بگوییم تفسیر قرآن به سنت و مرادمان از تفسیر قرآن به سنت این است که قرآن در مقام ثبوت و اثبات اینجور نیست که از خودش بتواند خودش را تأمین کند باید یک بیان دیگری و یک دلیل دیگری از بیرون بیاید تا بخواهد قرآن را بیان بکند تبیین بکند تفسیر بکند این برگشتش به نقص است.
ما چکار کنیم؟ چگونه توضیح بدهیم؟ تفسیر قرآن به سنت را، تفسیر قرآن به عقل را چگونه تعریف کنیم؟ باید به گونهای بیان خودمان را مواظب باشیم و این قدر دقیق است! به گونهای داشته باشیم که قرآن توسط سنت شناخته میشود و از جایگاه سنت همان قرآن است که دارد ارائه میشود نه چیزی دیگر و اگر به بیان روایت آمده، اینجور نیست که روایت یک امر بیرونی باشد و قرآن برای بیان خودش و تبیین خودش نیازمند باشد. بله، مثل اینکه ما اگر یک حقیقتی از درون نفس خودمان داریم بیان میکنیم یک سلسله الفاظی را یک سلسله اقوالی را عباراتی را بکار میگیریم که این عبارات باز هم از نفس ما دارد درمیآید از بیرون نیست از درون نفس ما عباراتی جملاتی و تعابیری اصطلاحاتی واژههایی میآید و آن حقیقت را دارد تبیین میکند و این هیچ وقت نشان از این نیست که در افاده معنا نیازی به بیرون از خودش دارد. نه، در افاده معنا تام است و لذا باید که...
ممکن است که ما یک اصطلاح جدیدی داشته باشیم یک واژگان جدیدی داشته باشیم، اما این معنایش این نیست که قرآن برای فهم معنای خودش به بیرون احتیاج دارد. نه، ما برای اینکه یک تبیین روشنتری بکنیم از الفاظ دیگری استفاده میکنیم از عبارات دیگری مثل اینکه گاهی وقتها با نقاشی با مجسمه با کارهای به تعبیر امروزیها گرافیکی یک کاری میکنیم که این معنا القاء بشود اینها در مقام اثبات و ارائه نه اینکه فهم این معنا از بیرون گرفته بشود نه، از درون قرآن است ولی ما در ارائه با ابزار جدید کار میکنیم. این واژگانهای جدید اینها ابزار هستند اینها معنا نیستند. اگر شما آمدید از طریق مجسمه و نقاشی و هنر و امثال ذلک یک مطلبی را ارائه کردید این معنایش این نیست که این یک حقیقتی جداست اینها ابزار هستند اینها وسائلاند ابزار و وسائل که نمیتوانند معنای جدیدی را برای معنای قرآنی برای ما بیاورند.
بنابراین ما این نکته را باید داشته باشیم دو تا مطلب باید در کنار هم عرض کنیم: مطلب اول این است که قرآن کتاب کامل است تام است در افاده معنای خودش هم کاملاً میتواند خودش را برساند این تعبیر آن آیه آن آیه صغری در یک آیه کبری در یک آیه نتیجه در آیه دیگر، مقدم در یک سوره تالی در یک سوره دیگر نتیجه در یک سوره دیگر و همینطور کاملاً قرآن دارد خودش را پوشش میدهد. فضای مختلفی میسازد در داستان یک قصهای را شروع میکند در داستان ابراهیم مسئله را به گونه دیگری مطرح میکند و نتیجه را در داستان پیغمبر(صلوات الله علیه) مطرح میکند. این ما هستیم باید کنار هم آیات را بنشانیم و آن معنای واقعی را و آن استدلال را بیابیم.
پس قرآن به لحاظ ذات خودش کتاب کاملی است، اولاً؛ به همان استدلالی که ملاحظه شد اما اصل دوم این است که این کمال را و این کامل بودن را چه کسی مییابد؟ چه کسی میفهمد؟ آن کسی که عِدل قرآن است و قرآن را در تمام مراتب و ادوارش حفظ کرده است از ابتدا با او بوده ﴿لدینا علیّ حکیم﴾ بوده ﴿إنک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم﴾ از آنجا با قرآن بوده تا این مرتبه عربی مبین همه این مراحل با قرآن بوده است او میتواند این قرآن را ابلاغ کند، لتبیّن للناس ما نزّل الیهم اتفاق بیافتد. پس اگر پیامبر مفسر است اگر اهل بیت(علیهم السلام) تفسیر میکنند تبیین میکنند نه به این معناست که به تعبیر حاج آقا در همین کتاب مقدمه میفرماید که ما یک بیّنه داریم بیّنه عدلین است، بیّنه یک حقیقت واحده است درست است که دو جزء دارد اما یک حقیقت واحده است. بیّنه دو تا عَدل جدای از هم نیست بیّنه یعنی وقتی این دوشاهد عادل باهم بر یک امری توافق داشتند و شهادت دادند بیّنه اتفاق میافتد.
