1400/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه تفسیر
بحثي که در جمع دوستان داريم تحت عنوان فلسفه تفسير است و مباحثي در تحت اين عنوان قابل گشايش و فتح است که ميتواند يک غناي بيشتر و بهتري را در فضاي تفسير به ما ببخشد و باعث بشود که ما مداخلي را در بحث تفسير مورد توجه قرار بدهيم منظرهايي را مورد توجه قرار بدهيم که در فضاي تفسيري به ما خيلي کمک ميکند.
در دو سه جلسه قبل بيشتر در باب ماهيت تفسير سخن گفتيم که قطعاً يک سرفصل جدي در فضاي فلسفه تفسير است که واقعاً ماهيت تفسير چيست و ما چطور به دنبال تفسير قرآن هستيم؟ افقي که در بحث باز شده ميتواند إنشاءالله مباحث عمدهتري را براي ما به ميدان بياورد ولي فعلاً ما به همين مقدار اکتفا ميکنيم بسنده ميکنيم مطالبي که در اين دو سه جلسه هم مطرح شد را در حقيقت به عنوان بخشي از فعاليتهاي علمي محسوب ميکنيم اما اين پروندهاش باز است و إنشاءالله براي دورههاي بعد ميتواند غناي بيشتري را پيدا کند.
براي اينکه تنوع اين بحثها حفظ شود وارد سرفصل ديگري ميشويم و آن بحث قلمرو تفسير است. هيچ ترديدي نيست که تفسير مشخصاً هم تفسير قرآن يک علم ظلّي است؛ يعني به تبع آن معلوم خارجي حرکت ميکند و اصلاً هر علمي به تبع معلومش حيات دارد هر چه که اين معلوم عزيزتر و شريفتر و مهمتر باشد آن علمي که دارد از آن حقيقت حکايت ميکند پردهبرداري ميکند و تفسير ميکند هم همينطور است. يکي از بحثهايي که آقايان دارند اين است که ميگويند ارزش هر علمي به ارزش معلوم آن علم است و چون در علم توحيد معلوم ذات باري سبحانه و تعالي و اسماء و افعال اوست علم توحيد ارزشمندترين علم است، زيرا در اين علم از حقيقت لايزال الهي پردهبرداري ميکند هيچ علمي به ارزش علم توحيد نيست، زيرا علم توحيد موضوعش حق است و اوصاف و اسماء و افعال حق سبحانه و تعالي است.
مثلاً در علوم طبيعي و تجربي ميگويند شريفتري علم، علم طب است، چرا؟ چون موضوعش بدن انسان است و بدن انسان شريفترين موجود طبيعي در عالم طبيعيات است و لذا ارزش علم طب به ارزش بدن انسان است و چون ارزش بدن انسان از ساير موجودات برتر و بالاتر است چون بالاتر از انسان به لحاظ طبيعي نوع ديگري ما نداريم نوع اخير نظام طبيعت، انسان است و بعد از انسان که ما نوعي نداريم. همه انواعي که از جماد و نبات و حيوان و ساير موجودات آمدند از معدنيات گرفته تا عناصر همه و همه در حقيقت پاانداز و فرش وجود انساناند اينها آمدند تا انسان بيايد و بعد از انسان موجودي نيست ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[1] خداي عالم روند پيدايش انسان را که از نطفه آغاز ميکند ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[2] چرا اينجوري است؟ حالا شايد به لحاظ پيچيدگي بدن انسان قصه، قصهي عجيبي باشد ولي عجيبتر از اين هم هست.
خداي عالم ميفرمايد که در باب نظام کيهاني: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ﴾[3] ﴿وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ﴾؛[4] واقعاً نظام کيهاني فوق العاده پيچيده است شگفت است و واقعاً اين دهها، صدها هزارها در آمارها و ارقام نميتواند در فضاي کيهاني حضور داشته باشد سر از ميلياردها و ميلياردها دارد حرف ميزند. تازه ميگويند اين طبقه اول است با اين وسعتي که دارد بنابراين اين نظام وجودي شايد اين قدر يعني نظام بدني انسان اين قدر شگفت و پيچيده نباشد! بله شايد از عناصر بيشتري ترکيب شده است ولي اين پيچيدگي شايد به آن حد نباشد.
اما آن چيزي که فوق العاده کرده بدن انسان را اين آميختگياش با نفس است اين نفس به عنوان لطيفه ربّاني مجرد و فعلاً مادي است اين تعلق تدبيري که نفس با بدن پيدا کرده اين موجود را فوق العاده کرده است به تعبير اهل معرفت طرفه معجوني است اين طرفه معجوني چگونه شکل ميگيرد؟ فوق العاده اين مسئله عجيب است! شما در فضاي فلسفي حتماً هستيد و ميبينيد که ما عوالم و نشئات مختلف را در انسان جمع کرديم؛ يعني نه تنها يک موجود جسماني است بلکه يک موجود نفساني است بلکه يک موجود روحاني است بلکه يک موجود الهي است؛ يعني وجود نازنين رسول مکرم اسلام علي بن ابيطالب(عليهما آلاف التحية و الثناء) در عين حالي «وَ هُوَ يَأْكُلُ وَ يَشْرَبُ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاق»[5] از اين طرف تا تارک اعلي ميرود و در سرزمين قدس اله قدم ميزند و حقايق را از آنجا فرا ميگيرد و ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾،[6] يعني از «عند» بالاتر و فراتر ميرود به «إن» ميرسد که جبرائيل امين توان همراهي و همسفري با پيامبر را ندارند همين يک انسان است. اين خيلي فوق العاده است اين خيلي عجيب است!
چگونه ميشود يک موجود به اين مرحله برسد؟ جماد جماد است، نبات نبات است، حيوان حيوان است، ملک ملک است، عرش عرش است، هيچ کدام از اينها اينجوري نيستند! اما اين تنها انسان است که کون جامع است و در همه حضرات حضور دارد و حضور تصرفي دارد به امر الله ميتواند در همه نظام هستي و گستره هستي حضور پيدا کند و خلافت الهي را إعمال کند. اين خيلي عجيب است! در بين فرشتهها ملائک و مقربان درگاه الهي يک نفر يک موجودي به نام انسان ميآيد و اينگونه تصرف ميکند معلمي ميکند مسجودي آنها را دارد ميآيد تا سرزمين خاکي و عنصري با موجودات طبيعي براي آنها کارگشايي ميکند.
