درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: زيادت عقلي وجودات امكاني بر ماهيات

 

بحث در فصل بيست و يکم تحت عنوان اينکه وجود ممکن زائد بر ماهيت است به چه معناست؟ و آنچه را که ديگران از اين معنا فهم کردند را به عنوان ادله‌اي ذکر مي‌کنند و بعد پاسخ مي‌گويند و بحث بسيار بحث جدي است از اين جهت که اصالت وجود اقتضائاتي دارد و از جمله مهم‌ترين آنها اين است که وجود اصيل شد طبعاً ماهيت يک امر اعتباري خواهد شد و همواره امور اعتباري در برابر آن امر اصيل هستند. ما هر چه به هستي و وجود اصالت بدهيم، در مقابلش بايد براي ماهيت اعتبار قائل بشويم.

ايشان ابتدائاً آمدند اصل اين زيادتي و اين مغايريت بين وجود و ماهيت را تحليل کردند. آيا اين مغايرت و اين منافات و اين دوگانگي که بين وجود و ماهيت است به لحاظ ذات است و حقيقت يا به لحاظ مفهوم است؟ از اين دو حال خارج نيست، يا ماهيت ذاتي و حقيقتي دارد جداي از حقيقت وجود و اينها مثل شجر و حجر دو حقيقت جداي از يکديگرند يا نه، حقيقت جداي از هم ندارند يک حقيقت‌اند اما از اين حقيقت به جهت محدوديتي که دارد ما دو تا مفهوم انتزاع مي‌کنيم؟

اتفاقاً يکي از مطالبي که حضرت آقا در اشارات اين فصل هم اشاره مي‌کنند و بيان مي‌کنند مي‌فرمايند که اين مسئله و اين فصل اقتضائش اين است که قبل از بحث اصالت وجود و اعتباريت ماهيت مطرح بشود اين ذهن را آماده مي‌کند براي اينکه بحث اصالت وجود شکل بگيرد و آن اين است که ما به هر حال وقتي سراغ اشياء مي‌رويم دو تا مفهوم نصيب ما مي‌شود يک مفهوم چيستي و يک مفهوم هستي. شجر يک چيستي دارد يک هستي. حجر يک چيستي دارد يک هستي. ارض و سماء يک چيستي دارند يک هستي. اين چيستي و هستي آيا عين هم‌اند يا غير هم‌اند؟ در نظر نهايي مي‌فرمايند که اينها عين هم هستند و تغايرشان فقط تغاير مفهومي است. والا به لحاظ حقيقت و ذات از يکديگر جدايي ندارند به همان حقيقتي که در خارج است مي‌گوييم وجود شجر، به همان حقيقتي که در خارج است مي‌گوييم ماهيت شجر. اگر گفتند وجود شجر چيست؟ مي‌گوييم همين است. اگر گفتند ماهيت شجر چيست؟ مي‌گوييم همين. هيچ حيثيت جدايي هم ندارد. نه تنها دو تا جوهر نيستند نه تنها يک جوهر و يک عرض نيستند بلکه دو تا حيثيت از يک حقيقت هم نيستند بلکه يک حقيقت‌اند و آن يک حقيقت به جهت محدوديتي که دارد دو تا مفهوم از او انتزاع مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: اين را مي‌گويند که از باب عکس الحمل است. اينها مي‌گويند که اين فرمايش درست است ولي در باب مثل وجود در همه چيزها همين‌طور است ولي اصالت وجود مي‌فرمايد از باب عکس الحمل است. اگر گفتند «الشجر موجود، أي وجود الشجر، وجود السماء، وجود الأرض» اين يعني اگر ما ماهيت را اصيل مي‌دانستيم تقدم آن تقدم حقيقي بود اما وقتي وجود اصيل شد تقدمش يک تقدم اعتباري است نه تقدم حقيقي و لذا اين مسائل را از باب عکس الحمل مي‌دانند نه از باب حقيقت. اين هم مطلبي است که حتماً آقايان ملاحظه مي‌فرماييد و اينها زمينه‌اي است براي اينکه ما فهم از اصالت وجود را بهتر داشته باشيم. همان‌طوري که الآن عرض کردم حضرت آقا در اين مطالبي که فرمودند اين نکته را تذکر دادند که اين بحث اينجا يعني بحثي که الآن به عنوان بيست و يکم مطرح شده تحت عنوان «في کون وجود الممکن زائداً علي ماهيته عقلا» اين فصل بايد که در قبل از بحث اصالت وجود مطرح بشود همان‌طوري که مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در نهاية الحکمه اين بحث را اين‌جوري آوردند «في زيادة الوجود علي الماهية».

