1400/09/16
بسم الله الرحمن الرحیم
فلسفه تفسير ـ حاج آقا سعيد ـ جلسه 9تايپ: خاتمکو اصلاح علمی: مقابله: اصلاح صوت: تاريخ: 16/09/1400 پرينت: p0 کليدواژه: فلسفه تفسير ـ حاج آقا سعيد ـ جلسه 9تايپ: خاتمکو اصلاح علمی: مقابله: اصلاح صوت: تاريخ: 16/09/1400 پرينت: p0 کليدواژه: معاونت امور هنری و رسانه ایآماده سازی اسناد و منابعمعاونت امور هنری و رسانه ایآماده سازی اسناد و منابع
موضوع: ضرورت تفسير
... حالا پژوهشگاه و مجموعه بنياد و پژوهشگراني که روي آثار خود حاج آقا کار ميکنند از سوي ديگر، ولي به هر حال اين يک خواستهاي است که ... در باب شخصيت علمي اخلاقي حاج آقا بيشتر ما بايد ... باورداشت نسبت به اينکه دانش در هويت انسان دخيل است و اينها دانشهاي حصولي و تحصيلي نيست که فقط در فضاي ذهن شکل بگيرد بلکه اينها بايد ... به يک ساحت ايماني مبدل بشود اين يک مطلبي است که در نوع نگاهشان به اين دانشها وجود دارد. ما معمولاً اين بحثها را ميخوانيم مطالعه ميکنيم مباحثه ميکنيم درس و بحث هست ولي يک حرفه است يک شغل است که بالاخره عالم بشويم فرزانه بشويم و مثلاً چند تا کتاب تحقيق کنيم چند تا کتاب تأليف کنيم چند تا کتاب بنويسيم و امثال ذلک يعني اين چيزي است که به هر حال نوعاً با آن ما سروکار داريم.
ولي ايشان نسبت به مباحث علمي واقعاً چنين نگاهي ندارند و بلکه از آن طرف از باب «و زدناهم» که اينها دارد توسعه وجودي ايجاد ميکند به آن نگاه ميکنند اگر ما دانش را به هواي درس و بحث و مطالعه و اينها داشته باشيم که يک بخشي از فضاي ذهني ما را اشغال بکند و يک مبيضهاي بر يک مسودهاي باشد در ذهنمان، اين خيلي نميتواند توسعه وجودي ايجاد کند اما آنچه که چنين امري هست اين است که اين علم و اين دانش بايد به حکمت تبديل بشود و مراد از حکمت اين است که انسان از يک جايگاه وجودي برتري بتواند بيانديشد حرف بزند زندگي بکند کار بکند ارتباط برقرار بکند.
اين حکيم شدن منوط بر اين نيست که صرفاً يک سلسله مطالبي به عنوان نگرشهاي علمي يا دانشي و اينها براي انسان ايجاد بشود بلکه اينها واقعاً ميآيد تا بار وجودي انسان را، نه بار ذهني انسان توسعه بدهد نه! «رب زدني علما» نه يعني خدايا علمم را زياد کن بلکه به من توسعه وجودي بده و وجود من ازدياد پيدا کند يک وقت ميگوييم خدايا علم مرا زياد کن يک وقتي ميگوييم نه،اين علم به گستره وجودي ما برگردد و ما وسيع شويم ما شرح صدر بيابيم اينکه خدا در قرآن ميفرمايد آيا آن کسي که ما شرح صدر به او داديم «شرح الله صدره» اين به اين معناست که يک جان وسيعي پيدا کرد يک ظرفيت وسيعي پيدا کرد که ميتواند به واسطه آن جان وسيع خودش را در دايره ديگري از هستي ببيند و ميتواند آنچه را که خداي عالم براي او فراهم آورده او را در خودش ايجاد کند.
بعضي بزرگاند بعضي انصافاً نسبت به جايگاهشان آن بزرگي و عظمت را ندارند اگر ميگوييم خدا عظيم است اين عظمت براي اين است که او يک وجود عظيمي است يک وجود گسترده و عميقي است و اين وجود عظيم باعث ميشود که کار بزرگ از او صادر بشود به راحتي خسته نميشود به راحتي دلتنگ نميشود به راحتي آزردهخاطر نميشود به راحتي تلاطم پيدا نميکند اضطراب پيدا نميکند آدمهاي بزرگ اينجوري هستند دريادل هستند وسعت وجودي دارند و باعث ميشوند که آن به هر حال الآن چون اذان است و ميرويم براي نماز، من فکر ميکنم که بخشي از جهات وجودي حضرت آقا اين است که اين علم تبديل به حکمت ميشود و تبديل به سعه وجودي ميشود و انسان بزرگ ميشود و شرح صدر پيدا ميکند همانگونه که خداي عالم چنين وعدهاي را براي انسانهايي که شريف هستند عطا کرده است اين ويژگي براي حاج آقا واقعاً هست ما اين درس و بحث را ميخوانيم و اين درس و بحث به عنوان يک ظرف ذهني در کنار مسائل علمي ما انباشته ميشود اما اين به جان رسوخ نميکند و ره نميپيماد و جان را وسيع نميکند.
جناب آقاي نظري و جناب آقا جاوداني هم هميشه با ما هستند إنشاءالله که اين سفر قرآني براي همه ما خير و مبارک باشد و قابليت بهرهمندي از اين معارف قرآني را خدا به همه ما مرحمت بفرمايد!
ما در بخش اول خيلي فرصتي نداشتيم که در بحث خودمان که راجع به فلسفه تفسير است صحبت بکنيم و البته بناست که در آغاز دوستان تحقيقات خودشان را إنشاءالله ارائه بدهند و سؤالي که دوست و برادر بزرگوارمان در ارتباط با يک سيره حضرت استاد بود يک بحث خوبي شد يعني ميتواند بحث خوبي به لطف الهي باشد که إنشاءالله اگر در فرصتي توانستيم اين را باز کنيم إنشاءالله بهتر بتوانيم بهرهمند شويم که شخصيت اخلاقي علمي حضرت استاد را بايد واقعاً بکاويم و اين کاوش براي ما خيلي برکت خواهد داشت.
موضوع :ضرورت تفسير
موضوع بنده در مورد ضرورت تفسير بوده که در نگاه اول بنده رفتم ببينم که سؤالات و شبهاتي که در مورد اصل اين تفسير ضرورت تفسير در ذهنها وجود دارد و تا حالا گفته شده و پاسخهايي داده شده چيست و اين خودش يک نوع خطدهي ميداد براي اينکه ما دنبال چه چيزي بگرديم؟ حدود ده تا سؤال اصلي در زمينه ضرورت تفسير حقير جستجو کردم و پيدا کردم که براي مقدمه فکر ميکنم خوب باشد که اين سؤالها يک مرور شود چراکه جوابش که بيان شود در حقيقت جوابش همان تحقيقي است که ما براي ضرورت تفسير انجام داديم که هنگام خواندن اين سؤالها من فعلاً پاسخي نميخواهم بدهم، چون بايد وارد اصل بحث شويم در حقيقت پاسخگويي به همين سؤالات است.
من سريع چند تا سؤال را اول به عنوان انگيزه ورود به بحث بيان کنم:
سؤال اول اين است که مگر نميگوييم قرآن نور است و کتاب هدايت است از طرف خداوند متعال براي بشر پس فهم و درکش بايد براي عموم حاصل بشود و تفسير يعني چه که ديگران که مثلاً بگوييم آگاهترند بيايند براي ما بيان کنند که مباحث قرآن چيست؟ پس اولين سؤال اين است که نياز به تفسير نقض غرض از سهم عموم قرآن ميشود در ظاهر اينطوري است.
