1400/06/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه تفسیر
مستحضريد که در بحث فلسفه تفسير به عنوان يکي از دانشهاي نوپديدي که اتفاق افتاده است حالا لااقل در قالبها آکادمي و علمي اتفاق افتاده همين فلسفههاي مضاف است فلسفه فيزيک فلسفه شيمي فلسفه علم فلسفه فقه فلسفه کلام فلسفه فلسفه، فلسفه تفسير هم از اين است. در حقيقت يک علم درجه دوم است از اين جهت که دارد نگاه ميکند به اينکه حقيقت تفسير چيست و چه هدف و غايتي براي آن وجود دارد؟ موضوع آن چيست؟ شيوه و روش آن چيست؟ چه جايگاهي براي آن وجود دارد؟ و آن چيزهايي که معمولاً در آن رؤوس ثمانيه ديده ميشد اين بحثها دنبال ميشود.
ولي در جلسه اول هستيم و جا دارد که در ارتباط با اصل تفسير در باب قرآن سخن بگوييم. آن زماني که در باب همين تفسير تسنيم يک قلم زده ميشد، سخن اين بود که اگر يک حقيقتي نور باشد روشن باشد و روشنايي و نورانيت داشته باشد اين چه نيازي به تفسير دارد؟ اگر يک چيزي در پسِ پرده باشد در پسِ ستار و حجابي باشد، بايد ابصار کرد پردهبرداري کرد رونمايي کرد آن را آشکار کرد اما اگر يک چيزي نور شده ﴿و اتبعوا النور الذي انزل معه﴾ نور شده خداي عالم قرآن را نور معرفي کرده است آيا نور نيازمند به تفسير است؟ نيازمند به اين است که علومي بيايد و پردهبرداري بکند؟ اين يک مقداري پارادوکس نشان ميدهد معما نشان ميدهد که اگر يک حقيقتي عين نور بود نورانيت و روشنايي داشت تفسير کردن از آن خيلي نميتواند معنا پيدا کند.
بايد ديد که معناي تفسير در باب قرآن چيست؟ اگر يک مطلبي باشد که آن مطلب ساده باشد بسيط باشد بدون پيچيدگي باشد و عمق چنداني نداشته باشد از جوانب مختلف ديده نشود اين نيازي به تفسير که ندارد بسياري از علوم هستند که همان که ارائه ميشوند اين کفايت ميکند. مثلاً فرض کنيد براي گياهشناسي يا مثلاً جانورشناسي و امثال ذلک، ما تفسير نميگذاريم همين که گفته ميشود مثلاً اين جانور فرض کنيد که خزنده است يا چرنده است يا پرنده است و امثال ذلک، اينها به لحاظ اينکه سطح معرفتي عميقي ندارند چند لايه ندارند ابعاد مختلف ندارند تفسيري براي اينها نيست.
اما اگر يک حقيقتي ولو نور ولو روشن اما از افق برتر آمده از افق غيبي آمده، اين از جايگاه اله آمده است که«إنه لدينا لعلي حکيم» گرچه عربي مبين است در نشأه نازله، اما در نشأه عاليه اين عربي قابل فهم نيست آن حقيقت علوي و سماوي دارد «إنه لدينا لعلي حکيم» آنجا اصلاً بحث انزال و تنزيل و نزول و اين حرفها نيست ﴿إنک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم﴾ اين قرآني که از آن نشأه و از آن مرحله آمده و چندين لايه گذرانده چندين سطح را گذرانده چون حبل آويخته است حبل انداخته که نيست حبل ممدود است اين حبل ممدود نشاندهنده اين است که از آسمان به زمين اين قرآن است. طرفي از آن بدست شما و طرفي از آن بدست پروردگار عالم است. براساس آنچه که در روايات آمده است، قرآن اين است. يک طرفش بدست شماست و طرف ديگرش بدست پروردگار عالم است.
ما اگر از تفسير قرآن سخن ميگوييم اول بايد توجيه داشته باشيم که آيا قرآن تفسيربردار هست يا نيست؟ و اساساً تفسير قرآن يعني چه؟ از «ما هو» بحث و اين عنوان بحث کنيم که «التفسير ما هو»؟ تفسير قرآن چيست؟ اگر از يک سويي گفته ميشود که قرآن نور است و از سوي ديگر گفته ميشود که «القرآن يفسر بعضه بعضا» آيا نور نيازمند به تفسير است؟ نور چيزي که «ظاهر بذاته و مظهر لغيره»اگر نور «ظاهر بذاته و مظهر لغيره» است چه کسي ميخواهد آن را شرح بدهد؟ يعني يک نفر ميخواهد آفتاب را تشريح بکند!؟ آفتاب آمد دليل آفتاب. نيازي ما به مفسير و پردهبردار و رونماکننده و اين حرفها نداريم. اينها بايد روشن بشود که ـ اين مطلب مهم است که ـ چون قرآن درست است که عربي مبين است اما «إنه لدينا لعلي حکيم» از آن جايگاه و منزلت آمده، مراتب وجودي مختلفي را طي کرده است از جايگاه اله آمده است که آنجا نه عربي است نه عبري است نه فارسي است نه تازي است هيچ! اصلاً در آنجا لفظ نيست معنا نيست حتي. آنجا جز حقيقت چيز ديگري نيست آنجا حقيقت «علي نحو الشهود» تلقي ميشود لذا نفرمود که تو مييابي ميفهمي «إنک لتعلم»! فرمود: «إنک لتلقي القرآن» آنجا تلقي است و مراد از تلقي يعني حقيقت را دريافت کردن.
آنجا بحث تنزل و نزول و انزال و اين حرفها نيست بحث به گونهاي است که با حقيقت شهودي قرآن، انسان يا حقيقت وجود قرآن. آنچه که الآن ما داريم قرآن اعتباري است قرآن نازل است قرآني است که در قالب لفظ و عبارت و سوره و آيه و جزء و حزب درآمده است. اينکه قرآن به معناي حقيقي نيست. اين قرآن يک قرآن اعتباري است که در حقيقت وجود ظلي دارد وجود حکايي دارد اين قرآن دارد از آن قرآني که در قلب پيامبر است «نزل علي قلبک» آن اصل است و اين دارد از آن حکايت ميکند اين وجود ظلي و ذهني آن وجود است.
