1403/02/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/فصل 17/
«فصل 17 في أنّ الممكن قد يكون له إمكانان و قد لا يكون» همانطوري که در جلسه ديروز ملاحظه فرموديد روز شروع اين بحث که فصل هفدهم هست اين است که در حقيقت برخي از ممکنات هستند که براي تحققشان يک امکان لازم است و برخي از ممکنات هستند که براي تحققشان دو تا امکان لازم است. آنکه براي همه ممکنات لازم است آن امکاني که براي همه ممکنات لازم است، امکان ذاتي است. حالا اگر ما نگرش اصالة الوجودي داشتيم ميگوييم اين امکان ذاتي امکان هويتي است و اگر نگرش غير اصالة الوجودي داشتيم ميگوييم اين امکان، امکان ماهوي است. ولي اين امکان که عدهاي از او به عنوان امکان ماهوي ياد ميکنند و عدهاي از آن به عنوان امکان فقري يا امکان هويتي يا امکان وجودي ياد ميکنند اين مال همه ممکنات است.
اما برخي از ديگري از ممکنات هستند که غير از اينکه نياز هست براي اينکه بتوانند از اين امکان استفاده کنند يک امکان استعدادي مضاف بر امکان ذاتي لازم است. بحث فصل هفدهم در اين رابطه است که «فصل 17 في أنّ الممكن قد يكون له إمكانان و قد لا يكون» که عدهاي هستند که دو تا امکان نياز دارند که اعم از امکان ذاتي و امکاني استعدادي است و برخي يک امکان فقط نياز است.
اين پاسخ به بسياري از سؤالات و شبهات را اين بحث ميدهد و آن اين است که اگر حق سبحانه و تعالي فاعل بالتام هست فاعل بالذات است و براي تحقق اشياء جز اراده الهي هيچ چيز ديگري نقشي ندارد چطور برخي از موجودات هستند که «من الآزال الي الآباد» هستند و برخي ديگر از وجودات، موجوداتي هستند که براي تحققشان در حقيقت اين امکان کافي نيست. اين جواب اين شبهه و اين سؤال هم در ظل اين بحث داده خواهد شد که برخي از موجودات هستند که فقط و فقط امکان ذاتي آنها در تحقق آنها کافي است. همين که ممکن بالذات بودند از آن طرف هم حق سبحانه و تعالي فاعل بالذات است و اينها يافت ميشوند که اينها معمولاً موجودات عالم اله هستند. موجوداتي هستند که در تحقق اينها نيازي به هيچ چيزي غير از امکان ذاتي نيست.
از آن طرف فاعل بالتام حاضر است از اين طرف هم قابل در محط امکان بالذات حضور دارد و همين کفايت ميکند که شيء و ممکن يافت بشود.
اما برخي از ممکنات هستند که اين امکان بالذات در تحقق اينها کافي نيست بلکه گذشته از امکان بالذات بايد امکان استعدادي هم داشته باشند. امکان استعدادي ملاحظه بفرماييد يک امر عيني خارجي است در عالم طبيعت و ماده يافت ميشود، چون همان قوه است و آن قوه حامل ميخواهد و حاملش ماده است و ماده هم با توجه به اينکه بدون صورت يافت نميشود اين مجموعه وجودات بايد يافت بشوند تا امکان استعدادي تحقق پيدا بکند. ماده بايد باشد صورت بايد باشد استعداد بايد باشد تا امکان استعدادي مثلاً يک شجر، يک حجر، يک انسان در عالم طبيعت اتفاق بيافتد. اين بحث اين است.
