1400/08/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه تفسیر/ قلمرو تفسير/
... نکته دومي که اشاره کردند به تبيان بودن قرآن که ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[1] ميفرمايد و ميگويند تبيان بودن را دو جور ميشود معنا کرد يکي اينکه همه حقائق لازم براي سعادت باشد يا اينکه شامل همه حقائق جهان هستي است. ايشان اينجا به نظرم يک تفاوتي با نظر بقيه داشت اين است که ايشان ميفرمايد که اين ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ شامل همه حقائق جهان هستي ميشود يعني اين آيه مربوط به اين است که همه حقائق بيان شده است اما نکتهاي که اينجا اضافه کرده بودند اينجوري است که لکن استنباط احکام در اختيار همگان نيست يعني آن کسي که اهل بيت حالا ميشود گفت کساني هستند که ميتوانند همه آنچه که در قرآن آمده را به ما بدهند ... ولي در ادامه ميفرمايند آنچه که ميتوانيم به طور مسلّم بگوييم اين است که هر آنچه که براي هدايت و سعادت نياز است در قرآن است. بگوييم همه چيز در قرآن آمده قابل استفاده همه نيست ولي آن جنبه هدايتگرياش را ميشود استفاده کرد.
دليل سوم همين وجود همه چيز در قرآن مبين است که علاوه بر آن آيه ﴿وَ كِتَابٌ مُبِينٌ﴾[2] به آيه ﴿وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبين﴾ اشاره کردند که ميفرمايند مقصود از رطب و يابس در اين آيه به قرينه قبل و بعد، عموميت هدايت الهي به همه اشياء است و مراد از کتاب مبين ميگويند اينجوري نيست که ظاهر قرآن کريم منظور باشد بلکه ميتواند تأويل و باطن قرآن يا مرتبه أم الکتابي باشد يعني آن مرتبه بالاتري که از آنجا تنزل پيدا کرده است همه مطالب در آنجا است.
پرسش: يک مرتبه ديگر اين نکته را بفرماييد!
پاسخ :مقصود از رطب و يابس در اين آيه به قرينه قبل و بعد آيه، عموميت علم الهي به همه اشياء است نه امر نسبي مانند آنچه که فقط مربوط به سعادت و شقاوت و هدايت و ضلالت انسانهاست يا خصوص معناي لغوي آن که تر و خشک است. بعد ميفرمايند گفتني است مراد از کتاب مبين در اين آيه ظاهر قرآن کريم نيست زيرا بيشک همه چيز در ظاهر کتاب آسماني نيامده است تا مخاطب آن بتواند با تلاش ... براين اساس کتاب مبين ميتواند تأويل و باطن قرآن مقدمه ام الکتابي خداي علي حکيم باشد.
... ميفرمايد هيچ چيزي در قرآن فروگزار نشده است که اشاره ميکنند به آيه ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ﴾ و ميفرمايد که کتاب الهي جامع همه احکام اجتماعي و فردي است هرگز از هدايت انسان فروگزار نکرده است. در آخر هم ميفرمايد گفتني است که ام الکتاب در آيه محل بحث ميتواند کتاب تکويني يا تشريعي باشد. اگر تکويني مراد باشد روشن است زيرا ... فروگزار نشده است و اگر کتاب تشريعي قرآن مراد باشد مقصود باطن قرآن است که همه رشتههاي امروز ...
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين» .
... وارد کلاس شديد و داريد اين مطلب را ارائه ميکنيد و يک تبيين درست متيني که بناست در حقيقت تدريس بکنيد و اگر کسي سؤالي شبههاي مطلبي دارد بتوانيد دفاع کنيد و از اينجور مسائل؛ يعني شما اينجا نيامديد که چند خطي را بخوانيد اين قطعاً پژوهش محسوب نميشود اين چيزي که به هر حال مقالهاي اين چنيني باشد اين قطعاً يک پژوهشي که شايسته باشد و شما بخواهيد براساس آن کار تحقيقي يک لکچري بدهيد و سخنراني بکنيد کنفرانسي بدهيد اين نيست اين قطعاً نميتواند به عنوان امر تحقيقي باشد خودتان هم مستحضر هستيد که اين خواندن يک مقاله است و شما آمديد بخشي از اين مقاله را در اينجا خوانديد اين قطعاً به تعبيري سخنخواني است سخنراني هم حتي نيست تا برسد به تحقيق.
موضوعي هم که ما اينجا مطرح کرديم بحث قلمرو تفسير است بحث جامعيت يک بحث ديگري است که جامعيت حالا همانطور که فرمودند بعضي به حداقلي قائل هستند يک ديني را به حداقلي قبول دارند بعضي هم حداکثري و بعضي هم براساس توانمندي که در منابع آن ديني وجود دارد. بنابراين بنده اجازه بفرماييد که اين زحمتي که کشيديد را مشکور است ولي اين را به عنوان يک پژوهش تلقي نکنم و بحث امروزمان را که در حقيقت دامنه همان بحث قلمرو تفسير هست را إنشاءالله ادامه خواهيم داد به يک معناي ديگري و شما يک مقدار فضاي بحث را متفاوتتر ببينيد از آنچه که گفته شده است. شما اصلاً اشارهاي به آنچه را که ما در اين فضا مطرح کرديم نداشتيد اين خوب بود که اين هم به عنوان يک نظر مثلاً مطرح ميشد.
در فضاي قلمرو تفسير اين است که ما اصلاً کاري به دين نداريم کاري به اينکه جامع است يا جامع نيست نداريم ما هستيم و اين واقعيت بنام اين آيات الهي. ما ميخواهيم اينکه فرموده است مثلاً ﴿وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ را معنا بفرماييد همين! ما کاري به هيچ چيزي نداريم يا آيات آفاقي را که در باب مثلاً نظام طبيعي است نظام کيهاني است موجودات طبيعي است ما ميخواهيم اين را تفسير کنيم الآن اين سخن که ﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ﴾ را ميخواهيم معنا کنيم و تفسيرش کنيم کاري به اينکه دين جامع است يا دين جامع نيست نداريم ما هستيم و اين واقعيت، ميخواهيم همين را تفسيرش کنيم چون عنوان بحث ما قلمرو تفسير است يعني چه؟ يعني اين آيهاي که الآن به ما سپردند که ما از اين آيه معاني را استفاده کنيم پردهبرداري کنيم تفسير کنيم و آنچه که ذيل اين آيات و اين الفاظ و اين عبارات قرآني است به در بياوريم اين را چکار کنيم؟ اين مسئلهاي است که ما در فضاي قلمرو تفسير داريم.
