1403/07/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الحکمة المتعالية/ رحيق مختوم/ ج3
تقارن اين اعياد اصيل ما ولادت رسول گرامي اسلام، امام صادق و امامت حضرت بقيت الله الاعظم و همچنين آغاز فصل پاييز که امروز روز اول مهر 1403 است همه اينها إنشاءالله براي مجموعه جامعه اسلام و امت اسلام بلکه جهان بشري خصوصاً پيروان اهل بيت(عليهم السلام) و به ويژه براي درسآموزان و دانشآموزان و دانشپژوهان و اساتيد و همه کساني که به حلقه علم و تحصيل و دانش دوباره مجدداً و به جهت پاييز وصل شدهاند تبريک عرض ميکنيم و اين تبريک گفتن و تهنيت داشتن يعني اينکه لطف و عنايت الهي مزيد باشد و آمادگي و فراگيري فضاي علمي براي جامعه اسلامي إنشاءالله گوارا باشد ايران به لطف الهي يک نفس تازهاي بر او دميده است و مشغول است به لطف الهي به فعاليتهاي علمي و اجتماعي و فرهنگي و تربيتي و اخلاقي که إنشاءالله بتواند در يک مستواي ديگر در سطحي ديگر در هسته هستي و جهان بدرخشد و ايران اسلامي عزيز را در اوج نگاه بدارد.
ما هر چه که جلوتر ميرويم ميبينيم پيشينهاي و ريشهاي و اصولي بسيار عميقتر و راسختر بنيان نهاده شده و ايران به لطف و عنايت جريان اصيل اسلام که بر او افزوده شده توانسته هم موقعيت گذشته خودش را حفظ کند و باستاني بودن خودش را نگاه بدارد و هم چندين مرتبه صحيحتر و عميقتر حرکت بکند. معارفي که به برکت اسلام براي جامعه ايراني آمده اصلاً قابل احصا نيست قابل شمارش نيست و ما هر چه پيشتر ميرويم در هر بُعدي از ابعاد علمي وقتي حرکت ميکنيم ميبينيم که همچنان توانهاي قدرتمندي و نيرومندي در پيشنيه جهان اسلام و ايران عزيز وجود دارد چه در بخش فقه و اخلاق و حقوق که حکمت عملي است چه در بخش کلام و فلسفه و عرفان و ادبيات عرفاني که در حوزه عقل نظري است به لطف الهي اين زمينه را براي کند و کاو بيشتر در فضاي علمي براي ما فراهم ميکند. اين بسيار جاي سپاس از درگاه الهي است. به هر حال خيليها تلاش ميکنند و کوشش ميکنند که يک موقعيتي را براي خودشان براي کشورشان ايجاد بکنند اما چون پيشينهاي و اصولي و قواعدي که در گذشته براي مثل ايران وجود دارد در آنها وجود ندارد تلاشها خيلي صائب و به هدف نميرسد.
ولي ما در هر زمينهاي که بخواهيم کندوکاو بکنيم کندوکاو علمي در هر بُعدي از ابعاد جامعه بشري ميبينيم که ايران به لطف الهي دستش پر است گاهي اوقات برخي از واديها آن قدر عميق است آن قدر گسترده است که اصلاً آدم هراس ميکند که نزديک بشود. مثلاً در وادي ادبيات عرفاني وقتي آدم يک مقدار ورود ميکند انصافاً يک درياي عميقي است که اگر کسي ناآشنا باشد اصلاً غرق خواهد شد. بيان مولايمان علي بن ابيطالب(عليه السلام) در باب قرآن به عنوان بهر عميق واقعاً همينطور است. ما با توجه به همه آنچه را که ميتواند يک کشور را در يک سطح و مستواي بسيار بلند و عالي نگاه بدارد به هر جهت توجه ميکنيم ميبينيم که الحمدلله خدا درها را و ابواب رحمتش را براي اين جامعه گسترانيده باز کرده و راه و امکان دسترسي به سعادت را واقعاً براي اين ايران عزيز فراهم آورده است. آن حديثي که ميفرمايند اگر علم به ثريا برود براي جامعه ايراني و مردم ايران بزرگ آن زمان که شامل همه اين کشورها ميشد ميبينيم که امکان دسترسي فراهم هست.
