1403/03/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الحکمة المتعالية ـ رحيق مختوم، ج3
يک مقداري همراهي بفرماييد که ما إنشاءالله اشارات فصل هفدهم را امروز و فردا به يک نتيجهاي برسانيم و إنشاءالله تمام بشود. مستحضريد که فصل هفدهم در اين مورد بود که برخي از ممکنات به يک امکان کفايت وجودي براي آنها هست اما برخي ديگر از ممکنات لازم است که غير از امکان ذاتي، يک امکان ديگري که از آن به امکان استعدادي ياد کردهاند به اصطلاح بيان بشود.
در اشارات فصل هفدهم به نکاتي که در باب اين فصل بيان شده ميپردازند. اشاره اول اين است که «يكم: استقراء معاني امكان در فلسفه و در منطق مطرح ميگردد» هم منطق به معاني امکان ميپردازد هم در فلسفه. در فلسفه که به امکان ميپردازد به لحاظ هستيشناسي است آيا ما امکان ذاتي داريم يا نداريم؟ آيا امکان استعدادي داريم يا نداريم؟ آيا امکان وقوعي داريم يا نداريم؟ آيا امکان استقبالي داريم يا نداريم؟ اين به لحاظ هستيشناسي است که از جهت هستي آيا هستي اينها ولو در حد ذهني، مثل امکان ذاتي در حد امر ذهني است انتزاعي است و الا امکان ذاتي که در خارج وجود ندارد که اگر به تعبير حکيم سهروردي اگر امکان ذاتي بخواهد در خارج يافت بشود «و لوجوده وجود و لوجوده وجود و هکذا فيتسلسل» پس امکان ذاتي فقط يک امر انتزاعي عقلي است آنکه در خارج وجود دارد امکان استعدادي است که آنجا آن محذور را ندارد. لذا هم در فلسفه و هم در منطق ولي آقايان ملاحظه بفرماييد. جهت طرح مسئله و اقسام امکان در فلسفه به لحاظ هستيشناسي است. ما ميخواهيم ببينيم آيا امکان استعدادي و امکان وقوعي، امکان استقبالي، امکان ذاتي، آيا وجود دارند يا ندارند، يک؛ اگر وجود دارند حکم وجوديشان چيست؟ آيا در عقل هستند يا در عين و خارج هستند و امثال ذلک؟
پس بنابراين از منظر هستيشناسي ما راجع به امکان در فلسفه صحبت ميکنيم. اما در منطق که از امکان سخن ميگوييم در ارتباط با جهت قضيه است. جهت قضيه يا امکان است يا ضرورت است يا امتناع است. خود امکان يا امکان ذاتي است يا امکان استقبالي است اينجور بحثها مطرح است که جهت قضيه است. آيا امکان بالقياس داريم؟ امکان بالغير داريم؟ و مسائلي از اين دست.
پس اگر در منطق بحث ميشود از امکان بحث ميشود به لحاظ موجّهات است جهات قضايا است و اگر در فلسفه بحث ميشود به لحاظ هستيشناسي است. اين اشاره اول «يكم: استقراء معاني امكان در فلسفه و در منطق مطرح ميگردد. در باب موجّهات منطق ضرورت به ازلي، ذاتي، وصفي و نظائر آن و امكان به عام، خاص، اخص و استقبالي تقسيم ميشود» که اينها در موجّهات منطق مطرح است.
«در منطق اگرچه امكان استقبالي به عنوان معناي چهارم براي امكان در نظر گرفته ميشود و ليكن در فلسفه از آنجا كه در باره اصلِ هست و نيستِ ضرورت و امكان بحث ميشود، هستي امكان استقبالي مورد ترديد واقع شده بلكه انكار ميشود» آيا ما امکان استقبالي در خارج داريم؟ يک چيزي داشته باشيم ما مثلاً امکان استعدادي داريم. امکان استعدادي يک هيأتي است يک کيفيتي است که عارض بر ماده ميشود اين را در خارج ما داريم. آيا يک چيزي در خارج به عنوان امکان استقبالي ما داريم به لحاظ هستيشناسي که بگوييم که يک موجودي بنام امکان استقبالي وجود دارد؟ ميگويند نه، وجود ندارد؛ ولي در فلسفه بحث ميشود که آيا امکان استقبالي هست يا نيست؟
« و از اين جهت اجازهٴ استفاده از آن به منطقي داده نميشود. فلسفه همانگونه كه امكان استقبالي را باطل ميداند به اثبات امكان استعدادي نيز ميپردازد» امکان استعدادي بسيار چيز مهمي است بسيار امر مهمي است، چرا؟ چون بحث قوه و فعل را همين امکان استعدادي درست ميکند. امکان استعدادي همان قوّه است که اگر وجود قوّه در خارج اثبات نشود رابطه بين هسته خرما با نخل باسق به لحاظ وجودي نميتواند اثبات بشود. چرا اين گندم از گندم برويد جو ز جو؟ چرا اين هسته خرما بشود نخل باسق؟ اين فيلسوف دارد بررسي هستيشناسانه ميکند ميگويد در وجود اين هسته خرما يک مادهاي دارد يک صورتي دارد و ماده او حامل قوه استعداد مستعدله و درختشدن هست و اين همان کيفيت استعدادي است و امکان استعدادي است. اما اشاره دوم.