چون قرآن ولو نور باشد در درجات عاليه است، ما بايد در حقيقت ذهن را و انديشه را و افکار را به گونهاي تقويت کنيم که بتواند اين نور را در مرتبه برتر و عاليتر و از جنبههاي مختلف و نظاير آن ببيند. وقتي سخن از توحيد ميشود سخن از اسماء الله و اوصاف الهي ميشود اين اسماء مرتبه اينها کجاست؟ وقتي گفته ميشود ﴿صراط الله الذي له ما في السموات و ما في الارض﴾ اين ﴿صراط الله﴾ کجاست؟ چه جايگاهي دارد؟ اگر اين قرآن است اگر نور است اين ﴿صراط الذي له ما في السماوات و ما في الارض﴾ يعني اين صراط از حقيقتي صادر شده است که اين حقيقت چيست؟ مالک آسمان و زمين است.
ميگويند تعليق حکم بر وصف مشعر به علّيت است وقتي گفته ميشود که از صراطي تبعيت کنيد که اين صراط از آن خدايي است که آسمان و زمين در اختيار اوست يعني اين صراط انسان را به آن جايگاه ميرسد اين قرآن انسان را به آن جايگاه هدايت ميکند چون جايگاه رفيع است بلندمرتبه است آگاهانه انسان ميتواند به آنجا راه پيدا کند وگرنه امکان ندارد.
لذا مراد از تفسير اين است که ما مرتبه برتر و والاتري که انسان در مرحله نازله قدرت راهيابي به آنها را ندارد آن مراحل را بخواهيم براي انسان باز کنيم و روشن کنيم که قرآن در نشأه طبيعت و دنيايياش چيست؟ قرآن در نشأه ملکوتياش چيست؟ قرآن در نشأه جبروتياش چيست؟ قرآن در نشأه لاهوتياش چيست؟
اگر گفتيم که خدا رحمت کند حکيم صدر المتألهين در همين کتاب المظاهر الإلهيه ميگويد براي قرآن منازلي است منازل قرآن، وقتي گفتيم قرآن نازل شده يعني نازل هم نه يعني به معناي اينکه پرتاب شده يا انداخته شده است! منازلي را طي کرده مراتبي را طي کرده است اين مراتب را ما بايد يادآور شويم اين مراتب نشئات وجود است لذا يک قرآن عقلي داريم يک قرآن مثالي داريم يک قرآن مادي داريم که قرآن مادي در قالب لفظ و عبارت دارد خودش را نشان ميدهد.
ما با قرآن لاهوتي کاري نداريم دست ما به آنجا نميرسد ﴿إنک لتلقي القرآن من لدن علي حکيم﴾ تازه اين مال جبروت است قرآن لاهوتي قرآني است که از جايگاه اسماء و صفات الهي ميجوشد لاهوت مقام اسماء الهي است و شما که ميبينيد ذيل آيات الهي اسماء الله وجود دارد ﴿غفورٌ عظيمٌ حکيمٌ رؤوفٌ﴾، ﴿و من الناس يشري نفسه البتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد﴾ حتماً با بحثهاي حاج آقا آشناييد ذيل اين بحث ميگويند که چگونه است؟ استدلال حاج آقا اين است اصلاً يک قاعده تفسيري است که در حقيقت اين اسماء اللهي که ذيل آيات است منشأ اصلي اين آيات هستند منشأ اين آيات اين اسماء هستند.
اين آيه که فرمود: ﴿و من الناس يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد﴾ يعني چه؟ يعني اين ﴿و الله رؤوف بالعباد﴾ منشأ آن است؛ يعني چون خداي عالم ـ استدلالي که حاج آقا دارند در تفسير اين است که چون خداي عالم ـ به عباد لطف دارد و رؤوف است عدهاي را براي اينکه جانشان را فدا بکنند اينها را ميپروراند و جانشان را ميخرد در مقابل به آنها بهشت ميدهد. ﴿و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد﴾ چون خداي عالم ﴿رؤوف بالعباد﴾ است آن عدهاي که براي هدايت مردم جانشان را فدا ميکنند براي، حالا اين مشخصاً راجع به علي بن ابي طالب و همان ليلة المبيت است اين نشان از اين است که در حقيقت اسماء الهي که در قرآن آمده است ريشه اين آيات را بايد در آنجا جست.
يعني چه؟ يعني منزل اول قرآن يا منزل نخستين يا بالاتر بگوييم: منشأ قرآن، اسماء الله است «و بأسمائک التي ملأت ارکان کل شيء» از آنجا ميآيد. اين اسماء اللهاند که منشأ پيدايش قرآن هستند يعني قرآن در ملأ اعلي به معناي فراتر از جبروت در عالم لاهوت شکل ميگيرد و اين منزل قرآني نشان از آن جايگاه اسماء اللهي است که از آن اسماء الهي اين هدايت و اين جهت نورانيت دارد ايجاد ميشود و انشاء ميشود.
ما به اين مرحله اصلاً دستمان نميرسد في الجمله اين را ميفهميم که اين قرآن از آن جايگاه آمده است وقتي ميفرمايد که ﴿إنک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم﴾ باز هم فرمايشات حاج آقا را عرض ميکنيم يک «لدن» داريم يک «عند». «عند» نزد مطلق است نزد عام است شما اين کتاب را داريد؟ بله، اين کتاب در نزد من است. مراد از «نزد» يعني در کتابخانه شماست يا در شهرستان شماست، ولي ميگوييد اين کتاب در نزد من است. اين را ميگويند «عند» که نزد مطلق است. اما «لدن» ميگويد در دست من و در اختيار من است. ﴿إنک لتلقي القرآن من لدن﴾ نه يعني «من عند»! اين «لدن» قرآن لدنّي چه قرآني است؟ قطعاً اين قرآن نيست. اين قرآن نازل که با الفاظ و عبارات دارد کار ميکند قرآن دنيايي است خداي عالم که لفظ ندارد خداي موجد لفظ است منشئ لفظ هست ولي خدا که معاذالله لفظ ندارد. لفظ مال موجودي است که داراي نَفس است و داراي نَفَس است و لفظ دارد. او که فراتر از نَفس و نَفَس است که لفظ ندارد. او إنشاء کننده اين مسائل است.