بنابراين در اين فصل که مرتبط است با بحث احکام ممکن بالذات ميگويند ممکن بالذات يک وقت است که فقط همين امکان ذاتي در تحققشان کافي است يک وقت اين است که امکان ذاتي کفايت نميکند. اين کليت بحث است که حالا إنشاءالله قدم به قدم جلو برويم ببينيم که چه خواهد شد؟
در پاراگراف اول اين مسئله را توضيح دادند که امکان ذاتي براي برخي از ممکنات کفايت ميکنند در تحققشان. اما بعد اضافه فرمودند که آن موجودي که امکان ذاتي در تحققش کفايت ميکند اين موجود نوعش منحصر در فرد است، چرا؟ چون از اينجا بحث امروز ما شروع ميشود چون آن موجودي که امکان ذاتي در تحققش کفايت ميکند يعني مثلاً مجردات، مفارقات، مبدئات و امثال ذلک، اينها هيچ حيثيت ماده و قوه و استعداد برايشان نيست. هيچ تکثّري و تعددي را نميشود در آنها جستجو کرد اينها فقط نوعشان منحصر در همان فرد خودشان است.
اما اين بخش از اين به بعد امکان استعدادي مطرح است که امکان استعدادي چگونه نحوه تحققش است؟ و چه مزياتي را حالا اگر اسمش را بگذاريم مزيت، تفاوتها يا امتيازاتي را ايجاد ميکند؟
ميفرمايند از بحث ديروز اينجا شروع شد که «إذ الحصولات المختلفة و التخصّصات المتعدّدة لمعنيً واحد نوعي إنّما يلحق لأجل أسباب خارجة عن مرتبة ذاته و قوام حقيقته» اگر شما حصولات مختلف ميخواهيد مثلاً ميخواهيد که انواع درختها داشته باشيد انواع انسانها با ويژگيهاي مختلف داشته باشيد همه و همه اين تعددها و تکثرها را بايد در استعدادهايشان جستجو کنيد در اسباب مختلفه جستجو کنيد در اطوار ماديشان بايد جستجو کنيد. «إذ الحصولات المختلفة و التخصّصات المتعدّدة لمعنيً واحد نوعي» اگر مثلاً يک معناي واحد نوعي مثل انسان، اين انسان اين همه افراد دارد اين همه تکثر دارد اين همه تعدد دارد، اين تعدد و تکثر سببش چيست؟ چون اگر از طرف حق سبحانه و تعالي که نگاه بکنيم ميبينيم که او ويژگيها همهاش لازم است. اگر بناست که مثلاً زيد خلقت پيدا بکند، موجود بشود، همه اين لوازم و ماده و استعداد و نطفه و رحم مادر، همه و همه نقش دارند تا اين حاصل بشود. «له مادّة حاملة ذات تغيّر، و زمان هو» اين زمان «كمّية تغيرها» اين ماده حامله «و انتقالها من حالة إلي حالة أُخري، حتّي انتهت إلي مواصلة ما بين القوّة القابلة و القوّة الفاعلة».
حکيم اصالتش هستيشناسي است اين هستي را بايد در لابهلاي همه اين حقائق جستجو بکند تا ببيند اين هستي درشت کدام است هستي ريز کدام است؟ اگر آقاي زيد بخواهد تحقق پيدا بکند چقدر شرايط مادي واقعاً لازم است؟ همه اينها بايد هستي پيدا بکنند. يکي از مسائلي که ما در بحث خالقيت و بارئيت خداي عالم داريم نگاه ميکنيم و ميگوييم که خدايي که «فلق الحبة و النوي، بارئ النسم» اين حبه چيست؟ اين نوي و هسته چيست؟ اين را خداي عالم بازش ميکند. اينکه انسان بازش نميکند. اين هسته خرما را انسان کشاورز ميکارد در زمين، تمام شد و رفت. اما چه کسي اين هسته را باز ميکند «فالق الحبة و النوي» است؟ اين است.
