1403/02/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الحکمة المتعالية / رحيق مختوم/
در منهج ثاني فصل هفدهم بحث پيرامون اينکه برخي از ممکنات داراي يک امکان هستند و همان امکان ذاتي است و برخي از ممکنات داراي دو امکان هستند يعني امکان ذاتي و امکان استعدادي است که با يک امکان، امکان تحققشان هست نوعشان منحصر در فرد است يک فرد هم بيشتر ندارند. و اما آنهايي که با قطع نظر از امکان ذاتي، يک امکان ديگري بنام امکان استعدادي دارند به جهت اين قابليتي که به آنها اضافه شده است ميتوانند به صورت بينهايت و غير متناهي افراد داشته باشند.
البته بايد اين مطلب ملحوظ بشود که اينکه افرادي ممکناتي هستند که با دو امکان يافت ميشود امکان ذاتي و امکان استعدادي و باعث ميشود که افراد زيادي داشته باشند، اين کمال نيست. آن يکي که نوعش منحصر در فرد است تمام کمالاتي که براي افراد فرض ميشود در همان يک فرد وجود دارد. مثلاً در انسان فقط کنيد که هزار تا انسان، هزار تا فرد يک نوعاند. اما اگر آن يک نوع يک فرد کامل داشته باشد، تمام آن هزار فرد در اين يک فرد مجرد جمعاند و لذا فرد عقلاني ميشود. اينها فرد مادياند و آن فرد، فرد عقلاني است. فرق بين فرد عقلاني با فرد مادي اين است که در فرد مادي نقص و ضعف و فطور و «إلي ما شاء الله» اما در فرد عقلاني هيچ ضعف و فطور و سستي و نقصي وجود ندارد. آن نوعي که منحصر است در فرد و يک فرد بيشتر ندارد تمام کمالات نوع در آن فرد موجود است برخلاف انسان الآن مثلاً هشت ميليارد هستند چه بسا از کمالات انساني از آن هويت انساني، اين هشت ميليارد نتوانند پوشش بدهند فقط يک انسان کاملي مثل معصوم(عليه السلام) ميتواند فرد کامل باشد و الا اين نوع در حقيقت در تحققش نيازمند به افرادش است.
پرسش: ...
پاسخ: عرض کردم که بحث در امکان ذاتي و امکان استعدادي است. دو تا مسئله را در دو مقام دارند بحث ميکنند يک فرق بين امکان ذاتي و وجوب که ديروز الحمدلله اين بحث گذشت که وجوب يعني چه؟ امکان ذاتي يعني چه؟ که هر چه که غنا و بينيازي و صمديت و کمال و امثال ذلک است مال وجوب است هر چه که فقر و فاقه و نياز و حاجت است مال امکان است اين را تفاوت بين امکان و وجوب را بيان فرمودند که در حقيقت همه کمالات در اين واژه وجوب خوابيده و تمام نقائص و اعدام و ظلمات در اين واژه امکان خوابيده است. امکان وقتي ما ميگوييم عالم ممکن است همه فقر و فاقه را شما اينجا بياوريد. اگر کمالي در عالم هست به جهت تفضل از ناحيه فاعل و راجحش است مرجّحش است وگرنه به لحاظ امکان، همه اين نواقص و اعدام و ظلمات و ابهامات و امثال ذلک در آن جمع هستند. اين يک بحث.
اما بحثي که امروزي داريم ادامهاش را ميخوانيم فرق بين امکان استعدادي و امکان ذاتي است که چندين فرق بين امکان ذاتي و امکان استعدادي وجود دارد. برخي از فرقها را در جلسه قبل ملاحظه فرموديد و از آن جمله اين بود که امکان ذاتي يک امر انتزاعي و ذهني است و لکن امکان استعدادي يک حقيقت خارجي است. ما در خارج يک فردي را داريم که اين فرد در خارج عينيت دارد و به جهت عينيت خارجياش شدت و ضعف برميدارد قُرب و بُعد برميدارد معروض ميخواهد عارض بر چيزي هست وصف هست و نظاير آن که حالا امروز بعضي از آن فرقها را داريم ميخوانيم که فرق بين امکان استعدادي با امکان ذاتي.
