1400/09/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه تفسیر
... عرايضم را در دو بخش تقديم ميکنم: بخش اول، نسبت علوم هر علمي، چه در فضاي علوم اسلام چه در فضاي علوم اسلامي و چه در فضاي علوم انساني با تفسير روشن بشود که نکاتي عرض ميکنيم مطالبي که دوستان و اساتيد دارند در ذهنشان ميتواند به آنها ذهنيت جديدي بدهد و يا نگاه مناسبتري را ايجاد بکند و در بخش دوم عرايضم مشخصاً نسبت فلسفه با تفسير را بيشتر باهم صحبت کنيم که در فضاي تفسير قيم الميزان و ارزشمند تسنيم اين نگاه بسيار نگاه اصولي و عميقي است که اجحاف شده و غناي تفسير را در اين بُعد بايد ملاحظه کنيم وگرنه مباحثي که به صورت عام مطرح است در تفاسيري که نوعاً قبل از اين دوره نوشته شده تقريباً همسطح هستند شايد به فاصله حدود هفتصد هشت سال بين برخي از تفسيرها فاصله افتاده اما اتفاق مبارکي را در حوزه تفسير ما مشاهده نکرديم.
مفسر که به خدمت قرآن ميرود هر چه که دانش و آگاهي و شناخت و علمش در هر زمينهاي؛ تاريخ، جغرافيا، کيهانشناسي، نجوم، هيأت، فلسفه، کلام، علوم تجربي، علوم رياضي، علوم انساني در هر زمينهاي که دانش و آگاهي و معرفت افزونتري داشته باشد با دست پُرتري به خدمت قرآن ميرود. همانطوري که يک انساني که داراي آشنايي کامل به فنّ ادبيات عرب است با همه شاخ و برگهايي که دارد در رشته ادبيات عرب مباحث فراواني مطرح است که از صرف و نحو و معاني و بيان و بديع و عروض و همه گرايشها و رشتههايي که در فضاي کلي ادبيات عرب هست هر چه آگاهي و شناخت قويتر و غنيتر باشد بهرهمندي و استفاده از فضاي قرآن به مراتب بيتر است. آن کسي که از فنّ فصاحت و بلاغت و حتي شعر و خطابه بهره داشته باشد وقتي به خدمت قرآن ميآيد بهرههاي فراواني را در فضاي ادبياتي ميبرد و لذا برخي از تفسيرهايي که در گذشته نوشته شده چون با يک روکرد ادبي بود تاکنون هم مورد استفاده قرار ميگيرد و سند است مستند ميشود کارها به او.
بنابراين مفسر از هيچ علمي بينياز نيست چرا؟ چون ميخواهد به خدمت قرآني برود که همه علوم را مدّ نظر دارد: ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ﴾،[1] وقتي که قرآن از ذلول بودن زمين حرف ميزند ما بايد زمينشناس باشيم. اگر از رفعت سماء سخن ميگويد بايد آسمانشناس باشيم. اگر ميفرمايد که ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾[2] بايد ما نظام کيهاني را و نظام نجومي را بشناسيم و گرنه از کنار اين آيات مفسر بدون بهره رد ميشود. اين از آيات قرآني هست يا نيست؟ اينکه خداي عالم از برخي از حيوانات ياد ميکند و ميفرمايد که ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾[3] آيا حيوانشناسي، جانورشناسي يا وقتي از تين و زيتون سخن ميگويد آيا دانش گياهشناسي نميتواند مفسر را در اين رابطه کمک بکند؟
بنابراين هر چه که در هر زمينهاي چرا؟ چون قرآن يک زمينه محدودي ندارد، همه هستي را آيت خودش ميداند و از آنها حرف ميزند، از آنها سخن ميگويد و آنها را به عنوان آيت معرفي ميکند و ميگويد مرا در پس اين آيه ببين و بشناس. ما که زمين را نشناسيم چگونه ميتوانيم خدا را بشناسيم؟ اگر از باب معرفت نفس مطرح است و ملاک اين است که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[4] نفس يک نوع حقيقت برتر است اما زمين و آسمان هم به نوبه خود داراي شأنيتي هستند داراي حقيقتي هستند داراي وجودي هستند که هر چه شناخت نسبت به آنها کاملتر باشد طبعاً بهرهمندي از آيات الهي بيشتر است. الآن بسيار از آيات حتي در اين تفسير الميزان و تفسير تسنيم اين مفسران بزرگوان از کنارش راحت رد ميشوند و فقط يک ترجمه است. آن وقتي که خداي عالم زمين را ذلول معرفي ميکند از مرحوم علامه طباطبايي و از استاد آيت الله جوادي آملي ما چه داريم؟ چه بهرهاي داريم ميبريم؟ وقتي که ميفرمايد: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[5] ما چه داريم؟ آيت الله جوادي آملي و علامه طباطبايي اينهايي که به صحنه هستند اينها چه بهرهاي را دارند؟ اين علوم کيهاني وقتي ميآيد به خدمت تفسير قرار ميگيرد، همانگونه که ادبيات نقشآفرين است اينها هم نقشآفرين هستند.
بنابراين مفسر از هيچ علمي هيچ دانشي مستغني نيست، چرا؟ چون ميخواهد برود به خدمت قرآني که همه اينگونه از بحثهاي را به صورت عميق دارد مطرح ميکند و اينها را هم به عنوان آيات خودش ميداند. اگر ما اينها را هم ما که بنا نيست فقط آن دسته از آياتي که مثلاً راجع به احکام و آيات فقهي است بحث کنيم که مثلاً بگوييم پانصد آيه راجع به مثلاً مباحث فقهي است آيات الأحکام است! يا مثلاً يک بخش وسيعي در ارتباط با مباحث معاد است! بله، مباحث معاد هست اما زمينههايي که استفاده ميکند از همين طبيعت است. اينکه بارها و بارها ميفرمايد که شما همين نشأه طبيعت را ملاحظه کنيد از اين نشأه طبيعت خودتان را به يک نشأه برتري متوجه کنيد. آيا اين نشأه طبيعت براي شما عبرت نيست براي اينکه از نشأه برتر استفاده کنيد. پس ما باي اين نشأه را بشناسيم.
يک بحثي را حاج آقا در تفسيرشان دارند که درخت را در حقيقت در زمستان نميميرد، بلکه خوابيده است و در بهار اين درخت خوابيده بيدار ميشود. فرق بين موت و خواب متفاوت است که در تفسير ايشان ملاحظه ميفرماييد. اين بحث، بحثي است که دوستان إنشاءالله بايد بيشتر روي آن فکر کنيم و بيانديشيم و مسئله ماست که همه علوم آن علومي که قرآن به آن پرداخته و به صورت صريح و روشن از آن حرف زده است بايد که دانش آن بيايد در خدمت و از آن طرف هم بهره گرفته بشود.
از اين نقطه نظر آقايان من اين فصل را ميخواهم ببندم اين جمله را عرض کنم و اين فصل بسته شود و آن اين است که مفسر داراي دو تا بال است يا دو دست دارد: يک دستش پُر پُر است يک دستش خالي خالي است. پُر پُر از اين جهت است که بتواند تا آنجا که ميتواند از علومي که بشر توليد کرده حالا يا علم اسلامي است مثل فقه مثل فلسفه مثل کلام مثل حتي علوم تجربي، علوم رياضي، کامل باشد هر چه که ممکن است پُرتر باشد البته علم باشد. عقلانيت علمي در آن اشراب شده باشد به قول حضرت آقا که ظن و خيال و گمان و وهم و قياس و اين حرفها نباشد علم باشد. علمي که يا مفيد يقين است يا مفيد اطمينان. اگر يک علم اينچناني باشد قابليت دارد اين دست، دست پُر مفسر است.
دست خالياش که دست آينهگونه است اين است که اين علوم را ميبرد خدمت وحي قرآن، بدون اينکه کمترين حرفي از خودش بزند که مبادا تفسير به رأي باشد از قرآن با اين ذهنيتي که رفته است از آن به بعد دريافت ميکند از اينجا ميشود تفسير. تا آن زمان تفسير نيست. تفسير يعني پردهبرداري از وحي ولي بايد قدرتي باشد آنکه قدرت ادبياتي دارد و معاني بديع و فصاحت و بلاغت و اينها را ميفهمد ميتواند خدمت قرآن برود و تقديم و تأخيرها را بيابد و اين حروف اعجازانگيز حتي حرکات اعجازانگيزي که در قرآن شما حتماً بارها و بارها ملاحظه فرموديد از اين ميتوانيد استفاده کنيد ميگويد چرا اين حرف است؟ چرا اين حرف و چرا اين تقديم و چرا اين تأخير؟ اينجور است. اينجا استفاده ميکند.
بنابراين مفسر دو بال دارد يک بالش سراسر علم و معرفت و آگاهي در همه زمينههاي علوم انساني، علوم اسلامي است دست ديگرش خالي است چون هيچ چيزي نبايد از وحي به اصطلاح او مايه بگذارد. او بايد بگويد که اينها هستند و بعد از آن طرف خبرهاي غيبي را بگيرد اينجا آينهگونه در مقابل قرآن ميايستد و هر آنچه را که فهميد، حالا ما نميگوييم دقيقاً آنچه را که حق است فهميده است! هر آنچه را که فهميد ميتواند فهم تفسيري اين مفسر باشد.
بنابراين هر چه غنيتر از اين طرف و هر چه مجردتر و عاريتر از معرفت از آن طرف باشد اين تفسير، تفسيري است که ميتواند شأن تفسيري پيدا کند و مفسر به صحنه تفسير بيايد.
اما فصل دوم که مشخصاً فلسفه نقش آن و رابطهاش با تفسير چيست؟ با همين ذهنيتي که الآن عرض شد که اين بحثي که عرض شد اختصاصي به فلسفه و کلام و عرفان و علوم تجربي و علوم رياضي ندارد هر علمي که قرآن در آن پرداخته است بايد که مفسر خودش را منطبق کند. من خاطرهاي عرض کنم شايد جناب آقاي روحاللهي هم تشريف داشتند ما در نمايشگاه کتاب بوديم يک استاد دانشگاهي در فضاي رياضيات خيلي کار کرده بود و با يک نگاه تند و انتقادي به ما ميگفت شما آقايان حوزويها قرآن را مصادره کرديد! ما بايد قرآن را تفسير کنيم! و خودش را معرفي کرد چندين دانشگاه در آمريکا و ژاپن و امثال ذلک و گفت اين نظام مهندسي که در قرآن وجود دارد را که شما ببخشيد متوجه نميشويد! ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،[6] اينکه همه نظام هستي داراي يک مهندسي ويژه است شما به من بگوييد که اين «قدر»ي که در نظام کيهاني است چيست؟ ميتوانيد بگويي به من؟ با يک نظر انتقادي شديد که شما قرآن را در حوزهها آمديد مصادره کرديد! ما ميتوانيم اينها را بيان کنيم. اين همه آياتي که ناظر به نظام تکويني و نظام تجربي و طبيعي و رياضيات است شما کجا ميتوانيد داشته باشيد، شما مگر رياضي خوانديد شما مگر طبيعي خوانديد؟ شما مگر طبيعيات بلد هستيد؟
بنابراين همه علوم بايد که در اين کار بيايند. اما نسبت فلسفه؛ در فلسفه من به اختصار عرض ميکنم فلسفه به صورت عموم و حکمت متعاليه به صورت خاص در سه ساحت عمده کار عظيم، عظيم يعني عظيم به تعبير حاج آقا انجام داده است که اين هر سه ساحت براي بهرهمندي از کتاب عزيز ما قرآن حکيم ما بسيار بسيار کارآمد و مؤثر است و اگر بخواهيم الميزان و تسنيم را بشناسيم بايد در اين سه ساحت ببينيم و الا بخشهاي ديگر که چندان اثري وجود ندارد.
