درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الحکمة المتعالية /رحيق مختوم /

 

به بخش پاياني اين قسمتي که تحت عنوان «تفصيل مقال لتوضيح الحال» رسيديم و قول نهم که قول جهله صوفيه هست به تعبيري يا کساني که به هر حال خودشان را متشبّه به صوفيه قرار داده‌اند داريم بررسي مي‌کنيم. بحث هم در اين است که آيا نحوه تحقق وجود و ماهيت در خارج به چه گونه است؟ برخي از نظرات مثل نظري که حکمت متعاليه دارد حکيم صدر المتألهين دارد به صورت خيلي روشن و شفاف آمد و در ابتداي همين فصل بيست و دوم براساس اصالت وجود بيان شد که اين از باب اتحاد نيست از باب غيريت و مغايرت نيست بلکه عينيت بين وجود و ماهيت است و وقتي گفته مي‌شود «الشجر موجود» از باب هليت مرکبه و کان ناقصه نيست از باب هليت بسيطه است و از باب عينيت است از باب وجود شيء است اگر مي‌گوييم «الشجر موجود أي وجود الشجر، أي وجود الحجر» اگر گفتيم «الحجر موجود» و نظاير آن.

اين را در ابتداي اين فصل که فصل بيست و دوم بود بيان فرمودند بعد رفتند به اقوال و آرائي که در اين رابطه مطرح است و نُه رأي و نُه نظر را در زمينه‌هاي مختلف براساس مباني مختلف حالا يا قائل به وحدت‌اند يا قائل به کثرت‌اند و ديگر مباحث داشتند که ملاحظه فرموديد. رسيديم به قول نهم که کساني هستند که به صوفيه گرايش دارند. همان‌طور که آن عبارت را از استاد بزرگوار والد معظم خوانديم راه براي اينکه ما تشخيص بدهيم که علم چيست و شبه علم چيست؟ اين نياز به تأمل جدي دارد و اينکه در حقيقت ما تا علم را خوب نشناسيم شبه علم خوب شناخته نخواهد شد. تا عرفان به صورت رسمي شناخته نشود شبه عرفان. تا حکمت، شبه حکمت و همين‌طور. علم هم همين‌طور است. علم طب هم همين‌طور است. حتي در مسائل طب سنتي هم اگر طب سنتي را علم بشماريم چون الآن يکي از بحث‌ها اين است که آيا در مسائل بومي هم مسائل شبه علم و علم وجود دارد؟ بله، بالاخره اين طب سنتي هم کار مي‌کند مؤثر است و اگر در يک نظام علمي پذيرفته شده با تجربه، چون وادي طب وادي تجربه است. در وادي تجربه که ما نمي‌توانيم با تجريد و با براهين عقلي و اينها حرکت کنيم. اگر آنجا واقعاً در طب سنتي جواب داد يا در طبي که حالا مي‌گويند طب اسلامي که خيلي جاي بحث دارد، به هر حال علم بايد که معيارهاي خودش را داشته باشد.

حتي اگر طب سنتي قائل است بايد اين طبّش را به صورت علمي ارائه بکند. خدا غريق رحمت کند مرحوم شيخ الرئيس که کتاب قانون را نوشته در باب طب است. اين کتاب در حقيقت يک کتاب بيش از هزار سال در زمينه طب به جوري که الآن به عنوان يک منبع درسي در مراکز علمي دنيا به عنوان اين منبع دارد به آن توجه مي‌شود چراکه ايشان يک فرزانه بود يک عالم بود و مي‌دانست که اگر يک کار سنتي بدون نظم‌هاي علمي بخواهد انجام بشود نمي‌گيرد. در آن زمان علم همين مقدار پيشرفت کرده بود ايشان با اين تجاربش اينها.