بنابراين در همه اينها، الآن يکي از مسائل پيچيدهاي که ما در خلقت به آن نياز داريم اين است که اين امور ريز و جريان جزئي هم در حوزه هستيشناسي بايد به آن توجه بشود. الآن جناب صدر المتألهين ميفرمايد که ما يک امکان ذاتي داريم براي اشياء و براي ممکنات، خيلي خوب. اين از نظر عقلي فهميديم. اما آيا اين کفايت ميکند براي اينکه شجر و حجر تحقق پيدا بکنند؟ ميگوييم نه. يک امکان ديگري لازم است. از نظر هستيشناسي. اين امکان چيست؟ آيا امکان عقلي است يا خارجي است؟ اين امکان خارجي است اين ميتواند جوهر است يا عرض است؟ معروض است يا عارض است؟ همه اينها بايد حساب بشود. يک مادهاي است حامل اين است اين ماده بايد با تغيير و حرمت و زمان همراه بشود قدم به قدم بياورد اين نطفه را تبديل به علقه بکند، تبديل به مضغه بکند، «فکسونا العظام» بشود بعد اينجا که آمد «ثم انشأناه خلقا آخر» که اين قصه اين قريب المناسبه است. قبلاً بعيد المناسبة است از مقطع نطفه تا به مقطع خلقت انساني از فاعل بايد مناسبت ايجاد بشود. اين مناسبت ضعيف است. چه بسا در بين نطفه و علقه و مضغه و امثال ذلک از بين برود. امکان ذاتياش هست اما امکان استعدادياش از بين رفته است و تحقق پيدا نميکند.
«حتّي انتهت إلي مواصلة ما بين القوّة القابلة و القوّة الفاعلة» تا چه بشود؟ «ليتحصّل من اجتماعهما» يعني اجتماع قوت قابله و قوه فاعله «و يتولّد من ازدواجهما» يعني ازدواج قابل و فاعل «شيء من المواليد الوجوديّة» مواليد وجوديه ميشود نبات باشد حيوان باشد انسان باشد و هر چيز ديگري که از آنها به عنوان مواليد وجوديه ياد ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، خداي عالم ميفرمايد شما اگر يک مگسي از شما چيزي را بگيرد انسان نميتواند ... اگر حق سبحانه و تعالي نباشد يکي از اين علل و عوامل مادي هم تحقق پيدا نکند چون هر چه که به تحقق و ايجاد برميگردد، موجدش خداي عالم است.
پرسش: ...
پاسخ: «و لمّا تحقّق و تبيّن أنّ الممكنات مستندة في وجودها إلي سبب واجب الوجود و القيوميّة، لكونه بالفعل من جميع جهات الوجود و الايجاد، و كلُّ ما كان كذلك استحال أن يخصّ بإيجاده و فيضه بعض القوابل و المستعدات دون بعض، بل يجب أن يكون عام الفيض، فلابدّ أن يكون اختلاف الفيض لأجل اختلاف إمكانات القوابل و استعدادات المواد».
اينکه عرض کرديم اين بحث پاسخ يکي از سؤالات و شبهات را به صورت جدي دارد ميدهد اينجاست. وقتي اين مطلب روشن شد که برخي از ممکنات براي تحققشان لازم به دو امکان است؛ امکان ذاتي اعم از ماهوي يا هويتي، و امکان استعدادي. بعد از اينکه اين را فرمودند حالا به اين شبهه و سؤال ميپردازند چرا برخي از ممکنات، چرا اصلاً موجودات ابدي هماکنون نيستند و بعداً يافت ميشوند؟ ميگويند وجود اين وجودات مترتب بر يک سلسله اموراتي است که آنها بايد تحقق پيدا بکنند و بعد آنها. ولي برخي از موجودات هستند که وجودشان مترتب بر هيچ چيز نيست فقط امکان ذاتي در تحققشان کافي است.