قرآن و عترت ـ تشبیه حاج آقا این است ـ مثل دو تا عَدل نیست بلکه هر کدام مستقلاً بیّنهاند به مثابه حجت مستقلاند ما به تعبیر استاد در این مقدمه این است که ما حجتمان منحصر نیست ولی مستقل است. مستقل است یعنی قرآن «بنفسه و بذاته» کامل و تام است برای حجیت نیازمند به غیر نیست که یک عَدل دیگری باید به آن اضافه بشود تا قرآن حجت بشود. نه، قرآن بیّنه است حجت تام است مستقل است ولی منحصر نیست ممکن است یک حجت دیگری بنام عترت در کنارش باشد. این تعبیر را حضرت استاد دارند در مقدمه کتاب تسنیم حتماً مقدمه را دوستان مباحثه کنید نه اینکه خوانده بشود و مطالعه بشود. نه، مباحثه بکنید و اگر إنشاءالله فرصت داشتید تدریس بکنید تا کاملاً جا بیافتد. این مثالها راحت بدست نمیآید که قرآن درست است که در کنار عترت باید دیده بشود ولی چگونه باید دیده بشود؟ اینکه اصل دوم را الآن عرض میکنیم این است که قرآن بذاته و بنفسه و حاله و حیاله، کتاب کامل است حجت تام بالفعل است به خودش در مقام ثبوت و اثبات تکیه میکند به هیچ چیزی بیرون از ذات خودش نیازمند نیست. در افاده معنای خودش، خودش میتواند بدون اینکه از بیرون کمکی گرفته بشود معنا را اراده کند. اما در اصل دوم این است که اینکه ما میگوییم قرآن کتاب کامل است آن کسی این کمال را مییابد که در تمام مراتب با قرآن باشد از ﴿إنک لتلقی القرآن من لدن علی حکیم﴾ از آنجا تا عربی مبین و همه مراتب با او باشد.
بنابراین چون این همراهی را دارد این قرابت را و مصاحبت را دارد این مصاحبت و قرابتی که پیغمبر و آل با کتاب الهی دارند این دو تا بیّنه همدیگر را تبیین میکنند لذا یک حجتی مثل قرآن حجت دیگر را بنام عترت طاهره معرفی میکند و جایگاهشان را بیان میکند میشود آیه تطهیر میشود سوره «انسان» میشود آیاتی که اینها را دارد معرفی میکند از آن طرف هم آنها این حجت را بیان میکنند. وقتی آقا علی بن ابیطالب میگوید که «ظاهره عنیق و باطنه عمیق» و امثال ذلک این نمیخواهد یک نقصی که معاذالله قرآن دارد را برطرف بکند بلکه تبیین این حجت است بازکردن این چراغ است روشن کردن این چراغ است هم حجت قرآنی حجت عترت را باز میکند و روشن میکند هم حجت عترت و اهل بیت(علیهم السلام) قرآن را باز میکنند که اینها را باید فهم درستی داشته باشیم چون اینها بعضی فکر میکنند که تفسیر قرآن به سنت یعنی ما یک کتابی داریم معاذالله در حدّ یک عدل یک عدل دیگری بنام سنت میخواهیم تا این دوتا کنار هم بشوند و بشوند بیّنه بعد بشوند حجت. نه، به تعبیر استاد اینها مستقلاند اما منحصر نیستند یعنی قرآن یک حجت است عترت یک حجت دیگری است چون منحصر نیستند یعنی اینجور نیست که این دو تا شده باشند یکی و تمام شده باشد، نه! هر کدام حجت بالفعلاند ولی حالا اینجا یک توضیحی بخواهد.
یکی در تعیّن طریقیت نقش دارد راه است یکی در تعیّن راهنمایی نقش دارد دو تا حجتاند دو تا حجت بالفعلاند اما در مرحله ظهور و بروز و خود یکی با تعیّن طریقیت و طریق و راه بودن، چون ما یک راه داریم و یک راهنما، این راه و راهنما یک حقیقتاند ولی تعیّن یکی در راه بودن است که کتاب است تعیّن دیگری در راهنما بودن است کما اینکه تعیّن یکی در ثقل اکبر بودن است تعیّن دیگری در ثقل اصغر بودن است تعیّن یکی در ثبات است و بقاء است که قرآن میماند هزار سال است که میماند تعیّن دیگری هم در فناء است اهل بیت(علیهم السلام) انسان هستند و جسماند و بدناند از بین میروند اینها تعیّنات است یک حقیقتاند یعنی اگر امام(علیه السلام) بخواهد در نقش کتاب ظاهر بشود میشود قرآن و قرآن بخواهد در نقش انسان ظاهر بشود میشود علی بن ابیطالب.
این «القرآن مع علی و علیّ مع القرآن» اینها در مقام ثبوت اینگونهاند اما در مقام اثبات هر کدام یکی تعیّن خاصی دارند یکی ثقل اکبر است یکی ثقل اصغر است یکی ثابت است دیگری فناء پیدا میکند یکی ناطق است و دیگری صامت است اینها تجلیاتاند و تعیّناتی هستند که از همدیگر برمیآید.
این مجموعهای از بحثها إنشاءالله ما را کمک بکند که ما بتوانیم در باب قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) راحتتر صحبت بکنیم ومسائل را داشته باشیم.
پرسش: این اکبر بودن و اصغر بودن یعنی چه؟
پاسخ: عرض کردم چون یکی حیثیت ثبات دارد بقاء دارد برای اینکه به هر حال ﴿إنا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون﴾ کتاب میتواند باقی باشد یعنی آن فرهنگ قرآنی نه این کتاب کاغذی، این کتاب کاغذی مثل جسم است که کهنه میشود و فرسوده میشود اما به تعبیری آن نرمافزارش و آن ... و آن فرهنگش این باقی میماند چون فقط حیثیت تجردی پیدا میکند یعنی منطق قرآن نه اینکه روی کاغذ بیاید یا روی لوح فشرده بیاید یا روی اینها نه، اینها را اگر پیدا کنید اینها جسماند و از بین میروند. اما آن فرهنگ قرآن چون تجرد محض است از بین نمیرود ثابت است از این جهت میگویند ثقل اکبر. اما وقتی با امر مادی و طبیعی مثل جسم و بدن آمیخته بشوند طبعاً به اقتضای آن از بین میروند و شاید به این جهت بگویند ثقل اصغر.
پرسش: «یجری مجری الشمس و القمر» این میشود ...
پاسخ: بله این را از باب جری میگویند هست. در خدمت هستیم.
پرسش: ثقل اصغر را هم نمیشود بگوییم فناپذیر است یعنی بحث ...