يکي از نکاتي که مثلاً ايشان خيلي به زيبايي فرموده بود اين بود که چقدر اين حرف‌ها شريف است! مثلاً در هر منطقه‌اي حالا شرق باشد غرب باشد جنوب باشد شمال باشد مريضي‌هاي خاصي وجود دارد و داروهاي گياهي که در آن منطقه مي‌رويد مطابق با مريضي‌هاي آن منطقه است. اين حرف يک حرف استراتژي و مبنايي و درست است. مثلاً سردمزاج‌ها گرم‌مزاج‌ها داراي مثلاً بلغم و امثال بيماري‌هاي خاصي دارند در هر منطقه‌اي بيماري خاص خودش را دارد آن داروهايي گياهي است. اينها مبنايي است علمي است. ما امروز اگر کسي قائل به طب سنتي باشد مثلاً بگوييم حالا طب اسلامي، اين طب اسلامي را که ما نمي‌توانيم بدون يک نظام‌هاي علمي. اين طب «الطب هو علم تجربي» اين علمٌ. اگر علم است ما بايد نظام علمي را براي سوار بکنيم. قواعد بگذاريم مبنا بگذاريم به تعبيري مبادي‌اش را مبادي تصوري‌اش را تصديقي‌اش را موضوعش را روش آن را غايتش را همه آن هجده امري که در رؤوس ثمانيه و هشت امري که در رؤوس ثمانيه و امروزه هم خيلي بيشتر وگرنه الآن شما بازارهاي عطاري را شما نگاه کنيد «إلي ما شاءالله» چقدر هم کلاه سر مردم مي‌گذارند و چقدر هم طب ناسالم و عوارض فراوان.

خيلي از شخصيت‌ها بخاطر همين‌ها از بين رفتن. اين است. هر چه ما داريم هر چه داريم بايد به صورت علم در بيايد. هر چه داريم فلسفه داريم عرفان داريم فقه داريم تفسير داريم هر چه داريم. حتي در نظام‌هايي که مسائل اجتماعي و قراردادي دارد مي‌گنجد. الآن حقوقي که يک سلسله مسائل قراردادي است. بالاتر از علم حقوق ما نداريم در حوزه قرارداد. ولي دقت‌هاي قراردادي را شما ملاحظه بفرماييد چه مي‌کند؟ فوق العاده است. دارند کار مي‌کنند اين به صورت علم ماست. يک فلسفه حقوق داريم، يک علم حقوق داريم يک فلسفه حقوق داريم و اينها الآن همه پيش آمده است. ما نمي‌توانيم بدون داشتن يک سلسله ظرفيت‌هاي علمي ادعاي مسئله‌اي را داشته باشيم.

بله، امام صادق(عليه السلام) فرمودند «علي رؤوسنا و علي أعيننا» و اصلاً شما مي‌دانيد که جريان طب يک جريان نسخه‌اي است يعني فردي است. ممکن است امام صادق(عليه السلام) کسي به ايشان مراجعه کرده باشد امام فرموده باشد اين دارو را استفاده کن يا اين گياه را استفاده کن. ديگري بيايد با همان با يک مشابهتي بگويد اين را استفاده بکن. چکار مي‌خواهي بکني، اين بايد در دستگاه علم برود علم طب برود تجربه بشود و بعد اگر تجربه شد آن وقت مي‌شود الآن شما هر روايت فقهي را که پيدا کرديد فتوا مي‌دهيد؟ اين همه تعارضاتي که در اين مسئله وجود دارد گاهي وقت‌ها در ارتباط با کراهت‌ يا استحباب مي‌گويد هيجده روايت وجود دارد آيا مکروه است يا غير مکروه، مستحب است يا غير مستحب. اينها تعارض دارند. تعارضاتش را بايد برطرف کرد اولويت‌ها را. چرا آقايان فقهاء بعضي‌ها را مي‌گويند اشبه است بعضي‌ها را مي‌گويند احوط است بعضي‌ها را مي‌گويند اظهر است اينها تعابير چيست؟ بخاطر اينکه نظام علمي باشد بايد معيارهاي علمي رعايت بشود.

در فلسفه و مسائل فکري تجريدي خصوصاً اين‌گونه از مسائل طبعاً بيشتر است و عرفان آقايان! هر جايي که بازار داشته باشد اين مسئله خيلي شديدتر است و فلسفه بازار چنداني ندارد اين قدر شبه علم و شبه فلسفه زياد داخلش نيست ولي عرفان شما نگاه کنيد تمام عرفان‌هايي که الآن به عنوان عرفان‌هاي کاذب و معنويت‌ها و امثال ذلک است. بازار دارد. با تبليغات و با شعارها و خود آقايان هم مي‌گويند بعضي از آقايان هندي يا شبيه هندي اينها جادو جنبل‌ها صوت و کف زدن‌ها براي چيست؟ براي اينکه ذهن را صوت مي‌زنند کف مي‌زنند فلان مي‌زنند با اين‌جور از مسائل جادو جنبل کردن مسئله را مي‌خواهند حل کنند براي مردم هم همين است. همان شعري که از جناب حافظ است که سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار ـ سامري کيست که در يد بيضاء بزند همين است. آن خزف که در جناب حافظ هست و مقابلش، خزف پر است در بازار، دُر کم است. آن گوهر اصيل کم است. خزف إلي‌ماشاءالله. عرفان‌هاي کاذب إلي‌ماشاءالله مگر اين عرفان مي‌شود؟ اين عرفاني که به تعبير حضرت استاد سلطان علوم است و اين مسائل فراوان عرفاني که واقعاً هست اين‌جوري است.

