درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ فصل 16 /اشارات

 

اشارات فصل شانزدهم را باهم از کتاب شريف رحيق مختوم مرور مي‌کنيم. فصل شانزدهم با عنوان اينکه هر ممکني محفوف به وجوبين است و به امتناعين عنوان گرفته و در اين رابطه صحبت شد و معلوم شد که مراد از اين وجوبين وجوب سابق و وجوب لاحق و امتناعين هم همين‌طور امتناع سابق و امتناع لاحق است و اينها از احکام ممکن بالذات است. ممکن بالذات اين حکم را دارد که محفوف به عدمين که مي‌شود امتناعين، امتناع سابق و امتناع لاحق و محفوف به وجوبين در ظرف وجود اينها تقريباً مسائل روشني بود که بيان فرمودند.

اما يک نکته‌اي در اينجا وجود داشت که چالش‌برانگيز شد و آن اين است که وجوب لاحق يک وجوب ذاتي است، چون ضرورت به شرط محمول است و وقتي ضرورت به شرط محمول در مورد وجود شد يعني محمول وجود شد و مي‌گوييم مثلاً «الشجر موجودٌ» اين وجوب لاحق يک وجوب ذاتي مي‌شود، چون ضرورت به شرط محمول است و وجوب پيدا مي‌کند. اين وجوبي که در صورت وجود ممکن به جهت وجوب لاحق براي او پديد آمده است منشأ چالش شده است که تحت عنوان «توهمٌ و تنبيهٌ» جناب صدر المتألهين مستقلاً بحث را مطرح کردند و پاسخ دادند که الحمدلله مراتب بحث را مرور فرموديد و ملاحظه فرموديد و تکرار نمي‌کنيم.

در مقام اشارات حضرت استاد به اين جهت هم بيشتر مي‌پردازند و اصلاً بنيان اين توهم را مخدوش مي‌خواهند بکنند که چه ربطي دارد بين اجتماع نقيضين و وجوب ذاتي ممکن؟ بله، اجتماع نقيضين اجتماع نقيضين است يعني وجود و عدم باهم جمع نمي‌شوند، پيامش اين است و اين چه ربطي به وجوب ذاتي دارد که ما اينجا يک تعليقه‌اي داشتيم و عرض کرديم که پيام مستقيم اجتماع نقيضين اين نيست که وجوب ذاتي محذوري داشته باشد. پيام غير مستقيمش است وقتي اين مستدل استدلال مي‌کند که اگر ما وجود ممکن را وجود ذاتي بخواهيم بدانيم و ملحوق به وجود ذاتي باشد، اين وجوب، وجوب ذاتي مي‌شود. وقتي وجود ذاتي شد، عدم برايش ممتنع مي‌شود بالذات به چه دليلي؟ به دليل استحاله اجتماع نقيضين. چون اجتماع نقيضين باطل است، پس بنابراين اين وجوبش مي‌شود ذاتي و عدم برايش ممتنع بالذات است و وقتي عدم برايش ممتنع بالذات شد وجوب وجودش مي‌شود ذاتي و اين مي‌شود واجب الوجود که اين شبهه‌اي بود که به عنوان توهم مطرح شد. جوابش را هم از خود صدر المتألهين هم ديگران حتي استادشان مرحوم ميرداماد را هم آوردند ولي جواب همان بود که جناب صدر المتألهين مطرح کردند.

يک ذيلي داشتند که اين ذيل امروز بحث ما است که ديروز عنوان ذيل را از خود کتاب جناب صدر المتألهين همين اسفار خوانديم و الآن داريم تعليقه و توضيحي که حضرت استاد در ارتباط با اين ذيل بيان مي‌کنند را مي‌دهيم.

صفحه 295 «ششم: چهارمين مطلب از مطالب مشروح كه در ذيل اين فصل آمده اين است كه هر ممكن موجودي نه تنها از ظرف وجود خود بلكه از مطلق هستي قابل سلب نيست» پس هر ممکن موجودي اگر يک ممکني موجود شد نه تنها از ظرف وجود خود بلکه از مطلق هستي قابل سلب نيست. اين ذيل را ما خوانديم که ملاحظه فرموديد. دليلش را هم جناب صدرالمتألهين همين‌طور بيان فرموده بودند صفحه 271 اين بود که «لأن ارتفاعه عن الواقع إنّما يصح بارتفاعه عن جميع مراتب الواقع و المفروض خلافه» اين را ما در جلسه قبل خوانديم.

