1403/02/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ فصل 16 /اشارات
بحث در اشارات فصل شانزدهم هست. گاهي اوقات اين توهمها و شبهاتي که ايجاد ميشود شايد خودش مستقيماً ارزش ذاتي چنداني نداشته باشد ولي مباحثي که از پس اين شبههها و جوابهايي که برايش ميآيد خيلي قابل توجه است و خدا سلامت بدارد حضرت استاد را که در اين اشارات هم نکاتي را مطرح ميفرمايند که ما باهم پيش ميرويم و اينها آخرين دستآوردهايي است که نسبت به مباحث فلسفي آمده است.
حوزه اگر واقعاً بيدار باشد تحقيقاتي را که اخيراً آخرين مراحل انجام شده در همين زمينهها فقه و اصول و فلسفه و کلام و تفسير اين را بهره ميبرد. الحمدلله بخش قابل توجهي از حوزه هم امروز متوجه دانش قرآن و تفسير شدهاند و تفسيري که خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبايي مبنايش را نهادند و بنيانش را واقعاً با استواري تام در اين کتاب شريف الميزان ايجاد کردهاند و الحمدلله بلافاصله هم حضرت استاد هم به لحاظ زباني بياني قلمي اين را تبيين کردند به تفسير تسنيم تبديل شد اين الآن واقعاً يک ذخيرهاي است يک گنجيهاي است براي حوزههاي علميه. مخصوصاً حوزه قم در همه زمينهها حالا اين که تفسير است فلسفهاش هم همينطور. عرفانش هم همينطور.
دستآوردهايي که الآن از اين رهگذر براي حوزههاي علميه و براي اساتيد و محققان و پژوهشگران اين حوزه ايجاد شده کم نيست. در همه زمينهها آدم بايد جلو برود. الآن فقط من به جهت اهتمام زيادي که به اين تفسير حضرت استاد دادند و تفسير تسنيم به لطف الهي الحمدلله جلد 73 منتشر شده و الآن جلد 74 اگر خدا بخواهد براي انتشار آماده ميشود اينها انصافاً يک کار علمي فوق العاده به همراه عنايتهاي الهي است يک کار تفسيري عادي نيست واقعاً قطعاً آقايان همه دوستان هم شاهد هستند که اين بدون عنايت الهي نميشود کار تفسيري در اين سطح انجام بشود.
خداي عالم تفضلي دارد نسبت به جريان حوزه و به هر حال اين دانش و رشته و شخص ايشان و الحمدلله تفسير تسنيم نه به عنوان تفسير تسنيم، واقعاً معرفت اصيل و صحيح قرآني در کنار تفسير تسنيم ميتواند خيلي سرمايه براي کشور براي همه قرآنپژوهان و کساني که ميخواهند چون با توجه به اينکه متأسفانه يک افکار صحيح و خيلي منزه از شبهات و شوب مسائل ديگر بخواهد پيدا بشود خيلي کم است و الحمدلله شما از اول تا آخر اين تسنيم را که شما ملاحظه ميفرماييد ميبينيد که مباحث علمي متوجه به خود بحثها و ناظر به ساير کتب تفسيري و قطعاً فرق بين تدريس و تحقيق خيلي زياد است.
لذا حوزههاي علميه بايد مغتنم بشمارند بايد بيايند جلو و محققين اهتمام داشته باشند بنده که به جهت همين بحث مرکز تخصصي تفسير و فلسفه بالاخره تا يک حدي با اين مجموعه ارتباط دارم اين را احساس ميکنم که واقعاً طلبههاي فاضل بالاخره با توجه به اين دستآوردها و تحقيقات جديدي که در عرصه اين علوم شده خيلي فضاي فکريشان متفاوت است در گذشته واقعاً اينجور نبود. فهم اينجور مسائل تفسيري و فلسفي و اصلاً مسئله عقلي به اين صورت واقعاً نبود و باز عرض ميکنيم که خطشکني مرحوم علامه طباطبايي در مسائل عقلي حالا کاري به مباحث فلسفي نداريم اينکه ايشان برهان را استدلال را عقل را به عنوان يک منبع معرفتي مطرح کرده و به آن اهتمام داده و در همه اين سطوح الآن اين کتاب منزلت عقل به اين راحتي نوشته نميشود. اين خيلي کار ميخواهد از نظر اجتماعي بايد خيلي ذهنيت آماده بشود تا به يک ايده اينچناني آدم برد و يک کتابي در اين سطح بخواهد توليد بشود.
