1403/02/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/فصل 17/
بحث اصلي و عمده ما در ارتباط با احکام ممکن بالذات است. بعد از مسئله مواد ثلاث و اينکه هستي تقسيم شد به واجب و ممکن، بنا شد که راجع به هم وجود هم عدم و هم واجب که در حقيقت سه امر ميشود، چون وجوب و امتناع و امکان که در حقيقت صحبت بشود و راجع به هستي آنها بحث بشود.
بحثي که راجع به امکان داشتند بسيار بحث مبسوط و مفصلي بود که معناي امکان بود که امکان چه جايگاهي دارد؟ آيا يک معناي اقتضايي دارد يا انتزاعي دارد که مباحثش گذشت. بعد از مسئله معناي امکان و بعضاً برخي از انحاء و اقسام امکان که حالا امروز هم به يک معنايي به يک جهتي به آن اشاره ميشود که يکي از معاني امکان همان امکان استعدادي است، در حقيقت پرداختند به احکام ممکن بالذات. احکام ممکن بالذات را برشمردند و رسيدند به اين فصل هفدهم که «فصل 17 في أنّ الممكن قد يكون له إمكانان و قد لا يكون» ممکن گاهي اوقات دو تا امکان دارد گاهي اوقات يک امکان دارد.
الآن دارند بررسي ميکنند که اگر يک امکان داشت چه موجودي است و اين يک امکان چه تبعات و آثار و نتايجي مترتّب بر آن است که اين را ملاحظه فرموديد که در جلسه قبل اگر يک موجودي يک امکان در تحققش کافي بود يعني امکان ذاتي در تحققش کافي بود اين موجود قطعاً بيش از يک فرد نخواهد داشت و به تعبيري نوعش منحصر در فرد است. اين را در جلسه ديروز ملاحظه فرموديد امروز راجع به اينکه اگر يک ممکني امکان ذاتي او در تحقق نوعش کفايت نکرد يعني در عين حالي که امکان ذاتي دارد، اين براي اينکه تحقق پيدا بکند نيازي به جهت ديگر و امکان ديگري هست.
اگر چنين موجودي بود، موقعيت وجودياش بيان بشود، يک؛ و چنين موجودي به جهت داشتن زمينههاي ديگر ميتواند افراد فراواني داشته باشد و بيشمار و اتفاقاً استمرار فيض حق سبحانه و تعالي از ناحيه اين موجودات حاصل ميشود که حالا بحث حدوث عالم هم که مطرح ميشود در جهت استمرار فيض حق سبحانه و تعالي هم مطالبي بيان ميشود. ولي فعلاً ما به دو تا مطلب ميخواهيم بپردازيم؛ مقام اول اين است که اگر يک ممکني امکان ذاتي او در تحققش کافي نبود، بايستي که يک امکان ديگري بنام امکان استعدادي که اسباب و علل و عوامل وجود او و تحقق او را فراهم ميکند اضافه بشود. اين يک مطلب.
مقام دوم بحث اين است که اگر چنين موجودي ما داشتيم که امکان ذاتي در تحققش کافي نبود، اين موجود اگر بخواهد کثرت پيدا بکند اين امکان دارد نوعش منحصر در فرد نيست. اين مطلب دوم بسيار مطلب مناسبي است براي استمرار فيض حق سبحانه و تعالي و اين را جناب صدر المتألهين ميفرمايند که نوع بحثش ميتواند از اين جهت که حق سبحانه و تعالي را در نظام هستي همواره جاري و ساري داشته باشد قابل ميخواهد. آن قابلي که ميتواند از فاعليت حق سبحانه و تعالي اين فيض را دريافت بکند يک موجود مادي ميتواند باشد. چون موجود مجرد نوعش منحصر در فرد است. اين را تصور درستي بفرماييد. اين يک نوعي ما داريم که اين نوع بيش از يک فرد ندارد. آن نوع مجرد است نوع مجرد فقط و فقط امکان ذاتي او در تحققش کافي است و همين امکان ذاتي او باعث ميشود که موجود بشود اما افراد ديگري ندارد و لکن موجودات مادي ضمن اينکه امکان ذاتي دارند گرچه اين نقص است گرچه قصور است اما اين زمينه را فراهم ميکند که فيض حق مستمر بشود حق سبحانه و تعالي مثل خورشيد. حالا از باب «ليس کمثله شيء» از باب تشبيه معقول به محسوس اين خورشيدي که پرتو ميافکند چه چيزي را روشن بکند؟ اگر شجر باشد حجر باشد ارض باشد، سماء باشد انسان باشد، ديو و دد باشند اينها را روشن ميکند و تحقق آنها هم حاصل ميشود. اما اگر چيزي وجود نداشت، افرادي براي يک نوع وجود نداشت، طبعاً فيض محدود ميشود و استمرار نخواهد داشت.