پاسخ: نسبی است اکبر و اصغر نسبی هستند. نه اینکه فنا بپذیرند بالاخره ﴿أفإن مات أو قتل إن قلبیتم علی اعقابکم﴾ پیامبر(صلوات الله علیه) هم براساس همین سنت الهی که ﴿کل نفس ذائقة الموت﴾ از بین میروند نه اینکه آن روح متعالی، آنکه مجرد محض است آنکه هیچ! اما این بدن و این پیکر پاک حضرت نیستند. بنابراین ما این بحثهایی که الآن مطرح کردیم در حقیقت همان بیشتر مباحثی است که تحت عنوان تفسیر قرآن به قرآن است و اینکه سایر انواع تفسیر مثل تفسیر قرآن به سنت و تفسیر قرآن به عقل بازگشت به تفسیر اینها البته در فرمایشات حاج آقا نیست این را ما داریم از فرمایش حاج آقا استفاده میکنیم که در حقیقت تفسیر قرآن به عقل و تفسیر قرآن به روایات و امثال ذلک حتی هر نوع تفسیر دیگری یا مکاتب تفسیری که هستند در اصل بازگشتشان به این معناست چرا که قرآن را یک کتاب کامل ارزیابی میکنیم و کتاب کامل یعنی همه آنچه را که در مقام ثبوت و اثبات نیاز دارد از درون دارد ولی ابزار متفاوتیاند شما اگر یک قرآن را آمدید با عکس و نقاشی نشان دادید به جوری تبیین کردید که این معنا باز و روشن بشود الان مخصوصاً مسیحیت به جهت این ﴿فتمثل لها بشرا سویا﴾ در بحث مجسمهسازی فوق العاده کار کردند ما کار نکردیم الآن کلیساهایی که در دنیا مطرح هستند فوق العاده است مباحث تمثلی، مجسمههایی که مسیحیها دارند به جهت همان تمثلی است که ﴿فتمثل لها بشرا سویا﴾ بر این مبنا آمدند و یک نظام طبیعت را براساس تمثل ساختند. چون خدا در قرآن میفرماید که ﴿فأرسلنا إلیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا﴾ و اتفاقای که برای حضرت مریم(سلام الله علیها) اتفاق افتاد. این عالم شده عالم تمثل. عالم مسیحیت در حقیقت از اینجا دارد شکل میگیرد.
حالا شما آمدید با مجسمه این معانی را نشان دادید، این معنا چیزی نیست که مثلاً آن منطق انجیلی نیازمند باشد، نه! این یک ابزاری است یک وسیلهای است برای ارائه این اگر ما آمدیم یک اصطلاحی را یک واژگانی را یک مفهومی را یک عبارتی را یک شعری را و امثال ذلک را آوردیم این به آن معنا نیست که قرآن در افاده معنایش کامل نیست. نه، اینها یک ابزاری است که بتواند در سطح به تعبیری میگویند که توسعه علت قابلی است یک کسی که مثلاً ذوق هنری شعری دارد با این ذوق، آن معنای فهم شده را باز میکند و بیان میکند شعر یک ابزار است غزل یک ابزار است قصیده و امثال ذلک یک ابزاری هستند که در مقام علت قابلی توسعهای ایجاد میکنند تا فهم بهتر اتفاق بیافتد اینها همه و همه اصطلاحاً توسعه علت قابلی است، نه اینکه در مقام ذات قرآن معاذالله نقیصهای باشد نقصی و ضعفی باشد و ما از بیرون بخواهیم این نقص و ضعف را جبران کنیم. یک معنایی است یک حقیقتی است این حقیقت ارائه شده، ما برای اینکه این حقیقت ارائه شده را در فضای ذهنی خودمان مرتسم کنیم منقوش کنیم به ذهن بیاوریم یک سلسله ابزار که میتواند شعر باشد میتواند نثر باشد میتواند نظم باشد میتواند قصیده باشد و اینهاست هیچ کدام از اینها در مقام افاضه و حیثیت فاعلی نیستند بلکه توسعه علت قابلی را دارند فراهم میکنند.
پرسش: ... عقل هم میتواند کمک بکند ...
پاسخ: ببینید، شاید این نقش را نداشته باشد الآن مثلاً ما بگوییم شعر یا هنر یا نظم و نثر اینها ابزار هستند اینها مصباح نیستند عقل مصباح است اما این عقلی که روشن کرده برای اینکه این معنای روشن را به ذهن افراد مرتسم بکند و وارد بکند از این ابزار استفاده میکند اینها ابزار هستند اینها حیثیت مصباحی ندارند عقل مصباح است.
پرسش: عترت هم اینگونه است؟
پاسخ: عترت هم به همینگونه است بله چراغ هستند. جلسه خوبی بود که در جمع دوستان و اساتید بودیم اگر ارزیابی دارید نکتهای دارید ملاحظهای هست آنها هم شنیده بشود در جهت تکمیل کار إنشاءالله دیده بشود به امید خدا. بفرمایید!
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین».
با کسب اجازه از استاد محترم و دیگر دوستان حاضر در جلسه. بحثی را که توفیق داشتم خدمت شما باشم بحث ضرورت تفسیر که به عبارتی دلایل نیاز ما به تفسیر چیست؟ در جلسه گذشته اهم مطلب گفته شد به این صورت که اول انگیزه سازی شد این مبحث با سؤالاتی که در این باب مطرح بود که لزوم به تکرارش نمیبینم و اینکه با توجه به آن سؤالها و انگیزه سازی برای ورود به بحث تفسیر، ما دلایل ضرورت تفسیر را اینگونه بیان کردیم که دو علت اساسی در این زمینه وجود دارد که علت اول اسمش را گذاشتم علل ذاتی، بخاطر خود مقام و جایگاه و والا بودن کلام الهی یعنی آنچه که مربوط به ویژگیهای خود این کلام برمیگردد که ما نیاز به فهمش داریم این علل ذاتی میشود، مثل اینکه محتوای متعالی در قالب الفاظ متداول که توضیحش را دادیم اجمال برخی آیات، ذو بطون بودن آیات قرآن، ذو وجوه بودن آیات قرآن و اینکه نیازها و ضرورتهای ویژه هر عصر و رویکردهایی که ایجاد میکند هر عصر در مراجعه به این کلام الهی، خودش باعث ضرورت تفسیر میشود و دعوت قرآن به تدبر دلیل دیگر، تحدی قرآن که مقدمهاش فهم قرآن است دلیل دیگر بود.