سؤال دوم اين است که اگر ما قرآن را بگوييم نياز به تفسير دارد اين را اصلاً از شأن قرآن داريم ميکاهيم چرا؟ کتابي مثل مثلاً اشعار حافظ و کتابهايي که قرنهايي گذشته نوشته شده و الآن فهمش شايد براي ما سخت باشد ما اگر بگوييم قرآن نياز به تفسير دارد شبهه اينگونه بيان ميشود که ما داريم قرآن را العياذ بالله از آن جايگاه خودش پايين ميآوريم و در سطح يک کتابي که فقط مربوط به زمان خاصي بود و در آن زمان وجود داشته و بعد وجود ندارد و اگر کسي هم بخواهد بفهمد متخصص دارد مراجعه کند! پس اگر نياز به تفسير قائل شويم ما جايگاه قرآن را خدشهدار کرديم. اين سؤال و شبهه دوم است.
سؤال سوم آيا قرآن چون يک متن تاريخي است که در ادامه آن سؤال است آنگونه هم نگاه نکنيم که جايگاه قرآن را بخواهيم زير سؤال ببريم، يک سؤال ديگري است که اصلاً ما به اين بايد قائل شويم چون قرآن کتابي است که کهن است و مال گذشته بوده از سالهاي پيش آمده در بين بشر قرار گرفته، چون اينگونه است نياز به تفسير دارد و تبيين ميخواهد؟ اين هم بالاخره يک سؤال و شبههاي است نه به تندي سؤال قبل، ولي در جايگاه خودش يک سؤال است.
سؤال ديگر اين است که آيا تمام قرآن نياز به تفسير دارد؟ يعني همه قرآن را ما نميفهميم؟ يا نه، اگر اينطور نيست چه بسا همانهايي که ميفهميم هم کافي است حالا هر چه نفهميديم هم نفهميديم، شايد با همان فهميدهها ما به آن سعادتي که ميخواهيم برسيم. پس باز هم تفسير چه ضرورتي دارد؟ خود خدا اين قرآن را داده حالا اگر آن زمان همهاش را ميفهميدند که اينجور هم نيست قرائني وجود دارد که همان زمان نزول هم همهاش را نميفهميدند حالا زماني است که بيشتر نميفهمند پس اگر بود بفهمند همان موقع هم همهاش را ميفهميدند الآن هم همهاش را ميفهمند، اصلاً اين شايد خواست الهي است، چه نيازي به تفسير است؟ همان چيزي که ميفهميم را به دنبالش برويم و ما چه بسا به آن چيزي که ميخواهيم و سعادتي که از قرآن و هدايتي که از قرآن و آنچه که از قرآن ميخواهيم برسيم.
سؤال ديگر آيا ممکن است يک آيه را که ما تفسير کنيم بگوييم از همينهايي است که ما ميگوييم؟ قطعاً نه. پس باز هم تفسير زير سؤال ميرود. مگر نميگوييد تفسير يعني تبيين معارف قرآن؟ شما داريد ميگوييد تفسيري که ما ارائه ميدهيم نميتوانيم بگوييم همين که ما ميگوييم فقط قرآن ميگويد يا واقعاً همين است. پس باز هم تفسير به کلي زير سؤال ميرود.
همه اين سؤالات هست حالا من پنج تا خواندم پنج تا ديگر هم هست نميدانم استاد بهتر ميدانند ادامه بدهيم؟ ... چون همه اين سؤالها انگيزه ميدهد که عجب، پس تفسير را بايد يک جوري عميقتر به آن نگاه کرد و اين سؤالات را واقعاً بايد پاسخگو بود.
سؤال ششم اين است که آيا تفسير قرآن که ميگوييم بايد صورت بگيرد تا معارف بدست بيايد، همه و هر کسي که حالا به اندازهاي که يک دانشي را بداند ميتواند اين کار را انجام بدهد يا نه، اصلاً فقط براي مخصوص افراد خاص مثل معصومين(عليهم السلام) است؟ اگر اينجوري باشد ديگران حق تفسير ندارند پس چرا اينقدر ما ابراز نظر داريم و کساني در اين وادي وارد شدند و نظر دادند يا اگر کسي ديگر غير از معصوم ميتواند پس چرا ببنديم و بگوييم يک افراد خاصي؟ هر کسي با درک خودش دوباره برميگردد به آن بحث هدايت که زير سؤال نرود قرآن براي همه بايد قابل فهم باشد، اين هم يک سؤال ديگري است.
سؤال هفتم اين است که آيا وجود تفاسير مختلف که وجود دارد در محيطهاي علمي، اين خودش جواب قرائتهاي متعدد و اينکه تفاسير چه بسا همديگر را رد ميکنند اين خودش شبههانگيز ميتواند باشد آيا اين درست است يا درست نيست؟ پس اين را اگر جايگاه تفسير را قائل هستيم اين را بايد چکار کنيم؟ که تفاسير متعدد متناقض باهم و از زواياي مختلف اينها را هم بايد جمعبندي کرد و در جايگاه خودش ديد.
سؤال هشتم اين است که ما قرآن را نگاه کنيم شايد بگوييم يعني ميتوانيم اين را بگوييم و قطعاً هم همين است و فعلاً در بيان شبهه داريم صحبت ميکنيم ميخواهيم مقداري خودمان را در جايگاه کساني که شبهه وارد ميکنند قرار بدهيم قرآن را که نگاه ميکنيم بحث تدبر هست عرضه کردن روايات بر قرآن هست و بهرهمندي از آيات قرآن مثلاً حديث ثقلين و احاديث ديگر که ما را ارجاع ميدهد به قرآن هيچ کدام نگفتند که شما بايد مقدماتي را بيان کنيد و ياد بگيريد و يک چيزهايي را بايد بدانيد اينجور که به ما دارند سير ميدهند ميگويند اي کسي که اين حديث را ميشنويد و مخاطب اين حديث هستي قرآن براي تو لازم است و عترت براي هدايت تو لازم است، برو ببين! پس خودمان ببينيم چرا ديگري بفهمد که به ما بگويد؟ چه بسا آن ديگري با فهم و درک خودش اشتباه هم باشد به ما ميگويد پس خودمان برويم بفهميم! پس اين را بايد چکار کرد؟
سؤال ديگر اين است که به فرض که غير معصوم هم از قرآن بفهمد و بتواند تفسير کند، آيا غير معصوم در تفسير قرآن به همه معارفي که براي سعادت لازم است ميرسد که ما به دنبال او برويم؟ اگر نميرسد لازم نيست از اول هم برويم. يا بايد بگوييم ميرسد که اين در حقيقت يک چيز نشدني است يک چيزي هست که هر کسي فکر نميکنم بتواند ادعا کند که غير معصوم به تمام معارف قرآن ميرسد. اگر نميرسد، پس به سعادت کامل نميرسد پس من هم خودم اگر بروم نميرسم پس اينها که يکي شد! اين را چکار کنيم؟
سؤال آخر اين است که واقعنمايي يا همان حجيت داشتن کلام مفسر. حالا اصلاً پذيرفتيم که قرآن تفسيرپذير است و مفسري وجود دارد که تفسير ميکند آيا حجيت دارد؟ اين کلام براي ما واقعنما هست يا نيست؟ صد درصد اين را ميتوانيم بگوييم؟ نميتوانيم بگوييم اين خودش چالش است و اين چالش ضربه ميزند به اينکه ما بگوييم ضرورت دارد تفسير، چون ضرورت در جايي است که نياز ما واقعاً برطرف بشود ولي اينجا اگر اينطور صحبت ميکنيم نياز برطرف نميشود پس اين چالش همچنان وجود دارد.
