1400/08/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه تفسیر/ قلمرو تفسير/
يکي از سرفصلهايي که در جلسه قبل باهم گفتگو کرديم و تتمهاي هم داشت بحث قلمرو تفسير بود قلمرو تفسير را اگر بخواهيم يک بيان سادهتري داشته باشيم چون معنا و ترجمه قلمرو سرزمين است که در چه زمينههايي تفسير راه دارد؟ آيا محدود است به بخش خاصي از نگرشهايي معرفتي يا نه، چون آن چيزي که هدف و مقصود تفسير است روشنگري حق است؟ يعني آن مطلبي که به عنوان بيان مطرح شده است چون بيان حقائق از جايگاه وحي آن هدفي است که قرآن از او دارد چون قرآن ميخواهد حقائق را به جهانيان نشان بدهد و از آن جايگاه و از آن امر به عنوان يک آيتي براي حق سبحانه و تعالي استفاده کند و انسانها را سوق بدهد جهتدهي کند هدايت کند به جهت الهي.
همه آيات الهي جهت الي الله دارند و براي آن هستند که انسانها را هدايت کنند هيچ آيهاي در قرآن نيست مگر اينکه به يک جهتي دارد انسانها را هدايت ميکند. ولي چون از همه زمينهها و ظرفيتها استفاده ميشود تا اين هدايت اتفاق بيافتد و همه جهانيان هم به لحاظ موجودات، يعني موجودات جهان هم چنين ظرفيتي دارند که فلش به سمت حق دارند و دارند نشان ميدهند آن فلش به سمت حق را از جايگاه بيان قرآني ما دنبال ميکنيم.
بنابراين هيچ آيهاي از آيات الهي، حالا في الجمله داريم کار ميکنيم ما هنوز بالجمله وارد بحثها نشديم اما اصولي را در اين فضا ميبينيم که آن اصول ما را راهنمايي ميکند اصل اولي و اساسي اصل هدايت است يعني آن چيزي که از جايگاه قرآن براي بشر ميآيد اين است که انسان را ميخواهد هدايت بکند چه آيات تکويني چه آيات تشريعي در جهت اين هستند که انسانها را سوق بدهند به سمت پروردگار عالم، اين هدايتگري آيات الهي يک اصل اساسي است معرفتبخشي که براي بشر اين آيات الهي به ارمغان ميآورد باز اصل ديگري است.
ما در فضاي قلمرو تفسير به دنبال آن بخشي از جهت تفسيري هستيم که امتداد آيات الهي را ما جستجو کنيم در جلسه قبل عرض کرديم که به صورت صريح و روشن خداي عالم آيات آفاقي را تصريح ميکند ميگويد اين آيات آفاقي را ما آورديم به شما نشان ميدهيم که اين آيات شما را به حق رهنمون است ﴿سنريهم آياتنا في الآفاق﴾ که چه؟ که ﴿حتي يبين لهم انه الحق﴾.
پس همه آيات آفاقي از يک سو و همه آن چيزي که وجودات آفاقي محسوب ميشوند که آفاق يعني آنچه که بيرون از وجود ماست در مقابل انفس است. ما بيرون از اين دو حوزه نداريم يا در جان ما آيات هست و نشانههاي الهي وجود دارد ﴿حتي يبين له انه الحق﴾ يا بيرون از محدود وجود ما هست هر چه که هست آفاق محسوب ميشود و اين امکان هست و اين ظرفيت براي اين آيات آفاقي و انفسي هست که ما را به سمت حق سبحانه و تعالي رهنمون باشد هدايت بکند و ما به حقانيت الهي از اين راه بتوانيم برسيم. اين يعني چه؟ يعني اگر کسي به خورشيد بنگرد به ماه بنگرد به ستارهها بنگرد بايد روشن بشود که او حق است؟ ﴿حتي يتبين له انه الحق﴾ ما اين را به شما نشان ميدهيم که شما از اين رهگذر به حقانيت خدا و حق بودن خدا به صورت روشن و آشکار دسترسي پيدا کنيد ﴿حتي يتبين﴾ يعني به صورت روشن و بارز اين معنا براي شما مشخص شود.
پس يک سرزمين يک قلمرو، قلمرو آيات آفاقي است که بيرون از هستي ماست هر چه که هست و يک سرزمين ديگري وجود دارد بنام سرزمين انفس و جانهاي انساني که اين هم با تحليل وجودشناختي اينها اين مسير براي ما روشن ميشود که حق سبحانه و تعالي آفريدگار اوست علت اوست ربّ اوست خالق اوست که البته اگر ما حالا وارد فاز ديگري ميشويم يعني مسئله ديگر و سرفصل ديگر که اگر نگاه کلامي داشتيم ميگوييم خدا خالق و رب است اگر نگاه فلسفي داشتيم ميگوييم خدا علت است و مثلاً مبدأ است اگر نگرشهاي عرفاني داشتيم ميگوييم خدا ظاهر است و خدا اول است و خدا آخر است همين اسامي که هست که ما اين را إنشاءالله در فصل بعدي يا در عنوان ديگر ميخواهيم عرض کنيم که منظرهاي قرآني که يکي از سرفصلهاي ما است که ما درگاهها و منظرها را بتوانيم بشناسيم که بحث بسيار عمدهاي هم هست من آن روز که آمدم ديدم نوشتند که گرايشهاي تفسيري در ميان مسلمانها اگر بخواهيم آنها را، اين گرايشها از جايگاه همين منظرها در ميآيد که بايد ببينيم که گرايش عرفاني، گرايش فلسفي، گرايش کلامي، گرايش ادبي، گرايش علمي، اينها منظرهاي مختلفي است که از اين منظرها قرآن را آدم تفسير ميکند.
الآن قبل از اينکه وارد اين فاز و اين عنوان شويم ما همچنان مقداري در ارتباط با بحث قلمرو تفسير صحبت کنيم که اين آيات آفاقي تاکجا امتداد دارد؟ تا لوح و قلم که باشد عرش و کرسي باشد يکي از مسائلي که آقايان بايد دقت بفرماييد اين است که يک وقت ما راجع به هستي اشياء بحث ميکنيم يک وقت راجع به چيستي اشياء بحث ميکنيم آن وقتي که راجع به هستي اشياء بحث ميکنيم اينها را ممکن ميدانيم اينها را معلول ميدانيم اينها را بالقوه ميدانيم اينها را وجود ناقص ميدانيم که اينها نگرشهاي حِکمي و فلسفي است.