پس امکان ذاتي مال ماهيت «من حيث هي» است اما امکان استعدادي به لحاظ وجود خارجي اشياء است نه به لحاظ وجود ذاتيشان و مضافاً به اينکه چون عين خارجي پيدا ميکند محکوم به حکم وجود است. اشتداد و تضعف دارد قوت و ضعف دارد، نقص و کمال دارد، قرب و بُعد دارد و بسياري از مسائل ديگر. همه آنچه را که به وجود برميگردد به وجود عيني و خارجي برميگردد احکامش را همين فرد امکان استعدادي داراي است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، امکان ذاتياش را دقت بفرماييد. امکان ذاتي ميگوييم يک امر عقلي است. يعني چه؟ يعني ماهيت شجر «من حيث هي هي لا موجودة و لا معدومة» ما از اين مسئله، امکان را انتزاع ميکنيم تمام شد و رفت. اصلاً در خارج وجود ندارد. ولو مثلاً ممکن معدوم. يک شجري که ممکن است معدوم است. ما ماهيتش را که بررسي ميکنيم ميگوييم «من حيث هي لا موجودة و لا معدومة» امکان را از اينجا انتزاع ميکنيم. در خارج وجود ندارد. ولي وقتي ميگوييم اين هسته خرما ميخواهد برود نخل باسق بشود اشاره خارجي داريم اشاره حسيه ميکنيم ميگوييم اين در خارج موجود است همين هسته خرما امکان استعدادياش در درونش هست که بشود نخل باسق. اين خيلي فرق ميکند لذا يکي ذهني است و يکي خارجي. ممکن معدوم مثلاً شجر ممکن است هنوز تحقق پيدا نکرده، اين امکان ذاتي دارد ولي اگر بخواهد يک موجود خارجي امکان خارجي و استعدادي داشته باشد بايد هستهاش لااقل باشد مادهاش بايد باشد و امثال ذلک.
يکي از مسائلي که در بحث امکان ذاتي مطرح است و امکان استعدادي، تفاوتش را داريم بررسي ميکنيم
پرسش: عدم و ملکه از کجا ميآيد؟
پاسخ: عدم و ملکه مثل عمي در مقابل بصر. بصر ملکه است عمي عدم ملکه است. تمام شد و رفت. علم ملکه است براي عالم، ولي عدم علم ميشود جهل و عدم ملکه است.
«و لأنّ المقوّي عليه في الإمكان الاستعدادي هو أمر معيّن و صورة خاصّة كالإنسانية في مثالنا» يکي از تفاوتهايي که بين امکان استعدادي با امکان ذاتي هست اين است که امکان استعدادي يعني قوّه، مقويعليه يعني آن چيزي که به سمت او دارد ميرود اين يک امر خارجي است معين است اين هسته خرما يک امکان استعدادي يک قوهاي دارد که اين قوهاش اين نخل باسق است که وقتي به اين نخل باسق رسيد آن امکان استعدادي از بين ميرود و آن مقوي عليه زنده است اما امکان ذاتي اينجوري نيست. امکان ذاتي که مقوي عليه ندارد. به سمت چيزي نميرود جهت ندارد. امکان ذاتي همانطوري که الآن مثال زديم شجر در مرتبه ذات «من حيث هي لا موجودة و لا معدومة» اين شجري که «من حيث هي لا موجودة و لا معدومة» است ما از اين عدم وجود و عدم امکان را انتزاع ميکنيم. اين اصلاً به سمت جايي راه ندارد. صورت مشخصي را نميبيند وجود مشخصي را نميبيند. فقط برايش اين امکان هست که وجودي بيايد اين وجود چيست و چگونه است؟ مشخص نيست. يک امکان ذاتي است.
ببينيد ميگوييم «الانسان» اين امکان ذاتي دارد که داراي افرادي باشد. حالا اين افراد فردش مرد است زن است مذکر است در ايران زندگي ميکند در عراق زندگي ميکند سياهپوست است سفيدپوست است هيچ چيزي مشخص نيست! فقط و فقط امکان ذاتي دارد که يک فرد از اين نوع تحقق پيدا کند.