آن مقالهاي که تحت عنوان جامعيت دين حداقلي حداکثيري اين ربطي به ما اصلاً ندارد ما هستيم و واقعيت اين آيات الهي و اين آيات دارد با ما صحبت ميکند. ما ميخواهيم بفهميم که اين آيات چون ما مفسر هستيم کاري به هيچ چيزي نداريم حتي روايات هم نداريم ما هستيم و اين دسته از آيات و آياتي که در کنار اين آيات در قرآن وجود دارد و ما با ديدگاه تفسير قرآن به قرآن داريم جلو ميرويم.
پرسش :اگر ما جنبه هدايتگري را در نظر بگيريم ...
پاسخ :هدايتگري هم دارد ولي اين آيهاي که به ما فرموده است ﴿وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ شما اين را کاري داشته باشيد شما با اين سروکار داريد. بله دين هدايت دارد دين شفا است دين ذکري است دين فلان است کاري به آنها نداريم، چون بحث ما بحث قلمرو تفسير است که ما براي اينکه اين آيات اصلاً دين هدايت است درست است ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ﴾ هم هست درست است و اما ما هستيم و اين واقعيت موجودي بنام قرآن که کنار هم نهاده شده است اصلاً قرآن يعني حقيقت خواندني. ما ميخواهيم اين را بخوانيم خوانش بکنيم اين را چگونه بخوانيم؟ اين است. اين حالا يک بخشياش مباحثي است که در جلسات قبل مطرح شد ظاهراً اذان گفتند.
پس اجازه بدهيد ما برويم برميگرديم إنشاءالله اين بحث را با همين فضا دنبال ميکنيم
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين».
ما در جلسهاي هستيم که از آن به فلسفه تفسير ياد ميکنيم و مراد ما از اين عنوان فلسفه تفسير، آن دسته از مطالبي است که حول تفسير است و راجع به آنچه که دانش تفسير دارد کار ميکند آن را ...
جناب آقاي جاوداني! سلام عليکم و رحمة الله! ...
بنابراين ما به عنوان درجه دو داريم يک دانشي را که محققين و مفسرين در حوزه آن دارند کار ميکنند آن را مورد بحث و بررسي و ارزيابي قرار ميدهيم و محصول کارمان را هم باز برميگردانيم به دانش تفسير و مفسران و همانگونه که در آن اوايل هم عرض شد بسياري از آسيبها و آفات است که در دانش تفسير ممکن است رخ بدهد و خود اهل تفسير نسبت به آن وقوف و آگاهي نداشته باشند اما آنهايي که از بيرون ميبينند که چه اتفاقي دارد ميافتد و يا دارند رصد ميکنند که فعاليتهاي تفسيري دارد به کدام سمت ميرود تذکر ميدهند.
ضمن اينکه زمينههايي که در جامعه وجود دارد و مفسرين بايد به آن توجه داشته باشند اين يکي از نکات بسيار بديعي است که از جايگاه اين دانش يعني فلسفه تفسير به مفسران و دانش تفسير عطا خواهد شد و اين يک امتيازي است که در گذشته اين قضيه نبود. اين اختصاصي به جريان تفسير ندارد فقه هم همينطور است فلسفه هم همينطور است معارف هم همينطور هستند و بسيار جهتگيري خوبي است در فضاي تفسير.
يکي از مسائلي که ما در فلسفه تفسير دنبال ميکنيم اين است که مفسران بايد قرآن را هم به لحاظ طولي و هم به لحاظ عرضي تفسير کنند، چون قلمرو قرآن هم به لحاظ ظاهر وسيع و گسترده است و هم به لحاظ باطن عميق و داراي ريشه است. مراد از ظاهر همين است که آنچه را که از ظاهر آيات الهي برميآيد ما آنها را مورد مطالعه قرار ميدهيم ببينيم که پروردگار عالم در بيان اين حقيقت و اين ماهيتي که در جهان هستي بنام ارض و سماء و شجر و حجر يا ديگر موجودات است چه ميگويد؟ يا راجع به عدالت و سخاوت و کرامت يا در مقابل راجع به حرص و آز و هر چيزي که قرآن دارد از آن پرده برميدارد و دارد آن حقيقت را نمايان ميسازد ما بايد آن را دنبال کنيم. در مباحث قبلي ملاحظه فرموديد که نقش اصلي و اساسي قرآن نقش بياني است لذا يکي از عناويني که براي قرآن شريف ما است بيان است کتاب، کتاب مبين است تبيان است و بناست که حقائق پشت پرده را نمايان بسازد مسائل جهان شهادت که شجر و حجر و ارض و سماء است اين لازم نيست که يک حقيقت غيبي تلقي بشود و يک نبياي رسولي از جهان غيب براي ما خبر بدهد شجر همين است حجر همين است ارض و سماء همين هستند و اينها را عقل بشر ميتواند تفسير کند.