ملاحظه بفرماييد خداي عالم به عنوان فاعل هستي و خالق هستي نسبت به همه موجودات يکسان است ببينيد حالا از باب تقرير و تشبيه معقول به محسوس اين خورشيد دارد اشراق ميکند. خورشيد البته باز از باب تشبيه است چرا؟ چون خورشيد براي اينکه نورش به ما برسد مثلاً ميگويند هشت دقيقه طول ميکشد هر چقدر که هست. اين طول کشيدن از ناحيه اين است که اين نورش ولو سرعتش هم بالاست ولي بخاطر اين دور بودن است اما حق سبحانه و تعالي دوري و نزديکي برايش نيست که بگويند تا فيض خدا برسد طول ميکشد! نه، فيض خدا که «إذا سألک عبادي عنّي فإني قريب اجيب دعوة الداع إذا دعان» اينجور نيست که مثلاً خداي عالم اين خيلي مسئله مهمي است اينجور نيست که خداي عالم در افاضه تعلل داشته باشد و مثلاً بخواهد تا فيضش برسد از ناحيه خدا معاذالله چون او واجب الوجود است يعني به لحاظ هستي تام است و اصلاً معنا ندارد که فيض حق سبحانه و تعالي کُند بشود ضعيف بشود فلان بشود.
اين انسان است آن قابل است که بايد ظرفيت وجودي خودش را به حق نزديک بکند. چون از آن طرف فاعل تام است فاعل در حد واجب الوجودي است و هستي از او وقتي ميخواهد و اراده شد که منشعب بشود ديگه دور و نزديک ندارد همانطوري که درشت و ريز ندارد. اينکه خداي عالم ميفرمايد که اگر يک امر سياهي در بنِ صخره صمّاعي وجود داشته باشد علم خدا به آن هست دور باشد نزديک باشد بزرگ باشد کوچک باشد کلي باشد جزئي باشد همه و همه در پيشگاه خدا يکسان است. آن قدرت به حدي مطلق است به حدي واسع است که از ناحيه علت فاعلي هيچ تعللي نيست. کندي و بطء و تندي در اراده حق سبحانه و تعالي معنا ندارد. چون کارها براساس اراده انجام ميشود. فاعل شمس کاري که ميخواهد انجام بدهد، يک فاعل طبيعي است اولاً و ثانياً اينکه براساس قدرت مادي است.
حالا اگر بفرماييد که اين شمس صد برابر قدرت وجودي پيدا بکند اين هشت دقيقهاي که با ما فاصله پيدا ميکند اين ميشود صفر. چرا؟ چون قدرت وجودياش الآن اين قدر هست فاصله داريم. اما اگر به اراده حق باشد حق چون ارادهاش به نحو واجب الوجودي است به نحو «من جميع الجهات» واجب است وجوب است. وقتي وجوب بود ديگه کندي و تندي ندارد. کلي و جزئي ندارد کل و جزء ندارد ريز و درشت ندارد تنگ و تاريک ندارد. بگوييم زير صخره صماء است معاذالله، نه، اين حرفها در او نيست.
«و لمّا تحقّق و تبيّن أنّ الممكنات مستندة في وجودها إلي سبب واجب الوجود و القيوميّة، لكونه» يعني اين واجب الوجود «بالفعل من جميع جهات الوجود و الايجاد» هم در اصل وجودش واجب است هم در جهت ايجادش هم واجب است. ايجاد واجب سبحانه و تعالي، واجب خيلي حرف بزرگي است. هيچ کلامي در حکمت ... بالاتر از واجب الوجود نداريم. اين کلمه واجب خصوصاً اينکه واجب الوجود واجب الوجود «من جميع الجهات» است اين يعني پُر است حرف، کلام پُر است، بالاترين ما کلامي نداريم. آخرين حد وجودي در حکمت واجب الوجود من جميع الجهات است که هيچ جهت امکاني در او وجود نداشته باشد. «لكونه بالفعل من جميع جهات الوجود و الايجاد».
پرسش: ...