با توجه به اين نکته، ما دسترسي به قرآن لاهوتي نداريم و اصلاً آنجا تفسير معنا ندارد. اگر باشد تأويل است و حقيقت قرآن است و مرحلهاي بالاتر است. اجازه بدهيد که مراحل بعدي را حتي اسمش را هم نبريم که منازل قرآني است برسيم به مشخصاً به منزل دنيايي قرآن، منزل اعتباري قرآن که جاي تفسير در اينجاست و چون اين حقيقت تنزل کرده تنزل کرده، از آن قدرت و قوّت ذاتي خودش کاسته شده کاهش پيدا کرده براي اينکه آن معنا اتفاق بيافتد و ديده بشود که چه معنايي بوده است ما نياز به دانش تفسير داريم. دانش تفسير به ما کمک ميکند که ما بفهميم اين قرآن از چه جنبههايي و از چه بُعدي و از چه نگاهي صادر شده است؟ آن بُعد اعتقادياش چيست؟ آن بُعد معرفتياش چيست؟ آن بُعد اخلاقياش چيست؟ اين تفسيرها ما را با آن جنبهها و ابعاد اين آيات آشنا ميکند پردههايي از حقايقي که در حقيقت اکنون به جهت تنزلي که پيدا کرده است اينجوري شده است.
مثلاً در قرآن اين معنا را خيلي با اهميت دارد نقل ميکند ميفرمايد که ما زبد نميآفرينيم ما کف روي آب نداريم ما هر چه داريم آب است ولي وقتي اين آب به کف زمين خورد و تنزل پيدا کرد ﴿فاحتمل السيل زبدا﴾ اين سيل ميآيد و زبد در کف روي آب با خودش ميآورد. اين باران که در وجودش کف نيست باران هر چه هست پاک است زلال است و آب است. اما اين باران وقتي ميآيد به کف زمين ميخورد و کف عالم طبيعت، زبد ايجاد ميکند. ﴿فاحتمل السيل زبدا رابيا﴾ نه اينکه آبي که از ناحيه.
همين آيات متشابه هم مثل همين زبد است حباب است آدم فکر ميکند که اينها هم قرآني است نه، اينها قرآني نيست. تا شما اينها را به قرآن و به محکمات قرآن ارجاع نکنيد همين ظاهر خودش را بخواهيد بگيريد اين گرچه الفاظش قرآن است اما معنايش و حقيقتش زماني ميتواند قرآني باشد که تعلق بگيرد به محکم و در سايه محکم معنا پيدا بکند وگرنه اين هرگز نميتواند معناي قرآني داشته باشد لذا فرمود که ما آيات محکم فرستاديم ﴿و اخر متشابهات و اما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه﴾ آن کساني که زيغ و گمراهي و انحرافي در معاذالله وجودشان نشسته است آنها به دنبال متشابهات هستند و الا متشابهات بدون محکمات هرگز نميتواند بار قرآني و معناي قرآني داشته باشد.
همين نيازمند به تفسير است. تفسير است که ميتواند با ارجاع متشابهات به محکمات راه را براي فهم درست هموار بکند و امکان ايجاد بکند. با اين رويکرد جلو ميرويم چرا؟ چون شما الآن بايد به اين سؤال پاسخ بدهيد که تفسير يعني چه؟ تفسير قرآن به چه معناست؟ اگر قرآن نور است و نور نه تنها ظاهر است بذاته بلکه مظهر است لغيره، اين به تفسير چه نيازي هست؟ اگر ما نياييم و اين قرآن را در اين سطوح نبينيم و در اين جايگاه تعريف نکنيم و مرتبه وجودي قرآني را اينجور نبينيم در برابر اين پرسش و اين سؤال که سؤال تفسير يعني چه ميمانيم و آيا امکان تفسير را ميتوانيم ما براي قرآن داشته باشيم يا نه؟
پرسش :قرآن در مورد همين مرحله نازله نور را بيان کرده است وقتي مرحله نازله نور شد بايد باز هم نياز به تفسير نداشته باشد! نه اينکه مرتبه عالي نور است ولي مرحله نازله نور نيست!
پاسخ :ولي سخن اين است که ما همين مرحله نازله را هم در ابهام داريم.
پرسش :مگر نگفته که همين مرحله نازله نور است؟
پاسخ :همين را بايد توضيح بدهيم تا تفسير معنا پيدا کند.
پرسش :نميشود گفت که اينها برميگردد به ما که ما چون در مرحله فاني هستيم نميتوانيم اين نور را درست ببينيم؟
پاسخ :يکي از توجيهات اين بود اتفاقاً در مقدمه تفسير تسنيم هم آمده است اين سخن ناشر که اين تفسير پردهبرداري از روي مفسر است نه از روي قرآن. اين مفسر است که نياز دارد که اين پردههاي جهل و ابهام و تيرگي از ذهنش برود اين را ما در مقدمه کتاب تفسير و سخن ناشر تفسير تسنيم آورديم ولي ميخواهيم يک مرتبه ديگري را مطرح کنيم و آن اين است که همين نور در همين مرحله بسيار جاي سؤال و ابهام دارد.
ببينيد، مباحث کلامي آيا خداي عالم يک حقيقتي است مجرد بلکه فوق تجرد؟ يا حقيقتي است جسماني؟ عدهاي معاذالله معتقدند که براساس اينکه قائل به تجسيم هستند مجسميهاي قائل به تجسيم هستند همين قرآن قرآن ظاهري است اينها براساس همين قرآن ظاهري آمدند و گفتند که معاذالله ﴿و جاء ربک و الملک صفا صفا﴾، ﴿الرحمن علي العرش الستوي﴾ و امثال ذلک و قائل به تجسيم شدند اين هم ظاهر قرآن است پس اگر همين ظاهر قرآني که نور است تفسير درستي پيدا نکند و مراد از ﴿جاء ربک﴾ يا ﴿الرحمن علي العرش استوي﴾ يا ﴿وجوه يومئذ ناضره الي ربها ناظره﴾ اينها بيان نشود طبعاً اين ابهامات را ايجاد ميکند و آن از نورانيت ميافتد. قرآن يک سخني را دارد باز ميکند که توجه ما را نسبت به آن جلب ميکند و آن اين است که درست است که قرآن نور است اما اگر شما درست تلقي نکنيد همين قرآن براي شما تيره و تار ميشود.