حضرت آقا در باب همين بحث علم ديني ميفرمودند که خدا لازم نيست بيايد بگويد ﴿يا ايها الذين امنوا﴾ چگونه مضاربه کنيد، چگونه مزارعه کنيد، چگونه مساقات داشته باشيد، اينها لازم نيست اينها مسائلي است که عقل بشر قدرت تسخير دارد قدرت تفسير دارد اگر فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾[3] اين بدون تفسير و تعريف که نميشود مگر ميشود آدم آسمان و زمين را تسخير کند ﴿إِلاَّ بِسُلْطانٍ﴾ بايد تسلط داشته باشد و اين تسلط از جايگاه عقل انساني حاصل ميشود اين لازم نيست که جهان شهادت را يک پيغمبري بيايد رونمايي کند. جهان شهادت يعني چه؟ يعني همين شجر و حجر، همين ارض و سماء، همين آياتي که از آن به عنوان آيات آفاقي ياد ميکنيم. هيچ پيغمبري نميآيد بگويد که کوه چيست صحرا چيست دريا چيست حيوانات و جانوران! نه، فقط در ارتباط با اينکه اينها آيات الهياند آن جنبه الهيت آنها را تذکر ميدهد اينها آيات الهياند بنگريد در آسمان و زمين ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾[4] ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾،[5] اينهاست اينها جنبههاي الهي و ملکوتي اشياء است که قرآن دارد بله، اينها را قرآن بيان ميکند و بنا هم هست که اين آيات به ذو الآيه توجه بدهند و اين را به عنوان يک جنبه غيبي ما ميدانيم و پيامبران اين جنبه را ميگويند و مدام دارند تذکر ميدهند که شما چرا دقت نميکنيد؟ اين نظم کيهاني با اين دقت اين نشان ميدهد که در اين نظام هستي و پشت اين نظام هستي يک مبدأيي وجود دارد يک مبدأ حکيمي است. چرا توجه نميکنيد؟ ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾ و آياتي فراوان در اين رابطه که آن جنبه الهياتي را توضيح ميدهد.
اين تفسير نميکند زمين و آسمان را، اختلاف ليل و نهار را، اين تفسير نميکند! تفسير اين را به خود عقل واگذار کرده که عقل جنبه شهود موجودات را، حالا اين عقل عقل تجربي است عقل به تعبير حضرت آقاي عقل نيمه تجريدي است که نيمه تجريدي و نيمه تجربي که ميگويند در رياضيات ما ماده نداريم اما هيئت نداريم چون ماده نداريم پس عقل تجربي لازم نيست اما چون هيئت داريم نيمه تجريدي بايد باشد لذا عقل نيمه تجريدي و نيمه تجربي است حتماً در کتاب منزلت عقل ملاحظه کنيد. من کتاب منزلت عقل را هر جوري هست مطالعه کنيد هر جوري هست مباحثه کنيد از اين کتابهايي نيست که مثلاً حالا يک کتابي در عرض فلان باشد. نه، واقعاً شناختي ماست.
منزلت عقل در هندسه معرفت ديني، مگر نه آن است که ما آمديم اينجا تا يک معرفت ديني بياندوزيم؟ نقش عقل در اين معرفت چيست؟ اين را بايد بدانيم. همه ما فکر ميکنيم که بايد به دنبال نقل و ظواهر برويم. بسياري از اين مسائل را همين ائمه(عليهم السلام) فرمودند که اين حجت باطنه است و اين را خدا عالم به ما عطا فرمود براي همين مسائل. اين همه دستور به تعقل ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾،[6] [7] [8] [9] [10] ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾[11] [12] [13] [14] [15] براي چيست؟ اين تفکر منظورشان چيست؟ واقعاً اينکه خداي عالم ميگويد چرا تفکر نميکنيد؟ چرا بررسي نميکنيد؟ چرا نسبت به اينها تفقّه نداريد؟ تفقّه تدبر تعقل تفکر همه اين واژههايي که ﴿لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب﴾، ﴿لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى﴾ و اين دسته، همه اينها نسبت به عقلا و خردمندان جامعه است.
يکي از مسائلي که متأسفانه ما بسيار ناآگاهيم و به اين ناآگاهي هم داريم دامن ميزنيم اگر ما بگوييم مثلاً امام صادق(عليه السلام) او تاج سر ماست هيچ! همان امام صادق بفرماييد که چقدر در ارتباط با تشويق و ترغيب نسبت به تعقل کردن و انديشه کردن صحبت ميکنند! امکان ندارد که جايگاه عقل در هندسه معرفتي ما مشخص نشود ما دينشناس باشيم! امکان ندارد. اين ايام متعلق است به مرحوم علامه طباطبايي که رضوان خدا بر اين بزرگوار باد که کارستاني کرد چون آن زماني که ايشان وارد صحنه شد قم يک حوزه فقه و اصول محض بود هيچ چيزي از بحثهاي علوم عقلي و اينها نبود. خود ايشان هم يک شخصيت از نجف برگشته شاگرد مرحوم آخوند است شاگرد مرحوم نائيني و مرحوم آقاضياء و اينهاست و شاگرد مرحوم آقا سيدعلي آقاي قاضي و در فضاي نجف بود آن روحيه تعبدي بود اما در کنارش نگرشهاش عقلي فوق العاده يک روحاني که از نجف برگشته باشد اينقدر روشن، اينقدر باز، اينقدر افق ديدش نسبت به مسائل در نهايت تعبّد. ببينيد اگر کسي آزادانديش باشد خيلي هنري نيست خيلي بخواهد با روشنفکرها داد و ستد فکري باشد اما کسي نجف برگشته باشد و از حوزه نجف باشد و تحت تربيت مرحوم آقا سيدعلي آقاي قاضي باشد اما اينقدر باز اينقدر فکر روشن!
در آن روزگاري که به سختي اجازه ميدادند که ايشان درسهاي خودش را داشته باشد هر جور بود بالاخره احساس کرده بود ميگفت من احساس کردم که وظيفه من در شرايط کنوني مسئله علوم عقلي است و ضمن آوردن براهين فلسفي از يک سو، متون فلسفي از سوي ديگر، کار را نهايتاً به جايي رساند که به تفسير الميزان رسيد و اين فخر را براي حوزههاي علميه آورد. مسيري را باز کرد و الآن حوزه ما حوزه قم امتيازش از حوزه نجف و حوزه مشهد و ساير حوزهها به اين است که با دو بال حرکت ميکند هم بال علوم عقلي هم بال علوم نقلي و اينها را کنار هم قرار داد. او کسي نبود که مثلاً از اينگونه از علوم نقلي نخوانده باشد حاشيه ايشان بر کفايه مرحوم آخوند نشان از علميت ايشان در فضاي علم اصول و فقه و امثال ذلک دارد ميدهد. اما به هر حال ياد کنيم اين بزرگمرد را که در آن روزگار در غربت و تنهايي کار را آغاز کرد ولي شاگرداني مثل مرحوم شهيد بهشتي شهيد مطهري از يک سو، در دورههاي بعد والد بزرگوار ما حضرت آيت الله حسنزاده و ديگران آمدند به صحنه و اين منطق را و اين فکر را باز کردند و اين کتابهايي که از ايشان هست تعليقاتشان بر اسفار کتاب بدايه کتاب نهايه رسائلي که از ايشان به يادگار مانده همه اينها نشان از اين است که چه مسيري را ايشان طي ميکردند. درود و رحمت خدا بر اين عالم فرزانه که شاهکار ميکند و جريانسازي ميکند و يک شاهراهي را ايجاد ميکند و انسانها در آن شاهراه ميتوانند احساس امنيت کنند.