«و ليكن از آنجا كه امكان استعدادي به كار منطق نميآيد، در منطق مطرح نميشود. بحث از امكان استقبالي در كتب بوعلي سينا (رحمه الله) و از آن پس در شرح اشارات خواجه نصيرالدين طوسي بخش منطق به تفصيل آمده است».
اشاره دوم: «صدرالمتألهين براي خارجي بودن امكان استعدادي و ذهني بودن امكان ذاتي، به نطفه مثال ميزند كه در نطفه بودن بالفعل و در انسان بودن بالقوه است» ما در پايان جلسه ديروز در حقيقت فرق بين استعداد، امکان استعدادي، مستعد و مستعدله مطالبي را بيان کرديم. فرق است بين اين چهار مسئله. مستعد کيست و چيست؟ مستعدله چيست؟ اماکن استعدادي چيست؟ استعداد چيست؟ پس ما بايد اين چهار امر را که در جلسه ديروز پايانش ملاحظه فرموديد الآن اينجا مرور کنيم.
مرحوم صدر المتألهين ميفرمايد که نطفه امکان استعدادي دارد براي اينکه انسان بشود اگر خاطر شريفتان باشد اين بحث را ما در همين صفحهاي که گذرانديم صفحه 314 را لطفاً بياوريد که مرحوم صدر المتألهين اينجا مثال که ميزنند صفحه 315 آن پاراگراف آخر «و لأجل ان الامکان الاستعدادي له حظ من الوجود يقبل الشدة و الضعف بحسب القرب من الحصول و البُعد عنه» حالا ملاحظه کنيد «فاستعداد النطفة للصورة الإنسانية أضعف من استعداد العلقة» پس اينجا ايشان آمدند گفتند که نطفه امکان استعدادي دارد حکيم سبزواري يک اشکالي در اينجا دارند و در جاي ديگر هم ميکنند که اين نطفه نيست که امکان استعدادي دارد. بلکه ماده نطفه است نطفه صورت است صورت که نميتواند حامل چيزي باشد. ماده است که حامل است يک اشکالي دارند اينجا ميکنند و حالا همين را حاج آقا به عنوان يک اشاره دارند بحث ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: حالا تعبير حاج آقا را دارند يک مقداري با صدر المتألهين همدلي ميکنند. «صدرالمتألهين براي خارجي بودن امكان استعدادي و ذهني بودن امكان ذاتي، به نطفه مثال ميزند كه در نطفه بودن بالفعل و در انسان بودن بالقوه است. حكيم سبزواري در تعليقهٴ خود بر اسفار[1] و همچنين در شرح حكمت منظومه[2] بر اين مثال اشكال مينمايد» چه ميگويد؟ ميگويد: «زيرا نطفه مستعد است» نه اينکه امکان استعدادي داشته باشد. پس ما چهار تا امري که جدا کرديم مستعد، مستعدله، امکان استعدادي، استعداد، بايد همه را در جاي خودش بکار ببريم. نطفه مستعد است نه اينکه امکان استعدادي داشته باشد. امکان استعدادي آن کيفيتي است که بر ماده اين نطفه قرار ميگيرد.
«بر اين مثال اشكال مينمايد؛ زيرا نطفه مستعد است و حال آن كه بحث از امكان استعدادي است و در واقع در مثال، بين مستعد»، يک؛ «استعداد»، دو؛ «و امكان استعدادي فرقي گذارده نشده است». به تعبير حکيم سبزواري نبايد بگوييم که نطفه امکان استعدادي دارد. بايد بگوييم نطفه مستعد است. امکان استعدادي کيفيتي است که عارض و حاملش ماده است. عارض بر ماده ميشود.