شیوه بیان قرآن که قرآن شیوه بیانش چگونه است چهار قول را اینجا عرض کردیم که از این چهار قول، سه قولش منوط به این بود که ما فهم و درک و تفسیری از قرآن را متوجه شویم که بتوانیم بگوییم شیوه قرآن اینگونه است گفتیم که قرآن کتاب معمّا نیست اما در همین ظاهر آشکار مطالب عمیقتری وجود دارد که یعنی شیوه قرآن اینگونه است که برخی قائل به این بودند که مثل عوام قرآن صحبت کرده که همه فهم باشد و همه آیات قرآن اینگونه است. قول دیگر گفتند که نه، شیوه بیان قرآن خاص است حتماً نیاز به بیان تفسیر است و قول دیگر ترکیبی بود و قول چهارم که اکثر مفسرین این قول را میپذیرند میگویند همان حالت سادگی قرآن در دل همان سادگی، مطالب عمیق وجود دارد لازم نیست معما گونه بیان بشود ولی برای کسی که درک و فهم بالاتری پیدا میکند یا روایاتی که میآید روشنگری میکنند برای ما معارف را، از همان ظاهر عادی قرآن که ما یک فهم ابتدایی هم داشتیم نسبت به آن، مطالبی از همین است پس نیاز به تفسیر است.
بعد منبع مطمئن برای شناخت هستی قرآن است. ما آینده را خصوصاً که برزخ چگونه است؟ قیامت چگونه است؟ چه صحنههایی را پیشرو داریم؟ هیچ کسی نمیتواند از درون خودش این مطالب را به آن برسد لذا نیاز به رجوع به قرآن دارد آیات را به عنوان موضوعبندی هم که شده جمعآوری بشود و یک جا دیده بشود این خودش تفسیر قرآن محسوب میشود.
اینها دلایل ذاتی بود که شرحش گذشت. اما رسیدیم به اینجا که مربوط به این جلسه است علل عرضی که برمیگردد به مخاطب یعنی زمینههایی که در مخاطب وجود ندارد یا به نوعی چیزهایی که وجود دارد و باعث دوری از فهم قرآن میشود و باید آنها زدوده بشود اینها را به عنوان علل عرضی ما جمعآوری کردیم. مثلاً در دو عنوان کلی که عنوان اولی خودش پنج شش مورد مجزا میشود اولیاش این است که فقدان آگاهیهای لازم یا ضعف دانش بشر هر کتابی را که انسان بخواهد به عمق معارف و مطالبش یا به حدی از معارفش بخواهد دست پیدا کند که متعارف باشد، بالاخره یک شناختی لازم است بنده یک کتابی را به زبان انگلیسی را دست بگیرم و مطالعه کنیم و از دانش این کتاب استفاده کنم وقتی نتوانم بخوانم و استفاده من معنا ندارد. کتاب قرآن کتاب الهی به زبان عربی نوشته شده، این واژههایی که در آن هست علم لغت، صرف، نحو، بلاغت، علم کلام، بحث تاریخی در آن است تاریخ مقداری لازم است و قرائاتی که بر این کتاب هست شناخت ناسخ و منسوخ، مطلق و مقید و مطالبی از این قبیل آگاهیهایی را میطلبد تا فهم را برای ما ایجاد کند.
لذا همین شقّ اول را در شش مورد میتواند مواردی را نام برد:
1ـ ناآگاهی از مفاد واژگان که نمونههایش را آمدند پیش خلیفه غاصب اولی که لفظ کلاله را میخواستند معنا کند برایشان که گفتند من معنایی میکنم اما اگر ثواب باشد از خداست این معنا وگرنه از من و شیطان خواهد بود. یعنی نمیتوانست به صورت محکم بگوید که این معنا چیست. معنای دیگر مثلاً کلمه «ابّاً» اینجا ماندند در این که این لغت به چه معناست؟ یا مورد دیگری کلمه «فاطر السماوات» به چه معناست که آنجا در روایتی هست که میگویند ابن عباس وقتی من دیدم دو عرب در مورد چاهی دارند باهم نزاع میکنند که هر دو مدعی بودند که این مال من است و من حفر کردم این چاه را، از لفظ همین «أنا فطرتها» من از اینجا متوجه شدم که این واژه چه معنایی را در بر دارد. پس فهم واژگان خودش یک علمی را میطلبد.
2ـ اقتضائات اسلوب ادبی زبان عربی خودش نیاز به آگاهیهایی دارد یعنی ناآگاهی نسبت به ادبیات عرب و نداشتن شناخت صحیح از ساختار کلمات و جملات آیات باعث دوری از فهم میشود این خودش یک مسئلهای است.
3ـ همین را در مورد فقدان آگاهیهاست که سومین ناآگاهی از شرایط و اسباب نزول که آیه رایج و مثال رایج در این مورد را میآیند «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم إنما النسیء زیادة فی الکفر» نسیء به چه معناست که بحث جابجایی ماههای حرام را باید طرف بداند که شأن نزول آیه مربوط به این است و بخاطر اینکه منفعتی کسب کنند حالا آنجا بروند جنگی انجام بدهند، غنائمی بدست بیاورند، میآمدند ماهها را جابجا میکردند که فهم این آیه برمیگردد به دانستن این شأن نزول و آیات دیگری هم هست در این زمینه که مشخص است شأن نزولهای خودش را میطلبد.