در اين سه ساحت ما مطالعاتي بکنيم که حکمت عمومي يعني فلسفه به معناي عام و حکمت متعاليه به صورت خاص توانسته زمينههاي غني و قوياي را براي ما فراهم بياورد. آن سه ساحت عبارتند از يک: ساحت هستيشناسي است. چه دانشي آمده جهان را و هستي را هستي به معناي عامي که موضوعش الموجود المطلق است و شامل همه موجوات امکاني است از آن حرف زده است؟ کدام دانش است؟ آن دانشي که عهدهدار نظام هستي نه نظام کيهاني، از آن واجب تا به اصطلاح هيولي گرفته، اين نظام هستيشناسانه را بايد يک علمي عهدهدار باشد. چون خداي عالم دارد هستي را به رخ ميکشد: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾[7] چقدر اين آيه عظيم است! تا بيش از هزار سال قبل جناب فارابي و بوعلي سينا همين آيه شريفه را در اشارت جنابشان مرحوم شيخ خيلي در فلسفه مقيد بود که اين آيه را در اشارات آورده و به عنوان برهان صديقين از آن ياد کرده است. اين برهان صديقين که بيش از هزار سال حالا از قبل از جناب فارابي چه کسي بوده و چگونه بود، تاريخ در اين رابطه در تاريخ علمي موجود است، اما از آن زمان تاکنون همچنان اين برهان صديقين ميدرخشد و رسيد به جايي که علامه طباطبايي تقريري داشت که آيت الله جوادي آملي از آن استفاده کرد و گفت براساس اين تقرير، اولين مسئله فلسفي اثبات واجب است.
در گذشته وقتي ميخواستند واجب را اثبات کنند مباحث برهان امکان وجوب بود يا برهان حدوث و قدم بود و امثال ذلک، مسئله تسلسل و ابطال دور و تسلسل و امثال آن، الآن همه آنها کنار رفت. اگر واقعيت لاواقعيت نميشود و وجود ممکن نيست لاوجود بشود يعني واجب يعني ضرورت يعني همواره واجب الوجود هست که به عنوان اولين مسئله فلسفي است اين را در رحيق حاج آقا خوب باز کردند و ملاحظه بفرماييد.
اين يعني چه؟ اين يعني در ساحت هستيشناسي که در پيشينيه حکمت اسلامي که در زمان جناب فارابي و شيخ و امثال ذلک کار شروع شده تاکنون اين بحث هستيشناسي ميآيد. آيا شما اين آيه : ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾ را در کدام ساحت کدام مفسر ميتواند از اين آيه حرف بزند اگر از هستيشناسي و از جهان متافيزيک و فيزيک که در همه را شامل ميشود حرف بزند؟ چه کسي ميتواند در ارتباط با اين حرف بزند؟ بعد هم ملاحظه بفرماييد نفرمود «حتي تبين لهم انه الخالق، انه الرب، انه الصانع، انه ال» نه! : ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾، خيلي اين جمله بامعناست.
يک وقت ميگوييم خداي خالق خداي رب خداي صانع خداي مهندس، نه! اينها در حقيقت شؤونات آن حق مطلقياند که ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾[8] اين حقانيت را حکيم دارد نشان ميدهد. اگر حکمت از حق سخن نگفته بود و اگر عرفان خودش را از اين جايگاه مطرح نکرده بود قطعاً تفسيرهاي امروزين نميتواند اين قدر غني و قوي از آيه سوره مبارکه «سجده» حرف بزند.
بنابراين ساحت هستيشناسي بسيار ساحت عظيمي است و فلسفه خصوصاً حکمت متعاليه عهدهدار اين بخش است و مفسر حکيم مرحوم علامه آيت الله جوادي با اين دست خدمت اين دسته از آيات ميروند قدرت مانور پيدا ميکنند ميتوانند حرف بزننند و به ميدان بيايند بگويند حق ذاتي داريم حق فعلي داريم و خداي عالم داراي حق ذاتي است و اين آيه ناظر به حق ذاتي است و مراد از حق ذاتي فلان است و حق فعلي فلان است و ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ﴾[9] مرتّب حرف بزند و مدام حرف بزند. اين قدرت فلسفي که از جايگاه هستيشناسي ميآيد به ميدان اينجوري دست مفسر را باز ميگذارد تا روشن بکند که ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾، نه يعني «أنه الرب، أنه الواجب، أنه الصانع، أنه الخالق» اينها ميشوند شؤونات حق. آن حقي که واجب الوجود ميشود شأن او. خيلي است! اين همان چيزي است که عرفان موضوع خودش قرار داده و واجب شأن آن حق است. خيلي حرف بزرگي است و اين محصول چنين نگاهي است.
پس بنابراين هستيشناسي با همه باري که گرفته است شما اين هستيشناسي را از من سؤال بفرماييد اين هستيشناسي را در کجا حکمت متعاليه، اين سفر اول که سفر «من الخلق الي الحق» است سفر هستيشناسانه است «من الخلق الي الحق» اين سفر است که آيات آفاقي را آيات انفسي را با نگاه رسيدن به حق دارد باز ميکند اين سفر اول است. سفر اول سفر «من الخلق الي الحق» است عرض کرديم که حکمت به صورت عام و حکمت متعاليه به صورت خاص اينجور دارد بحث را پردازش ميکند تا خودش را به حق برساند سفر اول است.
ساحت ديگري که البته خدمت عظيمي را ارائه کرده است ساحت توحيد است. ما يک توحيد خالقي داريم يک توحيد ربوبي داريم و امثال ذلک که اينها در علم کلام ما مطرح است. اما آن توحيدي که در حکمت مطرح است و در عرفان مطرح است اصلاً قابل مقايسه نيست شما نگاه کنيد کتابهاي کلامي حداکثر توحيد ربوبي توحيد خالقي توحيد عبادي اينها دارند درست ميکنند اين سقف کلام ماست اما وقتي ميرسد به حوزه حکمت و عرفان، آن توحيدي که ميگويند اين توحيد واجب الوجودي تازه کف است. کف توحيدي است که داريم ميرسد به توحيد در وجود. ما غير از حق مگر داريم؟
آيت الله جوادي همينجا ﴿ذلک بأن الله هو الحق﴾ ميفرمايند که ما دوگونه از حق سخن ميگوييم يک حقي ميگوييم که در مقابلش چيست؟ عدم است. يک حقي ميگوييم که در مقابلش باطل است آن حقي که در مقابلش باطل است حق فعلي است اما آن حقي که در مقابلش عدم است حق ذاتي است ﴿ذلک بأن الله هو الحق﴾ ناظر به حق ذاتي است ﴿الحق من ربک﴾ البته ناظر به حق فعلي است. ساحت توحيد را شما ببينيد که چقدر عظيم کرده است. توحيد واجب الوجودي که حکيم دست و پا ميزند تا او را اثبات بکند در حوزه عرفان يک توحيد وجودي ميآيد و جناب صدر المتألهين خودش را دارد تا آنجا که ممکن است به عرفان نزديک ميکند تا چنين توحيدي را به ثمر برساند.
ما فکر نکنيم اينها کم چيزي است کارهاي ارزشمندي که حکمت انجام داده و آورده توحيد را در اين سطح ارائه کرده اينها فوق العاده ارزشمند است. بنابراين ما اگر بخواهيم قرآن را فهم بکنيم همانطوري که در ساحت اول هستيشناسي ميآيد و ﴿سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم﴾ را تبيين ميکند در اين رابطه هم ميآيد ﴿ذلک بأن الله هو الحق﴾ را تبيين ميکند.
اما ساحت سوم، ساحت انسانشناشي است. درود بر اين حکمت ما که چقدر کار کرده است و درود بر صدر المتألهين که شما ميدانيد که مسئله نفس را جناب صدر المتألهين از طبيعيات آورده به الهيات. حتي حکيم سبزواري نتوانسته اين انتقال از طبيعيات به الهيات را خوب بيابد و در طبيعيات منظومه از نفس بحث کرده است يک کار فوق العادهاي را جناب صدر المتألهين انجام داده و نفس را در الهيات مطرح کرده است.
انسان چيست؟ چه حقيقتي دارد؟ شما ميخواهيد شأن رسالت را شأن ولايت را شأن خلافت اللهي را شأن انسان کامل را به او بدهيد چرا نميتوانند اين آقايان از يک انساني سخن بگويند که اين انسان خليفة الله است ﴿اني جاعل في الارض خليفه﴾ را بخواهند معنا بکنند؟ دست و پايشان ميلرزد چه کسي ميتواند ﴿اني جاعل في الارض﴾ را معنا کند؟ يک انسان به جايي برسد که مستقيماً از خدا حقائق را دريافت کند و ﴿من وراء حجاب﴾ با خدا حرف بزند و خلافت الهي را در ماسوي الله به عهده بگيرد؟ مگر اين کار، کار عادي است؟ لذا اين آقايان چون دستشان از انسان کامل و مقام ولايت و اينها خالي است در حد علماي ابرار يک مقدار بالاتر از مقام انسان کامل حرف ميزنند ولي وقتي مقام انسان کامل در فضاي حکمت و عرفان باز شد و روشن شد و صدر المتألهين آمد و جايگاه انسان را در جلد هشت و نُه اسفار، چون سفر اول سفر «من الخلق الي الحق» در هستيشناسي است سفر دوم «من الحق الي الحق» در فضاي توحيد است سفر سوم و چهارم «من الحق الي الخلق و من الخلق الي الخلق» سفري است که مربوط به حوزه نفس و انسان و حقيقت انساني است. در اين حوزه دارد انسانشناسي معرفي ميشود.
وقتي ما دستمان در حوزه توحيد آنجوري باز باشد و در حوزه انسانشناسي به اين سبک باز باشد و بتوانيم انسان را اينگونه حکيم معرفي کرده قواي ادراکي قواي تحريکي ميرسد به عقل ميرسد به عقل بالمستفاد ميتواند با عقل فعال مرتبط بشود بلکه ميتواند با عقل فعال متحد بشود «إذا شاؤوا علموا» چقدر اينها ارزشمند است آقايان! من متأسفم گاهي وقتها ميشنوم که مثلاً ميگويند فلسفه چه ربطي دارد؟ خيلي بيگانهاند خيلي محروماند آنهايي که بيمهري ميکنند و نميدانند اين نسبت چقدر ميتواند شريف باشد و چقدر ميتواند انسان را در خدمت فهم قرآني به زانو در بياورد و انسان را زانونشسته در مقابل قرآن قرار بدهد.
شما بفرماييد آقاياني که در باب مسائل تفسيري حرف ميزنند در باب خلافت انساني از جايگاه پروردگار عالم که ﴿إني جاعل في الأرض خليفة﴾ اين را معنا بکنند. ده آيه است در جلد سوم تفسير تسنيم ششصد هفتصد صفحه حاج آقا در ارتباط با اين ده آيه ششصد هفتصد صفحه حرف زده است! همين مقام انسان کامل است خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبايي اين رسالة الولاية را براي چه نوشته؟ اگر کسي بدون رسالة الولاية بخواهد بيايد ذيل آيه ﴿إني جاعل في الأرض خليفة﴾، خودش را معطل کرده است. ﴿إني جاعل في الأرض﴾ زبان قرآن يک زباني است که در حقيقت چون با توده دارد حرف ميزند پرمعناست رمزگونه، رازآلود است ﴿إني جاعل في الأرض خليفة﴾ اي انسان، اي حقيقت کامله انساني بيا و معلم ملائکه بشو مسجود آنها بشو براي آنها تعليم بکن اين فرشتهها در مقابل انسان فرشتههايي مثل جبرائيل امين و عزرائيل خاضعاند و شاگردند آنجايي که پر ميکشد و پرواز ميکند جبرائيل امين خاضع است ميگويند من رهرو راه تو نيستم و امثال ذلک.