اين سؤالاتي هست که من فکر نميکنم سؤالات ديگري هم که من ديدم يا پخته نبوده به نظر حقير البته يا در اين سؤالات جمع ميشد. اگر کسي سؤال ديگري در ذهن دارد يا در جايي ديده است مطرح کند البته بنده صحبتم فقط به عنوان اينکه صحبت بکند وگرنه بيادبي و جسارت نميکنم خدمت استاد. يکي از دوستان و فهم ناقص حقير به اينجا رسيده و حالا در مقام بحث دارم ارائه ميدهم اينگونه صحبت ميکنم که به قول معروف رعايت آن فضاي خطابه را ما داشته باشيم وگرنه که بزرگتر از دهن داريم در محضر صحبت ميکنيم.
اين سؤالات مقدمهاي هست براي ورود به بحث ضرورت تفسير که واقعاً جايگاهي دارد که اين سؤالات پاسخ داده بشود و فکر ميکنم يک نوع انگيزهسازي خوبي هست براي ورود به بحث که إنشاءالله ورود به بحث داشته باشيم با ذکر يک صلوات بر محمد و آل محمد.
حضرت استاد: ... الحمد لله آغاز خوبي داشتند و بحث خوبي است پرسشهاي اساسي که در فضاي تفسير مطرح است را رصد کردند و بالاخره تا حد زيادي از اينکه چه مباحثي حول اين دانش مطرح است را در جهت خاص ضرورت تفسير بيان داشتند بيان خوبي بود الحمد لله و دستهبندي خوبي هم بود آغاز و انجام خوبي هم في الجمله داشت و حالا بايد اين بحث را هم غنيتر کرد و پرسشهاي عميقتري هم که در اين رابطه هست را ما داشته باشيم.
من همانطور که الآن ايشان ميخواهند راجع به جواب اين پرسشها مطالبي را بفرمايند من فعلاً ورود به جواب ندارم اما همين مجموعه را در حقيقت يک دستهبندي و يک نظمي علمي به آن بدهيم و فضاي اين پرسش را براي پاسخ دادن به اين پرسشها يک مقداري علميتر ارائه بکنيم.
از اينکه در اين پرسشها يک مسئلهاي مخفي است ترديدي نيست و آن مسئله مخفي اين است که ما يک حقيقتي داريم بنام قرآن و اين قرآن کلام الهي است و اين کلام الهي براي هدايت بشر امده و اگر به درستي اين کلام خوانده بشود برائت بشود بيان ميشود ميتواند جهات سعادت دنيوي و اخروي انسان را تأمين کند اين دسته از مسائل که ما في الجمله يک حقيقتي با اين ويژگي داريم و اين حقيقت هم جاي اين بحث دارد که چگونه در نظام هستي راه پيدا کرده از کجا آمده چگونه آمده و چگونه به دست بشر رسيده است. اين هم از مطالب مخفي و ناپيدايي است که جناب آقاي بنيحسن به آن اعتراف ضمني دارند ولي في الجمله الآن فعلاً منصرف هستند و ميخواهند پرسش اصلي را متوجه تفسير بکنند حالا آن کتاب چيست؟ چگونه است؟ و چگونه به دست ما رسيده و بناست چه نقشي داشته باشد؟ اين سؤالاتي است که به حول قرآن برميگردد و بايد راجع به آن از آن منظر صحبت کرد.
طبيعي است که ما اگر قرآنشناسي کنيم قرآنپژوهي کنيم قبل از اين سؤالاتي که به عنوان ضرورت تفسير مطرح فرمودند شايد بخش قابل توجهي از پاسخهاي ما بتواند با ذهنيت آمادهتري در مقابل قرار بگيرد چون بالاخره ما اگر ندانيم که راجع به چه حقيقتي داريم سخن ميگوييم طبيعي است که اينجور بحثها الآن عين همين سؤال را اگر مثلاً ايشان ميخواستند در ارتباط با دانش فيزيک بگويند در ارتباط با دانش طب ميخواستند بگويند تقريباً شايد همينجوري بود آيا همه دانشهايي که از اين جهت مثلاً محققين دانش فيزيک يا طب گفتند درست است؟ آيا آن مقدار اوليهاي که ما از دانش طب ميفهميم کفايت نميکند؟ و آيا اين نظرات مختلفي که صاحبنظران در فضاي طب دادند و معارض هم هستند اين باعث چالش علمي نميشود؟ و همه مباحثي که الآن اشاره کردند اين اختصاصي به دانش تفسير ندارد. اين سؤالات، سؤالاتي است که ميتواند براي هر نوع دانشي مطرح بشود.
بنابراين ما بايد يک مقداري با ذهن آمادهتري در فضاي تفسير حرف بزنيم و بگوييم دانش تفسير راجع به دانش قرآن است يعني حقيقت قرآن است اين حقيقت يک حقيقت آسماني است سپهري است و از جايگاه غيب براي ما رسيده و تمام مدارجش هم تا قبل از اينکه به ما برسد در سلسله مراتب غيبي شکل گرفته منازل غيبي دارد و اکنون که آمده در نشئه طبيعت دارد براي ما برنامهريزي ميکند ما خودمان را بايد با اين برنامه آسماني که خداي عالم به زمينيان و انسانها ترسيم فرمودند اين را بشناسيم. يک مقدار بايد آگاهانهتر با مسئله روبرو شويم تا وقتي ميخواهيم به پاسخ اين پرسشها برسيم آمادهتر باشيم.
نکته ديگري هم عرض کنم و بعد ادامه بدهند و آن اين است که جايگاه علم تفسير خيلي مهم است اينکه البته يکي از مباحثي است که در مباحث تفسير ما هم اگر فرصت کرديم بايد به آن بپردازيم هر علمي جايگاهي دارد که آن شرافت آن علم جايگاهش را هم تأمين ميکند در فلسفه حالا مخصوصاً جناب صدر المتألهين در ابتدا ميفرمايند که ما بايد اين علم را تعريف کنيم و بعد از تعريف ... موضوع را بيان کنيم و بعد هدف و غايت را هم ذکر کنيم و نهايتاً جايگاه اين علم را هم مطرح کنيم که يکي از مباحثي که از رؤوس ثمانيه شناخته ميشود اين جايگاه علم تفسير است و واقعاً يکي از پرسشهاي اصلي است که اين علم نسبت به ساير علوم آيا چه جايگاهي دارد؟
در باب فلسفه ميگويند که اين سلطان علوم است مثلاً مشرف بر علوم است زيرا اين علمي است که موضوعات ساير علوم جزء شؤونات آن علم حساب ميشود و آن علم است که موضوعات ساير علوم را روشن ميکند مثلاً ما ميگوييم علم اخلاق موضوعش نفس انسان است نفس از کجا آمده؟ نفس اصلاً چيست؟ از کجا آمده؟ ويژگيهاي اصلياش چيست؟ يا حتي ما در ارتباط با علوم طبيعي از امور جسماني سخن ميگوييم اصلاً امور جسماني يعني چه؟ «الجسم ما هو»؟ از چه تعيني براي جسميت هست؟ و هر دانشي که شما مثلاً ما ميگوييم که در علم رياضيات از کمّ سخن ميگوييم حالا کمّ متصل که ميشود هندسه کمّ منفصل که ميشود حساب، ما سؤالمان اين است که «الکمّ ما هو»؟ «الکمّ هل هو»؟ آيا اصلاً کمّ داريم؟ اين سؤالات اصلي را چه کسي بايد پاسخ بدهد؟ هيچ علمي داريم يا در خود آن علم رياضيات که از کمّ متصل و کمّ منفصل بحث نميشود، ما موضوع داريم بنام کمّ و دانش رياضي از کمّ متصل حرف بزند ميشود هندسه و از کمّ منفصل حرف بزند ميشود حساب، اين کمّ متصل و کمّ منفصل از کجا آمدند؟ چگونه هستند؟ ما در ارتباط با علم ميخواهيم صحبت کنيم؟ «العلم ما هو»؟ شما بفرماييد «کيف نفساني» که فلان! اين کيف يعني چه؟ کيف نفساني يعني چه؟ کيف چند قسم است که يک قسمش نفساني است يک قسمش غير نفساني است؟ همه اين مسائل را شما در باب جواهر و اعراض در حکمت ميبينيد. اگر حکمت نباشد و اينگونه از مسائل به عنوان اعراض ذاتي الموجود مطرح نباشد ما اصلاً علوم نداريم.