الآن مي‌خواهيم که آن اشاره‌اي که معطوف به همين مطلب است که چهارمين مطلب است را بخوانيم. مي‌فرمايد که «چهارمين مطلب از مطالب مشروح كه در ذيل اين فصل آمده اين است كه هر ممكن موجودي نه تنها از ظرف وجود خود بلكه از مطلق هستي قابل سلب نيست» مي‌فرمايند که «معدوم نشدن» يک قاعده کلي است که دارد در چند جا مطرح مي‌شود. يکي اين است که امور مادي به هيچ وجه معدوم نمي‌شوند. چرا؟ به جهت اينکه ماده که معدوم نمي‌شود. صورت‌ها هستند که متبدل مي‌شوند. تبديل مي‌شوند ولي ماده‌شان به تعبير اساتيدمان زير دست و پاي همه اينها هست.

بنابراين يک قولي در خصوص اينکه اگر يک چيزي موجود شد معدوم نمي‌شود در ارتباط با ماديات اين مسئله است. خيلي عبور کنيم که وقت ما هم دارد مي‌گذرد.

«معدوم نشدن موجود، بحثي است كه در برخي از ديگر مباحث فلسفي، علمي و عرفاني نيز مطرح شده است، و ليكن هيچ يك از آنها با مسأله‌اي كه در ذيل اين فصل آمده هماهنگ نمي‌باشد» اين مطلب بسيار مطلب عميق فلسفي است. با ديگر مباحث فرق مي‌کند که حالا إن‌شاءالله در پايان عرض مي‌کنيم. «بلكه هر يك از آن مباحث متوجه مسأله خاص به خود است» اگر چند جا در حکمت گفتند که اگر چيزي موجود شد معدوم نمي‌شود مربوط به يک مورد خاص است، اما اين دارد مي‌گويد در مطلق هستي اين اگر چيزي موجود شد معدوم نمي‌شود. «بلکه هر يک از آن مباحث متوجه مسأله خاص به خود است، برخي از آن مباحث موارد چهارگانه اي هستند كه به اختصار در اين اشاره مورد توجه قرار مي‌گيرند. اوّل:» يکي از مواردي که مي‌خواهند بفرمايند که اگر موجود است معدوم نمي‌شود امور مادي است.

«اوّل: از جمله مباحث فلسفي كه در مورد معدوم نشدن موجود وجود دارد و غير از بحث فعلي مي‌باشد، اين است كه هيچ موجودي مادي، معدوم محض نمي‌شود.

بنابر حكمت مشاء كه هر جسم، مركب از مادهٴ اُولي و صورت مختص به خود است» در حکمت مشاء مستحضريد که اجسام مرکب از ماده و صورت هستند. هر ماده‌اي صورت مخصوص به خودش را دارد. اگر اين صورت تبديل شد رفت و صورت ديگري آمد، آن ماده با اين صورت دارد مي‌سازد. «مادهٴ اُولي كه مادة المواد ناميده مي‌شود، صرف القوة و استعداد محض است و قبول آن براي صور متبدل غير متناهي هرگز از بين نمي‌رود» ما يک ماده أولي داريم که اين ماده أولي در حقيقت الآن منتشر شده در زير دست و پاي همه صورت است. زير دست و پاي شجر، حجر، ارض، سماء، انسان، حيوان، ديو، دد، همه و همه. همه اينها ماده دارند. همه و همه اينها از مادة الأولي که هيولي است گرفته شده‌اند. هيولي آن صرف القوه است و آن استعداد محض است. اين هيچ وقت از بين نمي‌رود. «و بر اين اساس اگر چه صور، زائل شده و متبدل مي‌گردند، ولي اصل ماده محفوظ مانده و قابل زوال نيست» اين يک مورد است «اين بحث بر مبناي فلسفي مشاء و در محدودهٴ جهان مادي صادق است».

اگر گفتند که ماده از بين نمي‌رود امرش مشخص است. اين يک.