پرسش: ...
پاسخ: مصداق در حقيقت ببينيد ما وقتي ميگوييم نوع، نوع با فرد همراه است. مفهوم با مصداق همراه است. ولي نوع با فرد همراه است. يک نوعي داريم بنام نوع جبرائيلي، نوع ميکائيلي، نوع اسرافيلي، نوع اين مجرداتي که از آنها به عنوان مدبرات امر ياد ميشود، اينها همهشان يک نوع هستند. يک نوع از حقيقتياند ولي اين نوع از حقيقت چون در حقيقت افراد مادي نميتوانند داشته باشند با ماده نيستند فقط امکان ذاتي کافي بود اين نوع اگر بخواهد تحقق پيدا کند در يک فرد تحقق پيدا ميکند.
اين عبارت تقريباً ديروز مانده بود که الآن ادامه ميدهيم: «ثم إن للمکنات طراً» براي همه ممکنات يک امکان ذاتي وجود دارد «إمکاناً في أنفسها و ماهيتها» اين امکان ذاتي براي هر ممکني هست هر ممکني را که شما لحاظ بفرماييد يک حيث امکان ذاتي دارد، چون ماهيت دارد و ماهيت چون «کل ممکن زوج ترکيبي له ماهية و وجود» و ماهيت هم هميشه با امکان همراه است، چون امکان لازم ماهيت است.
پس «ثم إن للممکنات طراً» براي همه ممکنات «إمکاناً في أنفسها و ماهياتها» به لحاظ ذاتشان و ماهياتشان يک امکان دارند. «فإن کان في ذلک» اگر همين امکان «کافي في فيضان الوجود عن الواجب بالذات عليها» اگر همين امکان آن قابليت را تأمين کرد که از جانب واجب سبحانه و تعالي فيضان وجود بر آنها تحقق پيدا بکند، «وجب ان تکون موجودة بلا مهلة» همين امکان ذاتي وقتي کافي بود بدون مهلت و بدون تراخي بايد که اين شيء يافت بشود. چرا؟ چون فاعل تام الفاعلية است فاعل بالذات فاعل است هيچ براي فاعليت او واسطهاي و ابزار و آلاتي نميخواهد. يعني خداي عالم همانطوري که در اصل وجودش واحد است و احد است، در فاعليتش هم واحد است و احد. اين نوع از فاعليت فقط مخصوص حق سبحانه و تعالي است که براي فاعليت به هيچ چيزي نياز نداشته باشد، همان ذات اراده بکند کفايت ميکند. «إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له کن فيکون».
