درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الحکمة المتعالية/ رحيق مختوم/ ج3

در فصل هيجدهم بحث در «في بعض الأحکام الممتنع بالذات» است. همان‌طوري که در جلسه قبل ملاحظه شد فهم دقيق هستي و احکام هستي زماني امکان دارد که هم نسبت به عدم و هم نسبت به احکام عدم تسلط و آشنايي کامل حاصل بشود. همان‌طوري که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد توحيد مباحثش شفاف و روشن مي‌شود که مباحث شرک و احکام شرک مشخص بشود.

يک سلسله احکامي براي هستي است حالا از يک طرف بعد براي هستي واجب است از سويي ديگر. اين احکام، احکام ثبوتي است که الله سبحانه موجودٌ الله قديرٌ الله عليمٌ اينها احکام ثبوتي است اما احکام سلبي هم براي واجب سبحانه و تعالي هست و اتفاقاً اين احکام سلبي در مقابل احکام ثبوتي به موازات هم هستند يعني اگر آنها بالضرورة الذاتية الأزلية احکام ثبوتي براي واجب ثابت است احکام ابدي هم بالضرورة الذاتية الأزلية است وقتي مي‌گوييم که الله سبحانه و تعالي ليس بجسم، ليس بمادة مثلاً ليس له صورة، اين‌گونه از احکام هم بالضرورة الذاتية الزلية براي حق سبحانه و تعالي ثابت است.

ما براي اينکه در ارتباط با واجب بتوانيم کاملاً فضاي هستي را به لحاظ احکام ثبوتي و احکام سلبي خوب روشن کنيم خوب است که قبلاً احکام وجود و عدم را راجع به آن صحبت بکنيم. عدم هم يک سلسله احکامي دارد يا به تعبيري ديگر اگر به مادي تصوري يا تصديقي بخواهيم نگاه بکنيم ممتنع بالذات اين هم از مبادي تصوري بحث ماست ممتنع بالذات يک سلسله احکامي دارد که اين احکام هم در حقيقت براي آنها ثابت بالضرورة الذاتيه. وقتي مي‌گوييم اجتماع نقيضين ليس بموجود، شريک الباري ليس بموجود، اجتماع مثلين ليس موجود، اجتماع ضدّين ليس بموجود، همه اينها بالضرورة الذاتيه براي ممتنعات بالذات ثابت است. لذا الآن ايشان مي‌فرمايند که ما در بحث مواد ثلاث بعد از اينکه احکام واجب را في الجمله و بعد از اينکه احکام ممکن بالذات را في الجمله فرا گرفتيم بعضي از احکام ممتنع بالذات را هم مي‌خواهيم بياموزيم. حالا برخي ديگر از احکام شايد بعداً در مسير بحث باشد ولي عمده مباحثي که به عنوان احکام ممتنع بالذات است در اين فصل مطرح است.

يکي دو تا از احکام را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد. براهينش را هم ملاحظه فرموديد که در ضمن مطلب بيان فرمودند. مي‌فرمايند که يکي از احکامي که براي ممتنع بالذات است اين است که همان‌طوري که واجب بالذات مقدور عقل نيست که عقل او را احاطه بکند و ادراک بکند ممتنع بالذات هم به جهت اينکه ذات ندارد و لاحديت و لا شيئيت براي او هست او هم مقدور عقل نيست عقل نمي‌تواند اجتماع نقيضين را نه مفهوماً مصداقاً بيابد. يا شدت وجودي مثل واجب سبحانه و تعالي و محوضت هستي و فعليت تامه و اين‌گونه از مسائل است که عقل قدرت و احاطه بر ادراک آنها ندارد يا به جهت لاشيئيت و عدم محض بودن و امثال ذلک است که اين حکم را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد دلايلشان را ملاحظه فرموديد.