از اين جهت ميگوييم که جايگاه علم فلسفه چيست؟ جايگاه فلسفه اين است که نسبت به ساير علوم شرف موضوعي دارد موضوعاتش را تعيين ميکند و موضوعات به لحاظ علوم نيازمند به اين هستند. آيا چنين نسبتي الآن بين علم تفسير با ساير علوم وجود دارد؟ يا اگر علم تفسير نبود هيچ اتفاقي نميافتاد؟ ما بدون علم تفسير ميتوانيم! اين علم تفسيري که ميآيد و فضاي ذهن را تا اين حد ميخواهد به صورت گسترده باز و روشن بکند حتماً بايد نسبتش با علوم مشخص باشد! با علوم طبيعي و با علوم فلان و خيلي از بحثهايي که ميتواند در اين رابطه به ما کمک بکند.
بنابراين بخشي از پرسشهايي که مطرح فرمودند اينها بحث ضرورت تفسير را براي ما باز ميکند و ما ميتوانيم با اين ذهنيت به اين دانش إنشاءالله بهتر برسيم. بفرماييد!
پس موضوع ما بحث ضرورت تفسير بود با سؤالاتي که ارائه شد انگيزه را خواستيم ايجاد کنيم براي ورود به بحث. اما آنچه که در مقام بيان به اين سؤالات تعريف شد چکيده بحثش اين است که به عنوان ... اول کليتش را عرض کنيم که مطلب چيست پس علل ضرورت ...
براي بيان ضرورت تفسير دلائلي را جستجو کرديم در دو مقام ديديم که قابل دستهبندي است که علل ضرورت تفسير برخي از اين علل، علل ذاتي محسوب ميشود و برخي عرضي. منظور از ذاتي و عرضي چيست؟ قبل از اينکه بيان کنم در علل ذاتي دوباره خودش ده دليل وجود دارد آنچه که بنده بدست آوردم و در علل عرضي دو دليل کلي که برخي دلائل مربوط به گذشت عصر و زمان است از بعثت، يعني اين حال ما و برخي دلائل نه، کاري به گذشت زمان ندارد ولي باز دلائل عرضي هستند که عارض شده بر اين مسئله تا از فهم معارف قرآن بشر دور بشود و نياز به تفسير داشته باشد.
اين کليت بحث بود. اما مقدمتاً بايد به اين برسيم که قرآن کتاب شريف الهي نه يک کتابي است که فقط در بديهيات در آن آمده باشد و نه يک کتاب سرپوشيده است که معماگونه باشد بلکه حاوي معارفي است که برخي از معارفش صريح و روشن و واضح بيان شده و برخي از معارف نياز به يک سري فهم و درکها و مقدماتي دارد پس اينگونه نيست که کاملاً مطالب بديهي و واضح و روشن براي همه و از آن طرف هم چنين هم نيست که همه مطالب معماگونه باشد.
اما براي ورود به بحثي که داريم دلايل ضرورت تفسير است. يک کتابي که دست شما باشد حالا در آن سؤالات بود مثل کتاب حافظ اشعار حافظ را همه ما شايد نتوانيم مگر اينکه کسي کار کرده باشد فهم آن چيزي که مراد هست را بداند هر کتابي را که مؤلفش خودمان نيستيم براي درک آن مطالب يک ماتني هست کسي که اين متن را نوشته يک متني هست که از طرف آن ماتن پياده شده و يک طرف ديگر هم مخاطب است. براي درک اينکه منظور من از دلايل عرضي و ذاتي چيست دارم عرض ميکنم.
آنچه که برميگردد به اين متن که از طرف ماتن صادر شده که در فهم ما اثر دارد و يا در اينکه ما دور شديم از اين فهم، اين دليل را ما به آن علل ذاتي ميگوييم که عرض هم کردم قبل از اذان همان زمان پيامبر که قرآن نازل شد افرادي که در محيط بعثت بودند به زباني عربي که قرآن هست صحبت ميکردند اما کلماتي را از قرآن و جملاتي از قرآن را متوجه نميشدند و ميآمدند از پيامبر سؤال ميکردند که نمونههايش هست و در جاي خودش إنشاءالله مثال ميزنيم.
پس اين يک فهم پس کتاب خصوصاً کتاب الهي متنش و آنچه که از متنش علل باعث بشود که ما نفهميم اين علل ذاتي براي قرآن محسوب ميشود ولي آنچه که به خاطر طول زمان بخاطر اينکه ما دور هستيم از بحث بعثت و يا ما بخاطر نداشتن يک سري دانشها از آن فهم دور هستيم اينها ميشود عرضي. ما نرسيديم به آن مطلب نه اينکه وجود ندارد راه رسيدن به آن مطلب وجود دارد. پس علل ذاتي عللي است که بخاطر خصوصيات و ويژگيهاي ذاتي قرآن، بشر را نياز به تفسير ميکند مثلاً ده مورد است اين قسمت:
1ـ محتواي متعالي که در قرآن وجود دارد در قالب الفاظ متداول؛ يعني شايد الفاظ خيلي راحت به نظر بيايند خصوصاً براي عربزبان و خصوصاً براي زمان صدر اسلام اما چون حاوي مطالب بسيار بلند با همين الفاظ و اصلاً يکي از جنبههاي اعجاز قرآن همين است که در همين الفاظ متداول معارف بسيار بلند و چه بسا فراطبيعي که معمولاً بشر با طبيعت ... خيلي آشناست ولي خيلي مطالب قرآن خارج از اين حيطه است اين خودش باعث شده است که ما براي فهم اين مسائل فراطبيعي و ماورايي نياز به کسي داشته باشيم يا به علومي داشته باشيم يا به راهي که آن راه مثلاً راه معصوم است که متصل است به علم ماتن و ما را برساند. پس اين خودش يک دليل است.
2ـ اقتضاي سير تشريع قرآن چون به مرور اين کار صورت گرفته در طي 23 سال و فرق قرآن با ديگر کتبي که خصوصاً کتب امروزي که سعي ميشود به نوعي دستهبندي و موضوعبندي و فصلبندي و بخشبندي داشته باشد اين خصوصيت در اين کتابهاي امروزي که ميبينيم به اين صورت در قرآن نيست. نميخواهيم بگوييم که قرآن يک کتاب بينظمي نوشته شده است بلکه نظمش در يک چيز ديگري است که فراتر از يک چيز ظاهري است که ما در نظر ميگيريم. آميختگي و پراکندگي مطالب در هر سورهاي شما ميبينيد که شايد براي قيامت مطلب است براي دنيا هم مطلب است. براي دنيا براي بحث ازدواج بحث در آن هست براي مسائل اخلاقي برّ به والدين هم هست و مسائل ديگر. دوباره در سوره ديگر همين مطالب هم هست. چرا پس يک سوره نيامد که فقط بحث قيامت را بگويد؟ چرا يک سوره نيامد که فقط اخلاقيات را بگويد؟ ووو موضوعبنديهايي که ما امروزه داريم اين برميگردد به بحث ديگري که همان اشاره کردم نميخواهيم بگوييم قرآن روي بينظمي خداي ناکرده است بلکه نظمش خارج از آن نظمي است که ما تصور ميکنيم ولي همين باعث شده بالاخره ما ميخواهيم نظر قرآن را در مورد يک موضوع برسيم امروزه ميآييم چکار ميکنيم؟ مثلاً تفسير موضوعي مينويسيم که تمام آيات مربوط به يک موضوع را جمع ميکنيم همين ميشود تفسير. پس اين ضرورت تفسير را ميرساند. اين دومي بود.