بنابراين در امکان استعدادي، ما مقوي عليه مشخص داريم. صورت معين داريم. اما در امکان ذاتي چنين چيزي نداريم. اين تفاوت اصلي است. «و لأنّ المقوّي عليه في الإمكان الاستعدادي هو أمر معيّن و صورة خاصّة كالإنسانية في مثالنا» ما گفتيم اين نطفه انساني، اين نطفه خاص دارد ميشود زيد. اين نطفه، رابطهاش با زيد يک رابطه معين و مشخصي است لذا مقوي عليه اين نطفه زيد است صورت مشخصي دارد اما امکان ذاتي که مقوي عليه ندارد صورت مشخصي ندارد. «و لأنّ المقوّي عليه في الإمكان الاستعدادي هو أمر معيّن و صورة خاصّة كالإنسانية في مثالنا بخلاف ما يضاف إليه الإمكان الذاتي» امکان ذاتي اضافه شده به چه؟ به نوعي مثل انسان. انسان امکان ذاتي دارد. ميگوييم امکان ذاتي نوع انسان. آيا اين دنبال صورت مشخصي است؟ مقوي عليه مشخصي دارد؟ نه. «بخلاف ما يضاف إليه الإمکان الذاتي» چرا؟ براي اينکه «لأنّه» يعني آن چيزي که امکان ذاتي به آن اضافه ميشود «مطلق الوجود و العدم» يافت بشود يافت نشود، اين وجود و عدم به همان ماهيت دارد ميخورد. ماهيتش که يافت نشده است. امکان ذاتي دارد، امکان ذاتياش به اين ميخورد که موجود باشد، امکان ذاتياش اين است که معدوم باشد. ولي در امکان استعدادي ما به دنبال يک شيء خاصي داريم حرکت ميکنيم اين هسته خرما دارد ميرود يک درخت خرماي مشخصي در خارج بشود.
«بخلاف ما يضاف إليه الإمكان الذاتي لأنّه» يعني آن چيزي که امکان ذاتي به آن اضافه شده، آن «ما». اين ضمير «ه» به آن «ما» ميخورد «لأنّه مطلق الوجود و العدم، و إنّما التعيّن ناشيءٌ من قبل الفاعل من غير استدعاء الماهيّة بإمكانها إيّاه» امکان ذاتي انسان اين ماهيت انسان رو به واجب الوجود دارد ميگويد يک وجود به من بده. حالا ايراني است عراقي است سفيد است سياه است مذکر است مؤنث است هيچ مشخص نيست. اصلاً امکان حتي عدمش هم هست. بنابراين هيچ کدام از اين جهات در امکان ذاتي مشخص نيست. اما در امکان استعدادي مشخصاً دنبال يک مورد خاص ميرود.
اگر هم تعيني ميخواهد براي اين امکان ذاتي حاصل بشود از ناحيه مرجّحش است فاعلش است خداي عالم ميگويد آقاي ماهيت انسان، تو يک فرد ميخواهي، من براي تو مشخص ميکنم. تو اين فردت مذکر است يا مؤنث است. اين فرد تو ايراني است يا عراقي است اين فرد شما سفيد است يا سياه است من دارم مشخص ميکنم. تو هيچ استعدادي براي اين کار نداري. تو امکان ذاتي همين است که يک فرد ميتواني داشته باشي. همين! اما مشخصات اين فرد را از ناحيه مرجّح و فاعل تأمين ميشود.
«و إنّما التعيّن ناشيءٌ من قبل الفاعل من غير استدعاء الماهيّة بإمكانها إيّاه» که در حقيقت چه موردي را طلب بکند! اين يک فرق است که باز امروز خوانديم. فرقي که ديروز خوانده شد و امتيازي بود اين بود که امکان ذاتي امر عقلي است و اما امکان استعدادي امر خارجي است. اين را ديروز خوانديم امروز هم اين.
يک امتياز ديگر و فرق و تفاوت ديگر بين امکان ذاتي و امکان استعدادي: اين «و لأنّ» عطف به آن بالاست. «و لأنّ الإمكان الاستعدادي يزول عند طريان ما هو استعداد له بخلاف الإمكان الذاتي الّذي هو بحسب حال الماهيّة في مرتبة بطلان نفسها و باعتبار عدم ذاتها لا بحسب حالها قبل وجودها الخارجي» امکان استعدادي چون يک حقيقت خارجي و عيني است وقتي به مستعدله رسيد اين هسته خرما به لحاظ، هسته خرما که خودش فعليت دارد آن قوهاي که در او هست وقتي به مستعدله رسيد که نهايتش است وقتي رسيد حذف ميشود و تمام ميشود و ديگه اين امکان استعدادي يافت نميشود و اين قوه وجود ندارد. ولي امکان ذاتي حتي اگر اين فردش هم موجود بشود همچنان اين امکان ذاتي هست.