ما در باب اثبات واجب چه‌جوري اقدام مي‌کنيم؟ براي اينکه واجب الوجوب سبحانه و تعالي را اثبات بکنيم چگونه راه اثباتش هست؟ مي‌فرمايند که ما همان‌طوري که قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين بحث، بحث منطقي است که راه اثبات اشياء يا برهان إن است يا برهان لِم. «ذوات الأسباب لا تعرف الا باسبابها» آنهايي که علت دارند قطعاً بايد اول علتشان شناخته بشود بعد معلول شناخت بشود. لذا در بين اين دو نوع برهان، چون برهان بر دو قسم است يا برهان لِمّي است که از علت به معلول مي‌رسد يا برهان إنّي ايت که از معلول به علت مي‌رسند.

برهان إنّي که از معلول به علت مي‌رسند در حقيقت همان‌طور که منطقيين اظهار کرده‌اند همه‌شان که اين برهان إنّ از معلول به علت هرگز مفيد فايده نيست و قابل اين نيست که از آن آدم چيزي براي اثبات داشته باشد. ولي برهاني که از معلول به علت مي‌رسند دو گونه است يا به تعبيري إن متلازم است که از طريق تلازم دو امر انسان به امر ثالث مي‌رسد اين برهان را تصحيح کردند درست مي‌دانند و اين را اتفاقاً شبه لِم نه برهان لِم مي‌خوانند. پس ما در حقيقت يک برهان لِم داريم که از راه علت به معلول راه پيدا مي‌کنند. يا برهان إن است برهان إن بر دو قسم است يا از معلول به علت مي‌رسند يا از احد المتلازمين به ملازم آخر.

از احد المتلازمين به ملازم آخر پي بردن اين مورد قبول است و قابل اثبات است يک شيئي اگر از اين راه اثبات بشود و اين را اصطلاحاً مي‌گويند برهان شبه لم. در باب واجب سبحانه و تعالي همان‌طور که مستحضريد ما برهان لمّي نداريم چرا که برهان لم يعني از علت به معلول رسيدن و چون از راه علت به معلول در باب واجب يا به تعبير ايشان الحق المبدع امکان‌پذير نيست پس ما بايد از يک برهاني شبه لم استفاده بکنيم. شبه لم يعني چه؟ يعني يک برهاني که از احد المتلازمين به ملازم ديگر پي مي‌بريم نه براساس استلزام. استلزام يعني معلول استلزام دارد مستلزم است علت را. اين را مي‌گويند استلزام. معلول مستلزم است علت را. ولي از راه معلول به علت نمي‌شود رسيد چرا که معلول زماني اصلاً تحقق پيدا مي‌کند که علت تحقق پيدا کرده باشد.

لذا سعي مي‌کنند براهين إنّي را از إن متلازم استفاده بکنند. يعني بگويند که اين معلول با اين معلول ديگر معلول الف با معلول باء تلازم دارند و اين تلازم اقتضاء مي‌کنند که تلازمي هم با علت باشد و از راه تلازم نه استلزام، از راه تلازم به علت مي‌رسند اين را مي‌گويند برهان شبه لم. آيا براي واجب سبحانه و تعالي براي حق مبدع سبحانه و تعالي، ما برهان لم داريم؟ نه. چرا؟ چون خداي عالم که علت ندارد. «ذوات الأسباب لا تعرف الا باسبابها» اما اگر ما بخواهيم احکامي را براي واجب اثبات بکنيم مي‌توانيم؟ اگر بخواهيم از راه برهان إن يعني از معلول به علت برسيم از لازم به ملزوم برسيم اين امکان ندارد اثبات نمي‌شود. اما اگر بخواهيم از راه إن متلازم که يکي از احد المتلازمين با ملازم ديگر استلزام دارد و از اين دو ما پي ببريم که حتماً بايد اين علت باشد از اين راه ما مي‌توانيم تلازم بين اين دو يعني بين احد المتلازمين با ديگري را زمينه قرار بدهيم و بگوييم شبه لم است نه لم، چون خداي عالم که لم برايش اقامه نمي‌شود برهان شبه لم است.