به هر حال اين تحت عنوان «تفصيل مقال لتوضيح الحال» مي‌خواهيم روشن بکنيم که براساس اين مباني اين اتفاقات مي‌افتد و از جمله اين مبنا که در نظر متصوفه به معناي اينکه نه صوفيه، که اهل معرفت‌اند حقيقتاً. متصوفه مثل متفلسفه و کساني که خودشانر ا به فلسفه زدند.

پرسش: سؤال فرعي است اگر صلاح مي‌دانيد جواب بفرماييد. کساني که مخالف طب اسلامي هستند خيلي تعبيرات تندي دارند نسبت به تند طب اسلامي. حالا يک سري دلايلش را هم حضرت عالي اشاره کرديد. حضرت استاد ايشان هم به نحو کلي رد مي‌کنند؟

پاسخ: نه، مي‌فرمايند که اگر مثلاً اين تعبير را داشتند اين آقايان طب سنتي که آمده بودند خاطرم هست نوارش هم موجود است که مرحوم شيخ الرئيس بوعلي سينا اگر بود الآن همين‌جور مي‌گفت علف بخوريد؟ اين را مي‌آمد علمي‌اش مي‌کرد. اين‌جوري که نمي‌شود گفت يک کيسه علف بدهند به اين و آن. حالا من تعابيري که تند هست را نمي‌گويم. ولي منظور اين است که مي‌گفتند اين را تبديل مي‌کردند به علم روز. بگويند که مثلاً آويشن چقدر خاصيت دارد؟ اين خاصيت‌هايي که براي گياهان دارويي هست بسيار ارزشمند است اينها هم بايد خوب استفاده بشود. اينها بيخود نيست که خداي عالم در سرزمين مي‌روياند. نه، بسيار فايده دارد. همين گياه گزنه ما در منطقه شمالمان گياه گزنه بسيار زياد است الآن خيلي‌ها به عنوان ضدّ ديابت و امثال و امثال ذلک استفاده مي‌کنند. بسيار عوارض مثبت دارد و خيلي هم خوب است. ولي سخن اين است که اين الآن در حال گزنه و اين‌جوري نيست. اين را بايد ببرند در آزمايشگاه‌هاي مدرن و از آن استفاده بکنند در بيايد که اين چه خاصيت‌هايي دارد؟ اين خاصيت‌ها را تبديل کنند به شربت، تبديل بشود به کپسول. تبديل بشود به يک امکان راحت‌تري که درمان را سريع‌تر مي‌کند با کيفيت بيشتري مي‌کند عوارضش را مي‌گيرد. هيچ ترديدي نيست که داروهاي شيميايي عوارض دارند به شدت. اين مورد اتفاق حتي خود پزشکان است.

شما وقتي يک دارويي را مي‌گيريد اين کاغذي که رويش نوشته شده، مي‌گويد يک دو سه چهار اينها عوارض منفي‌اش است مواظب باشيد اگر چنين عارضه‌اي پيش آمد مراجعه کنيد به دکتر. اول همين عوارض منفي‌اش را مي‌گويد. اين‌جور نيست که کسي بگويد رأساً بالقول المطلق آن خوب است يا بالقول المطلق اين بد است. بايد علمي در بيايد. اگر نه، همان هميشه شبه علم يعني همان داروهاي صنعتي هم مي‌شود علم و شبه علم. داروهاي گياهي هم مي‌شود علم و شبه علم. ما بايد علم را تقويت کنيم در هر دو جنبه. هم داروي شيميايي صنعتي مي‌تواند تأثير مثبت و صريح بگذارد آثارش هم هست. آثار منفي‌اش هم هست. ولي عوارضش را مي‌شود جلوگيري کرد و امثال ذلک. دارد کار مي‌کند. بسياري از مسائلي که الآن در جامعه هست دارد مي‌بيند که با همين داروهاي شيميايي به رغم اينکه عوارض دارد دارد کار مي‌کند. اين مثلاً دو ماه سه ماه در بستر بود وقتي قرص را به او دادند شربت را به او دادند کپسول را به او دادند اين برخواست و بلند شد و سلامتش را پيدا کرد. نمي‌شود که مثلاً هيچ باشد. و همين‌طور و همين‌طور مسائل ديگر.