من به هر حال بحث آغازين سال تحصيلي هست و ما يک انبعاثي يک بعثتي را در خودمان در دوستانمان در جمعمان بايد داشته باشيم و با يک شوري إنشاءالله بحثهاي سال تحصيلي جديد را که الحمدلله شرايط مستعدتري هم فراهم هست را إنشاءالله بتوانيم به درستي داشته باشيم.
در خدمت دوستانمان که اين مباحث فلسفي را در سالهاي قبل داشتيم اين را إنشاءالله ادامه خواهيم داد اين فلسفه نيست واقعاً فراتر از فلسفه حکمت است. ما چندي قبل که در ذيل بحث مباحث آية الکرسي از تفسير جناب صدر المتألهين بحث ميکرديم ايشان يک فضايي را تحت عنوان فرق بين فلسفه و حکمت مطالبي را بسيار عميق فرمودند و فرمودند که ما در فضاي حکمت داريم. البته حکمت اينکه ميگوييم فراتر از فلسفه است يعني همه ويژگيها و امتيازات و خوبيهاي دانش فلسفه وجود دارد. عقلانيت، تعقل منطقي و اصيل و داشتن يک ريشه علمي و امثال ذلک همه اينها در فلسفه بسيار عزيز و محترم است. اما فراتر از نگرشهاي فلسفي ما در يک نگاه حِکمي ميتوانيم مباحث را به گونه ديگري لحاظ بکنيم.
بنا شد که إنشاءالله امسال مثل سال قبل هم همين ساعتها يعني ساعت 9 و ربع و 9 و بيست تا تقريباً 10 اين حکمت را در خدمت دوستان باشيم ادامه مباحث فلسفي و إنشاءالله سه روز در هفته را هم که يکشنبه و دوشنبه و سهشنبه است بعد از مباحثه يک بحث تفسيري باهم داشته باشيم و سرّ انتخاب اين بحث اين است که ما تفسير را بايد به عنوان يک علم به آن توجه کنيم و مسئله شبه تفسير مثل شبه فلسفه مثل شبه عرفان نبايد راه پيدا بکند و ما فکر کنيم حالا مثلاً داريم تفسير ميگوييم. تفاوت بين شبه تفسير با تفسير خيلي است. صرف اينکه برخي از آيات مطرح بشود يا برخي از آيات با برخي ديگر گفته بشود اين تفسير نيست بايد ديد واقعاً نگرش علمي تا چه حد است. وقتي نگرش علمي به تفسير داده شد آن وقت است که تفسير به مجامع علمي راه پيدا ميکند و از فضاي عرف و فرهنگ عمومي در ميآيد و تخصصي ميشود و ميتواند به عنوان يک منبع براي علوم انساني شناخته بشود.
کاري که مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) در باب تفسير کرد يک کار کارستاني و شاهکاري است که مسير معرفتي تازهاي را در فضاي قرآن با تفسير الميزان گشود و فضاي قرآن را از يک مدار محدود و بسته فقط يک جامعه ديني صرف، يک جامعه اسلامي بزرگ و بلکه يک جامعه جهاني کشاند و نگرشهاي اجتماعي اخلاقي تربيتي انساني حتي مسائل اقتصادي، مسائل سياسي و نظاير آن هم در الميزان موج ميزند و بايد الميزان را واقعاً بار ديگر شناخت. البته تفسير تسنيم در حقيقت واقعاً به عنوان يک تفسير راهگشايي کرده و مباحث را خوب باز کرده است.
خيلي شايد دور بمانيم از آن چيزي که مدّ نظر هست ولي من احساس ميکنم که ما براي اينکه يک مکتب علمي روشن و داراي شاخصهها و معيارهاي علمي بخواهيم ايجاد بکنيم ما ميتوانيم امروزه براساس انديشه و آثار و نگاهي که حضرت آيت الله جوادي آملي(دام ظله) دارند ما يک مکتب علمي اسلامي را به نوعي ديگر ببينيم. حضرت استاد مستحضريد که الحمدلله تمام علوم اسلامي از آن نازلترينش که مراحل ابتدايي فقه و احکام و حقوق است تا عاليترينش که مسئله تفسير است حتي گذر از حکمت و کلام و عرفان، ميرسد به يک نگاه تفسيري و قرآني به لطف الهي بحث دارند و داراي يک مکتب فکرياند که اين مکتب هم انسجامش هماهنگياش مؤيد و مصدق بودنش، مهيمن بودن برخي از دانشها و علوم نسبت به دانشهاي ديگر و نظاير آن اين را به يک مکتب جامع کامل درآورده و ما نياز داريم که اين مکتب را شناسايي کنيم.