3ـ اجمال برخي آيات که در قرآن اينگونه هستند که تمام زوايا و جزئيات يک موضوع در آنجا بيان نشده است با قول معصوم تکميل شده يا به ظاهر شايد آيهاي را ما ربط به آن آيه نميدانستيم اما معصوم بزرگوار که آمدند اين آيه را براي ما تبيين کنند از يک آيه ديگري استفاده کردند براي تبيين اين آيه. اين ميشود تفسير يعني اجمال آيات را حالا با تفسير قرآن به قرآن، تفسير قرآن به روايات، تفسير قرآن به علم روز که همين ميشود جنبههاي مختلف تفاسير که در يکي از سؤالهاي انگيزشي براي اين بحث بيان شد.
در بين اين مطالب دوست داريم که از استاد استفاده کنيم هر جور صلاح ميدانند!
4ـ مورد بعدي ذو بطون بودن آيات است در نگاه اول شايد با برخي از آيات ما آشنا به زبان عربي باشيم يا به قول معروف به لغت مراجعه کنيم مفهومي از آيه و درکي از آيه را داشته باشيم اما آيا واقعاً همين است؟ پس آن رواياتي که آيات قرآن را ذو بطون ميداند ما چگونه بقيه بطون و بقيه، تازه آنها ظاهر هستند هر چه ما برسيم، به بطون آيات چگونه بايد برسيم؟ با فهمي که معصوم براي ما ايجاد ميکند و با کساني که ميشوند جزء راسخون در علم و جزء کساني که عالم به اين مسير ميشوند حالا با خصوصاً درکهاي شهودي که براي بعضي ايجاد ميشود اينها رسيدن به اين بطون پس مراجعه به همين تفاسير هست پس اين خودش دليل ذاتي قرآن که قرآن ذو بطون است ضرورت تفسير را بيان ميکند.
5ـ ذو وجوه بودن است. وجوه با بطون متفاوت است مشخص است بطن آيه با همين ظاهر آيه يک وقتي ضمير را به يک کلمه ميزنيم يک مفهوم درست که احاديث هم در اين زمينه هست تأييد ميکند آن فهم را، به آن ميرسيم. نگاه ميکنيم يک عالم بزرگواري که ميگويد اين ضمير ميتواند برگردد به فلان کلمه و ميبينيم که چه دريايي را ايجاد ميکند و چه شکافهاي علمي که باز ميشود! آيا قبلي رد ميشود؟ نه، قبلي هم رد نميشود اين ذو وجوه بودن آيات است که ما را به ضرورت تفسير ميرساند.
6ـ نياز و ضرورتهاي ويژه هر عصر است که ما در روايات داريم روايات تفسيري که زمان پيامبر آمدند در مورد آيهاي از رسول گرامي اسلامي محمد مصطفي(صلي الله عليه و آله و سلم) سؤال پرسيدند که اين آيه را متوجه بشوند وجود نازنين بياني را فرمودند همين سؤال را يک قرن بعد از امام باقر پرسيدند آقا مطلبي ديگر فرمود گفتند پس از جدّ شما اينگونه به ما رسيده است! آقا ميفرمايد اين زماني که من اين مطلب را ميگويم شما درک اين مطلب را داريد يعني حالا الآن که 1400 سال از بعثت ميگذرد بالاخره عصر و زمان هر وقت نيازها و مفاهيم و ضرورتهايي را ايجاد ميکند که ما در آن موضوعات و در آن ضرورتها بايد به عنوان کسي که متدين به اين کتاب آسماني است نظر قرآن الهي را در اين زمينه بداند اين نياز به فهم و درک امروزي دارد و اين خودش نشان از ضرورت تفسير را به ما بيان ميکند.
7ـ دعوت قرآن به تدبر است آن زماني که زمان بعثت بود و رسول خدا رسول رساندن به اين بشر بود اين آيات را، آن موقع فقط دعوت به تدبر شده بود يا اين تدبر براي همه زمانهاست؟ چه معصوم حتي در حال حاضر يعني در پرده غيبت باشد يا نباشد! پس تدبر که دعوت قرآن به خود قرآن است براي فهم و درک معارف قرآن است اين را ميرساند که کشف مقاصد ميتواند ادامهدار باشد از اين درياي بدون انتها. پس در هر زماني اين ضرورت وجود دارد و خودش دليل خوبي است براي اينکه ما را دعوت کند به اينکه به تفسير قرآن توجه خاص داشته باشيم.
8ـ مورد بعدي بحث تحدي قرآن است تحدي قرآن خطابش منکران و شکاکان و کساني که شبهه مياندازند است. اصلاً اين کتاب آسماني نيست! فهمش براي ما قابل نيست! از اين صحبتها که انجام شد ولي قرآن که دعوت به تحدي ميکند به اينکه اگر شما راست ميکنيد بهتر از اين را بياوريد! اگر مثل اين يا بهتر از اين بياوريد اصلاً مثل همين قرآن يک سوره يک آيه برويد بياوريد يعني اول بايد متوجه شده باشيد که اين چيست و اين کتاب فهم و درکش را به آن رسيده باشيد برويد دنبالش اين را اول بفهميد که اين چيست يعني فهم قرآن وجود دارد منتها بشر اين يک اعتراف است که همه دارند سهم بشر يکدست نيست درجهبندي است هر کسي حالا هم بنا بر علمش هم بنا بر توفيقاتش درک و فهم خاصي را ميتواند داشته باشد از کلام الهي. چه بسا اين را ميبينيم که در هر زماني هستند خد مقدمهاي فهم معارف قرآن به عنوان مفسري اين قرآن که جلوتر از من و شما هستند بايد به آنها مراجعه کنيم همين ضرورت بحث تفسير قرآن است که حالا نگاه اول تحدي بله براي منکرين است وقتي منکرين دعوت به فهم قرآن ميشوند، پس بايد بفهمند که مثلش را بياورند! پس حالا ما هم که در مقام انکار نيستيم براي هدايت بهتر و کاملتر حتماً ضرورت دارد به تفسير توجه خاص داشته باشيم.
9ـ نهمين دليل از علل ذاتي تفسير قرآن شيوه زبان قرآن است اينکه قرآن به چه زباني با ما دارد صحبت ميکند؟ حداقل چهار قول در اين زمينه وجود دارد زبان عام است همانطور که محاوره مردم است و گفتگو ميکنند از اين جمله کنايه بفهمند يا نفهمند استعاره داشته باشد يا نداشته باشد که معمولاً در گفتار محاوره اينها اين قدر نادر است که در حد نبودن است. اينگونه است قرآن و زبان عام را دارد! اين يک قول است که بعضي قائل به اين هستند و ميگويند اگر اينجور نباشد اصلاً هدايت قرآن زير سؤال است. اما دسته دوم ميگويند نه، شيوه بيان و زبان قرآن خاص است يعني چه؟ يعني فهم قرآن همگاني نيست اينکه ما داريم در دامن همان شبهات ميافتيم! اين را بپذيريم؟ دسته سوم ميگويند نه، قرآن زبان ترکيبي دارد برخي آيات زبان عام است محاورهاي است برخي آيات زبان خاص است. اين را بايد بپذيري که برخي قائل به اين هستند؟ يک گروه ديگري هم وجود دارد که ميگويند که اين هم نه، دسته چهارم ميگويند زبان قرآن و شيوه بيان قرآن ويژگيمحور است يعني چه؟ توضيحش را اينگونه ميدهند که وقتي به اين قائل شويم همه آيات قرآن اينگونه است کل قرآن شيوه زبان الهي در قرآن ويژگيمحور است يعني فهم آيات هم چه بسا که بسياري از آيات اينگونه است که فهم عام را دارند در همان آياتي که فهم عام را دارند فهم خاص هم نهفته است لذا روي بطون ... و تمام قرآن اينگونه است.
