1403/08/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکمت متعالیه
همانطور که مستحضر هستيد اين روزها و اين جلساتي که با عنوان «تفصيل مقال لتوضيح حال» در حقيقت خارج اسفار است و مرحوم صدر المتألهين دارند انظار مختلف را براساس عمدهترين بحث هستيشناسي که بحث وجود و ماهيت هست دارند مطرح ميکنند بسيار بحث قويم و استواري است و از سطح اسفار بالاتر است و جمعبندي خيلي حکيمانهاي است که حالا إنشاءالله ملاحظه ميفرماييد. ما هم سعي بر اين داريم که اينها را بيان بکنيم.
امروز ما ميخواهيم همين بحث را يک مقدار دامنه بيشتري به آن بدهيم و عرض کنيم که مرحوم صدر المتألهين واقعاً يک حکيم جامعي است که توانسته يک راستايي در حکمت ايجاد بکند. ما در بحث قوت و غناي حکمت متعاليه يکي از ويژگي و مؤلفههاي بيروني حکمت متعاليه را راستايي در فضاي حکمت متعرفي کرديم. يعني مرحوم صدر المتألهين آمد و همه دورههاي حتي قبل از اسلام هر چه که مطرح بود در فضاي انديشه فلسفي و حِکمي مطرح کرد تا آورد به جناب فارابي و شيخ و بعد بزرگان و رساند به خود و موقعيت حِکمي خاصي را انصافاً ايجاد کرد و اين از بزرگترين امتيازات اين حکمت است به لحاظ اينکه يک وحدتي را در اين رابطه رقم زد و الآن هم آنچه را که ملاحظه ميفرماييد بخشي به همين مسئله هم برميگردد. در حقيقت يک گفتگويي بين حکمت اشراق و حکمت مشاء ايشان در اين رابطه ايجاد کردند و رد و بدلهايي شد و جوابهايي هم از طرف آماده و داده شد، اما مرحوم صدر المتألهين به اين جوابها اکتفا نکرد و فرمود که شما آقايان مشائين مطابق با اين مبانيتان نميتوانيد چنين جوابي را بدهيد. به حکيم سهروردي هم فرمودند که شما هم مطابق با اين نظراتي که داريد و مطابق با مبانياي که داريد نميتوانيد اين جواب را بدهيد. بايد شما راه ديگري را طي بکنيد.
اينها بحثهاي خارج اسفار است اين بحث در سطح اسفار نيست. ولي حالا بحث امروز ما اگر بتوانم موفق بشوم به اين بحث برسم شما ملاحظه خواهيد فرمود که الآن اولاً گفتگوي بين مشاء و اشراق را البته نه يک گفتگوي جنگي، بلکه يک گفتگوي سازنده و يک بگو و مگو نيست بلکه يک گفتگويي است که ميخواهد راه حکمت را هموار بکند و از جمله ويژگيها اين است که شما وقتي يک حرفي ميزني بايد مطابق با مباني و دستگاه فلسفي خودتان حرف بزنيد. مشائي! نميتواني بگويي من نگرش تشکيکي دارم يا آقاي حکيم سهروردي! شما براي فرار از اين اشکال نميتواني بگويي من هم اينجا قائل به تشکيک هستم و امثال ذلک. شما که وجود را اينجوري نميداني. خيلي اين بحثها غني و قوي ميشود در حکمت متعاليه.
مرحوم صدر المتألهين در چهار سطح حرف ميزند و در همه اين سطوح هم درود بر او باشد. با حافظ مباني و دستگاه فلسفي حرف ميزند. يک مرحله از گفتگوي جناب صدر المتألهين گفتگويي است يا حتي گفتماني است چون خيلي رايج هم هست با مشهور مي ميکند ببيند که بالاخره مشائين تا کجا آمدند يعني مشهور بين حکما مورد اعتناي آنهاي هست و حرفهايشان را تنظيم ميکند نظم به آن ميدهد قوّت به آن ميدهد و ميآورد جلو و با دستگاه آنها حرف ميزند. اين را خدا سلامت بدارد فرمودند که مشي با مشهور ميکند با مشهور همراه است تا ببيند که چيست؟ گاهي اوقات هم اين مشي مماشاتي است ولي چکار بکند؟ به هر حال ميخواهد اين حکمت را بياورد تا اين سطح ولي مماشات نميکند مشي ميکند. اين يک مسئله و يک سطح.