لذا ما چون کارمان هم همين است و رشتههاي علميمان هم هست بايد اينها را ترويج کنيم تبيين کنيم تبليغ کنيم در بحثها و درسها و اينها. در همين گفتگوها و محاظرات و مفهومات اينها را مطرح بکنيم تا جامعه علمي به اهميت اينجور مسائل توجه داشته باشد. هيچ ترديدي نميشود کرد که حوزه پنجاه سال قبل با الآن يک تفاوت جوهري دارد به لحاظ مباحث فکري و نگرشهاي برهاني و عقلي و هيچ ترديدي هم نيست که بنيانگزار اين جريان مرحوم علامه طباطبايي بودند و باز هم هيچ ترديدي نيست که استمرار بخشنده و ادامه دهنده اين مسير حضرت آقا بودند که به لطف الهي در همه صحنهها حتي در سنگر نماز جمعه هم که بودند بحثها را عقلي و برهاني و استدلالي و اينجور با اين زبان مطرح ميکردند که امروز خيلي متفاوت شده حوزه ما با حوزه پنجاه سال قبل. نوع نگاههايي که الآن از حالا نميگوييم در متن حوزه راه پيدا کرده نه! هنوز فاصله دارد. ولي بسياري از افرادي که دارند کار ميکنند قلم ميزنند و تدريس ميکنند و امثال ذلک، نميتوانند از نگاه عقلي دور باشند جدا باشند و منهاي آن تفکر عقلي باشند.
الآن ميتواند کسي تفسير بنوسيد و تفسير الميزان را و تسنيم را نبيند؟ اين شدني نيست. جايي کار قرآن ميخواهد انجام بدهد يک آيهاي را مثلاً تبيين بکند، يک حکم فقهي را يا حکم کلامي را يا حکم اخلاقي تربيتي را يا حکم اجتماعي و سياسي را بدون مراجعه به الميزان و تسنيم ميتواند؟ هيچ وقتي ارزشي ندارد. آن تحقيقي که مبتني بر اين دستآوردهاي عظيم علمي نباشد اصلاً کسي به آن نگاه نميکند. سرّ اينکه اين کتابها الآن مرجع شده رفرنس پيدا کرده و به آن مراجعه ميکنند براي اينکه ميدانند يک کسي که بخواهد در مسائل سياسي اجتماعي حرف بزند امروز بدون نگاه به الميزان هرگز خريداري ندارد. اين خيلي مهم است يعني چه؟ يعني اين تغيير دادن انديشه است بنيادين! قبلاً تا قبل از اين راجع به مسائل سياسي اجتماعي، مسائل اخلاقي تربيتي، مسائل حقوقي، مطالبي مينوشتند ولي محدود بود به همان کتابهاي قديم و اينها.
اما الآن اين نگاه عوض شده است. اين تحول فکري منشأش اين مسير فکري است که خدا رحمت کند مرحوم علامه را که ايجاد کردند و دارد ادامه پيدا ميکند.
ما هم به نوبه خودمان سهمي داشته باشيم در همين گفتگوها در اين پيشرفت اين دانشهايي که اينها تلاش کردند به اين راحتي که نيست. يکي از اين آقايان اساتيد فنّيهايي که رشتهاش هم کامپيوتر بود چند بار به من گفت که اصلاً من نميتوانم تصور کنم که يک درسي چهل سال قبل شروع شده باشد بلاانقطاع در تمام اين چهل سال اين درس گفته شده باشد بعد تحقيق شده باشد بعد کتاب بشود. اين اصلاً نميشود. يک درسي يک تِرمي و سه تِرمي گفته ميشود اما چهل سال به استمرار با اين اتقان و با اين دقت و با اين اهتمام اين لطف الهي است. گفت من در تصورم نميگنجد چنين چيزي در غرب و شرق و امثال ذلک.