«إن الوجود عارض المهية تصورا» اين را ما قبلاً فهم بکنيم برويم به سراغ اشياء و بگوييم که اين دو تا باهم غير هم هستند و اين غيريت هم غيريت مفهوم است، نه دو تا جوهر، يک؛ نه جوهر و عرض، دو؛ و نه حتي حيثيت جداگانه، سه. اينها را پس حتماً ملاحظه بفرماييد. ولي ما بايد ريشه‌يابي بکنيم که در حقيقت اين دوگانگي ريشه‌اش چيست؟ که مرحوم صدر المتألهين اين مطلب را در ابتداي فصل فرمودند که «منتزع منه» فرمودند که «بل بمعني کون» همين سطر سوم فصل بيست و يکم را ملاحظه بفرماييد همين اول فصل بيست و يکم صفحه 411 اين سطر چهارم و سومي که فرمودند «بل بمعني» اين تغاير بخاطر چيست؟ «بمعني کون الوجود الإمکاني لقصوره و فقره مشتملا علي معني آخر غير حقيقة الوجود» ريشه‌اش همين است اين چون يک موجود امکاني است يک موجود فقري است يک موجودي است که با نقص و فقدان همراه است بخاطر همين ما يک معناي ديگري از آن انتزاع مي‌کنيم همين و لذا از يک وجود مطلق مثل واجب که هيچ محدوديتي ندارد قصور و نقصان و فقداني ندارد ما فقط وجود را انتزاع مي‌کنيم صرف الوجود است و ديگه ماهيتي ندارد.

اگر يک وجودي محدود بود و قاصر بود و ناقص بود، به جهت اين نقصش ما يک مفهوم ديگري بنام ماهيت انتزاع مي‌کنيم اگر نه، مثل واجب. لذا فرمودند که اين غير از حقيقت وجود است از واجب چنين انتزاعي نمي‌شود.

در جلسه‌اي که روز گذشته يعني چهارشنبه درسي ما داشتيم ادله‌اي که براي اين مغايرت که مي‌خواستند اين مغايرت

پرسش: فرموديد که بخاطر ضعف ممکن ما ماهيت را انتزاع مي‌کنيم ... فرموديد که اين وجودش بخاطر ضعف انتزاع مي‌شود.

پاسخ: نه، وجود که از آن هستي انتزاع مي‌کنيم. چرا چيستي انتزاع مي‌کنيم؟ چرا از واجب چيستي انتزاع نمي‌کنيم؟ ما يک هستي داريم يک چيستي. هستي را از وجودش انتزاع مي‌کنيم. چيستي را از چه چيزي انتزاع مي‌کنيم؟ از اين فقر و نقص و فقدان.

پرسش: ... فرموديد که بخاطر ضعفش ما وجود را مي‌گذاريم روي ماهيتش «عارض المهية» درست است؟

پاسخ: اين در مقام حمل است «إن الوجود عارض المهية» ولي به سراغ حقيقت مي‌رويم کاري به حمل نداريم به سراغ خارج مي‌رويم مي‌بينيم اين هستي دارد و چون هستي‌اش محدود است چيستي را از آن مي‌گيريم همين.

پرسش: چيزي که نه جوهر است نه حقيقت دارد نه مي‌شود حيثيتي برايش قائل شد

پاسخ: اين تغاير را شما چه‌جوري مي‌خواهيد حل کنيد؟

پرسش: ... اسمش را چه بايد بگذاريم؟

پاسخ: اعتباري مي‌شود. اگر اعتباري نبود شايد شما اشکال مي‌کرديد و درست است يک امر انتزاعي ذهني است که در خارج وجود ندارد شما همين‌طور مي‌فرماييد. نه به جوهر اختلاف دارد نه به جوهر و عرض اختلاف دارد و نه حتي به حيثيت. پس اين چيست؟ پس چرا ما دو تا مفهوم مي‌گيريم؟ مي‌گيويم تغاير مفهومي است وجود محدود است از محدوديتش اقتضاء مي‌کنيم تمام شد و رفت. نه از محدوديتش، از وجود محدود انتزاع مي‌کنيم.

