1403/02/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ فصل 16/ اشارات
در بحث فصل شانزدهم که يکي از احکام ممکن بالذات هست عنوان اينکه ممکن محفوف است بالوجوبين و بالامتناعين وجوب سابق و وجوب لاحق، نکاتي مطرح بود که الحمدلله گذشت و امروز بخش پاياني اشارات اين فصل را ميخوانيم و از فردا به لطف الهي وارد فصل هفدهم ميشويم.
در بخش پاياني اشارت حضرت استاد که صفحه 307 است يک نکتهاي است که حالا ملاحظه ميفرماييد امروز بحث قابل توجهي است. از صفحه 305 است به عنوان اشاره دهم است. در حقيقت يک بحثي است که مرحوم شهيد مطهري(رضوان الله عليه) در باب کتاب اصول فلسفه مطرح فرمودند که آن مطلب ظاهراً کامل نيست و حضرت آقا اول فرمايش مرحوم شهيد مطهري را ميکنند بعد نقدي که بر کلام ايشان وارد است را.
در صفحه 305 اشاره دهم اين است که «در بخشي از مقدمهٴ مقالهٴ هشتم از مقالات اصول فلسفه و روش رئاليسم كه در واقع شرح بر بخش پاياني مقالهٴ هفتم است، دو سؤال طرح شده است:» اين دو تا سؤال همين سؤالاتي است که مربوط به همين فصل شانزدهم و نظاير آن است.
«سؤال اوّل اين است كه اگر وجود براي هر موجود ضرورت داشته باشد» همين بحث خودمان که اگر وجود براي ممکن به عنوان ضرورت بشرط محمول واجب شد آيا اين باعث ميشود که موجود ممکن واجب بالذات بشود يا نه؟ اين سؤال است که «سؤال اوّل اين است كه اگر وجود براي هر موجود ضرورت داشته باشد بايد هر موجودي ازلي و ابدي باشد، پس اگر چيزي موجود باشد هميشگي است؟» اگر چيزي يعني ممکني وجود براي او ضرورت پيدا کرد چون آن ضرورت پيدا کرد پس اين موجود ميشود موجود بالذات، واجب بالذات. و واجب بالذات هم ضروري است و هم ازلي است و هم ابدي. اگر موجودي بالذات شد وجود براي او ضرورت پيدا ميکند وقتي وجود براي او ضرورت پيدا کرد هم ازلي ميشود هم ابدي.
پرسش: ...
پاسخ: الآن سخن اين است که اگر شما براي يک موجود ممکن وجود را اثبات کرديد و بعد گفتيد که اين وجود بالذات است به جهت ضرورت بشرط محمول برايش واجب ميشود واجب مگر ازلي و ابدي نيست؟
پرسش: ...
پاسخ: اين نبود ولي واجب بالذات يعني چه؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، واجب الذات يعني موجودي که وجود براي او ضرورت داشته باشد. اين درست است که نبوده، اين مستشکل ميگويد که اتفاقاً همين را ميخواهد بگويد. ميگويد اگر شما گفتيد که اين ضرورت بشرط محمول دارد و ضرورت بشرط محمول يعني واجب بالذات. واجب بالذات يک موجود ازلي ابدي است. سخن اين است.
پرسش: ...
پاسخ: «سؤال اوّل اين است كه اگر وجود براي هر موجود ضرورت داشته باشد بايد هر موجودي ازلي و ابدي باشد» چرا؟ چون واجب بالذات است. واجب بالذات يک موجودي است که وجود براي او ضرورت داشته باشد. وقتي وجود براي يک شيئي ضرورت داشت اين شيء ازلي و ابدي است.
پرسش: ...
پاسخ: شما واجب بالذات را متوجه نميشويد؟
پرسش: ...
پاسخ: واجب بالذات يعني چه؟
پرسش: يعني هميشه هست.
پاسخ: نه، واجب بالذات يعني موجودي که وجود براي او ضرورت داشته باشد. اگر يک امري و ماهيتي وجود براي او ضرورت داشت اين معنايش اين است که اين موجود هميشه بايد باشد همانطور که هميشه بوده است. اين معناي واجب بالذات است. الآن سخن همين است، مستشکل ميگويد که حرف شما مستلزم يک امر محالي است چرا؟ چون شما وقتي گفتيد که اين ضرورت بشرط محمول دارد و ضرورت بشرط محمول يعني واجب بالذات، واجب بالذات يعني يک موجود ازلي و ابدي. اين يک اشکال و يک سؤال است.