سطح دومي که جناب صدر المتألهين مطرح ميکند برخي از مباني حکمت متعاليه را بکار ميگيرد و نه تمام مباني، و به تعبيري براي اينکه آنها را با خود همراه بکند چون نميشود يک فترتي بين مشهور و حکمت متعاليه اتفاق بيافتد حتماً بايد يک واسطهاي باشد و لذا به تعبير باز استاد(دام ظله) ميفرمودند که اين سخن مياني حکمت متعاليه است نه سخن نهايي. اين هم باز با مباني جلو ميرود بحث اينجور نيست که بخواهد مماشات بکند ولي تمام مباني و تمام اصول و امهات نيست. اين سطح دومي است که جناب صدر المتألهين حرف ميزند.
سطح سومي که در حکمت متعاليه و در اسفار مخصوصاً اين را دارد رعايت ميکند مسئله اين است که تمام مباني حکمت متعاليه مطرح ميشود و دستگاه به تمامه شکل ميگيرد. همه اصولش همه قواعدش همه مواردي که در حکمت متعاليه توليد شده به عنوان منابع به عنوان فلسفي و دستگاه ساخته شده حکمت متعاليه است و باز هم ما بايد به اين حکيم درود بفرستيم که اين سطح را باز حفظ بکند. يعني ما نديديم به هر حال مقداري که اشتغال داشتيم که خلاف دستگاه و مباني خودش در اين سطح بخواهد حرف بزند. بخاطر همين کسي اشکالي کرده يا فلان کرده، از دستگاهش خارج بشود از مباني و اصولش خارج بشود يک حرفي بزند، مثل همين حرفي که الآن شيخ اشراق زده است. اين يک مقدار خروج از دستگاه فکري خودش است. لذا اشکالي که الآن ملاحظه ميفرماييد جناب صدر المتألهين دارد به آن وارد ميکند اشکالي جدي است ميگوييم که بله با تشکيک ميشود جواب گفت، ولي شما که اهل تشکيک نيستيد. شما که اصلاً وجود را خارج نميدانيد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا دليل در مقابل دليل باشد معارضه ميشود. نه، اين الآن در حقيقت اين است که شما خلاف مبنا حرف ميزنيد. اگر مبنايتان اين بود جوابتان درست است ولي شما مبنايتان در نيست. نه اينکه مبنا درست نيست، شما اين مبنا را قبول نداريد. شما که وجود را مفهوم ميدانيد يا طبيعت نوعيهاي که براي ماهيت مثلاً مشائين قائلاند شما که قائل نيستيد. اين هم سطح سوم.
سطح چهارم جناب صدر المتألهين اوج ميگيرد و با مباني عرفاني بحث را جلو ميبرد ولي مبنايش مشخص است و خلطي و اختلاطي وجود ندارد. اين سطح چهارمي است که بعضاً در اسفار آدم شاهدش هست ولي اين معنايش اين نيست که از سيستم و دستگاه فلسفي حکمت متعاليه خارج بشود برود يک حرف عرفاني بخواهد بزند مثل اينکه مرحوم حکيم سبزواري و اينها بعضي وقتها چنين حرفهايي ميزنند. آدم يک حرفي که ميخواهد بزند اگر يک حرف عرفاني است بايد کاملاً با مبانياش حرف بزند شما نميتوانيد با حکمت مشاء يک حرف عرفاني بزنيد. حالا حرف عرفاني هم خيلي قشنگ و خيلي خوب باشد و فلان. آقا! اطلاق وجودي و فلان، اطلاق سعي و فلان، شما مثلاً اطلاق سعي را کجا باور داريد که اين بيايد در آن سطح و امثال ذلک؟
اين سطح را هم جناب صدر المتألهين دارد در اسفار کم و بيش و متوجه هم هست و ميفرمايد اينها با صبغه عرفاني است و لذا در بحث ارجاع عليت به تشأّن، ميگويند اينجا فلسفه به تمام رسيد. يعني فلسفه حداکثرش ارجاع عليت به تشأن است و امکان فقري است و امثال ذلک. اينها مواردي است که جناب صدر المتألهين دارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ميگويد اگر کسي آن مباني عرفاني را بپذيرد بايد اينجا اينجوري حرف بزند.