﴿ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين اما﴾ ﴿و ما يزيد الظالمين﴾ فاعل «يزيد» قرآن است. ﴿و ما يزيد الظالمين الا خسارا﴾ اين فقط بحث ضرر و زيان و خسارت و سود و اينها نيست بلکه به نور و ظلمت هم هست. اگر به درستي با قرآن مواجه نشويد و قرآن را در مقام فهم يا در مقام عمل به درستي تبعيت نکنيد همين قرآن براي شما ظلمت ميشود و تاريکي است. خسارت است و ضرر است و امثال ذلک.
من نميگويم که آن عالي جناب هست پيغمبر ولي دارد کتاب
مثنوي او همچون قرآن مدل هادي بعضي و بعضي را مضل
جناب شيخ بهايي در باب کتاب جناب مولوي دارد ميگويد من نميگويم که آن عالي جناب هست پيغمبر ولي دارد کتاب، مثنوي او همچو قرآن مدل هادي بعضي و بعضي را مضل! بعضي واقعاً چقدر عجيب هستند اين شيخ بهايي يک شخصيت ممتاز يک شيخ الاسلام در آن جايگاه، سخني را در اين رابطه ميگويد که خيلي سخن، سخن بزرگي است. بزرگان وقتي حرف ميزنند يک حرف ماندگار ميزنند جوري ميزنند که همين قرآن بعضي هادي بعضي و بعضي را مضل است اگر به مثنوي شما بخواهي با درستي و با زبان عرفاني روبرو نشوي همين مثنوي تو را زمين ميزند و تو فکر نکن که مثنوي تو را زمين ميزند، نه! تو خويش را تأويل کن ني ذکر را! خودت را بايد اصلاح کني خودت را بايد نگاهت را عوض کني يک نگرش معرفتي عرفاني بيابي تا بتواني با او همزبان شوي و حرفش را بفهمي و متوجه شوي و گرنه اين اشکالي ندارد اگر کسي با مباني عرفاني وارد نشود دريايي از اشکالات را ميکند يک جور فحش ميدهند بد و بيراه ميگويند فلان ميکنند!
در باب قرآن هم کم بد نگفتند! هادي بعضي و بعضي را مضل! چکار بايد کرد؟ آدم بايد در ترازي قرار بگيرد اين واژه، واژه درستي است در مستوايي و در ترازي قرار بگيرد که بتواند فهم درستي از قرآن برايش ايجاد شود اينکه ميگوييم در تراز و سطحي قرار بگيرد که برايش فهم درست ايجاد بشود يعني همان تفسير. تفسير چکار ميکند؟ انسان را به لحاظ معرفتي در ترازي ميبرد که اين تراز، تراز معرفت قرآني است.
يک مثالي ما فقط زديم يعني يک جنبه را باز کرديم که جناب عالي فرموديد که قرآن که تفسير ميخواهد همين قرآن تفسير عالم نازلش را ميخواهد همين تفسير دنيايياش را ميخواهد نه به مراحل عاليهاش. اگر تفسير قرآنياش را ميخواهد يعني قرآن طبيعياش را ميخواهد قرآن طبيعي هم چنين ويژگياي دارد چنين وضعي دارد.
ما با واقعيتي روبرو هستيم که اين واقعيت جز از جايگاه تفسير نميتواند به اصطلاح درست در بيايد و ما را به مقصد برساند. آن واقعيت چيست؟ آن واقعيتِ صراط مستقيم است واقعيت دين است واقعيتي است که خداي عالم براي هدايت بشر وضع کرده است اما اين هدايت را ما ميخواهيم تلقي کنيم ميخواهيم بفهميم معرفت ديني و فهم ديني براي ما حاصل بشود. اگر ما بخواهيم فهم ديني و معرفت ديني براي ما حاصل شود ما بايد چکار کنيم؟ بايد خودمان را در ترازي بياوريم که با اين واقعيت اين معرفتي که براي ما هست روبرو شويم اين بدون تفسير نميشود.
اين مثال گياهشناسي و جانورشناسي اخترشناسي و درياشناسي و صحراشناسي نيست اين خيلي پيچيده است اين با حقيقت انساني مواجه است که حقيقت انساني مراحل دانيه دارد متوسطه دارد عاليه دارد فوق عالي دارد براي اينکه اين انسان جنبه الهي پيدا ميکند از ملکي بالاتر ميرود اين فوق عالي است سرّ اينکه جناب رسول گرامي اسلامي به جبرائيل ميفرمايد که رو رو من نيم! من تحمل اين معنا را ندارم که بتوانم با تو بيايم براي اينکه مرحله مرحله عاليتر از تجرد تام است. اين انسان سالک اين مقصد است. چون انسان سالک اين مقصد است آن راه بايد او را به آن مقصد برساند پس راه بايد خيلي بلندمرتبه باشد راه بايد آنقدر بلندمرتبه باشد که انسان را به بارگاه الهي برساند مگر نه آن است که انسان مقصدش و هدفش رب العالمين است؟ ﴿إنک کادح الي ربک کدحا فملاقيه﴾ بناست انسان خدا را ملاقات کند خدا را حتي در آن جلوههاي برترش البته ذات که نه، مقام ذات فوق آن است که محل ملاقات و ديدار باشد اين حتي انبياء هم «و حارت الانبياء و العقول» جناب ابن عربي در فصوص ميفرمايد که اين انبياء و عقول در وجود الهي در حيرتاند! اينجور نيست که مثلاً خود امام(رحمة الله عليه) هم در تعليقهشان ميفرمايند که اين ذات باري سبحانه و تعالي نه مقصود هيچ عارفي است نه معبود هيچ عابدي است نه معشوق هيچ عاشقي است اصلاً ذات فراتر از اين است مقيد که نميتواند مطلق را درک کند ممکن نميتواند واجب را درک کند. آنچه که هست، ساحت الهي است سقع الهي است و امثال ذلک.
ما با آن قرآن روبرو نيستيم ما دون آن هستيم که بخواهيم با چنين قرآني مواجه باشيم اين مال اولياي الهي است اين سطوح عاليهاي است که از رسول گرامي و اهل بيت عصمت و طهارت(سلام الله عليهم اجمعين) اينها هستند که همسفره قرآن هستند و همرتبه قرآن هستند ما در اين مرحله نازله در اينجا با قرآن هستيم و براي فهم اين قرآن به جهت پيچيدگي و عمق و وسعتي که در حقيقت دارد داريم دست و پا ميزنيم. ما تازه در حد علم حصولي و مفهومي داريم از دانش تفسير استفاده ميکنيم و الا اينکه قرآن نيست. آن چيزي که در ظاهر اينگونه از مسائل نهفته است يک سلسله الفاظ و مفاهيم دارد ما را با ظاهر قرآن و آن وجود اعتباري قرآن، نه وجود حقيقيت که وجود حقيقي با اين الفاظ و عبارات و حوزه و دانشگاه نميتواند آن وجود حقيقيت را به ما نشان بدهد. آن يک فضاي ديگري است آن يک مرتبه ديگري است. اما در عين حال باز هم بياييم برگرديم دوباره به سؤال خودمان.