سيهرويي ز ممکن در دو عالم ـ جدا هرگز نشد و الله اعلم
اين ولو هم وجود پيدا بکند به لحاظ ماهيت همچنان محتاج است. پس امکان استعدادي حيني که به مستعدله رسيد تمام ميشود باطل ميشود؛ اما امکان ذاتي براي ماهيت است. دو: فرق بعدي، «و لأنّ الإمكان الاستعدادي يزول عند طريان» و عروض «ما هو استعداد له» آن چيزي که مستعدله اوست و اين براي او استعداد دارد اين چه ميشود؟ يزول «بخلاف الإمكان الذاتي» امکان ذاتي که زائل نميشود چرا؟ «الّذي هو بحسب حال الماهيّة في مرتبة بطلان نفسها و باعتبار عدم ذاتها» بله، اگر چنين ماهيتي وجود نداشت امکانش هم وجود ندارد. اين تا زماني که ماهيتش هست امکانش هم کنارش هست امکان لازمه ماهيت است اگر شما انساني فرض کرديد بدون شک تعجب است ولو در آن فرض. ولي اگر انسان را فرض نکردي معدوم مطلق شد اين ضحکش هم معدوم است.
پرسش: ...
پاسخ: تا زماني که ماهيت هست امکان ذاتياش هست. «بخلاف الإمكان الذاتي الّذي هو» اين امکان ذاتي «بحسب حال الماهيّة في مرتبة بطلان نفسها» ماهيت. اگر نفس ماهيت زائل شد طبيعي است که امکانش هم زائل ميشود «و باعتبار عدم ذاتها لا بحسب حالها قبل وجودها الخارجي» نه به حسب حال اين ماهيت قبل از وجود خارجي آن. شما بگوييد که به حسب حال ماهيت قبل از اينکه وجود خارجي پيدا بکند ولي بعد از اينکه وجود خارجي پيدا کرد، امکان ذاتي ماهيت از بين برود، نه! اينجور نيست. امکان ذاتي براي ماهيت همواره هست چرا؟ چون وصف ماهيت است آنچه که از ناحيه مرجّح و فاعل آمده به وجودش کار داريم به ماهيتش کاري ندارد. احکام ماهيتش همچنان هست. ماهيت لازمه ذاتش امکان است اگر ماهيت وجود دارد امکان هم وجود دارد.
«و باعتبار عدم ذاتها لا بحسب حالها قبل وجودها الخارجي، ففعليّة الشيء و تحقّقه» شيء «و وجوبه» شيء «في نفس الأمر لا يطرد إمكانه الذاتي» اين ماهيت انساني بود اين موجود شد فعليت پيدا کرد خارجيت پيدا کرد، بسيار خوب! اما اين امکان ذاتياش که از بين نميورد «لا يطرد الامکان الذاتي» آنکه وجود پيدا کرد هويت است و آنکه هست ماهيت است و لوازم ماهيت با او هست. «ففعليّة الشيء و تحقّقه و وجوبه» ولو هم اين شجر خارجي يا اين ماهيت شجر يا ماهيت انسان در خارج موجود شد و بشرط محمول هم واجب بشود باز هم امکان ذاتياش سرجاي خودش محفوظ است «ففعليّة الشيء و تحقّقه و وجوبه في نفس الأمر لا يطرد إمكانه الذاتي» چرا؟ براي اينکه «لكونه» امکان ذاتي «بحسب مرتبة الماهيّة».
پرسش: ...