ولي يک وقت است که چيستي آنها به ما بار ميدهد يعني تعينات آنها. چيستي آنها يعني مثلاً عرش و فرش هر دو اينها وجود امکاني دارند وجود ناقص دارند يا وجود تام دارند اما هر کدام باز يک تعيني دارند که خود آن تعين هم باز مسير هدايت را به گونه ديگري براي ما رقم ميزند. خيليها هستند که با تعينات تجربي جلو ميروند و ميگويند که اين حالا از باب نمونه قرآني ميگويند ﴿بلي قادرين عليان نسوي بنانه﴾ اين يعني چه؟ يعني اين قدرت براي خداي عالم هست که دوباره اين انگشتها را مثل اول با وضعيت سابق خودش در بياورد اين يک نوع تعين است يعني يک آيتي است يک نشانهاي است که ميتواند قدرت خدا را به ما نشان بدهد که مثلاً اين هفت ميليارد يا حتي هفتاد ميليارد اين جمعيت کساني هستند که همه اين سرانگشتها متفاوتاند اگر از بين بروند بعينه همانها يافت ميشوند و خدا اين قدرت را دارد. اين قدرت، قدرت شگفتي است قدرت عادي که نيست ما مثلاً بگوييم براساس حالا تصادف يا امثال ذلک بود.
اين يک نوع تعيني است که براساس اين تعين يک رهنمودي بنام هدايت الهي براي انسان حاصل ميشود يک دانشمند طبيعي براساس اين ﴿بلي قادرين علي ان نسوي بنانه﴾ بخواهد هدايت بشود الهي ميانديشد و فلان. يک وقت است که نه، نه براساس چيستي بلکه براساس هستي ميگويد که اين آيت نبود اين موجود نبود اکنون پيدا شده است اين ممکن است و ممکن واجب ميخواهد. يا موجود بالقوه نيازمند به يک وجود بالفعل است يا وجود معلول نيازمند وجود علت است و همينطور که فيلسوف از اين منظر هدايت ميشود که از منظر هستي هدايت ميشود هستي ممکن هستي واجب.
يک وقت از منظر چيستي که دقتهايي که مثلاً در رنگ اشياء بوي اشياء که عطر خاصي دارند همه اينها ميتواند تعيناتي باشد که انسان را به آن ﴿يتبين له انه الحق﴾ برساند. البته ﴿ا و لم يکف بربک انه علي کل شيء﴾ هم يک سرزميني است يک قلمروي است که با تأمل در هستي، انسان به احکام الهي ميرسد. آن هم باز جايگاه خودش را دارد که ميفرمايد: ﴿أ و لم يکف بربک انه علي کل شيء شهيد﴾.
بنابراين به لحاظ قلمرو تفسير بايد ديد که تا کجا آيات الهي امتداد دارد؟ براساس اين امتداد، تفسير هم چون يک وجود ظلي دارد همانطور که قبلاً عرض شد تفسير، تفسير قرآن است قرآن تا کجا امتداد دارد؟ تفسير هم به تبع او اين امتداد را در حقيقت خواهد داشت. اين يک فضايي است که به لحاظ علم تفسير ما بايد اين را هم دنبال کنيم. انصافاً بايد ببينيم که آيا مجالي از هستي هست؟ آيا امکان دارد که هستي چون ما هستي را که مداربندي ميکنيم ميگوييم که از بالقوه محض که هيولاي أولي است تا بالفعل محض که واجب تعالي است اينها مدار هستي است هستي در اين دو طرف است يا به هيولا منتهي ميشود که بعد از هيولا عدم است. هيولا يعني صرف القوه. يعني قوه محض که هيچ فعليتي با او نيست ﴿لا فعلية لها الا انها لا فعلية لها﴾ فعليت او اين است که فعليتي براي او نيست براساس تعريفي که براي هيولا ميشود که هيچ فعليتي ندارد صرف القوه است محض القوه است و محض القوه بودن براي او فعليت است.
از آن طرف هم ميرسيم به چه؟ به فعليت محضه که هيچ امکان استعداد و قوه و اينها در آن وجود ندارد واجب سبحانه و تعالي، يکي از احکام الهي اين است که خداي عالم فعليت محضه است. اين مدار هستي که از آستانه عدم آغاز ميشود تا به واجب الوجود ميرسد همه و همه اينها قلمروي است که قرآن به آنها تعرض ميکند به آنها ميپردازد به اوصاف و احکام وجودي آنها به هستي آنها به چيستي آنها قرآن اشاره دارد.
اين نکته را هم ملاحظه بفرماييد چون ما با يک واقعيت قرآني روبرو هستيم که گاهي وقتها هست اين ﴿و ما فرطنا بالکتاب من شيء﴾ ممکن است سؤال بفرماييد که آيا مثلاً در مورد فرض کنيد که مورچگان يا زنبورها و امثال ذلک يا اين همه پرندگان چرندگان خزندگان و موجودات ديگري که هستند آيا قرآن به اينها هم پرداخته؟ اين قصه که ﴿و ما فرطنا في الکتاب من شيء﴾ اين کتاب ميتواند ام الکتاب باشد که قرآن از او برخاسته است و از آنجا نشأت گرفته است ميتواند قرآن لوح محفوظي باشد که در آنجا اين گستره معرفت به مراتب وسيعتر است و همينطور. بنابراين اين کتاب چون از يک کتاب برتر و کتاب برتر ﴿في کتاب مکنون لا يمسه الا المطهرون﴾ نشأت گرفته است چه بسا آن کتاب در حقيقت تأمين کننده همه موجودات است مگر خداي عالم در قرآن نفرموده است که ﴿و ما من دابة الا علي الله رزقها﴾ هيچ جنبندهاي نيست مگر اينکه خداي عالم رزق آنها را دارد هدايت آنها را هم دارد آن جنبده که بدون هدايت الهي نخواهد بود آن هدايتش هدايت تکويني است که در ام الکتاب تبيين شده است اين هدايتي که براي انسان دارد تأمين ميشود به گونهاي ديگر است که اگر ما بخواهيم کتاب وجود را کتابي که خداي عالم آن را به قلم تکوين نگاشته، آن را اگر بخواهيم باز کنيم چون همه تکوين به قلم الهي نوشته شده است آن آيه است که اگر کلمات الهي اگر درياها مرکب بشوند و درختها اقلام بشوند ﴿ما نفدت کلمات ربه﴾ اين کلمات تمام شدني که نيست.