ذهن آقايان بايد باز بشود و حتماً هم اين مسئله را با خودتان فکر کنيم دوره کنيد که اين تفسير يعني چه؟ اگر ما بناست راجع به يک کتابي مثل قرآن حرف بزنيم وقتي ميگوييم تفسير قرآن، تا قرآن را نيابيم تفسيري که براي آن داريم به عنوان فلسفه مضاف طرح ميکنيم فهمش امکانپذير نيست. در مسئله تفسير قرآن زماني ما ميتوانيم فهم درستي از تفسير داشته باشيم که يک شناخت اجمالي از قرآن داشته باشيم. وقتي قرآن را ما در اين ساحت معرفي ميکنيم که از جانب الهي آمده است معناي از جانب الهي بودن اين است که آن قدرت الهي و آن علم الهي و آن هدايت الهي در اين کتاب دوانيده شده است. اين سخن علي بن ابيطالب(عليهما السلام) در باب قرآن چقدر زيباست که فرمود:
«لقد تجلي الله في کتابه من غير أن يکون رأوه»؛ يعني خداي عالم در قرآن تجلي کرده است ما بايد که اين تجلي را در سطوح مختلف حتي در مرحله نازلهاش که قرآن است بفهميم ولو در حد علم حصولي و مفهومي که تفسير با اين سقف کار دارد. بله، تفسير که با علم حقيقت و تأويل کار ندارد با باطن کاري ندارد. با اين کار دارد، اگر تفسير با اين مسئله اينجوري کار دارد خداي عالم که تجلي کرد، ببينيد اين سخن را در حقيقت لطفاً ملاحظه بفرماييد ميگويند که رساله و کتابي که انسان مينويسد اين کتاب ترجمان آن شخصيت است در روايات هم داريم که اين کتاب انسان نامه انسان رساله انسان ترجمان شخصيت ماست. قرآن ترجمان شخصيت پروردگار عالم است چون اين متکلم در کلامش تجلي کرده است وقتي شما يک نامهاي ميفرستيد يک مطلبي مينويسيد يک چيزي را اظهار ميکنيد شخصيت شما در اينجا نشان داده شده است حالا عملاً در مسائل حتي عمليات انساني ميگويند که حالا رانندگي نشان شخصيت شماست بعضي چقدر خوب رانندگي ميکنند منظم رانندگي ميکنند براساس نظم و قوانين و مقررات رانندگي ميکنند. هيچ وقت تند نميروند هيچ وقت سبقت بيجا نميگيرد هيچ وقت از خطوط ممتد نميروند و همه مسائل را رعايت ميکنند نشان شخصيت است.
مثلاً اگر يک ماشيني سريع از کنار آدم رد شد ميگوييم حتماً يک آدم بيمبالاتي اين کار را کرد. وقتي او با اين سرعت نابجا دارد حرکت ميکند، اين عمل انسان است. عمل انسان ظهور شخصيت انساني است نامه انسان هم همينطور است. نسبت به باري سبحانه و تعالي وقتي حرف ميزنيم ميگوييم که قرآن کلام خداست و متکلم در کلام خودش تجلي کرده است و مراد از تجلي اين است که خودش را و شخصيت خودش و اوصاف خودش را و شؤونات خودش را در اين قرآن نشان داده است. خداي عالم درست است که رحمانيت و رحيميتي دارد اما غيض و غضبي هم دارد گرچه خداي عالم «يا من سبقت رحمته غضبه» است آن خدايي که رحمت او أمام و إمام غضب اوست ولي في الجمله غضب دارد و غضبش را إعمال ميکند نسبت به کساني که هستند و لذا گاهي اوقات غيض الهي و غضب الهي به حدي سنگين است که کسي نميتواند در مقابل ﴿يعذب عذاب احد و لا يوثق وثاقه احد﴾ وقتي آن خروش الهي ميآيد کسي نميتواند روزي به جهنم خطاب ميکند که ﴿هل امتلأت فتقول هل من مزيد﴾ واي! همينها اين خدايي که اينگونه لطف و رحمتش شامل است نسبت به همين خدا که ارحم الراحمين است «في موضوع العقو و الرحمة»، «اشد المعاقبين است في موضع النکال و النقمة»! «اشد المعاقبين» است.
اينها بايد در کلام الهي ديده بشود. اينها بايد تفسير بشود. اين کلام آمده و زماني ميتواند براي انسانها معنا پيدا بکند که به درستي تفسير بشود و دانش تفسير دارد اين کار را ميکند.
تاکنون اين يک طرف مسئله است که ما اصل امکان تفسير را البته خيلي هم بايد حرف بزنيم در اين رابطه خيلي بايد حرف بزنيم تا معناي تفسير قرآن را و امکان اين تفسير را بيابيم که اين تفسير امکان دارد. يکي از بحثهايي که امروزه در همين فضاي فلسفه دين هم اتفاقاً مطرح ميکنند ميگويند امکان اين مسئله است آيا مثلاً حکمت متعاليه حکمت سياست در آن وجود دارد؟ آيا قرآن امکان تفسير برايش وجود دارد و اگر امکان وجود داشته باشد تفسير قرآن به چه معنايي است؟ اينها را ما بايد در آن صحبت کنيم.
نکتهاي که الآن براي ما در اينجاست که اين فصل دوم صحبتش است اين بحثي که عرض ميکنم به فصل دوم برميگردد و اين است که حالا که ميخواهيم قرآن را تفسير بکنيم، بايد با چه امکاناتي و ابزاري تفسير کنيم؟ آيا ميتوانيم همينجوري بياييم خدمت قرآن و بگوييم «بسم الله الرحمن الرحيم» بفرماييد شما چه ميگوييد!؟
پرسش :در کتاب حاج آقا يک فرمايشي دارند که قرآن همانطوري که نازل شد روح پيغمبر نيز ارتقائي گرفت براي اينکه قرآن را تلقي کند. ميخواستم ببينيم شما در مورد تفسير نظرتان اينطوري است که ... بايد يک تلقي داشته باشد که به معارف قرآن برسد يعني يک خواستهاي است براي رسيدن به معارف قرآني ...