پاسخ: «و ما بحسب الماهيّة لايزول بعلّة خارجة» اگر علتي آمد مرجّحي آمد به لحاظ علت خارجي او را در خارج عينيت به آن بخشيد. بسيار خوب! اما به ماهيتش کاري ندارد. ماهيتش سرجاي خودش هست. «و ما بحسب الماهية» يعني آن چيزي که حکم ماهيت است مثل امکان، «لا يزول بعلّة خارجة» اگر علت خارجي آمد آن مرجّح آمد به آن وجود بخشيد به آن هويت داد اما ماهيتش را کاري ندارد ماهيتش همان حکم قبلي را دارد.
«و ما بحسب الماهيّة» يعني آن چيزي که به حسب ماهيت است، مثل امکان به حسب ماهيتش. اين «لايزول بعلّة خارجة، بخلاف إمكانها الاستعدادي» اگر ذات يک امکان استعدادي داشت مثلاً اين هسته خرما يک امکان استعدادي داشت براي اينکه نخل سابق بشود، به محض اينکه آن مرجّحش او را نخل باسق کرد آن امکان استعدادي از بين ميرود و زائل ميشود چرا؟ چون اين به لحاظ وجود بود اما امکان ذاتي به لحاظ ماهيت است. «بخلاف إمكانها الاستعدادي الّذي هو بحسب الواقع» بنابراين «فلا يجامع الفعليّة فيه» دو تا فعليت نميشود جمع بشود. هم امکان استعدادي باشد هم مستعدله موجود باشد، اين نميشود. هم نخل باسق باشد هم امکان استعدادياش باشد اين نميشود. «بخلاف إمکانها الاستعدادي الذي هو بحسب الواقع» بنابراين «فلا يجامع الفعلية فيه» يعني فعليت امکان استعدادي در آن ممکن استعدادي يافت نميشود.
اينجا نتيجه ميگيرد: «فأحد الإمكانين» يکي از اين دو امکان يعني امکان استعدادي «أشدّ فيما تستدعيه الممكنيّة من القوّة و الفاقة و الشرّ» يکي از اين دو امکان اشد هستند يعني شدت پيدا ميکنند وجود پيدا ميکنند فعليت پيدا ميکنند از آن چه که بالقوه بودند. اين امکان استعددي در مرحله هسته خرما بالقوه بود ولي وقتي به مرحله فعليت رسيد اشدّيت پيدا کرد وجوب پيدا کرد و از اين امکان قوه درآمده است. «فأحد الإمکانين» يعني امکان استعدادي «أشدّ فيما تستدعيه الممکنية من القوّة و الفاقة و الشرّ» ببينيد اين آقاي انسان دو تا امکان داشت، يکياش به عنوان امکان ذاتي بود يکياش امکان استعدادي بود. امکان ذاتي همچنان سرجاي خودش محفوظ است ولو وجوب پيدا کند و فعليت پيدا بکند. اما آن امکان استعدادي چون از حيثيت امکاني به در آمده و به فعليت و وجوب رسيده است اين در حقيقت به گونهاي است که «فأحد الإمكانين أشدّ فيما تستدعيه الممكنيّة من القوّة و الفاقة و الشرّ» اين فاقه و شر يعني امکان ذاتي هست اما آن يکي ديگر اين ويژگيها را ندارد. اين هم فرق ديگر.
اما فرق ديگري که امروز ميخوانيم که با فرق ديروز ميشود چهار تا فرق: «و لأنّ الإمكان الذاتي منبع[1] الإمكان الاستعدادي» اين را توضيح بدهيم؛ اينها نکاتي است که واقعاً در هستيشناس جامع خيلي کمک ميکند. يک کسي که واقعاً نگرش هستيشناسي دارد همه اين جهات را بايد لحاظ بکند. از ما اگر سؤال بکنند که اين امکان ذاتي ريشهاش چيست؟ ببخشيد امکان استعدادي ريشهاش چيست؟ ميگويند ريشهاش امکان ذاتي است. اگر يک ماهيتي اصلاً امکان ذاتي نداشت امکان استعدادي نميتواند داشته باشد. مثلاً فرض کنيد که شجر اصلاً امکان ذاتي نداشت که تحقق پيدا بکند در خارج، اين امکان استعدادي ندارد. پس امکان ذاتي منبع و ريشه امکان استعدادي است اينجوري لحاظ ميکنيم. البته اين در نظام عقلي است در تفکر عقلي ما اينجوري است چرا؟ چون اولاً واجب امکان استعدادي ندارد براي اينکه امکان يعني قوّه و حق سبحانه و تعالي فعليت محضه است. هيچ! آنکه امکان ذاتي دارد ماهيت است.