خيلي عجيب است! فوق العاده عجيب است! اينکه خدا وقتي آسمان و زمين را آفريد نگفت: ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ﴾، ولي وقتي انسان را آفريد با اين شگفتي و اعجابي که در وجود اوست فرمود ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ﴾. واقعاً هم همينطور است. چرا که هر موجودي در مرتبه خودش ميتواند جايگاه کمالي داشته باشد اما يک موجودي باشد که در همه مراتب سر قله باشد در طبيعيات در عالم کهکشانها در همه عوالم حضوري در اين سطح پيدا کند اين نشان اعجاب و شگفتي فوق العاده است.
اين انسان در حقيقت دارد يک کاري بزرگي را انجام ميدهد و آن اين است که حالا ما داريم اين را به عنوان نمونه عرض ميکنيم که انسان بلحاظ بدن شريفترين موضوع در نظام عالم طبيعت را دارد نه بخاطر اينکه پيچيدگي بدني او زياد است بلکه آن چيزي که اين حقيقت پيچيده را پيچيدهتر و معجبتر کرده مسئله آميختگي او با نفس است. تمام داروهايي که ميخواهند بايد مواظبت کنند که اين تعلق تدبيري نفس و بدن آسيب نبيند. متأسفانه ما اينها را متوجه نيستيم. الآن ببخشيد همان داروهايي که در فضاي حيوانات و موشها و اينها آزمايش ميکنند، کمکم به همين انسان ميدهند!
ما نميخواهيم به اين وادي برويم ميخواهيم مقدمهاي را عرض کنيم که در بين همه علوم طبيعي علم طب به جهت اينکه موضوعش بدن انسان است شريفترين موضوع است. علوم نقش ظلي دارند نقش کشفي دارند و به تبع معلومشان ارزش و بها دارند اين قطعي است هر چه که معلوم قويتر علم هم قويتر است هر چه که معلوم پيچيدهتر علم هم پيچيدهتر است. برويم سراغ بحث خودمان؛ ما عنواني که الآن داريم راجع به آن بحث ميکنيم قلمرو تفسير است.
علم تفسير مثل ساير علوم حيثيت کشفي دارد حيثيت ظلي دارد ظل معلوم است همان که گياهشناسي علمي است ظل گياه. جانورشناسي علمي است ظل جانور. آنکه ذي ظل است جانور است آنکه ذي ظل است گياه است آنکه ذي ظل است انسان است اما علم حيثيت ظلي دارد حيثيت کشفي دارد حيثيت تبعي دارد. حالا تازه اگر با واقع منطبق باشد و صدق در او موجود باشد.
باز هم سريعتر ميرويم سر بحث اصل مطلب خودمان و آن اين است که ما علم تفسير را در حقيقت راجع به آن بحث ميکنيم تفسير هم يک علمي است که وجود دارد وجود تبعي دارد تبع چيست؟ تبع قرآن است تفسير دارد قرآن را تفسير ميکند. چون وجود تبعي و ظلي دارد بايد ببينيم که خود قرآن چقدر وسعت دارد چقدر امتداد دارد چقدر ظرفيت حضور را در هسته هستي دارد؟ اينجاست که در فضاي قلمرو تفسير ما يک حرف بسيار نويي بايد داشته باشيم. چون در اين کتاب يعني قرآن عزيز که يک حقيقتي است که ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ﴾[7] است اين اقتضا ميکند که علم تفسير به تبع کتابي که ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ﴾ به تبع اين حرکت کند. هر جايي که حضور قرآني هست تفسير هم بايد آنجا حضور پيدا بکند نميشود که قرآن در موضوعي در فضاي آيهاي را مطلبي را مطرح کند و علم تفسير آنجا حضور پيدا نکند. حالا اين شما هستيد و اين سخن که قلمرو تفسير را قلمرو اين دانش را ما بيان کنيم که اين دانش تا کجا امتداد دارد؟ تا کجا کشش و ظرفيت دارد؟
وقتي به خود آن معلوم که قرآن مجيد است مراجعه ميکنيم قرآن حکيم است قرآن کريم است مراجعه ميکنيم ميبينيم که هيچ اقليمي از اقاليم هستي نيست مگر اينکه قرآن آنجا دارد ميدانداري ميکند دارد فضاي اقاليم وجود را ميشکافد و حرف ميزند از آنجا. وقتي که از آفرينش انسان سخن ميگويد اوج قرآن در آن جاهاست البته فراتر از اين فضا، فضاي توحيدي است وقتي ميگويد: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[8] اين قله قرآن است اين بحث توحيدي که وحدانيت الهي را خود خدا شهادت ميدهد ما آيهاي بالاتر از اين آيه نداريم ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾.
قلمرو تفسير به تبع حضور قرآن در قلمرو وجود و اقاليم هستي از سرزمين توحيد گرفته تا جاهايي که ميفرمايد که مثلاً ما در باب زمين ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾[9] بعد وقتي وارد زمين ميشويم ميفرمايد که ما اين زمين را براي شما نرم و ذلول قرار داديم رام قرار داديم ﴿جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً﴾، اين اينجا هم قلمرو حضور قرآن است قرآن در اقليمي از اقاليم وجود نيست که حضور نداشته باشد. حالا گاهي اوقات رمزآلود سخن ميگويد و گاهي اوقات وسيعتر سخن ميگويد.
اينجاست که هر علمي که در ساحت علوم بشري دارد شکل ميگيرد ميآيد تا بتواند براساس آن دانشها اين حقايق هستي را تفسير کند چرا؟ چون قرآن در اين رابطه سخن دارد حرف دارد ميزند آيا در باب مباحث کيهاني حرف نميزند؟ در باب ستارگان و ثوابت و امثال ذلک حرف نميزند؟ نظم عالم وجود را قرآن از آنها حرف نميزند؟ ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[10] که آيت الله جوادي آملي از اين آيه خيلي بهره ميبرد و نظام فاعلي و غايي و دروني اشياء را براساس همين آيه تحليل ميکند؟ ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾، علت فاعلي، علت غايي، علتي که در درون اشياء وجود دارد و دارد هدايتشان ميکند اين خيلي مهم است.
يک وقت است که ما نظام طبيعي اشياء را مورد بحث و گفتوگو قرار ميدهيم آن وقت خدا ميفرمايد که ما اين زمين را اينجوري قرار داديم آب را براي رويش گياهان قرار داديم آفتاب ميتابد دريا اينگونه است صحرا اينگونه است ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾،[11] ما وارد اين حوزه هستيم که از آن جهت که خود قرآن يک گستره بسيار وسيع و عميقي دارد تفسير هم به تبع او اين قلمروها را بايد طي کند و خودش را به آن سطح برساند.