4ـ بعضی از استعارات و تشبیهات ظریف که نمونهاش به اصطلاح آیهای که میفرماید که «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الأبیض من الخیط الأسود من الفجر» که میگویند شخصی نمیدانست منظور از این آیه چیست، دو تا ریسمان سیاه رنگ و ریسمان سفید رنگ دست گرفته بود در تاریکی شب خواست ببیند اگر میتواند تشخیص بدهد، کی میتواند تشخیص بدهد این سیاهی و سفیدی را، با این فکر میکرد اینگونه باید فجر را تشخیص بدهد! میگویند آمد پیش پیامبر گفت من نتوانستم این کار را انجام بدهد دو تا ریسمان تهیه کردم و پیامبر خنده بر لبانشان نشست از این کار. عدم فهم از درک استعارات و اشارات ظریف قرآن ما را از فهم حقیقت قرآن باز میدارد.
5ـ عدم آگاهی از مصداق خاصی که در برخی از آیات مدّ نظر است؛ مثلاً شجره ملعونه مصداقشان چیست؟ چه کسانی است؟ اهل بیت مصداقشان چه کسانی هستند؟ همسران پیامبر هم جزء آنها هست یا نیست؟ اکمال دین یعنی چه؟ با اتمام چه فرقی دارد اکمال؟ و این موارد را نیاز به تفسیر است.
6ـ مورد ششم در همین باب اول عدم آگاهی و مهارت کافی در فهم معنای الفاظ مشترک و کاربردهای مجازی و شناخت قرائن پیوسته و ناپیوسته که قرائن پیوسته مثل قرائنی که در کلام هست از موارد مختلفی حالا برخی از آنها به عنوان قرائن پیوسته دانسته میشود و بعضی ناپیوسته هستند مثلاً سیاق هم جزء این قرائن است فهم یک آیه چه بسا نیاز به این داشته باشد که ما آیات قبل و بعد را هم بفهمیم متوجه شویم و این نیاز به مهارت و آگاهی دارد و تشخیص بدهیم که الفاظ مشترک چه معنایی را در آن آیهای که مدّ نظر ما هستند به اصطلاح افاده معنا میکنند.
اما باب دوم و دسته دوم، این شش مورد در گروه اول بود که ضعف دانش بشر و یا فقدان آگاهی ما از مواردی که باعث دوری ما از فهم قرآن میشد. اما مورد دوم که مفسرین و بزرگان بیان میکنند مطلب را، بحث فاصله زمانی است اینکه ما از نزول قرآن از زمان بعثت قریب به 1400 سال گذشته چه بسا فهم قرآن در آن دوران گرچه همان دوران قبلاً هم ثابت کردیم این را و چه نیاز به تفسیر در همان موقع هم بوده اینطور نبود کسانی که عصر پیامبر را درک کردند بتمامه قرآن را متوجه میشدند نه! نمونهاش هم همین مورد اول بود که بحث کلماتی بود که گفتیم. پس ولی فاصله زمانی خودش باعث دوری از فهم قرآن میتواند بشود بخاطر شرایط زمان و اوضاع و اینکه مثلاً احتمالات دیگری با تصوراتی که در ذهنها ایجاد شده وقتی پیش میآید کدام احتمال قویتر است؟ کدام درستت راست؟ شاید قبلاً اینگونه ذهنها باز نبود که موارد دیگری را بخواهند برایش نام ببرند و فهم خود آیات که آن زمان به زبان آن روز نزدیکتر بوده است.
نتیجه بحث را عرض کنیم و بحث را جمع کنیم، پس ما ضرورت تفسیر را با علل ذاتی و عرضی بیان کردیم حدود ده مورد علت ذاتی را بیان کردیم دو مورد کلی که مورد اول خودش شش قسم بود به عنوان علل عرضی. نتیجه بحث ضرورت تفسیر چه میشود: یکی اینکه جدای از اینکه ما متوجه شدیم که ضرورت دارد تفسیر، غیر از این ما این را میتوانیم درک کنیم و برای ما توجیهپذیر میشود دلایلی عقلی و نقلی ما داریم که بحث ما به این موارد کشیده نشده و از قصد و تعمداً این را در بحث ابتدایی نیاوردیم و چه بسا ما دلایل عقلی و نقلی داریم برای ضرورت تفسیر. به عنوان نتیجه یعنی اول منطقاً و عقلاً و اینکه ما اصلاً تفسیر را به صورت کلی نگاه کنیم هر کتابی را که بخواهیم با آن مواجه شویم برای درک معارفش این سؤالها و مطالب در موردش چیده خواهد شد. اما از اینجا به بعد میخواهیم درون دینی نگاه کنیم از نظر دروندینی ما ضرورت تفسیر را داریم یا نداریم؟ بله، ما دلیل قرآنی، دلیل روایی و دلیل عقلی برای ضرورت تفسیر داریم.
دلیل اگر من لازم است که توقف کنم استاد بفرمایید.
استاد: بحثهایی داشته باشیم بد نیست. من فکر میکنم که این عبارت ایشان را که از آن به عنوان تفسیر ذاتی یعنی علل ذاتی و بعد علل عرضی بیان کردند را میتوانیم از یک منظر دیگری دستهبندی دیگری داشته باشیم و آن این است که در حقیقت برخی از موارد به علت فاعلی برمیگردند برخی از آن به علت قابلی. آنچه که ایشان از آن به دلایل تفسیر از جهت علل عرضی بیان کردند بر این است که انسان برای اینکه خود را مستعد فهم قرآنی بکند نیازمند به یک سلسله امکانات است و شرایط و تمهیدات نظری و عملی هست که آن تمهیدات آدم را مستعد میکند که این فهم را داشته باشد.