بنابراين همانطوري که همه اينها کلام الهي هستند کتاب الهي هم هستند البته کتابي که در فضاي انساني نوشته شده است در اين حدي است که ما از آن به قرآن ياد ميکنيم و کلامي که يا کتابي که در فضاي تکوين نوشته شده است به گونه ديگر است. بنابراين ما در فضاي قلمرو تفسير به اينجا ميرسيم که هر گذري که هر مجالي که قرآن بدو پرداخته و به عنوان يک صحيفهاي از صحف آسماني از او ياد کرده است علم تفسير به آنجا هم ادامه خواهد داشت اينجور نيست که تفسير بايد خودش را انسان که خودش را مفسر ميداند بايد خودش را به آن حوزه برساند. اگر آيات آفاقي را بايد تفسير کند لذا ما با اين سخن چکار کنيم؟ يک توسعه معرفتي فراواني داريم به حوزه تفسير ميدهيم يعني به همه دانشمنداني که در حوزه تکوينيات و موجودات طبيعي دارند تحقيق ميکنند يا موجودات آسماني کهياني دارند تحقيق و بررسي ميکنند همه اينها تفسير فعل الله است اينکه حاج آقا در بحث علم ديني دارند مطرح ميکنند ميگويند اگر دانشگاهها اينگونه عمل کنند و اينها را فعل الهي بدانند معرفتي که براي آنها تعريف ميشود يک معرفت الهي و علم ديني است چرا علم ديني است؟ چون دارند فعل خدا را تفسير ميکنند. چون دارند فعل خدا را تفسير ميکنند همانطوري که تفسير قول خدا علم ديني است چرا علم فقه علم ديني است؟ چون داريم اينکه خدا فرمود قال الله سبحانه و تعالي مثلاً ﴿کتب عليکم الصيام﴾، ﴿کتب عليکم القتال﴾ يا ﴿اقم الصلاة﴾ ما اينها را داريم تفسير ميکنيم در حوزههاي علميه قول خدا را داريم تفسير ميکنيم در مراکز علمي دانشگاهي فعل خدا را اگر اين نگاه بيايد که اينها فعل الهياند مجالاتي هستند که خداي عالم به اين مجالات پرداخته و بعد اينها را هم به عنوان آيات خودش معرفي کرده است يعني اينها را رها نکرده است گفته است که به آسمان و زمين بنگريد، به خلقت تين و زيتون بنگريد به خلقت شتر نگاه کنيد کوه را ببينيد صحرا را ببينيد دريا را ببيند آسمان را ببيند آبي که از آسمان نازل ميشود را ببينيد همه اينها را اشاره کرده است همه اينها مجالاتي هستند البته اين اختصاصي به همين مواردي که قرآن گفته که ندارد. همه آنچه را که خداي عالم به عنوان آيات تکويني خودش قرار داده، فرمود که اينها کلماتي است که خداي عالم آفريده است ﴿و ما نفدت کلمات ربه﴾ يعني ﴿ما نفدت﴾ يعني هر آنچه را که شما در نظام تکوين ميبينيد براساس اظهار ﴿ما في الضمير﴾ کلام خداست کتاب خداست و خداي عالم اينها را آفريده تا شما از رهگذر اينها راه حق را بپيماييد حق را بشناسيد و هدايت پيدا کنيد.
بنابراين ما حالا همين جا بحث قلمرو تفسير را فعلاً رويش بحثي نداريم و ذهني که خواستيم به دوستان براي تحقيق هم بدهيم عرض شد و اين اختصاصي به مجالي دون مجالي ندارد تا هر کجا که آيات الهي استمرار پيدا کرده است اينجا ميتواند به عنوان قلمرو تفسير هم حضور پيدا کند. لذا ما بايد مجال بدهيم من يک روزي در نمايشگاهي در يکي از نمايشگاههاي سالهاي قبل نمايشگاه کتاب بودم ديدم يک دانشمند طبيعي آمد و معترضانه دارد با ما صحبت ميکند که شما حوزويان قرآن را مال خودتان کرديد و مصادره کرديد من در فلان دانشگاه ژاپن بودم فلان دانشگاه هلند بودم و همه آنچه را که در فضاي طبيعي هست را يکي پس از ديگري شکافتم و معجزههاي فراواني در بحث قرآن ديدم شما اصلاً اينها را نميبينيد. شما اصلاً مفسر نيستيد ما مفسر هستيم چون اين همه آيات و پديدههاي تکويني که هستند يک نظم رياضي و مهندسي بر آن حاکم است.
﴿انا خلقنا کل شيء بقدر﴾ شما حساب بفرماييد هندسهاي که براي همه اينهاست «قدر» يعني اندازه. اندازه همان هندسه است اين هندسه علم هندسه در حقيقت اندازه بوده است که ميگويند معرّب است اينجوري است اصلش فارسي بود بعد عربي شده است معرّب است اندازه شده هندسه. کل هستي ما چيزي داريم که روي نظم مهندسي آفريده نشده باشد؟ ﴿انا خلقنا کل شيء بقدر﴾ شما همين آيه را داشته باشيد و قلمرو تفسير را با همه مهندسيهايي که انجام ميشود را ميتوانيد به ميدان بياوريد. البته اين را من يک روزي به همين مناسبت بحث قدر و اندازه را در قرآن مطالعه ميکردم خيلي بحث دارد خيلي حرف دارد من همين الآن به يادم آمد که اين مهندسي که در عالم هست اين مهندسيهايي که در فرض کنيد در هوا و فضا هست در کشتيسازي هست هواپيماسازي هست و مهندسي دقيقي که هست اينها نظم طبيعي دارند ميگيرند اين طبيعت اين نظم را ايجاد کرده است اين مهندسي را ايجاد کرده است اين نوع خلقتي که در مثلاً زنبور عسل وجود دارد با اين دقتها اينها با نظم مهندسي الهي است يکي از اسامي شريف حق سبحانه و تعالي مهندس است خداي عالم مهندس است يعني همه چيز را به اندازه آفريد.
پس هر نوع تفسير مهندسي که نسبت به فعل الله دارد انجام ميشود ميتواند در حوزه قلمرو تفسير معنا پيدا کند. إنشاءالله بعد از نماز ادامه ميدهيم.
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين».
پرسش: ...
پاسخ: يک بحث بسيار لطيفي را حاج آقا در مباحث تفسيري دارند که در حقيقت آيا پيامبر واسطه در ثبوت است يا واسطه در اثبات؟ اگر گفته بشود که خداي عالم قرآن را، اين را در کتاب الوحي و النبوه دارند إنشاءالله حتماً ملاحظه بفرماييد منبعش آنجاست و من هم چون توفيق داشتم در يک ماه رمضاني اين کتاب را ترجمه کردم در خارج از کشور رفته بودم و با همين عنوان وحي و نبوت ترجمه شده است اين بحث براي من خيلي بحث جذابي بود سؤالي که فرموديد.