پنج تا دليل براي اين تغاير ذکر کردند؛ مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايد که احسنتم همه اين ادله بسيار خوب است ولي اينها حداکثر چيزي که اثبات مي‌کند يک تغاير مفهومي است شما از اين ادله تغاير حقيقي و تغاير دو جوهر ممتاز يا يک جوهر و عرض يا دو تا حيثيت انتزاع مي‌کنيد؟ تغاير بله، وجود غير از ماهيت است مفهوماً «إن الوجود عارض المهيه تصورا» ديگه اينکه دليل نمي‌شود بر اينکه اگر دو تا امر بودند مغاير هم بودند دو تا حقيقت باشند دو تا جوهر باشند يا يکي جوهر و ديگري عرض باشد و امثال ذلک. اين را در حقيقت در پايان همين بحث مي‌گويند که «فهذه الوجوهة الخمسة بعد تمامها لا يدل ال علي ان» فلان.

ما تا قبل از اين در ارتباط با دليل پنجم يک «إن قلت» و «قلت»ي مطرح است که دارند مطرح مي‌کنند. دليل پنجم را ملاحظه بفرماييد که چه بود؟ يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد دليل پنجم را: «و منها الإنفکاک في التعقل» يعني چه؟ يعني ما در مقام تعقل وجود را يک چيزي تعقل مي‌کنيم و ماهيت را يک يچز ديگري. انفکاک در تعقل نشان از تعدد و دوئيت اينهاست. اگر وجود عين ماهيت باشد در تعقل نبايد دو تا تعقل داشته باشيم به محض اينکه وجود را تعقل کرديم ماهيت هم بايد تعقل بشود. اين انفکاک در تعقل دليل بر مغايرت است. وقتي ما وجود را تصور مي‌کنيم ماهيت را با آن تصور نمي‌کنيم يا اصلاً غافليم يا اصلاً به وجودش جهل داريم يا برعکس؛ اگر ماهيت عنقا را تصور کرديم، نه يعني اينکه وجودش را هم تصور کرديم.

بنابراين انفکاک في التعقل دليل بر تعدد و دوئيت اين دو تا هست هيچ ترديدي در اين نيست اما تعدد تعدد مفهومي است البته اين را در مقام جواب مي‌گويند. مي‌فرمايند که اين دليل را ديگران به جور ديگري تقرير کردند که آن تقرير تقرير تامي نيست. تقرير تام همين است که ما در مقام تصور و تعقل، دو تا امر داريم؛ تعقل وجود و تعقل ماهيت. در مقام تصور است. بعضي مثل مرحوم علامه حلي و اينها در کتاب‌هاي منطقي و فلسفي و کلامي خودشان اين‌جور تقرير کردند که ما ماهيت را تعقل مي‌کنيم و در وجودش شک مي‌کنيم که آيا وجود دارد يا نه؟ در تصديقش شک مي‌کنيم. اشکالي که به اين استدلال مي‌کنند مي‌فرمايند که شما به قول ايشان حد وسط برهان تکرار نشده چرا؟ چون حد وسط برهان اين است که ما ماهيت را تصور مي‌کنيم ولي وجود را تصديق نمي‌کنيم. نه! اگر مي‌خواهيد منافات و مغايرت بفهميد بايد بگوييد ماهيت را تصور مي‌کنيم وجود را تصور نمي‌کنيم، نه وجود را تصديق نمي‌کنيم. اگر بگوييد ما وجود را تصديق نمي‌کنيم برهان تام نيست چرا؟ چون برهان زماني تام است که حد وسط تکرار بشود.

شما مي‌گوييد ما ماهيت را تصور مي‌کنيم بسيار خوب. اما در مقام وجود آن ماهيت، به وجودش تصديق نمي‌کنيم. چه ربطي به هم دارد؟ ما ممکن است که وجود را تصور هم بکنيم ولي تصديق به وجود نکنيم. مي‌فرمايند زماني ما مي‌توانيم چنين معنايي را داشته باشيم که يعني استدلال ما تام باشد که اين هر دو در مقام تصور باشد بگوييم چه؟ بگوييم ماهيت را تصور مي‌کنيم وجود را تصور نمي‌کنيم بعد مغايرت مي‌فهميم. اما اگر ما ماهيت را تصور مي‌کنيم اما تصديق به وجود نمي‌کنيم اين تمام نيست برهان حد وسطش تکرار نشده است. بنابراين اين «إن قلت» و «قلت»ي که دارند مطرح مي‌کنند از اين باب است. ولي مرحوم صدر المتألهين اين استدلال را صحيح تقرير کرد فرمود الإنفکاک في التعقل يعني ما ماهيت را تصور مي‌کنيم وجود را تصور نمي‌کنيم اين نشان مي‌دهد که ماهيت غير از وجود است وجود غير از ماهيت است اين برهان تام است.