شما مسائل حقوقي، تربيتي، اخلاقي، مسائل قضايي مسائل جزايي، مباحث کيفري اينها مسائلي است که در فضاي علوم انساني شکل ميگيرد اين علوم انساني که امروز مسائل حقوقي دارد مسائل تربيتي دارد مسائل اجتماعي و سياسي و امثال ذلک دارد اينها را قرآن در عميقترين سطح دارد مطرح ميکند مسئله امامت جامعه را از آنچه را که در باب حضرت ابراهيم(عليه السلام) گرفته و ساير انبياي الهي و مسئله ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ﴾ و امثال ذلک، خيلي است.
آيات در ارتباط با مسائل اجتماعي و سياسي به گونهاي دارد مطرح ميکند که هويت دين را با سياست و حکومت آميخته ميبيند ما نميتوانيم اين فضاها را از يکديگر تفکيک کنيم اگر کسي با آيات الهي نزديک بشود و واقعاً هم بخواهد به عمق اين آيات برسد اين آميختگي گرايشها و رشتههاي بين ساير علوم را در متن قرار ميبيند. در بحثهاي تربيتي در بحثها اخلاقي حقوقي و قضايي اينها همه قلمرو تفسير است. حالا إنشاءالله در ادامه اين بحث را باهم بيشتر مرور خواهيم کرد و ببينم که قلمرو تفسير تا کجا است.
«و صلّي الله علي محمد و آل محمد».
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله عليه محمد و آله الطاهرين».
قبل از ورود به بحث، ما چون دورهاي که برگزاري ميکنيم دوره سطح چهار است و پژوهش در اين دوره به عنوان يک رکن اصلي است ما اينجا بنا نيست که کلاسي داشته باشيم و اين اهانت به آقايان هم محسوب ميشود و کلاس محسوب ميشود بايد حرکت جايگاه و کلاس و اينها حفظ بشود. من ذهنم رسيد که باهم مشورت کنيم و موضوعات تحقيقي را براي دوستان داشته باشيم که إنشاءالله محصول کار خودشان را هم بتوانند مشاهده بکنند حيثيت تحقيقي بدهند و علمي بدهند و ما بتوانيم در اين سطح و کلاسي که داريم باهم مرور ميکنيم اين مسئله را يعني مسئله فلسفه تفسير را تا حدّي به جايي برسانيم.
کاري که الآن با جناب آقاي رحمتي آغاز کرديم يک کاري است کار تحقيقي ايشان در جلسه اول و دوم روشن شد يعني ايشان ميروند به لطف الهي از مجموع آنچه را که داريم صحبت ميکنيم و گفتوگو ميکنيم در پايان يک جزوهاي تنظيم شود تدوين بشود با ساختار مناسب و شايسته که ايشان تشخيص ميدهند و بعداً هم ما ميبينيم که يک جزوهاي تدوين ميشود إنشاءالله يک جزوه علمي و بعد هم اين را ما مرور ميکنيم شايد براي دوره بعد که اين را تدريس ميکنيم هم غناي بيشتري پيدا بکند و هم برود تا يک سندي براي بحث فلسفه تفسير باشد. اين در خصوص جناب آقاي رحمتي که کار را مشخص ميکند.
با جلسه امروز فکر ميکنم که ما سه تا سرفصل عمده را داريم مرور ميکنيم. يک سرفصل که همين بحث امروز است که لااقل دو جلسه ما در ارتباط با آن بحث خواهيم کرد تحت عنوان قلمرو تفسير. يک بحث را هم سرفصلي را داشتيم که راجع به آن صحبت کرديم و به نظرم بحث خوبي مطرح شده است و ميتواند زمينه بهتري را هم إنشاءالله پيدا کند با کار تحقيقي که هست تحت عنوان ماهيت تفسير و قبل از آن هم بحث ضرورت تفسير و اينها هم پرداخته شد.
شما برادران بزرگوار هشت نفر هستيد براي اينکه اين کار علمي و اين کلاس نتيجه علمي و پژوهشي داشته باشد ما از همين جا آغاز بکنيم ببينيم از اين موضوعاتي که تا الآن مطرح شد کدام يک از اين موضوعات را دوستان انتخاب ميکنند و بروند راجع به آن تحقيق بکنند و مطالبي را جمعآوري کنند. گذشته را بررسي کنند کارهاي تفسيري که از قبل شده را بررسي کنند و ممکن است که مثلاً تحت اين عنوان قلمرو تفسير آن نکاتي که ما الآن داريم ميگوييم نباشد، عيبي ندارد. در حقيقت اين بحث را به لحاظ سوابق تاريخي بررسي ميفرماييد، تحقيقاتي که اقتضاي کار تحقيقي هست را خواهيد داشت.
يک بحث هم اين است که يکي از دوستان لطف کنند هر آنچه را که تاکنون در فضاي فلسفه تفسير گفته شده اينها را جمعآوري کنند دستهبندي کنند و تحقيق بکنند دو سه تا مقالهاي نوشته شده دو سه تا کتاب به اين صورت هست و درسگفتارهايي هم وجود دارد. يکي از دوستان بپذيرند اين مسئله را که ما ببينيم که امروز در فضاي علمي کشور در بحث تفسير، ما چه مايههايي را در خصوص آن بحثي که عنوان فلسفه تفسير ميگوييم وجود دارد؟ اين چهار پنج تا کار را ما الآن به عنوان کارهاي پژوهشي دوستان اگر محسوب بکنيم از همين جا هم الآ تقسيم کنيم که کدام يک از دوستان اين کارها را به عهده بگيرند و اين کار پژوهشي باشد که محصول کار بشود و بعد هم إنشاءالله در يک فرصتي ما کنفرانس داشته باشيم و دوستان بيايند و کلاس به اين صورت نگذرد. وقتي که شما وارد بحث ميشويد و گفتوگو ميکنيم هم دوستانتان اظهار نظر ميکنند هم ما از يک جهت ديگر بحث را دنبال ميکنيم و بالاخره چيزي در ميآيد.
اين چهار پنج جلسهاي که ما باهم گذرانديم هم بيشتر به اين است که ما با فضاي ذهني همديگر آشنا شويم ما از جهاتي همديگر را بهتر بيابيم و ببينيم که اين مجموعه چه خواهد شد؟ بنابراين خروجي اين کلاس نه بنده و نه يکي دو نفر، خروجي اين کلاس چه ميشود؟ ما بايد به لطف الهي يک سندي را در بخش فلسفه تفسير توليد کنيم که مجموع آنچه را که بنده به عنوان کسي که در خدمت شما هستم و تک تک شما به عنوان کار تحقيقي اين در بيايد و يک سندي بشود که کلاس فلسفه تفسير سطح چهار اسراء اين را توليد کرده است از مجموعه دوستاني که هستند.
پرسش: اين فلسفه تفسيري که فرموديد غير از آن فلسفه تفسير آقاي رحمتي است؟
پاسخ: جناب آقاي رحمتي دارند گفتهها گذشته ما و اکنون را دستهبندي ميکنند يعني اين کار عمده ايشان
پرسش: ...