از آن طرف ماهيات حيثيت امکاني برايشان ذاتي است، اين يک؛ از اين طرف هم فاعل بالذات فاعل است و فاعل تام است، دو؛ ديگه تأملي نبايد باشد مهلت و تراخي نبايد باشد. «لأن الفيض عامّ و الجود تامّ و أن لا يتخصص وجود شيء منها بحين دون حين» معنا ندارد که بگوييم مثلاً در قديم يافت شده، در حديث يافت شده، نه! اين حرفها را ندارد. در يک مقطعي يافت ميشود در يک مقطعي يافت نميشود اين حرفها را ندارد. وقتي فاعل تام الفاعلية بود و قابل تام القابلية بود آن شيء تحقق پيدا ميکند. نه اختصاصي به حيني دون حيني ندارد. «وجب ان تکون موجودة»، يک؛ «و وجب ان تکون لا يتخصص وجود شيء منها بحين دون حين» در حالي که «و الوجود بخلاف ذلک لمکان حوادث الزمانية» اين توضيحي بود که بايد امروز عرض ميکرديم که عرض کرديم زمان گذشته بود خواستيم امروز عرض کنيم. اين «و الوجود» همانطوري که در تعليقه حضرت استاد ملاحظه ميفرماييد اين واو، واو حاليه است.
ببينيد ميفرمايند که ما ميبينيم که در عالم امکان در موجودت بعضيهايشان زودترند بعضي ديرترند. اين حوادث زماني يک سلسله اينها قبل بوده يک سلسله الآن هست يک سلسله بعداً ميآيد. اين موجودات اختصاص دارند به حيني دون حين. پس اين مال چيست؟ اين نشان از اين است که در مقام قابليت آن ماهيت قابليت تام ندارد. يک امکان ذاتي دارد بله درست است؛ اما آن امکان استعدادي که بخواهد براي تحققش لازم هست که وجود داشته باشد را ندارد. هر وقت آن امکان استعدادي آماده و مهيا شد اين وجود برايش ميآيد. پس اختصاص پيدا ميکند به حيني دون حيني، به جهت اين قابل است که استعداد بايد فراهم بکند. اگر فراهم شد، همان حين حاصل ميشود. نشد، بعد از اينکه اين استعداد حاصل شده است آن وجود تحقق پيدا ميکند.
«و الوجود» يعني عالم امکانات و عالم موجودات «بخلاف ذلک» چرا؟ «لمکان الحوادث الزمانية» اين استدلال ماست. چرا برخي از موجودات در يک حيني هستند برخي از موجودات در حين ديگري هستند؟ چرا؟ چون حوادث زمانياند. حوادث زماني چرا ايجاد ميشوند؟ به جهت آن امکان استعدادي.
پرسش: ...
پاسخ: اين مراحل بايد طي بشود از نطفه بع علقه، علقه به مضغه اينها اصلاً تا قبل از اينکه نطفه شکل بگيرد امکان استعدادي آن نبود. مثلاً فرض بايد پدر و مادر باشند اين ازدواج اتفاق بيافتد و مسئله غذا و فلان و فلان تا نطفه شکل بگيرد. وقتي نطفه شکل گرفت، اين نطفه براي اينکه علقه بشود بايد امکان استعدادي علقه شدن در او فراهم بشود. والا علقه شکل نميگيرد و همينطور.
پرسش: ...
پاسخ: بله، حوادث زماني است. «و إن لم يكن ذلك الإمكان الأصلي كافياً بل لابدّ من حصول شروط أُخر حتّي يستعد لقبول الوجود عن الواجب بالذات، فلمثل هذا الشيء إمكانان» پس آنجايي که يک امکان کافي بود اين را بحث کرديم. فقط امکان ذاتي او براي تحقق کافي بود. ولي براي برخي از موجودات داريم نگاه ميکنيم ميبينيم که اينها اختصاص به حيني دون حين دارند. يک زماني اين بايد يافت بشود بعد اين يافت بايد بشود. علقه قطعاً بايد بعد از نطفه باشد. مضغه حتماً بايد بعد از علقه باشد. اين ترتب و بعديت و حينيت اين موجودات بخاطر چيست؟ بخاطر اينکه امکان استعدادي بايد فراهم باشد، پس بنابراين ما از اينجا داريم اثبات ميکنيم روشن ميشود که برخي از موجودات امکان، امکانان است دو تا امکان است؛ يک امکان ذاتي است يک امکان استعدادي.