بنابراين ما در اين رابطه حالا يک مقداري خارج از بحث شديم سؤال برادر بزرگوارمان هم در راستاي همين مطلبي بود که ما مطرح کرديم بنابراين ما مي‌رويم سراغ اينکه آن چيزي که شبه علم است. در عرفان شبه عرفان چيست؟ اهل معرفت معتقدند که «الوجود المطلق» يک حقيقت عيني خارجي است. داراي سعه وجودي، احکام فراوان، هستي برايش ضرورت دارد، همه اوصاف کمالي برايش ضرورت دارد، مطلق الکمال است، کمال مطلق است، يک حقيقت خارجي عيني ما داريم که اين حقيقت خارجي عيني همه کمالات را در حد وجوب دارد و بالضرورة الأزلية برايش ثابت است و وقتي ما اين مفاهيم را از آن انتزاع مي‌کنيم حيثتي اطلاقيه است نه تعليله و نه تقييديه و هيچ چيز ديگر. به اين صراحت دارند اين را مي‌گويند. اين حرفي است که در حقيقت آنها اهل معرفت در اين زمينه دارند.

اما اگر ما از اين بيرون بياييم از اين سخني که با ادله است با براهين است با ابراهين تجريدي است شواهدي است يک فرمايشي را حاج آقا دارند فرمايش عزيز است مي‌فرمايند که حکمت متعاليه مثل حکمت مشاء و اشراق و اينها نيست. مشاء فقط عقل را دارد اشراق مثلاً عقل و شهود را دارد ولي براي ايشان نقل معتبر، سخن معصوم(عليه السلام) به عنوان حد وسط برهان واقع مي‌شود. يک آدم منطقي مثل شيخ الرئيس چنين حرفي بزند سخن معصوم حد وسط برهان واقع مي‌شود. اين در الهيات شفا است. از آن حرف‌ها شاه‌حرف است يک کليدي است. يعني چه؟ يعني اگر نقل معتبر داشتيم خدمت امام(عليه السلام) بوديد يا تواتر قطعيه بود قرائن قطعيه با آن همراه بود و اين نقل شما عين واقع را دارد به شما نشان مي‌دهد اين سخن عين حق است ترديد نکن. در اين ترديد راه ندارد. برو اگر جاي ديگر اشکال داري، اينجا اشکال وجود ندارد چرا؟ چون اين وحي است عين حق است و امثال ذلک.

پرسش: پس اشراق عقل است ...

پاسخ: ابن سينا را يک شاهد گرفتيم گفتيم که ابن سينا مي‌گويد اگر يک نقل معتبري براي شما آمد، مي‌تواند حد وسط برهان باشد. ولي حکمت متعاليه اين را بالفعل آمد به صحنه و دارد از آن استفاده مي‌کند و لذا اين هر سه برايش برهان‌اند. نوعاً حالا در اسفار کمتر از شواهد استفاده مي‌شود ولي در کتاب‌هاي ديگر مثل مفاتيح، و مبدأ و معاد، و المظاهر الإلهيه هر سه بخش را استفاده مي‌کند؛ هم اول براهين فلسفي را، بعد حرف عرفا را، بعد تأييدات عقليه را.

پرسش: ...

پاسخ: نقل معتبر چرا خارج از فلسفه نيست؟ چون به عقل منتهي مي‌شود. وقتي

پرسش: ...

پاسخ: نه، دو تا حرف است؛ نقل معتبر وقتي از ناحيه معصوم مي‌آيد معصوم است. ما دنبال عقل هستيم که از آن عصمتي بيابيم يک عصمت في الجمله در عقل داريم ولي آن سخن يک عصمت بالفعل دارد. اين نقل معتبر يعني نقلي شما خدمت امام(عليه السلام) هستيد و امام مي‌فرمايد که اين سخن اين‌گونه است. اين موضوع اين گزاره حالا گزاره حکمت نظري يا حکمت عملي اين‌گونه است اين براي ما حجت است.

پرسش: ...