«تهيؤ صفتي براي نطفه است» تهيؤ يعني استعداد «كه اگر به ماده نسبت داده شود، استعداد و اگر به آينده استناد يابد، امكان استعدادي است، و در بيان امتياز امكان ذاتي و استعدادي نميتوان به فرق بين نطفه كه مستعد است با امكان ذاتي تمسك ورزيد» حاج آقا خيلي ميفرمايند که منظور جناب صدر المتألهين اين نيست که نطفه خودش امکان استعدادي هست. نه، نطفه به اعتبار مادهاي که با او هست امکان استعدادي را دارد و لذا اشکال اشکال جدياي نيست. نطفه يک فعليت است، ماده دارد، ماده او حامل امکان استعدادي و قوهاش است. اگر گفتيم نطفه امکان استعدادي دارد به اعتبار مادهاي است که دارد او را حمل ميکند. بنابراين خيلي چيز نيست.
«مرحوم آشتياني در تعليقهٴ بر منظومه، انتقاد فوق را مورد تعرّض قرار داده و به حمايت از عبارت اسفار پرداخته است. ايشان گفتار صدرالمتألهين را ناظر به اتحاد عرض و عرضي دانسته است و بر اين اساس بالفعل بودن نطفه و بالقوه بودن آن به معناي اين است كه تهيؤ و كيفيت در كيفيت بودنِ خود، بالفعل و نسبت به آينده بالقوه است. پس موضوع امكان استعدادي، مركب از فعليت و قوه است، بر خلاف امكان ذاتي كه براي موضوع آن هيچ فعليتي در نظر گرفته نميشود».
مرحوم آقاي آشتياني آمده به دفاع از صدر المتألهين در مقابل حکيم سبزواري موضع گرفته و ميگويد: وقتي ميگوييم نطفه امکان استعدادي دارد يعني اينکه اين نطفه عبارت است از يک فعليت و يک ماده، و به اعتبار مادهاش امکان استعدادي دارد. و الا هيچ محذوري فرمايش جناب صدر المتألهين ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اين مرحوم آشتياني بزرگ است که به عنوان فيلسوف شرق قبرش در حرم است مرحوم آقا سيداحمد آشتياني است. مرحوم ميرزااحمد آشتياني بله. «پس موضوع امكان استعدادي، مركب از فعليت و قوه است» اين را مرحوم آشتياني دارد ميگويد. ميگويد وقتي ميگوييم امکان استعدادي، درست است روي ماده ميآيد ولي ماده بدون فعليت مگر يافت ميشود؟ بايد نطفه باشد. پس بنابراين اگر دارد ميگويد نطفه امکان استعدادي دارد يعني نطفه به جهت ماده است که حاملش است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، توهين نيست. ميگويد که در فلسفه بايد فرق بگذاريم. در علم توهين نداريم. علم را الآن شما ميبينيد همين که عرض کرديم استعداد، امکان استعدادي، مستعد، مستعدله اينها همه را که نگاه بکنيد در فضاي ذهني ما يک چيز ميشود، ولي به اعتبار فرق ميکند. فيلسوف بايد حرفي که ميزند همينجور موشکافانه باشد. آيا نطفه امکان استعدادي دارد؟ نطفه که فعليت است نطفه که صورت است يعني اگر ما بخواهيم از حکيم سبزواري دفاع بکنيم ميتوانيم دفاع بکنيم کما اينکه ايشان هم در منطق هم در حکمت خودش و هم تعليقه بر اسفار اين را گرفته است. گفته شما که ميگوييد نطفه امکان استعدادي دارد، نطفه که امکان استعدادي ندارد نطفه مستعد است. آنکه امکان استعدادي دارد آن مادهاش است. بنابراين نه، در فضاي علم سرّ پيشرفت غرب در اينگونه از مسائل اين است که در فضاي علم توهين ندارد. نه کسي توهين ميکند نه توهين ميشنود. اصلاً توهين نداريم. توهين در مسائل ارزشي است اين مسائل، مسائل دانشي است. در مسائل دانشي اگر بخواهيم بحث ارزشي را راه بدهيم همين حوزه ما ميشود. حوزه ما يک نفر يک فتواي جديدي که بخواهد بدهد اوه! آن قدر توهين ميکنند آن قدر اهانت ميکنند که اصلاً طرف از فتوايش دست برميدارد.! ارزش را بايد در ميدانش خرج کرد، دانش را بايد جاي خودش. حوزه جاي دانش است جاي حرفهاي علمي است. اگر هم يک حرف علمي ناصوابي باشد باز بايد دانش آن را برطرف بکند. نه اينکه ما کارهاي ارزشي بکنيم و شعار و توهين و اهانت و بد و بيراه و آقا تو سواد نداري! تو کجا درس خواندي! پيش چه کسي؟ اين حرفها «إلي ما شاء الله» است در حوزهها. با همين دارند همديگر را از بين ميبرند.