«سؤال دوّم اين است كه اگر موجود بودن براي هر وجودي در ظرف وجود ضروري باشد، هر موجود بايد واجب باشد؟».
اين دو تا سؤال مطرح است که در قالب اشکال ما اينجا اين را بايد امروز دنبال کنيم. اين را جناب مطهري(رضوان الله عليه) ميگويند که از آن دو تا سؤالهاي جدي و پرچالشي است که وقتي مطرح ميشود يک فيلسوف را به زحمت مياندازد و جوابي برايش ندارد.
حضرت استاد ميفرمايد که اولاً اين سؤالها قبلاً هم مطرح بود و برايش هم جواب داشتند و اينجور نيست که اين سؤالها چالش چنداني را براي فيلسوف بخواهد ايجاد بکند.
الآن همچنان ما داريم حرف شهيد مطهري را ميخوانيم. «پس سؤال اوّل راجع به ازليت و ابديت و سؤال دوّم راجع به ضرورت و وجوب است و بين اين دو فرق است، زيرا ممكن است چيزي واجب نباشد ولي ازلي و ابدي باشد».
«شارح شهيد» پس اين را مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در کتاب اصول فلسفه آوردند. مرحوم شهيد مطهري در ذيل اين بحث و به عنوان شرح فرمودند که «شارح شهيد، آيت الله مطهري (رضوان الله تعالي عليه) در بارهٴ سؤال دوّم مينويسد:» حالا اينجا متأسفانه ارجاع ندادند که دقيقاً در چه صفحهاي است!؟ ولي در همان ذيل مقاله هشتم ميشود. «اين سؤال يا اشكال با سؤال اوّل فرق دارد» پس اين را ملاحظه بفرماييد.
اصل اين دو تا سؤال از مرحوم علامه طباطبايي مطرح شد. جوابي که الآن يا شرحي که الآن دارد بيان ميشود از ناحيه شهيد مطهري است. شهيد مطهري ميفرمايند که اين دو تا سؤال باهم فرق دارد. اين سؤال يا اشکال با سؤال اول فرق دارد. «سؤال اوّل اين بود كه لازمهٴ اين كه عدم بر وجود، طاري نميشود، قديم و ازلي بودن اشياء است» ببينيد اگر چيزي عدم برايش عارض نشود اين بايد يک موجود قديم و ازلي باشد. «و بر اهل فن پوشيده نيست كه ملازمه اي بين ازلي و ابدي بودن با وجوب ذاتي نيست» ممکن است يک موجودي ازلي و ابدي باشد اما در عين حال واجب بالذات نباشد. «و هر چند لازمهٴ وجوب ذاتي، ازليت و ابديت است» اگر يک موجودي واجب بالذات شد ازلي و ابدي هست اما اگر يک موجودي ازلي و ابدي بود لازمهاش اين نيست که واجب باشد. «ولي لازمهٴ ازليت و ابديت، وجوب ذاتي نيست».
پرسش: ...
پاسخ: ممکن است بالذات باشد ولي به لحاظ وجودي ازلي و ابدي باشد.
«اين سؤال نيز معضلهٴ مهمي است» اين هم همچنان بيان شهيد مطهري است. «اين سؤال نيز معضله مهمي است و هر چند مستقيماً در هيچ جا از كتب فلسفي طرح نشده» الآن عرض کردم که توجه بفرماييد که اين بيان شهيد مطهري است. جوابش را از حاج آقا ميگيرم. اين الآن بيان ايشان است.
«اين سؤال نيز معضلهٴ مهمي است و هر چند مستقيماً در هيچ جا از كتب فلسفي طرح نشده و مورد نفي و اثبات قرار نگرفته ولي هر جا كه در كتب فلسفي، حدود مطلب به اينجا كشيده، سخت فلاسفه را دچار اضطراب ساخته است» اين «توهم» که مرحوم صدر المتألهين مطرح کرده چون مثلاً چالشبرانگيز است.