بله، آقاي جوادي آملي بالاخره الآن پنجاه سال شصت سال در حوزه هستند و دارند تدريس ميکنند مدرّساند متفکّر هستند و امثال ذلک. اما ما به عنوان يک مجموعهاي از مباحث که به صورت يک مکتب که انسجام دارد، آغاز و انجام دارد، ارتباط مسائلش به هم تنيده است هيچ تفرّق و پراکندگي در علوم و دانشها و گزارههاي حِکمي و فلسفي و عرفاني و تفسيري و امثال ذلک وجود ندارد بلکه پله به پله، پله به پله، هر کدام در محدوده و مقام خودشان، فقه، اخلاق، حقوق، کلام، فلسفه بدون دخالت يکي بر ديگري، بدون ناهماهنگي در ديگري تفکيک بين فضاي حکمت عملي و حکمت نظري و اينکه حکمت عملي به شدت متأثراز حکمت نظري است و اينکه حکمت نظري به شدت مشرف است و محيط است نسبت به حکمت عملي و اين مجموعهاي که ما نياز داريم در اين فضا زندگي کنيم. اگر در اين فضا زندگي کرديم نگرشهاي تفسيري و نظار آن را در آن مدلي که حضرت استاد نظر داشتند را مشاهده بکنيم.
بنابراين امسال شايد در برخي از مقاطع تلاش بکنيم که نسبت به شناسايي اين مکتب که ويژگيها مختصات و آثار و نتايجي که بر اين مکتب مترتب است چيست را باهم مرور کنيم تا يک آکادمياي که يک نظام علمي آموزشي پژوهشي و تحقيقي را در درون خودش دارد و افرادي را تربيت ميکند که اين افراد براساس همين منطق و همين مدرسه رشد ميکنند و بعد هم آثار وجوديشان در همين ساحت خواهد بود وگرنه پراکندگي که در فضاي علمي عام حوزه، حوزه عالم است اقتضايش هم درست است. به هر حال همه يکجور فکر نميکنند همه يکجور مکتب و مرام ندارند همه يک روش خاص ندارند. ما اين اختلاف را در حوزه بپسنديم اما مخالفت را نپسنديم. اختلاف در حوزه بسيار عظيم و ارزشمند است از باب «اختلاف امتي رحمة». اما مخالفت، معاندت، در مقابل هم قرار گرفتن و تنازع را از حوزه برطرف کنيم. آنچه را که الآن جامعه علمي ما جامعه ديني ما نظام ما جامعه بينالمللي نياز دارد اين است که حوزه آزادانه در همه حوزهها فقه، اخلاق، حقوق، بيانديشد فکر کند و آثار و نتايجش را به جهان عرضه بکند. ما هراسي نداشته باشيم خود هر علمي مسائل آن علم را پالايش ميکند و افرادي که در آن فضا رشد نکند را هم خودش طرد ميکند.
شما الآن مثلاً يک نفر يک شفقيه يک حکم متفرّدي داشته باشد شناخته شده است همه خيره ميشوند ببينند که اين حکم چرا و به چه منشأيي و به چه مسئلهاي؟ اگر ريشه نداشته باشد دليل نداشته باشد برهاني با آن نداشته باشد خود طرد ذاتي اين علم و عالمان اجازه نميدهد که او به ميدان بيايد. ما نيازي به هيچ چيزي نداريم آيا علم پزشکي را چه دانشي پالايش ميکند؟ خودش. اگر يک طبيب حاذق و ماهر و باتجربهاي آمد يک کشف جديدي کرد، يک داروي جديدي، يک مهارت جديدي را ارائه کرد، خود دانش و آن دانشگاهيان مرتبط آن را تصديق ميکنند اگر ناصواب باشد. اگر خوب باشد استقبال ميکنند.