آيا پيامبر گرامي اسلام واسطه در ثبوت است يا واسطه در اثبات؟ که اگر واسطه در ثبوت باشد همين که فرموديد يعني خداي عالم اين قرآن را به ايشان داده و ايشان از جايگاه خودش دارد اين حرف را ميزند! اما اگر واسطه در اثبات باشد يعني اين وجود پيامبر گرامي اسلام مجراي اراده و کلام خداست از خودش سخني ندارد مثل يک نهري است که آب از آن هر گذر ميکند مثل «جري الميزاب» که در جريان «جري الميزاب» ميزاب که کارهاي نيست بلکه مسير جريان آب است.
يک بيان صريح قرآني است که ميفرمايد ﴿لتبين للناس ما نزل اليهم﴾ اين يعني ميخواهد بگويد قرآن به عنوان کلام الهي براي اينها نازل شده است يعني اينجور نيست پيامبر گرامي اسلام واسطه در ثبوت باشد اين را گرفته باشد و از جايگاه خودش ابلاغ کرده باشد نه، اصلاً اين کلام الهي است اسناد کلام الهي به قرآن اسناد حقيقي است آنهايي که متأسفانه قرآن را نشناختند و با اين لحن قرآني و اين بيان قرآني آشنا نيستند به گونه ديگري قرآن را دارند معرفي ميکنند. به هيچ وجه قرآن به غير حق اسناد ندارد ولو يک واو آن ﴿لو تقوم علينا بعض الاقاويل﴾ لذا پيامبر گرامي اسلام اصلاً نميتواند يک آيه مثل قرآن بياورد حتي خود پيامبر يک آيه مثل قرآن بخواهد بياورد! اين قرآن معجزه است حتي براي خود پيغمبر.
بنابراين لذا فرمود ﴿قل يا عبادي﴾ اي پيامبر من! تو از طرف من اين سخن را بگو! و اگر يک مقدار نگاهمان را دقيقتر و عرفانيتر بکنيم ديگر «کنت سمعه و کنت بصره و کنت فلان» اگر به جايي رسيد که فرمود ﴿و ما رميت اذ رميت﴾ يعني در حقيقت تو مسير عبور تير الهي هستي در نطق هم هست ﴿و ما نطقت اذ نطقت و لکن الله نطق﴾ اين در ارتباط با همه جلوههاي پيامبر که وقتي به حق سبحانه و تعالي نسبت داده ميشود خصوصاً قرآن.
بنابراين اينجور نيست که ما ممکن است سخني از خود پيامبر در اين رابطه باشد که ﴿اطيعوا الله و اطيعوا الرسول﴾ آن را دارد تأمين ميکند اما اين سخن صرفاً سخن الهي است و غير الهي در او نيست.
پرسش: ...
پاسخ: نه، هيچ وقت! اگر ﴿و کونوا ربانيين بما کنتم تعلمون الکتاب﴾ آيا هيچ پيغمبري بوده است که به خودش دعوت بکند اين را؟
پرسش: ...
پاسخ: اگر از قرآن ما توانستيم به آن کتاب لوح محفوظي دست پيدا کنيم چرا! قرآن
پرسش: ...
پاسخ: اين ادعايي که ميکند از کتاب ادعا ميکند کدام کتاب؟ ﴿و ما فرطنا في الکتاب من شيء﴾.
پرسش: ...
پاسخ: همين کتاب أمّ آن چيست؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، ميتواند در مرحله علوّي هم باشد اين قرآني که علي حکيم است البته ببينيد اين اجمالش است و آن تفصيلش. اينها با هم فرق ندارند اين به اجمال ميتواند برساند آن به تفصيل ميتواند برساند. آن جايي که ﴿و ما فرطنا﴾، ﴿لا يقادر صغيرة و لا کبيرة الا احصاها﴾ آنجا که نگاه تفصيلي به قرآن هست اين پيدا ميشود. ما اينجا نميتوانيم نفي کنيم چه بسا اينکه ضمير به خود قرآن است. ولي کدام مرحله از قرآن؟ کدام درجه از قرآن؟ آيا همين قرآن است؟ اگر همين قرآن است ﴿علي نحو الاجمال﴾ بيان ميکند. اما اگر کتاب برتر باشد ﴿علي نحو التفصيل﴾ بيان ميکند.
در بخش ديگري که ميخواهيم بحث کنيم بحث روشهاي معرفتي قرآن است مراد از روشهاي معرفتي اين است که فيلسوفان انسان يا انسانشناسان آمدند و انسان را که به لحاظ ادراکات تحليل کردند مجاري ادارکي براي انسان بيان کردند مجاري ادراکي که براي انسان هست يک سلسله ادارکاتي است يا يک سلسله قوايي است که اين قوا انسان را به يک ادارک حسي ميرساند اين ادراک حسي يک نوع ادراکي است که البته ممکن است که به تعبير آقايان ريز پروژهاي هم داشته باشد ادراک حسي قواهاي فرض کنيد وقتي ميگوييم لامسه، اين سرانگشت را هم لمس ميکند پا را هم لمس ميکند اگر مثلاً دست ديگري براي آدم باشد همينطور است لمس ميکند ولي ممکن است که اين انحاء لمس متفاوت باشد ولي قواي باصره است سامعه است لامسه است ذائقه است شامه است اينها حواسي است که به هر حال ادراکات حسي ما تعريف ميشوند و هر نوع قوايي که اعم از قواي درشت و ريز شايد پنج تا را بگويند يا شش تا بگويند يا هر چه که هست هر چه که به هر حال از طريق ماده به ما برسد ميشود ادراک حسي و اين ادراک حسي در حقيقت يک درگاهي از معرفت است لذا ميگويند روش معرفت حسي.