«و همين مطلب است كه پايهٴ استدلال عرفا قرار گرفته» ببينيم آيا شهيد مطهري در اين رابطه تنبّه درستي داشتند يا نه؟ ميفرمايند يکي از مواردي که عرفا بر حکما در حقيقت دارند فشار ميآورند سخن همين است. ميگويد شما اگر آمديد يک موجود ممکن را به جهت ضرورت بشرط محمول واجب بالذات داشتيد، يعني چه؟ يعني يک موجود ممکني که ضرورت بشرط محمول داشته باشد اين واجب الوجود است. از بس اين شبهه مشکل است که آقايان عرفا دارند به حکما اشکال ميکنند به اينکه اگر شما وجود ممکنات را بپذيريد و اگر وجود ممکنات را بپذيريد لازمهاش اين است که همه اينها واجب باشند و لذا بياييد و دست از وجود ممکنات برداريد و همه اينها را ظهورات بدانيد.
اين مطلبي است که عرفا دارند بر حکما اشکال ميکنند. ملاحظه بفرماييد «و همين مطلب است که پايه استدلال عرفا قرار گرفته و خواستهاند از روي برهان عقلي، فلاسفه را ملزم سازند كه به مدعاي آنان كه متكي به كشف و شهود است در باب وحدت محض وجود»، يک؛ «و نفي هر گونه كثرتي از آن، اقرار كنند» آقاي حکيم! تو که معتقدي که وجودات ممکنه وجود دارند وجودات ممکنه به جهت داشتن ضرورت بشرط محمول همهشان ميشوند واجب بالذات. وقتي واجب بالذات شدند ميشوند واجب الوجود. پس شما لازمهاش اين است که با پذيرش ممکن بالذات، همه اينها را واجب بالذات بدانيد. پس شما بياييد دست از اين تفکر برداريد اصل وجودات ممکنه را کنار بزنيد و بگوييد که فقط و فقط واجب است و وحدت وجود است. ما کثرت وجود نداريم فقط يک وجود داريم و آن وجود واجب است و بقيه نمودات و ظهورات او هستند.
«و همين مطلب است كه پايهٴ استدلال عرفا قرار گرفته و خواسته اند از روي برهان عقلي، فلاسفه را ملزم سازند كه به مدعاي آنان كه متكي به كشف و شهود است» نه برهان «در باب وحدت محض وجود و نفي هر گونه كثرتي از آن، اقرار كنند؛ از اين راه كه وجود مساوي با وجوب ذاتي و وجوب ذاتي مساوي با وحدت است» گفتند هر جا که وجود باشد وجوب ذاتي است و وجوب ذاتي هم با وحدت همراه است مجموعاً ميشود وحدت وجود. دقت کنيد!
«از اين راه كه وجود مساوي با وجوب ذاتي» يک «و وجوب ذاتي مساوي با وحدت است» دو «پس وجود مساوي با وحدت است» سه.
ببينيد آقايان، مرحوم شهيد مطهري گفتند که پذيرش ضرورت بشرط محمول براي موجودات ممکنه، آنها را واجب بالذات ميکند. بعد عرفا براي اينکه حکما را در چالش جدي قرار بدهند ميگويند شما تنها راهي که داريد اين است که وجودات را از ممکنات سلب کنيد و بگوييد ما موجود ممکن نداريم فقط و فقط يک وجود داريم و آن وجوب واجب است و واحد است مابقي ظهوراتش هستند. اين يک مسئله است. از سويي ديگر هم جناب حکيم سهروردي شيخ اشراق يک چالش ديگري ايجاد کرده است.
چه ميگويد؟ «و نيز همين مطلب يكي از جهاتي است كه موجب شده شيخ اشراق به اعتباريت وجود رأي بدهد و مدّعي شود كه اگر وجود، واقعيت عيني باشد، لازم ميآيد كه وجوبِ ذاتي داشته باشد و ممتنع العدم بوده باشد». پس دو تا چالش الآن دارد براي حکيم ايجاد ميشود. قول حکيم چيست؟ قول حکيم اين است که اگر وجودات را ما براي ممکنات اثبات کنيم لازمهاش اين است که همه ممکنات واجب بالذات باشند. اين چالش است. عارف به حکيم دارد فشار ميآورد که شما دست از وجودات ممکنه برداريد نگوييد که وجودات ممکنه ما داريم، چون اگر بگوييد ما وجود ممکن داريم همه اينها را شما به واجب بالذات رسانديد. پس دست از وجود ممکن برداريد و بگوييد عالَم داراي يک هستي است بنام واجب و وحدت دارد و ماسواي او هر چه هست ظهورات اوست.