مي‌فرمايند که همان‌طوري که در باب واجب سبحانه و تعالي ما نمي‌توانيم از برهان إن از معلول به علت استفاده بکنيم بلکه از طيق برهان شبه لم از احد المتلازمين به ملازم ديگر مي‌رسيم، در باب احکام ممتنع بالذات هم از اين طريق اقدام مي‌کنيم. ممتنع بالذات يک سلسله احکامي دارد. ممتنع بالذات که قابل درک نيست موجود نيست که عقل او را درک بکند. يک مفهومي را ما از شريک الباري داريم يک مفهومي از اجتماع نقيضين داريم يک مفهومي از اجتماع مثلين داريم. براي اينکه در حقيقت احکام ممتنع بالذات را بخواهيم در خارج داشته باشيم بايد ممتنع بالذات در خارج داشته باشيم ممتنع بالذات در خارج وجود ندارد ولي احکام ذهني را از راه احد المتلازمين که با ملازم ديگر ارتباط دارد براي ممتنع بالذات حمل مي‌کنيم. اين نکته‌اي است که الآن مي‌فرمايند.

پرسش: ...

پاسخ: ديروز تا اينجا آمديم: «فالحكم بكون شي‌ء ممتنعاً بالذات بضرب من البرهان علي سبيل العرض والاستتباع» به نوعي از برهان که اين را مي‌گويند برهان شبه لم. نه برهان لم و نه برهاني که از معلول به علت مي‌رسيم. «بضرب من البرهان» به يک نوعي از برهاني که از آن به شبه لم ياد مي‌کنيم و مثل همان‌طوري که لذا فرمودند «كما أنّ الدليل علي وجود الحقّ المبدع» که يکي از اسماء حسناي حق اين است که او همان‌گونه که مبدأ است مبدع است. ابداع يعني آن حقيقتي که نبود و ايجاد شدف نه اينکه از نيستي ايجاد بشود بلکه از عدم به معناي اينکه نبود ايجاد شده است. همان سخن معرفي که حضرت آقا بسيار تأکيد دارند که از آقا علي بن ابيطالب و همچنين فاطمه زهرا(سلام الله عليهما) در آن خطبه که «خلق الأشياء لا من شيء» نه «من لا شيء». اگر «من لا شيء» بگوييم يعني لازمه‌اش اين است که ما از عدم يک چيزي را بيافرينيم. اين نمي‌شود. اگر «لا من شيء» باشد اين کاملاً درست است. اين مي‌شود که حق سبحانه و تعالي اشياء را از جايگاه «لا من شيء» آفريده است نه «من لا شيء». اين را مي‌گويند حق مبدع.

«کما أن الدليل علي وجود الحقّ المبدع» دليلشان چيست؟ حصر است: «إنّما يكون» اين دليل «بنحو من البيان الشبيه بالبرهان اللمي» نه برهان لمي، يک؛ چون «ذوات الأسباب لا تعرف الا باسبابها» خداي عالم که سبب و علتي ندارد. پس برهان لم در باب واجب سبحانه و تعالي بکار نمي‌رود و برهان إنّي که از معلول به علت برسيم مستلزم باشد اين هم کارگشا نيست. چه برهاني در باب حق مبدع لازم است يعني شايسته است؟ برهاني که شبيه به برهان لم است يعني از احد المتلازمين پي به ملازم ديگر مي‌بريم و اين تلازم زمينه براي اثبات ملزوم مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: ملاحظه بفرماييد الآن اگر بگوييم که يک مصنوعي داريم از اين مصنوع بخواهيم به صانع برسيم، نه نمي‌شود، چون اين مصنوع ضعيف است و تحقق او بعد از علت اوست. از مصنوع باء هم بخواهيم به علت برسيم باز هم اين امر نمي‌شود، چرا؟ چون اين هم معلول است. اما اگر گفتيم که اين دو تا مصنوع الف و باء باهم تلازم دارند، اين تلازم مي‌رساند که

پرسش: ...