پاسخ: چه خبر است؟ ما در حقيقت اگر يک حرفي بخواهيم بزنيم که ناظر به مباحث روزمان نباشد اين کامل نيست. الآن برخي از دوستان دارند همين عنوان فلسفه تفسير را درس ميگويند. با تحقيقي که کردند يا درسگفتاري که هست اينها موجود است و برخي از دوستان مثل آقاي عليدوست يا ديگران شايد بيست جلسه يا 21 جلسه يا 22 جلسه راجع به اين مسئله بحث کردند. ممکن است که در عداد بحثهاي ما نباشد عيب ندارد. شما بايد لطف کنيد بررسي کنيد يعني تحقيق شما اين است که آنچه را که در فضاي فلسفه تفسير تاکنون گفته شده چه کساني گفتند؟ چه زمينههايي وجود داشته و چه مباحثي است که عمده است و بايد به آنها پرداخته شود؟ همين جا ما تقسيم کنيم اگر جنابعالي به اين مسئله
پرسش: ...
پاسخ: براساس آنچه که ما گذشته باهم سرفصل داديم عمده است ما بايد کار خودمان را محفوظ نگه بداريم، ولي امروزه ميگويند اگر کار تحقيقي بخواهد بدون پيشينه باشد بدون توجه به فعاليتهاي علمي گذشته باشد اين اصلاً محسوب نميشود. ما بايد تاريخ داشته باشيم تاريخ اين گرايش را شايد در گذشته به صورت خاص نبود. الآن مثلاً فرض کنيد که قاعدههاي اصولي يا قاعدههاي فقيه هر دو قاعده را ميگويند از خود فقه درآوردند و بيرون از فقه که نبود. ما اصول را در درون فقه بيرون کشيديم قواعد اصولي و قواعد فقهي از درون فقه درآمدند. ما از درون تفسير اين بحثها را مييابيم وقتي ميرويم دنبال کار تفسير ميبينيم که منظرهاي مختلفي دارد قلمرو مختلفي دارد و امثال ذلک.
بنابراين هر کدام از دوستان، الآن بحث قلمرو تفسير هستيم.
پرسش: ...
پاسخ: ضرورت تفسير هم هست. ماهيت تفسير هم هست ... آن هم بحث خيلي خوبي است منبع عمدهاش هم جناب ياقوتي است. ما آن جلد هفت اسفار را آورده بوديم خيلي براي شما خوب بود. البته ما به اشتراک ميگذاريم يعني آنچه را که مطالبي که مال شماست به لطف الهي يک کنفرانسي هست و شما محصول کارتان را بيست دقيقه نيم ساعت گزارش ميدهيم و خيلي شيرين است. ما در جلسه بعد حتماً نيم ساعت گزارشي از هر کدام از آقايان که آماده باشند با مديريتي که جناب آقاي ... ميکنند جلو ميرويم که بيست دقيقه يا نيم ساعت حرف دوستان را بشنويم تحقيق دوستان را بشنويم بعد قطعاً شيرينتر ميشود قطعاً بحث ما علميتر ميشود پختهتر ميشود و دوستان هم ميتوانند نگاه نقادي هم بکنند يعني با يک نگاه نقادي بحثها را جلو ببريم که بحث پيش برود.
پرسش: ...
پاسخ: در بحث کلام که آن منبع را عرض کردم در بحث اسفار هست که ... در باب قلمرو تفسير حالا بحث را اجازه بدهيد مقداري جلو برويم به اميد خدا فضا را روشنتر بکنيم که الآن من ميخواهم نکاتي را عرض کنم که شايد ذهن شما برود به سمتي که به کدام منابع بايد مراجعه بشود!
پرسش: ...
پاسخ: آن هم يک بحث جدي است. يکي از مباحثي که به عنوان سرفصل اين مباحث وجود دارد بحث امکان تفسير است که آيا اصلاً تفسير امکان دارد يا نه؟ بسيار بحث خوبي است. قطعاً اينجور کار علمي کردن و تحقيقي کردن و کنفرانس دادن و به قلم درآوردن و به تحقيق خيلي ارزشمند است.
پرسش: ...
پاسخ: اتفاقاً يکي از سرفصلها هم همين است حالا شايد ما به صورت جدّي نميدانم به آن پرداختيم يا نپرداختيم؟ ميشود حالا اگر مايل باشيد، چون اين گرايشها براساس تمايل افراد است اگر اين را شما مايل باشيد ما ميتوانيم روي اين کار کنيم البته من بايد راجع به آن صحبت کنم درگاهش را ميتوانيد شما براي ما هم فراهم کنيد ما راجع به آن صحبت ميکنيم إنشاءالله.
پرسش: ...
پاسخ: آسيبشناسي در فضاي تفسير هم هست.
پرسش: ...
پاسخ: ميتوانند يک بحث محسوب شوند حالا بحث امکان تفسير شايد رويکردشان به تفاسير موجود باشد يعني وقتي تفسير ميگويند يعني تفسير کشاف، تفسير زمخشري، تفسير فخر رازي و ديگران، اين تفاسير است. يک وقت است که مراد از تفسير همان فهم است يعني گرايش به خود تفسير است نه مشخصاً کتاب تفسير و امثال ذلک که برميگردد به امکان فهم قرآن.
پرسش: ...
پاسخ: آن کتاب قطعاً يک بخشي را دارد مثلاً فرض کنيد در کتاب المظاهر الإلهية در خصوص کتاب يک بخشي دارد اينهايي که منبع هستند ولي آن مفاتيح الغيب مرحوم صدر المتألهين موضوعات مختلفي دارد در ارتباط با مبدأ دارد در ارتباط با معاد دارد اما بايد خودتان را با آن رويکرد جدا کنيد يعني آن مباحثي که تحت عنوان کلام الهي است را از اين کتاب جدا کنيد البته منبع هم هست. همه دوستان که خدا را شکر موضوع گرفتند و فقط يکي از دوستان تشريف ندارند.