پرسش: ...
پاسخ: ظهورات ظهور هستند وجود که نيستند. ظهورات اشکال ندارد، اگر بگوييم که ظهورات هستند. آنها در باب خود ظهورات هم استدلالي دارند که بايد به آن هم توجه بکنيم. اين يک مسئلهاي است که پذيرش اين قاعده که اين قاعده را حکيم پذيرفته گفته ضرورت بشرط محمول لازمهاش واجب بالذات بودن است البته جواب قطعي را ملاصدرا داد گفته هر واجب بالذاتي که واجب بالذات الضرورة الأزلي نيست. اين واجب بالذات با واجب بالغير جمع ميشود. اين جواب را دادند. ولي حالا ببينيد ظاهراً اين جواب به مرحوم شهيد مطهري نرسيده که ايشان فرمودند که آقايان حکما را ...
اما چالش ديگري که براي حکيم در باب اين حکم ايجاد ميشود ميفرمايند که از ناحيه حکيم سهروردي است حکيم سهروردي ميگويد که من ميگويم وجود اعتباري است وجود در خارج وجود ندارد. چرا؟ چون اگر وجود بخواهد در خارج وجود داشته باشد لازمهاش چيست؟ لازمهاش اين است که واجب بالذات باشد. براي اينکه وجود اگر در خارج براي يک موجودي واجب بالذات باشد اين ميشود واجب الوجود. پس بنابراين ما بياييم وجود را از ممکنات سلب بکنيم بگوييم که وجود براي ممکنات نيست وجود يک مفهوم اعتباري انتزاعي ذهني است و موجودات در خارج يافت نميشوند. البته حاج آقا اشکال ميکند ميفرمايد که ماهيت هم
پرسش: ...
پاسخ: ميگويد ماهيت است. ميگويد آنکه اصيل است ماهيت است، من وجود ندارم. وجود مفهومي است که بر من عارض ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: ميگويد وجود مفهومي است که بر من عارض ميشوم. من چه هستم؟ من ماهيت هستم. حالا جواب ميدهند. پس اجازه بدهيد يعني کمي ذهنتان را متمرکز بکنيد کنترل بکنيد لطفاً ذهن را. اگر ما نتوانستيم جواب بدهيم به اشکال بپردازيد به فرمايشات آقايان. ببينيد بحث را، چون خود همينها اجازه نميدهد که بحث مستقر بشود تقرير بشود تحرير بشود. ما الآن براساس بيان حضرت آقا سعي ميکنيم که تحرير محل بحث بکنيم الآن يک چالش جدي است حکما در يک طرف، عرفا در يک طرف، حکيم سهروردي در يک طرف، در مقام تقرير مرحوم علامه، مرحوم شهيد مطهري اينها دارند حرف ميزنند بگذاريد ما حرفشان را روشن کنيم که چيست. بعد برويم نتيجه اگر روشن نشد، بفرماييد.
اين اشاره دهم اشاره پاياني اين فصل است. اين اشاره دهم
پرسش: ...
پاسخ: نه، ميگويند اگر شما اين حرف حِکمي و استدلال
پرسش: ...
پاسخ: الآن عارف ميگويد چنين مطلبي را که شما ميگوييد، ببينيد اصلاً الآن حرف عرفا را بگذاريم کنار. اشکال عرفا را نگاه کنيد. عرفا به قول شما ميبافند بگذاريم کنار، بسيار خوب! اشکال عارف اين است که آقاي حکيم، اگر تو وجود را براي ممکنات ضروري دانستي لازمهاش اين است که وجود ممکن بشود وجود واجب. اين را شما جواب بدهيد! حالا کاري به عارف و عرفان او نداريم.
حکيم سهروردي چه ميگويد؟ حکيم سهروردي ميفرمايد که سرّ اينکه الآن شهيد مطهري اين ادعا را ميکند ميگويد سرّ اينکه جناب حکيم سهروردي گفته وجود اعتباري است دليلش همين است چون اگر وجود بخواهد در خارج يافت بشود همه ممکنات ميشوند واجب بالذات «و التالي باطل فالمقدمه مثله». استدلال حکيم براساس فرمايش و خوانشي که جناب شهيد مطهري دارند اگر شما براي ماهيات و ممکنات وجود قائل بشويد معناي قائل شدن وجود يعني چه؟ يعني وجود براي اينها ضرورت دارد يعني اينها واجب بالذات هستند. پس ما چکار کنيم؟ دست از وجود ممکنات برداريم يا همانند عارفان بگوييد که اينها ظهوراتاند، يک؛ يا همانند نظر ما بياييد بگوييد که اينها ماهياتاند نه وجودات.