حالا که خداي عالم بدون ترديد خداي عالم تفضّلي اين چناني کرده ما بايد خودمان قدردان باشيم هم خودمان در اينگونه از بحثها را بيابيم هم در بيانات خودمان در تبعيضها در جلسات در مباحثاتي که داريم اين حرفها را بگوييم. گفتن اينها و بيان اينها تبليغ کسي نيست تبليغ علم هم نيست. بدون اين ما الآن عاجز هستيم. يعني بدون ترديد بدون نگاه به الميزان و تسنيم در حوزه معارف قرآني سخن گفتن يعني هيچ. حالا تا قبل از اين مثلاً حداکثر به مجمع و تبيان و اينها مراجعه ميکردند و حداکثر محصول آن حرفها بود. آنها هم که مراجعه ميکردند که خودشان صاحب ابتکار نبودند صاحب فن تفسير که نبودند.
بعد هم ملاحظه بفرماييد آقايان تفسير چيزي نيست که مثلاً خيلي دارند ترجمه قرآن ميکنند. مگر شما ميتوانيد کسي بتواند ترجمه قرآن بکند؟ حالا اگر کسي مثلاً بيانش خوب است يا قلمش خوب است که نميتواند ترجمه بکند. ترجمه قرآن الآن ما هر چه خدمت حاج آقا ميگوييم، ميگويند نه نه نه! ترجمه خيلي سختتر از تفسير است. يعني حاج آقا ميگويد من جرأت ترجمه ندارم. مگر هر کسي ميتواند ترجمه قرآن بکند؟
در اين مسائل هم همينطور است خيليها همينجور بيگدار به آب ميزنند و ميآيند يک حرفهايي ميگويند مطالبي ميگويند و امثال ذلک. تفسير يک علم است يک تخصص است يک تخصص فوق العادهاي هم هست. يک تخصص مجموعه است يعني به اصطلاح کمپلکس است هم بايد متکلم باشد هم اديب باشد هم فيلسوف باشد هم عارف باشد الآن اين هم از آيات عرفاني قرآن را چه کسي ميتواند تفسير بکند؟ شما برويد ترجمه بگذاريد و چند تا جملهاي کنارش بگذاريد که تفسير نميشود. مبنا ميخواهد. مبناي عرفاني ميخواهد مبناي فلسفي ميخواهد. من الآن بحثهايي که به فراخور دارم ميبينم هيچ! چقدر فلسفه نقش دارد در اينکه يک تفسير شايستهاي نسبت به آيات مرتبط اگر کسي فقيه نباشد ميتواند آيات الأحکام را بگويد؟ الآن حدود پانصد آيه در قرآن در ارتباط با احکام است. اگر کسي فقيه نباشد ميتواند اين حرفها با بزند؟ يا بايد مثل برخي از بزرگان که سهو قلم شده بيايند بگويند که آقا، مثلاً خداي عالم در مقام تشريع نبوده در مقام اصل کلي بوده که برخي گفتند و اين حرف ناصوابي است که حاج آقا در اظهاراتشان بيان فرمودن که با اين حرف کلاً بگذاريم کنار. کلاً قرآن در عرصه فقه حضور ندارد. يک اسمي فقط از قرآن وجود دارد. اما اين اطلاقات اين عمومات اين معارف اصلاً جدي نيست. خيلي خيلي شما ملاحظه بفرماييد وقتي حتي مرحوم سيد که نتيجه فقه است وقتي ميخواهد بنويسد اگر مثلاً يکي دو تا آيه را بياورد آن هم تيمّناً و تبرّکاً.
ولي حاج آقا اينجا بحث قضا و شهادات را داشتند سه چهار روز چهار پنج روز فقط آيات کلي را ميفرمودند. آدم بگويد از «يا داود» مثلاً «فاحکم بين الناس بالعدل» از اينجا شروع کردند که بحث حکم و قضاوت و داوري، حکومت حالا بجاي خود. از حکم از حَکم بودن به حاکم بودن رسيدند. اينجوري است.