«و إن لم يكن ذلك الإمكان الأصلي» که به ماهيتش برميخورد امکان ذاتي «كافياً بل لابدّ من حصول شروط أُخر حتّي يستعد لقبول الوجود عن الواجب بالذات» بنابراين «فلمثل هذا الشيء إمكانان» دو تا امکان بايد وجود داشته باشد امکان ذاتي و امکان استعدادي.
نتيجه: «فقد ثبت[1] أنَّ لبعض الممكنات إمكانين: أحدهما: هو وصف عام و معني واحد عقلي مشترك لجميع الممكنات، و نفس ماهيّاتها حاملة له» يک امکام هست که در حقيقت مال همه ممکنات است هيچ ممکني نيست که از اين امکان خالي و تهي باشد. به تعبير ايشان مشترک است. حالا مشترک يک امري است که واحد است و مشترک است. نه، هر کدام از اينها يک امکاني دارند شجر يک امکاني دارد حجر يک امکاني دارد. آنکه مشترک است مفهوم جامع امکان است. آن امکان که نيست. امکان شجر از امکان حجر ممتاز است. در مفهوم جامعه مشترک هستند. بنابراين همه ممکنات طراً اين امکان را دارند. حالا اجازه بفرماييد اين امکاني که بيان شد چه ويژگيهايي دارد؟ دو سه تا را عرض ميکنند:
يکي اينکه «هو وصف عام» که امکان براي همه ماهيات وجود دارد. دو اينکه اين معناي عام واحد، عقلي است. اين خيلي مهم است. فرق اين امکان با امکان استعدادي در اين است که امکان ذاتي عقلي است تجريدي است. الآن مثلاً شما به يک انسان مادهگرا و مادي بگويي که اين شجر امکان ذاتي دارد، ميگويد يعني چه؟ امکان ذاتي يعني چه؟ من اگر چيزي در خارج موجود باشد به حس وجودي مييابم. حتي ميرويم سراغ امکان استعدادي بعداً صحبت ميکنيم.
پس در ارتباط با امکان ذاتي، اين امکان ذاتي تجريدي است عقلي است عقل فقط ميفهمد ميگويد اين شجر به لحاظ ماهيت «من حيث هي لا موجودة و لا معدومة» و براي اينکه تحقق پيدا بکند بايد حيثيت امکاني برايش باشد. اينها را عقل ميفهمد. اينها را تجربه و حس که نميداند. پس بنابراين يک معناي عام واحد عقلي است. اين معناي عام واحد که در آن هست، اين مشترک است گرچه براي هر کدام از اين ممکنات، يک امکان خاص دارد که مثلاً امکان ماهوي شجر از حجر فرق ميکند. اما در آن معناي عام واحد که همه ممکنات داراي امکان هستند مشترک است.
اين معناي عام است آيا اين معنا جور است يا عرض؟ آيا اين معنا مستقلاً يافت ميشود يا مرتبطاً يافت ميشود؟ ميگويد نه، اين معنا لازم ماهيت است. ماهيت موضوع اين معناست حامل اين معناست و در حقيقت امکان مترتّب بر ماهيت است. «و نفس ماهيّاتها حاملة له» اين يک مطلب.