همين تفسير الآن خيليها ميگويند مگر قرآن کتاب علمي است؟ در حوزه هم هستند کساني که معاذالله چنين حرفي ميزنند. ولي ايشان آمد و اين کتاب را به گونهاي نشان داد که مادر علم است پدر علم است وقتي آيات تفسير شد بعد «بحث فلسفي، بحث تاريخي، بحث سياسي، بحث اجتماعي، بحث ...» و امثال ذلک که آنها در حقيقت مباحث علمي هستند.
بنابراين قرآن هم وسعت ظاهري دارد و هم عمق باطني دارد و يکي از مسائلي که در جهت اعجاز قرآن هم قرار ميگيرد اين هماهنگي بين ظاهر و باطن است. ما راجع به تفسير باطني هم يک صحبتي بکنيم که باز هم در قلمرو تفسير است همين که در ارتباط با تحقيق برادر بزرگوار ما عرض کردم ما يک جنبه ديگري در بحث قلمرو تفسير داريم که يک تفسير ظاهري است که مطابق با ظاهر آيات است و البته آيات در زمينههاي مسائل فراواني است مسائل اجتماعي مسائل تربيتي مسائل اخلاقي مسائل سياسي اينها را آدم ولي بسياري از آيات است که نميخواهيم بگوييم جنبه باطني، الآن نميخواهيم بگوييم جنبه باطني در مقابل ظاهري است نه! همين ظاهر قرآن دقائقي دارد رقائقي دارد ظرائفي در همين آيه است که يک متعمّل يک متعمّق يک متفکر ميتواند اينها را استنباط بکند و در بياورد.
من همين جا ميخواهم از ادامه تحقيق برادر بزرگوارمان من داشتم امروز در جلسه بحث ميآمدم همين ذهنيت را داشتم که در فضاي قلمرو تفسير چه مباحثي مطرح است؟ يک بحث، بحث همين تفسير باطني است که دوستان در اين فضا ذهنيت پيدا کنند. مقالهاي را من ديدم که اين مقاله را حتماً مورد ملاحظه دوستان باشد تحت عنوان تفسير باطني از منظر علامه طباطبايي! من اجمالي از اين مطلبي که اين آقاي نويسنده اين مقاله داشت را ديدم مقاله بالاخره معلوم است که در يک فضاي نقدي نوشته شده است يعني آمده تا نقد بکند نظر مرحوم علامه را و بخش قابل توجهي از ردّي که بر مرحوم علامه دارد به مسئله خود روايات ميپردازد و از نظر سندي و دلالتي نقاشي در آن وارد ميکند. البته ردّي هم اجمالاً به نظر مرحوم علامه دارد چون علامه کاملاً معتقد است که قرآن همانطور که تفسير ظاهري دارد تفسير باطني دارد و مراد از تفسير باطني نه آن معناي از باطن است که اصلاً هيچ ارتباطي با ظاهر ندارد چون ما دو تا باطن داريم يک باطني داريم که از ظاهر بريده است کاملاً جدا است ولي آن شخص مفسر براساس ذهنيتهاي خودش آمده و برداشتهايي دارد که اين يک نوع تفسير باطني است شايد بر مبناي مفسرمحوري در دانش هرمونوتيک اين يک مقداري کارآمد باشد اين سخن ولي نه! مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايد که خود همين آيات الهي به لحاظ دقائق و ظرائفي که در آن بکار رفته است اگر کسي دقت کند ميتواند اين معنا را فهم کند.
مثلاً مثالي که ايشان دارند اين است که ﴿وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ آيا معناي اين آيه اين است که شما به خدا شرک نورزيد يعني همين اصنام و بتها به هيچ وجه اين اوثان و اين اصنام و امثال ذلک را توجه نکنيد؟ يا يک پرده بالاتر موجودات ديگري تکويني را شجر و حجر و آفتاب و ماه و ستاره اينها را؟ يا نه، بالاتر از اين به هواي نفستان هم توجه نکنيد؟ آن کسي که «أ فرأيت من اتخذ الهه هواه» پس در حقيقت او هم دارد مشرکانه عمل ميکند مگر نه آن است که خداي عالم فرموده است هواپرستي خداپرستي است که در روايات ما است که «الطف الأوثان هوي النفس» لطيفترين بتها هواي نفس است! يا در باب شرک اينکه فرموده است اين شرک را در حقيقت «کدبيب النمل» جنبشي که نمل در شب ظلماني روي صخره سياه سنگ سياهي دارد حرکت ميکند ديده نميشود، شرک هم در حقيقت به اين صورت است اينکه فرمود ﴿وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ به هيچ چيزي چون اين شيئا نکره است در سياق نفي و مفيد عموم است هر چيزي که هر چيزي که بخواهد معاذالله در مسير عبوديت الهي يک نوع تأملي ايجاد بکند يک نوع گرايشي را براي انسان رقم بزند شرک است.