یک وقت به لحاظ علت فاعلی است که خود قرآن یک ذاتی است یک حقیقتی است عمیق است و ژرفنگر است جامع است از مراحل باطن سخن میگوید از حقائق هستی سخن میگوید به اینها برمیگردد یعنی به تعبیر جناب آقای بنیحسن براساس این تحلیل آنچه که در حقیقت قرآن و پیچیدگیهای قرآن نه تعقید قرآن بلکه مراتب قرآن، بطون قرآن، جهات جامع قرآن، عمیق بودن و جهاتی از این دست که من فرمایشات ایشان را اینجوری ارزیابی میکنم که چون قرآن دارای چنین ویژگیهایی است که در ذات خودش این مسائل را دارد، بنابراین نیاز به تفسیر دارد. اگر کتابی به این حد عمیق نبود باطن نبود حیثیت تأویلی نداشت از جایگاه علیّ حکیم نیامده بود اینجور جامع نبود اینجور لایهافکنهای متعدد نداشت، نبود. نمیدانم آیا شما این را میپسندید اینجور اگر ارزابی کنیم صحبت شما را یا نه؟
پرسش: بله، در دلیل روایی عرض میکنیم در آنجا که خصوصیاتی که روایت میآید بیان میکند برای قرآن، آنجا به عنوان دلیل روایی آوردیم که ضرورت تفسیر را این بیان شما آنجا میآید.
استاد: آیا آنچه که از روایات میخواهید بیاورید مؤید همین سخن است؟
پرسش: بسیار خوب، مؤیدات و تأییداتی است که از طریق ... بنابراین تفسیر به تعبیر جناب آقای بنیحسن یا از جایگاه ذات قرآن این ضرورت برای ما روشن میشود یا نه، ذات قرآن به معنای علت فاعلی نه، این هم هست از جهت علت قابلی برای اینکه بتواند فهم درستی پیدا کند ضرورت دارد که تفسیر شود. ما اگر واژگانها را اصطلاحات را تاریخ نزول را شأن نزول و امثال ذلک را برای بشر باز کنیم فهم درستتری در حقیقت حاصل میشود. آقایان ملاحظهای نکتهای در ارتباط با فرمایش ایشان ندارند؟ به قول آقایان کامنتی ندارید به بحث ایشان زندهتر باشد؟
پرسش: ... ایشان در علل ذاتی مورد ششم فرمودند که نیاز و ضرورتهای ویژه هر عصر شاید داخل علل ذاتی نباشد، این داخل علل عرضی باشد
استاد: احسنتم اگر ما اینجوری ببینیم در هر عصری اتفاقاتی که میافتد شاید اینجوری باشد. بله، یعنی من میخواهم که جناب آقای بنیحسن این را ...
پاسخ: زاویه دید آنجا فرق میکند آقای ... آنجا بحث این است که خود قرآن برای هر عصری جوابگوی آن عصر هست منتها ما فهمش را باید ایجاد کنیم در خودمان. آنجا از نگاه قرآن قابلیت قرآن در هر عصر است. در کلام استاد که بحث قابلیت را بیان کردند قابل بودن، نگاه از آن طرف است. اینجا ما یعنی فاعل دور از عصر بوده و زمان فاصله شده و بعضی چیزها برایش کنگ شده است.
پرسش: ...
پاسخ: آنجا مطرح است منتها زاویه دید از آن طرف است، اینجا از طرف فاعل است.
استاد: فاعل را شما چه کسی میدانید؟ شخص است؟
پرسش: برعکس است.
پاسخ: ببخشید قابل است.
استاد: ایشان اتفاقاً همین را میگوید چون اگر ما اعصار را نگاه بخواهیم بکنیم این برگشتش به فهم قابل است قابل برای اینکه آن عصر را بفهمد بهتر میتواند فهم تفسیر داشته باشد یعنی شرایط تاریخی شرایط زمانی شرایط فرهنگی هر عصری میتواند زمینه را برای فهم مستعدتر بکند. اینجوری است. ببینید، اگر شما این مطلبی که عرض کردیم یعنی خود همین ذهنیت پیدا کردن به اینکه ما میبینیم این کتاب را ببینیم مثلاً به فرض همین کتاب رحیق که الآن هست این کتاب رحیق را یک نفری که فلسفه آشناست خوانده تاریخ این بحث را دارد اصطلاحات را آشنا هست شاید این نیاز به تفسیر نداشته باشد اما آن کسی که نگاه فلسفی ندارد تاریخ این علم را نمیداند، بخشیاش به این برمیگردد که خود کتاب ضرورت تفسیر را با خودش دارد که بخش فرمایش ایشان است که آن ذاتیها هستند یک بخشی هم هست که ما برای اینکه فهم درستی پیدا کنیم نیازمند به این معنا هستیم. ما اگر با این دو قالب مثلاً جلو بیاییم شاید فرمایش جناب عالی را بهتر بتوانیم بفهمیم. فرمایش شما درست است، من نمیخواهم نقصی در آن تعابیر ایجاد کنم ولی میتواند به یک فضای ذهنی دیگری کمک بدهد که ما چگونه انجام بدهیم.
پرسش: در کتاب عدل شهید مطهری هم ...
استاد: بله آن را هم دوستان باید إنشاءالله بفرمایید فرمایشت شما ناتمام نماند ...
پاسخ: بعد پس دلایل قرآنی روایی و عقلی هم برای ضرورت تفسیر ما میتوانیم بیان کنیم. حالا آنچه که من انتخاب کردم از دو تا آیه آوردم إنشاءالله کمک کنند مطالب بهتری شاید قابل استفاده باشد در اینجا بکار ببریم دو تا آیه از قرآن را انتخاب کردم بنده که خود وصفی که قرآن از خودش دارد «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا» که سخن سنگینی است قول ثقیل این را باید چکارش کنیم؟ قول ثقیل یعنی چه؟ نیاز به این دارد که باز بشود تا فهمش ثقیل بخاطر وزن ظاهری قرآن که نیست پس برای فهم قرآن است و این فهم قرآن بخواهد همهفهم بشود درکش بهتر و واضحتر بشود نیاز به تفسیر دارد.