مطلب دوم. آن امکان دوم. امکان اول را بيان کردند، امکان دوم: «و الثاني: ما يطرأ لبعض الماهيّات» يعني امکاني است که عارض ميشود براي بعضي از ماهيات. چرا؟ «لقصور إمكانه الأصلي في الصلاحيّة لقبول إفاضة الوجود» چرا اين نوع دوم يک امکان ديگري ميخواهد؟ براي اينکه قابليتش تام نيست. قابليتش براي اينکه فيض وجود را از مفيض بگيرد تام نيست. چون تام نيست، بايد قابليتش را تام بکند. از چه راهي بايد تام بکند؟ از مواردي که الآن بيان ميکنند. «و الثاني: ما يطرأ لبعض الماهيّات لقصور إمكانه الأصلي في الصلاحيّة لقبول إفاضة الوجود» يعني ما بايد يک امکان ديگري را به آن امکان اصلي اضافه بکنيم. چرا ميگويند به آن امکان اصلي؟ براي اينکه همه ممکنات بايد اين امکان را داشته باشند. اين امکان ذاتي را بايد همه ممکنات داشته باشند. براي موجوداتي که قاصر هستند، يک امکان ديگري بايد اضافه بشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، جدا است. «فلا محالة يلحق به إمكان بمعني آخر» بنابراين يک امکان ديگري غير از امکان ذاتي، ما نياز داريم تا از ناحيه فاعل اين فيض افاضه بشود. حالا راجع به اين امکان دوم دارند صحبت ميکنند. امکان اول را گفتند که حامل آن امکان اول چيست؟ نفس ماهيتش است. امکان ذاتي حاملش خود ماهيتش است. لذا ميگويند امکان لازمه ماهيت است. الآن سؤال دوم اين است در ارتباط با امکان دوم اين است که آيا اين چه موقعيت وجودي دارد؟ لطفاً راجع به اين موقعيت وجودي امکان استعدادي توضيح بدهيد که مسئله چيست؟
اينجا دارند توضيح ميدهند ميفرمايند که «فلا محالة» ضرورتاً «يلحق به» به اين ممکن «إمكان بمعني آخر» که اين امکان چيست؟ حالا ويژگيهايش را دارند بيان ميکنند «إمکان بمعني آخر، قائم بمحل سابق علي وجوده سبقاً زمانيّاً» همين نطفه و علقهاي که مثال زديم. اگر بخواهد مضغه شکل بگيرد اين بايد مترتب بر علقه باشد که علقه يک سبق زماني دارد که وقتي علقه کامل شد امکان استعدادي مضغه پيدا ميشود. وقتي امکان استعدادي مضغه در علقه پيدا شد اين زمينه ميشود که افاضه فيض وجود براي اين حاصل بشود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اين امکان هم لازم است باشد. بدون آن نميشود «لا محالة يلحق به إمكان بمعني آخر» اين «لا محالة» يعني ضرورتاً. اين امکان «قائم»، يک؛ يعني «قائم بمحل» يعني جوهر نيست عرض است «قائم بمحل سابق» اين محل سابق است «علي وجوده سبقاً زمانيّاً، به» که به وسيله امکان. اين «به» به امکان برميگردد. به وسيله امکان «يستعد» مستعد ميشود آن ممکن «لأن يخرج من القوّة إلي الفعل» تا امکان استعدادي مضغه در علقه پيدا نشود، مضغه شکل نميگيرد از قوه به فعل در نميآيد. اين ضماير را دقت ميفرماييد. «لأن يخرج من القوّة الي الفعل و هو الذي يُسمّي بالإمكان الاستعدادي» آنکه به عنوان امکان استعدادي شناخته ميشود اين نوع از امکان است که اولاً خارجي است ثانياً قائم است به وجودي که مسبوق است زماناً و وقتي اين حاصل شد امکان فيض از ناحيه حق سبحانه و تعالي حاصل ميشود. «و هو الذي يسمّي بالإمکان الاستعدادي».
«و قد مرّ[2] ذكره» اين امکان استعدادي «من قبل» که اينجا بيان فرمودند. «و بحسبه يمكن لماهيّة واحدة» حالا اينجا آقايان بحث بسيار شريفي پيش ميآيد و آن بحث استمرار فيض حق است. اگر فرض کنيد که يک موجودي فقط امکان ذاتي او در تحققش کافي بود يک بار خدا به او وجود ميدهد و تمام ميشود. ولي اگر آمديم و يک موجودي پيدا کرديم که ضمن اينکه اين امکان ذاتياش هست بايد امکان استعدادي او فراهم بشود اين نوع براي تحققش هم امکان استعدادي ميخواهد. براي تحقق افرادش چه؟ از اين به بعد افراد تحقق پيدا ميکند. اين کثراتي که ما در عالم طبيعت ميبينيم يعني بهترين اتفاقاً حالا در بحث حدوث و قدم مرحوم صدر المتألهين ميکنند بهترين جهتي که ما در استمرار فيض حق سبحانه و تعالي داريم ملاحظه ميکنيم به لحاظ هستيشناسي به اينجا ميرسيم که الآن اينجا يک اشارهاي ميکنند که اين نوع منحصر در فرد نيست بلکه افراد بيشماري و بيانتهايي ميتوانند داشته باشند. الآن دو سه تا کلمه غير متناهي داريم ولي اين کلمات غير متناهي غير متناهي لايقفي هستند يعني غير متناهي لا يقفي يعني اين ميآيد و آن ميرود و يکي ديگر، و يکي ديگر، و اين تسلسل محال را ايجاد نميکند. حالا شروع ميکنند.