اگر گفتيم که خواستههاي نفساني را تبعيت کردن هواي نفس را توجه کردن اين هم شرک است آيا اين تفسير نيست؟ ولي تفسير ظاهر نيست ظاهر اين است که ﴿و لا تشرکوا بالله شيئا﴾يعني اين اوثان و اين اصنام را نپرستيد اينها را پرستش نکنيد. يا مثلاً بگوييم که خورشيد و ماه را نپرستيد اما بياييم به هواي نفس توجه کنيم بياييم بالاتر بياييم بالاتر هر نوع گرايشي که براي نفس وجود دارد هر نوع دلخواهي که براي نفس هست اينقدر مسئله توحيد اين ﴿وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً﴾ آنقدر اين مصاديق يکي پس از ديگري براي ما آشکار ميشود که انسان هر چيزي به غير از بيان آقا علي بن ابيطالب است که «إِلَهِي كَفَي بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَي بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رِبّا».[16] انسان اين مناجاتهاست و اين نجواهاست که در خلوت انساني ميخواهد راه را نشان بدهد که اينها هم ميتواند براي انسان آن پردههاي رقيقي را ايجاد کند که از شرک باشد و انسان متوجه اينها نباشد! خيلي قضيه شرک به اصطلاح باريک است و لطيف است.
ما اگر قدم به قدم در اين صحنه وارد شويم يکي پس از ديگري اين تفسير کنيم و اين مصاديق را بيان کنيم و بگوييم که اين هم شرک است اين هم شرک است اين هم شرک است توحيد اين است اين است اين است و طبعاً برويم ﴿وَ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ و عبادت خدا را تفسير کنيم ﴿وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ﴾. «اللهم اغننا بحلالک عن حرامک» اين يک دعاست حلال و حرام چيست؟ ما يک حلال و حرام فقهي داريم يک حلال و حرام اخلاقي داريم يک حلال و حرام عرفاني داريم حلال و حرام فقهي مشخص است شرب خمر حرام است و مثلاً گوشت ذبيحه گوسفند و امثال ذلک حلال است اين فقه است يک مرحله است. نه، يک مرحله ديگري از حلال بايد باشد اينکه شما ميبينيد تفسير ميکنند ميگويند توحيد بر سه قسم است روزه صيام عوام است صيام خواص است اينها نه به لحاظ آن حقيقت است، نه به لحاظ آن است ما به حقيقت صوم نميرسيم که «الصوم جنة من النار» که حقيقت صوم است اينها نيست يعني ما به آنها هنوز دسترسي نداريم ما در همين فضاي صوم داريم حرف ميزنيم صوم است که کفّ نفس است که اين کفّ نفس گاهي از حلال و حرام فقهي است گاهي از حلال و حرام اخلاقي است و گاهي از حلال و حرام عرفاني است.
اگر کسي ماسوي الله بر خودش حرام باشد او صائم است اگر کسي فقط و فقط به اله و جنبههاي الهي توجه کرده باشد اين مفطر است. صائم و مفطر اينها ميشوند اين چيست؟ اين حرکت در باطن است نه باطني که از ظاهر دست بردارد ظاهر چيست؟ ظاهر صوم يعني امساک کردن. اين هم امساک است آن هم امساک است آن هم امساک است از حرام فقهي امساک کردن صوم است از احرام اخلاقي از آز و حرص و طمع و شرک و کفر و تکبر و غرور و امثال ذلک امساک کردن به سمت آنها نرفتن اينها ميشود صوم. از ماسوي الله روي برگرداندن و به غير خدا توجه نکردن تمام توجه را به ارحم الراحمين دوختن که اذکاري که شب عيد فطر گفته ميشود همهاش توحيد است «الله اکبر، لا اله الا الله، الله اکبر» همهاش همين است. اين براي اينکه انساني که يک ماه اين مال آن کسي که صائم درجه سوم بوده است باز عرض ميکنيم ما نميخواهيم از ظاهر فراتر برويم به معناي اينکه ظاهر را رعايت نکنيم. نه، باطني که با ظاهر آميخته است. معناي ظاهر صوم يعني امساک، اين هم امساک است. اما مصاديق امساک متفاوتاند هر چه که اين مصاديق باريکتر باشد اين معنا لطيفتر است اينها دقيقتر است. وقتي ميگويد که براي قرآن باطني است براي باطنش باطن است پس چه ميشود؟ يعني چه؟ اين که بيان حضرت در نهج البلاغه و امثال ذلک است و اين آقاي بزرگواري که کار کرده اشکال سندي کرده است اينکه هنر نيست آن آقا توثيق نکرده اين آقا توثيق کرده اين حرفهايي است در اينگونه از مسائل معارفي جا براي ان حرفها نيست البته کار بايد در جاي خودش انجام بشود ما کسي در اين فضا جرأت ندارد بيايد يک حرفي بزند که اين حرف بله مسائل سياسي باشد اجتماعي باشد مسائل ولايي و بحثهاي حکومتي و امثال ذلک باشد دخل و تصرف وجود دارد. اما اين معارف جايي براي کسي نيست کسي جرأت ندارد در اين فضاها تنفس بکند تا چه رسيد به اينکه بخواهد خلق بکند حرف جديدي بزند بخواهد مسير فکري را مشوش بکند. اين حرفها چيست؟
در عين حال آقايان حتماً اين مقاله را ملاحظه بفرماييد چون ايشان آمده گفته که مرحوم علامه طباطبايي به باطن اعتقاد دارد و باطن را هم تقريباً با همين بياني که عرض شد ربطش با ظاهر کاملاً ربط وثيق باشد يعني ما ميتوانيم همانطور که مثال عرض کردم در باب صوم، صوم يعني امساک، اين امساک را بايد حفظ کنيم اين معنا بايد حفظ بشود اما وقتي اين معنا ميخواهد حفظ بشود وقتي رفتيم روي يک مورد ديگر و مصداق ديگر، همين معنا را رقيق ميکنيم. امساک از ماسوي الله حرام ميشود! «اللهم اغننا بحلالک عن حرامک» يعني تو فقط براي من حلال هستي. توجه به رب العالمين براي انسان شايسته است هر چه که غير خدا باشد توجه به غير خدا توجه به غير خدا ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾[17] اگر کسي لحظهاي به غير خدا توجه کند او از صوم افتاده است و صائم نيست. اين معاني دقيق را براساس باطن و معناي باطن دارد پيش ميبريم. اينها هنوز حقيقت قرآن نيست. ما به حقيقت قرآن که يک امر عيني خارجي است فعلاً کاري نداريم ما نميتوانيم به آن دسترسي پيدا کنيم. تا ما اهل حقيقت نباشيم لذا به اهل معرفت ميگويند اهل حق. اهل حق يعني کساني که از لفظ و مفهوم و عبارت گذشتند. دارند با آن حقيقت عيني و خارجي کار ميکنند. با او روبرو هستند با او دارند گفتگو ميکنند از او متأثر هستند با او دارند ارتباط برقرار ميکنند. با او هستند.