پرسش: ...
پاسخ: بعضاً در اين کتاب اسفار چون اسفار را براساس حکمت متعاليه ساخته و حکمت متعاليه حکمت است عرفان نيست. اما اگر گاهي گام برميدارد بخاطر شدت بحث و قوّت بحث و بحث را ميکشاند به آن سمت، متوجه هست و اين نکته را هم ميگويد که با اين مباني اينجا آدم بايد اينجوري حرف بزند. مثلاً در بحث وحدت شخصي
پرسش: ...
پاسخ: نه، از فلسفه بيرون است اين سطح چهارم است و مباني خاص خودش را دارد. ورود مبنايي نميکند چون دارد در فضاي حکمت حرف ميزند. آن جايي که ميگويد «و بهذا تمّت الفلسفة» دقت کنيد اين حرف يک حجت است «و بهذا تمّت الفلسفة» يعني فلسفه اينجا تمام شد. اگر من يک حرف ديگري زدم با يک مباني ديگر، هر کجا اين حرف را زدم يعني اگر شما از بحث علّيت و ارجاع عليت به تشأّن بالاتر رفتيد خواستيد ظاهر و مظهر درست کنيد خواستيد ظل و ذي ظل درست کنيد خواستيد آية ذي الآية درست کنيد از فلسفه بيرون رفتيد. من هم مخالفتي ندارم شما اگر آن مباني را بپذيريد ميتوانيد اينجوري حرف بزنيد. من هم چه بسا اين را در فضاي عرفاني ميگويم قبول دارم، ولي شما متوجه باشيد که داريد حرف عرفاني ميزنيد و وقتي وارد عرفان شديد بايد دستگاه عرفان را حفظ کنيد بايد همانطور که حکمت متعاليه دستگاهي دارد حکمت مشائي دستگاهي دارد حکمت اشراق يک دستگاهي دارد بايد آن دستگاه را حفظ کنيد.
ما اتفاقاً در اين بحث قوت و غناي حکمت متعاليه، به يکي از مؤلفههايي که رسيديم همين اخيراً تحت عنوان اينکه حکمت متعاليه يک مکتب است يعني چه؟ يکي از جهاتي که به عنوان مکتب بايد شناخت اين است از مکاتب ديگر خودش را کاملاً ممتاز بکند از مکتب مشاء ممتاز بکند از مکتب اشراق ممتاز بکند از مکتب عرفان ممتاز بکند همه را با مباني خودش برود. اگر شما خواستيد يک مشکلي را سؤال که از شما شد اشکالي به شما شد شما نتوانستيد جواب بدهيد رفتيد در فاز عرفان يا فلان، اين معلوم است که مکتب شکل نگرفته. مکتب بايد به قدري باشد که همه مسائلش را با همان دستگاه و با همان مباني و اصول بتواند حفظ بکند. با آن امکانات. شما نميتوانيد اگر مشکلي در مکتب مشاء يا اشراق ديديد بياييد با مباني حکمت متعاليه بخواهيد در دستگاه مکتب مشاء حل کنيد. شما بخواهيد الآن با تشکيک الآن جناب سهروردي دارد با تشکيک مسئله را حل ميکند. ميگويد شما را چه به تشکيک؟ آقايان مشائين وجود را يک طبيعت نوعيه ميدانند و در طبيعت نوعيه قائل به تباين مصاديقاند اينجا ميتوانيم بگوييم که واجب و ممکن مثلاً باهم ممکن است يک تفاوتي ايجاد بکنيم. شما چهجور ميخواهيد ايجاد بکنيد؟ شما که نميتوانيد ايجاد کنيد.
ببينيد اين با مبناست ميگويد اين دستگاه فلسفي شما بايد مسئله شما را آن دستگاه فلسفيتان حل بکند نه اينکه بياييد با دستگاه فلسفي ديگري بخواهيد مسائلتان را حل بکنيد و اين از مسائلي است که بايد کاملاً ما به آن توجه داشته باشيم و مرحوم صدر المتألهين هم بتمامه به آن توجه داشت و اين را عرض ميکنم راستايي حکمت را نه تنها با نظم حفظ کرد با انضباط هم حفظ کرد. هم نظم داد هم انضباط داد. يعني هم آمد و گفت که اين قضايا در حقيقت به گونهاي است که بايد در مدل خود شو در نظام خودش ديده بشود و هم مباني و امکانات دروني خودش را شما بکشافيد.