امروزه هم که در جهان اين روش الآن مرسوم است و اتفاقاً به نحوي اين روش معرفتي حکومت و حاکميت دارد که انحاي ديگري از روش معرفتي در حقيقت اگر به اين روش برنگردد ميشود خرافه. روشهاي ديگر امروزه نميشود ولي اگر اينها به روش حسي برنگردد ميشود خرافه. بنابراين در نظامهاي غربي روش معرفتي که روش حسي است يکي از درگاههاي اصلي معرفت است اين يک. ما قواي ديگري هم داريم ولي فعلاً از اينها صرف نظر ميکنيم اينها هم يک نوع معرفتي را براي ما ميآورند اما معرفتي که ما به عنوان کلان معرفت ميشناسيم در اين رابطه، ميگوييم معرفت عقلي است که زيرمجموعه آن ميتواند قواي ديگري باشد مثل قواي خيالي يا قواي وهمي يا قواي متصرفه ذاکره حافظه اينها هم هستند اما اينها قواي کمکياند آنچه که به عنوان قوه اصلي هست قوه عقلي است. در مقابل علمي و حسي. يک روش معرفتي حسي داريم که درگاهي است براي معرفت عالم و يک روش معرفتي ديگري داريم که از او به عنوان روش معرفتي عقلي ياد ميکنيم يعني تمام مباحث ديگر از حس و خيال گرچه کمک ميگيرد ولي وقتي به محدوده و قلمرو خودش آورد حس و خيال را کنار ميگذارد مثلاً ملاحظه بفرماييد وقتي ميگوييم «العالم متغير» تغيير را از نظام طبيعي مييابيم تغيير اينجاست حرکت اينجاست خروج «من القوة الي الفعل» است ولي به اينجا رسيديم که عالم متغير است بعد هم يک قاعده کلي داريم که هر امر متغيري «کل متغير حادث» بعد در همين فضا بدون اينکه ما اصلاً در خارج بتوانيم چنين جايگاهي داشته باشيم ميگوييم «العالم حادث» اين «العالم حادث» کجاست؟ آيا اين قضيه است يا نيست؟ قضيه است. اين قضيه بالاخره قضيه خبري است و صدق و کذببردار است و صدوق او مطابقت با واقع و کذب او عدم مطابقت با واقع است اينها روشن است. آيا اين قضيه که صادق است يعني مطابَق دارد که مطابقت داديم و براساس اين مطابقت گفتيم که «العالم حادث» و اين قضيه را قضيه صادقه ميدانيم.
چه اتفاق بزرگي افتاد؟ ما در خارج وقتي ميگوييم اين سرد است آن گرم است اين سردي و گرمي را در خارج احساس ميکنيم گرچه اين آقايان فيلسوفان مادي غرب در اين هم ترديد دارند ميگويند که ما اين احساسي که داريم چه بسا احساس، احساس دروغي باشد فعلاً ما اين اسمش را ميگذاريم گرم اسمش را ميگذاريم سرد از بس در معرفت تشکيک کردند تشکيک کردند که حتي معرفت حسي را هم به هيچ ميانگارند اين فعلاً سبز است اين فعلاً قرمز است ما قرمزي را برايش حمل ميکنيم که بود بود نبود نبود! يعني اينجوري است عملاً. اين معرفت حسي است.
اما در خارج وقتي ميگوييم «العالم حادث» که اين واقعيت دارد مطابَق خارجي دارد و قضيه هم قضيه صادقه است اين مطابقش کجاست؟ ما که به وسيله حس و تجربه نميتوانيم بفهميم «العالم متغير» يا «حادث» «و کل حادث يحتاج الي المحدث» اين قضايايي که يکي پس از ديگري ميآيد بعد ميگوييم که اين محدث ميتواند قديم باشد ميتواند حادث باشد هر محدثي ميتواند حادث باشد ميتواند قديم باشد «کل حادث يحتاج الي القديم، کل قديم يحتاج الي الواجب» و همينطور و همينطور قضايا يکي پس از ديگري. اينها همهاش در مدار عقل دارد شکل ميگيرد اينها قضاياي عقلي است در خارج که نداريم.
پس يک نوع معرفتي براي ما حاصل ميشود که ما از او به عنوان معرفت عقلي ياد ميکنيم پس معرفت عقلي وجود دارد. همانطوري که معرفت حسي وجود دارد ميگوييم «هذا بارد، هذا حار، هذا مرطوب، هذا مجفوف» اين احکامي که حسي است را ميگوييم، عين همين احکام را که در عالم حس است يک طبقه بالاتر در عالم خيال ميگوييم «هذا حادث، هذا معلول، هذا علة، هذا بالفعل» و اينگونه از مسائل اين هم يک گونه از درگاه معرفتي است ببينيد که چه عالمي به روي انسانها باز ميشود. چه جهاني را ما داريم به وسيله عقل تجربه ميکنيم واي آنهايي که عقل را بروي خودشان بستند و معرفت عقلي را الآن قبول ندارند در نزد اقدمين آنکه معرفت اصيل بود معرفت عقلي بود حتي معرفت حسي شما الآن در منطقه ملاحظه بفرماييد معرفت حسي اگر زير نظر معرفت عقلي نباشد نميتواند براي انسان بار معرفتي بياورد چرا؟ چون ما ميگوييم هر امري اگر دائمي نباشد يا اکثري نباشد اين قضيه نميتواند يک قضيه صادقهاي باشد چون دائمي است يا اکثري است مورد پذيرش و قبول است. ميگوييم اين قرص براي اين بيماري مفيد است اين مفيد است را از کجا ميگوييم؟ ميگوييم ما به صد نفر هزار نفر داديم تجربه کرديم ديديم که فايده دارد بعد قاعده را اضافه کرديم يک قضيه قياس عقلي است گفتيم که اگر اين فايده نداشت اکثري و دائمي نبود چون اکثري و دائمي است پس اين براي اين خوب است. اين دائمي بودن و اکثري بودن يک قضيه عقلي است قضيه در خارج که وجود ندارد، يعني حسي نيست. اينکه دائمي است يا اکثري است را عقل ميفهمد و براساس اين، اين قضيه را ميسازد و علم از اينجا ساخته ميشود.
اينکه فيلسوفان در منطق جناب ارسطو و ديگران همين را گفتند که در برهان شفا هم هست که هرقضيه حسيه به يک قضيه عقلي متکي است وقتي شما ميخواهيد بگوييد که اين دارو براي اين بيماري مفيد است که به صورت يک قياس کلي و يک امر کلي تشکيل شده است شما ميگوييد که الآن مثلاً قرص فلان براي ديابت خوب است اين در سراسر جهان دارد تجربه ميشود به شرق بدهيد غرب بدهيد شمال بدهيد جنوب بدهيد زن بدهيد مرد بدهيد پير بدهيد جوان بدهيد اين دارد جواب ميدهد پس ما يک قضيه کليه داريم ميگوييم اگر اين براي اين بيماري خوب نبود اکثري و يا دائمي نبود چون اکثري يا دائمي است پس اين فايده دارد اين ميشود يک قضيه عقلي که به کمک تجربه حسي ميآيد و هرگز يک تجربه حسي بدون تجربه عقلي نيست. لذا اينها چرا ميگويند که ما روي هزار نفر امتحان کرديم روي ده هزار نفر امتحان کرديم در اقليمهاي مختلف، زبانها مختلف، در جغرافياي مختلف، چرا ميگويند؟ براي اينکه ميخواهند به يک قاعده کلي برسند. کلي کجاست؟ از طريق استقراء است از استقراء ميرسند به يک قضيه کليه که اگر دائمي نباشد يا اکثري نباشد نميتواند مفيد فايده باشد چون اکثري است و دائمي است مفيد فايده است.