بنابراين در بحث قلمرو تفسير هم بايد نگرشهاي ظاهري را حفظ کنيم و هم بايد نگرشهاي باطني را حفظ کنيم يک حاشيه و گوشهاي بزنيم به مسئله تأويل. هيچ ترديدي نيست که قرآن داراي تأويل است ﴿يَوْمَ يَأْتي تَأْويلُهُ﴾ البته نياز به يک جلسه ديگري دارد که بايد در ارتباط با آن ما به صورت رسميتر وارد شويم و به عنوان يکي از مباحثي که در فلسفه تفسير مطرح است سخن بگوييم. تأويل يک بحث ممتازي است که به هر حال فضايش از تفسير کاملاً جداست و تأويلگرايي خودش يک جريان ديگري است که اصلاً چه بسا با جريان تفسير بعضاً رودررو هم قرار بگيرد چون بناست مطالبي گفته بشود که با ظاهر سازگار نيست.
آن کسي که مثلاً قصه حضرت خضر را حضرت موسي(عليه السلام) در جريانش قرار دارد که حضرت موسي نميتواند باور بکند که يعني چه!؟ و جناب خضر به موسي(سلام الله عليه) ميگويد که ﴿وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ چگونه ميتواني؟ تو اصلاً آگاهي نداري که اين چيست؟ مسيري که من دارم ميروم يک مسير تأويلي است ﴿ذلِكَ تَأْويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً﴾ اين باطن آن حقيقتي است که تو بنابراين ما نبايد انتظار داشته باشيم که اگر کسي زبان تأويل به ميدان آورد با ظواهر قرآن سازگار نباشد نه، تأويل بنايش اين است البته آن کسي که بر بام تفسير و تأويل نشسته است ميتواند مثل خود پيامبر گرامي اسلام يا اهل بيت(عليهم السلام) که اينها حقيقت قرآن را آشنا هستند هم ظاهر قرآن هم باطن قرآن هم تأويل قرآن را کاملاً در اختيارشان هست ميتوانند اينجور حرف بزنند ولي قصه تأويل يک قصه ديگري است.
اهل معرفت فکر ميکنند که در آن فضا هستند و بسيار فضا، فضاي لغزنده است به هيچ وجه به خود و ديگران توصيه نکنيم که در فضاي تأويل حرکت بکنيم آنقدر اين فضا عرض ميکنم يک شخصيتي مثل موساي کليم با آن مقام و با آن جايگاه داراي حقيقت رسالت نه فهم رسالت، داراي حقيقت رسالت و رسيده به جايي که کليم الله شده اما در مقام مقابله و رويارويي با جناب خضر اينگونه تسليم است و اصلاً ميگويد که من نميتوانم. ممکن است يک نفر در حد تفسير بتواند خيلي، اينطور که در حالات حضرت موسي(عليه السلام) است وقتي به چنين جايگاهي رسيد گفت آيا بعد از من هم علمي وجود دارد؟ بله. گفت اگر ميخواهيد علم ببيني اين است! و اين هم کسي بوده است که «و آتيناه علم من الکتاب» در باب حضرت خضر اينطور است
پرسش: ...
پاسخ :«و آتيناه» ... چون ميخواستيم بگوييم که يک مختصري از علم را ﴿وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً﴾ آنکه صاحب کتاب است و صاحب «علم الکتاب» است جايگاهش مشخص است.
بنابراين مسير تأويل مسير رفتني براي غير از اولياي الهي نيست ما هرگز هوس اين مسير را نداشته باشيم که عرض ميکنم جناب حضرت خضر(عليه السلام) مسير را کاملاً براي شخصيتي همانند موساي کليم روشن کرد فرمود که آن چيزي که تو نسبت به آن احاطه ندارد قدرت اين است اين آن کسي که باطن جهان را بشناسد اگر کسي باطن جهان را بشناسد ميتواند براساس آيات الهي باطن جهان را خوانش بکند. در روز قيامت ﴿يَوْمَ يَأْتي تَأْويلُهُ﴾ آن حقيقت قرآن خواهد آمد آن تأويل يعني حقيقت قرآن يعني مصداق عيني قرآن آن است پس ما الآن با تأويل کاري نداريم. تأويل يک دانشي است فراي از دانشهاي حصولي و مفهومي بحثي که ما نميتوانيم در حوزهها و دانشگاهها و اينها دنبال اينها بگرديم اين يک سالکان مخصوصي هستند که هوسش را هم نبايد داشته باشيم به تعبير استاد آيت الله جوادي فرمودند که ما مأمور به برهان هستيم نه مأمور به عرفان. به ما نگفتند که با عرفان جلو برويد، نه عرفان نظري، با عرفان عملي حتي. ما مأمور به برهان هستيم نه مأمور به عرفان. عرفان را کساني که در حقيقت قدرت شهود حقائق را دارند آنها حرکت ميکنند ولي ما براساس ظواهر قرآن اما ظاهري که راه به باطن را هم براي ما بگشايد و ما بتوانيم از ظاهر به باطن برسيم اين حد مطلوب است. نمانيم توقف نکنيم «و للبطن بطن و للبطن بطن» گفتهاند اين را براي ما گفتهاند اگر نبود که نميگفتند! به ما گفتند تأمل کنيد و ببينيد.