اين بحثي که ما اينجا داريم و قول هشتم را داريم ميخوانيم و قول نهم را هم إنشاءالله در جلسات بعد، اينجا دارند اين مسئله را الآن حل ميکنند. ما که ورود اين مسئله را الآن خدمت شما عرض کردم يک بحثي است که ما بايد با اين ديدگاهها وارد مباحث بشويم. اين خارج اسفار است. ما نگاه کنيد 9 قول را اينجوري با اين نقاوت و تميزي و پاکيزگي دارد مطرح ميکند و اين واقعاً آفرين دارد از اين جهت که تمام يعني همه آنچه را که در باب وجود گفته شده را آورده و دارد مسائل را حل و فصل ميکند. اين نکتهاي است که قابل توجه است.
آقاي راوندي دارند صفحات را نگاه ميکنند ما صفحه 481 را از همين جلد سوم داريم ميخوانيم. جلد سوم از جلد اول. قول هشتم چه بود؟ قول هشتم قول به تعبير ايشان آن چيزي بود که از اواخر تلويحات جناب حکيم سهروردي برميآيد و آن اين است که به هر حال اين حرفها گاهي اوقات خارج از دستگاه شخص است آن مکتب هست ولي به هر حال دارد ميزند در دو مقطع فرمايش جناب حکيم سهروردي را مطرح کردند. يکي فضاي عام فرمايش جناب حکيم سهروردي را يکي هم جاي خاصي که الآن ملاحظه ميفرماييد.
اين «بحث و تحصيل» مثل همان محاکمات جناب قطب است بين شيخ الرئيس و خواجه و جناب فخر رازي. دارد داوري ميکند اين «بحث و تحصيل» بحث اول راجع به اين است که جناب حکيم سهروردي! اين اشکالي که شما بر مشائين کردي اين اشکال با قول به تشکيکي که يا ادعاي به تشکيکي که مشائين ميگويند تا يک حدي قابل قبول است گرچه يک نقدي هم دارند. «تحصيل» نقد است. ولي شما نميتوانيد از اين مسئله فرار بکنيد.
ببينيد قصه چه بود؟ قصه اين بوده که جناب حکيم سهروردي گفته که «النفس و ما فوقها إنّيات محضه و وجودات صرفه» گفته که وجود از مرحله نفس به بالا چيست؟ قائم به ذات است. نفس قائم به ذات است واجب هم قائم به ذات است ولي يکي ميشود واجب يکي ميشود ممکن. دو سه تا اشکال به ايشان شد از جمله اشکالي که به ايشان شد اين بود که شا چطور اين حرف را ميزنيد؟ قائم به ذات، قائم به ذات است. اگر نفس قائم به ذات است ميشود واجب، اگر واجب هم قائم به ذات است ميشود واجب. نفس را ممکن ندانيد. امري که قائم به ذات است واجب است. «إنّ الوجود من حيث وجودٌ لو اقتضي الوجوب لکان کل وجود واجبا بالذات» همين که ما اول صفحه 408 در سطر سوم خوانديم. در سطر سوم چه خوانديم؟ گفتيم صفحه 480 اشکال دوم: سطرح چهارم «ثانيهما: إن الوجود من حيث هو وجود لو اقتضي الوجوب» اگر اقتضاي وجوب بکند يعني قائم به ذات باشد «لکان کل وجود واجبا بالذات».
ايشان آمده در مقابل اين اشکال پاسخ بدهد و گفته که نه آقا! ما قائم به ذات داريم اما قائم به ذات در دو مرحله است تشکيکي است يک قائم به ذات ممکن است مثل نفس و مافوقها. يکي هم خود واجب است که تا قبل از واجب اين واجب قائم به ذات واجب است و قائم به ذات ممکن است. با اين جواب، جواب خودش را در مقابل آن پرسش داده است. گفت همانطوري که شما در باب وجود چنين سخني داريد به آقايان مشائين گفته که شما در مقابل مسئله وجود چه ميگوييد؟ ميگوييد که وجود در واجب واجب است و وجود در ممکن، ممکن است. چرا اين حرف را ميزنيد؟ ميگوييد ما به تشکيک ميگوييم. ما هم اينجا ميگوييم تشکيک. نفس هم قائم به ذات است واجب هم قائم به ذات است.