اگر ما ارزشها را بخواهيم در فضاي دانشها بياوريم هيچ موفقيتي براي هيچ عالمي نخواهد بود. الآن مثلاً اجماع يک چماق است. الآن اجماع را کجا ميشود پيدا کرد؟ اينکه حاج آقا خدا سلامتشان بدارد اينجور در حوزه فرياد ميکردند که بايد گوش اجماع را کشيد و آورد پايين، اين تعبير خيلي مهم است. اگر حوزه بفهمد حاج آقا چه فداکاري در اين رابطه کرده! الآن دست کدام عالم باز است که بتواند يک فتواي روشني بدهد وقتي اجماع وجود داشته باشد؟ صد تا دليل هم داشته باشد، ميگويد اجماع داريم، اجماع بر همه ادله مقدم شده است. اين کار ارزشي است. اجماع را آوردن و حرف اجماع را زدن، حرف اجماع را و الا خود اجماع اگر درست باشد هيچ ترديدي در آن نيست. ولي حرف اجماع را بياوريد شما چماق بکنيد و اجازه ندهيد که حرف علمي مطرح بشود آن ميشود اهانت. آن ميشود توهين. اين توهين نيست نخير. در فضاي علمي ما توهين نداريم.
«سوّم: وساطت امكان ذاتي براي ايجاد امكان استعدادي، از جمله امتيازاتي است كه براي امكان ذاتي از استعدادي ذكر شده است» يکي از امتيازاتي که بين امکان ذاتي و امکان استعدادي هست اين است که گفتند امکان ذاتي منبع امکان استعدادي است. الآن عبارتش را ميخوانيم، ما خوانديم. امکان ذاتي منبع امکان استعددي است. چطور؟ ميگويند که صادر نخستين يک موجود بيشتر نيست طبق قاعده الواحد «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» يک موجود ايجاد کرده است. اين يک موجود است. از اين موجود هم به لحاظ وجودش فقط يک وجود بايد صادر بشود. نميشود که چند تا وجود يافت بشود. آمدند گفتند اين موجود را که ما نگاه ميکنيم چند تا جهت دارد؛ يک جهت جهت وجودش است. يک جهت جهت علمش به خودش است. يک جهت جهت علمش به علتش است. اين هم درست است. يک جهت جهت ماهيتش است، درست است. يک جهت جهت امکانش است. از هر اين شش جهتي که ما درست کرديم آن واجب سبحانه تعالي به جهت اين جهات ششگانه شش تا حقيقت ايجاد ميکند. اين مجوّز شد.
يکي از اين جهات چه بود؟ همين امکان ماهوي بود. گفتند که مگر صادر نخستين ممکن نيست؟ امکان ماهوي دارد. به جهت امکان ماهوياش يک موجودي ويژه يافت ميشود. پس امکان ماهوي در اصل و ريشه، امکاني بوده امري بوده حقيقتي بوده که منبع امکان استعدادي شده است. اين را گفتند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، الآن بيان ميکنند. شما صفحه 315 را لطفا بياوريد سطر چهاردهم آن پاراگراف سوم را بياوريد «و لأنّ» يعني يکي از امتيازات است «لأن الإمکان الذاتي» ملاحظه ميفرماييد؟ «منبع الامکان الاستعدادي» اين را ما توضيح داديم که چطور؟ «ذلک لأنّ الهيولي التي هي مصححة جهة الشرور و الأعدام إنّما نشأت من العقل الفعّال بواسطة جهة الإمکان فيه» چون عقل فعّال يک حيثيت امکاني دارد بالاخره ممکن است، وقتي ممکن بود امکان دارد. اين امکان، يک جهتي است. اين جهتش باعث شده که واجب سبحانه و تعالي به جهت اين امکان، هيولي را ايجاد بکند. هيولي که ايجاد شد، ماده ايجاد ميشود امکان استعدادي ايجاد ميشود. پس منبع امکان استعدادي چه شد؟ امکان ذاتي شد. اين سخن را دارد.
«سوّم: وساطت امكان ذاتي براي ايجاد امكان استعدادي، از جمله امتيازاتي است كه براي امكان ذاتي از استعدادي ذكر شده است» آمدند گفتند که امکان ذاتي منبع وجودي امکان استعدادي است.