اگر يک چيزي امکان ذاتي نداشت آن امکان استعدادي هم ندارد. مثلاً فرض کنيد که شريک الباري يا اجتماع نقيضين، اينها که امکان ذاتي ندارند. امکان ذاتي که ندارند امکان استعدادي هم نخواهند داشت. اما اگر يک چيزي امکان ذاتي داشت اين امکان ذاتي باعث ميشود که بتواند امکان استعدادي پيدا کند مثل انسان. انسان امکان ذاتي دارد براي اينکه تحقق پيدا بکند نياز به امکان استعدادي است.
«و لأنّ الإمكان الذاتي منبع الإمكان الاستعدادي» اين تفاوت ديگر «و ذلك» چرا؟ «لأنّ الهيولي الّتي هي مصححة جهات الشرور و الأعدام إنّما نشأت من العقل الفعّال بواسطة جهة الإمكان فيه» حتماً إنشاءالله آقايان وقتي مطالعه ميفرماييد بحث حاج آقا را اينجا ملاحظه کنيد، چون اين الآن خيلي! يکي از مسائلي که در بحث صدور کثير از واحد مطرح است آقايان حکما به شدت معتقدند به اينکه قانون الواحد بسيار قانون استواري است. مرحوم شيخ الرئيس در اشارات وقتي به اين قاعده ميرسد، ميگويد چون کتاب الاشارت و التنبيهات است، آنجايي که برهان ميخواهد مينويسد اشارة، آنجايي که برهان نميخواهد تنبيه ميخواهد مينويسد «تنبيهٌ» لذا اسم اين کتاب شريف هست «الإشارات و التنبيهات» آنجايي که نياز به برهان و استدلال و بحثهاي عميقتري دارد عنوان ميدهد «اشارةٌ» اما آنهايي که با يک تذکر مطلب روشن ميشود عنوان ميدهد «تنبيهٌ».
مرحوم شيخ الرئيس در خصوص مسئله قانون الواحد عنوان ميدهد «تنبيهٌ» فقط کافي است که شما يک تصور درستي از مسئه داشته باشيد قانون الواحد بسيار قانون روشني است. چطور؟ براي اينکه اگر يک فاعلي بود اين فاعل بسيط بود هيچ جهتي براي او جز جهت اصل وجود نداشت، اين اگر بخواهد يک کاري بکند جز يک کار از او صادر نميشود. الآن ما ميتوانيم هم ببينيم هم بشنويم هم لمس بکنيم هم ذوق بکنيم هم بچشيم هم استشمام بکنيم هم راه برويم هم ببخشيد غذا بخوريم هم بخوابيم اين همه کار ميتوانيم انجام بدهيم، چرا؟ چون ما يک فاعل مرکبّيم بسيط که نيستيم اما يک فاعل بسيطي مثل حق سبحانه و تعالي که هيچ نوع کثرتي در او نيست بيش از يک کار نميتواند انجام بدهد. اين قانون يک قانون روشن و مشخصي است و همه به آن وفادارند. حکما و حتي مرحوم آخوند در کفايه هم از اين قانون ياد کرده است خدا رحمتش کند.
الآن ميفرمايند که اگر ما علتمان واحد است پس اين همه کثرت که در عالم داريم از کجاست؟ اگر «إن الله خالق کل شيء» همه را آفريده، اينها که کثير هستند خودش که واحد است اين کثير از واحد چگونه صادر ميشود؟ يکي از بزرگترين معضلات حکمت مشاء و حکمت اشراق اين است که حاج آقا چند بار تعبير داشتند که عرفان آبروي حکمت را در اين رابطه خريد و يک سخني گفت که بساط را کاملاً جمع کرد.