اين نگاهها خيلي نگاههاي شريفي است و معناي جري و تطبيق. يک بحثي در تفسير هست تحت عنوان جري و تطبيق. اينها يک برداشتي از آن هست يک برداشت سنتي است که مثلاً اگر ببخشيد از درس فاصله گرفتيم حالا من اين جمله را عرض کنم! اگر مثلاً در مقام تطبيق آيهاي بيان شده است که مثلاً اين متعلق آقا پيغمبر است يا ائمه است يا مثلاً راجع به آن مسئله است، اين مراد از جري و تطبيق يعني اين که مثلاً منطبق ميکنيم اين آيه را بر اين مورد بر اين شأن بر اين شخص. اما معناي ديگري که از جري و تطبيق فهميده ميشود اين است که ما بايد معارف الهي را احکام الهي را حقوق الهي را به زمانمان جاري بسازيم. جري و تطبيق يعني اينکه اين معارف را به تعبير امروز بروزرساني کنيم و منطبق بکنيم با جريان روزمان. چرا حاج آقا واقعاً با اضطراب واقعاً با لرزش پريروز در درس خارج فقهشان فرمودند که ما تضرع ميکنيم که امام زمان(عليه السلام) بيايد براي خيلي از امور، از جمله اينکه بسياري از مسائل ديني براي ما روشن نيست. بعد مسائل همين فقهي را مطرح کردند.
ما چطور ميتوانيم باور کنيم که يک خانمي که الآن در حد يک آقاي در دانشگاه در حوزه استاد شده فلان شده بگوييم شهادت ايشان نصف شهادت مرد است؟ ما چطور ميتوانيم بگوييم؟ الآن «علي رؤوسنا و علي أعيننا» ولي واقعاً چطور ميشود باور کرد؟ در گذشته ممکن بود باور کنيم؟ براي اينکه «لتذکر احديهما علي الأخري» اينکه بايد ... ولي الآن در صحنه هستند شما جامعه بانوان و نسوان را آورديد در صحنه. الآن ميخواهيد بالاترين سمتها را به آنها بدهيد. بعد بگوييد شهادت تو به اندازه آن است؟ ديه تو به اندازه آن است؟ يا امثال ذلک. خود حضرت آقا فرمودند که ما ميلرزيم واقعاً و اضطراب داريم، براي اينکه اين احکام براي ما روشن نيست. اين جري و تطبيق يعني همين که ما براي بروزرساني مسائل قرآني و مسائل ديني و احاديث و روايات معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) اينکه شريف است «علي رؤوسنا و علي اعيننا» اما اين را بايد به روز برسانيم بياييم بگوييم که آقا، حلال است. آقا فرمودند که نه، «حلال محمد حلال الي يوم القيامة» ولي اگر آمديم و گفتيم که اين مال آن موضوع بوده مال زمان عشيرهاي بوده مال قوم قبيلهاي بوده آن تا «الي يوم القيامه» اگر زندگي عشيرهاي باشد اين احکام صادق است و وجود دارد.
پرسش: ...
پاسخ: بله ميگويند کل اينگونه از مسائل براي اگر يک زندگي عشيرهاي باشد مثل همين ديه بر عاقله. الآن ميتوانيم بپذيريم؟ احدي از شما بگويند پسرعموي شما در آنجا تصادق کرده شما بايد ديهاش را بدهيد. چهجوري ميشود؟ اصلاً ميگويند که اين حکومت اسلامي از روز اول تا الآن يک دانه قتل خطأي صادر نکرده است. تبديلش کرده به شبه عمد. چرا؟ بسياري از مسائل هم همينطور است. حالا حاج آقا اين را ميفرمايند که بايد اين را ما در حوزهها مطرح بکنيم حوزهها راجع به آن بحث بکنند حکمش را ما از شارع مقدس ميگيريم. تعبيري چه بسا خود همينها بحث کردنها و گفتگوها بالاخره از ناحيه بزرگان دين يک فرجي حاصل بشود و يک فهمي ايجاد بشود واقعاً. بسياري از مسائل ما همينطور است.