«در توضيح اين امتياز گفته شد كه وساطت ياد شده بر مبناي رائج بين حكماي مشاء است» همين که اشاره فرمودند. «زيرا آنها پيدايش كثرت را با جهات اعتباري عقول عاليه تصوير مينمايند» يعني چه؟ ميگويند که چون عقول عاليه داراي چند جهت است يک جهت وجود يک جهت ماهيت يک جهت امکان يک جهت علم به خود يک جهت علم به ذات علت خودش و اين جهات پنجششگانه. اين جهات پنج ششگانه باعث ميشود که آن واجب به هر کدام از اين جهت يک وجودي را ايجاد بکند. مدام کثرت پيدا ميکند. آقايان مشائين توجيه کثرت را از واح حقيقي به اين جهات دانستند در اينکه حاج آقا بارها و بارها فرمودند که عرفان آبروي حکمت را در اينجا خريد همين است.
حالا اين يک توضيح مختصري بدهيم وقت هم متأسفانه کم است؛ يکي از عمدهترين مسائلي که در حکمت مطرح است اين است که واجب الوجود واحد است. آن واحدي است که بسيط است و فلان. از واحد هم که «لا يصدر منه الا الواحد». اين هم به صورت يک قاعده رسمي مورد قبول است که هيچ ترديدي در آن نميکنند. لذا مرحوم شيخ الرئيس اين را به عنوان «تنبيهٌ» در کتاب اشاراتش آورده است.
پرسش: ...
پاسخ: از واحد که ميتواند از واحد صادر بشود. يک واحد بيشتر صادر نميشود. اين واجب مگر واحد نيست؟
پرسش: واحد بسيط است.
پاسخ: يک واحد بسيط است.
پرسش: ...
پاسخ: ما جهات اعتباري داريم. آن بساطتش حقيقي است ولي ما جهات اعتباري داريم درست ميکنيم چه ميگوييم؟ ميگوييم اين ماهيت دارد امکان دارد به خودش عالم است به علتش عالم است و امثال ذلک. حالا اتفاقاً دارد آبرويش را ميخرد همينجاست. عرفان آمده گفته آن چيزي که از مبدأ واحد احد صمد بسيط صادر شده بيش از يکي نيست. آن يکي چيست؟ آن يکي همان فيض مقدس است يعني کل ماسوا. نه اينکه بيايد بگويد صادر نخستين مثلاً بشود عقل اول و عقل دوم و عقل سوم و عقل عاشر و مرتّب جهات درست کنند و مدام بگويند که به خودش عالم است و امکان دارد و ماهيت دارد و اين حرفها نيست. همه جمع شد. اينجا عرفان بعد هم حاج آقا فرمودند در اشارات جناب فخر رازي اينجا مرحوم خواجه خيلي شديد البته به لحاظ نظري دارد، البته او با جناب شيخ الرئيس درگير است بعدها جناب محقق طوسي آمده، ولي اشکالات فخر خيلي جدي است نسبت به مسئله. ميگويد شما با پنج شش تا جهت ميتوانيد ميلياردها ستاره درست بکنيد. اين کثرت را شما از کجا آورديد؟ پس قانون الواحد را بگذاريد کنار.
در حقيقت اينجوري شده است. از آن طرف قاعده الواحد هم کنارگذاشتني نيست. اين يک برهان سلّمي با خودش دارد که هيچ. ولي عرفان آمده گفته «و ما أمرنا الا واحدة»، يک حقيقت از جانب حق سبحانه و تعالي صادر شده و آن حقيقت کل ماسواست فيض مقدس است. اين فيض مقدس که شامل همه هستي و عالم امر و خلق را با خودش دارد از او صادر شده است و جهات ...
پرسش: ...
پاسخ: حالا آن بحث عرفانياش ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: اگر ما حکمت گرفتيم وجود است اگر عرفان گرفتيم نمود است.
پرسش: ...
پاسخ: وجود ندارد ولي کثرات ظهوري که داريم. نمودات اگر نمود هم باشد نمود که بالاخره درخت هم يک نمود است آسمان هم يک نمود است زمين هم يک نمود است همه اينها ظهوراتاند. فرق ميشود بين ظهورات، کثرت ظهوري يا کثرت وجودي. اگر عرفاني شديم ميگوييم کثرت ظهوري. اگر حِکمي شديم ميگوييم کثرت وجودي.
پرسش: ...