زبان قرآن چه ربطي به بحث ما داشت؟ که ما ميگوييم ضرورت تفسير چکار به شيوه بيان قرآن دارد؟ از اين چهار قول که بالاخره يک قول را هر مفسري ميپذيرد قائل به يک قول ميشود اما سه قول در حقيقت ضرورت تفسير را دارد بيان ميکند. فقط قول اول که ميگويد زبان قرآن زبان عام است همهفهم است و مثل محاوره ميکند چرا الکي سختش ميکنيد! اگر اينجوري باشد که قرآن هدايتگر نيست! از اين صحبتها! اين قول را کنار بگذاريد که قائل خيلي کمي دارد سه قول ديگر که قائلين بيشتر حول اين سه قول هستند مفسرين در حقيقت هر سه بيانگر اين است که ضرورت تفسير را دارند بيان ميکنند پس تفسير ضرورت دارد.
10ـ دليل دهم که بحث علل ذاتي پروندهاش را اينجا ببنديم قرآن منبع مطمئن براي شناخت جهان هستي است. توضيحش چيست؟ ما در اين عالم جهتمان چگونه است؟ يک سري چيزها کلاً سه تا ابزار شناخت داريم حالا يکياش حس است يکي عقل است يکي قلب است که همان شهود و قلب و اسمهاي مختلفي که رويش ميگذارند. در حسيات ما با اين پنج حس ميخواهيم عالم را درک کنيم واقعاً جهان محدود به اين پنج حس است؟ قطعاً اين نيست. در عقل حکيماني که مغرور به خرَد شدند آخر به جايي رسيدند که خودشان باهم به درگيري ميافتند و حرف يکديگر را قبول نميکنند لذا ميگويند پاي حکما استدلال اينها چوبين بوَد خودشان به اين نتيجه ميرسند البته نميخواهيم رد کنيم بگوييم اين کار غلط است نه! ميخواهيم بگوييم که پس با اين حس و با اين عقل و حتي شهود که عرفا ميآيند تفسير عرفاني مينويسند و خيلي از مطالب را مينويسند دريچههايي از هدايت را باز ميکند، ما معترفيم که به اهميت اين تفسير، ولي خودشان ميگويند و اعتراف ميکنند که با باز شدن اين در براي ما فهميدم که هيچ نميدانيم! يعني باز اعتراف اتفاقاً در آنجا سنگينتر و محکمتر است.
ما سه تا ابزار را معرفي کرديم حس و عقل و قلب يا شهود که هر سه ضعفشان را خودشان بيان ميکنند. چه مطلب مطمئني ما در اين هستي داريم که اصلاً حتي مطالبي گفته که هيچگاه ديگران به آن نخواهند رسيد ماوراي اين دنيا چگونه خواهد گذشت؟ شما آيات و روايات را کنار بگذاريد چه کسي ميتواند حرفي بزند که شما بپذيريد که آن طرف چه خبر خواهد بود!؟ اين سطح از کجا ميآيد؟ از قرآن. چگونه؟ با يک نگاه سطحي؟ نه، بايد بنشيند آيات آن طرف را اگر بخواهيد بداني که قيامت چه خبر است آيات قيامت را جمع کنيد کلام معصوم در باب اين حرفها چيست تا دريچهاي و گوشهاي از آنجا به ما مطلب گفته بشود و سهمي تازه در حد فهم خودمان باشد که اين خود ضرورت تفسير در بحث علل ذاتي است که حالا بحث علل عرضي هم بماند براي بعد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
حضرت استاد: الحمدلله مطالب خوبي را اظهار فرمودند در باب فلسفه تفسير يکي از سرفصلها بحث ضرورت تفسير بود نکاتي را با بررسي اقوال و نظرات مطرح فرمودند بسيار افق روشني ميتواند براي کار تفسيري ما باشد. ولي البته اين مسائل ذهن را براي فهم برتر و بالاتر باز ميکند و آن اين است که ما يک جهاني داريم که از او به دنيا ياد ميکنيم و اين جهان بسيار جهان پيچيده و عجيبي است فوق العاده جهان غريب و بعيدي است در اين جهان مسائلي که در آن وجود دارد به جهت اينکه حقّش با باطلش آميخته است خيرش با شرّش آميخته است خوبش با بدش آميخته است صالحش با طالحش آميخته است و وضوح و روشني چنداني هم ندارد اين امر را بسيار مشوش و نگران ميکند. خيليها به هواي اينکه اين مطلب حق است ميروند اما روشن ميشود بعدها که اين مطلب، مطلب حقي نبوده يا خيليها از يک مطلبي فرار ميکردند به عنوان يک مطلب باطل و ناروا، بعد روشن ميشود که اين مطلب، مطلب درست و صحيحي بوده است.
جهان، جهان روشني نيست جهان مشبّهي است جهان پرشائبهاي است اين آميختگي حق و باطل فقط در نشئه طبيعت است ما اين جهان را خوب بايد بشناسيم به ما گفتند که اين جهان جهاني است که با شيطنتهاي شيطاني تسويلهاي شيطاني اين تزيين ميشود حقش به باطل و باطلش به حق زينت داده ميشود ترکيب ميشود و قدرت تشخيص براي انسانها خيلي بالا نيست انسان نميتواند با چراغ عقل و آگاهيها و تجاربي که اندوخته خود بشر است به حقيقت و حاقّ دنيا راه پيدا بکند. اينکه اهل بيت(عليهم السلام) اينگونه دنيا را تعريف ميکنند که مثلاً علي بن ابيطالب(عليه السلام) در باب معرفي دنيا ميفرمايد که «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا» اگر ما بخواهيم دنيا را تعريف کنيم و دنيا را توجيه کنيم دنيا يک حقيقتي است که ظاهرش نرم است و زيباست اما باطنش سمّ مهلک و کشندهاي را به همراه دارد مثل مار ميماند که «يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِل» انسان خردمند است که باطن را ميبيند و برحذر است و درو ميکند خودش را و انسان جاهل است که ظاهر را ميبيند و به سمت ظاهر تمايل پيدا ميکند.
دنيا هم باطني تلخ و ناگوار دارد و هم ظاهري زيبا و فريبا. «حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ، وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ». در دنيا ما شهوتهايي داريم لذائذي داريم غرائزي داريم و انسانها به سمت اين غرائز و شهوتها حرکت ميکنند غافل از اين هستند که اينها در حقيقت پوشش داده يک آتشي را که در درون خودش وجود دارد. «حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ».
ما يک عالم اين چناني داريم که حالا اگر بنشينيم تا فردا راجع به اينکه دنيا چيست و چه ويژگيهايي دارد و چه خصائصي دارد و اينها صحبت کنيم چون شايد اينجا عرض کرده باشيم دنيا که اين آسمان و زمين نيست اين شجر و حجر که دنيا نيستند اينها نعَم الهياند اينها آيات الهياند. دنيا يک حقيقت مجردي است که ما نميشناسيم اگر قابل شناخت بود مثل شجر و حجر بود که راحت بود.