بنابراين بحث جري و تطبيق اين نيست که ما منطبقش بکنيم فقط به گذشته بگوييم اين مثلاً مال زمان پيغمبر منتطبق بر آنبوده اين آيات راجع به آنها است. آنها بود به سلامتي بجاي خود. اما ما جري و تطبيق يعني اين است که «إن هذا القرآن يجري مجري الشمس و القمر» امروز دارد ميتابد چه چيزي را روشن ميکند؟ ديروز ميتابيد يک سرزمين را فلان. امروز دارد چه زمينههايي را روشن ميکند؟ چه بافتهايي را براي جامعه دارد روشن ميکند؟
به هر حال حالا بحث امروز همينجور يک کمي طولاني شد ولي فلسفهاش اين است که ما در حقيقت اين اشارات و لطايفي که حضرت استاد در پايان هر فصلي مطرح ميکنند براي اين است که مطالب آن فصل جري و تطبيق داشته باشد به زمان خودمان نکات و شبهات و توهمات و اوهام عصر خودمان را بتواند حل بکند و در عين حال عمق بيشتري را به بحثهايمان بدهد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا آن هم به هر حال هست بايد ديد که آدم سير بکند در انديشه ايشان اين سير در انديشه ايشان نشان ميدهد که آيا اين آخرين حرفهاست يا حرفهاي ديگري هم بعدش بوده يا نه؟
پرسش: ...
پاسخ: برخي از مسائل واقعاً مانع است مثل اجماع. مثل شهرت فتوايي. چه کسي ميتواند الآن اجماع را بشکند؟ خيلي از مسائل هست الآن اين حاج آقا ميگفتند که تعبيرشان اين بود که ما بايد گوش اجماع را بگيريم بياوريم پايين و دست عقل را بگيريم ببريم بالا اين حرفها در حوزه بايد مثل يک مور اينها را خوب تلقي ميکرد. تعبير حاج آقا اين بود که بايد گوش، الآن خيلي هستند که نظراتشان فرق ميکند اما از ترس اجماع حرف نميتوانند بزنند. از ترس شهرت فتوايي که نميتوانند حرف بزنند. اينگونه از مسائل و مباحثي ديگر. بحث در روايات «حلال محمد صلوات الله و سلامه عليه حلال الي يوم القيامة» شما که نميتوانيد دست بزنيد شما که نميتوانيد شاهد محکمه را دست بزنيد، شما که نميتوانيد احکام زن و مرد را که فرق ميکند با اين حرفها، چکار ميشود کرد؟
پرسش: ...
پاسخ: همين است اين حرفها همين است که بله. حاج آقا اين بحثها را بردند به ...
پرسش: حاج آقا بايد سنتشکني بکنند ...
پاسخ: سنتشکني ميکنند إنشاءالله. اين کارها را دارند انجام ميدهند
پرسش: ...
پاسخ: نه، ببينيد حالا که تا اين حد مطرح شده همين حد را بايد مغتنم شمرد و آورد به صحنه و اين شواهد و قرائن را طلبهها بحث بکنند. در حوزهها گفته بشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، الآن ببينيد با آمدن امثال حاج آقا که اين حرف را دارند ميزنند خود اين اصلاً يک سدشکني است. خود اين ساختارشکني است. خود کسي که فقيه است و سالها در اين فقه زحمت کشيده آثار فراواني داشته اينجور متضلع است اينجور متعبد است و در عين حال ميگويد که آقا اگر زماني زندگي عشيرهاي بود و الآن زندگي دولت و ملت شده و شهروندي شده، زندگي فرق کرده است. آن زماني که امام هم گفته بود که زمان و مکان در اجتهاد فرق ميکند چقدر عليه ايشان در حوزهها حرف زده شده؟ حرف هست. فرمودند حاج آقا که يک عده بايد فدايي هم بشوند. بايد شوند، مگر خود ملاصدرا فدايي نشد؟ مگر تبعيد نشد؟ اين حرفها را دارد واقعاً.
ولي مثل حضرت استاد با نهايت احتياط دارد اين حرف را ميزند. واقعاً آن چيزي که براي بنده ميگفت در اتاق و منزل، با آن چيزي که فرمودند فاصله دارند خيلي. ولي نميشود گفت. اما همين مقدارش هم مغتنم است. اگر ما واقعاً زمان و مکان را دخيل بدانيم باعث تغيير در فهم اجتماعي بدانيم وگرنه ما به تعبيري باز هم حاج آقا چه تعبير تندي داشتند دلال فقه نباشيم. دلال فقه بودن اين است که مرحوم سيد اين را گفته مرحوم شيخ اين را گفته مرحوم آخوند اين را گفته در عصر فلان بوده، اين ميشود دلالي. دلالي است. مرحوم آقا ضياء اينجور گفته مرحوم آقاي نائيني اينطور استادشان مرحوم آخوند در اصول اينطوري گفتند، اين ميشود دلالي.