پاسخ: اينجا هم همينطور است ميگوييم کثرت وجودي است ولي کثرت وجودي که در يک واحد است. ببينيد يک واحد آنها ميگويند که اين واحد از حکمت متعاليه ميگويد يک واحد صادر شده اما اين يک واحد يک واحدي است که کل ماسوا را شامل ميشود که اين هم عکس مي و رنگ مخالف که نمود ـ يک فروغ رخ ساقي است که در جام افتاد که اينجا ميگويند.
«در توضيح اين امتياز گفته شد كه وساطت ياد شده بر مبناي رائج بين حكماي مشاء است، زيرا آنها پيدايش كثرت را با جهات اعتباري عقول عاليه تصوير مينمايند» جهات اعتباري همين است که گفتيم جهت امکانش، جهت ماهيتش، جهت علم به خودش، جهت علم به علّتش، جهت وجود خودش، اينها را جهات مختلف گرفتيم ميگويد جهات اعتباري عقول عاليه است. «و اما بر مبناي حكماي اشراقي، كثرت، بر اساس شهود مراتب داني و اشراق مراتب عالي، و همچنين قاهر بودن مراحل عالي و مقهور بودن مراحل داني و بر اساس محبّ و محبوب بودن آنها، ظهور مينمايد».
پس منشأ کثرت در حکمت مشاء، جهات اعتباري است. اما در حکمت اشراق، عبارت است از رابطه بين محبوب و محب. رابطه بين اشراق و شهود. از داني نسبت به عالي ميگويند که شهود کرده است. عالي نسبت به داني ميگويند اشراق است. اين اصطلاح را حفظ ميفرماييد. داني عالي را کشف ميکند اما عالي نسبت به داني اشراق دارد. يا محب است و يا محبوب است. پس اين معيارها فرق ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، خودش کثرتآفرين است، نه اينکه بعد از ظهور کثرت باشد.
پرسش: ...
پاسخ: وقتي آن يک دم دميده شد، آن دم درست است که از ناحيه فاعل يکي است ولي فعل که يکي نيست فعل کثرات دارد. بايد از ناحيه داني به عالي کشف بکند ببيند. عالي هم نسبت به اين اشراق داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: در حقيقت ما اين بعديتي داريم مثل بعديت علت و معلول است. اينها وقتي که اشراق شد شهود هم هست. اين بعديت يک بعديت رتبي است نه بعديت زماني و اينها.
پرسش: ...
پاسخ: وجود بعد العدم مطرح است. در حدوث، وجود بعد العدم مطرح است.
پرسش: حدوث زماني باشد بله، ولي حدوث ذاتي نه.
پاسخ: نه، حدوث ذاتي اينطور نيست.
پرسش: ...
پاسخ: نه، حالا بايد ديد. اينجا فقط سربسته گفتند که فرق بين حکمت مشاء با حکمت اشراق در اين است که حکمت مشاء دارد با جهات اعتباري کثرت را توجيه ميکند، اينها اصلاً جهات اعتباري ندارند و اين بحث اشراق و شهود است.
پرسش: ...
پاسخ: «چهارم: تحقق خارجي امكان استعدادي، از جمله امتيازهاي آن نسبت به امكان ذاتي دانسته شده است» يک ديگر از تفاوتها و امتيازاتي که بين امکان ذاتي و امکان استعدادي است اين است که امکان استعدادي در خارج است و امکان ذاتي در عقل است لطفاً صفحه 316 را بياوريد سطر پنجم «و لکونه من الأمور الموجودة في الأعيان لکونه کيفية حاصلة لمحلها» يکي از امتيازاتي که بين امکان ذاتي با امکان استعدادي هست اين است که امکان استعدادي در خارج است و امکان ذاتي در ذهن است.
اينجا اشاره «چهارم: تحقق خارجي امكان استعدادي، از جمله امتيازهاي آن نسبت به امكان ذاتي دانسته شده است. بايد توجه داشت محذوري كه براي تحقق خارجي امكان ذاتي وجود دارد، براي تحقق امكان استعدادي مورد ندارد».
يکي از مسائلي که الآن آقايان داريم باز دقت ميکنيم مرهون بحث اصالت وجود است. الآن دارد بحث جدي مطرح ميشود. اشکالي که براي تحقق امکان ذاتي در خارج بيان شده اين است که اگر امکان ذاتي ـ دقت کنيد! ـ در خارج تحقق داشته باشد چه ميشود؟ شما فرض بفرماييد که مثلاً شجر وجودش در خارج هست، اگر بخواهد امکانش هم در خارج يافت بشود، امکان شجر اگر بخواهد در خارج يافت بشود، نسبت او با شجر چه ميشود؟ ميشود امکان. «فللإمکان امکان و للإمکان امکان» ملاحظه بفرماييد.