بيخود که نميشود گفت که اين جبرائيل گفت «لو دنوت انملة لاحترقت» اينها سفر روحاني است که يک انساني کاملي که صاحب مقام ولايت است و آن را انسان کامل در حکمت معرفي کرده است ميتواند. اتحاد با عقل فعال مگر کار آساني است؟ بحث اتحاد عاقل و معقول مگر کار آساني است؟ که مرحوم صدر المتألهين بارها و بارها اين کتاب را سر درس هم آورد که متوسل شد به همين حضرت معصومه(سلام الله عليها) تا اين بحث برايش روشن بشود اين بحث که محفل علوم تحصيلي و مدرسهاي و حوزه و دانشگاهي که نيست. اول به لحاظ شهودي برايش مشخص شد اتحاد عاقل و معقول، بعد آمد دست به قلم کرد و اتحاد عاقل و معقول را نوشت. ميگفت متوسل شديم تا اينجا معنا براي ما روشن بشود مگر الآنش بعد از چهارصد سال تبيينات مرحوم آشتيانيها و مرحوم نوريها علامه طباطبايي ما پايينتريم اصلاً نميفهميم يعني چه!؟ نميدانند محور اتحاد چيست. حاج آقا در همين کتاب رحيق هشت محور مشخص کرد بعد گفت که بين دو تا محور وجودي اتحاد برقرار ميشود هنوز خيليها تصور نميتوانند بکنند تا تصديق بکنند که اتحاد عاقل و معقول يعني چه؟
اين حکمت است که انسانشناسي را به صحنه آورده و در خدمت قرآن دارد نشان ميدهد و اين حرفها هست. اين مسائل اگر نباشد ما خودمان را بيخود زحمت ندهيم اگر در حد تبيان و البيان و جامع البيان از اين زياد است اينکه تفسير نيست. اگر بخواهيم در آن سطح صحبت بکنيم مثل اينکه وقت تمام شد و تصريح عام هم فرموديد.
عذرخواهي ميکنم إنشاءالله که خداي عالم همه ما را قلب ما را جان ما عقول ما را قلوب ما را جوانح ما را جوارح ما را به نور قرآن منور بفرمايد و تمام تلاشي که دوستان دارند انجام ميدهند إنشاءالله مورد رضاي الهي قرار بگيرد.
تقدير و تشکر ميکنيم از ارائه استاد حجت الاسلام و المسلمين دکتر جوادي آملي که بسيار جامع و گويا و پرمحتوا افاضه فرمودند. آنچه که بنده از ارائه حضرت استاد استنباط کردم و نکاتي را برداشتم اين بود که ايشان علاوه بر اينکه نسبت فلسفه و تفسير را به خوبي تبيين فرمودند علاوه بر آن، نسبت مباني و روش را نيز در برخي موارد اشاره داشتند که نشان از روشمندي و هدفمندي است که در نگاهشان وجود دارد نشان ميدهد که فلسفه و حکمت متعاليه يک ابعاد مختلفي دارد در سه ساحت عظيم که ميتوان و بايد از آنها در سنت مطالعات تفسيري استفاده کرد و اثرات آن را به ما نشان ميدهد که يک رويکرد جديدي است که ما بتوانيم از ظرفيتهاي فلسفه در دانش تفسير استفاده کنيم و هر چه با دست پرتر وارد تفسير شويم براي ما بهتر خواهد بود.
نکته ديگر اين است که ايشان يک نگاه توسعهيافته و فراسنّتي به دانش تفسير داشتند که کاملاً هويدا بود که در رابطه جامعيت قرآن که مطرح کردند و آن نگاه حداقلي که وجود داشت آن را حذف ميکنند. بسيار متشکريم از بيانات حضرت استاد.
در گام دوم در خدمت استاد گرانقدر حضرت حجت الاسلام و المسلمين دکتر قديمينژاد هستيم که با بيانات خودشان ما را بهرهمند بفرمايند. يک صلواتي ختم بفرماييد.
ارایه حجت الاسلام و السلمين دکتر قديمي نژاد
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد».
با تشکر از حضرت استاد که با حرارت توضيح داديد و دفاع جانانه کرديد ... من سه بخش را مطرح ميکنم ولي همانجور که از برادر ما تقسيم کردند ما ده دقيقه آخر را بايد درباره ابتکارات و چيزهايي که ميشود از فلسفه استفاده کرد لطفاً اين نيم ساعتي را که اگر احياناً نقد دارم ميزنم حمل بر قساوت قلب من نکنيد چون به موقع هم دفاع خواهم کرد.
بحث اول ببينيد ما ميگوييم نسبت فلسفه و تفسير چيست؟ بايد تعريف اينها را بدانيم. راجع به تفسير زودتر من بگويم تفسير بالاخره يک علم پسا ديني است يعني شما دين داريد اسلام آورديد حالا ميخواهيد قرآن را يا کتاب الهي را بررسي کنيد يک علم پسا ديني است و مبتني بر برداشتهاي عقلايي است يعني در وهله اول کار به برداشتهاي عقلايي دارد و مسلّماً براي کشف مراد الهي تا جايي ميرود که بين ما معروف به حجيت و تکليف شرعي است بيشتر از آن اصلاً نيازي هم نيست.
اما فلسفه به نظر من سه تا نگاه دربارهاش وجود دارد که سه نوع داوري ميطلبد که آيا آن مجاز است به دخالت در تفسير يا نه؟ نگاه اول از تفسير نگاهي است که در واقع پيشينيان ما خصوصاً بوعلي سينا در اين زمينه به نظر من پرچمدار اين تعريف از فلسفه است که ما فلسفه را به عنوان يک علم قطعي محض و به تعبير امروزيها آناليتيک نگاه کنيم که در واقع از خود موضوع مرتّب مطلب در ميآورد و استخراج ميکند بدون نياز به چيزي با استدلال کافي و براساس عقلانيت. عقلايي نيست و از همه مهمتر پيشا ديني است فلسفه را که ما درست نکرديم ارسطو صحبت کرده گرگياس صحبت کرده افلاطون صحبت کرده بالاخره حتي ... هم فلسفه دارد شما اگر نگاه کنيد ايشان ملحد است ولي بالاخره همه راجع به فلسفه صحبت کردند کاپلستون دارد اينجور نيست که فلسفه مثلاً از فيضيه تراويده باشد يا از دو لب مبارک امام صادق آمده باشد يا آيت الله بروجردي گفته باشد يا ملاصدرا گفته باشد. اين يک علم پيشا ديني است چيزي بنام فلسفه يا فيلاسفه که همان خودتان بهتر ميدانيد معني لغوياش محبّ الحکمة بود.
در اين زمينه من اسنادش را هم دارم که جناب آقاي مصباح به خوبي اينجا مطرح ميفرمايند ميگويند يک علمي است که موجود بما هو موجود و احکامات آن را بحث ميکند و لوازم آن را بررسي ميکند. اگر يک علم پيشا ديني بگيريم اين چه ربطي به خدا و پيغمبر و دين دارد؟ راجع به قوه و فعل بحث ميکند حقّش است و واقعاً علم دقيقي است يعني درست مثل هندسه است. شما چگونه از نقطه، خط و از خط، سطح و از سطح، مکعب را در ميآوريد حالا هندسه ... هندسه اقليدسي هر کدام باشد دقيقاً فلسفه دارد همين کار را ميکند و از اين لحاظ به مثابه يک علم پيشا ديني که روي رياضي کلمات و مفاهيم کار ميکند واقعاً يک علم پيشرفته است که حالا منشأ آن چيست؟ عدهاي ميگويند از علم حصولي، عدهاي ميگويند مثل جناب آقاي مصباح خواسته توجيه بهتري بکند آن را از علم حضوري گرفته بنده حقير سراپا تقصير هم گاهگاهي يک قدقدي کردم گفتم نه اين است نه آن، از سؤال بايد ما در بياوريم فردي که در برابر ماست سؤال دارد يا ندارد؟ اگر سؤال ندارد که هيچ، برود دنبال کارت، ما کاري نداريم. اگر سؤال دارد هر سؤالي که ميکند دقت کنيد يا مشتمل بر ماهيت است يا مشتمل بر وجود است يا مشتمل بر عليت است مثلاً ميگويد آيا اين هست؟ تا گفت آيا اين هست، يعني از نظر هستي و وجود را سؤال ميکند. ميگوييم پس تو وجود را قبول کردي لذا من در سالف الزمان اسم اينها را گذاشته بودم انديشههاي کليشهاي؛ يعني انديشههايي که در مغز ما هست در ديواره ذهن ما، هر انساني و حق دارد ارسطو که ميگويد هر کس که ميخواهد فلسفه را قبول کند بايد فلسفه بخواند هر کس بخواهد آن را رد کند بايد فلسفه بخواند! اين در بخش پيشا ديني است.
اين چگونه ميآيد وارد تفسير و در حيطه علم کلام و مباحث ما ميشود؟ دو تا توجيه آوردند يک توجيه که علامه طباطبايي ميفرمايد از بحث وجوب و ضرورت که حضرت آقا هم اشاره فرمودند در بحث وجوب و ضرورت ما يک تطرّقي ميکنيم به اينکه حالا واجب الوجود کيست؟ لذا در مرحله چهارده بدايه و نهايه ايشان، اگر نگاه بکنيد آنجا دارد که ما از اينجا تطرّق ميکنيم به اينکه پس واجب الوجود را بحث ميکنيم. جناب آقاي مصباح هم از طريق علّيت وارد شده که بالاخره بحث علت و معلول که رخ ميدهد در فلسفه پيشاديني. اين بحث که هست ما علت تامه را چه بدانيم؟ علت تامه کل هستي را؟ باز ميگيريم خدا، به همين بهانه، بحث خدا آخرين فصل بايد باشد. حالا فرمودند که در فلسفه، واجب الوجود اولين فصل است يا اولين بحث فلسفه است اين «فيه تأمل» دارد بالاخره بايد ببينيم به چه عنايتي اين گفته شده است.
پس اين معنا و يک نگاه از فلسفه است. اين چقدر ميتواند دخالت کند؟ به اندازهاي که حالا آقايان علامه و مصباح(رضوان الله عليهما) فرمودند به همان اندازه، گرچه آن هم براي من پسنديده نيست من همان فلسفه بوعليسينايي سخت را قبول دارم و معتقدم يک علم بسيار دقيق و ظريف و به اصطلاح يک نوع استخراج معاني از ذهن است که ما ميآوريم و استفاده ميکنيم همه جا. اما اينجور نيست که او را شاه علوم بکنيم و او را فرماندار بکنيم و معاون اول بکنيم و بگوييم بر همه چيز مسلّط باشد نه! ما داريم تفسير ميخوانيم حضرت آقا به قشنگي فرمودند در طريق استنباط تفسيري هر چه باشد هم استفاده ميکنيم زبان عبري، زبان سرياني، حتي اگر يک رمان فرانسوي به ما کمک بکند که بنده اين کار را کردم که از يکي از قواعد رمان فرانسوي استفاده کردم «کلبهم باسط ذراعيه بالوصيد» اصلاً يکي از ادبياتهاي قشنگ رمانهاي فرانسه است که ما آن را ميتوانيم بگوييم فصيح است و زبان مشترک دارد کما اينکه حضرت آقا آيت الله جوادي آملي هم در کتاب خودشان را دارد که زبان مشترک در قرآن حاکم است که همه ميفهمند.