ما نياز داريم در همه زمينههاي فقهي الآن به شدت به لحاظ مسائل فقهي، ما نياز داريم که جامعه را ببينيم. نظام را ببينيم مشکلات جامعه را ببينيم و فقه را معطوف به جامعه تنظيم بکنيم. صرف اينکه مثلاً در درون حوزه ما يک سلسله مثلاً کتابهايي در فضاي فقه، اصول، فلسفه و اينها توليد بشود، اين خوب است ولي يک حداقلي است. ما بايد فقهي توليد کنيم که معطوف به جزء جزء جامعه، بخش بخش جامعه باشد و متوجه به نيازهايي است که در جامعه دارد شکل ميگيرد و هر روز دارد اين نظام، اين نازها تازه ميشود جديد ميشود. خيليها بخاطر تکليف بودن فقه، تکليفي نگاه کردن فقه بسيار صحبتهاي محتاطانهاي داشتند اما اکنون چون نظام يک نظام حقي شده و نه تکليفي، انتظاراتشان از فقه بسيار زياد است. يک زماني کتاب که مينوشتند ميگفتند انتظار از جامعه مکلف چيست؟ اما الآن بحث اين است که جامعه حقوقي دارد افراد حقوقي دارند آيا خداي عالم به حقوق افراد و آحاد جامعه توجه دارد؟ لذا کتاب برگشته شده انتظارات بشر از خدا. قبلاً ميگفتند خدا از بشر چه وظايفي و تکاليفي را بر بشر وارد ميکند الآن ميگويند که بشر چه انتظاري از خدا دارد؟
اين کتابي که به عنوان حق و تکليف حضرت استاد نوشتند براي اين است که اين مناسبات بين دو جهت را در فضاي جامعه بتوانيم خوب ببينيم. بنابراين ما به شدت نياز داريم که فضاي حوزه را فضاي علمي کنيم. همه دانشها شريفاند همه گرايشها حتي عزيز و محترماند و اين اختلافاند بسيار خوب است. ما از اختلاف هراسي نداريم آنچه که موجب هراس است تخالف است و مخالفت است و تنازع است و إنشاءالله بتوانيم. الحمدلله اين به برکت انقلاب و همچنان مباحث آزادانديشي که در فضاي جامعه اسلامي ما و بيرون جامعه اسلامي ما وجود دارد باعث شده که بسيار از اين موانع و اين حجب برطرف بشود برداشته بشود و بهتر ما بتوانيم مسائل را ببينيم.
به هر حال آن بحثي که در جمع دوستان امسال ما داريم يکي همين بحث فلسفه است که از ساعت 9 و ربع تا 10 إنشاءالله در خدمت آقايان در ادامه اين ببخشيد 10 و ربع تا 11، چون ما از درس حاج آقا ميآييم 10 و ربع تا 11 ميشود و سه روز در هفته را هم إنشاءالله يکشنبه و دوشنبه و سهشنبه بحثي که سال قبل به عنوان بحث تفسيري داشتيم و تفسير جناب صدر المتأهين(رضوان الله تعالي عليه) سوره مبارکه «واقعه» موضوع بحثمان بود إنشاءالله اين را بيشتر روي آن تأکيد ميکنيم و نگاهمان هم اين است که مباحثي که جناب صدر المتألهين دارند يک مکتب تفسيري است. يک مدرسه خاصي است و لذا اين هشت جلد کتابي که از مرحوم صدر المتألهين در فضاي تفسيري به يادگار مانده است کاملاً از ابتدا تا پايانش براساس اين نظام فکري است يعني مکتب دارد مبادي دارد مسائل دارد آن وقت يک تفسير است نه اينکه يک سلسله مطالبي باشد در ارتباط با برخي از آيات. نه، همان بحثهايي که مرحوم صدر المتألهين در باب سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» دارند همان بحثهاي را در بحثهاي آية الکرسي دارند در آيه نور دارند و تا پايان هم سوره مثلاً «زلزال» يا سوره «واقعه» که مجلدات هشتگانه تفسيري جناب صدر المتألهين هست إنشاءالله خواهد بود.
سرّ تأکيد بر اين اين است که ما نخواهيم تفسير را بخاطر اينکه بله تفسير يک جنبه قرآني و عمومي و هدايتي دارد و بسيار هم خوب است، ولي اين را نخواهيم از فضاي علميتش بکاهيم و بخواهيم آن را مردمي کنيم. مثلاً يک کسي که بخواهد يک روايت فقهي را سر درس يا سر منبر يا جايي بگويد اين احتياط ميکند، چرا؟ چون روايت فقهي اگر از دستگاه فقه نگذرد هيچ قابل استناد نيست. آيا اين روايت درست هست يا نيست؟ رجالش سندش اعتبارش و آيا معارض دارد يا ندارد؟ آيا به آن عمل شده يا نشده؟ و بسياري از مسائلي که ما در دانش فقه داريم و براساس آن داريم قضاوت ميکنيم که اين روايت اين را ميگويد. گاهي اوقات روايت صحيحه کامله است و با همه ويژگيهاي خوب و به تعبيري صحيح اعلايي است ولي بخاطر اعراض مثلاً مشهور يا امثال ذلک به اين روايت خوب صحيح اعلايي توجهي نميشود.