اينجا که ميفرمايد «الفرق بين الموضعين» راجع به اين مسئله است. ميگويد نه بين دو قول، بين دو موضع يعني مبانيتان را بايد روشن کنيد. موضوع اول چيست؟ موضع اول که مشائين است اينها قبول دارند که وجود يک طبيعت نوعيه است. يک طبيعت نوعيه است اين طبيعت نوعيه افراد متبايني دارد يک فردش ممکن است يک فردش واجب. اين حرف را ميزند. ولي شما که وجود را طبيعت نوعيه نميدانيد. شما وجود را در حقيقت يک امر مفهومي ميدانيد اعتباري و امثال ذلک ميدانيد.
پرسش: ...
پاسخ: بله. پس اين بحث يک نقدي است که حکيم سهروردي در مقام محاکمه و داوري بين اشراق و مشاء دارد انجام ميدهد کهح اجازه بدهيد با توجه وقتي که الحمدلله مطرح شد و خوب هم إنشاءالله بتوانيم از اين بحثها استفاده بکنيم را ببريم. «بحث وتحصيل: الفرق بين الموضعين واضح» فرق بين اين دو موضع يعني دو دستگاه فکري و اين دو تا مکتب واضح است. چطور؟ براي اينکه «فإنّ الوجود المشترك عندهم» مشايين «ليس طبيعة نوعيّة و لا جنساً» در نزد آنها يک طبيعت نوعيه واحده نيست. چطور؟ براي اينکه «لأنّ الماهيّة و كذا جزءها» ماهيت «لا يمكن أن تقع عندهم علي أشياء مختلفة بالتشكيك» اگر اين ماهيت و يا اجزاء ماهيت اگر ماهيت و اجزاء ماهيت «علي نحو التشکيک» بخواهد حمل بشود، ما ميتوانيم اختلاف را ببينيم. ولي «علي نحو التشکيک» که نيست. «و لأن الماهية و کذا جزئها لا يمکن أن تقع عند المشائين علي اشياء مختلفة بالتشکيک، بل إنّما يكون الواقع بالتشكيك عرضاً خارجياً لازماً تختلف ملزوماته».
ببينيد مشائين اين را يک طبيعت نوعيه و يا جنسيه نميدانند. آيا مشائين از چه راهي ميخواهند مسئله را حل کنند؟ ميگويند مشائين قائل به تشکيک هستند اما نه از ناحيه ماهيت وجود و طبيعت نوعيه يا جنسيه وجود. بلکه از طريق لازم. امر لازم که مفهوم وجود باشد چون مفهوم وجود عارض است. مفهوم وجود چون عارض است آن مفهومي که عارض است آن سبب تشکيک ميشود و اختلاف ايجاد ميکند و الا اينها در متن خودشان قائل به تشکيک نيستند. «فإنّ الوجود المشترك عندهم» اين وجودي که به عنوان مفهوم مشترک در نزد مشائين دارد حمل ميشود اين وجود مشترک «ليس طبيعة نوعيّة ولا جنساً، لأنّ الماهيّة وكذا جزءها» ماهيت «لا يمكن أن تقع» اصلاً ممکن نيست که ماهيت واقع بشود در نزد مشائيين «عندهم» حالا اشراقين ماهيت را مشکک ميدانند حالا بعضاً. «لا يمکن أن تقع علي أشياء مختلفة بالتشكيك» آقايان مشائين پس چطور جواب گفتند که آقا! در واجب وجوب «علي حد الشّدة» است و در ممکن «علي حد الضعف» است؟ اين تشکيک! ميگويند اين تشکيک را از راه طبيعت وجود نميگويند از راه آن مفهوم وجودي که عارض است نه ماهيت است و نه جزء ماهيت. امر عارضي هست از آنجا ميخواهند تشکيک را بفهمند.