استاد: احسنتم این بسیار شاهد خوبی است. این به کدام یک از آن ده ویژگیای که شما به عنوان ضرورت تفسیر ذاتی برشمردید بیشتر تعلق میگیرد؟ شما ده مورد شمردیم این در حقیقت این ثقیل بودن به کدام یکی از اینهاست؟ محتوا بوده؟ یکی از مواردی که الآن شما داشتید و جناب آقای احمدی میفرمایند که محتوا است. تعبیر شما در آنجا چه بود؟ محتوا چیست؟ ثقالت محتوا بوده؟ ...
پاسخ: این آیات قرآن حقایقی فراتر از این جهان را در قالب الفاظی که برای تفهیم و تفاهم امور این جهانی وضع شدهاند ارائه میکنند و این سبب میشود که فهم ...
استاد: این عبارت را از کجا گرفتید؟
پاسخ: این را من خودم نوشتم منتها با مطالعاتی که داشتم.
استاد: خیلی خوب، عبارات خوبی است. ببینید آیا ما میتوانیم این فرمایشی که الآن شما دارید تفسیر ثقالت بدانیم؟ ﴿إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا﴾ را به جهت اینکه جامع حقائق هست از این جهت وزین و سنگین است؟ یعنی این فرمایش شما را اتفاقاً حاج آقا در بحث اینکه ﴿إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا﴾ میگوید سخنی که با برهان باشد یعنی برمیگردانند به شیوه. آنطور که من خاطرم هست ﴿إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا﴾ میگویند یک حرفی که مستدل باشد برهانی باشد اصیل باشد مایهدار باشد این را میگویند قول ثقیل. ولی قولی که آن استدلالی و برهانی نباشد و با حس و تجربه و امثال ذلک قابل فهم باشد این را نمیگوید این به عنوان یکی از مصادیق قول ثقیل است این منحصر نیست این بخشی هم که الآن ایشان فرمودند میتواند به عنوان تفسیر قول ثقیل باشد چون واقعاً دارد از معارف عالی سخن میگوید که این معارف عالی مثلاً وقتی از عالم عقل سخن میگوید از اسماء اله سخن میگوید ولی کلاً قرآن قول ثقیل است ﴿إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا﴾ حتی در ارتباط با احکام. حالا حِکم که بجای خود. این احکامی را که خدای عالم در مثلاً حتی حدود و قصاص و دیات و اینها میگوید اینها کار آسانی نیست در باب ارث شما حساب بفرمایید این ارث بعد از 1400 سال آنقدر متقن و ریاضیوار گفته شده و نظم دارد فوق العاده است من عرض کردم آن آقا میگفت ارث امامیه «طابق النعل بالنعل» در فرانسه کار میکند. خیلی است! این نظم ریاضی آماری دقیق طبقات چه کسانی هستند؟ چند طبقه ما داریم؟ تا طبقه اول هست به طبقه دوم نمیرسد! ما حجب نقصان داریم، حجب حرمان داریم بعد لعان چکار میکند؟ خیلی دقیق است انصافاً. خیلی نظم دقیق و استواری دارد ارث.
اینقدر روایات در آن دارد که اختلاف در آن خیلی کم است عجیب است واقعاً. آن زمان ارث جاهلی مثلاً میگفتند ما یا نسب است یا سبب، سبب مثلاً زوجیت است و ولاء. ولاء هم یا ولاء عتق است یا ولاء ضامن جریره است و ولاء امامت است. اینها چقدر اصلاً یک ارزش اجتماعی فوق العادهای به جامعه میبخشد چقدر جامعه را استوار میکند! نظم مالی ایجاد میکند. یک ارث است گرچه امروز متأسفانه اینها فضا را شکستند ولی یک نظم فوق العاده اجتماعی دارد ایجاد میکند واقعاً در آن عصر اصلاً عمده ارث را اولاً که به زن ارث نمیدادند به زن به معنای زن اصلاً ارث نمیدادند. به دیگران که ارث میدادند میگفتند ارث مال کسی است که شمشیر بزند در میدان بجنگد و امثال ذلک در این فضا داشتند فرهنگ آن زمان، فرهنگ کشتار و قتل و غارت بوده و هر کسی که قلدری بیشتری داشت او باید ارث ببرد! بیشتر ولاء ضمان جریره است الآن میگویند تا ولاء عتق است به ولاء ضامن جریره نمیرسد ولاء ضامن جریره هست به ولاء امامت نمیرسد این تصویری که در قضایا وجود دارد خیلی مهم است. من اصلاً تعجب میکنم که ما در اسلام عزیز در آن زمان در یک عصر جاهلیت جهلایی که به ارث، ارث هم زیاد بود آن موقعها طلاهایی آن چنانی که با میگفتند با تبر تقسیم میکردند! آن ارث را با این نظم سبب داریم نسب داریم مثلاً زن و شوهر در تمام شرایط اول اینها هستند ارث میبرند پدر این قدر مادر این قدر، اگر فرزند داشته باشد اگر فرزند نداشته باشد این نظم ریاضی اینها ثقیل است انصافاً ثقیل است اینجور نیست که ﴿إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا﴾ فقط شامل آن مطالبی باشد که مربوط به آیات و اسماء الحسنی و توحید و امثال ذلک باشد آنها بجای خود.
پس بنابراین یکی از مواردی که جناب آقای بنیحسن دارند اشاره میکنند در اینکه تفسیر قرآن ضرورت دارد چون قول، قول ثقیل است حالا این قول ثقیل را یا ما میآییم اینجوری مثل نمونهای که بنده عرض کردم میگوییم یا نکتهای که فرمودند که دارای محتوای سنگین و وزین است. بفرمایید.