پاسخ: بايد به آن برسيم.

پرسش: ...

پاسخ: نه، برهان لمي اين است که از سبب به مسبب برسيم خدا مگر سبب دارد؟ ندار. پس حق مبدع يا واجب الوجوب سبب ندارد. چون سبب ندارد از راه تلازم بين متلازمين به واجب مي‌رسيم اين را مي‌گويند برهان شبه لم.

پس همان‌طوري که «بضرب من البرهان» براي واجب سبحانه و تعالي مي‌شود شبه لم، اينجا هم همين‌طور. «و كما تحقّق أن الواجب بالذات لا يكون واجباً بغيره» واجب بالذات واجب غيري نخواهد بود «فكذلك الممتنع بالذات لا يكون ممتنعاً بغيره» يک سلسله احکامي را ما در باب واجب ملاحظه داشتيم اينها را الحمدالله در سال گذشته در باب احکام برخي را شناختيم. «في بعض احکام الواجب الوجود» از جمله احکام واجب الوجود اين است که واجب الوجود بالذات واجب الوجوب بالغير نخواهد بود چرا؟ چون آن حقيقتي که تحقق بالذات دارد اگر بخواهد از راه غير حاصل بشود ضمن اينکه تحصيل حاصل است اين مانع از اين است خود هستي او مانع از اين است که يک هستي ديگري بخواهد بيايد اينجا. ادله‌اش را ملاحظه فرموديد که واجب الوجود بالذات واجب الوجود بالغير نخواهد بود. به همان دليلي که «و کما» همين است، به همان دليلي که واجب بالذات واجب بالغير نخواهد بود ممتنع بالذات هم ممتنع بالغير نخواهد بود. يک چيزي مثل شريک البارئ مثل اجتماع نقيضين، اجتماع نقيضين امتناعش چيست ذاتي است. اين اگر بخواهد امتناعش از ناحيه غير باشد اولاً امتناع از ناحيه غير براي اين لازمه‌اش به تحصيل حاصل است براي اينکه او ذاتاً ممتنع است. ادله‌اش را در آنجا ملاحظه فرموديد. ثانياً آن چيزي که بخواهد يک ممتنع بالذات را به ممتنع بالغير تبديل بکند بايد اول ممتنع بالذات را به ممکن تبديل بکند بعد از راه امکان آن امتناع را بر او تزريق بکند در حالي که خودش ممتنع بالذات است.

پس بنابراين همان‌طوري که در باب احکام واجب گفتيم که واجب بالذات ممتنع است که واجب بالغير بشود ممتنع بالذات هم ممتنع بالغير نخواهد شد. اين هم از احکام ممتنع بالذات است. يکي از احکام ممتنع بالذات اين است که ممتنع بالذات ممتنع بالغير نخواهد شد.

پرسش: ...

پاسخ: بله اگر بخواهد ممتنع بالغير بشود بايد اول آن ذات ممکن است در حالي که او ذاتاً واجب است يا ممتنع است.

پرسش: ...

پاسخ: بله تلازم در مي‌آورد.

پرسش: ...

پاسخ: ممکن بالغير است.

پرسش: ...