«بل إنّما يكون الواقع بالتشكيك عرضاً خارجياً لازماً» اين عرض جزء ذات نيست جزئيات نيست ماهيت نيست عرض لازم است که «تختلف ملزوماته» آقا! وجود جزء ماهيت نيست و طبيعت نوعيه نيست جنسيه نيست. وقتي اين وجود عارض ميشود وقتي ميگوييم الواجب موجودٌ، اين موجودٌ عارض است آن وجود يک حقيقت جدايي است. اين وجودي که دارد عارض ميشو اين «علي نحو التشکيک» دارد حمل ميشود نه خود آن طبيعت. لذا ميتوانند چنين چيزي جواب بگويند. «بل إنما يکون الواقع بالتشکيک عرضا خارجيا لازما تختلف ملزوماته» اين مفهوم وجودي که عرض خارج است «بالحقيقة والماهيّة» در حقيقت ملزوماتش مخلتف است.
پرسش: ...
پاسخ: احسنتم سرجاي خودش است ما با آن کاري نداريم. در «تحصيل» جواب ميدهند اين را رد ميکنند و ميگويند نميشود اينجوري. حالا جواب ميدهند. «وعند الشيخ» اين موضعي بود که مشائين داشتند اما موضعي که شيخ يعني حکيم سهروردي دارد «حقيقة واحدة بسيطة نوعيّة» اگر يک حقيقت واحد بسيط هست اين نمياتوند «علي نحو التشکيک» بر مصاديقش حمل بشود. پس جناب حکيم سهروردي! شما نميتوانيد ادعاي تشکيک بکنيد ولي مشائين ميتوانند ادعا بکنند نه از باب حقيقت و ماهيت اين اشياء بلکه از طريق عرض لازم و بيرون.
«فلهم أن يدفعوا السؤال عن أنفسهم بوجه آخر غير جهة التشكيك» آقايان مشائين! «فلهم» يعني مشائين. اينکه ميتوانند دفع کنند اين سؤال را از خودشان به وجه آخر غير جهت تشکيک «وهو» آن چيست؟ اين است که «و هو انّ الوجود المشترک عرض لازم للوجودات الخاصه» اين عرض در حقيقت امر بيروني است يک مفهوم مشترکي است يک امر بيروني است و لازم اين موجودات هست و نه ماهيت است و نه جزء ماهيت. بنابراين اين اختلافي که حاصل ميشود از ناحيه خود ماهيت و حقيقت شيء نيست بلکه از ناحيه عرض لازم است.
«اتّحاد اللازم لا يوجب اتّحاد الملزومات في الحقيقة» اتحاد لازم مثلاً الآن ميگويند نور هم به شمس گفته ميشود هم به شمع. آن اختلاف آن شمس خيلي ميتواند اثر داشته باشد اين شمع اثر کمتري دارد. پس بنابراين اختلاف در لوازم نيست در ملزوم است. هر دو نورند اما شمس يک نور قوي اين اين شمع يک نور ضعيف است اين ملزومات مختلفاند نه اين لازم. «و اتحاد اللازم لا يوجب اتحاد الملزومات في الحقيقة كما أنّ النور معني واحد مشترك واقع علي الأنوار».
پرسش: ...
پاسخ: نه، «لا بالتساوي» «کما ان النور معني واحد مشترک واقع علي الأنوار لا بالتساوي» اين تشکيک همان تشکيک عامي است تشکيکي که بين شمع و شمس هست اينها در حقيقت تعيناتشان فرق ميکند و الا در آن اصل هستي فرق ندارند. بنابراين ايشان ميگويند که اين مفهوم نور بر هر دو به عنوان امر عرضي لازم هست ولي ملزومها فرق ميکند يک ملزومي شمس است يک ملزومي شمع. يک ملزومي ميتواند اشعهاي ايجاد کند که «مع أنّ نور الشمس يقتضي إبصار الأعشي» اما «دون سائر الأنوار» اعشي را کسي که شب کور است ميتواند آن را چشمش را بينا بکند ولي شمع اين کار را نميتواند انجام بدهد. «مع أن نور الشمس يقتضي إبصار الأعشي دون سائر الأنوار».