«دوم: بحث فلسفي ديگر در بارهٴ معدوم نشدن موجود، ناظر به فيض ذات اقدس اله است كه امر گستردهٴ واحد است: ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ﴾[1] » برهاني که اين مسئله دارد اين است که حق سبحانه و تعالي افاضه و فيض‌بخشي براي او بالضرورة الذاتيه است و ذاتش ذاتاً اقتضاي افاضه دارد و بنابراين افاضه حق از بين نمي‌رود، فيض حق معدوم نمي‌شود نابود نمي‌شود. ممکن است مستفيض‌ها و مواردي که در حقيقت فيض به آنها تعلق مي‌گيرد آنها از بين بروند. فيض شجر، فيض حجر، فيض ارض، فيض سماء اينها از بين مي‌روند؛ اما اصل فيض باقي است. آن ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ﴾ باقي است.

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر ما او را مطلق نگاه بکنيم خود آن فيض مقدس آن نفس رحماني و امثال ذلک خودش موضوعيت است. آن همان وجه اللهي است که «کل شيء هالک الا وجهه» آن فيض آن وجه الله است او از بين نمي‌رود. ولي متعلقات اينها در مقاطع مختلف از بين مي‌روند. «بحث فلسفي ديگر در بارهٴ معدوم نشدن موجود، ناظر به فيض ذات اقدس اله است كه امر گستردهٴ واحد است: ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ﴾».

 

«فيض الهي امر واحدي است كه همواره موجود است و داراي بخشهاي مختلفي نيست» آن اصل فيض که مختلف ندارد. اين مستفيض است که بخش‌هاي مختلف دارد. «تا آن كه همواره بخشي موجود و بخشي معدوم گردد، آنچه قسمت‌پذير و عدم‌پذير است، و گاهي از هستي بهره گرفته، و گاهي معدوم مي‌شود، مستفيض است».

پس «از باب تشبيه معقول به محسوس» شما الآن ملاحظه کنيد الآن شجر روشن است حجر روشن است انسان روشن است عرض و سماء روشن هستند، چرا؟ چون اين نور خورشيد خورده به اين ماهيات و به اين قوابل و اينها ... حالا اگر اين قوابل نباشند اين قوابل نباشند اصل اين نور که از بين نمي‌رود. اين افاضه که اشراق که هست. اين فيض مستمر الهي وجود دارد. اين «از باب تشبيه معقول به محسوس، فيض الهي را به نور خورشيد مي‌توان تشبيه كرد، كه واحد هميشگي بوده و شب و روزي براي آن قابل تصوير نيست، و ليكن اشيايي كه از آن بهره مي‌گيرند، گاه محجوب بوده و از دريافت نور محروم مي‌گردند».

«اين بحث پيش از اين در فصل چهارم از فصول مواد ثلاث كه دربارهٴ واجب از جميع جهات بودن واجب الوجود بود، مطرح شد. در آن فصل اين مطلب نيز از تعليقات بوعلي و هم چنين از اثولوجيا نقل شده» اينها نکاتي است که وقتي جناب صدر المتألهين آدم بايد دو جور حرف بزند؛ اينها سنت نگارشي است. وقتي حرف‌ها حرف‌هاي روشن و مبنايي و سخن خودشان است مطرح است. اما وقتي اگر سخن غريبي مطرح شد سخن بديعي مطرح شد، براي اينکه اين سخن به اصطلاح مستند و محکم و مطمئن بشود از بزرگان نقل مي‌کنند.

شيخ الرئيس واقعاً شيخ الرئيس است که جناب ملاصدرا هم در برخي از مقاطع حرف‌ها که عمده و اصيل مي‌شود از ايشان نقل مي‌کند. ايشان اينجا مي‌فرمايد که هم از جناب شيخ الرئيس هم از اثولوجياي جناب حالا افلاطون مي‌گويند ارسطو مي‌گويند نوافلاطوني‌ها مي‌گويند براساس تحقيقاتي که شده از آنها نقل مي‌کنند. از دو منبع نقل مي‌کند که فيض منقطع نمي‌شود. «در آن فصل اين مطلب نيز از تعليقات بوعلي» يک «و هم چنين از اثولوجيا». تعليقات بوعلي هم که مستحضريد نظرات نهايي است. در حد الهيات شفا هم نيست بلکه در حد کتاب برتر است و به حدي است که به عنوان تعليقات. ايشان مي‌گويند که اين تعليقات، تعليقات بر شفا است يعني خود جناب شيخ الرئيس که کتاب شفا را نوشته، تعليقاتي بر آن زده و آن تعليقات بر آن است. مثل خود حاجي سبزواري که منظومه را نوشته بعد شرح کرده بعد بر شرح خودش هم تعليقه زده است.