آنها چه جوابي ميدادند؟ ميگفتند که خدا يک چيز آفريده اول صادر نخستين يک حقيقت است بنام عقل. ولي اين عقل جهات متعددي دارد علم به خود دارد امکان دارد وجوب بالغير دارد اين امور باعث ميشود که مصحح کثرت باشد. خداي عالم به جهت اينکه امکان دارد همين صادر نخستين امکان دارد به جهت امکانش موجود ديگر آفريده است. الآن ميگويند هيولايي که ماده أولي است از کجا آفريده شده؟ ميگويند از جهت امکان عقل فعال. عقل فعال يعني چه؟ يعني ده تا عقل ما داريم آن آخرين عقل عقل دهم است. اين عقل دهم جهات متعددي دارد از جمله جهتش چيست؟ اين است که ممکن است. به جهت امکانش اين امکان عقل فعال مصحح وجود هيولي است. هيولي در حقيقت امکان استعدادي را ميآورد. هيولي حامل امکان استعدادي و قوه است.
پرسش: ...
پاسخ: امکان ذاتي دارد. همين امکان ذاتي او مصحح اين است که يک چيزي جعل بشود. ببينيد عقل فعال، ذات خودش را عالم است عقول برتر خودش را عالم است عقل فلان فلان، نفوس فلکي مادون خودش را عالم است از جمله جهاتي که براي او هست اين است که ممکن است. چون ممکن است باري سبحانه و تعالي به جهت اين امکانش، هيولي را آفريده است. اينطور معتقدند.
پرسش: ...
پاسخ: شريک الباري که امتناع بالذات دارد.
پرسش: امکان که دارد.
پاسخ: اگر امکان داشته باشد که يافت ميشود!
پرسش: هر چه که ممکن ذاتي باشد يافت نميشود.
پاسخ: اگر مانع بالغير داشته باشد. نه، ما ميگوييم که شريک الباري ممتنع بالذات است. اين ذاتش تحقق ندارد مثل اجتماع نقيضين است. اجتماع نقيضين امکان ذاتي دارد؟
پرسش: نه.
پاسخ: خيلي خوب، شريک الباري همينطور است.
پرسش: مانع دارد.
پاسخ: نه، اصلاً ذاتش ممتنع است مانع که ندارد. اصلاً ذاتش نميپذيرد وجود و عدم باهم ذاتاً جمع نميشوند. به تعبيري مفروض باطل است نه فرض. نميشود فرض کرد وجود اجتماع نقيضين را. اينجا هم همينطور است. اما عقل فعال امکان ذاتي دارد. به جهت امکان ذاتي اين جهت مصحح ميشود تا حق سبحانه و تعالي هيولي را بيافريند. الآن چه ميگوييم؟ الآن ميگوييم يکي از فرقها و امتيازات بين امکان استعدادي و امکان ذاتي اين است که امکان ذاتي منشأ امکان استعدادي است. به چه دليل؟ ميگويند براي اينکه حکماء ميگويند عقل فعال يک جهت امکان ذاتي دارد و اين امکان ذاتي مصحح خلقت هيولي است پس اين امکان ذاتي شده منبع وجود امکان استعدادي.
«و لأنّ الإمكان الذاتي منبع الإمكان الاستعدادي» اين به چه دليل؟ «و ذلك لأنّ الهيولي الّتي هي مصححة جهات الشرور و الأعدام إنّما نشأت» اين هيولي «من العقل الفعّال بواسطة جهة الإمكان فيه» در عقل فعال. عقل فعال چه دارد؟ امکان ذاتي دارد. اين امکان ذاتياش باعث شد که حق سبحانه و تعالي آن ماده را ايجاد بکند.
پرسش: ...
پاسخ: بله توجيه ميکند. «و لأجل أنّ الإمكان الاستعدادي له حظ من الوجود يقبل الشدّة و الضعف» همانطور که در ابتداي بحث عرض کرديم تفاوتها اينجوري است. ملاحظه بفرماييد آقايان، ذهن فيلسوفانه پيدا کنيم ما. تا گفتيم که اين يک امر وجودي عيني خارجي است همه احکام وجود را بياوريم. اصالت را بياوريم، شدت و ضعف را بياوريم مراتب وجود را بياوريم قرب و بُعد را بياوريم همه اين احکام. شما گفتي آقا، امکان استعدادي که در اين هسته خرما است در اين حبه گندم است در اين حبه گندم امکان استعدادي وجود دارد امکان استعدادي سنبله شدن و اين همه خوشه و اينها در اين هست. اين امر موجود خارجي است يا نه؟ بله. اگر خارجي است، شدت و ضعف دارد. قرب و بُعد دارد. اشتداد و تضعف دارد و همه احکام وجودي.