بنابراين اين يک دستگاهي است بنام دستگاه فقه دارد روايت را بررسي ميکند و صحت و سقمش را در ميآورد و بعد ميگويد که بله اين روايت چنين دلالتي دارد. ما در باب قرآن اين را بايد به مراتب با احتياط بيشتري پيش ببريم. صرف اينکه با برخي از آيات يا برخي از سورهها مثلاً آشنا هستيم و مسائلي را مطرح ميکنيم اين علم تفسير نميشود. همانطوري که روايات را بايد به آيات عرضه کرد اينگونه از تفاسير جزئي را هم بايد به مثل الميزان معيار گرفت. الميزان يک مرجع تفسيري است. تسنيم يک مرجع تفسيري است. يعني اگر کسي بخواهد يک آيهاي را تفسير بکند بدون استناد به يک مرجعيت علمي تفسيري اين سخن يک سخن ناتمامي است. يک برداشتي است يک استفادهاي است چه بسا ناصواب هم باشد با آن آيات ديگر هم معارض باشد. لذا ما بايد علم تفسير را با همه ويژگيها که يک علم دارد مبادي تصوري مبادي تصديقي غايتي که دارد روشي که دارد هماهنگي و انسجامي که ميخواهد شاخصهايي که بايد براي مباحث تفسيري لحاظ بشود همه و همه باشد تا به عنوان يک علم. بله، وقتي از علم آمد بيرون، به صورت نسخه شد، در داروخانهها رفت بله آن دارو را ميشود با تجويز پزشک، شما الآن هر دارويي را که ببينيد آن کاغذي که بخوانيد ميبينيد که بدون دستور پزشک استفاده نشود. حتي مسائلي که عمومي هم هست سعيشان بر اين است. چون اينجور نيست. اينها نسخه است نسخه يعني ناظر به يک شخص خاص است که بايستي آن درمان بشود.
لذا ما اگر خدا بخواهد با چنين نگرشي تفسير صدر المتألهين را معيار قرار داديم که يک مرجعيت علمي دارد. يک مرجعيت حکمي و برهاني و قرآني دارد. نه اينکه اشتباه نباشد، نه! چه بسا معاذالله خطايي و اشتباهي هم باشد، ولي وقتي با همه اصول آدم حرکت ميکند با مباني حرکت ميکند با آن مشرب انتخاب حرکت ميکند اگر يک لغزشي بود معفو است مثل همان چيزي که در باب فقه ميگويند. اينجور نيست که ما اينها را مصون بدانيم. نه، فقط قرآن و عترت مصون هستند محفوظ هستند همه عالمان هم در معرض خطا هستند. ولي يک عالمي که مدام چهل سال پنجاه سال مداومت کرده تمام مسائل را ديده مثل صدر المتألهيني که کتابي نبوده که نديده باشد در حوزههاي مختلف. وقتي از معاد سخن ميگويد، ميگويد من تمام مسائل را در باب معاد از همه کسان حتي طبييون و حتي دهريون که مخالف با معاد هستند حرفهايشان را ديده. اين خيلي مهم است. بعد چنين کسي بيايد يک اظهار نظري بکند ميتواند مرجعيت پيدا کند.