 

پرسش: ....

پاسخ: بله، حاج آقا هم به اين اذکار و دعاها و اينها هم استناد مي‌کنند.

 

«نقل شده كه: «و أعجب من ذلك أنه مما قد تفطن به في غير الشفاء» جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که بوعلي سينا در غير شفا متفطن به اين نکته شده که همان تعليقه باشد «حيث ذكر في التعليقات أن الأشياء كلّها واجبات للأوّل تعالي» همه حقائق به عنوان فيض حق اينها به حق وصل‌اند. اينها عالم گرچه «کل شيء هالک» اما وجه اله که از ناحيه اله است و عالم‌ساز آن وجه است خداي عالم از طريق وجهش و از طريق اسمائش عالم را مي‌سازد. «کل شيء هالک الا وجهه» وجه خداي عالم بيرون از ذات الهي است، يک؛ وجه است که عالم‌ساز است، دو؛ عالم از بين مي‌رود اما آن مبدأ الهي که عالم‌ساز است به عنوان وجه از بين نمي‌رود.

«حيث ذکر في التعليقات أن الأشياء کلّها واجبات لأوّل تعالي و ليس هناك» نمي‌دانم چطور در کتاب آقاي فارابي خدا را به عنوان اول تعالي مي‌گويند!؟ در تمام سرتاسر اين کتاب آراء اهل المدينة الفاضلة الأول الأول است. يعني اين‌جوري مرسوم بوده است. حالا چه عرفي بوده، چه فرهنگي بوده؟! ما در مباحث اعتقادي نام شريف الله و لفظ جلاله را به عنوان الله ياد مي‌کنيم يا مثلاً اين‌جور است. ولي به لحاظ حِکمي در حکمت اصطلاحات فرق مي‌کند. مثلاً در حکمت رايج ما چون معيار وجود به موضوعش وجود است عنوان واجب الوجود را براي واجب سبحانه بکار مي‌بريم، چون همه چيز بايد به هستي برگردد به وجود برگردد. ممکن الوجود و واجب الوجود. همه‌شان اين‌طوري هستند. ممکن الوجود، وجود بالقوه و وجود بالفعل. وجود علت و وجود فلان، همه بايد به وجود برگردد و در هستي‌شناسي که موضوعش وجود است وجود برتر مي‌شود واجب الوجود.

آنها چه فرض مي‌کردند که نام شريف و لقبي که براي حق سبحانه و تعالي مثلاً عرفان عنوان حق مي‌دهد به حق سبحانه و تعالي. «ذلک بأن الله هو الحق». اصلاً يک بحثي هم قابل توجه است که «سنريهم آياتنا في الآفاق حتي يتبين لهم أنّه الحق» الله و امثال ذلک اينها در حقيقت نمودها و مظاهر آن حق‌اند. «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم أنّه الحق» اهل معرفت اينها را دارند دقت مي‌کنند. از خود قرآن که حق سبحانه و تعالي اسم خودش را يا عنواني که برايش شايسته است را حق گذاشته است. «سنريهم آياتا في الآفاق و في انفسهم حتي يبين لهم» نه «أنه واجب الوجود». واجب الوجود چيست؟ اول تعالي چيست؟ اينها اصطلاحي که خداي عالم براي خودش انتخاب کرده است اصطلاح حق مطلق است. هر چه هم که حق وجود دارد از اوست «الحق من ربک». همه اين موجوداتي هستند به لحاظ وجودي اين است.