«و بحسبه» يعني به حسب اين امکان «يمكن لماهيّة واحدة» اينجاست «يمکن» چه؟ «أنحاء غير متناهية من الحصول و الكون» ما ميتوانيم بينهايت. الآن يک نوعي داريم به نام نوع انسان. اين نوع انسان چند ميليارد تا الآن آمدند؟ چند ميليارد ميتوانند بيايند؟ بينهايت انسان ميتواند بيايد و اينها چون تسلسل شکل نميگيرد و اجتماع در وجود ندارند هيچ محذوري ندارد. «و بحسبه يمکن لماهية وحدة أنحاء غير متناهية من الحصول و الکون» چرا اينجوري شد؟ براي اينکه «لأجل استعدادات غير متناهية تلحق لقابل غير متناهي الانفعال ينضم إلي فاعل غير متناهي التأثير» ما داريم يک اتفاق مبارک و يک انفجاري است. اين از نظر هستيشناسي يک انفجاري است يعني تا زماني که ما در عالم تجرد به سر ميبريم اين انفجار وجودي را نداريم ولي به محض اينکه در عالم طبيعت آمديم يک انفجار وجودي اتفاق ميافتد. يعني چه؟ يعني ميتوانيم ما بينهايت موجود ممکن داشته باشيم افراد ممکنات داشته باشيم. مثلاً يک نوع شجر، اين نوع شجر امکان ذاتي در تحققش کافي نيست بايد امکان استعدادي باشد. همين که گفتيم اين امکان استعدادي بايد باشد اين امکان استعدادي در عالم ماده اتفاق ميافتد و يک قوه ديگر و استعداد ديگر، استعداد ديگر، ماده ديگر، درخت ديگر و همينطور.
الآن شما حساب بفرماييد که يک درخت خرماست يک هسته ميدهد، يک بياني از آقا علي بن ابيطالب هست که حضرت يک روزي پشتشان يک کيسه باري بود داشتند ميرفتند. يک نفر گفت يا اميرالمؤمنين اين چيست پشت شما؟ حالا اين دقيق نيست. فرمودند صد هزار اصله خرما. عرض کرد صد هزار اصله خرما؟ فرمود بله. اين هستههاي خرما را حضرت جمع کرده بود که برود بکارد مثلاً. اين يک هسته خرما است. آن وقت يک درخت خرما چقدر خرما ميدهد؟ بعد هر درخت خرمايي هم چقدر، هر خرمايي هم هستهاي دارد آن هسته هم باز هسته، همينطور و همينطور استمرار پيدا ميکند و پاياني نخواهد داشت. اين انفجار هستي است انفجار وجود است که براساس امکان استعدادي شکل ميگيرد.
پرسش: ...
پاسخ: اجتماع وجود نبايد تسلسل باشد. اگر غير متناهي باشد
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد ما دو جور غير متناهي داريم؛ يک غير متناهي است که به تسلسل محال برميگردد يک غير متناهي است که به تسلسل محال برنميگردد. آنکه غير متناهي به تسلسل محال برنميگردد ميگويند غير متناهي لا يقفي است براي اينکه يک عدهاي ميآيند و يک عدهاي ميروند. حالا به قول شما، باز ولي امکان اينکه وجود داشته باشند هست. ولي اينها ترتب وجودي ندارند. در تسلسل محال ما سه شرط داريم کثرت، ترتب بر وجود و اجتماع در وجود. اگر اين سه تا باشد تسلسل است. اما اينها اجتماع در وجود ندارند.