پرسش: ...

پاسخ: اين شکل دوم است که ما ماهيت را تصور مي‌کنيم ما وجود را تصور نمي‌کنيم پس وجود غير از ماهيت است به صورت شکل دوم تقرير مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: بله تقريري که مرحوم ملاصدرا دارند درست است اما ديگران اين‌جوري تقرير نکردند.

پرسش: ...

پاسخ: ديگران دو جور تقرير کردند آن تقريري که مرحوم علامه داشتند آن تقرير ناقص است که آن را دارند بيان مي‌کنند.

پرسش: اينکه تصدق فرمودند ...

پاسخ: باشد ببينيد وقتي ما داريم قياس تشکيل مي‌دهيم بايد حد وسط درست بشود. لذا اين «و عبارة الأکثرين» ناظر به آن مطلب است که اکثر کساني که تقرير کرده‌اند در حقيقت تصور را صغري و تصديق را در کبري بکار بردند اينها چه گفتند: «و عبارة الأكثرين إنّا قد نتصوّر الماهيّة ونشكّ في وجودها العيني والذهني» نه تصور وجود. «فيرد عليها الاعتراض» اعتراض به اين نقل و عبارت شده چه؟ «بأنّه لا يفيد المطلوب» چرا؟ «لأنّ حاصله» اين استدلال اين است که «إنّا ندرك الماهيّة تصوّراً ولا ندرك الوجود تصديقاً» شما مي‌گوييد که استدلال را اين‌جوري آقايان مي‌گويند که عبارت اکثرين اين‌جوري است که ما ماهيت را تصور مي‌کنيم ولي تصديق به وجود نمي‌کنيم. اين سخن ناتمام است استدلال تمام نيست. شما بايد بگوييد که ما ماهيت را تصور مي‌کنيم وجود را تصور نمي‌کنيم. آن وقت مي‌توانيد منافات اين دو را در مقام تعقل بيابيد و الا حد وسط تکرار نمي‌شود.

«فيرد عليها» بر اين گزاره فلسفي اعتراض چرا؟ براي اينکه اين برهان و اين قضيه «لا يفيد المطلوب» چطور؟ براي اينکه «لأن حاصله» اين قضيه اين است که «إنّا ندرک الماهية» را «تصوراً» اما «و لا ندرک الوجود تصديقاً و هذا لا ينافي الاتّحاد» اينکه با اتحاد منافاتي ندارد. چرا؟ چون يک نفر مي‌گويد که آقا، ما وقتي ماهيت را تصور مي‌کنيم عيناًوجود را تصور مي‌کنيم ولي تصديق به وجود نمي‌کنيم. ممکن است چنين حرفي بزند و بگويد که آقا، ماهيت و وجود در مقام تصور باهم هيچ منافاتي ندارند در مقام تصديق، وجود چون تصديق نکرديم با ماهيت است. اين ربطي به ما ندارد ربطي به استدلال بر منافات و مغايرت ندارد. «و هذا لا ينافي الاتحاد و لا يستلزم المغائرة بين الماهيّة والوجود» تصوراً چرا؟ «لعدم اتّحاد الحدِّ الأوسط في القياس» حد اوسط در قياس يکي تصور است و ديگري تصديق. چرا؟ چون مي‌گوييد ما ماهيت را تصور مي‌کنيم، يک؛ ما وجود را تصديق نمي‌کنيم، دو؛ اين را شما مي‌خواهيد اين تصور و تصديق را حد وسط تکرار نشده است. حد وسط در صغري شده تصور در کبري شده تصديق اين فايده ندارد. شما اگر اين‌جوري بگوييد که ما ماهيت را تصور مي‌کنيم ما وجود را تصور نمي‌کنيم پس ماهيت غير از وجود است تصورا و تعقلاً، اين درست در مي‌آيد. ولي اگر بفرماييد که ما ماهيت را تصور مي‌کنيم و وجود را تصديق نمي‌کنيم لازمه‌اش

اين است که حد وسط در صغري تصور باشد در کبري تصديق باشد. «ولا يستلزم المغائرة بين الماهيّة والوجود» چرا؟ «لعدم اتّحاد الحدِّ الأوسط في القياس» چرا تکرار نشده و اتحاد ندارند؟ براي اينکه يکي تصور است و ديگري تصديق.