ادامه بحثمان را باهم داشته باشيم تحت عنوان قلمرو تفسير. عرض شد که چون تفسير يک علم ظلّي است و به تبع قرآن اين علم شکل ميگيرد بايد ديد که تا کجا قرآن امتداد دارد؟ قرآن در چه زمينههايي حضور پيدا کرده و اظهار نظر کرده است؟ چرا؟ چون تفسير دارد آيات الهي را تبيين ميکنند و باز ميکند که چگونه است. ما در هر قلمروي که به لحاظ مسائل مختلف نظام هستي ميبينيم چه در عالم تشريع چه در عالم تکوين، ميبينيم که جدّي قرآن حضور دارد و يک حضور باهر غالب و قاهر و همه آن بحث را در چمبره خودش ميگيرد مثلاً همين بحث ارث که الآن حاج آقا روزها دارند خارج فقه را بحث ارث مطرح ميکنند، آن تسلط و سلطهاي که خداي عالم در فضاي ارث اينجور طبقهبندي بکنيد و دستهبندي بکنيد و يک نظم رياضي فوق العادهاي ايجاد بکند و الآن بعد از 1400 سال اين نظم متقن رياضيوار در باب ارث به گونهاي شده که همه فقها بعد از هزار سال با قاطعيت تمام فتوا ميدهد، اصلاً ميگويند کتاب ارث همان کتاب فرائض است چرا؟ چون فرض شده براي هم کدام فرضي است فرض يعني سهم. سهم پدر، سهم مادر، سهم اولاد، سهم طبقه أولي طبقه ثانيه طبقه ثالثه، ولاي عتق، ولاي ضامن جريره ولاي امامت، خيلي کتاب ارث انصافاً قرآن وارد شده است. بعد در باب ارث ميفرمايد: ﴿لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾[12] شما چه ميدانيد که اين تعييني که انجام شده براي چيست؟ اين خودش اعجاز است آن زمان قبل از اينکه اسلام بيايد ولاء و ارث را چگونه تقسيم ميکردند؟ به هر کسي که قدرت و غلبه بيشتري داشت مثلاً به پسرها ارث ميدادند به دخترها ارث نميدادند! به زنها اصلاً ارث نميدادند. شما همين را حساب بفرماييد همين امروز حاج آقا در بحث خارج فقهشان فرمودند که در چند جا زن نصف ميبرد در چند جا زن دو برابر ميبرد. نسبت بين کلالهها را چقدر زيبا در قرآن تشريح کرده است خودش يک اعجاز است و يک نگرش آماري و رياضيگونه فوق العادهاي در باب ارث حاکم است. اين قدر هم روايات وجود دارد يک کتابي است بنام «في کتاب علي عليه السلام» مال آقا علي بن ابيطالب(عليهما السلام) در باب ارث است که بسيار روايات فراواني هست از خود پيغمبر(صلوات الله عليه) شنيده است حضرت و ثبت کرده است.
ميخواهم عرض کنم در هر زمينهاي که قرآن وارد ميشود شما حساب کنيم که اين قصه با چه قدرت و صلابتي است. در بحث امامت اجتماعي جامعه ببينيد با چه قدرت و صلابتي دارد حرف ميزند وقتي که از ابراهيم خليل حرف ميزند و به ابراهيم گفت که در ارتباط با ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾[13] وارد اين حوزه امامت ميشود و امامت را عهد الهي ميداند و از مواثيق قطعيه ميداند و انسانها را در حد حضرت ابراهيم اينجور آزمون ميکند تا او را به مقام امامت برساند ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرات﴾، اينها خيلي مهم است اينها مسائلي است که با يک غلبه و قهري است قهر نه به معناي خشونت، بلکه قاهريت علمي وارد ميشود و حرف ميزند.
چرا مثلاً در گذشته بشر در مسائل حقوقي يا مسائل اجتماعي سنتهاي اجتماعي با غلبه و بسياري از سنتهايي که وجود داشت مثلاً ولاء ضامن جريره ولايي بوده که از باب «دمک دمي، حربک حربي و سلمک سلمي» با يک عدهاي پيمان ميبستند ﴿عَقَدَتْ أَيْمانُكُم﴾، پيمان ميبستند بر مبناي اين پيمان ارث تعيين ميشد. اين ارث امضا شده در شرع. خيلي مهم است اگر جامعه اسلامي با يک جامعه ديگري پيمان ببندند که اگر کسي بناحق به ما حمله کرد يا اگر کسي بناحق به شما حمله کرد ما باهم همپيمان باشيم و دفاع کنيم. در گذشته بناحق و به حق نبوده، هر کسي به شما حمله کرد «دمک دمي و لحمک لحمي» همين! اما الآن در اسلام ميگويند که اگر کسي بناحق حمله کرد ما ميتوانيم به کشور برادر ديگرمان کمک کنيم. اين براساس «دمک دمي» است «لحمک لحمي» است. اين غلبه و قهري که کلام الهي در حوزه مسائل حقوقي، مسائل اخلاقي، مسائل خانوادگي دارد راجع به فرزند که مادر نسبت به فرزند و فرزند نسبت به مادر حقوقي دارد حالا از سنت معصومين هم بجاي خود.
حالا چون در بحث تفسير ميخواهيم عرض کنيم ميخواهيم بگوييم که کدام قلمرو هست که قرآن حضور پيدا کرده و تفسير هم به تبع آن بايد حضور پيدا کند. يک قلمرو کلانش را در اين جلسه عرض کنيم بعد ببينيم که چگونه است؟ يکي از عمدهترين قلمروهايي که خود قرآن به صورت صريح و روشن آن را بيان ميکند و بيان ميفرمايد که در حقيقت ما اينها را بيان کرديم تا شما به حق و حقيقت آشنا شويد همان آيهاي است که در اواخر سوره مبارکه «سجده» است: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾، اين يک قلمرو بسيار وسيعي را در گستره آياتي که قرآن در آن گستره حضور دارد دارد مشخص ميکند. آيات آفاقي آيات انفسي آيات معارفي. اين سه حوزه حوزهاي است که قرآن در آن حضور دارد و آيات خودش را در اين رابطه مطرح ميکند.
﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ﴾، اين ﴿يَتَبَيَّنَ﴾ همان تفسير است يعني شما تفسير آفاقي بکنيد، شما تفسير انفسي بکنيد، شما تفسير معارفي داشته باشيد! مگر تصريح نکرده؟ ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ﴾، يعني روشن بشود براي شما. ما بايد به تفسير آفاقي بپردازيم يعني يکي از قلمروهاي عمدهاي که علم تفسير بايد راجع به آن کار بکند همين است. آفاق را شما حساب بفرماييد آفاق وقتي در لغت معنا ميشود يعني هم جهان، همه عالم، گيتي. شما در کتاب لغت مراجعه بفرماييد آفاق يعني افقها جمع افق است و افق يعني کرانه تا کرانه يعني کرانه تا کرانه هستي هر چه که وجود دارد اين آيات الهي است هيچ چيزي در نظام طبيعت نيست که از آيت الهي محسوب نشود.