اين دو تا چالش براي حکيم ايجاد شده است. مرحوم شهيد مطهري ميفرمايند که هم عارف دارد به حکيم فشار ميآورد هم حکيم سهروردي دارد به مشائين فشار ميآورد. حضرت استاد فرمايش ايشان از اينجاست: «ولي اگر خوانندهٴ محترم آنچه قبلاً در مقام فرق ميان ضرورت ذاتي منطقي و ضرورت ذاتي فلسفي گفته شد، در نظر داشته باشد، پاسخ اين سؤال برايش روشن است».
حضرت استاد ميفرمايند که اولاً به شهيد مطهري ميگويند اينکه فيلسوف به اضطرار ميافتد نيست. جواب دادهاند. الآن فرق را شما هم اشاره کرديد که فرق بين ضرورت ذاتي و ضرورت ازلي فارغ اين مسئله است. آقاي حکيم نميگويد که وقتي وجود باري يک شيء براي يک ممکن ضرورت پيدا کرد اين داراي ضرورت ازلي ميشود. واجب الوجود آن موجودي است که وجود براي او بالضرورة الذاتية الأزلية ثابت باشد نه ضرورت ذاتيه صرف که مادام الذات برميدارد.
پس اين جواب را حضرت استاد ميفرمايند که قبلاً حکما دادند و اينجا هم داده شده است. اينکه مرحوم شهيد مطهري ادعا کرده که جوابي به آن داده نشده، اين سخن سخن تامي نيست.
پرسش: ...
پاسخ: ممکن است در جايي به اين هم استدلال کرده باشد. آن هم يک نوع استدلال است. از اينجا فرمايش حضرت استاد است که دارند جواب ميدهند فرمايش شهيد مطهري را.
«نكتهٴ اوّلي كه در گفتار فوق محل تأمّل ميباشد اين است كه اين سؤال و اشكال مورد غفلت نبوده بلكه در نوع آثار صدرالمتألهين نظير تعليقات بر شفاء و تعليقات بر حكمة الاشراق، همانگونه كه پيش از اين اشاره شد، محل بحث و گفتگو قرار گرفته است، و از جمله در سه مورد از جلد اوّل اسفار از اين شبهه ياد شده است:» اين شبهه را در سه جا در اسفار مطرح کردند. همين بحث «توهم و تنبيه» هم يکي از مواردي است که الآن اشاره ميکنند.
«اوّلين مورد در فصل چهارم از فصولي كه در احوال نفس وجود است، تحت عنوان شبههاي مستقل به اين صورت ذكر شده است كه: «فإن قيل كل وجود يكون واجباً إذ لا معني للواجب سوي ما يكون تحققه بنفسه».[1] جواب ميدهند آنجا. اگر اشکال بشود، مرحوم شهيد مطهري فرمودند که هيچ جا اين را ذکر نکردند. اينجا حضرت استاد ميفرمايد که ذکر شده. نگاه کنيد: «فإن قيل كل وجود» يعني کل وجود ممکن «يكون واجباً إذ لا معني للواجب سوي ما يكون تحققه بنفسه» اگر اين گفته بشود ما جواب ميدهيم که اينها واجب بالذاتاند نه واجب بالضرورة الأزلية، نه واجب الوجود. اين يک مورد.
«دوّمين مورد، فصل محل بحث است كه تحت عنوان «توهّم وتنبيه» به تفصيل، محل نقد و بررسي واقع شده است» توهم چه بود؟ توهم همين بود که اگر ما قائل بشويم که وجود براي يک ممکن ضرورت به شرط محمول دارد و وجود ممکن ميشود واجب بالذات، پس لازمهاش اين است که واجب الوجود بشود ممکن. همين جا توهم همين بوده و «تنبيه» همين که جواب دادند. اين مورد دوم بود.