الآن جناب صدر المتألهين مي‌فرمايند که «فهذه الوجوه الخمسة» اين وجوه پنج‌گانه‌اي که ما گفتيم اگر بگوييم تمام است و درست است و ادله کار مي‌کنند و مفيد هستند «بعد تمامها لايدلّ إلّا علي أنَّ المعقول من الوجود غير المعقول من الماهيّة» بسيار خوب، خدا سلامت بدارد حاج آقا را در شرح فرمودند که آقا، يک وقت منافات حقيقي است مثل منافات بين شجر و حجر. يا منافات بين بياض و جسم «الجسم ابيض» يک وقت منافات حقيقي نيست دو تا حقيقت نيستند مفهومي نيست. منافات هست ولي اين منافات مفيد نيست. حضرت آقا مي‌فرمودند که اين منافات مفيد نيست «لا يفيد» چرا؟ براي اينکه دو تا مفهوم که حکايت از دو تا حقيقت نمي‌کند. چه بسا مفاهيم متعدده‌اي الآن مثال مي‌زنند نمونه ذکر مي‌کنند مي‌گويند در باب واجب تعالي مگر شما نمي‌گوييد که واجب بسيط است به تمام معني الکلمه و هيچ گونه ترکيب و کثرتي اعم از کثرت خارجي عقلي ذهني مقداري و فلان وجود ندارد؟ پس شما اين همه مفهوم آنجا داريد «عالمٌ قديرٌ حي مريدٌ واجبٌ» اين همه مفهوم داري چه‌جوري است اينها؟ اين مفاهيم مگر تعدد ايجاد مي‌کند؟ حتي تعدد حيثيت هم ايجاد نمي‌کند. به يک حيثيت عالم است به همان حيثيت قادر است به همان حيثيت واجب است به همان حيثيت حي و مريد و سميع و بصير است و امثال ذلک.

بنابراين تغاير مفهومي لزوماً به تغاير عيني و خارجي منتهي نمي‌شود. «فهذه الوجوه الخمسة بعد تمامها لايدلّ إلّا علي أنَّ المعقول من الوجود غير المعقول من الماهيّة» در حالي که «مع أنَّ المطلوب عندهم» در نزد اين آقاياني که دنبال اين تغايرند «تغائرهما بحسب الذات والحقيقة» اينها فکر مي‌کنند که وقتي مي‌گوييم «الشجر موجود» ما دو تا حقيقت در خارج داريم يکي شجر و چيستي و ديگري وجود و هستي. «مع ان المطلوب» عند اين آقايان «تغايرهما بحسب الذات و الحقيقة». شما آقاي ملاصدرا شاهد ديگري داريد که بگوييم به رغم تعدد مفهومي ما تعدد مصداقي نداريم؟ مي‌گويند بله، ببينيد «أو لا تري» آيا نمي‌بينيد که «أنّ صفات المبدء الأعلي عند أهل الحقّ» ديگران نمي‌توانند اين حد از بساطت را در واجب تصور بکنند. خدا غريق رحمت بکند که اينها از يادگاران جناب صدر المتألهين است که اين نوع از بساطت را براي واجب آورده است. «أو لا تري أنّ صفات المبدء الأعلي عند أهل الحقّ» چيست؟ «متغائرة بحسب المفهوم» اما «واحدة بحسب الذات والحيثيّة» اين را هم آوردند اينجا کامل کردند. نه تنها حقيقتشان يکي است حيثيتشان هم يکي است يعني اين مفاهيم «علي نحو التساوق» بر واجب حمل مي‌شود «نه علي نحو التساوي» که حيثيت صدق هم واحد است در تساوق ما دو تا لفظ داريم دو تا مفهوم داريم يک مصداق و يک حيثيت صدق. در تساوق. در تساوي دو تا لفظ دو تا مفهوم يک مصداق دو تا حيثيت صدق. مثلاً مي‌گوييم «زيد عادل عالم» علم يک حيثيت دارد عادل هم يک حيثيت، مي‌شود دو تا حيثيت. زيد از آن جهت که عالم است که عادل نيست. از آن جهت که عادل هست که عالم نيست لذا گاهي وقت‌ها علم دارد عدالت ندارد، گاهي عدالت دارد علم ندارد.