حکيمي که دغدغه‌اش هستي‌شناسي و وجودشناسي است مي‌گويد واجب الوجود، ممکن الوجود. عارفي که دغدغه‌اش حق است ماسوي را باطل مي‌داند «و ان ما يدعون من دونه هو الباطل» بله، باطل‌اند. نه تنها باطل الوصف و الفعل‌اند باطل الذوات هستند. اينها که چيزي نيستند. وقتي اسم قاهر حق منجلي و آشکار شد «لمن الملک اليوم، لله الواحد القهار» احدي که وجود داشته باشد همه‌اشن باطل و از بين رفته‌اند.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله اينها هم نگرش عرفاني دارند. منظور اينکه ما اگر مثلاً عرف عبادي‌مان مي‌گوييم «بسم الله الرحمن الرحيم» در همين قرآن کريم و اينها هست اينها همه مظاهر آن حق‌اند. حق وقتي در اسم جامعش ظاهر شده است مي‌شود الله. الله اسم جامع جميع جهات است. آن هويت مطلقه که حالا باز هم اين را اصطلاح عرفاني و حِکمي است آن حق که موضوع عرفان حق است، آن وقتي متجلي شد اين است. حتي مثلاً هويت مطلقه را هم از اين کريمه «بسم الله الرحمن الرحيم قل هو الله احد» که اين هويت مطلقه الله را ساخته است. بگو «هو» يعني آن هويت مطلقه الله است و احد است که اينها ظهورات آن هويت مطلقه هستند که از او به عنوان ضمير «هو» اشاره مي‌کند. «يا من هو يا من لا هو الا هو».

 

پرسش: ...

پاسخ: اينها اسماء فعليه‌اند اين اسماء دعاي جوشن کبير و اينها هستند. آن اسم جامعي که همه اسماء از آن صادر شده‌اند که اينها مي‌شوند «الحق من ربک» آن حق مطلق است.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله حق اسم که نيست. «حيث ذكر في التعليقات أن الأشياء كلّها واجبات للأوّل تعالي و ليس هناك إمكان البتة» هيچ جهت امکاني براي واجب سبحانه و تعالي نيست. واجب الوجود واجب الوجود من جميع الجهات است. اين را در فصل چهارم همين منهج دوم که مواد ثلاث است باهم بخوانديم. «و في كتاب أثولوجيا المنسوب إلي المُعلّم الأوّل تصريحات واضحة بأن الممكنات كلها حاضرة عند المبدء الأوّل» حالا اين حضور چه نحوه حضوري است؟ فرق مي‌کند. يک نحوه حضوري است که ما داريم يک نحوه حضوري است که «عند الله» است «عند المبدء الأوّل علي الضرورة و البتّ» اين «علي الضرورة و البتّ» چيست؟ همان واجب الوجود واجب الوجود من جميع الجهات است. بتّ يعني حتماً و قطعاً. البتّه يعني حتماً. «و أما ما يتراءي من تجدد الأشياء و تعاقبها و تغيرها، فهذا بالقياس إلي بعض أوعية الوجود ...».[2] اگر شما مي‌بينيد برخي از موجودات هستند که در برخي از وعاء هستند و در برخي نيستند، اينها به اشياء برمي‌گردند نه به آن حيثيت اصلي.

«در ذيل مطلب فوق حكيم متأله آقا علي نوري به اين مطلب اشاره مي‌كند كه بيان فوق غير از سخن ميرداماد است كه متفرقات از اشياء زماني، در وعاء دهر و سرمد مجتمعند» جناب آقاعلي نوري مي‌فرمايد که يک سخني را جناب ميرداماد دارند، چون ميرداماد يک نگاه متفاوتي به هستي دارند و نگاه دهري است که در حقيقت همين موجودات از دهر به زمان مي‌آيند، چون نسبت متغير با متغير را مي‌گويند زمان. نسبت متغير به ثابت را مي‌گويند دهر. نسبت ثابت به ثابت را مي‌گويند سرمد. مي‌گويند که جناب ميرداماد از آن منظر هستي را مي‌ديده و لذا بحث نفوس دهري برايشان اصل بود. اين حدوث زماني برايشان چيزي نبود، حدوث دهري بود. در وعاء دهر و يا وعاء سرمد اين موجودات هم باز وجود دارند که اين را ملاحظه مي‌فرماييد.

«سوم: بحث ديگري كه در مورد معدوم نشدن موجود است، سخن اهل عرفان دربارهٴ صور خارجيه و مظاهر اسماء حسناي الهي است»، يکي ديگر از مواردي که مي‌گويند امر موجود معدوم نمي‌شود مي‌گويند در باب صور خارجيه و مظاهر اسماء است.