ما هم اگر خدا بخواهد حالا در اثنا هم بايد بيشتر صحبت بکنيم چون اينها در فضاي فلسفه يک علم بيشتر مطرح ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، همينطور است. الآن سرّ ماندگاري حکمت متعاليه اين است که هيچ حکمتي پيش از خود را نبوده که نديده باشد و استناد نکرده باشد. از زمان ذي مقراطيس از افلاطون، ارسطو، ديگران و ديگران چه برسد به جناب فارابي و جناب بوعلي سينا و حکيم سهروردي و محقق طوسي و مکتب شيراز و ديگر مکاتب کلامي و حتي مکاتب دهريون و طبيعيون و شما در بحث معاد تشريف داشتيد کدام بحث بود از چه کسي که ايشان مطرح نکرده باشد. چرا؟ ميخواست بگويد که تا اين امروزي که من هستم دستآورد همه علوم اعم از آن چيزي که بشر «بما أنه بشر» کشف کرده يا اهل اديان در حقيقت آوردند يا مکاتب فلسفي. ما همه را ديديم و اين محصولشان است. راجع به معاد جسماني حرفشان اين است معاد روحاني حرفشان اين است يعني ما نميتوانيم بگوييم يک کتابي است که مثلاً حالا نه اينکه بگوييم همهاش همينطور است ولي هر چه که بوده، هر چه بوده، الآن حضرت آقا ميفرمايند که ما تفسير از هزار سال قبل تاکنون اعم از شيعه و سني هر چه بود را ديديم. در نمايشگاه کتاب وقتي تفسيرها را تهيه ميکردند همينها بود.
لذا اينها ميتواند فرمايش شما درست است که بدون توجه به آن مکاتب و آن نظرات ما نميتوانيم يک نظر نهايي را مثلاً بدهيم اصلاً شدني نيست.
پرسش: حتماً تناسبها و تمايز انديشه ...
پاسخ: بله همينطور است. البته در وُسع هر جلسهاي در هر جمعي همه کار نيست. ما نميتوانيم يک تحقيق دامنهدار مثلاً چهل پنجاه صفحهاي را در يک جلسه دو جلسه سه جلسه مطرح بکنيم اين در حدّي که شدني هست بقيه را بايد به اهل تحقيق سپرد و ارجاع داد و اشاره داشت و امثال ذلک ولي ظرفيت تا آن جايي که ممکن است.
براي اينکه يک آغازي داشته باشيم فصل هيجدهم «فصل 18 في بعض أحكام الممتنع بالذات» در جلد اول اسفار بناي بر اين بوده که مباحث وجودشناسي و احکام وجود مطرح بشود. براي رسيدن به احکام وجود، بعضي از مبادي و مقدمات لازم است و برخي از مسائل هم لازم است تا بيان بشود تا راه براي بررسي احکام وجود فراهم بشود. يکي از مسائلي که بسيار عمده بود بحث مواد ثلاث بود يعني اينکه ما هر ماهيتي را هر مفهومي را با وجود ميسنجيم يکي از اين سه جهت است يا وجود براي او ضرورت دارد ميشود واجب. يا عدم براي او ضرورت دارد ميشود ممتنع يا نه وجود ضرورت دارد و نه عدم، ميشود ممکن. از اين سه حال بيرون نيست و اين حصر هم حصر عقلي است. يا وجود ضرورت دارد يا نه. اگر وجود ضرورت نداشت يا عدم ضرورت دارد يا نه. اگر نه وجود ضرورت داشت و نه عدم، ميشود سلب ضرورتين و امکان. اين تقسيم بيان شد. اين ورودي است به فضاي هستيشناسي، چون هر مفهومي را هر ماهيتي را که بررسي کنيم و با وجود بسنجيم يکي از اين سه تا بايد باشد و بيرون از سه تا نيست اين حصر عقلي است.
بعد از اين تقسيم عقلي گفتند که ما به احکام اين سه بپردازيم. احکام واجب، احکام ممکن و احکام ممتنع. در باب احکام واجب در دو حوزه بحث ميشود: الهيات بالمعني الأخص، الهيات بالامعني الأعم. در باب ممکن هم در حقيقت عمدتاً در الهيات بالمعني الأعم بحث ميشود که ما در سال گذشته مهمان اين بحث بوديم و بسياري از احکام ممکن را از جمله محفوف به وجوبين که پايان بحث سال قبل بود را داشتيم که ممکن محفوف است به وجوبين، يک وجود از ناحيه علت يک وجوب از ناحيه خودش. «الشيء ما لم يجب لم يوجد» اين مربوط به علتش. اگر بخواهد وجود پيدا بکند، بعد از وجوب ضرورت به شرط محمول دارد اين هم وجوب لاحق. يک وجوب لاحق و يک وجوب سابق. اينها از احکام موجود ممکن است.
اما از بحث امسالمان آغاز بحث امسال احکام ممتنع بالذات است. احکام واجب گفته شد بعضاً که بعضي ديگر را بايد إنشاءالله الهيات بالمعني الأخص ما آنها را ملاحظه بکنيم. عمده مباحث احکام ممکن که ممکن چگونه است فقر ذاتي امکان و بحثهاي رابط بودن محض بودن و بحث وجوب از ناحيه علت و وجوب از ناحيه خود و بسياري از مسائل که احکام ممکن بالذات بود بيان شد. اما وارد بحث ممتنع بالذات ميشويم.