پاسخ: ممتنع بالغير مثلاً عدم معلول. اگر عدم معلول باشد اين اگر علت وجود داشته باشد اين حتماً واجب بالغير است اگر علتش وجود نداشته باشد اين به جهت عدم علتش اين مي‌شود ممتنع بالغير. «و کما تحقق انّ واجبا بالذات لا يکون واجبا بغيره فکذلک الممتنع بالذات لا يکون ممتنعا بغيره» شما آقايان بايد شماره‌گزاري کنيد اينها کتاب‌هاي آموزشي که نبود. اينها کتاب‌هاي تحقيقي بود. ما الآن چند تا حکم از احکام ممتنع بالذات را داريم ياد مي‌گيريم و دلائلش را هم داريم همراه با واجب مي‌بريم جلو. مطلبي که ديروز عرض شد آقايان حتماً مستحضر باشيد اين خيلي جدي است که ما اگر بخواهيم يک شيئي را که داراي ضد است بخواهيم فرا بگيريم الا و لابد بايد احکام ضدّش را هم بفهميم. «لا تعرف الأشياء إلا بأضدادها» شما هر چه بگوييد که انسان عبارت است از حيوان ناطق. جنس است و فصلش. تا خائر تا طائر را تا سابح و امثال ذلک را از حريم انسان دور نکنيد اين حيوان خوب و شفاف روشن نمي‌شود. بايد ساير اينها را ما دور بکنيم طرد بکنيم تا اين

حالا برخي از امور شايد تنوعي داشته باشد ولي مثلاً عدل و ظلم، طرف از حضرت سؤال مي‌کند که «العدل ما هو»؟ حضرت فرمود مي‌فرمايد «وضع الشيء في موضعه». سؤال مي‌کند «الشر ما هو»؟ حضرت فرمود من گفتم. «گفتم» يعني چه؟ يعني اگر عدل «وضع الشيء في موضعه» است ظلم يعني «وضع الشيء في غير موضعه». چون ظلم ضد عدل است. شر ضد خير است شرک ضد توحيد است کفر ضد ايمان است. ما اگر بخواهيم ايمان را خوب ياد بگيريم که خدا در قرآن مي‌فرمايد که «و من يؤمن و لا يلبسهم بظلم» اين آيه که نازل شد که خداي عالم فرمود آنهايي که «الذين يؤمنون بالله و لا يلبسهم بظلم» ظلمي نداشته باشند کسي که ايمان به خدا بياورد ظلم نکند «اولئک لهم الأمن و هم المهتدون» خيلي‌ها آمدند خدمت پيامبر(صلوات الله عليه) عرض کردند که يا رسول الله! اين چه مي‌شود؟ ما همه‌مان ظلم کرديم. ايمان به خدا داريم ولي همه ما گناه کرديم همه ما ظلم کرديم اگر نباشد امنيت نداريم هدايت نداريم اين آيه چه مي‌گويد؟ چون «ان الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئک لهم الأمن و هم المهتدون» اين آيه که نازل شد آمدند خدمت رسول الله عرض کردند يا رسول الله! اين آمده فرموده اگر کسي ايمان بياورد و ظلم نکند گناه نکند معصيت نکند، اگر نه، گناه نکرد امنيت و هدايت دارد. ما که همه‌مان گناهکاريم همه‌مان به هر حال به فسق جوارح لااقل معاذالله مبتلاييم.

اينجا پيغمبر(صلوات الله عليه) فرمود که مراد از اين ظلم يعني شرک که «إنّ الشرک لظلم عظيم» بارزترين و روشن‌ترين و برجسته‌ترين مصداق ظلم، شرک است. لذا فرمود «إن الشرک لظلم عظيم» خداي عالم همه گنهان را مي‌آمرزد «إن الله يغفر الذنوب جميعا» و لکن «لا يغفر الشرک» شرک را نمي‌آمرزد. البته با توبه شرک هم آمرزش پيدا مي‌کند اما اگر کسي توبه نکند اين امکان هست که خداي عالم همه گناهانش را بيامرزد مگر شرک. اين شرک چقدر بد است. همان‌طوري که توحيد اين قدر خوب و متعالي است شرک اين قدر بد است. از بس آيات شرک را بنده دارم به بک مناسبتي بحثي داريم که رديف مي‌کنيم مي‌بينيم که آيات شرک خيلي تهديدکننده است. «إن الله يغفر الذنوب جميعا» و لکن فرمود «و لا يغفر الشرک» شرک را نمي‌آمرزد.