«در فصّ الياسي از فصوص الحكم[3] با صرف نظر از اين كه ادريس و الياس يكي است و آيا ادريس به آسمان صعود نموده و ديگر بار به صورت الياس ظهور داشته است، اين سخن مطرح است كه اگر شيئي در قلمرو حسّ نابود شود، در محدودهٴ خيال و وهم ثابت بوده و خداوند تبارك ممكن است آن را ديگر بار به صورتي ديگر مصوّر نمايد»، اين هم از مسائلي است که آقايان حتماً در بحث معاد اين بحث خيلي کارآمد است. موجودات از بين رفتند. زيد و عمرو رفتند. شجر و حجر رفتند. اينها دوباره موجود مي‌شوند؟ بله. چطور موجود مي‌شوند؟ اينها که هيچ چيزي نيستند! وجود مثالي دارند؟ وجود علمي دارند؟ وجود خيالي دارند؟ بله. کافي است. خداي عالم به اين وجود خيالي‌شان خطاب مي‌کند «کن فيکون» تمام شد و رفت.

اينها اين‌طور مي‌گويند که اين مظاهر اگر در يک مقطعي از بين بروند در مقطعي ديگر که مقطع خيال و مثال منفصل و بعد عقل باشد حضور دارند. چون اينها حضور دارند پس مظاهر الهي موجود هستند. الآن زيد و عمرو در عالم طبيعت ممکن است از بين بروند و معدوم بشوند اما از عالم مثال که از بين نمي‌روند. از عالم عقل که خارج نمي‌شوند. همان‌ها مورد خطاب الهي شده و دوباره موجود مي‌شوند.

 

پرسش: ...

پاسخ: خيال متصل من و شماست. اين خيال عالم منفصل است موجود عيني خارجي است از من و شما قوي‌تر است. وجود علمي قوي‌تر است يا وجود عيني؟ وجود عيني مادي، نازله آن وجود علمي است. آن وجود علمي منشأ وجود ماست. حق سبحانه و تعالي به چه چيزي مي‌گويد که «إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له» اين «له» ضميرش به چه برمي‌گردد؟ به وجود علمي برمي‌گردد. آن وجود علمي منشأ وجود عيني ما است. ما اگر عين و ذهن را باهم داشته باشيم که در وعاء فکر ما است بله، ذهن ضعيف‌تر از عين است. ولي وقتي ما مثال منفصل را مي‌گوييم نه خيال. آن خيالي که اينجا مطرح است که خيال ذهني نيست. خيال عيني است.

 

«در فصّ الياسي از فصوص الحكم با صرف نظر از اين كه ادريس و الياس يكي است و آيا ادريس به آسمان صعود نموده و ديگر بار به صورت الياس ظهور داشته است اين سخن مطرح است» که چه؟ «كه اگر شيئي در قلمرو حسّ نابود شود، در محدودهٴ خيال و وهم ثابت بوده و خداوند تبارك ممكن است آن را ديگر بار به صورتي ديگر مصوّر نمايد»، آقايان، اينها يک مبناست. اين يک کليدي است دري را باز مي‌کند که براي ما خيلي از مسائل حل مي‌شود همين مطلب. همه آن چيزهايي که گفتيم معدوم شده، عيناً هم در خارج نيست. الآن وجود زيد ببخشيد خاک شده بعد آب شده بعد هوا شده بعد آتش شده بعد هيچ! «لم يکن شيئا مذکورا» بعد از صد سال «ليس مذکورا».

 

پرسش: ...

پاسخ: به يک نحوي. حالا اصل مُثُل مثل عقول عشره. ما نمي‌توانيم بگوييم عقول عشره هست يا نيست. دليل مي‌خواهيم. ولي اصل عقل را نمي‌توانيم انکار بکنيم. اصل يک وجود مجرد فرد عقلاني را نمي‌توانيم منکر شويم. حالا اين به صورت مُثُل باشد يا غير مُثُل باشد يک بحث ديگري است.

 

«صدرالمتألهين در بحث اعادهٴ معدوم، از سه راه به بحث مي‌پردازد: يكي راه فلسفي و ديگر راه عرفاني و سوّم راهي كه اهل كلام و تودهٴ فلاسفه آن را طي كرده‌اند[4] »، اين راه راه عرفاني است که الآن بيان شده است که خداي عالم به مظاهر برتر اينها که مظاهر مثالي و عقلي‌اند خطاب مي‌کند و اينها را موجود مي‌کند.