پاسخ: اينها قرائن قطعيه با آن هست. گاهي وقت‌ها منصوص العله است مثل اينکه «الخمر محرّم لأنه مسکر» اين تمام است. اين‌جور مسائلي که به اين حد رسيده باشد. ببينيد ما براي خودمان براساس حکمت متعاليه اين هر سه دليل است نه تأييد. ديگران مثل مشاء و اشراق و اينها نقل را و سخنان معصوم(عليه السلام) را تأييد مي‌دانند ولي ايشان اين سخن را تعليل مي‌داند علت مي‌داند اين حکمت متعاليه. چراکه اين را مدلّل کرده ولي آنچه که مطلب است اين است که به زبان عقل مطرح مي‌شود به زبان عقل مطرح مي‌شود اگر بخواهيد فلسفه ارائه بکني فقط به زبان عقل است. ولي منبع فلسفه مي‌تواند عقل باشد شهود باشد.

پرسش: ...

پاسخ: منبع مي‌تواند عرفان يعني شهود باشد، مي‌تواند نقل معتبر باشد، مي‌تواند عقل باشد. اينها منبع هستند. ولي زبان فقط و فقط عقل است.

پرسش: ... مي‌تواند حکمت اشراق هم پاسخ بگويد که حديث يک اشراق کامل است؟

پاسخ: اگر شهودي باشد. برمي‌گردد به شهو. اگر به شهود برگشت مثلاً يک وقت است که امام(عليه السلام) چشم زراره را باز مي‌کند يا چشم فلاني را باز مي‌کند مي‌بيند قضيه را. اين‌جور است. اين در حقيقت شهود است که مثلاً اول مي‌گفت «ما اکثر الحجيج و اقل الضجيج» امام چشمش را باز کرد که «ما اکثر الضجيج و اقل الحجيج» همين است. اول مي‌گفت که امسال چقدر حاجي زياد است! امام(عليه السلام) چشمش را باز کرد ديد که اوه، حاجي کم است ضجه زياد است! «ما اقل الحجيج و اکثر الضجيج».

سخن اين است که آيا آنچه را که اهل معرفت گفته‌اند که مسئله «الوجود المطلق» که آن حقيقت خارجي عيني کلي سعي هست اين چه حکمي دارد؟ اين هنوز به آن نپرداختند، چون اصلاً در آنجا ماهيتي وجود ندارد. چون در آنجا اصلاً وجود و ماهيت مطرح نيست. آن فقط و فقط يک حقيقتي داريم بنام حقيقت وجود محض و او هم که «الواجب ماهيته إنّيته» ما اصلاً ماهيت نداريم. لذا رفتند روي اعيان ثابته. يک جوري مي‌خواهند بگويند.

ولي کساني که قولشان منتهي مي‌شود که ماهيت در خارج وجود دارد مثل همين‌ها، بنابراين بايد بيان بکنند که چه نحوه‌اي در خارج بين وجود و ماهيت ارتباط است؟ اينها گفتند که ما چون خوانديم ديگه تکرار نکنيم بتوانيم اين جلسه بحث را تمام بکنيم اين است که «الوجود المطلق» اين امري است که ما مي‌توانيم برواجب حمل کنيم «الواجب هو الوجود المطلق». اين وجود المطلق منظور چيست؟ آيا يک حقيقت سعي خارجي امثال ذلک است؟ اينها که اينها را نفرمودند اينها که به اين شهود نرسيدند. مي‌گويند نه، اين مفهوم الوجود المطلق، دقت کنيد. اينها روي مفهوم دارند کار مي‌کنند مفهوم الوجود المطلق واجب است الواجب هو الوجود المطلق و اين مفهوم است. حالا اين مفهوم را مي‌گويند که ما روي «الواجب هو الوجود المطلق» فقط و فقط مي‌توانيم همين گزاره را بگذاريم هيچ گزاره ديگري نمي‌شود. براي اينکه همان‌طور که ديروز خوانديم نمي‌توانيم بگوييم «الواجب عدم»، «الواجب معدوم»، «الواجب بالوجود موجود»، «الواجب بالماهية موجودة» اين چهار تا را که رها کرديم بايد بگوييم وجود خاص. اگر گفتيم وجود خاص، لازمه‌اش اين است که به عام تکيه کنيم همان مطالبي که در جلسه قبل مطرح فرمودند.