بنابراين ما ضمن اينکه معرفت عقلي خودش يک معرفت مستقلي است شما در اين مسائل شکي نداريد که وقتي گفته ميشود «العالم متغير، کل متغير حادث، العالم حادث» کسي راجع به اين شک ندارد لذا ميگويند «بديهي الانتاج» است ولي در عين حال همين قضاياي عقليه به کمک قضاياي تجربي ميآيد شما ميتوانيد بگوييد اين آب سرد است اين آب سرد است اما همه آبها سرد هستند نميتوانيد بگوييد. آن همه کجاست؟ شما آنچه که داريد همين يک و دو سه و چهار است لذا اين دانشمندان تجربي ميگويند ما هيچ وقت نميتوانيم بگوييم همه! براي اينکه ما همه نداريم، هر چه داريم آحاد را داريم. ولي شما از کجا حالا که آحاد داريد ميآييد يک قاعده کليه درست ميکنيد ميگوييد اين دارو براي اين بيماري مفيد است؟ اين قضيه کليه را عقل دارد ميگويد. اين فلسفه علم اين بحث را ميگويد.
حالا ما خارج نشويم از حوزه بحث خودمان. پس يک درگاه معرفتي داريم به نام درگاه معرفتي حس و تجربه که الآن به عنوان علم از آن ياد ميکنيم. يک درگاه معرفتي ديگري داريم که از آن به عنوان درگاه معرفتي عقل ياد ميکنيم. يک درگاه معرفتي ديگري هم براي ما هست که از آن به عنوان شهود ياد ميکنيم. ما اين امکان را داريم اين دسترسي را داريم که نه تنها به چيستي اشياء برسيم بلکه به هستي اشياء راه پيدا کنيم. به وجودات آنها برسيم. خاطر شريف آقايان هست که وقتي ميخواستند در منطق علم را تقسيم بکنند ميگفتند علم يا مثلاً بديهي است يا نظري است بعد ميگفتند علم يا حضوري است يا حصولي است. اگر ما به ماهيت اشياء رسيديم ميشود علم حصولي. اما اگر به وجودات اشياء رسيديم ميشود علم حضوري.
اين به وجودات اشياء يعني چه؟ آن چيزي که ما الآن از اشياء ميفهميم جوهرش است عرضش است ماهيات اوست کيفش کمّش وضعش وزنش أينش متاعش جدهاش أن يفعلش أن ينفعلش اين نوع مقوله عرض و يک مقوله جوهر، ما با اينها روبرو هستيم. اينها چيستي است اينها ماهيت است «ما يقال في جواب ماهو» است. اما هستي اينها که اينها به لحاظ وجودي آيا اينها منشأ اثر هستند يا نيستند، بالاخره آن چيزي که الآن از او به عنوان اصالت ياد ميشود يعني منشأيت شجر مال ماهيت شجر است يا مال وجود شجر؟ اگر منشأيت اثر مال ماهيت باشد پس ماهيت اصيل است اگر منشأيت اثر مال وجود باشد پس وجود اصيل است پس ما هم دسترسي به ماهيت داريم هم دسترسي به وجود. ولي دسترسي به ماهيت از پس پرده مفاهيم و ماهيات شکل ميگيرد اما دسترسي به وجودات اشياء مستقيماً بايد باشد به علم شهودي بايد باشد که حالا ميگويند همان شعر معروفي که جناب مولوي گفته است «خود هنر دان ديدن آتش عيان ني گپ دل علي النار الدخان» که دخان در حقيقت از چيستي حرف ميزند ولي خود آتش از هستي خودش حرف ميزند. منشأ اثر بودن حرارت احراق ووو امثال ذلک.
پس يک درگاه معرفتي براي ما درگاه شهودي است درگاه علم حضوري است که ما بدون واسطه با حقائق عيني در ارتباط باشيم اين سه نوع معرفت است.
يک نوع ديگري از معرفت براي انسان وجود دارد و آن معرفت سمعي است يا معرفت نقلي است که از جايگاه وحي به ما ميرسد که اين براي بشر عادي نيست اما بشر ميتواند به واسطه نقل از زبان پيامبر و يا معصوم ديگر(صلوات الله عليهم اجمعين) به ما برسد. اين هم نوع ديگري از درگاه معرفتي يا روش معرفتي است.
عرض کرديم ديگر قوايي که براي انسان است مثل قوه خيال يا قوه وهم و امثال ذلک اينها را ميگويند سربازان و جنود عقل و خودشان مستقل براي اين امر نيستند گرچه بسيار در حوزه معرفت نقش دارند مؤثر هستند ولي استقلالي براي اينها نيست. ما در حقيقت الآن اين چهار نوع معرفت را يا چهار روش معرفتي را داريم قرآن مجيد ميتواند براساس اين درگاههاي معرفتي تفسير بشود تفسير علمي تفسير عقلي تفسير عرفاني و شهودي تفسير به مأثور و آنچه که از ناحيه وحي به ما ميرسيد تفسير ايماني از آن ياد ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: منبع آن حس نيست منبع آن وحي است وقتي ما دست ميبريم زير اين آب و گرما را حس ميکنيم و ميگوييم اين آب گرم است ما از جاي ديگر نگرفتيم منبعش خودمان هستيم حس ما است.
اين حس به ما اين پيام را ميدهد اما در آنجا منبعش حس نيست حس يک واسطهاي است که به ما ميرسد. منبع آن وحي است که در حقيقت ﴿ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي﴾ است لذا از آن به سمع يا نقل ياد ميکنند يا ايمان ياد ميکنند.