حالا بگذريم از اين، نگاه دوم چيست؟ نگاه دوم را سندش را دارم آقاياني که گفتند اين کارها را، من آن سندها را حذف کردم تا به بحثم برسم. نگاه دوم اين است که نه، فلسفه به بحثهاي فني خودش بپردازد شايد باور نکنيد که اين نظر، نظر کيست! ولي بحثهاي الهيات را بايد جدا کنيد، سردمدار اين نظريه، ملاصدرا است ميگويد فلسفه به تنهايي که نميتواند کاري بکند بايد کشف و ذوق باشد آقا فرمودند که حتي توسل شده به حضرت معصومه، واقعيتي است و اين يک مسئله واقعي است. بايد کشف و ذوق هم باشد؛ لذا در نگاه ملاصدرا فلسفه نميگوييم، ميگوييم حکمت متعاليه. جالب اين است که اولين بار حکمت متعاليه را بوعلي سينا گفته است يعني اولين بار بوعلي سينا گفته که اگر کشف و ذوق را هم با آن ضميمه کنيد اگر مسائل اشراقي را هم با آن ضميمه کنيد ميشود حکمت متعاليه.
حالا اين حکمت متعاليه را باز من اسنادش را دارم تعليقه چهار نهاية الحکمة جناب آقاي مصباح فرمودند که بله، اين را هم ميشود با اين يک تعبير کلي کرد ولي من يک مشکلي دارم با اين مسئله. اين فلسفه يواشکي آمده در حيطه کلام! چون وقتي شما ميخواهيد کشف و ذوق و شريعت و برهان و عرفان و قرآن، يک شعار خيلي قشنگي است اينها را بخواهيد ضميمه بکنيد، فلسفه بايد آزاد فکر کند هر چه دلش ميخواهد بگويد نميشود من نگاه کنم بگويم اين را من بگويم به امام جعفر صادق برميخورد! آن را بگويم به عصمت فاطمه زهرا برميخورد! اينجا اصلاً فلسفه بايد آزاد باشد، چون فلسفه محبّ الحکمة است نه مطيع الحکمة. تعريفي که ما داريم اطاعتي در آنجا نيست تقليدي نيست در حالي که در فلسفه حکمت متعاليه، ما نگاهمان اين است که خيلي مراقب هستيم که دين ما از بين نرود اجماعات ما از بين نرود مسلّمات ما از بين نرود اين از هر فيلسوف الهي شما بپرسيد اين کار را خواهد کرد کما اينکه درباره معاد همينجور شد.
الآن ملاصدرا در العرشيه صفحه 385 ميگويد: «إني استعيذ بالله ربي الجليل في جميع افعاله و اقواله و معتقداتي و مصنفاتي من کل ما يقدح في صحة متابعة الشريعة» اين فلسفه نيست اين علم کلام است. تو که ميترسي که با مثلاً شريعت مطابقت نکند، متکلمين همين کار را ميکنند اما اينها سعه بيشتري دارند بنده ميگويم آزادتر بايد در فلسفه برخورد بشود. همان حرفي را که ما در باب همين مسئله در فقه هم پيش آمده است. مثلاً اين فقه را قاطي ميکنند با علم حقوق. علم حقوق براساس سه تا عنصر جان، مال، آبرو کار ميکند و به صورت ليبراستي تست ميکند اگر ديد پسند نميشود نه. مثلاً ارث را تقسيم ميکند ميگويد هم زن هم مرد مساوي است قانونش را هم اينجوري ميکند و براساس تجارب و دادههاي بشري کار ميکند اما در فقه، شما محدود هستيد شما در فقه تعبد داريد اينقدر ما تعبد داريم که چيز عجيبي است ما موسيقي را ميزنيم ولي ميخواهيم ساز را هم نشان بدهيم در تلويزيون، گل ميگذاريم کله فلاني را ميگذاريم. اين ساز مگر چه گناهي کرده است؟ شما که داري ميزنيد، اين يعني چه!؟ آن ني را براي چه قايم کردي؟ مگر از پشت تلويزيون ما اينجوري نگاه ميکنيم تا ببينيم اين چيست که دارد ميزند! اين يک چيز تعبدي است و ما نميتوانيم حرفي بزنيم. خودتان بهتر ميدانيد به سه دليل ما نميتوانيم زياد دخالت کنيم «قطعاً للشهرية، خلعاً للباس، اخراجاً من القم» ما چرا بگوييم؟ رها کنيد. حالا با آن کاري نداريم.
اين بحثي که ما الآن داريم نگاهي که ملاصدرا دارد خيلي عجيب است! با وجود اينکه خيلي شايد به مذاق عارفان و متألهان و صديقين و متشرعات خوشايند باشد ولي من فکر ميکنم اين فلسفه نيست خودش هم ميگويد که من اين را فلسفه نميدانم. اينجا از قضا من تعبيري دارم جناب آقاي مصباح از ايشان نقل کرده که «إنه اعتبر العلم الإلهي علما مستقلاً ظاهر صدر المتألهين» اين است «إعتبر العلم الإلهي علما مستقلا عين الفلسفة الأولي و علما مابعد الطبيعة» اصلاً ميگويد يک چيز تازهاي را او اختراع کرده است يک چيز تازهاي را آورده است اين هم که ميگوييم فلسفه، به نظر من کم است. اي کاش معروف ميشد به حکمت متعاليه. حکمت متعاليه اگر ميشد ما تکليف خودمان را ميدانستيم و در واقع يک مقدار خطرناکتر از فلسفه است، چون مکتبسازي ميکند چون دارد عرفان را دخالت ميدهد قرآن را هم ميآورد همرديف خودش ميکند و واو عطف ميآورد قرآن و برهان! نه، ما اين را قبول نداريم. نظر خودم را هم عرض ميکنم ما يک جايي داريم يک مبنايي داريم که در اين ايوان، همه علوم اسلامي بايد بنشينند فلسفه بايد بنشيند فقه بايد بنشيند ادبيات بايد بنشيند کلام بايد بنشيند همه بايد بنشينند هيچ کس معاون اول نيست همه مساوياند هيچ کس معاون اول نيست حالا رئيس کيست؟ اين بماند آخر سر بگوييم ولي اين اصل کار اين است که اگر کسي فلسفه را يا همان حکمت متعاليه را يا هر چه ميخواهيد بگوييد، از اين ايوان بيرون بکند خيانت کرده به جهان اسلام. اين هم زحمت کشيدند اين همه تفکر، از آن بنده خدا ابن ترکه گرفته فارابي و اينها بررسي کردند مگر ميشود که ما همه را دور بريزيم؟ ما بايد از فلسفه استفاده کنيم کارآمدش کنيم اما روي آن ايوان بنشيند معاون اول شدن و آقا بالا سر بودن و بر همه علوم سيطره پيدا کردن، تکليف آن را مشخص کردن و مناطات اين را! نه، اين را ما قبول نداريم. اگر بخواهد معاون اول بشود حاج آقا پاکت بده من آن را معاون اولش ميکنم آن مربوط به پاکت است ولي فعلاً ما نميتوانيم.
بعد ادلهام را ميگويم مبناي من چيست که براساس آن اين حرف را ميزنم. اين هم نگاه دوم بود. پس در نگاه دوم در واقع شما فلسفه را ترکيب کرديد الآن شما ترکيب نداريد شما بگوييد علم کلام مدرن! اين را قبول دارم. علم کلام پيشتاز، براي اينکه يک نگاه تو هميشه به مکاشفات است بعد من سؤالي دارم و خيلي هم دوست دارم حاج آقا يک بار اين را براي ما حل کند شما که ميگوييد ذوقيات و مکاشفات و اينها را داريم به من بگوييد محصول مکاشفه خودتان را چگونه ميخواهيد به من برسانيد؟ آيا استدلال ميخواهيد بکنيد يا فقط نقل مکاشفه است و خصوصي است؟ يا نه، چگونه است؟ اگر بخواهيد استدلال بکنيد، اين ميشود همان فلسفه. اگر نه، بگوييد تو چکار داري، من ديدهام، حالا تو کارت نباشد! اگر اينجوري بخواهيد بگوييد کما اينکه ملاصدرا در يک جا دارد ميگويد من يک جواب ديگري هم دارم ولي دماغهايي که نميتواند گلهاي فيوضات را استشمام کند من نميگويم و فلان! و به اصطلاح دريغ ميکند از آن جواب قشنگي که خودش را دارد البته من ميدانم آن جواب چيست و اگر بخواهم بگويم براساس وحدت وجود است حالا إنشاءالله ميرسيم.
ولي حالا نگاه سوم چيست؟ نگاه سوم فلسفه را به مثابه يک روش عقلاني ديدند تا يک جا بحث عقلي ميکنيم، ميگويند اين فلسفي است. علامه طباطبايي در اين مسئله يد طولايي دارد به هر جايي از آيه ميرسد «بحثٌ فلسفي» مثلاً چون اين بحث عقلي است و فطري است چه اشکالي دارد؟ من حتي اصحاب تفکيک زياد به اين نکته تنبّه نداشتند جز اينکه مرحوم محمدرضا حکيمي من در الهيات الهيشان ديدم يا عقل سرخ کتابهايي دارد در اين زمينه، آنجا ميگويد من عقل فطري دارم من اين را ميفهمم چرا شما اسمش را ميگذاريد فلسفه؟! به من بگوييد پيغمبر وقتي به آن پيرزن رسيد گفت که چه خبر است تو چگونه خدا را فهميدي؟ دستش را از دوک برداشت گفت يا رسول الله! نگاه کن، اين دوک را اگر من نچرخانم چه کسي ميخواهد بچرخاند؟ آن وقت اين عالم را خدا ميچرخاند. محرّک ارسطو را ما قشنگ ميفهميم پيغمبر گفت «عليکم بدين العجائب» چرا ما اين را اسمش را بگذاريم فلسفه؟ بحث عقلي است به مثابه يک روش است نه يک منبع يا يک جايي که يک حيزي را اشغال کند. يا مثلاً ابراهيم نبي فرض اين استدلالاتي که ميکرد «هذا ربي، هذا ربي» چرا ما بگوييم فلسفي است؟ با کدام عنايت داريد ميگوييد؟ عنايت اولي است؟ عنايت دومي است؟ به مثابه روش است؟ اينها را من مشکل دارم معتقدم حالا بعداً ميگويم شايد شما بگوييد کلمه مهم نيست سيد! چرا اينقدر جوش آوردي؟ حالا نگوييم فلسفه! ميگويم که علت جوش را عرض خواهم کرد.
نگاه سوم ما اين است که اين را هم آقاي مصباح فرمودند که «کما يمکن ادراج جميع المسائل التي تثبت بالمنهج التعقلي المحض فيها» ميگويد ميتوانيم هر چيزي را بگوييم فلسفه «و قد اشرنا الي امکان الجعل الفلسفة الي علما تاما شاملا لکل العلوم البرهانية» نه! چرا اين را گشادهدست ميخواهيم برخورد کنيم به اين قضيه. اين الآن سه تا نگاه شد.