«صدرالمتألهين در آنجا براي حل مسأله، به مختار اهل عرفان اشاره كرده و مي‌گويد: «هذا تحقيق الكلام في هذا المرام علي ذوق أرباب العرفان و وجدان أهل الإيقان» خيلي اين حرف شريف است. در گذشته بحث‌هاي اعتقادي اولويت اول بود. يا خداپرست بودند يا مشرک. الآن نه مشرک‌اند نه خداپرست. نه کافرند نه! اينها الآن مهم نيست. در جهان امروز آنچه که مهم نيست اعتقاد است. در جهان امروز ايمان و باور و اعتقاد مهم نيست. تو چگونه زندگي مي‌کني؟ زندگي بايد چگونه باشد؟ لذائذ تو غرائز تو حقوق بشر تو اينها الان مهم است. در آن زمان دغدغه اولي و آخري واقعاً مسائل اعتقادي بود. شرک و توحيد دو جريان عام انسان آن زمان بود. حالا مشرکين مي‌رفتند به سراغ اصنام و اوثان و عبده شمس و قمر مي‌شدند و موحدين هم عابدان عندالله مي‌شدند.

حالا وسائل زندگي و اينها امر بالتبع بود. اما الآن آنها رفته است خدا هست يا نيست را ما کاري نداريم معاذالله! اينها اصلاً رخت بربسته است. ما بايد ببينيم که چگونه زندگي بکنيم؟ خرج خودمان را چگونه در بياوريم؟ چگونه بتوانيم لذائذ و غرائز خودمان را تأمين کنيم؟ ما که شصت هفتاد سال زنده نيستيم، تمام مي‌شود و انسان پودر مي‌شود! همان اعتقاد قبلي که «و يهلکنا الا الدهر نموت و نحيي» الآن اين‌جوري است الآن کسي بر اساس اعتقاد زندگي نمي‌کند. حالا يک عده از اقلين هستند. ولي فضاي عمومي را اومانسيم اين کار را کرده است. کليسا اين کار را کرده، مردم را بدبخت کرده از دين جدا کرده است. کليسا گفته که انسان چيست؟ نگرش‌هاي انسان چيست؟ مباحثي که انسان آن زمان داشت به آن اعتنا کرد.

در يک جايي اتفاقاً بحث اين‌جور مطرح کرديم که اگر واقعاً زمان پيشاسقراطي اجازه مي‌دانند کليسايي‌ها يا حتي سنت‌گرايان آن عصر چون بعدش حتي بعضي از اينها قبل از کليسا بوده، قبل از مسيحيت بود، اينها چکار کردند؟ اينها در جريان انسان و اينکه انسان بخواهد محور برخي از امور باشد را در حقيقت با آن مقابله مي‌کردند. با اعتقادات سنتي خودشان بودند و هر کسي که با اين اعتقادات مي‌جنگيد را در حقيقت معارضه مي‌کرد را با او مي‌جنگيدند در حد تفتيش عقايد و در حد اعدام و آن‌جور مسائل آنچناني واقعاً بود.

اين چه شد؟ محصول اين کار چه شد؟ اين شد که اجازه ندادند که آنچه را که باور به اصطلاح عقل بشر هست و ساخته عقل بشر است به ميدان بيايد. لذا علم هنر مسائل اجتماعي مسائل حقوقي و اخلاقي و سياسي نيامده به ميدان. شما ملاحظه بفرماييد آنچه را که از ناحيه دين مبين اسلام عزيز ما قرآن آمده اين‌گونه از امور را به عقل بشر سپرده است. حاج آقا به زيبايي مي‌فرمودند که خدا نکند که «يا ايها الذين امنوا» چگونه مضاربه بکنيد! «يا ايها الذين امنوا» چگونه بيع بکنيد! خريد و فروش همين است، مضاربه و مساوات همين است، تجارت همين است. همين را به قل بشر دارد انجام مي‌شود. همين را دين مي‌آيد اصلاح مي‌کند تصحيح مي‌کند نقد و اشکال مي‌کند. نه اينکه شما بياييد کلش را ويران بکنيد و بعد يک چيز ديگري بسازيد.

عمده مسائل در اين‌گونه از فضاها امضائي است و نه تأسيسي. ما در مسائل عبادي و فقهي خودمان يعني فقه عبادي‌مان همه‌اش از اول تا آخر تأسيسي است اينها که حقيقت شرعيه دارند. نماز و روز و خمس و زکات، حج و جهاد، امر به معروف و نهي از منکر اينها همه‌شان داراي حقيقت شرعي هستند و شارع حيثيت تأسيسي دارد ايجاد کرده است.