اما در واجب سبحانه و تعالي تعدد حيثيت هم راه ندارد نه تنها اين مفاهيم مغايرت مصداقي ايجاد نمي‌کنند مغايرت حيثيت صدقي هم ايجاد نمي‌کنند.

پرسش: ...

پاسخ: بله. «لأنّ حيثيّة الذات بعينها حيثيّة جميع صفاته الكماليّة» اين آقاي رسول مثل اينکه مي‌دانست مرحوم ملاصدرا چه مي‌خواهد بگويد «لأنّ حيثية الذات بعينها حيثية جميع صفاته الکمالية كما سيجي‌ء إن شاء الله تعالي» در جلد ششم اسفار إن‌شاءالله.

ما اگر بخواهيم تمام اين اشارات را بخواهيم بخوانيم مفصل است. من يک نگاهي کردم يکي يا دو تا را امروز مي‌خوانيم و بعد براي بقيه هم يک تأملي مي‌کنيم اگر بعضي‌ها را إن‌شاءالله مطالعه مي‌فرماييد چون اگر اينها تک‌تک بخواهيم بخوانيم خيلي طول مي‌کشد.

پرسش: اگر مهم است بگوييد علامت بزنيم ...

پاسخ: صفحه 421 ...

پرسش: ...

پاسخ: بله بايد هم باشد و الا اينها حرف نمي‌زدند. چيزي نيست که به اين راحتي آدم تصور مطلب نياز به توضيح دارد.

پرسش: ملاصدرا بين ذهن و عقل فرق مي‌گذارد ...

پاسخ: ببينيد ذهن و عقل را اين‌جوري مي‌گوييم ما يک وجود ذهني داريم يک تعقل داريم. ممکن است يک امري وجود ذهني داشته باشد و تعقل نداشته باشد و يا ممکن است تعقل داشته باشد وجود ذهني نداشته باشد. الآن ما بين وجود و ماهيت در مقام تعقل تفکيک مي‌کنيم مي‌گوييم «إن الوجود عارض المهية تصورا» بحث وجود ذهني که نيست. بحث وجود ذهني يعني تعقلا. وقتي مي‌گوييم «إن الوجود عارض المهية تصورا» يعني در مقام تعقل. چه بسا نه به وجود ماهيت کار داريم نه به وجود وجود، هيچ. در مقام تعقل داريم تحليل هستي‌شناسانه مي‌کنيم مي‌گوييم وقتي اگر از شجر يا حجر صحبت مي‌کنيم از شجر و حجر دو تا مفهوم ما مي‌فهميم کاري نه به وجود ماهيت داريم نه به وجود وجود. پس اين مي‌شود «إن الوجود عارض الوجود تصورا». که همان تعقلا باشد.

يک وقت مي‌گوييم که آيا اين ماهيت در ذهن وجود دارد؟ آيا وجود شجر در ذهن هست يا نه؟ اين در مقام وجود است لذا خيلي فرق مي‌کند. آن تعقل است و تصور است، اين وجود است.