رابطه بين عام و خاص را هم ديروز خوانيدم من ديگه وارد نمي‌شود تکرار نشود. اما وارد قول ديگري مي‌شويم و استدلال ديگري که آقايان متصوفه. تأکيد مي‌کنيم متصوفه نه اهل معرفت و صوفي‌ها، اين‌جور مي‌گويند. «وأمّا قولهم يلزم من ارتفاعه ارتفاع كلّ وجود حتّي الواجب» مي‌گويد اگر شما الواجب را اين برهان است اين صغراي قضيه است صغري چيست؟ صغري اين است که اگر الوجود المطلق ارتفاع پيدا بکند همه هستي‌ها مرتفع مي‌شوند. چرا؟ چون وقتي گفتيم «الوجود المطلق»، لازمه‌اش چيست؟ لازمه‌اش اين است که آن مصداقي که مطلق است برداشته بشود يعني واجب. وقتي واجب برداشته شد ممکنات هم برداشته مي‌شود. پس دقت کنيد ايشان مي‌گويد که ارتفاع الوجود المطلق يعني بگويد ما وجود مطلق نداريم لازم مي‌آيد که واجب نداشته باشيم. «و اما قولهم يلزم من ارتفاعه ارتفاع کل وجود حتي الواجب، فيمتنع عدمه» ممتنع است عدم واجب. واجب که نباشد و ارتفاع پيدا کرد. «وما يمتنع عدمه فهو واجب» اين برهان تمام شد.

يک بار ديگر برهان را بخوانيم آقايان! صغري، کبري، نتيجه. صغري چيست؟ اين است که ارتفاع الوجود المطلق مستلزم ارتفاع واجب است. ببينيد «يلزم من ارتفاعه» ضمير برمي‌گردد به الوجود المطلق. «يلزم من ارتفاعه ارتفاع كلّ وجود حتّي الواجب».

پرسش: صغري چه بود؟

پاسخ: همين صغري است. کبري اين است که «فيمتنع عدمه» يا آن را مقدم بدانيم و اين را تالي بدانيم. اين‌جوري قياس را تنظيم کنيد: اگر الوجود المطلق مرتفع بشود، يلزم که واجب مرتفع بشود. «و التالي باطل فالمقدم مثله» «يلزم منه ارتفاعه» الوجود المطلق «ارتفاع کل وجود حتي الواجب، فيمتنع عدمه» تالي باطل است که واجب که نمي‌تواند ممتنع باشد. «و ما يمتنع عدمه» چون اگر چيزي که عدمش ممتنع است «فهو واجب» و التالي باطل فالمقدم مثله بنابراين اين مي‌شود که پس ارتفاع کل نمي‌توانيم داشته باشيم.

ايشان مي‌فرمايد که اين سخن شما مغالطه است. چرا؟ چون ما يک مفهوم داريم و يک مصداق. آنکه ارتفاعش ممتنع است ارتفاع آن مصداق واجبي است نه مفهوم واجبي که به تبع او در ذهن است. ببينيد مفهوم الوجود المطلق به تبع اين وجود خارجي در ذهن است پس آنکه محال است اين وجود خارجي است اگر نباشد. واجب خارجي اگر نباشد اين ممتنع است درست است حق با شماست. ولي الوجود المطلق به تبع او در ذهن است. ما به تعبير ايشان «اخذ ما بالعرض مکان بالذات» شده است. اين مغالطه در اينجا است. «و اما قولهم فمغالطة» چرا؟ «منشأها» منشأ مغالطه «عدم الفرق بين ما بالذات وما بالعرض» آنکه ما بالذات امتناع دارد چيست؟ اين است که واجب بخواهد معدوم بشود. اين امتناع ذاتي دارد. اما «الوجود المطلق» که به تبع اين مصداق در ذهن است اين امر بالعرض است شما الوجود المطلق را از کجا گرفتيد؟ از اين خارج گرفتيد. اين خارج اگر نباشد حق با شماست ممتنع است. ولي آن به تبع مي‌شود. لذا مي‌فرمايد که اين مغالطه است. مغالطه يعني چه؟ يعني أخذ «ما بالعرض» در ذهن «مکان بالذات» در خارج.

«منشأها عدم الفرق بين ما بالذات و ما بالعرض» چرا؟ «لأنّه إنّما يلزم الوجوب لو كان امتناع العدم لذاته» آنکه لذاته ممتنع است آن وجوب خارج است آن امر عيني خارجي است. «إنما يلزم الوجود لو کان امتناع العدم لذاته وهو ممنوع» بله ما هم معتقديم امري که ذاتاً واجب است نمي‌تواند معدوم بشود. اينجا استدراک مي‌کنند «بل ارتفاعه يستلزم ارتفاع بعض أفراده الّذي هو الواجب» اگر ما بگوييم که ارتفاع الوجود المطلق يستلزم اينکه وجوب مطلق که واجب است واجب نباشد چون مرتفع مي‌شود. وقتي ارتفاع شد يعني عدمش. ايشان مي‌فرمايد که بلکه نه، ارتفاع الوجود المطلق يستلزم ارتفاع بعضي افراده الذي هو الواجب. پس دقت کنيد آقايان! ما بالعرض را بشناسيم ما بالذات را بشناسيم مفهوم را بشناسيم مصداق را بشناسيم و حکم را.