پرسش: ...
پاسخ: نرسيده، ولي وجود دارد. چون وجود دارد احکام را دارد. «و لأجل أنّ الإمكان الاستعدادي له حظ من الوجود» بياوريد شروع کنيد شما «يقبل الشدّة و الضعف بحسب القرب من الحصول و البعد عنه» حصول. اگر قرب پيدا کرد يعني شدت دارد اگر بُعد پيدا کرد يعني ضعف دارد. «فاستعداد النطفة للصورة الإنسانية أضعف من استعداد العلقة لها» صورت انسانيه «و هو» يعني استعداد علقه «من استعداد المضغة، و هكذا إلي استعداد البدن» پس استعداد مادون از استعداد مافوق کمتر است. نطفه براي اينکه انسان بشود استعدادش کمتر است ضعفش بيشتر است از علقه که علقه استعدادش بيشتر است و ضعفش کمترو قوهاش بيشتر است «و هکذا إلي استعداد البدن الكامل بقواه و آلاته و أعضائه مع مزاج صالح لها». شما حساب بکنيد نطفه را با يک بدن کامل ورزيده صاحب قواي جوارح جوانح همه چيز را شما حساب بکنيد. اين نطفه کجا اين امکان استعدادياش کجا آنجا کجا!
«و إنّما يحصل الاستعداد التام بعد تحقّق الإمكان الذاتي بحدوث بعض الدواعي و الأسباب» استعداد تام کي يافت ميشود؟ که ميخواهد يک موجودي زيدي بشود که چنين قوت و قدرتي با خودش دارد کي حاصل ميشود؟ يک: امکان ذاتياش را تأمين بکنيد اول. چون تا امکان ذاتياش نباشد که امکان استعدادي را کاري نميتوانيم بکنيم. يک: امکان ذاتي را تأمين کنيد. «و إنّما يحصل الاستعداد التام بعد تحقّق الإمكان الذاتي بحدوث بعض الدواعي و الأسباب، و انبتات بعض الموانع و الأضداد» همه شرايط انسان کامل را، انسان کامل به لحاظ جسماني را فراهم بفرماييد، همه موانع را هم کنار بزنيد، تا اين موجود بخواهد يافت بشود.
يک بار ديگر: «و إنّما يحصل الاستعداد التام» اين استعداد تام حاصل ميشود کي؟ يک: «بعد تحقّق الإمكان الذاتي» اين امکان ذاتي کي تحقق پيدا ميکند؟ «بحدوث بعض الدواعي» يک؛ «و الأسباب» يعني زمينهها و شرايط و مقتضيات، يک؛ دو: «و انبتات» انبتات يعني از بين رفتن بعض موافع «بعض الموانع و الأضداد» ما يک شعري چند روز قبل داشتيم که جناب حکيم سهروردي را ما اينجوري خطاب کرده بوديم
پرسش: ...
پاسخ: بله. ما اگر خاطرتان باشد در صفحه 308 اين شعر را خوانديم «الشيخ الاشراقي ذو الفتانة ـ قضية قسّر في الفتاتة» اين بتّانه که اينجا خوانده بود درست نبود. مرحوم حکيم سهروردي، بتّانه، قضيه بتّيه و ضروريه. «الشيخ الاشراقي ذو الفتانة ـ قضية قسر في البتاتة» بتاتة يعني قضيه البته و ضروريه. اينجا نوشته بتّانه صحيح نيست.
اين هم عبارت هم تمام شد. «و انبتات» يعني قطع شدن بعضي از موانع.
پرسش: انبتات روييدن نيست؟
پاسخ: نخير. اين از همان بتّيت است که منبت بشود و از بين برود «و ينقطع استمراره و اشتداده إمّا بحصول الشيء بالفعل، و إمّا بطروِّ بعض الأضداد» و اين استمرار و اشتدادش حاصل ميشود به حصول شيء بالفعل. يا اينکه شيء حاصل ميشود يا موانعش برطرف ميشود «بطروّ بعض الأضداد» حالا اگر توضيحي لازم بود وقت چون گذشته است.
«و الحمد لله رب العالمين»