پاسخ :فرمايش حاج آقا را من اينگونه تکميل کنم فرمايش جناب عالي را نسبت به اين، ميفرمايد اگر بنا باشد ما قرآن را از جايگاه خودمان نازل کنيم تا روح پيغمبر ارتقاء پيدا نکند و به مقام لدني نرسد نميتواند دريافت کند. اگر فرمود ﴿إنک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم﴾ اين بايد حرکت جوهري پيدا کند اشتداد وجودي پيدا کند بيايد در مرتبه مقام لدنّي تا بتواند اين را دريافت کند بله، درست است. فهم قرآن حالا تفسير که يک بحثي است پيغمبر(صلوات الله عليه) قرآن را تلقي کرده است. بله ﴿لتبين للناس ما نزل اليهم﴾ را دارد ولي ﴿ما نزل اليهم﴾ آن قرآني که پيامبر دريافت کرده است با حقيقت شهودي دريافت کرد دريافت است تلقي است فهم که نيست کلاس بگذارد مدرسه بگذارد درس و بحث و کرسي باشد. نه! اين حقيقت بنام حقيقت قرآن، دفعةً اين حقيقت، چقدر اين قرآن سنگين است و لذا پيامبر را هيولاي عالم وجود ميدانند که قدرت اين را دارد که صورت قرآني را پيدا کند. جان، جان قرآني است به هدايت الهي چون خداي عالم تجلي کرده است ﴿إن الله سبحانه و تعالي لقد تجلي في کتابه من غير أن يکون رأوه﴾ تجلي کرده است.
اين خدايي که در کلام خودش تجلي کرده که ما حالا در قالب نازلترين مرحلهاش که مرحله دنيايي و عالم طبيعي است با همين الفاظ و عبارات و با قرآن اعتباري سروکار داريم اين قرآن حقيقي نيست اين قرآن اعتباري است قرآن است و الفاظش و عباراتش وحي است و بلاترديد؛ اما اين وحي اعتباري دارد از آن وحي حقيقي سخن ميگويد و پيامبر براي اينکه به آن مرحله برسد و آن را دريافت بکند بايد که روح مجردي را در اين رابطه داشته باشد.
اما فصل دوم اين است که ما اصل تفسير را گفتيم، امکانش را گفتيم، عرض کرديم باز هم جاي بحث زياد دارد ولي اين سرفصلهاي ماست که إنشاءالله شما بايد تحقيقات خودتان را جلو ببريد. نکتهاي که وجود دارد اين است که حالا ما ميخواهيم برويم وارد تفسير قرآن بشويم. تفسير قرآن چون قرآن را شما با اين حال، در عين حالي که نور است و در عين حالي که فروغ است اما با يک تعقيداتي و پيچيدگيهايي چون از عالم غيب آمده است يک وقت از عالم شهادت آمده بود مثل جماد است و نبات است و حيوان است اين خيلي پيچيدگي ندارد. اين چند چرخ زده در عالم، چند نشأه وجودي را طي کرده و اينجا آمده است چون چند چرخ زده و چند نشأه را طي کرده است، نشأه عقل را نشأه مثال را و آن هم ميخواهد از جانب جهات مختلفي هدايت انساني را به عهده بگيرد. عارف ميخواهد حکيم ميخواهد متکلم ميخواهد متخلق ميخواهد فقيه ميخواهد عالم اجتماعي ميخواهد عالم طبيعي و تجربي ميخواهد همه ميخواهند بدانند که هدايت الهي چگونه امکان دارد. اين همه آياتي که در فضاي تکوين و مباحث کيهاني وجود دارد خدا ميخواهد اينها را هدايت بکند چقدر آيات داريم!
﴿لا الشمس ينبغي لها ان تدرک القمر و لا الليل سابق النهار و کل في فلک يسبحون﴾ چه؟ بايد هدايت بکند. هدايت مثلاً ما حوزويان اين است که بگويد مثلاً ﴿سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق أ ولم يکف بربهم انه علي کل شيئ﴾ اين ميشود برهان صديقين و آن چيزي که جناب فارابي و بوعليسينا تا علامه طباطبايي پيش ميرود و برهان صديقين چند رتبهاي ايجاد ميکند. اما همه هدايتها که اينجوري نيست نوع هدايتهاي قرآني هدايتهايي است که با علوم تجربي دارد پيش ميرود اين ﴿قطع متجاورات﴾ يا مجاورات را ببيند! درختها کنار هم هستند يکي گلابي شده يکي سيب شده يکي هلو شده يکي فلان شده خاک يکي آب يکي هوا يکي مکان يکي نور يکي، چگونه شده که اين ﴿بکثرة الموضوع قد تکثرا﴾ چگونه اتفاق ميافتد؟
اينها مسائلي است که وجود دارد. خيلي پيچيده نيست ميآيند تشريح ميکنند ولي قرآن يک هدايت همگاني دارد و همه انسانها را در همه سطوح، شما نگاه کنيد عارف ميآيد در ظل قرآن قرار ميگيرد حکيم ميآيد متکلم ميآيد عالم تجربي ميآيد عالم اخلاقي ميآيد عالم اجتماعي عالم سياسي همه اينها ميآيند. ضمن اينکه علم است و معرفت، هدايت هم هست ايمان هم هست.
ما که ميرويم به سراغ تفسير قرآن، بايد چه چيزي در اختيار ما باشد؟ چه امکاناتي و چه ابزاري بايد در اختيار ما باشد تا بتوانيم قرآن را تفسير کنيم؟ اين فصل دوم است. اينکه بنده عرض کردم که دوستان چقدر معقول خواندند براي اين است که در حوزههاي علميه که علوم تجربي يا علوم رياضي که نيست ما نه علوم رياضي اينجا ميخوانيم منظور از علوم رياضي اين است که نه حساب ميخوانيم و نه هندسه. از کمّ خبري نيست. کمّ متصل کمّ منفصل کمّ غار کمّ غير غار اينها در نظام علمي ما جايي ندارد اين ميرود در حوزه علوم تجربي و علوم رياضي. ما تنها علوم الهياتي داريم که فراتر از ماده و فيزيک است و طبيعت است و عالم رياضيات است.