صفحه 421 اشاره چهارم را ملاحظه بفرماييد «چهارم: زيادت وجود بر ماهيت، به تصوير سومي كه از آن ترسيم شد يعني به معناي مغايرت مفهومي وجود و ماهيت، كه مسأله‌اي بين است در رديف مسائل اولي فلسفه و پس از مسألهٴ بداهت مفهوم وجود و اشتراك معنوي آن مطرح مي‌شود» نگاه کنيد مثل مرحوم علامه طباطبايي ببينيد يک نفر اسفار را مي‌خواند ولي قدرت تحليل اسفار را ندارد نمي‌تواند اسفار با يک تقرير ديگر و تحرير ديگر پياده بکند و مرحوم علامه ضمن فهم دقيق مسائل، با يک تقرير و تحرير ديگر اين اسفار را به عنوان نهاية الحکمه تقرير کرده و آورده است. اين مسئله‌اي که مرحوم صدر المتألهين به عنوان فصل بيست و يکم بعد از بحث اصالت وجود و بعد از بحث مواد ثلاث و احکام واجب و احکام ممکن و احکام ممتنع آمده گفته، مرحوم علامه طباطبايي اين را کجا ذکر کرده؟ الآن ملاحظه بفرماييد «كه مسأله‌اي بين است در رديف مسائل اولي فلسفه و پس از مسألهٴ بداهت مفهوم وجود و اشتراك معنوي» آقا ما وقتي وارد مسئله هستي‌شناسي مي‌شويم مي‌گوييم ما موضوع فلسفه چيست؟ مي‌گويند وجود. وجود مفهومش چيست؟ «مفهومه من أعرف الأشياء» وجود و ماهيت چيست؟ وجود و ماهيت باهم مغايرت دارند. اينها را اوايل بحث مي‌کنند. همين اول مباحث لذا مرحوم علامه طباطبايي اين بحث‌ها را در آن فصول اوليه ذکر کردند لذا حاج مي‌فرمايند اينکه مي‌بينيد اين مسائل الآن اينجا آمده اين به لحاظ يک تقرير کلاني است که مرحوم صدر المتألهين دارد اين اسفار را در مسير هفده سال هجده سال مي‌نويسد. چه بسا وقتي بحث اصالت وجود را گذشت اينها اشکالات و سؤالاتي که در حوزه مطرح است گاهي وقت‌ها حاج آقا در بحث‌هاي تفسيري ممکن است يک سؤالي را در ارتباط با سوره مبارکه «بقره» باشد حاج آقا در سوره «اعراف» هستند يک نفري سؤالي را توضيح مي‌دهند اينجا بايد اينجا بکار برود.

الآن در بسياري از مسائل در مقام تقرير تسنيم فرق بين تسنيم با آنچه را که از نوار پياده مي‌شود فرق همين‌هاست. يک تقرير و تحرير ديگري دارد انجام مي‌شود. يک مطلبي است بسيار مطلب درست و توضيحي، مربوط به سوره مبارکه «بقره»، ولي حاج آقا وقتي رسيدند به سوره مبارکه «اعراف» اين به آنجا مربوط است اين را بايد محققين در مقام تنظيم اين بحث را آنجا ببرند. بعضي مي‌گويند اينجا الآن که حاج آقا امروز بحث کردند اين جمله نيامده اين پاراگراف نيامد! تحقيق در اين است. الآن مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) اين بحث بداهت معناي وجود و زيادتي مفهوم وجود بر ماهيت را در آن رديف مسائل اوّلي فلسفه آوردند و اين هم حق است و اگر اينجا جناب صدر المتألهين مطرح کردند نه بخاطر اينکه اين بحث بايد اينجا مطرح بشود. الآن مي‌فرمايد که عبارت را ملاحظه بفرماييد که «في زيادة» عنواني که دادند اين است که «في کون وجود الممکن زائداً علي الماهية عقلاً» اين همان چيست؟ «إن الوجود عارض المهية تصورا» آن اوايل بايد گفته مي‌شد.

اين اشاره چهارم دارد به اين مسئله اشاره مي‌کند مي‌فرمايد که «چهارم: زيادت وجود بر ماهيت، به تصوير سومي كه از آن ترسيم شد» تصوير سوم همين است که در کتاب خوانديم در همين جا صفحه 414 را لطفاً بياوريد «صورت سوم: مراد از زيادت وجود بر ماهيت آن است که آن دو مرادف لفظي يکديگر نيستند و هر يک در ذهن معناي مغاير با ديگر دارد. معناي وجود عين معناي ماهيت و يا جزء آن نيست تا ثبوت آن براي ماهيت از قبيل ثبوت شيء براي نفس باشد» اين را مي‌گويند اين صورت سوم. اين در حقيقت تغاير مفهومي است.

«زيادت وجود بر ماهيت، به تصوير سومي كه از آن ترسيم شد يعني به معناي مغايرت مفهومي وجود و ماهيت، كه مسأله‌اي بيّن است» دقت کنيد ندر رديف مسائل اولي فلسفه و پس از مسألهٴ بداهت مفهوم وجود و اشتراك معنوي آن مطرح مي‌شود، زيرا پس از آن كه به بداهت مفهوم وجود» گفتيم که وجود بديهي است «تنبّه داده شد، مشترك معنوي بودن آن اثبات مي‌شود» بعد پس اول اين است که «الوجود مفهومه بديهي» بعد وجود مشترک معنوي است بعد وجود عارض بر ماهيت است.