«سوّمين مورد، فصل هشتم از فصول تتمهٴ احكام وجود است كه به مناسبت بحث از امتناع اعادهٴ معدوم، محل بحث قرار گرفته است» که ما بعداً بايد به اين برسيم «و در همهٴ اين موارد به سادگي شبهه مندفع شده است».
پس اينکه شهيد مطهري دو تا ادعا فرمودند، يک: در جايي مطرح نشده! دو: همه حکما را به سختي و دشواري انداخته! ايشان ميفرمايد که نه، اولاً سه جا تا الآن در اسفار مطرح شده است و ثانياً اينکه جواب آساني هم برايش وجود داشته است.
پرسش: ...
پاسخ: همان در منطق اين دو تا فرق گذاشته شده بين اين دوتا. در منطق فرق است بين ضرورت ذاتيه و ضرورت ازليه.
پرسش: ...
پاسخ: در منطق چون ذات را همه ماهيات ديدند، ديگه ضرورت ازلي را نگفتند. آوردند در فلسفه ضرورت ازلي مطرح شده است. اين يک نکته که در ارتباط با فرمايش شهيد مطهري بود.
«نكتهٴ ديگري كه در اين گفتار، خالي از تأمّل نيست، انگيزهاي است كه به شيخ اشراق جهت اختيار قول به اصالت ماهيت نسبت داده شده است» مرحوم شهيد مطهري گفتند که چرا حکيم سهروردي قائل به اصالت ماهيت شده است؟ بخاطر همين توهم. گفته ايشان ميگويد که اگر وجود بخواهد در خارج يافت بشود لازمهاش اين است که همه ممکنات در خارج واجب بالذات و واجب الوجود بشوند «و التالي باطل، فالمقدم مثله» پس بنابراين وجود نبايد در خارج يافت بشود. اين را گفتند.
حضرت فرمودند که حالا شايد هم اين استدلال از ناحيه حکيم سهروردي بوده، ولي نه. ميفرمايند که نوع استدلالي که مرحوم حکيم سهروردي دارند به گونه ديگري است. استدلالشان چيست؟ استدلال ايشان اين است که اگر وجود بخواهد در خارج تحقق پيدا بکند «يلزم من وقوعه و وجوده تکرر نوعه و التالي باطل فالمقدم مثله» بنابراين اگر قائل به اعتباريت وجود و اصالت ماهيت شدند نه بخاطر اين بحث ضرورت بشرط محمول است؛ بلکه بخاطر اين است که اگر وجود بخواهد در خارج يافت بشود مستلزم تکرر نوع ميشود.
«نكتهٴ ديگري كه در اين گفتار، خالي از تأمّل نيست، انگيزهاي است كه به شيخ اشراق جهت اختيار قول به اصالت ماهيت نسبت داده شده است، زيرا:
اوّلاً، مشكل شيخ اشراق از ناحيهٴ تطبيق قاعدهاي است كه آن را تأسيس نموده است» يک قاعده کلي ايشان گفته است. لذا شامل وجود ميشود وحدت ميشود و بسياري از امور ميشود. آن قاعده چيست؟ «و آن قاعده اين است كه هر آنچه از فرض وجودش تكرر نوع آن لازم آيد اعتباري است؛ زيرا او بر اين پندار است» جناب حکيم سهروردي «كه اگر وجود موجود باشد از وجود، آن تكرار نوع لازم ميآيد» يعني چه؟ يعني وقتي شما ميگوييد «الوجود موجودٌ» يعني چه؟ يعني «الوجود شيء ثبت له الوجود» پس «للوجود وجود». بعد ميگوييم اين «موجودٌ» که ميخواهد ثابت بشود اين وجود دارد يا ندارد؟ اگر اين وجود دارد «فللوجود وجود و هکذا فيتسلسل».
بنابراين وجود در خارج مستلزم تکرر نوع است. فقط در ذهن يافت ميشود اين استدلالي است که حکيم سهروردي است که «او بر اين پندار است كه اگر وجود موجود باشد از وجود، آن تكرار نوع لازم ميآيد».
پرسش: ...
پاسخ: نه، چون ماهيت يک امري است وجود بر آن عارض ميشود. ماهيت موصوف است معروض است، وجود عارض بر او ميشود. تکرار نوع نداريم. اگر ملاحظه بفرماييد وجود موضوع باشد محمولش هم وجود باشد تکرر نوع ميآيد ولي اگر موضوع ماهيت باشد و نه وجود، وجود برايش ميآيد يک وجود بيشتر نداريم.