ما براي اينکه اينگونه از مسائل را بفهميم خيلي به تجريد بايد توجه کنيم خيلي به علوم عقلي بايد اهتمام بدهيم خيلي تفکر منطقي و عقلي را در خودمان تقويت کنيم که بتوانيم اينگونه از بحثها را بيابيم. اين تعقلي که در قرآن مطرح است بياييد ببينيم که چه تعقلي است؟ يک تعقلي است که مکتب تفکيک ميگويند يک تعقل بسيط سادهاي که از آن به عنوان عقل فطري ياد ميکنند. ببينيم که آيا عقل فطري ميتواند ﴿أ و لم يکف بربک أنه علي کل شيء شهيد﴾ را بفهمد؟ ﴿الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکاة﴾ اينها را بفهمد؟ ﴿شهد الله أنه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم﴾ را بفهمد؟ اين همه آياتي که ژرفنگري و عمقنگري در اينها موج ميزند، چه کسي ميتواند اينها را بفهمد؟ با کدام ابزار ما ميتوانيم اينها را بيابيم؟ با عقل فطري و ساده و بازاري که در ارتباط با مباحث روزمره از اينها استفاده ميشود يا يک عقل قوي که ما از آن به عنوان عقلانيت وحياني ياد ميکنيم که پشتوانه وحي، اين عقل شکوفا شده و کامل شده و ضعفها و نقصها از آن گرفته شده از آن جهت ما اين را دنبال ميکنيم؟
مراد از اينکه ما چه ابزاري براي اين کار داريم و چگونه بايد اين ابزار تهيه بشود؟ اين است که ما ميخواهيم وارد يک حقيقتي شويم و يک دريايي شويم که بدون شريعه نميشود بدون گدار وارد اين دريا نميشود شد. اين شريعتها آن امکاناتي هستند مثل اينکه شما بدون آشنايي با ادبيات عرب بخواهيد از قرآن چيزي را بيابيد از فارس زبان ممکن است بگويد که اين چيست؟ ما از اين چيزي نميفهميم! يا يک کسي که منطق نخوانده، صغري و کبري را نديده و قياسات را نخوانده برهان را نخوانده، با کدام آيه قرآن ميتواند در تماس باشد؟ اگر قرآن ميفرمايد که ﴿و من يحمل عليه غضبي فقد هوي﴾ از يک طرف ميفرمايد که به غضب من نزديک نشويد از آن طرف ميگويد ﴿و من يحمل عليه غضبي فقد هوي﴾ پس آن کسي که معاذالله غضب الهي را فراهم کرد او در حقيقت سقوط پيدا ميکند تا يک آيهاي را صغري را، در يک آيهاي کبري را، در يک آيهاي مقدم، در يک آيهاي تالي. اين نظام قرآني در مقام فهم براساس همين ادبيات دارد پيش ميرود و همين منطق دارد پيش ميرود.
ما فراتر از اينگونه از وسائل را نداريم و اصلاً خداي عالم يکي از اين آقايان شوخي ميکرد اديب بود، خيلي ادبياتش هم خوب بود ميگفت که خدا وقتي ميخواست قرآن را بنويسد اول اين سيوطي را خوانده!!! بعد چون عين آن چيزي که دارد اين است که ميگويد او اول سيوطي خوانده است! چون خدا دارد با منطق بشر سخن ميگويد، عربي مبين حرف ميزند، منطق بشر همين است منطق بشر براي اينکه بتواند مسائل را حل و فصل بکند در همين قالبهاي قياسهاي برهاني دارد شکل ميدهد اشکال اربعه دارد اين حرف را ميزند اينها در حقيقت مسائلي است که ما در فهم متن دين که يکي از مباحثي که در بحثهاي هرمونوتيکي مطرح است همين است که هرمونوتيک دانش فهم متن مطاع است تفسير هم در حقيقت همينطور است تفسير ميآيد تا يک فهم درستي را از يک حقيقت براي ما آشکار بکند.
بنابراين ما بايد با يک امکاناتي و ابزاري خودمان را مجهز کنيم براي اينکه بتوانيم به فهم قرآن نزديک شويم. اگر کسي نگرشهاي فلسفي نداشته باشد که خداي عالم مکان ندارد زمان ندارد جسم نيست ماده نيست ماهيت نيست نه جوهر است نه عرض، اگر اينها را نخوانده باشد وقتي ببيند که ﴿الرحمن علي العرش استوي﴾ است يا ﴿وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظره﴾ که قابل اشاره حسيه است، اين را چکار ميتواند بکند؟ تا تجريد حاصل نشود تا نظام فکري او بر مبناي يک نظام منطقي صحيح و عقلاني و برهاني صحيح نباشد درکش نسبت به مسائل عاجز است و نميتواند تفسير بکند.
از اين نقطه نظر بسياري از مسائل است که ما ميرويم به سراغ اينکه ببينيم منظرهاي تفسيري چيست؟ الآن شما مستحضر هستيد که يک کتابي هم نوشتند حتماً آن کتاب را در دورههاي قبل مطالعه فرموديد بحث تفسير مفسرين که هست منظرهاي مختلفي از تفسير حِکمي است تفسير عرفاني است تفسير انفسي است تفسير آفاقي است اينها هست اينها از منظرهاي مختلف است انسانها از منظرهاي مختلف دارند تفسير ميکنند.
همينجا يک بحثي را باز کنيم که إنشاءالله در جلسات بعد بايد اين بحث را مخصوصاً آقايان خيلي جدّي آن را دنبال بکنند و حاج آقا هم در مقدمه کتاب تفسير تسنيم جلد اول چون آن مقدمه، مقدمهاي است که همه دوستان بايد آن را ديده باشند و ملاحظه کنند خصوصاً سطح چهار که حاج آقا حدود شصت هفتاد صفحه مطلب در باب ـ نگوييم بيشتر و شايد هم بيشتر ـ مقدمه تفسير نوشتند و نسبت قرآن با روايات را هم بيان کردند. يک نکتهاي خيلي مهم است که حتماً اين نکته را دقت کنيد از موشکافيهاي حضرت آيت الله جوادي آملي(دام ظله) است که اصلاً يک افقي را براي ما باز کرد و آن فرق بين عترت و روايت است.