در اين سه تا نگاه، من نظرم اين است که بين فلسفه و بحث عقلي عموم مطلق است يعني «کل فلسفة يحتاج» بايد عقل بحثي بکند اما هر بحث عقلي فطري را لازم نيست ما اسم فلسفه را روي آن بگذاريم و يک جورهايي آن را منتسب بکنيم به يونان و يا مثلاً فرض ادوار قديم که در فلسفه بحث ميکردند.
حالا آن چيزي که ميخواستم بگويم ببينيد ما يک بحثي داريم الآن بحثهاي فلسفي خيلي قشنگي ايشان داشتند اين باب است در حوزه که اصلاً چرا بحثهاي حوزه منظم نيست؟ چرا در حالي که الآن ما داريم نماز جمعه ميخوانيم من بارها ديدم نوشته که درس خارج «في وجوب صلاة الجمعة»! حاج آقا دارند نماز جمعه ميخوانند شما حالا وجود صلات جمعه را ميخواهيد بحث کنيد! يک نفر را نميبينيد که راجع به بورس بحث کند. راجع به بيت کوين بحث کند! چيزهاي جديد را ما اصلاً نداريم. بحثهايي که فقه به دنبال آن نميرود. من عرض ميکنم ما بايد يک آرمان درست کنيم.
ببينيد برادرها! اصلاً ما ملاصدرا بوعلي سينا همه خلائق، براي چه مسلمان شديم؟ من اين را که ميگويم به برهان خُلف براي شما عرض ميکنم ما آمديم تمدن درست کنيم يک واقعيت است که تمدن اسلامي درست کنيم شما باورتان ميشود که حضرت مهدي بيايد فقط ايران را بخواهد درست کند؟ يا باورتان ميشود که ما آخوندها در فيضيه بنشينيم و فقط بخواهيم ايران را درست کنيم و عراق را درست کنيم؟ ما ميخواهيم تمدن درست کنيم من حرف مقام معظم رهبري را واقعاً قبول دارم تمدن نوين اسلامي.
حالا که ميخواهيم تمدن نوين اسلامي درست کنيم بگذاريد شناژ و ارکان و سختکاريهاي اين سازه بزرگ اسلامي با اصطلاحات خود اسلامي باشد يادتان که من گفتم روي اسم خيلي حساس هستم؟ چرا بگوييم فلسفه؟ بله، ظريفکاريها را ما ميدهيم حتي فقه، فقه حق ندارد خودش را مسلط کند بگويد همه چيز را من بايد تعيين کنم! چه کسي اين حرفها را گفته؟ حالا بعضي از بزرگان گفتند اخماس را فيلسوف هم ميتواند بگيرد چه کسي گفته فقيه بگيرد؟ بيشتر از چرا بگويم؟ چرا شهريه خودم را قطع بکنم؟
بحث بر سر اين است چه اشکال دارد که ما جهان اسلام را يکپارچه ببينيم آرمان ما اين است تمدن نوين اسلامي است. حالا جايگاه فلسفه را روشن ميکنيم آقاي فلسفه! تو چقدر در اينجا نقش داري؟ قرار نيست بيايد تمام قرآن را براي ما باز کند. «في الجمله» است فقه چگونه؟ «في الجمله» است ادبيات چه؟ «في الجمله» است کلام؟ «في الجمله» است ولي بنده معتقدم که اين در نظام ولايت فقيه معنا ميدهد؛ يعني خدا وکيلي ما شيعيان از روز اول عادت کرديم امامتي برويم جلو، بعد از غيبت امام زمان ولايتي باشيم حالا در يک فرصتي يادمان رفته است ما با آن ولايت اگر نباشيم شيخ اشراق در مقدمه ميگويد بايد تهذيب نفس کرد و فلان کرد در حکمة الاشراق ميگويد بعد در آخر ميگويد: «و کل ذلک منوط بالأمن و الأمان» يعني همه اينها بايد کشور آرام باشد امن و امان باشد تا من بتوانم فکر کنم تهذيب نفس کنم.
دقيقاً من همين عقيده را دارم من ميگويم فلسفه بايد متحيز بشود به حيز و اهداف نظام کلان اسلامي ما. الآن ما از فلسفه کجا استفاده ميکنيم؟ در اين ده دقيقه بعدي که وقت من است من عرض خواهم کرد که از فلسفه چگونه ميشود کار بکشيم؟ ما فلسفه را چاق و چلّه کرديم گوشهاي نشانديم و به آن ميوه داديم غذا داديم، حالا تو برو در مُثل. حالا تو برو در هيولاي اول. ... الآن در بحثهايي که لازم است در آن ده دقيقه عرض خواهم کرد که واقعاً هم فلسفه ميتواند آنجا کار بکند.
اين سه نگاهي را که من عرض کردم در واقع سه نوع ديدگاه به ما درباره فلسفه ميدهد ما کدام را قبول کنيم؟ که بنده عرض کردم من خودم اعتقادم همان اولي است. يک دلنوشتهاي از علامه طباطبايي که واقعاً منصفترين فيلسوف جهان بوده درباره اختلافات علمي جهان اسلام وجود دارد در جلد پنج الميزان، فکر کنم دوستان نوعاً مطالعه کردند باز هم مطالعه کنند صفحه 281 ميگويد که بعضي فکر کردند که اين ظواهر ديني را کنار بگذاريم باطن را بگيريم «و لو کان الامر علي ما يدعون و کانت هي لب الحقيقة و کانت الظواهر الدينيه کالقشر عليها» ايشان ميگويد چرا ظواهر ديني را مثل پوستين ميزنيد؟ «و کان ينبغي اظهارها و الجهر بها لکان مشرع الشعر احق برعاية حالها» علامه طباطبايي ميگويد اگر تو ميگويي اين باطن بوده، بگذار خود شريعت بگويد خود پيغمبر بگويد. اين حرف درست است! ما نميتوانيم ظواهر دين را ساده بگيريم و ظواهر قرآن را بگوييم يک چيزهايي بايد از فيلسوف بپرسيم همين است. اگر يک چيزي بود که واقعاً همان فرمايش ايشان خيلي قشنگ اونتولوژي ايپوستولوژي و هيمولوژي يعني انسانشناسي حياتشناسي شناختشناسي مربوط بود کمک ميگيريم همين «في الجمله» است عرض کردم يک معاون است صدايش ميکنيم معاون! بيا اين را درست کن براي ما و اين را حل کن. نه اينکه از اول سرتاسر قرآن بنشيند.
شما بگوييد مگر چه بدي از فلسفه ديدي؟ ميروم در بحث دوم تا يک بحث تطبيقي را به شما نشان بدهم که فلسفه همانجور که «يوسّع» همانجور هم «يضيق» تنگ ميکند نميگذارد فيلسوف ببيند براي نمونه: اين آيه «يؤمنون بالغيب» من اين را در سه تفسير ملاحظه کردم تعقيب کردم، تفسير قرآن ملاصدرا جلد 1، صفحه 265؛ تفسير علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) و تفسير حضرت آيت الله جوادي آملي که اين «بالغيب» را چه ميگويند و چگونه برخورد ميکنند؟ خوب دقت بفرماييد! باتوجه به اينکه وقت هم کم است من سريع اين را عرض ميکنم ملاصدرا اينجا اصرار دارد که بله، اين عبارت «بالغيب» ميخورد «بالأشياء المرتفع عن هذا العالم و الخارج عن مدرکات الحس الظاهر کوجود البارئ و املائکة و اللوح و القلم» الي آخر. خدا را ميبرد زير «الغيب». ميرسيم به علامه طباطبايي. ميگويد که «الغيب ما لا يقع عليه الحس و هو الله سبحانه» ايشان هم الله را گفتند. تفسير شريف تسنيم هم همين کار را کرده و غيب را به ويژه خداي سبحان و اسماء اينها را گذاشته زير «الغيب».
حالا من که ميگويم گاهي فلسفه تنگنظري ميآورد براي آدم، براي اينجور ميگويم دقت بفرماييد! اين سه تا بزرگوار هر سه معتقد به تفسير آيه به آيهاند من يک بار نديدم اين بزرگواران بروند آيات ديگر را لحاظ کنند من تعجب ميکنم وقتي آيات ديگر قرآن به هيچ وجه راجع به خدا را الغيب معرفي نکردند ما چطور جرأت ميکنيم اين يک مورد را جدا کنيم؟ مگر تفسير آيه به آيه نيستيم؟ اين يک.
ثانياً اگر يکي از شما برادران يک حديث، يک دعا به من نشان بدهد که «يا غيبُ» يعني اسم خدا باشد «يا غيب» اگر نشان بدهند من هزار دلار از دلارهايي که شيخ حسن روحاني که ميخواست بياورد به او ميدهم که هيچ وقت نياورد! اگر شما بتوانيد يک روايت چون هزار اسم را شما در جوشن کبير ميخوانيد که البته هزار تا اسم هم نيست که ميگويند چند تايي کم دارد. شما الآن در جوشن کبير يک بار «يا غيب» نيست «يا غيب الغيوب» من اين طرف زدم منابع اهل تسنن را رفتم نگاه کردم يک جا نداريم. ما يک جا داريم آن هم در اقبال الأعمال «يا غائبا في ظهورک» که البته شما بدانيد که دعاهاي اقبال بعضي به ابي غرّه برميگردد سند خاصي ندارد ولي بزرگواران! شما خودتان به ما ياد داديد که اسماء الهي توقيفي است شما چطور جرأت ميکنيد که به خداوند بگوييد «غيب»؟ مثل اينکه «هو الذي اضحک و أبکي» من جرأت کنم بگويم «يا مضحک و يا مبکي»! من چرا جرأت نميکنم؟ براي اينکه روايات ندارد اسماء توقيفي است. ببينيد، چرا اين نکته را آن فيلسوف نميبيند؟ چون اصلاً اين قدر غرق غيب الغيوب شده اين قدر آن مفاهيم کلي هستي که او را به رقص و سماء کشيده و برده آن بالا، نميآيد اين قسمت را ببيند و ما در تفسير ضرر ميکنيم از ايشان. اما در فلسفه قشنگ دارد آن را ميگويد و خيلي قشنگ غيب را ميگويد اما از اينکه بيايد در تفسير اين را به من بگويد الغيب چيست، من اينجا ضرر کردم يعني آن گوشه را به من نشان نداده است.
در هيچ روايتي نيست، هيچ اسم الهي ما غيب ندارد ثانياً مگر شما عزيزان، خودتان احترام ميکنيد جناب آقاي صدرا بارها چقدر به عظمت نام خدا را بکار ميبرد حضرت آيت الله جوادي خداي سبحان از زبانش نميافتد همه اينها، ما چرا خدا را غيب بدانيم؟ ما که خودمان ميگوييم خدا بروز و ظهور است ما که ميگوييم خداوند کور باد چشماني که تو را نميبيند ما در دعاها مگر نداريم؟ چرا ملاصدرا در يک جايي زور ميزند ميگويد که نه، اينکه گاهي غيب ميگويند ظاهر هم هست؟ يا يک جا درباره غيب ميگويد که غيب مصدر است که «اقيم مقام الفاعل» مثل «صوم و صائم» بعد به بوعلي سينا توصيه کرده بود تو مگر لغت خواندي؟ لغت که ارزشي ندارد! آقاي صدرا! اگر نخواني اينجا گير ميکني. اولاً اين مصدر نيست اسم مصدر است غيب. ثانياً «اقيم مقام الفاعل» نيست اين صفت مشبّهه است فاعل بايد متعدي باشد «غاب» فعل لازم است اين خيلي اصلاً به کمک خودت ميآيد اگر اينها را بداني. ولي شما لغت نخوانديد و ملامت هم به بوعلي سينا کرديد و يک فحش هم به من برميخورد چون من در ادبيات ... به آنجا ميگويد يعني تنبّهي نداشته جناب ملاصدرا به تمدن اسلامي. تنبّهش اين است که ما لغتشناس ميخواهيم طبيب ميخواهيم آنجا مسخره ميکند بوعلي سينا را و ميگويد تو خجالت نکشيدي رفتي اقاقير و اطبا و طب و اينها را! بوعلي سينا اسمش به تمام دنيا رفته ملاصدرا را فقط ما ميشناسيم چند تا کشور مثلاً خارجي يا سوئد و سوئيس که مثلاً فلسفه کار ميکنند و الا بوعلي سينا آن قدر عظمت ايجاد کرده است.