ممتنع بالذات از دو جهت قابل توجه است؛ يکي اينکه به هر حال احکام وجودي بايد به درستي شناخته بشود و زماني احکام وجود شناخته ميشود که احکام عدم هم شناخته بشود. چون وجوب و عدم در کنار هم هستند به عنوان نقيض يکديگر هستند و همواره در تمام جاها همديگر را دنبال ميکنند. اگر گفتيم که مثلاً علت موجود، ميگوييم «وجوب الوجود موجود بوجوب علته» در باب عدم هم همينطور ميگوييم. ميگوييم اگر گفتيم «علة الوجود علة لوجود المعلول» آنجا هم ميگوييم که «عدم العلة علة لعدم المعلول» شما هيچ حکم وجوبي نميبينيد مگر اينکه نقيضش و سلبش را در جانب عدم ميبينيد. اين يک مسئله که ما براي شفاف کردن مسئله وجود و احکام وجود بايد راجع به عدم و احکام عدم بحث بکنيم. مثل توحيد و شرک. ببينيد ما تا شرک را به درستي نفهميم، توحيد خوب فهم نميشود. خداي عالم به مراتب راجع به توحيد آيات فراواني دارد. به همان ميزان حتي بشيتر در باب نفي شرک ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾، يعني ما فکر ميکنيم که موحديم در حالي که معاذالله شرک خفي در درون ما راه دارد. آيا کسي فکر ميکرد شيطاني که چند هزار سال عبادت کرده يک شرک خفي و کفر خفي در آن وجود داشته باشد؟
بنابراين به موازات آياتي که ما در فضاي توحيد داريم در فضاي شرک داريم بلکه بيشتر چرا؟ چون فهم فضاي توحيد زماني براي ما فراهم ميشود که ما فضاي شرک را داشته باشيم. احکامي که در باش شرک است، شرک چيست؟ شرک اصلاً تحقق ندارد مثل عدم است. «ما هم بحمل اولي شريک حق» اين شريک حق به حمل اوّلي است مفهومش است و الا وجود ندارد. مگر اجتماع نقيضين وجود دارد؟ مگر ارتفاع نقيضين وجود دارد؟ مگر «حمل الشيء علي نفسه» وجود دارد؟ مگر «سلب الشيء علي نفسه» وجود دارد؟ مگر اجتماع ضدّين وجود دارد؟ مگر اجتماع مثلين وجود دارد؟ همه اينها معدوماند عدماند هيچ وجودي ندارند. اما ما همه احکام اينها را بايد بدانيم. ما اگر اجتماع نقيضين را نفهميم فکر ميکنيد که ميتوانيم منفصله حقيقيه تشکيل بدهيم؟ ما همين مثالي که زديم در منفصله حقيقيه گفتيم. هر مفهومي را که با وجود بسنجيم يا وجود براي او ضرورت دارد يا نه. اين «يا نه» يعني چه؟ يعني اجتماع نقيضين محال است. هم ارتفاع نقيضين محال است هم اجتماع نقيضين. پس ما بايد ارتفاع نقضين و اجتماع نقيضين را بفهميم. احکامشان را بدانيم. اجتماع نقيضين از احکامش اين است که مصداق ندارد. ارتفاع نقيضين از احکامش اين است که ارتفاعي وجود ندارد و امثال ذلک.
بنابراين ما بايد احکام ممتنع بالذات را اگر بالاتر از واجب بالذات ندانيم، کمتر از او نداريم. لذا جناب صدر المتألهين دارند با اين نگاه مطرح ميکنند که ما به لحاظ فلسفي يعني حتي قبل از اينکه به بحث الهيات هم برسيم الهيات بالمعني الأخص برسيم راجع به حق سبحانه و تعالي که الآن بايد بيان بکنيم به لحاظ فلسفي بخواهيم احکام وجود را بشناسيم بدون احکام عدم ممکن نيست اين يک مطلب.
جهت ديگري که مسئله ممتنع بالذات و احکام ممتنع بالذات براي ما اهميت دارد ظاهراً وقت تمام شده إنشاءالله بگذاريم براي فردا.