اما مابقي امور را به خود عقل بشر واگذار کرده است. حتي در زمان خود انبياء و خود نبي گرامي اسلام اين‌گونه از امور به عقل بشر واگذار شده است. اين آقايان اصولي هم مي‌گويند که ما مي‌بينيم که عقلاء اين کار را مي‌کنند بناي عقلاء اين است و در مرعي و منظر امام واقع شده عدم ردعي وجود ندارد پس حجت است. همين که عدم ردع بود حجت است. ما الآن خبر واحد را براي چه حجت مي‌دانيم؟ مي‌گوييم که در مرعي و منظر امام است و ردعي نشده است. الآن اين همه کارهايي که دارد بشر انجام مي‌دهد ردعي نشده است. ما اين را بايد اهتمام بدهيم و ارزش بدهيم.

اگر آن گذشته قبل از رنسانس و قبل از قرون وسطي و بعد از آنها اجازه مي‌دادند که بشر از نظر علمي و ابتکارات فني خودش به لحاظ مسائل اجتماعي مسائل اخلاقي تربيتي اينها را رشد کند دين به مراتب قوي‌تر ارائه مي‌شد. به لحاظ مسائل علمي ما الآن صد سال است که يک مقداري کم‌کم علم پيشرفت کرده و زندگي ما اين‌جوري شده است. صد سال پيش را ملاحظه کنيد زندگي چگونه بود؟ در چه فقر و فلاکتي مردم بودند؟ يک دانه برق توليد شد چه اتفاق عجيبي افتاد؟ اين صنايع فراوان زندگي مردم را متحول کرد. مگر شريعتي يا ديني آمده اين کار را کرده؟ يا بلکه متدينين نه دين، متدينين با اينها مقابله کردند! با همين بلندگو مقابله کردند! با همه چيز! اينها را به عنوان مظاهر تمدن غرب و تشبّه به عالم شرک و امثال ذلک دارند تلقّي مي‌کنند معاذالله. و بشر را عقب انداختند. دين بشر را عقب نيانداخت. اين کليساها و اين‌گونه از مراکز هستند که بشر را عقب انداختند. دين عقب نيانداخت. دين دست بشر را در اين زمينه باز کرد امکان به آنها داد تشويق کرد و گفت برويد دنبال کارتان.

اگر گفته که «فامشوا في مناکبها»، گفت: «سخر لکم ما في السموات و ما في الارض» کم اين‌جور حرف‌ها است!؟ چقدر گفته «سيروا في الارض سيروا في الارض» سفر کنيد!؟ اينها مال کيست؟ اين «سيروا في الارض» يعني گفته که بيا من دستت را بگيرم اينجا برو اينجا برو اين کار را بکن!؟ برو آسمان برو زمين برو تهِ اقيانوس برو اوج کهکشان برو همه را بررسي کن، برو زندگي‌ات را بساز. ما بگوييم که اگر کسي با هواپيما سفر کرد، امام مجبور شد خدا رحمتشان کند که ما با مظاهر تمدن که مخالف نيستيم ما با توحّش مخالفيم. اين صنعت‌ها اين تکنولوژي‌ها اين پيشرفت‌هاي علمي اينها همه براساس عقل است. دين که نيامده حديثي ما نداريم روايتي آيه‌اي نداريم که اين‌جوري برق بگيريد، اين‌جوري انرژي هسته‌اي بگيرد و فلان کنيد. اينها را همين‌ها دارند انجام مي‌دهند.

دين اصلاً به اين امور کاري ندارد. آمدند حوزه امر الله را به جوري حاکم کردند که حوزه امر الناس وجود ندارد. هر کجا شما الآن دست بگذاريد مي‌بينيد که امر الله آنجا دارد کار مي‌کند امر الناس نيست. حوزه امر الناس بايد به امر الناس و حوزه امر الله بايد به امر الله. بله، در ارتباط با ارتباط انسان با خدا نبايد از جاي ديگر استفاده بکنيم. کاملاً بايد اين‌جور باشد.

مثل اينکه باز امروز هم به اينجا نرسيديم.


[1] قمر/سوره54، آیه50.
[2] ـ اسفار: ج1، ص9 ـ 128.
[3] ـ شرح فصوص الحكم، قيصري: ص425.
[4] ـ اسفار: ج1، ص6 ـ 355.