اين دنيا را چه حقيقتي بايد براي ما روشن بکند؟ و شؤونات اين دنيا حقائقي که در اين دنيا وجود دارد، بديهاي اين دنيا شرور اين دنيا آفات و آسيبهاي دنيا، از آن طرف هم خيراتش حسناتش ابرارش اين است در همين دنيا همين که ميگوييم: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾[1] حسنات دنيا چيست؟ اين دنيا سيئات دارد؟ بله، سيئات دارد «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا» سيئات دارد حسنات دارد ما بايد به حسناتش تقرب بجوييم و از سيئاتش دوري و اجتناب کنيم. اين مجموعه عظيمي که ما از آن به دنيا ياد ميکنيم آيا يک منبعي هست يا يک جايگاهي هست که ما را با اين دنيا آشنا کند؟ هيچ کس هست که اين حقيقت را براي ما آنگونه که هست ترسيم بکند؟
ما چگونه بايد خودمان را از اين دنيا يعني به گونهاي با دنيا تعامل کنيم که بتوانيم از حسنات اين دنيا بهره ببريم و از سيئاتش در امان بمانيم؟ آيا چگونه ميتوانيم در اين سوقي زندگي بکنيم که «الدُّنْيَا سُوقٌ رَبِحَ فِيهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ»[2] اين سوق چگونه بايد در آن زندگي کرد که هم بهره ببريم و هم خسارت نبينيم؟ اين همه تشبيهاتي که در باب قرآن شده است «مثل الدنيا» و مثالها ديگر. ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾[3] يا در باب اينکه دنيا هيچ وقت ميوه نشده ﴿زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾، دنيا فقط شکوفه ميدهد و ظاهري دارد و دهها ويژگيهايي که در همين دنيا وجود دارد.
سؤال مطرح فرمودند که ما چه نيازي به تفسير قرآن داريم؟ قرآن آمده تا اين حقيقت را براي ما آشکار کند دهها حقائق ديگر هم هست همينجور که ميگوييم دنيا را داريم آخرت هم داريم. برزخ هم داريم اين مراحل وجودي را بايد يک منبعي براي ما روشن کند. اين روشنگر حقيقي که ميآيد تا بتاباند اين حقايق را براي ما روشن بکند ما بايد اين کليد را بزنيم نقش تفسير زدن آن کليدي است که ميتواند روشنگري کند حقايق را به ما نشان بدهد. اين قرآن آمده تا جهان را روشن کند آمده که تا هستي را براي ما آنگونه که هست بنماياند. اين کليد به وسيله کليد عقل زده ميشود. کليدي است که به وسيله دانش تفسير براي ما زده ميشود.
هر دانشي براي خودش يک سلسله نظراتي دارد نظرات مختلفي دارد کدام علم را ما داريم که باهم نظرات مختلف نداشته باشند و معارض نداشته باشند؟ ما در علم طب معارض نداريم؟ در علم فيزيک و شيمي تعارضي وجود ندارد؟ اين تعارض باعث نميشود که کسي بگويد که ما حسگرايي را و تجربه را کنار بگذاريم، چرا؟ چون در دانش حسگرايي و تجربهگرايي اين همه اختلافنظر وجود دارد به رغم اينکه به اصطلاح ميروند که با حس و تجربه کار را انجام بدهند اما در عين حال نظرات گوناگوني مطرح ميشود در همين حوزه علوم انساني که امروزه ميخواهند با مبناي تجربه و حس کار را دنبال بکنند شما ببينيد که چقدر اختلاف در حوزه علوم انساني وجود دارد؟ صرف اينکه اختلاف نظر وجود دارد که ما نبايد از يک علمي منصرف شويم. چه بسا اتفاقات فراواني در همين حوزه افتاده، آن مجهولها آن نامعلوميها آن اموري که به صورت مشکوک بود در خلال اين گفتگوها و اظهارنظرها باز شده و روشن شده و مطلب باز شده است.
ما در فضاي حکمت هم اين مطلب را بايد بدانيم که اگر احياناً اظهار نظر مخالفي داريم يعني نه تنها مختلفاند بلکه بعضي در مقابل ديگران هم هستند چون بسياري از اين اظهار نظري که الآن فقهاء در فقه ما کم اختلاف نظر داريم؟ در فقه اختلاف نظر به مراتب بيشتر از اين مسائلي است که در کلام هست از حرام بين تا وجود بين گرفته مثلاً همين حاج آقا در کتاب منزلت عقل اين مثال نماز جمعه را ميگويند که در عصر غيبت پنج قول در باب نماز جمعه وجود دارد از حرام عيني تا واجب عيني. اين اختلاف نظر باعث ميشود که ما علم فقه نداشته باشيم؟ يا اختلاف نظر باعث ميشود که ما علم کلام نداشته باشيم اين سخن که بعضاً گفته ميشود که مثلاً اين اختلاف نظرها وجود دارد پس نشان از اين است که اين علم! اين علم بايد بيايد اختلاف نظرها بايد باشد تا رشد و تضارب آراء اتفاق بيافتد و راه حق مشخص بشود.
بسياري از اين اختلاف نظرهايي که ما ميبينيم اختلاف نظر است نه مخالفت و اين اختلاف نظرها هيچ در مقابل هم نيست عمده آنها قابل جمع است همين بين افلاطون و ارسطو اينها جناب فارابي آمده کتابي نوشته الجمع بين الرأيين، اگر جناب ارسطو اينجوري ميگويد بخاطر اين است اگر جناب فلاطون اينجوري ميگويد بخاطر اين است اگر ميگويد نفس حادث است بخاطر اين است اگر ميگويد نفس قديم است بخاطر آن است. اين اختلاف نظرها در مقابل هم معنايش اين نيست که اينها اختلافي باشند که قابليت جمع نداشته باشند. از ابعاد مختلف از جهات مختلف اينگونها ست.
اتفاقاً اگر اين علمها نباشند کليد فهم قرآن کجاست؟ اگر فرموده است که «لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَه»[4] يعني همين. اين عقل است که ميآيد چراغ را روشن ميکند. بله اين روشن هست، اما اين روشن زماني ميتواند بتابد و روشنگري کند که ما چراغ عقل را يا درگاه عقل را براي اين پياده کنيم الآن اين ميآيد همين قرآن ميشود ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً﴾،[5] بنابراين اين سخن را بايد کاملاً توجه داشته باشيم که اختلافها نبايد ما را از واقعيت علم دور بکند همه علمها اين اختلاف را دارند، اولاً و اين اختلاف نوعاً اختلاف است نه مخالفت، ثانياً و اين اختلافها به تضارب آرائي ميانجامد که نهايتاً از باب عِدل اين رأيين را باهم تا حق روشن بشود.
اما آنکه بايد بيشتر به دنبال آن جواب باشيم اين است حالا ما يک بحثي را داشتيم که شايد اتفاقاً اين جلسه عنوانش را مطرح کنيم و إنشاءالله در جلسه بعد توضيحش بدهيم ما ميخواستيم که در ادامه فرمايشاتي که داشتند در باب ضرورت تفسير به اين نکته برسيم که ما يک جهاني داريم مشوش، جهاني داريم فوق العاده عجيب، شگف، تودرتو، پرشائبه، پرشبهه، جهاني که با تدليس و فريب و نيرنگ همراه است جهاني که در آن جهان شيطنت يکي از عمدهترين جهات اين جهان است ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾[6] اين هست. فريب دادن، غرور ايجاد کردن، دنيايي که دنيا غرور است و سراسر اين عالم عالمي است که دارد فريب ميدهد و نيرنگ ايجاد ميکند اين دنيا را بايد که ما بشناسيم و قرآن براي روشن شدن يا روشن نمودن اين عالم و شؤونات اين عالم و اينکه انسان چگونه بايد در اين عالم زيست کند در حقيقت نازل شده است. سعادت انسان را در چه چيزي دارد ميبيند انسان چکار بکند تا از شقاوتي که به هر حال دامنگيرش ممکن است بشود نجات پيدا کند. چون هيچ دانشي وجود دارد اگر دانش رياضيات است که دارد از کمّ صحبت ميکند اگر دانش طبيعيات است که از اجسام دارد صحبت ميکند کدام دانش است که ميتواند حقايق و وقايع هستي را آنگونه که هست براي ما بنماياند و روشن بکند؟ آن دانشي که آن علم غيبي و وحياني که ميتواند هستي را براي ما بنماياند اين دانش از راه قرآن ميآيد و علم تفسير بناست که با واگشايي و تبيين مواضعي که از اين کتاب آمده است مسائل را براي ما روشن بکند.