«اشكالي كه براي تحقق امكان ذاتي در خارج بيان شده اين است كه اگر امكان ذاتي در خارج موجود باشد، داراي ماهيت و وجود بوده» اين يک موجود است و هر موجودي هم ماهيتي و وجودي دارد «و چون نسبت بين وجود و ماهيت، امكان است، امكان ديگري لازم خواهد آمد و بدين ترتيب سلسلهٴ غيرمتناهيهاي از امكانات لازم ميآيد. اما اگر امكان استعدادي در خارج موجود باشد داراي ماهيت و وجود خواهد بود و نسبت بين وجود و ماهيت آن، امكان استعدادي ديگر نيست».
آن امکان ذاتي اگر بخواهد در خارج باشد چون آن امکان در خارج وجود دارد ماهيتي دارد و بين وجود او و ماهيت او باز يک امکاني هست «و للإمکان إمکان». اما امکان استعدادي اگر وجود داشته باشد ديگه نياز به امکان استعدادي ديگري نيست. همان امکان استعدادي ذاتاً حامل اين امر هست. «امكان استعدادي ديگر نيست تا آن كه تسلسل لازم آيد بلكه نسبت بين آن دو، امكان ذاتي است كه در خارج وجود ندارد».
«پنجم» حالا اين نکتهاي است که بسيار دقيق است دوستان ما همه که اينجا هستند آيا ماهيت در خارج وجود دارد يا نه؟ آيا امکان در خارج وجود دارد يا نه؟ اين پنجم را يک کم مقدار بخوانيم با اينکه بحث مهمي است «پنجم: بر اساس اصالت وجود، وجود به اصالت و ماهيت به تبع آن موجود دانسته ميشود» بله، وقتي که وجود را ما اصيل دانستيم، ميگوييم وجود در خارج هست بالذات و ماهيت به تبع آن در خارج وجود دارد. تا اينجا درست شد. «و بر همين اساس كلي طبيعي بدون آن كه به دليل تحقق فرد خود از باب وصف به حال متعلق، موصوف به وجود باشد، به حقيقت و به نعت، كثرت و ليكن به تبع وجود موجود است».
يک کمي بحث دارد دقيق ميشود ما هم سعي ميکنيم عجله نکنيم دوستان خوب ياد بگيرند. «پنجم: بر اساس اصالت وجود، وجود به اصالت و ماهيت به تبع آن موجود دانسته ميشود» اين مشکلي نيست. «و بر همين اساس كلي طبيعي» مثل انسان «بدون آن كه به دليل تحقق فرد خود از باب وصف به حال متعلق، موصوف به وجود باشد، به حقيقت و به نعت، كثرت و ليكن به تبع وجود موجود است» يعني چه؟ يعني انسان را ما در خارج داريم اما انسان را در خارج به تبع فرد داريم. اگر فردي از اين طبيعت در خارج وجود نداشته باشد انسان وجود ندارد.
پس بنابراين همانطوري که ماهيت به تبع وجود در خارج موجود هست، طبيعت هم به تبع فرد در خارج موجود است. حالا اين چيزي که حاج آقا اينجا اضافه ميکنند قابل توجه است «البته پيش از اين دانسته شد كه بيان ادقّ آن است كه ماهيت و كلي طبيعي نه به تبع وجود، بلكه بالعرض موجود است» ماهيت که بالاصاله موجود نيست بالتبع هم وجود ندارد بلکه بالعرض و المجاز حضور دارد. الآن بيان ميکنند «و اما قائلين به اصالت ماهيت، به تحقق ماهيت در خارج معتقد بوده و براي وجود هيچ نوع تحققي را نه به اصالت و نه به تبع و نه بالعرض نميپذيرند» اصالة الماهويها به شدت از وجود وجود در خارج ابا دارند و امتناع ميورزند ميگويند که وجود در خارج نه بالاصالة نه بالتبع نه بالعرض يافت نميشود. چرا؟ چون هر نوع وجودي را ولو بالعرض بخواهيد براي وجود ايجاد کنيد «و للوجود وجود و للوجود وجود و هکذا فيتسلسل» پس بنابراين وجود را به هيچ وجه در خارج نداريم وجود فقط يک امر ذهني و انتزاعي است.