«و بحسبه يمکن لماهية وحدة أنحاء غير متناهية من الحصول و الکون» چرا؟ «لأجل استعدادات غير متناهية» که اين استعدادات غير متناهيه «تلحق لقابل غير متناهي الانفعال» غير متناهي الانفعال يعني چه؟ يعني اين ماهيت شجر به صورت نامتناهي ميتواند اين امکانها را در کنار خودش بپذيرد. وقتي پذيرفت از آن طرف هم فاعل تام است غير متناهي التأثير است تأثيري که از ناحيه فاعل هست نامتناهي است بنابراين از اين هم قابل هم نامتناهي، از آن طرف فاعل هم نامتناهي، اين استمرار وجود شکل ميگيرد. «تلحق لقابل غير متناهي الإنفعال» آن وقت «ينضم» اين ممکن «إلي فاعل غير متناهي التأثير» يعني اين ممکن با واجب مرتبط ميشود. آن وقت «فيستمر» اينجا مهم است. اينجا انفجار حاصل ميشود «فيستمر نزول البركات و ينفتح باب الخيرات إلي غير النهاية كما ستطّلع علي كيفيته» إنشاءالله در بحث حدوث و قدم اين را مطرح ميکنند که وقتي عالم حادث ميشود حدوث يعني اينکه اين موجودات ميتوانند بدون حد و نامتناهي کثرت پيدا بکنند. اين چيست؟ اين نشان اين است که حق سبحانه و تعالي در فاعليتش بينهايت ميتواندن فاعل باشد و مؤثر باشد.
حالا اينجا ميفرمايند: «و لو انحصر الإمكان في القسم الأوّل» اگر امکان فقط در قسم اول که همان امکان ذاتي بود منحصر باشد «يغلق باب الإفاضة و الإجادة» باب افاضه و اجاده، جاده يعني جود کردن و بخشيدن، اين بسته ميشود. «و يبقي في كتم العدم عدد من الوجود لم يخرج إلي فضاء الكون أكثر مما وقع» فقط مجردات يافت ميشوند همين. اما اين همه موجوداتي که در عالم کون و مکوّنات هستند و ميتوانند بيشمار و نامتناهي کثرت داشته باشند يافت نميشد. اين اثر ارزشمندي است که بر حدوث مترتب است بر امکان استعدادي مترتب است «و لو انحصر الإمكان في القسم الأوّل يغلق» بسته ميشد «باب الإفاضة و الإجادة، و يبقي» و ميماند «في كتم العدم عدد من الوجود لم يخرج» خارج نميشوند «إلي فضاء الكون أكثر مما وقع» يعني فقط همان تعداد افرادي که يا انواعي که در عالم تجردات بودند. «و هو مبرهن الاستحالة فيما بعد إن شاء الله تعالي» در بعد ما روشن ميکنيم که حق سبحانه و تعالي فيضش نامتناهي است تأثيرش نامتناهي است و اين تأثير نامتناي قابل نامتناهي ميخواهد و حدوث اين ويژگي را براي اين ايجاد ميکند. بنابراين حدوث صرفاً در جهت علت قابلي کار ميکند.
«و ليس في هذه الأحكام حيص عمّا ذهب إليه المحقّقون من أهل الشريعة، و لا حيد عمّا يراه المحقّقون من أهل الحكمة القويمة؛ إنّما الزيغ في الحكم بقدم المجعولات الزمانيّة و لا نهاية القوي الإمكانيّة» حالا اين بحث را اجازه بدهيد که خارجش را اول عرض کنيم چون بحث شريفي را وارد ميشويم. هم محققين از اهل شريعت هم محققين از اهل حکمت مطالبي در اين رابطه دارند که جناب صدر المتألهين به صورت مستوفي دارد وارد ميشود اجازه بفرماييد که اين را براي جلسه بعد بگذاريم.