در باب منافقين هم خدا به پيغمبرش فرمود «سواء استغفرت لهم أم لم تستغفر لهم لا يؤمنون» خدا اينها را نمي‌آمرزد اما نفي نکرده از خودش. پيغمبر تا اينجا مي‌تواند جلو بيايد. عجيب است واقعاً. پيغمبر اگر براي منافقين برود سر قبرشان استغفار بکند خدا مي‌فرمايد «سبعين مرة» هم باشد من نمي‌آمرزم اين لياقت ندارد. اما در مقام استثنا نگفت که من منافق را نمي‌بخشم. ممکن است که منافق مورد عفو قرار بگيرد ولي مشرک نه. در قرآن است که «إن الله يغفر الذنوب جميعا» حتي اگر نفاق باشد حتي اگر پيغمبر هم استغفار بکند و خدا به پيغمبر هم در اين رابطه اجابت نکند «سواء عليهم استغفرت لهم أم لم تستغفر لهم» گاهي هم مي‌فرمايد «و لا تقم قبره» قبر منافقين را مبادا روي قبر منافقين بروي. آنجا بروي هفتاد مرتبه هم استغفار بکني هيچ فايده ندارد. اينها قابل نيستند. مگر اينکه اراده الهي، فقط و فقط يک جايي است که خيلي عجيب است که حتي خداي عالم هم آنجا را مورد مغفرت خود قرار نداده است قلمرو ـ اين خيلي مهم است آقايان ـ رحمت و مغفرت الهي بي حد است ولي شرک از حد هم بيرون است.

پرسش: ...

پاسخ: آن ظلم گناهي آن چناني است نه. آن شرکي که الآن هست اين است که شرک بارز است معاذالله بيايد بگويد که اين اصنام اين بت‌ها اين نجوم اين کواکب اين ماه اين خورشيد اينها معاذالله نقش دارند. يعني چه که خداي عالم مي‌فرمايد که من همه گناهان را مي‌بخشم و لکن شرک را نمي‌بخشم؟ تصريح قرآني است. براي اينکه شرک در قلمرو وجود نيست. شرک در قلمرو عدم است. دنبال چه هستي؟ يعني شما فکر مي‌کني که اين بت‌ها اين آسمان و زمين، اين شجر و حجر، اينها همه‌شان در حد آيتيت هستند شما اينها را ذو الآيه بفرماييد؟ اين نيست. چرا خداي عالم فرمود که من همه گناهان را مي‌بخشم مگر شرک را. چون شرک در قلمرو وجود نيست. در قلمرو عدم است وقتي عدم شد قدرت که بر عدم تعلق نمي‌گيرد علم که بر عدم تعلق نمي‌گيرد. اينها مي‌آيند اين طرف.