اين باطنگرايي که با ظاهر هماهنگ باشد و معناي ظاهر را هم تحمل بکند و ساختار ظاهر را نشکند اين باطن باطني است که در حوزه قلمرو تفسير قرآن قرار ميگيرد و ما بايد روي اين کار بکنيم. امروز برخي از آقاياني که همسطح ما هستند در فضاي حوزه هستند اين جريان را برنميتابند در فضاي روايات هم اينگونه نيستند در تفقّه و تعقل و تعمق در آيات الهي آن بصيرت لازم را ندارند اما اجازه بدهيد من نکاتي را عرض کنم در خصوص همين تفسير به باطن.
همانطوري که تفسير به ظاهر الآن آن تفسيري که انجام ميدهند الآن در کتاب تفسير تسنيم تا آن جايي که ظاهر معنا دارد و ميشود از آن فهميد حاج آقا اين را به عنوان تفسير آوردند اما آنهايي که از دقائق است را تحت عنوان اشارات آوردند اين اشارات و لطائفي که در تفسير تسنيم است يک پله يا دو پله بعضاً دارد ميرود به سمت اينکه معناي دقيقتري را ارائه بکند که اين معاني مبتني بر يک سلسله دستآوردهاي عقلي و عرفاني و اينهاست.
ما همانطوري که در فهم ظاهر قرآن نميتوانيم از دانشهاي صرف و نحو و لغت و ادبيات و معاني و بيان و اينگونه از مسائل فارغ باشيم و بدون اينکه تفسير ظاهر قرآن را داشته باشد به لحاظ فهم باطن هم همينطور است ما تا يک دستآوردهاي حِکمي و عرفاني در حوزه مباحث نظري ـ دقت بفرماييد! ـ در حوزه مباحث نظري نه عرفان عملي. آن عرفان عملي انسان را سوق ميدهد به سمت تأويل، نه! ما بر مبناي حکمت و عرفان و کلام و نظاير آن ميتوانيم دقائقي را از فضاي عرفاني قرآن استفاده کنيم.
مثلاً از باب نمونه شواهد فراواني در قرآن وجود دارد اما يک شاهد روشن و بارزي که وجود دارد اين مسئله ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾؛[18] اين از آيات روشن الهي است اين نسبتي که خداي عالم از رمي به خودش ميدهد ﴿وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ را چگونه بايد تفسير کرد؟ مگر خداي عالم دست دارد يا تير دارد يا سهم و تيراندازي دارد مثلاً؟ اين يعني چه؟ اين چگونه ميتواند تفسير بشود؟ ما اگر بخواهيم تفسير ظاهري بکنيم آقاياني که تفسير ظاهري ميکنند در حقيقت ميگويند که از باب تشريف است يعني همان رزمندگان يا خود پيامبر گرامي اسلام که تير انداخته است خداي عالم از باب تشريف گفت که خدا تير انداخته است! اين يک معناي ظاهري است که شده است ولي اگر ما واقعاً اين واژه ﴿وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾ را مجاز نداريم و بخواهيم حقيقت بدانيم و اينکه خداي عالم اين را کسي به پيامبر که به خدا اسناد نداد، خود خدا به خودش اسناد داد، اين اسناد رمي به خداي عالم حقيقي است يا مجازي؟ اگر بخواهد مجازي باشد يعني خداي عالم معاذالله اين رمي را نداشته اين رمي مال پيغمبر بوده و مجازاً به خودش اسناد داده است؟ اما اگر اسناد حقيقي باشد اين يعني چه؟ اينکه خداي عالم اين کار را انجام ميدهد؟
اين توحيد افعالي است که دارد به ما راه را نشان ميدهد که ما چکار بکنيم يا مباحثي که در عرفان مطرح است که عالَم مظهر خداست و آن کسي که دارد کار الهي را انجام ميدهد عملاً مظهري از مظاهر الهي است اينها صورت مرآتيه هستند و خداي عالم فعل و شأنش را در اينها ايجاد کرده و اينها دارند اين کارها را ميکنند ملاحظه کنيد اگر يک مهندسي آمد و يک نقشه يک کتابخانهاي را يا درماندگاهي را کشيد اين نقشه را ترسيم کرد صورتبندي کرد محدود کرد حد و حدود داد و به آن نما داد و امثال ذلک الآن اين آقا دارد اين را اجرا ميکند اين چيست؟ اين کيست؟ اين غير از اين است که اجراي همان چيزي است که اين آقاي مهندس تصميم گرفته است؟ اين آقاي بنّاء و کارگر و امثال ذلک، اينها که کارهاي نيستند. آن نقشهاي که او کشيده است طراحي که ايشان کرده است، رسمي که ايشان کشيده است حتي صفبندي که کرده است، تمام اين جزئيات را او انجام داده است و اين دارد مطابق با آن سياست آن را انجام ميدهد و لذا وقتي که ساختمان ساخته شد ميگويند آقاي مهندس ساخته است به اين کارگرها کاري ندارند! آن چيزي که ساخته بود فکر او طرح او ايده او صورتبندي او خيال و وهم او عقل و خيال او وهم او حس او نقشه او و اين شخص آمده اجرا کرده است چه کسي ميگويد که آن کارگر ساخته يا آن بنّاء ساخته؟ ميگويد نقشه کار ايشان است.
از اين دقيقتر همين معنا دقيقتر ميآيد در مسائل مظاهر عالم. اگر خداي عالم ميگويد اينها وجه اللهاند وجه الله يعني چه؟ وجه الله يعني اينکه خداي عالم چهره خودش را در اين سيما در اين مظهر در اين آينه تابانده است شده وجه. آن چيزي که در آينه وجود دارد همان وجه است. شخصي که پشت آن است شاخص و عاکس است و آن عکس و صورت او وجه اوست. اينها وجه اللهاند خداي عالم در حقيقت محمدي(صلوات الله عليهما) علويه فاطميه دميده شده است و اين حقيقت دارد خودش را نشان ميدهد «و ما نطقت إذ نطقت، و ما تکلمت إذ تکلمت» در تمام جنبهها اين است که الهي ميانديشد خدايي اين نگرش حقاني که ما ميگوييم يعني حق در او جلوه کرده است.