ما بالعرض يعني آن چيزي است که بالعرض در ذهن آمده مثل الوجود المطلق. مفهوم الوجود المطلق امر بالعرض است، اين يک. بالذات امري است که در خارج وجودش به عين ذاته موجود است. آنکه ممتنع است رفعش چيست؟ آنکه در خارج است بالذات. آنکه بالعرض رفعش ممتنع است چيست؟ مفهوم الوجود المطلق است. الآن ايشان مي‌فرمايد که ارتفاع الوجود المطلق يستلزم چه چيزي را؟ يستلزم که الوجود المطلق خارجي نباشد چرا؟ براي اينکه اين مفهوم را ما از اينجا گرفتيم. شما الوجود المطلق را از کجا گرفتيد؟ از وجود خاص واجبي و ساير ممکنات گرفتيد. مگر نيست؟ اگر شما گفتيد الوجود المطلق مرتفع بشود، ارتفاع اين مفهوم لازمه‌اش اين است که واجب باشد. وقتي واجب نباشد هيچ ممکني در خارج وجود ندارد.

«بل ارتفاعه يستلزم ارتفاع بعض أفراده» يعني ارتفاع الوجود المطلق «الّذي هو الواجب كسائر لوازم الواجب» مثلاً شيئيت براي واجب، علّيت براي واجب، عالميت براي واجب «مثل الشيئيّة والعلّية والعالمية وغيرها» اگر اين واجب خاص ما در خارج نباشد نه واجب شيء است نه واجب علت است نه واجب عالم است هيچ صفتي ندارد. وجود هم ندارد. اين‌جوري مي‌شود.

«فإن قيل» اگر گفته بشود براي اينکه اصلاح بکنند برهان را به يک بيان ديگر مي‌گويند «فإن قيل: بل يمتنع لذاته لامتناع اتّصاف الشي‌ء بنقيضه» گفتند ما کاري با خارج نداريم ما از شما سؤال مي‌کنيم آيا وجود مي‌شود عدم بشود؟ اين اجتماع نقيضين است. کاري با خارج نداريم اصلاً. اين مفهومي که بنام الوجود المطلق داريم، اين الوجود المطلق را ما مي‌گوييم همين واجب است چرا؟ چون اين مفهوم که عدم پيدا نمي‌کند. چرا که اگر عدم پيدا بکند يستلزم اجتماع نقيضين. چون اجتماع نقيضين مي‌شود پس اين الوجود المطلق همين است و عدم پيدا نمي‌کند. همين مي‌شود واجب. چيزي که عدم برايش محال است مي‌شود واجب.

«فإن قيل:» بلکه ما از آن بالاتر مي‌آييم نمي‌گوييم امر عرض است. مي‌گوييم که «بل يمتنع» چه چيزي؟ الوجود المطلق «يمتنع لذاته» نه اينکه بگوييم بالتبع باشد. نه، بالذات است. چرا؟ «لامتناع اتّصاف الشي‌ء بنقيضه» چون ممتنع است اتصاف شيء به نقيضش. اولاً شما آقايان ملاحظه بفرماييد ما اين مربوط به واجب مطلق نيست. الوجود الخاص مي‌تواند عدم بشود؟ اين هم اجتماع نقيضين مي‌شود. پس بنابراين اينکه شما مي‌گوييد يک حرف ببخشيد هيچ چيزي داخلش نيست. الوجود المطلق در مقام مفهوم اين وجود دارد اين عدم ندارد کسي نمي‌گويد اين عدم دارد. ولي آيا الوجود المطلق است که واجب است؟ اين سخن است. آنکه مي‌گويند الوجود المطلق قابل ارتفاع نيست آن مصداق عيني و خارجي است. شما اين امر مفهومي ذهني را گرفتيد مي‌گوييد که آقا! الوجود المطلق عدم برايش بار نمي‌شود.