«اشتراك معنوي وجود، زمينه را براي اثبات وحدت تشكيكي و يا وحدت شخصي وجود فراهم مي‌آورد. پس از آگاهي بر اشتراك معنوي وجود» اينجا بحث شروع مي‌شود «فرصت طرح عينيت يا مغايرت مفهوم وجود با مفاهيم ماهوي پيش مي‌آيد» اين را مي‌گويند در مقام تقرير در مقام تحرير. اينجاست که مثل علامه طباطبايي مشخص مي‌شود که در عين حالي که اين مسائل هست مي‌تواند مهندسي ديگري بکند معماري ديگري بکند. الآن معماري که براي نهايه است با معماري که براي اسفار است که يکي نيست. تغيير در معماري هست مطلب همان است ولي مهندسي فرق کرده معماري فرق کرده و اينجا هم بحث است. «و چون به مغايرت آن دو توجه حاصل شود» اينجا تازه سؤال مطرح مي‌شود «در ذهن سؤال از اصالت وجود يا اصالت ماهيت شكل مي‌گيرد».

مي‌گوييد خيلي خوب ما دو تا مفهوم يافتيم چيستي و هستي. آنکه در خارج هست آيا مصداق چيستي است يا مصداق هستي است؟ آيا وجود اصيل است يا ماهيت؟ اين سؤال به راحتي به ذهن نمي‌آيد. تا اين‌جور تقرير و تحرير نشود اين سؤال به ذهن نمي‌آيد. پس «در ذهن سؤال از اصالت وجود يا اصالت ماهيت شکل مي‌گيرد، زيرا پس از اثبات اين كه اشياء خارجي در عين وحدت عيني، در ذهن به دو امر مفهومي منحل مي‌شوند، سؤال از چگونگي تحقق دو مفهوم و كيفيت راهيابي آنها از خارج به ذهن مطرح مي‌شود و اين پرسش، طرح مسألهٴ اصالت وجود يا ماهيت را به دنبال مي‌آورد».

شما اگر بخواهيد ريشه‌يابي بکنيد که اين اصالت وجود مسئله‌اش از کجا مطرح شده؟ چرا زمان فارابي و بوعلي سينا و اينها اين بحث اصالت وجود نبوده است؟ اين سؤال اين‌جوري مطرح نبود. سؤالي که اين‌جوري مطرح بشود که ما مي‌رويم سراغ خارج، از خارج دو تا مفهوم مي‌گيريم يکي چيستي، يکي هستي. آيا خارج مصداق چيستي است يا مصداق هستي است؟ اينجا سؤال از اصالت وجود مطرح مي‌شود.

«سؤال‌هاي فلسفي بر ذهن تحميل نمي شوند بلكه هر يك در موطن طبيعي خود شكل مي‌گيرند و به همين دليل سؤال از اصالت وجود، پس از تحليل يك واقعيت خارجي به دو مفهوم مغاير پيدا مي‌شود».

«بر اساس اين كه مسألهٴ زيادت، بر محور مفهوم وجود با ماهيت باشد، فصل مربوط به آن بايد متقدم بر فصل اصالت وجود قرار گيرد» پس اين فصل را ما بايد قبل از همان‌که آن دفعه کتاب را آورديم فصل هفتم بود گفته مي‌شود. «و حكيم سبزواري با آن كه به اين مبنا معتقد است، در منظومه بحث از اصالت وجود را بر بحث از زيادت وجود بر ماهيت مقدّم داشته است» پس جناب حکيم سبزواري درست مهندسي نکرده است. اينجا حاج آقا عبارت را خيلي لطيف گذراندند گفتند با اينکه مي‌دانسته! جناب حکيم سبزواري مي‌دانسته که سؤال از اينکه وجود آيا اصيل است يا ماهيت، متفرع بر تغاير مفهومي چيستي و هستي است، مي‌دانسته اما در عين حال اين مطلب را بعد از اصالت وجود آورده در حالي که بايد قبل مي‌آورد.