بحث سير آفاقي يعني تمام دانشهايي که بشر در حوزه علوم طبيعي و علوم رياضي که در بحثهاي کهکشاني وجود دارد چون کيهان است نظام هستي است آفاق است راجع به خورشيد، راجع به ماه، راجع به زمين، راجع به دريا، صحرا، همه چيزهايي که اينها آيات آفاقياند اگر فرمودند که مثلاً.[14] ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ﴾، همه اينها آفاقاند دارد به اينها با اين هم تصريحات روشن در باب اينگونه از موجودات. گاهي اوقات سوگندي که ياد ميکند به زيتون: ﴿وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ﴾ ﴿وَ طُورِ سينينَ﴾ ﴿وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمينِ﴾ ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ ٭ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ﴾؛[15] اينها همه آيات آفاقي است که دارد مطرح ميشود.
پس يک قلمرو کار تفسيري ما به حوزه آيات آفاقي برميگردد ما اگر واقعاً دوستان و برادران بزرگوار! ما اگر اين فضا را به فضاي تفسير بيافزاييم حالا تفسير کشاف داريم تفسير کبير داريم تفسير مرحوم قمي داريم تفسير ثقلين داريم و اين همه تفاسيري که الحمدلله اهل شيعه و اهل سني نوشتهاند هيچ کدام از آنها راجع به مسائل آفاقي نيست. يک انسان بزرگي مثل ابن أبي الحديد معتزلي ميآيد چقدر اين مرد باسواد بوده! چقدر اين مرد بزرگ بوده! خيلي! تاريخ را تا ميفرمايد که تا زمان نوح بلد هستم قبل از نوح چه اتفاقي افتاد من خبر ندارم! در نهج البلاغه است که حاج آقا چون خطبههاي نهج را شرح ميکردند يکي از منابع ايشان همين نهج البلاغه ابن أبي الحديد معتزلي است ايشان اين را دارد. يا مثلاً در باب سوره مبارکه «تکاثر» ايشان ميفرمايد که حاج آقا چند بار اين را نقل کردند و حتماً من هم مراجعه کرده بودم به همين کتاب، ميفرمايد که من اين خطبه را بيش از هزار مرتبه خواندم! و در هر مرتبهاي که ميخواندم يک نکته جديد ميگرفتم! ماشاءالله! در برخي از موارد در باب علي بن ابيطالب(عليهما السلام) اين گرچه معتزلي است اما انصافاً در باب ولايت علي بن ابيطالب خوب قلم زده و نه از جايگاه آن ولايتي که ما به عنوان ولايت شيعي خودمان تلقي ميکنيم و غدير را قبول داريم! در باب غدير هم ايشان براساس «الحمد لله الذي قَدَّم المفضول علي الفاضل»[16] جلو ميآيد! مسلّم ميداند که اين خلفايي که آمدند مفضول هستن و علي بن ابيطالب فاضل است اما بالاخره اين کار يک کاري است که تحت اراده الهي انجام شده است پس خدا هم به اين امر راضي بوده است اين مسئلهاي است که بايد به لحاظ کلامي بررسي کرد که آيا در عالم تشريع اينگونه است؟ چون در عالم تشريع خداي عالم راه را نشان ميدهد و امر را به اختيار خود انسان قرار ميدهد که انسان بررسي بکند. ولي بالاخره ايشان کاملاً ميداند که فاضل علي بن ابيطالب است و ديگران مفضولاند و حالا رجحان و برتري به هر صورت که باشد خيلي از علي بن ابيطالب در اين اثر ماندگار خودش دارد.
ايشان به لحاظ علمي و تاريخي يک انسان فوق العادهاي است کمتر مثل ايشان پيدا شده که اينجور قلم بزند. ما يک مقداري بايد حوزه خودش را در مسائل تفسيري در خصوصاً تفسير آفاقي راه خودش را با مراکز علمي و دانشگاهي نزديک بکند. اين سرفصل جدي در فضاي علمي است چون ما که آيات آفاقي را نميتوانيم بررسي کنيم زمينشناسي جانورشناسي گياهشناسي همه اينها تفسير آيات آفاقي است اگر ما چنين نگاهي به علوم داشته باشيم اين نوع نگاهي که الآن براي ما وجود دارد که جبههگيري شده علوم طبيعي و تجربي و رياضي در مقابل علوم ديني قلمداد ميشوند اين جريان منفي خراب ناشايست انصافاً که اين دو جبهه علمي را در مقابل هم دارد قرار ميدهد شما اينجوري فکر ميکنيد اين خطر برداشته ميشود.
همانطوري که براي آنها هم در بحث علم ديني آقا ميفرمايند که آنها گفتند نظام طبيعي، ما ميگوييم نظام خلقت. فرق بين طبيعت و خلقت خيلي زياد است. اين تعاملي که الآن دارد اتفاق ميافتد به عنوان اينکه قلمرو تفسير را ما تفسير آفاقي ميدانيم و تفسير آفاقي را تفسير قرآن ميدانيم و نظام طبيعي و کيهاني و رياضي که در نظام هستي وجود دارد اينها را هم آيات آفاقي تلقي ميکنيم پس ما در يک جبهه داريم کار ميکنيم در يک سنگر هستيم يک عده آيات مثلاً انفسي را دارند دنبال ميکنند که حالا توضيح ميدهيم. يک عده هم آيات آفاقي را تفسير ميکنند يک عده هم آيات معارفي را تفسير ميکنند. يک کلانپروژهاي هم در فضاي علوم انساني شکل گرفته که خداي عالم مباحث حقوقي را بحثهاي سياسي را، بحثهاي مديريتي را بحثهاي اخلاقي و تربيتي را دارد ميگويد. اينها همه را ما نميتوانيم بگوييم که قرآن به لحاظ مسائل تربيتي مسکوت گذاشته فضا و راجع به آن بحثي نکرده است يا راجع به مباحث حقوقي قرآن ساکت است و بحثي ندارد! «إلي ماشاءالله» حالا نظام که عرض ميکنيم مطالبي که در بحث حقوق مطرح شده است هست. اين هم يک کلانپروژهاي است که در فضاي قرآني وجود دارد و اگر در فضاي علوم انساني ما بخواهيم وارد شويم به عنوان يک منبع، قطعاً قرآن دارد راهنمايي ميکند جهت ميدهد.
مثلاً مباحث قضايي از جمله مسائل علوم انساني در امروز است در بحث علوم انساني بحث قضا است بحث جزاء است اينها حقوق قضا است اينها هم از جمله مسائلي است که بايد پرداخته شود خود همين قرآن ميتواند محور وحدت همه علوم باشد؛ يعني هر دانشمندي در هر رشتهاي که کار ميکند چه آفاقي باشد چه انفسي باشد چه معارفي باشد چه علوم انساني باشد چه ساير علوم، همه و همه ﴿ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ﴾،[17] حالا برخيها را به صورت گسترده مطرح کرده است و برخي را به صورت محدود.