لذا ما بايد احکام متضاد را خوب بفهميم تا شرک ريز و بم شرک، درشت و ريزش جلي و خفي‌اش، بزرگ و درشت و کوچکش همه آنکه در حد دبيب مور سياه در روي صخره سماء در شب تاريک اين شرک را اين‌جور گفتند که شرک اين است. مي‌توانيد معاذالله در درون يک انساني اين شرک به گونه‌اي قرار بگيرد که آيا جنبيدن يک مورچه سياه در شب هولناک سياهي روي صخره صماء آيا قابل ديدن است؟ چه عظمتي است! اين تشبيه عجيبي دارد. خيلي تشبيه عجيب است که شرک در اين حد است گاهي اوقات. در دل‌هاي ما مي‌گوييم إن‌شاءالله موحديم. إن‌شاءالله به توحيد حق سبحانه و تعالي باور داريم ولي مگر مي‌شود اين؟ آن توحيدي که ابراهيم خليل دارد و خداي عالم اين‌جور ابراهيم خودش را عظيم مي‌دارد آن وفق العاده است. آن اصلاً قابل مقايسه نيست. با نمرود آن‌جوري حرف مي‌زند با آتش آن‌جوري حرف مي‌زند با پدرش که حالا اجداد عمّي و فلان باشند آن‌جوري حرف مي‌زند. اصلاً ابراهيم خليل سراسر توحيد است. خيلي فوق العاده اين توحيد آقا حضرت ابراهيم(عليه السلام). شما حساب بکنيد که در بک مجموعه‌اي که همه بت‌پرست‌اند همه اصنام و بت‌هاي فراوان دارند بتکده براي آنها مثل معاذالله کعبه براي ما چقرد مقدس است، براي آنا بتکده اين‌جوري است. اينها يک روز بروند بيرون يک جواني بيايد تبر دست بگيرد همه اينها را «و جعلهم جذاذا» قطعه قطعه بکند. اينها بيايند مي‌بينند که خدايان ما کيست چيست!؟ چه‌جور قاطعانه ايستاد گفت که از آن بزرگشان سؤال بکنيد و اين حرف‌ها.

اين کاري که خداي عالم در باب ابراهيم کرد فرمود که «يا نار کوني بردا و سلاما» نمي‌شود گفت معجزه است يک چيز فوق العاده است لذا بعد از اين قضايا ديگه حتي نمرودي‌ها دست از ابراهيم برداشتند گفتند ما ديگه حريم تو نمي‌شويم تو برو. رفت به سرزمين ديگري. ابراهيم را جا ندادند. ولي از بس اين کار عظيم بود که حا آقا اين‌جوري مي‌فرمايند مي‌گويند اين کاري که در خاورميانه در آن زمان اتفاق افتاد اين کار حکماي يونان را پروراند. اينها در حقيقت به تبع توحيد ابراهيم در صحنه هستند. يک کار اين چناني مي‌تواند توحيد را نشان بدهد. مگر ما مي‌توانيم با همين استدلال‌ها و ادله برهان تمانع و برهان صديقين و امثال ذلک مي‌خواهيم به جهان نشان بدهيم که خدا واحد است و لا شريک اله است و احد و صمد است و اين‌جوري مگر مي‌شود نشان داد؟ اين قدرت را بايد آتش نمرودي و در مقابل بَرد و گلستاني الهي نشان بدهد. جهان را عوض کرد. حضرت آقا چنين گمانه‌زني مي‌کنند و مي‌گويند چون حرکتي که ابراهيم(عليه السلام) خداي عالم در ارتباط با حضرت ابراهيم نشان داد، آن قدر انفجار تحيد بلند و وسيع بود که اقصي نقاط را گرفت و ديگه اين‌جور حرکت‌ها خيلي متفاوت است.

حالا آش گلستان کجا و شتر صالح هم بله خيلي مهم است «يا جبال أوّبي معه» داود خيلي مهم است اما اينها در مقابل «يا نار کوني بردا و سلاما» يک امر روشن شفاف است يعني همه و همه آمدند براي اعلاي خدايانشان همه تصميم گرفتند يک آتش به اين عظمت منجنيق از فاصله بسيار دور ابراهيم را پرت بکنند در درون آتش وارد بشود و «يا نار کوني بردا و سلاما» خيلي فوق العاده است ما از کنار اين آيات داريم همين‌جوري رد مي‌شويم. اعجازي که در اينها وجود دارد اصلاً نمي‌گوييم تکان‌دهنده است شوک‌آور است، اصلاً زنده مي‌کند افراد را.

پرسش: ...

پاسخ: آنها شر نيستند آنها خير هستند مثل عقرب مي‌زند حتي شيطان اينها مگر شر محض هستند؟

پرسش: ...