بنابراين «فيكون مخالفاً لها في الحقيقة» اين اختلافي که الآن ما در نور شمس و شمع ميبينيم ايشان آمده به عنوان حقيقت دانسته يعني گفته که ما يک حقيقتي داريم بنام شمس يک حقيقتي داريم بنام شمع، اين دو تا حقيقتها از همديگر فرق ميکنند و اين آثار شاهد بر اين است که اين دو تا باهم فرق دارند دو تا حقيقتاند در حالي که در حکمت متعاليه ميگويند که نور واحد است آن نور شديد است اين نور ضعيف است. نه نور شديد يعني نور بعلاوه چيزي، نور ضعيف يعني نور منهاي يک چيزي. نور هر دو نورند «ظاهر لذاته مظهر لغيره» اختلاف حقيقتي در نوريت که نيست. اين تعيناتشان باهم مختلف هستند و نه حقيقت نور اين را إنشاءالله در بحث «تحصيل» ميخوانيم.
مثال ديگر: «و كذلك الحرارة المشتركة بين الحرارات» صد درجه آب جوش ميآيد ده درجه نه. حالا ايشان گفته که صد درجه يک حقيقتي متباين با حقيقت ده درجه از حرارت دارد. «و کذلک الحرارة المشترکة بين الحرارات مع أنّ بعضها» حرارة «يوجب استعداد الحياة دون البواقي» اگر مثلاً پنجاه درجه باشد اين ميتواند حيات بدهد ولي ده درجه باشد نميتواند حيات بدهد. پس بنابراين اينها دو تا اختلاف حقيقت دارند. اينجا مسئلهاي است که ظاهرش اينجوري است تشکيک ظاهري اين است تشکيک باطني و حقيقي آن است که در اصل حقيقت باشد
«و ذلك» اين اختلافي که ما ميبينيم «لاختلاف ملزومات النور والحرارة» يعني هر دو هم نور و هم حرارت يک مفهوم مشترکاند اتحاد دارند بر همه هم اطلاق ميشوند اين مفهوم حرارت بر همه مصاديق حرارت مفهوم نور هم بر همه مصاديق نور اطلاق ميشود. پس اختلاف در چيست؟ اختلاف را ايشان ميگويند مشائين ميگويند. اختلاف در حقيقت است يک حقيقت قوي داريم ميشود واجب. يک حقيقت ضعيف داريم ميشود ممکن که جناب مشائين دارند از اين طريق آن اشکال را جواب ميدهند. «و ذلک لاختلاف ملزومات النور و الحرارة المتخالفة شدّة و ضعفاً المتبائنة نوعاً» گفته که نور شمس با نور شمع متباين هستند نوعاً. اينجوري فرض کرده است. يا حرارت صد درجه و پنجاه درجه را گفته متباين است نوعاً. «عندهم وإن اشتركت في مفهوم واحد عرضي».
«نعم الكلام في أصل قاعدتهم في أنّ الواقع علي أشياء بالتشكيك إنّما يكون عرضياً وارد، كما ذكره في كتبه» بله اين هست ولي حرف نهايي نيست. «الكلام في أصل قاعدتهم» مشائين «في أنّ الواقع علي أشياء بالتشكيك إنّما يكون عرضياً وارد، كما ذكره في كتبه» ببينيد اينها ميگويند که در واجب و ممکن ما اختلاف وجود داريم طبيعت نوعيه وجود «علي نحو التشکيک» بر افرادش حمل ميشود يک فردش قوي است ميشود واجب يک فردش هم ضعيف ميشود ممکن. طبيعت نوعيه وجود اينگونه است.
پرسش: ...
پاسخ: بهتر است که بگوييم ولي مشائين اين را نميگويند.
پرسش: ...
پاسخ: درست است ببينيد نه، «فإن الوجود المشترک عندهم» اين مفهوم وجود نوعي نيست. اما آن حقيقتي که اينها الآن به عنوان وجود، چون يک چيزي داريم که حقيقت را دارد تشکيل ميدهد طبيعت نوعيه است يکي مفهوم عرضي است. آنکه مفهوم عرضي است اين طبيعت نوعيه نيست. ولي آنکه الآن به آن باور دارند اين است و لذا از طريق همين داند حل ميکنند. دارند از اين طرف حل ميکنند که اين چگونه است.
«نعم الكلام في أصل قاعدتهم في أنّ الواقع علي أشياء بالتشكيك إنّما يكون عرضياً وارد، كما ذكره في كتبه» حالا در جلسه بعد بيشتر توضيح ميدهيم.