پاسخ: و آیه دیگری که استفاده شده ﴿أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم لقد من الله علی المؤمنین إذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة﴾ که برای پیامبری که مبعوث شده و منّت نهاده شده بر مؤمنین گفته شده که ﴿یتلوا﴾ تلاوت آیات ﴿و یزکیهم و یعلمهم الکتاب﴾ اینجا پس تعلیم منظور تلاوت نیست چون تلاوت گفته شده است پس این تعلیم کتاب و حکمت به اصطلاح منظورش تفسیر است. استفاده میشود که برای فهم و رساندن معارف این قرآن که بحث امروز ما میشود تفسیر قرآن است.
استاد: دلیل عقلی شما چیست؟
پاسخ: دلیل روایی هم که حالا مثل روایت امیرالمؤمنین که «إن القرآن ظاهره عنیق و باطنه عمیق» که تفاسیر در این موضوع مشخص است که ظاهر کلام هم ژرف است که استاد هم اشاره کردند به این روایات. اینگونه روایات و روایاتی که یک سری روایات توصیف قرآن را به گونهای بیان میکنند که نیاز به تفسیر است مثل این روایت که عرض کردیم و دلیل دیگر در روایات مراجعه به معصوم برای فهم آیه یعنی روایاتی تفسیری که بیان شده، پس اگر لازم به تفسیر نبود، معصوم هم در قالب روایت، تفسیر را بیان نمیکردند. این را میگفتند که نه، لازم نیست که بدانید این منظورش چیست و هر چقدر که فهمیدی بس است مثلاً! همین که پس گفته شده ما روایات تفسیری داریم، این دلیل است.
اما در دلایل عقلی مسلّماً انسانها از نظر استدلال و درک در یک درجه نیستند برخیها زودتر از دیگران میفهمند برخیها کاملتر میفهمد و موارد دیگر بعضی با پیشزمینههایی که دارند از علوم درکشان کاملتر است حالا سؤال پیش میآید که آیا خردمندانه است که افراد دیگر که آن زمینهها را ندارند از معارف قرآن محروم شوند؟ و حالا آنکه هدایت قرآن بر همگان است پس یا اینکه آنهایی که میدانند به دیگران از این طرحها و معارفها در قالب همین تفسیری که ما بیان میکنیم برسانند به دیگران، قطعاً عقل این را میپسندد که آنانی که میفهمند به دیگران هم گوشهای از این معارف را بیان کنند. پس این هم میشود دلیل عقلی.
استاد: البته یادداشتهایی که دوستان مطرح میکنند حتماً در مقام نقد نیست ممکن است تأیید باشد تصدیق باشد این نوشته به هر حال یک تلاشی است که جناب آقای بنیحسن انجام دادند ولی اجازه بدهید این را به کمال برسانیم ببینید زحمت کشیدید و الحمدلله آماده میتواند یک مقاله خوبی در حقیقت داشته باشد نیاز به مستندسازی دارد نیاز به تأییدات بیشتر از گفتهها دارد این را حتماً إنشاءالله به جایی برسانید این به عنوان تحقیق ارائه بشود. شما این را میتوانید برای مجلّات مناسبی که در این فضاها هست آماده کنید الآن ما یکی از بحثهایی که اتفاقاً در بحث فلسفه تفسیر داریم خود ضرورت تفسیر است آیا چون بعضیها حالا شما نرفتید در آن بخش که بعضی منتقد هستند به این معنا که اصلاً تفسیر یعنی چه؟ بعضی موافقت با تفسیر ندارد واقعاً! آن نگاهها را هم بیاید بیاورید که نقصی که در این نوشتهها یا گفتارها هست این است که با این زاویه دید هم ببینیم که إنشاءالله کامل بکنیم.
ما مسئله اساسیمان این است که فرهنگ قرآنی در جامعه ما به شدت ناقص است حالا مثلاً یک مقداری به بحث ترتیل و حفظ قرآن و اینها تا یک حدی الحمدلله اهمیت داده شده و جامعه ما، اما فهم قرآنی و زندگی و معاشرت با قرآن و اینگونه سخن گفتن این فضای ذهنی جامعه خودمان را با نگاه قرآنی داشتن این خیلی کم است، باور ما نسبت به قرآن به عنوان اینکه بیاید در سطح زندگی ما و باز بشود خدای عالم، یکی از مباحثی که حالا من اتفاقاً فردا این دوستان مرکز تخصصی فقه هست هر سال من یک برنامهای را برایشان دارم و این دفعه یک بحث فقه و فلسفه داریم فردا میروم به آنجا این بحث را دارم حالا در فضای ... هم اگر دوستان مایل باشند آدرسش را دادند که میخواهیم داشته باشیم که یکی از مباحثی که ما الآن داریم بحث واژه حکمت است.
واژه حکمت حدوداً بیست مرتبه در قرآن تکرار شده است عجیب است که ما در فضای حکمت کار نکردیم و اصلاً یعنی چه که کنار قرآن که کتاب هست ما یک حقیقتی داشته باشیم بنام حکمت؟ ﴿یعلمهم الکتاب و الحکمة﴾! این حکمتی که در یعنی آیا این حکمت در کتاب نیست؟ خدا یک چیزی به پیغمبر داده بنام کتاب یک چیزی هم داده بنام حکمت. اینها حتماً دو تا هستند وگرنه که اینها مترادف نیستند. این حکمتی که این همه تأکید میشود کنار کتاب خدای عالم به پیغمبر داده این حکمت چیست؟
پرسش: «... اوتی خیرا کثیرا»
استاد: بله ما روی این کار جدی نکردیم. حالا یک بحثی در این است که آیا نسبت حکمت و فلسفه چیست؟ که ما الآن فلسفه خودمان را فلسفه اسلامی خودمان را میگوییم حکمت متعالیه. آیا این باهم مناسبتی دارند یا ندارند؟ یا اصلاً نه، حکمت قرآنی یک فضای دیگری در حقیقت دارد که اگر خدا بخواهد من احساس میکنم که وقت هم گذشته و شرایط دیگری دارد.