ما نميگوييم که قرآن آمده جانورشناسي کند، گياهشناسي کند، زمينشناسي کند، اينها نيست! اما اين حرکتهاي علمي را قرآن تفسير ميکند وقتي ميفرمايد که آيا نگاه نميکنيد آيا تحمل نميکنيد که ما چگونه زمين را ذلول قرار داديم؟ آيا به اين تنوع ميوهها و کثرتهايي که وجود دارد ﴿وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِها﴾، شما خاک يکسان داريد زمين يکسان داريد هواي يکسان داريد آب يکسان رسيدگي يکسان داريد اما يکي شده ميوه آنچناني و ديگري شده اينچناني، يکي رنگش اينجوري است و فلان! همه اين تغييراتي را که شما در تابستان وقتي به مزرعهاي ميرود ميبيند که از گياهي و نباتاتش مثل خربزه و هندوانه گرفته تا گلابي اين تنوع وسيع در يک سرزمين دارد اتفاق ميافتد آب و خاک و هوا و اينها را خدا داده و آيا اينها تفسير نيستند؟ آيا اين تفسير آيات آفاقي حضرت حق سبحانه و تعالي محسوب نميشوند؟ ما چرا ميآييم حوزه يک سلسله رسالتهايي دارد و کار ميکند دانشگاه هم کار ميکند حاج آقا در بحث علم ديني حتماً ملاحظه فرموديد ميفرمايند که اگر نگوييم دانشگاه روي علم ديني کار بکند مقدستر از حوزه است کمتر از او نيست، چرا؟ چون حوزههاي دارند ميگويند که خداي عالم چه گفت، دانشگاهها دارند ميگويند که خداي عالم چکار کرد! پس ما در يک جبهه واحد داريم کار ميکنيم از همديگر خيلي ميتوانيم استفاده کنيم. نظام معارفي خودمان را نظامي که در فضاي فلسفي ايجاد ميکند ميگويد ﴿حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق﴾، اين آيه يعني چه؟ يعني نظام آفاقي به شما يک چيزهايي ميگويد و شما بعد ميفهميد که «هو المبدأ»ي هست «هو المنتي»ي هست. ﴿حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق﴾، آيات آفاقي را ميگويد بررسي کنيد ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ﴾ تا چه بشود؟ ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾، يعني شما طبيعتگرايي نداشته باشيد خلقتگرايي داشته باشد که با بررسي اينها برويد به سمت اينکه مبدأ و منتها را پيدا کنيد.
اينکه حالا درختي است و زميني است و آسماني است و اينها پسفردا جمع ميشوند اينکه هنر نيست هنر اين است که از لابهلاي اينها عبور کنيد و اينها معبر و مجوز خود قرار بدهيد ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: يعني اين دو حوزه علمي که بنام دانشگاه و امثال ذلک است نه اينکه آنها دارند فعل خدا را گزارش ميکنند اينها دارند قول خدا! نه، همه دارند بررسي ميکنند که قول الله چيست. آن کسي که دارد قول الهي را هم بررسي ميکند ميگويد او گفته است که در فضاي معرفتي اين کار را بکنيم و يا در عبادت اينجوري عمل کنيم و در فضاي مثلاً حقوق و اخلاق اينگونه عمل کنيم. او گفته است «قال الله، قال الله، قال الله»! او هم ميگويد «فعل الله، فعل الله، فعل الله»! به هر حال هر دوي اينها ضمن اينکه در موضوع خاصي کار ميکنند يکي حقوق است يکي تربيت است يکي سياست است يکي اجتماع است يکي آفاق است يکي انفس است اما همه اينها ميروند به سمت اينکه مبدأ و منتها را بيايند ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾، اين «حتي» براي غايت است ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾.
در حقيقت با تفسير آفاق، انسان به حوزه مبدأشناسي و منتهيشناسي منتهي ميشود. پس ما تفسير آفاقي را داريم و يکي از بحثهاي جدي است و اصلاً عنوان تفسير آفاقي است. در کنار تفسير آفاقي، تفسير انفسي است. همين ديشب که ما بحث کتاب المظاهر الإلهيه را داشتيم بحثي را جناب صدر المتألهين در خاتمه مطرح ميکنند «في أحوال تعرض يوم القيامة» تحت عنوان اينکه اين زقوم و طوبي يک شجره زقوم مطرح است و يک شجره طوبي. اين شجره طوبي کجا رشد ميکند؟ ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبي لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ﴾،[18] اين شجره طوبي است در مقابلش شجره زقوم است. اين شجره طوبي کجا غرس ميشود؟ اين قطعاً در حوزه نفس انساني غرس ميشود و الا ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ اين در کجاست؟ اين نفس انساني است که ايمان و عمل صالح را ميپذيرد. پس اصل اين شجره در نفس انساني غرس ميشود. تعبير جناب ابن عربي و تبع او جناب صدر المتألهين اين است که زميني که شجره طوبي در آن زمين و در آن سرزمين غرس ميشود که خداي عالم غرس ميکند اين سرزمين نفس انساني است. اين تفسير انفسي است.
کما اينکه شجره زقوم هم در نفس انساني است. نفس چون يک حقيقت مشکک است مرحله عاليهاي دارد ملکوت اعلي است ملکوت اسفل دارد. اين ملکوت اسفل او زمينه است زمين است براي رويش شجره زقوم، به دنبال حسد و کبر و غرو و نخوت و آز و سوء خلُق و امثال ذلک ميرود وقتي نفس انساني گرايش پيدا کرد به سمت طبيعت و به سمت زمين، اين نفس سرزميني ميشود براي رويش شجره زقوم. کما اينکه اگر اين نفس تعالي بيابد نه تداني، تعالي بيابد و به سمت ملکوت أعلي حرکت بکند خود اين نفس زمينهاي ميشود براي رويش شجره طوبي و الا ما جاي ديگري نداريم که شجره طوبي کجا رشد ميکند؟ شجره زقوم کجا رشد ميکند؟ ما يک زميني نداريم که بگوييم مثلاً در شمال اين زمين اينجاست و جنوبش اينجاست در شمال زقوم است و در جنوب طوبي. اين حرفها را نداريم.
اين ميشود تفسير انفسي، نفس انساني زمينه است، ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ٭ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ﴾[19] در آن احسن تقويماش ملکوت اعلي را در نظر ميگيرد و شجره طوبي در آن غرس ميشود همه اينها وجود دارد همه آيات و شواهد ق آني وجود دارد. لذا کساني که با يک رويکرد انفسي دارند نگاه ميکنند همين مسئله است بعد ميفرمايند که خداي عالم همين جناب ابن عربي در برداشتها خيلي فوق العاده است حاج آقا ميفرمودند که مرحوم علامه در بحثها ميفرمود که ابن عربي دامن دامن مسئله ميفهمد.