بنابراين چهار نوع تفسيري است که به لحاظ روشي اينها از همديگر جدا هستند. البته ما هر کدام از اينها را هم ميتوانيم به نحلههاي مختلف تقسيم کنيم مثلاً در فضاي همين روش معرفت عقلي که مثلاً حکما از اين روش يا متکلمين بيشتر استفاده ميکنند مستحضريد که روشهاي مختلف کلامي وجود دارد روشهاي مختلف حِکمي وجود دارد اما همه اينها در فضاي برهان عقلي يا قالبهاي عقلي دارد با استدلال انجام ميشود اين استدلالها وقتي از مقدماتي مسلّمات استفاده ميکنند مثلاً حکيم ميگويد من از مسلّمات استفاده نميکنم ولي متکلّم ممکن است که از آن استفاده بکند. بنابراين درگاهي که مثلاً حکمت مشاء دارد آن هم عقلي است آن هم برهاني است اما درگاهي که حکمت مشاء دارد با درگاهي که حکمت متعاليه دارد متفاوت است ولي همه آنها در قالب معرفت عقلي تفسير ميشوند از اين قالب در حقيقت ديده ميشوند اما ما بيش از اين چهار روش نداريم يا روش معرفتي حسي است يا روش معرفت عقلي است يا روش معرفت شهودي است يا روش معرفت نقلي و ايماني است. روشهاي زير مجموعه و اقسامي که در اينها وجود دارد در درون آنها تحليل ميشود ولي اين چهار تا روش روشهاي اصلي هستند که مفسرين براساس نوع معرفتي که دارند اين را دارند.
اين معرفتها چون اينجا بحث گرايش را هم مطرح فرمودند ميرويم به سمت اينکه اينها را با گرايشهاي مختلف ببينيم اين درگاههاي عمده و اساسي ميتواند هر کدام يک گرايشي را با خودش داشته باشد يا چند گرايش را با خودش داشته باشد. مثلاً ملاحظه بفرماييد همين تفسيري که ما از آن به عنوان تفسير تربيتي ياد ميکنيم يا تفسير اجتماعي ياد ميکنيم يا تفسير سياسي ياد ميکنيم يعني عدهاي هستند که از فضاي ذهني دانش سياست يا دانش اجتماع يا دانش مثلاً تربيت و اخلاق و امثال ذلک به سراغ آيات الهي ميروند و اين آيات را از اين جهت استفاده ميکنند آيات فراواني وجود دارد و در حوزه مباحث تربيتي اخلاقي يک وقت ما فرق بين اين دو تا اين است در آن چهار روش اصلي اين است که آنها درگاههاي عمدهاي هستند که ما کل قرآن را ميخواهيم که با نگرشهاي علمي و يا کل قرآن را با نگرشهاي نقلي يا کل قرآن را براساس روشهاي عقلي و برهاني يا شهودي بيابيم لذا شما ميبينيد که از اول تا آخر تفسير ميکنند قرآن را به يک عارفي و همه مباحث را در حقيقت بر اساس عرفان ذکر ميکنند. وقتي ميگويند که ﴿و جعل لکم في الارض﴾ فلان ميگويند منظور از اين ارض ما نفي نميکنيم ارض همين زمين طبيعي هم هست ولي عمده اين است که ارض يعني زمين جان انساني!
اين تفسير انفسي است ميگويد من براي اينکه اين آيه قرآن را فهم بکنم چون قرآن دارد به همه جهات وجودي انسان اشاره ميکند و اشراف دارد اگر راجع به زمين حرف ميزند راجع به زمينه انساني هم حرف ميزند اگر ميگويد وقتي ما بذر پاشيديم اين زرع ميشود و نبات خارج ميشود و فلان ميشود همين اتفاق روي جان انساني هم ميافتد انسان هم اگر بذر معرفت در آن قرار بگيرد بذر اخلاق در آن قرار بگيرد بذر تربيت در آن قرار بگيرد انسان هم رشد ميکند انسان هم به سعادت ميرسد. ﴿قد افلح المؤمنون﴾ از يک جهت ميگويد که فلاح و زارع کشاورز است ﴿أ أنتم تزرعونه ام نحن الزارعون﴾ به آنها ميگويند فلاح به آنها ميگويند زارع از اين طرف هم ميگويند ﴿قد افلح المؤمنون﴾ اين فلاح و رستگاري هم هست چگونه فلاح است؟ ميگويد وقتي شما همين نماز و عبادت را همين اخلاق و تربيت را در فضاي جانتان رشد ميکنيد اين رشد فلاح واقعي است اين سعادت واقعي است يعني چه؟ يعني آن چيزي که به لحاظ نظام طبيعي دارد کارش را ميکند و اتفاقات طبيعي را رقم ميزند همين ميتواند در حوزه نفس انساني اين عارف اينجوري نگاه ميکند اصلاً کلاً به قرآن اين نگاه را دارد نفي نميکند بخشهاي تجربي را آنها هم کار خودشان را انجام ميدهند و همينطور. اين براساس چيست؟ براساس اينکه باور يک عارف يا باور حکيم اين است که قرآن از يک درگاه ديگري آفريده شده است که آن درگاه درگاه حکمت است درگاه معرفت است و دارد از آن درگاه به ما حقائق را ميآموزاند اگر به منشأ طبيعي هم اشاره دارد يک اشارهاي دارد ولي روح قرآن حکمت است روح قرآن معرفت است روح قرآن عرفان است دارد اينها را نشان ميدهد.
يک جملهاي را حاج آقا دارند خيلي ميفرمايند که همين آيات الهي که بيان ميشود نوعاً ذيل اين آيات اسماء الهي است ﴿و الله غفور رحيم، و الله عزيز حکيم، صراط الله الذي صراط العزيز الحکيم، عزيز حميد﴾ اينها هست ميفرمايند که قرآن را عارفان براساس اين اسماء الله دارند تعريف ميکنند و ميگويند اين اسمائي که، نگاه کنيد که اين يک مبناست يک مبناي تفسيري است که تمام آيات الهي براساس اين، حالا برخي از آيات ذيلاً اين معنا را دارند اين اسماء را تصريح ميکنند برخي تصريح نميکنند ولي براساس اين آيه دارد شکل ميگيرد اين صراط العزيز الحميد که در اول سوره مبارکه «ابراهيم» آمده است ﴿الر کتاب انزلت﴾ که ﴿الي صراط العزيز الحميد﴾ اين صراط العزيز الحميد يعني چه؟ يعني آن چيزي که صراط مستقيم را قرار داده است اين دو اسم عزت و حميد بودن است عزيز و حميد بودن خداست. ببينيد براساس اين مبنا همه آيات الهي را با اسماء حسناست، چرا؟ چون عارف با اسماء الله کار دارد به صورت کلي. عارف با اسماء الله کار دارد اين اسماء الله دارند عالم را اداره ميکنند ﴿و بأسمائک التي ملأت ارکان کل شيء﴾ اينها اينجوري حرف ميزنند مبانيشان اينهاست براساس اين مباني که ﴿باسمائک التي ملأت ارکان کل شيء﴾ آمده صراط عزيز حميد اين صراط مستقيم را ايجاد کرده است ميگويد روح اين صراط برميگردد به دو اسم عزت و حميد خدا بودن و لذا ميگويند اين اسماء الله که در ذيل آيات هستند ضامن مضمون آياتاند همين تعبير را دارند حاج آقا هم تعبير ميکنند و ميگويند اينها ضامن مضمون آيات الهياند.