اينها چيزهايي است که من با سرعت دارم ميگويم خيلي هم 140 دارم ميروم دو بار هم تصادف کردم احتمال دارد که اينجا هم بزنم و خرابش کنم! پنج دقيقهاي که وقت دارم عرض کنم که من نگاه کردم ديدم آياتي که ما در قرآن کريم داريم اصلاً اينجور نيست. درباره بالغيب يک چيزي بگويم شما حال کنيد. اصلاً بالغيب اين معنا را ندارد شما اگر نگاه کنيد در سوره «بقره» يک دفعه مواجه ميشويد با تکرار ﴿الذين﴾. اين اگر از دسته صفات باشد نبايد الذين را تکرار کند! راز ادبي اينجا دارد ﴿الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاة ...﴾ ﴿و الذين﴾ هيچ عربي وقتي ميخواهد توصيف بکند دوباره و الذين را نميآورد، چون دوباره بايد ادامه بدهد ﴿و يؤمنون بما انزل اليه﴾ اين دليلش اين است که جالب اينجاست مفسران صدر اول اسلامي قرن يک و دو، اين بيچارهها تشخيص داده بودند و درست هم بود، از قرن چهار به بعد من پيگيري کردم به اين قضيه نگاه نکردند. چند آيه اول سوره بقره دارد دو نوع متقين را نام ميبرد يک نوع متقين اهل کتاب که يهود بودند و مسيحي بودند مسلمان شدند يک متقين عرب. چون در کتابهاي تورات و انجيل کلمه غيب زياد است لذا قرآن با زبان خود اينها صحبت کرده است ميگويد متقين در اينجا دو دستهاند ﴿الذين يؤمنون بالغيب﴾ يعني اشاره ميکند آن توراتي، آن انجيلي کيف ميکرد وقتي اين را ميديد همانجور که امام رضا بحث ميکرد با آن جاثليق، ميگفت از کتابهاي خودتان ميگويم. ميگفت عجب! چون ما در غير اين آيه در هيچ جا ﴿يؤمنون الغيب﴾ نداريم شما در حديث در آيه پيدا کنيد که در توصيف مؤمنين اينجوري گفته باشد! چون اول مدينه بوده اشاره به اهل کتابي که آفرين به شما، شما همان غيبي را که در کتابهايتان خوانديد ايمان آورديد. بعد به عربهاي مسلمان که ميرسد باز ميکند ﴿و الذين يؤمنون بما انزل اليک﴾ پيغمبر! اين عربها به تو و ﴿بما انزل من قبلک﴾ يعني همان آقايان، اين را ابن عباس گفته جاهاي ديگر هم گفتند من اين را مدلّل کردم ولي چون بنده يک قانوني دارم «تراوح المعاني» که وقت نميکنم الآن اينجا بگويم «تراوح المعاني» عبارت از اين است که معاني يک لفظ با امکان معنا از طريق معجم اثبات کرده باشيم با مناسبات انساني معانياش بالا و پايين ميرود ميشود اين «يؤمنون بالغيب» را هم اينجوري گرفت در اين صورتي که من گفتم بالغيب مفعول با واسطه ميشود براي يؤمنون. هم ميتوانيد حال بگيريد ظرف مستقر بيگريد در آن صورت همان چيزي ميشود که اينها پنهاني هم ايمان ميآورند.
باز آقاي ملاصدرا(رضوان الله عليه) اينجا را گير داد گفت که يعني چه؟ اين حرف خيلي رکيک است اين نظريه «رکاک» آنجا ميگويد که اين نظريه رکيک است مگر اين مؤمنين درجه يک ميشود که منافق باشند؟ دروغکي ايمان بياورند؟ ببين، اين کار تفسيري نيست، براي اينکه شما مقطع اول سوره «بقره» بيست آيه ما داريم پنج تا متقيناند دو تا کافريناند سيزده تا منافقيناند قرآن دارد مقايسه ميکند ميگويد اينها مثل منافقين نيستند که پنهاني فقط ظاهر ايمان بياورند اين دارد به آنها ميزند، چه رکاکتي دارد؟ چه مشکلي داريد؟ چرا اين فيلسوف ذهنش در اينجا بسته شده است؟ آيا او کمتر از ما ميداند؟ حاشا و کلاً! نعوذ بالله! اينها بالا هستند اينها بزرگاناند من خدمت ايشان خداي محمد ميداند من از آن روزي که اين آقاي خليلپور به جان من انداخت اين جزوهها را بگويم من مخفي بودم نميخواستم «کنت کنزا خفيا» من فقط ادبيات ميگويم هيچ کاري نميکنم اين بحثها را نميکنم هر شب دارم براي ملاصدرا فاتحه ميفرستم ميگويم ملاصدرا جان! ناراحت نشوي، تو را به جان مادرت اين آقاشيخ را ناراحت کني پاکت ما قطع بشود! نفرين ملاصدرا ما را نگيرد. ولي چرا ملاصدراي عزيز، تو اينها را نديدي؟ اينکه تفسير نيست. من تفسير را حسابي مطالعه کردم اين تفسير نيست. فلسفه باعث شد که چون ميخواستيد يد طولا داشته باشيد يد متأسفانه کوتاه داريد. اين نميشود.
حالا من چون وقتم تمام شده برکات فلسفه را حاج آقا من در ده دقيقه بعدي ميگويم به خدا قسم، من محب فلسفه هستم. من خيلي فلسفه را دوست دارم.
تقدير و تشکر ميکنيم از حضرت حجت الاسلام و السلمين دکتر قديمي نژاد با بيان شيرينشان افاضه فرمودند نکاتي که از فرمايشات ايشان بنده سياهه کردم را خدمت شما عرض ميکنم حضرت استاد با تبيين نفرتسنجي بين فلسفه و تفسير و تعريف آنها، نگاه و انظار مختلفي را در تعريف ارائه دادند که با اشاره به تاريخ فلسفه و تبيين برخي اشکالات پرداختند و از آزادي و حرّيت فلسفه صبحت به ميان آوردند و تداخلهاي بين علوم را بيان کردند بين فلسفه و کلام و از مباني جديدي در علم صحبت به ميان آوردند که همه علوم بايد در آن ايوان بنشينند که در قالب سه نظر بيان کردند که ما در نتيجه بايد آرمان و تمدني بسازيم که نقش فلسفه در اين آرمان و تمدن مشخص بشود و بعد از آن دو تبيين داشتند در رابطه را دلنوشته علامه طباطبايي(رحمة الله عليه) درباره اختلافات علمي در اسلام و تبيين مورد يک نمونه تطبيقي بين کار فلسفي و کار تفسيري در ذيل آيه ﴿يؤمنون بالغيب﴾.
تقدير و تشکر ميکنيم از حضرت استاد دکتر قديمي نژاد. در انتهاي بحث در دو ده دقيقه خدمت اساتيد هستيم با تبيين راهکارهاي تعالي اين جريان؛ يعني نسبت فلسفه با تفسير که تعالي اين جريان براي کاربرديسازي و استفاده بهينه از فلسفه در تفسير إنشاءالله تا کليدي باشد براي درهاي بسته و چراغ راهي باشد براي مسير پژوهش. إنشاءالله
در خدمت حضرت استاد حجت الإسلام و المسلمين دکتر جوادي آملي هستيم با صلواتي بر محمد و آل محمد.
فرمايشات جناب آقاي قديمي نژاد استفاده کرديم فضاي خوبي در ارتباط با گفتگويي که بايد در اين فضا اتفاق بيافتد تا تبيين درستي اتفاق بيافتد باب وسيعي را باز کردند و جا دارد که نشستها باشد تا اين فضا روشن بشود يک تلاشي را عالمان هر علمي انجام ميدهند تا از علم خودشان صيانت کنند و فيلسوفان بزرگوار ما هم اين تلاش را داشتند و حدود و صغور دانش فلسفه دانش کلام دانش عرفان کاملاً مشخص است و يک انسان جامعي که هم متکلم است هم فيلسوف است هم عارف است ميتواند از همه آنها بهره ببرد و با زبان آن علم هم حرف بزند يک شخصيت متعالي مثل جناب صدر المتألهين او يک متکلمي است که با زبان علم کلام حرف ميزند با شيوه آنها و اصطلاحات آنها حرف ميزند و همان هم با زبان فلسفي حرف ميزند و همان هم با زبان عرفان. اگر کسي شيوه حکمت متعاليه را بشناسد و بداند که اصلاً حاج آقا در ابتداي رحيق فرمودند من فکر ميکنم که ما بايد سطح معلوماتمان را يعني کف معلوماتمان را سقف رحيق قرار بدهيم اگر بخواهيم در اين جلسات حرف بزنيم بايد با انديشه رحيق جلو برويم و الا کتابهاي ديگر و دم دستي نميتواند ما را قانع بکند رحيق يک رهآوردي است از حکمت و فلسفه و عرفان که به ارمغان داده شده و براي ما در اختيار ماست. او چون متکلم است و حکيم است و عارف است بر اين مبنا وارد ميشود که جمع بين اينها را دارد ضمن اينکه مرزبندي کرده است صيانت هر علمي.
ببينيد زبان فلسفه، زبان عقل است. همانطوري که زبان عرفان زبان شهود است. آن جايي که بناست نظام عقلي را حرف بزند فلسفي را حرف بزند ولو از عرفان مايه ميگيرد ولو از شهود کمک ميگيرد از ذوق کمک ميگيرد اما بيانش بيان فلسفي است ما دو تا مطلب را قاطي نکنيم. يک منبع ما چي باشد؟ دو: بيان ما چي باشد؟ مرحوم صدر المتألهين منبعش هم عرفان است هم قرآن است هم عقل است. ولي وقتي ميخواهد استدلال بکند و حرف حکمي بزند از مرز فلسفه بيرون نميرود لذا هر جايي که شواهد قلبي و شهودي عرفاني را ميآورد ميگويد که من متعهدم که فلسفي حرف بزنم کنارش برهان فلسفي دارد ممکن است زبان عرفاني گشوده باشد از ذوق استفاده کرده باشد.
خود حکيم سهروردي در حکمة الاشراق چند تا دليل براي اثبات مُثل ميآورد بعد ميگويد اگر دليلهاي مرا قبول نداشتيد بياييد باهم برويم ببينيم در جهان هستي آيا مُثل وجود دارد يا ندارد. اگر مرد اهل مکاشفه هستيد بياييد. اين معنايش اين نيست که دارد فلسفي حرف ميزند. از اينجا به بعد عرفاني است نوع جامعيتي که يک متکلم دارد اين است.