خدا فرمود که ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾،[20] يعني چه؟ يعني آنچه را که ما از زينتهاي کواکبي قرار داديم زينت زمين است. ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾، يعني زينت زمين است زينت زمين انساني چيست؟ ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾،[21] پس همين زمين نفس انساني و جان انساني همان جايگاهي است که خداي عالم اين زينتها را که علم است معرفت است تقواي است خير است فضائل نفساني است ووو امثال ذلک را در اين سرزمين ميکارد. اين ميشود تفسير نفسي. اين قلمرو تفسير است انکار نکنيم. اگر چيزي به ذائقه ما نخورد و ما نتوانستيم به لحاظ علمي همراه باشيم انکار نکنيم. الآن هيچ کسي نميتواند در اينکه شجره طوبي وجود دارد و شجره طوبي بر مبناي ايمان و عمل صالح شکل ميگيرد ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبي لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ﴾، اين طوبي يعني شجره طوبي. اين شجره طوبي ريشهاش چيست؟ ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ است اين ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ در کدام زمين غرس ميشود؟ ميگويد در خارج از نفس انساني آيا جايي داريم که ايمان و عمل صالح باشد؟ غير از جايگاه نفس انساني که وجود ندارد و اين را شما تسرّي بدهيد تسرّي بدهيد در همه گسترهها ميبينيد که قضيه، قضيه متفاوتي است يعني آيات أنفسي است.
آيا شما هيچ فکر ميکنيد که ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾، ايشان ميفرمايد که بله، آنچه که در نظام طبيعت است اينگونه است اما آنچه که در نظام انساني است، زينت است براي زمينه انساني که نفس انساني است مگر خدا در قرآن نفرمود که ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾؟ اين ﴿زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ همين است.
يک سلسله آياتي هم هستند که فراتر از آيات آفاقي و انفسي است باز هم ملاحظه کنيد برميگرديم به همين آيه: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ﴾، يک؛ ﴿وَ في أَنْفُسِهِمْ﴾، دو؛ ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ که ما از جايگاه معلول به علت برسيم از جايگاه آيه به ذو الآيه برسيم؛ اما چرا مستقيماً راجع به ذو الآيه نيانديشيم؟ چرا به آيات براساس بيان آقا سالار شهيد در دعاي عرفه: «أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك»، شما براي اينکه بگوييد آفتاب وجود دارد شعاعي وجود دارد ميگوييد که اين شعاع خورشيد است پس آفتاب در آمده است. «آفتاب آمد دليل آفتاب»،[22] چرا دنبال شعاع هستيد؟ اين شعاع پرتو آن آفتاب است اول او درآمد بعد اين درآمده است اين نميتواند مبناي او باشد! چرا به دنبال او نيستيد؟ آن سرزمين اصلي از آنجا نشأت گرفته و به اينجا آمده است.
بنابراين ميفرمايد: ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾، آيا کفايت نميکند براي اينکه شما به حق و حقانيت حق سبحانه و تعالي پي ببريد به خودش توجه بکنيد؟ به خود هستي تحقق بدهيد؟ اينکه افرادي مثل جناب فارابي و جناب ابن سينا اينها را بحث برهان صدّيقين ميدانند ميگويند صدّيقين برهانشان چيست؟ برهانشان اين است که از واسطه استفاده نميکنند با تأمّل در هستي به هستي واجب پي ميبرند نه اينکه بگويند اين آيات وجود دارد و از طريق اين آيات بخواهند برسند، نه! اين نيست با بررسي خود هستي به ذات واجب سبحانه و تعالي پي ميبرند.
اين هم يک دنياي ديگري است تفسير معارفي است. تفسير معارفي فراتر از تفسير آفاقي و تفسير انفسي است با بررسي آيات توحيدي است اين آيه ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾[23] را ما با چه چيزي تفسير کنيم؟ يعني چيزي هست که بخواهيم واسطه قرار بدهيم در اينکه خدا را بخواهيم در آن فضا بشناسيم؟ بنابراين قلمرو تفسير را ملاحظه ميفرماييد که خيلي فراتر از آن چيزي است که هست. تا هر کجا که قلمرو آيات و کلام الهي است تفسير امتداد پيدا ميکند و کشش دارد و ظرفيت دارد و لذا ميتواند محور همه علوم باشد قرآن محور همه علوم باشد و البته هر علمي سهم بيشتري دارد طبيعي است که آن علم در آن علم قرآن بيشتر راجع به آن سخن گفته است ولي از تين و زيتون گرفته نميخواهد تينشناسي بکند ولي ميگويد که قسم به تين! يعني برويد بررسي کنيد اين ميوه به نام انجير و به نام زيتون چه آثاري و چه خواصي و چه طبيعتي ميتواند براي شما داشته باشد؟ قسم ميخورد همانطوري که به کهکشانها قسم ميخورد ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ ٭ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ﴾؛[24] اين خدايي که دارد اينها را آيت خودش معرفي ميکند، يک؛ و بعد ميگويد از طريق اين آيه به ذو الآيه برسيد، دو؛ و آثار و ثمرات و نتايجش را در زندگي خود بکار بگيريد، سه؛ اينها هست و وجود دارد.
لذا قرآن ميتواند محور همه علوم باشد و همه عالمان و انديشمندان در هر ساحتي که از آن به عنوان ساحت علمي ياد ميشود کنار هم جمع بکند همه و همه در تحت محوريت قرآن ميآيند. آن عارفش ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾، آن حکيمش ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ﴾، آن زيستشناسش آن طبيعيدانش آن منجمش آن هيوي همه و همه الآن ميتوانند با محوريت قرآن وارد بحثهاي علمي شوند و يک همافزايي فوق العادهاي اتفاق بيافتد. واي که چقدر خوب خواهد شد اگر ما با محوريت قرآن حرکت کنيم!
فيلسوف وقتي نگاه ميکند محصول کارش را ميدهد به يک زيستشناس. ميدهد به يک گياهشناس، چرا؟ چون يک نگاه الهياتي دارد ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾، اين دنبال تين و زيتون است! اين دنبال إبل و غنم است! اما آن دارد با ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ جلو ميآيد و اين همافزايي اتفاق ميافتد. اين از اين حقيقت آشنا ميشود او از اين حقيقت پرده برميدارد و اين ميتواند براي ما يک جايگاه ديگري را ايجاد بکند.
بنابراين حالا ما إنشاءالله باز هم در ارتباط با قلمرو تفسير باهم صحبت خواهيم کرد تا ببينيم چه خواهد شد!