پس استدلال اين است. جواب: «قلنا: الممتنع اتصاف الشي‌ء بنقيضه بمعني حمله عليه بالمواطاة» حالا اين جواب است «مثل الوجود عدم» مواطاة يعني به صورت اشتقاقي نباشد مشتق نباشد. وجود و عدم، اينها باهم جمع مي‌شوند؟ نه. شما بفرماييد الوجود المطلق عدم، اين هست ولي حمل مواطاتي است. اما آنکه ما الآن داريم حمل اشتقاقي است. ملاحظه کنيد «قلنا: الممتنع» آنکه ممتنع است «اتصاف الشي‌ء بنقيضه بمعني حمله عليه بالمواطاة مثل الوجود عدم» اگر گفتيم «الوجود عدم» اين مي‌شود اجتماع نقيضين، چرا؟ چون حمل مواطاتي است وجود و عدم عين هم هستند يعني در حد هم هستند اگر وجود حمل بر عدم بشود يا عدم حمل بر وجود بشود مي‌شود اجتماع نقيضين و محال است.

پرسش: ...

پاسخ: عدم است عدم همان لاوجود است.

پرسش: ...

پاسخ: بله در حکم نقيض است. وجود و عدم، عدم را اصلاً بفرماييد لاوجود. ما مي‌گوييم عدم. نقيضش لاوجود است. وجود و لاوجود باهم جمع مي‌شوند؟ نمي‌شوند. اما الآن صحبت اين است که اين در ارتباط با واجب است در ارتباط با ممکن هم هست. وجود الشجر مي‌شود لاوجود الشجر؟ اين نمي‌شود، اجتماع نقيضين مي‌شود. اما «لا بالاشتقاق» يعني چه؟ «مثل قولنا الوجود معدوم» معدومٌ مشتق است اما عدم مواطاتي است حمل الوجود عدمٌ حملش مواطاتي است مساوي است يعني بدون اشتقاق است اما الوجود معدومٌ حملش بالاشتقاق است.

«كيف» حالا اينجا شما مي‌گوييد که آقايان ملاحظه بفرماييد! يک وقت مي‌گوييم «الوجود عدمٌ» اين اجتماع نقيضين است. اما يک وقتي مي‌گوييد که «الوجود معدومٌ» اين جايي که مي‌گوييد الوجود معدوم، يا مي‌گوييد که مفهوم الوجود الواجب، اين الوجود المطلق معدومٌ الآن مي‌گويد که هيچ کس از حکماء و عرفا و اهل معرفت و اهل هستي‌شناسي نيامده بگويد که الوجود المطلق، مفهوم الوجود المطلق اين معدوم است اشکال دارد. نه، مفهوم وجود مطلق وجود ندارد. اين اشکالي ندارد.

«لا بالاشتقاق مثل قولنا الوجود معدوم، كيف و قد اتّفقت الحكماء» بر چه؟ «علي أنّ الوجود المطلق العام» يعني مفهوم «من المعقولات الثانية، و الأُمور الاعتبارية التي لا تحقّق لها في الأعيان» يعني چه؟ يعني ما در خارج الوجود المطلق به لحاظ مفهوم نداريم. ما ديروز هم عرض کرديم باز تکرار کنيم که معقول ثاني دو قسم است؛ معقول ثاني منطقي و معقول ثاني فلسفي. معقول ثاني فلسفي هم دو قسم است؛ يک قسمش اين است که منشأ انتزاع در خارج دارد يکي اين است که نشأ انتزاع ندارد. آنکه منشأ انتزاع دارد وجود خاص است شما وجود شجر و وجود حجر و علّيت اين شجر، علّيت آن شجر اينها همه مفاهيم معقول ثانويه هستند که منشأ انتزاع دارند يک سلسله مفاهيمي است که منشأ انتزاع هم ندارد معقول ثاني فلسفه است مثل الوجود المطلق منشأ انتزاع ندارد.

«الشيئية العلّية العالمية» اينها که منشأ انتزاع ندارد منشأ انتزاع آن وجود خاصّش است که دارد ولي ما اين را از کجا مي‌گيريم. در ذهن خودمان، ذهن فوق ذهن از آن معقول ثاني فلسفي يک معقول ديگري مي‌سازد که «لا تحقق لها في الخارج». لذا فرمودند که همه حکما اتفاق دارند که «الوجود المطلق» اين مفهوم است مفهوم الوجود المطلق اصلاً در خارج ندارد از امور اعتباريه است اهز معقولات ثانيه فلسفي است که لا تحقق لها في الخارج.

«الوجود المطلق العام» يعني مفهوم وجود «من المعقولات الثانية و الأمور الإعتبارية التي لا تحقق لها في الأعيان».