مسئله عالم غيب و شهادت که در کتاب «الي ما شاء الله» است اين عالم غيب و شهادت يعني چه؟ يعني ما يک عالمي داريم که با آن ارتباط حسي برقرار ميکنيم و يک عالمي داريم که سراسر غيب است و همين غيبي که مبدأش غيب الغيوب است همان حقيقة الحقائق است وقتي ما نسبي نگاه ميکنيم يکي شهادت است و ديگري غيب. ولي وقتي ما به حقيقت نگاه ميکنيم ميگوييم حقيقة الحقائق همان کسي که ميگويد که غيب غيب است هويت غيبيه دارد براي اينکه به کدام ذهن بيايد به کدام انديشه بيايد به کدام فکر بيايد بله آياتش را نشانههايش را مظاهرش را ببينيد در عالم شهادت ببينيد ولي او کجا شما کجا؟ او يک حقيقت لايتناها است او يک حقيقتي است که واجب الوجودي تازه شأن اوست. او کجا ميآيد که مثلاً مراد از غيب اين است که از نه تنها حس شما بيرون است از هويت عقلي شما نه خود حکماي ما عرفاي ما گفتند «و حارة الانبياء و العقول» امام(رحمة الله عليه) حاج آقا در کتابهايشان ميفرمايند که واجب سبحانه و تعالي يا حقيقت حق نه معبود هيچ عابدي است نه معشوق هيچ عاشقي است نه مقصود هيچ قصد کنندهاي است هيچ! او فضاي شرايط ديگري دارد.
ما نميتوانيم حرفهاي آن چناني که رمزآلود است را در اين فضاها بياوريم ما بايد اين را بپذيريم اما کسي که دارد فلسفي حرف ميزند فلسفي حرف ميزند و زبانش زبان برهان است بايد خودش را کاملاً ... هر جا که شما ديديد که مرحوم صدر المتألهين دارد زبان ذوق و عرفان را ميآورد شما اين را به عنوان، حاج آقا هم اين را در بحثها بارها و بارها فرمودند عنوان تأييد است تأنيث است مگر به قول تعبيري که جناب آقاي قديمي نژاد داشتند مگر جا براي اين است که ما خودمان را در نظامهاي فلسفي با آيات و روايات ببنديم و اجازه حرکت فکري ندهيم؟ وقتي آيه و روايت ميآيد از باب خودشان ميگويند تأييداً و تأنيثاً است بنا نيست که ... همان مرحوم علامهاي که عبارت را خواندند که فلسفهاي که بخواهد با انديشه وحياني مبارزه بکند آن را حاج آقا بيان کردند متأسفانه در رحيق فراوان است ما اگر کتابهاي ديگر را منبع قرار بدهيم همين ميشود اگر ما رحيق را منبع قرار بدهيم حرف خودمان را متعالي ميکنيم حضرت آقا ميفرمايند که اگر بناست که ما در زبان اين را فرمودند که ما اين را باور داريم که دو تا جريان عقل و قلب هر دويشان براي انسان يک درک صحيح و واقعي و اطمينان آور يا يقيني ميآورند اين را باور دارد جناب صدر المتألهين اگر حرفي از عرفان ميزند ميگويد که اين همان چيزي است که من به زبان عقل دارم.
آقايان و برادران بزرگوار و همه فضا! مستحضر باشيد من اين را به تجربه ديدم در فلسفه صدر المتألهين. مرحوم ملاصدرا قدم به قدم به تعبير آقايان رانندهها سپر به سپر آقايان عارفان ميرود تا حرفهايشان را در بياورد چرا؟ چون باور دارد که شهود يک منبع معرفتي است نميگويم فلسفه است. شهود يک منبع معرفتي است که ميتواند انسان را در سطحي که ... اين چکار کرده جناب صدر المتألهين توانسته آن منبع معرفتي را با مبانياي که درست کرده تنزل بدهد. همانطوري که اين يافتههاي عقلي را ميتواند اينکه آقاي جوادي فرمودند که مرحوم صدر المتألهين قبل از اينکه سالک سلّاک مسلک اربعه باشد خودش اسفار بنويسد خودش اول اين را طي کرده خودش سالک اسفار اربعه بوده بله! اينجوري است و الا واقعاً حرکتهاي حصولي را شما نگاه کنيد اسفار در چه سطحي در حوزهها خوانده ميشود؟ براي اين است که سالک مسلک نيستيم ما! اينکه حضرت آيت الله جوادي آملي توانسته واقعاً اين نظام عرفاني و حکمتي را باهم آميخته بکند به اين سطح در بياورد اين است.
من عرضم را تمام کنم دانش فلسفه خودش را مصون داشته اينجوري که ما بگوييم با عرفان قاطي است با فلان قاطي است نه، فلسفه را نشناختيم. درست است که ... يک روزي يکي از اساتيد حالا استاد بزرگوارند جناب آقاي فياضي سر درس بحث اتحاد عاقل و معقول حاج آقا داشتند مطالبي ميگفتند ايشان يک کدهايي از اسفار ميآوردند حاج آقا در آنجا فرمودند که آقا! ما براساس آثار صدرا حرف نميزنيم براساس افکار او حرف ميزنيم انديشه حکمت متعالي مبناي کار ماست شما به اين کدها ...
خود اسفار در جايي به تعبيري مشي با مشهور ميکند به تعبير ديگر در مرحله ديگر حرف متوسط ميزند و در مرحله ثاني حرف متعالي دارد. حرف متوسط و حرف متعالي را چه کسي ميفهمد در حکمت متعاليه؟ گاهي وقتها ميفرمايد که «و اما عندنا» «و اما علي طريقتنا» اين حرفها در اسفار هست يعني شما اگر بخواهيد اسفار را بخوانيد اگر کسي اين مطالب بيروني را نداند در اسفار دست و پا ميزند و غرق ميشود. غوص نميکند غور ميکند و غرق ميشود. بايد که اسفار را حکمت متعاليه را با زبان فهمي که آيت الله جوادي آملي دارد بخوانيم و لاغير. بنده خدمت اساتيد بزرگوار بودم آثارشان را ديدم ولي غير از اين فهم نميشود. و الا يک خلطي ايجاد ميکند که چه بسا ما فکر کنيم که علم کلام و علم عرفان و علم فلسفه باهم قاطي شدند. نه! در ابتدا همه اين حرفها را ميزنند و ميگويند که ما با شيوههاي عرفاني شيوههاي برهاني و عرفاني باهم هستيم و اصلاً حکمت متعاليه يعني همين. اصلاً حکمت متعاليه يعني آن دانشي که ضمن اينکه آزاد ميانديشد عقلاني ميانديشد همراهي با منابع شهودي و عرفاني از يک سو و برهاني را هم با خودش دارد چون ميخواهد حکمت ايجاد کند نه فقط فلسفه. همراهي عرفان و قرآن در کنار عقل و برهان است که حکمت را در جان انسان ميکارد و درست ميکند.
به هر حال من مجدداً واقعاً از فرمايشات جناب استاد آقاي قديمي نژاد هم تشکر ميکنم فضاي ذهني را بايد همين جور باز کنيد خيلي خوب است اين حرفها بايد بيايد و شنيده بشود و ديده بشود و منظرها مطرح بشود تا بتوانيم از باب اذن رأي به رأي به جايي إنشاءالله برسيم عذرخواهي ميکنم.
تقدير و تشکر ميکنيم از آقاي استاد جوادي آملي استفاده کرديم با تبيين جايگاه در کتاب قيم و وزين رحيق و بحث حقيقت فلسفه و شهود و عرفان را بيان کردند و به تفکيک مقامات و اين زبان طبع پرداختند بسيار تقدير و تشکر ميکنيم.
در خدمت استاد گرانقدر حجت السلام قديمي نژاد هستيم به مدت ده دقيقه. صلواتي اهدا بفرماييد.
بسم الله الرحمن الرحيم
من هم خيلي تشکر ميکنم بالاخره حاج آقا خيلي فقيرنوازي کردند که ميفرمايند يک آفاقي باز شده بحثهايي شده خودشان هم استاد فن هستند و جوابگو هستند ولي در اين وقت کم به هر حال نميشود همه اينها جواب بگيرد. اما يک نکته را عرض بکنم که الآن من استعدادهاي فلسفه را هم خواهم گفت در باب تفسير. ما اينجا داشتيم مقايسهاي بحث ميکرديم و الا هيچ کس درباره حکمت متعاليه يا فلسفه في نفسه نميخواهيم اعتراض کنيم اشکال کنيم؛ يعني بنده عددي نيستم اصلاً اين کار را بکنم جايگاه من نيست و علاقهاي هم ندارم. من قبل از انقلاب با تفسير الميزان مأنوس بودم چون عربيام بد نبود و آن موقع هم بود من به عربي پنجاه درصدش را خواندم قبل از انقلاب با آقاي مطهري افکار آقاي مطهري خيلي اصول فلسفه و روش رئاليسم و اين چيزها را ميخوانديم و آن موقع جواب کمونيستها را ميداديم. قبل از انقلاب يادم هست همينجور آمديم با همين پستان ما شير خورديم خدا وکيلي ما بزرگ شده همين آقايان بوديم شايد هم کسان ديگري کتابهايشان را استفاده ميکردم مرا اين قدر رشد نميدادند ولي خدا وکيلي همين است بعد که آمديم به نهايه و کوچکترين حاشيه علامه طباطبايي را ما دنبال ميکرديم در اسفار، يک ط دستهدار را ميگفتيم اين را علامه گفته س مثلاً بود ملا علي صالح، اين را من نميشناسم که چکاره است اما ط علامه براي ما اين قدر مهم بود. ما خدا وکيلي ريزهخوار همان سفره هستيم اين يک واقعيتي است ولي بحث اين است که ميخواهيم نسبتش با تفسير چيست؟
من اين را ميخواهم، يعني يک کسي ميشود که ميآيد الآن حضرت آقا خيلي قشنگ گفت که يک آفاقي باز شده و آقايان بروند دنبالش بحث کنند اين به آدم جرأت ميدهد آدم برود دنبال کار. بحث اين است که فلسفه وقتي در تفسير وارد ميشود خيلي متحکّمانه وارد ميشود ميگويد اين است و لاغير! تمام بحثهاي قشنگ و زيبايي را که ايشان درباره غيب گفتند که ملاصدرا گفته که اصلاً ذاتش حتي واقعاً درست است ولي نبايد زير الغيب اين را ميگفت. ذيل تسبيح بايد ميگفت، چون ما اين مفهوم را در قرآن کريم زير تسبيح داريم بايد تفسيرشناس باشد بايد بداند که اين روشها و شگردهاي تفسيري خودش يک مقامي دارد نميشود همه آنها را در واقع به اين صورت مطرح کنيم اينها خيلي مهم است گاهي طرف نميفهمد.
يک مرغي را بنده خدا برده بود پيش يک عالمي بعد گفت: من اين را چکار کنم چگونه بايد سرش را ببرّم؟ گفت اوداج اربعه را با سکّين جديده جذب کن. او هم گفت الهي امين! گفت چه ميگويي الهي آمين؟ من دارم حکم شرعي را به شما ميگويم. گفت شما عربي گفتي فکر کردم داريد دعا ميکنيد! حالا حکايت ماست ما داريم گاهي يک بحثهايي ميکنيم فکر نکنيد که الهي امين ندارد! من در ارتباط با تفسير دارم اين حرف را ميزنم نبايد زير الغيب بگويد زير تسبيح بگويد چه اشکالي دارد؟ يا مثلاً در بحثهاي ديگر که الآن وقت نميکنيم عرض کنيم مثلاً در سوره «مجادله» ميگويم براي اينکه بماند از ما.