چرا در ذيل است؟ شما اين مطلب را هم دقت کنيد! چرا در ذيل اين آيه اين دو اسم را آورده است؟ غفور رحيم را آورده؟ چرا نگفته اينجا عزيز حکيم؟ آنجا گفته غفور رحيم مثلاً؟ ميشود ما اين را تغيير بدهيم و بگوييم که اينها همه اسماء الله هستند که، پس ما اينجا چون غفور رحيم است اين را برداريم ببريم جاي عزيز حميد بنشانيم! آيا ميتوانيم اين کار را بکنيم؟ نميتوانيم؟ چرا؟ چون آن چيزي که اين آيه را براي نظام هستي و نظام وجود و نظام هدايت بشر رقم زده است، اين دو اسم از اسماء الله هستند.
عارف مبنايش اسماء الله است صريح ميگويد شما بفرماييد که وقتي ميگويند که مبادي علم عرفان چيست؟ ميگويند مبادي علم عرفان امهات حقائق است در کتاب مفاتح الغيب جناب قونوي است ما الحمد لله اين شبها توفيق داريم کتاب فتح و مفاتيح الغيب جناب ازنيقي راوندي را داريم خدمت حاج آقا ميخوانيم اين علم عرفان را که توضيح ميدهد که موضوعش حق است مبادياش ميگويد امهات الحقائق است امهات الحقائق چه چيزهايي هستند؟ ميگويند اسماء الهياند. مثلاً اسم غفور همه حقيقت الهي را در نظام هستي اين غفور دارد اگر خداي عالم آمرزشي دارد اين آمرزش از درگاه اسم غفور خداست مثلاً فرض کنيد که خداي عالم عليم است اين اسم عليم حق هر کجا که علم باشد اين اسم دارد حکومت ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: آنجا که الفاظ و عبارات نيستند آنجا عالم حقيقت است حقائق اشياء را نشان داد فرشته قدرت آن را دارد که با حقيقت نظام هستي آنگونه که هست روبرو بشود اما انسان آن قدر وسيع است که ميتواند با حقائق اشياء روبرو باشد با رضاي حق روبرو بشود با سخ حق روبرو شود چون اينگونه است لذا خداي عالم به مقام خلافت يا مقام انسانيت يا مقام حضرت محمديه که اسمهاي مختلف دارد اين حقيقت را آموخته است.
بنابراين ما وقتي ميگوييم نگاه عرفاني يعني چه؟ همينجوري نميخواهيم تقسيم کنيم يک تقسيمات اعتباري نميکنيم يک تقسيمات حقيقي است عارف از درگاه اسماء الله که امهات حقائق هستند جهان را ميبيند و قرآن هم داراي چنين مرتبهاي است که با امهات حقائق که ام الکتاب است مواجه است. ميگويد اگر اينگونه است پس من بايد از درگاه اسماء الهي قرآن را بفهمم. حالا که اينطور است اين يک واقعيتي است يعني حقيقت قرآن را فهميدن يعني همين! اين ذيل اين آيات اين اسماء چکار ميکنند؟ ﴿و الله غفور رحيم، و الله عزيز حکيم﴾ ما همينجوري دو تا اسم را کنار هم ميخوانيم! ميگويند اين اسماء ضامن مضمون اين آيات هستند خود اين حرف را ملاحظه بفرماييد! اينها يک مبنا دارند که اسماء الله ضامن مضمون آيات هستند. اين يعني چه؟ يعني اگر خداي عالم فرموده است که مثلاً ما اين کتاب را اينگونه قرار دادهايم گفتيم که ﴿هذا صراطي مستقيم فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق عن سبيله﴾ اين يعني چه؟ ميگويد اين معناي صراط مستقيم است اين صراط مستقيم به لحاظ عيني و وجودي اين تحقق پيدا کرده در وجود آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) به عنوان صراط مستقيم ﴿هذا صراطي مستقيم فاتبعوه و لا تتبوا السبل فتفرق عن سبيله﴾ اين ﴿هذا﴾ يعني همين شخص. لذا خيلي در تفسير ذيل اين آيات رواياتي هست که پيامبر گرامي فرمود ﴿هذا صراطي مستقيم﴾ اشاره به آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) است.
اين را عارف چکار ميکند؟ ميگويد آن چيزي که الآن در ذيل اين آيه آمده وجود نازنين علي بن ابيطالب(عليهما السلام) را در نشأه عالم طبيعت، حالا عوالم وجود که اصلش است آن ام الکتاب است آن ام الحقائق است اما به لحاظ مقام فعل البته اين دارد انجام ميدهد با اين زبان چه ميخواهيم بگوييم؟ ميخواهيم بگوييم ما درگاههاي معرفتيمان را داشته باشيم حالا ميرسيم به گرايشها جلسه بعد إنشاءالله گرايش را باهم مرور خواهيم کرد اما ين چهار درگاه معرفتي که علمي شد و عقلي شد و شهودي شد و نقلي شد درگاههاي عمدهاي هستند و مفسران براساس اين درگاهها جلو ميآيند. متکلمين حکما براساس روش عقلي هستند عرفا براساس روش شهودي هستند و عالمان طبيعي هم همينطور البته تفسير ايماني هم که مبتني بر اين است.
اين را هم عرض کنيم که اينها مانعة الجمع نيستند مانعة الخلو است که ما روش معرفتي غير از اين چهارتا داشته باشيم نداريم. اما مانعة الجمع نيست ميتواند يک انساني هم يک دانشمند تجربي باشد هم يک حکيم و متکلم باشد هم عارف باشد و هم دلداده وحي باشد که اينها را داشته باشد و هر کدام به اندازه خودشان معرفت را براي ما باز ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، همين طور است چرا؟ چون آن شهودي است اين شهود البته شهود درجاتي دارد در حوزه نفس اين شهود هست ولي مراتبش است. ما اگر خدا بخواهد در جلسه بعدي به کمک جناب آقاي جمشيدي در حقيقت هر کدام از دوستان آماده باشند چو ميخواهيم که همفکري شکل بگيرد جناب آقاي ... فرمودند که ما تقريباً نيمي از بحث را دنبال کرديم و جلو برديم و إنشاءالله و حضور آقايان هم جمعي ميشوند و همفکري ميشود و ما مشارکت فکري هم خواهيم داشت.
خدا بر توفيقات شما بيافزايد آرزوي صحت و سلامت داريم. دوستاني که در فضاي مجازي هستند و دوستاني که اينجا با ما همراه هستند.