حالا مطالبي بيان شد و إنشاءالله که اين مطالبي که در ادامه عرض شد بتواند آن فضا را باز کند حالا خود جناب آقاي بنيحسن اين مسئله را بياورند و إنشاءالله در پژوهش نهايي ايشان هم مباحثي که در بخش اول فرمودند پرسشهايي که در باب ضرورت تفسير هست و هم پاسخهايي که در اين رابطه است اين را هم اضافه بکنند و تا پايان بروند و إنشاءالله تا پايان اين تِرم اين را به يک مقاله خوب تبديل کنند که ميتواند اين بار را اين کار تحقيقي دارد اين نکتهاي که عرض کرديم باز هم جاي کار دارد چون نکته اساسي اين است که ما به دنبال تفسير ميرويم تا از منظر قرآن حقائق هستي را بکاويم و جهان هستي را که حالا طبع است و مثال است و عقل بيابيم و البته زمينههاي عقل و نظر و امثال ذلک هم توضيح داده شود. چون در فرمايشات برخي از شخصيتها وجود دارد که ايشان هم بازداشتند که حالا که ما فلسفهمان باهم نظرات مختلف پيدا ميکنند عرفا هم که نظرات مختلفي پيدا ميکنند پس ما برويم سراغ قرآن. در حقيقت اين در استشمام ميشود در اين فرمايشاتي که داشتند و اين يک مقداري وازدگي دارد و ممکن است که نه! اينجور نيست ما همانطوري که اختلاف نظر را در ساير علوم داريم و اين اختلاف نظرها ميتواند حتي در ادبيات حتي در دانش لغت ميتواند اين اختلاف زواياي معرفتي را براي ما بياورد اين اختلاف نظرها هم همينطور است. عرض کرديم که اين اختلاف نظر را ما مخالفت ندانيم.
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال اين مسئله بايد باشد و حتي در نظر انديشه عرفا. ما بسياري از حرفهاي قرآني را از لابهلاي سخنان عرفاني دريافت ميکنيم چون آن نگاهها در حقيقت اينجوري است نبايد چنين تلقي بشود که ما حالا که اينگونه است چون اينجوري فرمودند حالا من به فرمايش ايشان کاري ندارم ولي يک زاويه ديدي از حرفها هست ميگويند که اين دانشگاه و اينها که اينجوري است حکمت که اين است عرفان که اين است علوم تجربي که اين است پس ما به سراغ قرآن برويم سراغ روايات برويم، با اين ادبيات به سراغ قرآن رفتن، اين ضرورت تفسير را براي ما باز نميکند. اين مسئله ديگري است. منظور اين است که تحقيق خودتان را با اين زاويه ديد هم جلو ببريد به اميد خدا تا پايان.
ما چهار پنج دقيقه بيشتر وقت نداريم راجع به آن عنواني که بنده ميخواستم امروز در اين جلسه خدمت شما مطرح بکنم را عرض کنم و آن اين است که يکي از عناويني که ميتوانست سرفصل مباحث ما باشد عبارت است از اينکه قرآن کتاب کامل است قرآن کلام کامل است و اين بايد مقداري باز بشود که مراد چيست و شايد بخشي از مطالبي که فرمودند در خلال اين بحث ميتواند براي اين تحقيق هم مناسب باشد قرآن کلام کامل است مراد از کلام کامل چيست؟ مراد از کلام کامل اين است که در افاده معناي خودش مستقل است نيازي به هيچ چيزي ندارد از جاي ديگر بيرون دايره قرآن امري نيست که بخواهد دايره قرآن را تعميم بکند حالا ما يک اصل ديگري هم بايد کنار اين امر داشته باشيم که آن اصل بعدي که إنشاءالله بيان ميکنيم آن مکمّل اين دو تاست و ميتواند اين هر دو کنار هم يک سرفصل تلقي بشود. الآن اين يک نيمسرفصل است حتماً بايد که آن نيم ديگر إنشاءالله به آن اضافه بشود تا معنا شود.
قرآن کلام الهي است و کلام الهي يک کلام کاملي است قرآن نميشود که ادعايش اين باشد که دارد هدايت ميکند حتي خود پيامبر را حتي انبياء را! ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ﴾;[7] يعني چه؟ يعني خود پيامبر(صلوات الله عليه) در هدايتش نيازمند به هدايت قرآني است ما يک راه داريم و يک راهنما. درست است که قرآن و پيامبر اينها عِدل هماند اما در مقام تجلي و تعين ـ دقت کنيد ـ يک حقيقت وقتي تنزل پيدا کرد تجلي پيدا کرد تعين دنيايي پيدا کرد به اقتضاي آن جايگاه و مقامي که نازل شده است تعين خاص پيدا ميکند يکي ميشود راه يکي ميشود راهنما. يکي ميشود ثقل اکبر يکي ميشود ثقل اصغر. يکي ماندگار است و ديگري به حوادث ايام از بين ميرود. اينها تعينات است اين ثقل اکبر و ثقل اصغر مال نشئه عقل که نيست مال نشئه علي حکيم است مال نشئه عربي مبين است. اين تجليات که يکي در قالب طريق است و راه. يکي در تعين و در تجلي راهنما قرار ميگيرد هر کدام کار خودشان را بايد داشته باشند. راه و راهنما از همديگر به لحاظ حقيقت جدا نيستند بلکه عِدل هماند راه هم کامل است راهنما هم کامل است اين راه کامل بودن يعني چه؟ يعني ما از راهنما، براي راه مايه نميگذاريم اين قابل توجه است اينجور نيست که راه ما قاصر باشد ناتوان باشد نتواند اهداف خودش را و نشانههاي خودش را بيابد و معرفي کند نه! کتاب در معرفي حقايق کامل است کلام کامل است هيچ حيثيت بالقوهاي در اين کتاب وجود ندارد که بخواهد بالفعل بشود. همه حيثيتها در اين کتاب بالفعلاند حالا ما براي فهمش بايد چکار کنيم بحث ديگري است که فصل دوم عرايض ما است بايد به آن برسيم.
فصل اول اين است که چون قرآن کلام الهي است و قرآن در هدايت مستقل است و براي افاده معناي خودش به هيچ امري بيرون از خودش نياز ندارد بلکه در درون همه آنچه را که براي طريق بودن و راه بودن دارد و بالفعل است بنابراين قرآن را ما بايد به عنوان کلام کامل بشناسيم. اين کلام کامل يعني حيثيت بالقوه ندارد استعداد مطرح نيست بلکه هر آنچه را که خداي عالم براي سعادت بشر ﴿من الاولين و الآخرين﴾ در همه اعصار و امصار بيان داشته باشد في الجمله در آن وجود دارد بلکه بالجلمه در آن وجود دارد.
حالا فصل دوم إنشاءالله ميرسيم به اينکه آن چيزي که در حقيقت بناست که از آن استنباط بشود از درون آن بيايد و ﴿منه اليه﴾ بشود «من القرآن الي القرآن» باشد يک فصل ديگري است که إنشاءالله بايد در جلسه ديگر بحث بکنيم.