اينکه ميگوييم مثلاً ﴿وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾[19] اين يعني چه؟ اهل بيت(عليهم السلام) با حقاند مصاحب حقاند در کسوت حقاند اين يعني چه؟ ببينيد ميخواهم عرض کنم که ما با اين ذهنيت وارد قرآن ميشويم و تفسير باطني ميخواهيم انجام بدهيم. اگر اينها دستمايه ما نباشد ما نميتوانيم به قرآن مراجعه کنيم و چنين برداشتهايي داشته باشيم. ما ملاحظه بفرماييد! ﴿وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ آنچه که از ناحيه خداي عالم نازل شده است در کسوت حق است در صحبت حق است مصاحب حق است يعني چه؟ حق چيست که در کسوت حق اين نازل شده است؟ ﴿وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ يعني هم ما که نازل کننده هستيم در کسوت حق داريم نازل ميکنيم يعني نازل کردن و انزال ما بر مبناي حق است ما در اين فضاها نيستيم! و آنچه را هم که نازل شده است حق است با حق آميخته است.
اين سخن راه ديگري را براي ما باز ميکند اگر ﴿وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ ما ميخواهيم ببينيم آن حقي که با اين آيات الهي مصاحبت دارد و همراهي دارد آن حق کدام است؟ آن چيست؟ ميتوانيم آن را بفهميم؟ اين در حقيقت مسيري است که ما براي تفسير باطني داريم يعني چه؟ يعني ما اين البته عرض کنم يک آدابي دارد يک روشي دارد که ما ضمن اينکه تفسير ظاهري را داريم که اول آقايان بايد دقت بفرماييد که بر مبناي تفسير ظاهري جلو برويم. آن چيزي که الآن ما نياز داريم اين است که همين ظاهر قرآن را به تمامه حفظ کنيم ظاهر قرآن را بتمامه حفظ کنيم خيليها به هواي تفسير باطني از ظاهر فرار ميکنند يا به هواي مثلاً تأويل از باطن و ظاهر فرار ميکنند نه! اين ظاهر را بايد کاملاً حفظ کنيم هيچ از ظاهر اگر آن هنر الهي اين است که اين باطن را در اين ظاهر آورده است. در اين قالب آورده است و چون اين نسبت بين ظاهر و باطن بناست عميق باشد اتفاق ميافتد.
حالا اتفاقاً يک بحث هم همينجا در پرانتز اضافه کنيم ببينيد متشابه کجا شکل ميگيرد؟ وقتي يک معنايي يک حقيقتي ميخواهد بيايد و اين معنا وسيع است عميق است ظرفش محدود است و قابل تحمل نيست و نميتواند اين معنا را تحمل کند لذا به گونهاي اين معنا را نشان ميدهد که به صورت متشابه در ميآيد. يک وقت است که لفظ صريح است و قدرت دارد و ميتواند اين معنا را نشان بدهد. اين را ميگويند محکم است. يک وقت است که معنا معناي قوياي است ولي الفاظ ميخواهد اين معنا را نشان بدهد ظرف ندارد ظرفيت ندارد لذا خدا ميفرمايد که بسيار خوب! اين الفاظ گرچه نميتوانند اين معنا را تحمل کنند و اينها در قالب متشابهات دارند ارائه ميشوند عيب ندارد شما اين را با محکم بسنج کنار محکم قرار بده. اين آيه در کنار او براي شما معنا پيدا ميکند به اين آيه تنها اکتفا نکن! که اين متشابه دارد ﴿فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ﴾;[20] اين خيلي مهم است که اصلاً آيه متشابه از کجا حاصل ميشود؟ آيا خداي عالم معاذالله نميتواند؟ نه، خداي عالم ميتواند ظرفيت لغت ادبيات عبارات الفاظ دون آن است که بتواند اين معنا را تحمل کند.
پرسش ... :
پاسخ :قابليت قابل است ... بعضي از آيات همينطور است حاج آقا ميفرمودند که مرحوم فاضل توني سر درس حالا اين يا مرحوم الهي قمشهاي يکي از اين دو تا بزرگوار بودند که در باب قدرت خدا ميگفتند خدايا تو آني تواني تپاني جهاني ته استکاني براي اينکه چشم را ته استکان که کل جهان را در اين چشم قرار دادي! خدايا تو آني تواني به آني جهاني تپاني ته استکاني! او يک قدرت نامحدود است ولي مقدورات ضعيف است که اين به تعبيري که فرمودند قابليت قابل ضعيف است و آيات متشابه از اين جهت شکل ميگيرد مثلاً همانطوري که در فضاي طبيعت وقتي باران ميآيد اين کفي که روي سيل ميآيد در باران که کف نيست ولي وقتي ميخورد به جهان طبيعت، اين طبيعت ظرفيت اين را ندارد که بتواند همه را به صورت واضح نشان بدهد اين کف هم روي آب ميآيد. اين به جهت ظرفيت محدود عالم است.
الفاظ و عبارات چه بسا قدرت اين را ندارند که آن معاني را ارائه بکنند اين ميشود متشابه. ولي اشکالي ندارد چون اين آيات متشابه کنار آيات محکمي هستند که ﴿هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ﴾;[21] با ارجاع متشابهات به ام الکتاب اين تشابه را شما برطرف کنيد و همه آيات محکم ميشود. وقتي اين تشابه برکنار شد همه آيات ميشوند محکم. بعد چه ميشود؟ لازمهاش اين است که ما نوع معرفت قرآني خودمان را يکدست و واحد ببينيم.
در پايان عرض کنيم که ما در قلمرو تفسير هم گستردگي و وسعت داريم و هم عمق داريم و در فضاي عمق همان جريان باطن است نه باطنگرايي مصطلح که به تأويل بيانجامد و تأويل يک راهي غير از تفسير است ولي ما ميگوييم تفسير باطني است. تفسير باطني است نه تأويل که تفسير غير از تأويل است و تفسير هم تفسير ظاهري است که با معيارهاي ظاهري ما ميتوانيم پيش برويم و هيچ از آنها فروگذار نيستيم و تفسير باطني.