حالا ما در ارتباط با ماهيت چه ميگوييم؟ «و براي وجود هيچ نوع تحققي را نه به اصالت و نه به تبع و نه بالعرض نميپذيرند؛ زيرا بنابر استدلال شيخ اشراق، اگر وجود به نحوي از انحاء در خارج محقق باشد، تكرّر نوع و تسلسل لازم ميآيد» حالا ميرويم به سراغ ماهيت. اينها را يادداشت بفرماييد بعضي جاها لازم است که آدم يادداشت بکند نظر ادق و نهايي صدر المتألهين را بگيرد. در اين کتاب بيست سي چهل رحيق را که آدم نگاه ميکند شايد پنج جايش اينجور مطلب باشد که اينجا به قلم حاج آقاست. اينها بيان ايشان نيست به قلم حاج آقاست که مطرح ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: در حکمت متعاليه اصلاً بر همين نظر است. لذا ميگويند نظر نهايي صدر المتألهين، نه اينکه کسي گفته باشد. ببينيد صدر المتألهين ميفرمايد که وجود در خارج اصيل است. حالا ماهيت چيست؟ آيا ماهيت در خارج اصيل است؟ نه. بالتبع وجود دارد؟ نه. بالعرض و المجاز وجود دارد؟ بله. اين نظر نهايي و ادق است. اين تعبير ادق و نهايي مرحوم ملاصدرا ببينيد فهم حرف ملاصدرا مشکل است. والا جاي ديگر ممکن است حرف ديگري بزند. اينکه ميفرمايد نظر ادق، يعني اين است. دقت کنيد! «دقت در نظر نهايي صدرالمتألهين اين حقيقت را آشكار ميسازد كه قول به اصالت وجود، به انكار تحقق ماهيت منجر ميشود، زيرا تحقق بالعرض براي ماهيّت، چيزي جز تحقق مجازي نيست». يعني تحقق بالتبع ندارد.
اين استدلال خيلي جديد و جالبي هم هست. ببينيد ماهيت در ذات خودش چيست؟ اتفاقاً ميفرمايند اگر ماهيت بخواهد اصيل باشد انقلاب ذات پيش ميآيد چرا؟ ماهيت در ذات خودش «من حيث هي هي ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة» اين ذات ماهيت است اگر شما بياييد در اين ذات، وجود را بزنيد يعني چه؟ يعني يک ذات را به ذات ديگر تبديل کرديد انقلاب ذات ميشود. اين خودش يک استدلال ديگري است ببينيد. ميگويد مگر نه آن است که ماهيت «من حيث هي هي ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة» اگر شما ماهيت را اصيل بدانيد يعني آمديد در درون اين چيزي که لااقتضاء است اقتضاء برايش قرار داديد اين ميشود انقلاب ذات.
«توضيح آن كه چون ماهيت در ذات خود لااقتضاء بوده و ضرورت وجود و عدم را فاقد است، هرگاه وجود پيدا كند آن وجود نه به اصالت و نه به تبع، در متن ماهيت راه پيدا نخواهد كرد» چرا؟ دليل: «زيرا در اين صورت ماهيت كه در ذات خود لااقتضاء است، اقتضاي يكي از دو جهت را پيدا خواهد كرد» اين يک دليلي خاصي است. «و اين به معناي انقلاب در ذات است كه محال ميباشد.
نفي موجود شدن از ماهيت، سرّ زوال ناپذير بودن امكان ذاتي او را آشكار ميسازد» ماهيت براي هميشه ممکن است. براي هميشه افتقار دارد، چرا؟ چون لااقتضاء است. اگر شما بخواهيد وجود را در آن وارد کنيد اقتضائي بشود، ميشو انقلاب ذات. اين صفحه را خيلي قدر بدانيم! نفي موجود شدن از ماهيت، سرّ زوال ناپذير بودن امكان ذاتي او را آشكار ميسازد، زيرا اگر ماهيت در متن ذات خود به وجود حتي به تبع امري ديگر، متّصف شود، به ضرورت نيز متّصف خواهد شد و حال آن كه لاضرورت و بطلان هيچ گاه از ماهيت جدا نميشوند و وجود بدون آن كه به درون ماهيت راه يابد، تنها همسايه و قرين آن است» که ميشود بالعرض. «چون ماهيت جز به مجاز به وجود متّصف نميشود، لاضرورت و بطلان ذاتي و در نتيجه امكان ماهوي هرگز از آن جدا نگرديده و هميشه حتي در وقتي كه قرين به وجود خارجي است با آن همراه ميباشد».
پس آقاياني که حساسيت دارند اين نظر نهايي است. اين بيان شده است.
«سيه رويي ز ممكن در دو عالم ٭٭٭٭ جدا هرگز نشد والله اعلم»