«ثانياً، گرچه اين سؤال به صورت اشكال از ناحيهٴ شيخ اشراق بر قائلين به اصالت وجود همانگونه كه در فصل چهارم از فصول احوال نفس وجود ذكر شد وارده شده است، ليكن اوّلاً: از اين اشكال به سادگي پاسخ داده شده است» پس نگاه کنيد آقايان، مرحوم شيخ اشراق دو تا بيان دارند يک بيان در باب اعتباريت وجود است چرا؟ چون اگر وجود در خارج محقق بشود تحقق پيدا بکند «يلزم من تحققه تکرر نوعه». پس وجود در خارج راه ندارد. اين استدلال ايشان است. يک جا اشکال کرده، نه اينکه به اين استدلال کرده باشد. يک جا به حکما به مشائين اشکال کرده است گفت اگر شما قائل به وجود در خارج بشويد «يلزم» که وجودات ممکنه واجب بشوند چرا؟ چون اين وجود در حقيقت براي اين ممکنات ضرورت بشرط محمول است ضرورت بشرط محمول يعني واجب بالذات، يعني واجب الوجود. اين اشکال را کردند.
پرسش: ...
پاسخ: دو نوع بيان است يک بيان اثبات ... حاج آقا اصرار دارند بگويند که استدلال مرحوم حکيم سهروردي به اين است که اين قاعدهاي که تأسيس کردهاند در باب وجود حاصل ميشود «يلزم من وجوده تکرر نوعه» استدلال مرحوم حکيم سهروردي اين است ولي در جاي ديگر دارند اشکال ميکنند به حکماي مشاء که اگر شما قائل به وجود در خارج بشويد، لازمهاش اين است که ممکن بالذات واجب بالذات بشود.
«لکن اولاً از اين اشکال به سادگي پاسخ داده شده است، زيرا اشكال همانگونه كه ذكر شد[2] اين است كه اگر وجود بذاته موجود باشد و به وجود ديگري موجود نباشد، گرچه تسلسل لازم نميآيد ولي وجوب آن لازم ميآيد؛ زيرا مراد از واجب، بيش از اين نيست كه تحقق آن به نفس ذات آن باشد». واجب يعني چه؟ يعني آن موجودي که به نفس ذاتش موجود باشد.
«و پاسخي كه از اشكال در آنجا داده شده اين است كه در صورتي كه وجود، به نفس خود موجود باشد براي موجود شدن نظير ماهيت در تحليل، نيازمند به مبدء قابلي كه موضوع براي حمل وجود بر آن است، نخواهد بود، و ليكن بينيازي از مبدء قابلي، دليل بر بينيازي از مبدء فاعلي نميباشد» اين يعني چه؟ يعني واجب بالذات براي ممکنات با واجب بالغير جمع ميشود. يک توضيحي عرض کنيم.
ممکنات بالاخره در مقام ذات چه هستند؟ وجود براي آنها ثابت نيست «من حيث هي لا موجودة و لا معدومة» پس اين ممکنات الا و لابد از ناحيه غير بايد برايشان علت بيايد و افاضه وجود بشود. حالا که افاضه وجود شد اينها واجب ميشوند. ولي اين وجوبي که هست به جهت وجود قابلي است که وجوب دارد اما اين معنايش اين نيست که واجب بالغير نباشد. اين به جهت خودش وقتي بررسي ميکنيم وقتي او را با وجودش لحاظ ميکنيم مال خودش است. از ناحيه غير اين وجود به او داده شده است اما اين معنايش اين نيست که اگر در مرحله علت قابلي وجود دارد در مرحله علت فاعلي هم وجود براي او باشد. اين جوابي است که دادند.