پاسخ: نه، مؤثريت در وجود مال خداست. شما واسطه فيض هستي يا به تعبير آقايان مظهر هستيد مجلا هستيد آيت هستيد اين همه آيات پس براي چه گفتند؟ اينکه حکيمان ما تلاش کردند چقدر زيبا آيتيت را در ذات در اوصاف در افعال در آثار يعني در هيچ بخشي ما الآن مستقل نيستيم. اينکه مي‌گويند اگر اين اول خدا بعد اين طبيب اول خدا بعد اين قاضي، اينها شرک است. اول و آخر ندارد. غير خدا نداريم «هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن» مگر جايي داريم که اثر داشته باشد؟ اين «لا مؤثر في الوجود» يکي از گزاره‌هاي ارزشمند فلسفي است «لا مؤثر في الوجود» شما الآن همان نَفَسي که مي‌خواهيد بدميد همين نفس يا از آن نفس باز ظريف‌تر چشم به هم زدن است، وقتي ملک الموت را خدا فرستاد مهلت چشم به هم زدن هم به او نمي‌دهد. تو مالک اين نيستي. چه کسي مي‌گويد من مالک چشم به هم زدن هستم؟ «لا أملک لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حياتا و لا نشورا» چيست؟

پس بنابراين اگر خداي عالم در موضع برخورد با شرک با اين جديت در صحنه است و مي‌فرمايد که شرک اصلاً ظلم عظيم است «يا بني لا تشرک بالله إن الشرک لظلم عظيم» در عين حال خداي عالم مي‌فرمايد شرک در وادي هستي نيست من چه چيزي را بيامرزم؟ بايد يک چيزي باشد. اگر شخص از دايره وجود آمد بيرون و در دايره عدم، مثلاً يک نفر بگويد من به اجتماع نقيضين باور دارم. اين باورت چيست؟ مصداقش چيست؟ اجتماع نقيضين چيست؟ مگر در خارج وجود دارد؟ بعد حالا ما مي‌خواهيم بگوييم که اين آقايي که مي‌گويد من به اجتماع نقيضين باور دارم مي‌خواهم هدايتش بکنم. او که قابل هدايت نيست. اين چنين چيزي وجود ندارد.

«و کما تحقق انّ واجب بالذات لا يکون واجبا بغيره، فکذلک الممتنع بالذات لا يکون ممتنعا بغيره، بمثل ذلك البيان» همان ادله‌اي که شما در آنجا خوانيد اينجا هم فرا بگيريد در ارتباط با اينها. هر چه آقايان، اين احکام عدمي. ببينيد اتفاقاً ما در بحث امتثال واجبات و اجتناب از محرّمات چه مي‌گوييم؟ مي‌گوييم امتثال از واجبات آسان است مي‌شود، نماز بخوانيم، روزه بگيريم، حج انجام بدهيم، خمس بدهيم، زکات بدهيم و فلان. اما اجتناب از محرّمات سخت است. نگاه به نامحرم، گوش ندادن فلان، اينها سخت است. اجتناب اين «الورع عن محارم الله» امتثال واجبات کاري ندارد يک کار متوسطي است. اما آنکه، شناخت توحيد کاري ندارد شناخت شرک سخت است. اينکه ما مي‌توانيم شرک را از ناحيه توحيد کنار بزنيم و حريم واجب سبحانه و تعالي را صرف وحدانيت داشته باشيم اين است. خيلي خداي عالم در مقام نفي شرک اجازه بدهيد من برخي از اين آيات را حيفم هست گرچه وقت تمام شده حالا مي‌خواهيد براي فردا باشد چون آقايان ممکن است درس داشته باشند تشريف ببرند فردا إن‌شاءالله يادمان باشد بخوانيم.

خدا سلامتتان بدارد. دوستان جناب نظري، جناب امامي، جناب آقاي فاطمي، جناب آقاي جاويدان‌فر، همه دوستاني که الآن در فضاي مجازي هستند تجديد ارادت و ديدار در هر کجا هستيد خدا نگهدارتان باشد.