پاسخ: «و كلُّ ما كان كذلك» هر موجودي که اينجوري باشد يعني چه؟ يعني فاعل تام باشد و بالذات باشد و «من جميع الجهات» باشد «کلُّ ما کان کذلک استحال أن يخصّ بإيجاده و فيضه بعض القوابل و المستعدات دون بعض» در مقابل اين اراده بعضيها دون بعضي ندارد. خداي عالم تام است هيچ گونه تعللي در وجود و ايجاد او نيست. «و كلُّ ما كان كذلك» يعني هر موجودي را که ما اينجوري ديديم به معناي اعم «استحال أن يخصّ» محال است که اختصاص پيدا کند «بإيجاده و فيضه بعض القوابل و المستعدات دون بعض، بل يجب أن يكون عام الفيض» چنين موجودي که واجب الوجود است «في وجوده و ايجاده» در ايجادش هم واجب الوجود است يعني چه؟ در ايجادش تام است. وقتي تام بود معنا ندارد که ما بگوييم نسبت به برخي هست و برخي نيست.
پس لزوماً «فلابدّ أن يكون اختلاف الفيض لأجل اختلاف إمكانات القوابل و استعدادات المواد» اين اختلاف را ما بايد به علت قابلي بزنيم نه علت فاعلي.
«ثمّ إنَّ للممكنات طراً» براي همه ممکنات «إمكاناً في أنفسها و ماهيّاتها» پس بنابراين ما داريم جمعبندي ميکنيم. ميگويند که همه ممکنات، اعم از مفارقات و مبدئات و مجردات و ماديات همه اينها يک امکان ذاتي دارند که اين امکان ذاتي براي برخي از آنها کفايت ميکند در اينکه تحقق پيدا بکنند و بعضي نه. «ثمّ إنَّ للممكنات طراً إمكاناً في أنفسها و ماهيّاتها، فإن كان ذلك كافياً في فيضان الوجود عن الواجب بالذات عليها وجب أن تكون موجودة بلا مهلة» چرا ميگويند اين مجردات و مفارقات موجودند به وجود الهي؟ براي اينکه اينها قابليت محضشان آماده است اهليت تامي دارند. وقتي اهليت تام دارند از آن طرف هم که فاعل، تام الفاعليه است وجود پيدا ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: همين انفسها شايد نفس وجودي باشد.
پرسش: ...
پاسخ: بله عرض ميکنيم اين ماهيت در اينجا ميتواند هم «ما يقال في جواب ما هو» باشد هم «ما به الشيء هو هو» که شامل هويت هم ميشود. «فإن كان ذلك كافياً في فيضان الوجود عن الواجب بالذات عليها وجب أن تكون موجودة بلا مهلة؛ لأنّ الفيض عام و الجود تام، و أن لا يتخصّص وجود شيء منها بحين دون حين» اين موجوداتي که امکان ذاتيشان کافي است در تحققشان امروز باشند و فردا نباشند يا بالعکس نيست. «و أن لا يتخصّص وجود شيء منها بحين دو حين و الوجود[1] بخلاف ذلك؛ لمكان الحوادث الزمانية» اين «و الوجود» را حاج آقا يک تعليقهاي زدند حتماً تعليقهاش را إنشاءالله ملاحظه بفرماييد فردا منظور از اين وجود يعني عالم ماده و عالم طبيعت. در عالم طبيعت به خلاف اين مسئله است که فقط امکان ذاتي در تحققشان کافي باشد «لمکان الحوادث الزمانية».
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد هر دو فيض را خدا عطا ميکند هم فيض امکان ذاتي را هم فيض امکان استعدادي را. امکان استعدادي فيض عينيو خارجي است. آن يک فيضي است که عقلاً ما درک ميکنيم تجريري است. هر دو را خداي عالم عطا ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: بله. به اين معناست که اگر داده يعني قابليتش را داده يعني به اين معنا که ما کشف ميکنيم که قابليتش وجود پيدا کرده. ولي براي اينکه قابليت وجود پيدا بکند نياز به حرکت و زمان است نياز به تغيير است. مثلاً قابليت علقه نسبت به نطفه. الآن خدا قابليت نطفه را داده نطفه را ايجاد کرده است. براي اينکه قابليت علقه را بدهد، بايد اين نطفه حرکت بکند تا قابليت علقه حاصل بشود و بعد حاصل بشود.