«و پاسخي كه از اشكال در آنجا داده شده اين است كه در صورتي كه وجود، به نفس خود موجود باشد براي موجود شدن نظير ماهيت در تحليل، نيازمند به مبدء قابلي» است. همانطوري که ماهيت مگر نياز به علت فاعلي ندارد؟ وجود هم نياز به علت فاعلي دارد. درست است حيثيت تقييدي ندارد اما حيثيت تعليليه که دارد. اين را پس براي چه ميگويند ما يک حيثيت تقييديه داريم يک حيثيت تعليليه. ماهيت به اين هر دو حيثيت محتاج است هم ماهيت بايد مقيد به وجود باشد، يک؛ هم وجودش هم بايد از ناحيه علت باشد دو. دو تا حيثيت لازم است هم حيثيت تقييديه دارد و هم حيثيت تعليليه. ولي وجود حيثيت تقييديه ندارد اما حيثيت تعليليه که دارد. حيثيت تعليليه يعني چه؟ يعني بايد از ناحيه علت برايش وجود بيايد. پس بنابراين اين احتياج به علت براي او هست و اگرچه بعد از اينکه از ناحيه علت براي او وجود آمد ثابت است و اين وجود برايش وجود خواهد داشت.
«و پاسخي كه از اشكال در آنجا داده شده اين است كه در صورتي كه وجود، به نفس خود موجود باشد» يعني بعد اينکه ممکن يافت شد. «براي موجود شدن نظير ماهيت در تحليل، نيازمند به مبدء قابلي كه موضوع براي حمل وجود بر آن است، نخواهد بود». ببينيد آقاي ماهيت به دو تا حيثيت نياز دارد؛ يک: حيثيت تقييديه، دو: حيثيت تعليليه. حيثيت تقييديه آن يعني در مقام قابليت بايد با وجود رفيق بشود تا بتواند موجود بشود. اما وجود در مقام حيثيت تقييدي قابليت نميخواهد. وقتي از ناحيه فاعل آمد تمام شده است.
پرسش: ...
پاسخ: اصالة الماهويها اين حرف را ميزنند که به هر حال ماهيت «من حيث هي لا موجودة و لا معدومة» اما ماهيت متحيثه به حيثيت فاعل، اين است که از ناحيه فاعل وجود براي اينها ميرسد. اين حرفي است که آنها ميزنند. ايشان ميفرمايند که «و ليكن بينيازي از مبدء قابلي، دليل بر بينيازي از مبدء فاعلي نميباشد». اين مطلب اول بود.
مطلب دوم: «ثانياً: بر فرض كه اشكال مذكور پاسخ داده نشود، انكار اصالت وجود و قول به اصالت ماهيت راه گريز از آن نيست» ما حالا قول عرفا را بگذاريم کنار برويم حکيم سهروردي. حکيم سهروردي چه گفته؟ گفته که دليل براي اينکه من قائلم به اينکه وجود يک امر اعتباري و انتزاعي است اين است که اگر وجود بخواهد در خارج يافت بشود يلزم که وجودات ممکنات همهشان واجب بالذات بشوند. ميگوييم بسيار خوب، ما ميگوييم که ماهيات را شما در نظر بگيريد. اين ماهيت آيا اين ماهيات بعد از اينکه موجود شدهاند و وجود پيدا کردهاند آيا وجود براي اينها ضرورت بشرط محمول ندارد؟ دارد. پس آقاي مشاء و اشراق در اين اشکال برابر هماند.
پرسش: ...
پاسخ: فرق نميکنند. «ثانياً: بر فرض كه اشكال مذكور پاسخ داده نشود، انكار اصالت وجود و قول به اصالت ماهيت راه گريز از آن نيست» چرا؟ «زيرا اشكال بر قائلين به اصالت ماهيت نيز وارد است» چطور؟ «زيرا قائل به اصالت ماهيت، ماهيت را از آن جهت كه ماهيت است اصيل نميداند، بلكه ماهيتي را كه داراي واقعيت است اصيل ميخواند، و شكي نيست كه ماهيت اصيل، يعني ماهيتي كه داراي واقعيت است، در ظرف واقعيت، بدون آن كه اسمي از وجود برده شود، واقعيت براي آن ضروري ميباشد».
پس آقاي حکيم سهروردي شما که معتقديد ماهيت «من حيث هي هي» که واقعيت ندارد. بعد از اينکه وجود براي او آمد واقعيت پيدا کرد. ما الآن سؤال ميکنيم اين ماهيتي که الآن واقعيت پيدا کرده الآن اين واقعيت براي او ضرورت دارد يا ندارد؟ اين ميشود.
وقت تمام شد، متأسفانه تمام شد. فردا تتمه اين را و بعد إنشاءالله وارد فصل بعدي ميشويم.