در سوره «مجادله» آيه هفت مثلاً علامه طباطبايي اين آيه که ﴿ما يکون من نجوي ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم﴾ و فلان علامه اصرار عجيبي دارد که به علم بزند! چون او تفکر فلسفي رويش اثر کرده است اينکه نميشود اينها ماهياتاند اگر خداوند تمايز ماهوي داشته باشد بشود دو، بشود سومي، «جاعل الفلان» که نميشود. آن تفکر فلسفي اين را وادار ميکند در حالي که من روايات زيادي آوردم درس هم داشتيم روايات داريم امير المؤمنين ميگويد ميداني يعني چه؟ يعني «الله هاهنا الله هاهنا» يعني حضور. اصلاً اين آيه يعني حضور. ولي علامه اصرار دارد آنجا بگويم علم! يعني خدا به همه چيز علم دارد هر چه که «يصارون» شما داريد ميگوييد علم دارد، چرا؟ چرا يک فيلسوف در اين آيه نعوذبالله نستجير بالله زمينگير ميشود؟ براي اينکه آن تفکر فلسفي ميآيد اينجا در آيه قرآن دخالت ميکند.
من ميگويم اين را در جاي ديگري بگو. اين مسئله علم را در جاي ديگري بگو. اين آيه اين را نميخواست بگويد آن بحث هنري زيباي اين آيه را شما چرا از دست من گرفتيد؟ من دوست داشتم بفهمم که من و حاج آقا که هستيم سومي ما خداست. چه کيفي داشت! ما ميدانيم که اين شرک مستجاز است ﴿لا يؤمن اکثرهم الا و هم مشرکون﴾ ولي خود خداوند عالم ميگويد که به ترتيب مرا اينجوري ياد بگيرد و اينجوري مرا بفهم تا بيايي بالا، ولي يادت نرود در رکوع و سجده بگو «سبحان الله» يعني اين خدا را که آنجور تصور کرديم نيست. ولي اين را از دست ما ميگيرد شما مطالعه کنيد من وقت ندارم بگويم چون ميخواهم خوبيهاي فلسفه را هم بگوييم که بينصيب نشويم از اين بحثها.
بيبنيد فلسفه حالا چه حکمت متعاليه باشد چه فلسفهاي که بوعلي سينايي باشد که من آن را بيشتر قبول دارم چه فلسفه به مثابه يک روش باشد يک کاري که ميکند چون براساس قضاياي آناليتيک کار ميکند نه ساينتيک! آناليتيک همان حمل ذاتي اولي خودمان است که شما موضوع را ميگيرد و از دل موضوع کلي مطلب در ميآوري اين در فلسفه شاهکار است يعني ما در تفسير کاملاً به اين نکته نياز داريم که از يک نکته در بياييم. من يک جايي اين حرف را زدم که کساني فکر ميکنند مباحث الفاظ و اصول فقه خيلي خيلي به درد تفسير ميخورد خيلي خيلي اشتباه ميکنند براي اينکه شما آنجا مفهوم لقب را نداريد از بين مفاهيم ششگانه فقط شما شرط را پذيرفتيد در حالي که ما در تفسير مفهوم لقب داريم يعني ميگوييم اين را چرا گفت و آن را نگفت؟ علامه طباطبايي ميگويد چرا نگفت: «للذين امنوا»، نگفت «للمؤمنين»؟ اين همان مفهوم قلب است. اصلاً اين اصول را با آن اصول اشتباه ميگيرند آقايان.
در فقه هم ميآيند همينجور هستند خدا نکند يک فقيه بخواهد تفسير بکند گرفتاري است. تفسير خودش است تفسير تفسير است و اصول خودش را دارد.
حالا بگذريم يکي از کارهايي که فلسفه به ما ياد ميدهد ما بتوانيم قضيه آناليتيک بسازيم اين واقعاً انديشه شگرفي است ما واقعاً در جاهاي ديگر اين را نميبينيم فلسفه قادر بر اين کار است و اين را ما در تفسير ديديم که علامه طباطبايي را از يک کلمهاي حضرت آيت الله جوادي آملي گاهي واقعاً از يک کلمهاي مطالب قشنگي در ميآورد آنجا جاي عرض اندام آن بزرگواران است.
نکته ديگري که باز در فلسفه مفيد به حال ماست در تفسير، اين است که فلسفه يک ذهن منضبط ايجاد ميکند حالا «مضاهيا للعالم ...» آنها را من کاري ندارم يک ذهن منضبط ايجاد ميکند دقيق شما ميدانيد از کجا آمديد کجا ميرويد؛ لذا غالب مفسرين وقتي تفسير مينويسند خيلي منضبط است ولي شما تفسير قرطبي را نگاه کنيد فقيه است قاطي پاتي است تفاسير ديگر را شما نگاه کنيد قاطي پاتي است. آنکه ذهن منضبط دارد حتي شرح ابن عقلي را که شما ببينيد قاضي بوده ايشان. يک ذهن فلسفي و منظمي داشته شرح ابن عقيلش خيلي بهتر از کتابهاي نحوي ديگر درآمده است.
اين کاري را که فلسفه با فوايد جانبي بود خيلي مفيد است براي ما به نظر من. بخشي از مطالبي را که خدا وکيلي مفسير با الفاظ و اينها نميتوانند حريفش بشوند مثلاً فرض کنيد چيزهايي که من خودم خوشم آمده نام ميبرم حضرت آقاي جوادي فرمودند که در سه تا مسئله يکي انسانشناسي يکي توحيدشناسي يکي هم در آن مسئله که من اينجا يادداشت کردم و ساحت هستيشناسي و ساحت توحيد و ساحت انسانشناسي و کاملاً هم درست است چند تا را من عرض ميکنم اين تبيين وحدت الهي اين همان توحيد است که ايشان فرمودند اما به اين صورت، به صورت بي حد و صرافت و بساطت وجود اين خدا وکيلي عالي است يعني مثلاً ﴿قل هو الله احد﴾ را ما الآن گاهي در جلسات هم از افراد ميپرسم ميگويم احد يعني چه؟ ميگويد يعني يکي. ميگويم اينکه ترجمهاش است. ميگويد يعني شريک ندارد. ميگويم پس ﴿لا شريک له﴾ را چکار ميکني؟ هر چه ميگويد ميگويم نه. احد يعني بي حد. يعني اين قدر زياد است اين قدر بي انتهاست اين قدر بي انتهاست اين را فلسفه بيشتر کمک ميکند به ما؛ يعني ما از اصول تفسيري و روايي و اينها نتوانستيم خودمان در بياوريم اين را فلسفه بي حد بودن الهي را به معناي وحدت ميگيرد. نکند شما هم نميدانستيد؟ از بعضي ميپرسم احد يعني چه؟ خيليها ميگويند واحد است. کاش يک جايزهاي ميگذاشتم!
عرض کنم ديگر از چيزهايي که نظام طولي و نظام عرضي، واقعاً در فلسفه اين باز شده و خيلي زيباست به درد کار ما هم ميخورد در بحث جبر و اختيار خيلي به درد ما ميخورد يا بحث تشکيک وجود خيلي به درد ميخورد اينها بايد کار بشود. ما اصلاً دنبال هيولي نبايد برويم هيولي آيا عاشق صورتاند به جهنم که نيست هيولاست زشت است بيچاره نميتواند عاشق بشود ما چکار داريم که هيولي عاشق صورت است يا نيست! به درد کار ما نميخورد ما آن چيزي از فلسفه را الآن بايد بروم رحيق را همه را بخوانم و ببينم که چيست، شما مرا مشتاق کرديد بايد برويم، چون ما در نخ فلسفه نيستم اينها مال اطلاعات بيست سال و سي سال پيش من است من رانده شدم و مثل غزالي آمدم يک گوشهاي جارو ميکشيم!
يکي از چيزهايي که باز جالب است بقاي روح است اين بقاي روح را ارتباط روح و با برهان خُلف که مثل ماديات نيست اين روح را چقدر قشنگ ثابت ميکند. انفس را ما استفاده ميکنيم در باب معاد خيلي قابل استفاده است در تجرد خيلي قابل استفاده است خصوصاً اين يکي که يکي از چيزهاي دلبسته من است تعيين مسئله وحدت در کثرت، کثرت در وحدت! اين عاليترين نمونه است؛ يعني ما بسياري از مفاهيمي که داريم پارادوکسيکالنما است ولي نيست ولي خدا وکيلي کار از آن برميآيد اين وحدت در کثرت، کثرت در وحدت را فقط فيلسوف ميتواند قشنگ باز کند کسي نميتواند اين پاکت را سنگين کردم حسابي! حاج آقا به فکر باش بانک را خالي کردم. من عرضي ندارم فقط منظور اين است که اين بحث راهگشايي بشود و الله الحکيم من کارهاي نيستم نه فلسفه بلدم نه کاري. يک آدم يتيمي هستم دارم زندگي خودم را ميکنم.
البته من اين را عرض کنم آخرين مطلبم را بگويم من آخرش به اينجا رسيدم که هر کس هر علم اسلامياي دارد بايد از گمرک ثقلين بگذرد ثقلين ادبيات عربي فعال ميخواهد تو را به خدا وقتي ميگويم ادبيات عرب، سيوطي و مغني و اينها را به ياد نياوريد. بنده يک نظريه خيلي فراتر از اين دارم بنام ادبيات معناگرا. آن ادبيات معناگرا به ما کمک ميکند اجازه ميدهد که آيا صاحب فصوص ميتواند من چون خواندم و ديدم، آيا صاحب فصوص ميتواند از اين ضميري که در سوره «يوسف» است دارد برميگرداند استفاده کند؟ ما تابع ظواهريم ما که نميتوانيم او باطن را يک جور فهميده است! اگر فهميده براي خودش در جاي ديگر بگويد وقتي به منِ مسلمان دارد ميگويد بايد قرينه نشان بدهد بايد سياق نشان بدهد نميتواند از خودش بگويد از غيب خودش بگويد. لذا ما به دنبال ادبيات معناگرا رفتيم يعني من گمرکي شدم بنده اجازه نميدهم فقيهي حتي از اينجا بخواهد رد بشود ميگويد براي چه از اين آيه اين را درآوردي؟ آقاي فيلسوف شما چرا از اين کلمه؟ جاي ديگر براي خود ميخواهي بگويي بگو، من کاري ندارم اما به اين آيه قرآن تحميل نکن که من بالاخره جدّم از من ناراحت ميشود اگر من دفاع نکنم. لازم است که من گفته باشم که کار من ادبيات معناگرا است به اين شکل است لذا من حساس هستم روي کلمات که هر استفادهاي از کلمه نشود.
خيلي ببخشيد خيلي عذر ميخواهم گفتم که يک شوخي هم باشد تنوعي بشود در مجلس. شيريني يا فلان که نياوردند حداقل اينجوري بچهها را راضي نگه داريم.
تقدير و تشکر ميکنيم از استاد گرامي و از اساتيد گرامي که به تبيين اين ارتباط بين رشتهاي پرداختند انديشههاي خودشان را براي ما آشکار کردند تا چراغي باشد براي مسير پيش روي ما که اين نشان از يک انقلاب علمي است و انقلاب علمي در سايه گفتگوها شکل ميگيرد که دو تا از اساتيد تراز اول حوزه علميه قم در مقال همديگر در مقابل دانشپژوهان اينطور راحت بدون شيله پيله خاصيدر کنار همديگر قرار ميگيرند و صحبتهاي ههمديگر را ميشنوند و ما به عنوان تلاميد اين بزرگواران استفاده ميکنيم و بهره ميبريم.