عترت عِدل قرآن است و معصوم است و منزه از هر خبط و خطايي است ولي روايت آن چيزي است که به نقل درآمده و به ذهن و لفظ افراد خورده و اينها جاي بحث و کلام زيادي دارد لذا دسّ و وضع و جعل و امثال ذلک در اين روايات فراوان است اما هرگز در باب عترت چنين چيزي نيست. آقايانِ مکتب تفکيک ميگويند که عقل خطا ميکند روايات خطا نميکنند پس ما بايد به روايات پيش برويم براساس اين قياس؛ در حالي که مغالطه ميکنند عقل خطا ميکند آنکه خطا نميکند عترت است امام است معصوم است و نه روايت. اين همه رواياتي که جعل شده است و خدا رحمت کند مرحوم علامه عسکري کتاب نوشته که 150 راوي مختلط و ساخته شده، نه روايت! 150 راوي ساختند! چه دستهاي نانجيبانهاي در کار بود! چه تاريخي است که بر اسلام عزيز گذشته است! چنين اتفاقي نشان از چيست؟ نشان از اين است که ما بايد کاملاً بين روايت و عترت فرق بگذاريم. عترت معصوم است منزه است عِدل قرآن است و هيچ تفاوتي با قرآن ندارد قرآن با آنها تفاوت ندارند اينها بجاي خودش محفوظ است اما آنچه که از راه عترت به ما رسيده، از درگاه راوياني است که اين راويان بايد بحث بشود بايد بررسي بشود رجالش روايتش و امثال ذلک بايد بررسي بشود که چگونه است؟
از اين نظر اين خيلي مسئله مهمي است در کتاب منزلت عقل به اين مسئله پرداختند اين تفکيکيها چنين مغالطهاي ميکنند و ميگويند عقل خطا ميکند عقل فلسفي خطا ميکند، اين درست است. روايت خطا نميکند، چرا؟ چون اينها روايت را معادل با عترت گرفتند. نه! عترت خطا نميکند، ولي روايت که مشحون از اين دسّ و وضع و جعل و امثال ذلک است.
بنابراين ما براي اينکه بخواهيم با اين حقيقت قرآني روبرو باشيم بايد مسلّح و مجهز باشيم اما اهل بيت(عليهم السلام) چون عِدل قرآناند و قرآن را در تمام مراتب همراهي کردند مصاحب قرآناند صاحب قرآن هستند، اينها هر چه که بگويند عين حق گفتهاند اگر مطلبي عيناً از آنها صادر شده باشد. آيت الله جوادي آملي ميفرمايند که اگر کسي هماکنون در کنار معصوم(عليه السلام) بنشيند و معصوم(عليه السلام) بفرمايد که مثلاً نماز صبح دو رکعت است اين مثل اين است که قرآن گفته است فرقي نميکند. آن وقتي که از زبان معصوم، اين سخن روشن وصريح و بدون سند روايت و جهت صدور و رجالش و امثال ذلک مطرح باشد عين قرآن است و فرقي نميکند.
اگر واقعاً عترت پاي کار قرآن آمدند و قرآن را اينگونه ديدند حق است و لا ريب فيه. اما اگر اينگونه نبود جاي بحث و بررسي واقعاً دارد. آنچه که از ناحيه اهل بيت(عليهم السلام) در باب قرآن رسيده است، چون عِدل قرآن است حق است و لا ريب فيه. اما آنچه که از ناحيه روايات رسيده، ما بايد بررسي کنيم ببينيم که آيا اين روايات مخصوصاً در باب قران آنقدر اسرائيليات و امثال ذلک مطرح بوده است که جاي بحث و گفتگو است.
اين را عرض ميکنم بحث را إنشاءالله در مقدمه تفسير حضرت آيت الله در جلد اول إنشاءالله ملاحظه خواهيد فرمود که نسبت بين يکي از مسائل بسيار جدي است و شما هميشه هم نياز داريد که نسبت بين عترت و قرآن، نسبت بين روايات و قرآن است حاج آقا در آنجا خيلي جدي است آقايان حتماً با بحثهاي قرآني حاج آقا آشنا هستند ميفرمايند ما دو طايفه از روايات داريم، يک طايفه از روايات طايفه نصوص علاجيهاند که اگر دو تا روايت معارض بود دوتا روايت باهم فلان، چکار کنيم؟ آنجا ميگويند که آنکه مخالف کتاب نبايد باشد آنکه مخالف کتاب است بايد طرحش بکنيد و «فاترکوه» و فلان. يک دسته از روايات است که نه در باب نصوص علاجيه بلکه هر روايتي را ديديد شما به قرآن عرضه بکنيد وقتي روايات بناست که عرضه به قرآن بشود قرآن بايد يک ملاک روشني داشته باشد يا نه؟ ما ميخواهيم روي قرآن مبهم عرضه کنيم؟ قرآني که نميشناسيم؟ قرآني که به ميزان در نيامده؟ ما بايد آنقدر قرآن را شفاف و شفاف و شفاف بکنيم که هر روايتي را وقتي عرضه کرديم صريحاً از قرآن جواب بشنويم اين با قرآن سازگار نيست اين با قرآن نميسازد اين با قرآن جور در نميآيد.
يکي از مسائلي که معمولاً فقها در پايان عمر ميگويند مثلاً ميگويند که اين مطلب با مذاق شرع جور درنميآيد! نميگويند روايت داريم! نميگويند ما فتوا ميتوانيم بگوييم! ميگويند نه، اين با مذاق شرع جور درنميآيد. بايد يک چيزي باشد که با مذاق قرآن جور دربيايد نميشود با يک کار اجتماعي يک کار سياسي يک کار اخلاقي يک کار تربيتي بخواهيم انجام بدهيم و به گردن قرآن بياندازيم اين را حتماً بايد اينجور آمدن را داشته باشد.
پس مطالبي الحمدلله رواني مطرح شد دوستان إنشاءالله بحثها را دستهبندي ميکنند فصلبندي ميکنند آن مقداري که حالا إنشاءالله بايد در جلسات بعد ما با يک فضاي روشنتري بحثها را مطرح کنيم روز اول بود خواستيم هم يک آزموني نسبت به بحثها داشته باشيم و هم اينکه إنشاءالله با جديت بيشتري باشد. ما به همين مقدار اکتفا ميکنيم و ميگذاريم براي جلسه بعد.