پرسش: ...
پاسخ: دلالي بکنيم از دلالي دليل هم دربياوريم و جديدش هم بکنيم. ببينيد حرف يک وقت اين است که فقط همان را ميگوييم اين ميشود دلالي. يک وقت ميآييم آنها را ميگوييم تا ببينيم فهم جديد چه اقتضايي ميکند؟ حرف حاج آقا اين بود، نه اينکه حرف بزرگان که الآن حاج آقا خودشان حرف بزرگان را ميگويند ولي باز يک حرفي اضافه ميکنند. حرف علامه را ميزنند اما دلالي نميکنند که بگويند علامه اين را گفته است و خدا رحمتش کند! اينجا حرف جديد ميزنند و پايهگذاري ميکنند و امثال ذلک.
پرسش: ...
پاسخ: بله. يکي دو تا اشاره بخوانيم.
اشارات فصل شانزدهم صفحه 291 «يكم: صدرالمتألهين سخني افزون بر آنچه در اسفار در زمينهٴ اين فصل بيان نموده، در تعليقات خود بر شفا ندارد» حاج آقا که اشارات را مينوشتند اشارات در حقيقت تحقيق آن چيزي است که در اسفار آمده، لذا همه آثار مرحوم ملاصدرا مثل تعليقهشان بر شفا و تعليقهشان بر حکمت اشراق و آثار ديگر را در اين زمينه ميديدند از مجموع آنها تازه حرف مرحوم ملاصدرا را در ميآوردند، نه فقط آنچه که در اسفار گفته شده است. لذا فرمودند که آنچه را که در اينجا هست در کتاب تعليقاتشان بر شفا و اينها، چيزي زائد بر اين ندارد. اين خودش يک نکتهاي است که آقايان بدانند که حضرت استاد در مقام نوشتن اشارات، فقط به حد اسفار اکتفا نميکردند.
ملاحظه بفرماييد: «صدرالمتألهين سخني افزون بر آنچه در اسفار در زمينهٴ اين فصل بيان نموده، در تعليقات خود بر شفا ندارد و تنها مطالب اين فصل در آنجا با تفصيلي بيشتر همراه است». اين اول.
«دوم» اين هم نکتهاي است که از آن نکات اساسي است يقين چگونه حاصل ميشود؟ و جايگاه بحث يقين در کجاست؟ جايگاه بحث يقين که بسيار مهم است که متأسفانه به آن توجهي نميشود بحث منطق است و مرحوم شيخ الرئيس که روحش شاد باشد چقدر اين مرد استوار بود؟ الآن مثلاً حتي حاج آقا ميفرمود که شيخ الرئيس رئيس ملاصدرا هم هست. يعني اين قدر قوي است چرا؟ چون آن کسي که بنيان نهاده و جاده ساخته، اين رئيس همه است. در بحث منطق برهان منطق بحث يقين، حرف را به حدي کامل کرده که بعد از حدود هزار سال اگر کسي بخواهد بيايد راجع به يقين نميتواند بالاتر از اين حرف بزند.
خود ايشان هم در بحث برهان شفا ظاهراً اين فرمايش را دارد که من به ارسطو ارادت دارم براي اينکه کتابش بعد از دو هزار سال به دست من رسيد و با اينکه اجازه داده بود به هر کسي که بعد ميآيد راجع به آثار او اظهار نظر کند من هر کاري کردم نتوانستم اضافه بکنم و کم بکنم. با اينکه کمتر کتابي است که به دست من رسيده و من جرح و تعديلش واقعاً نکردم.
در باب يقين که يقين فلسفي است. يقين عرفاني يقين شهودي است «خود هنر دان ديدن آتش عيان» وقتي که عين اليقين بخواهد بشود و حق اليقين بشود، بايد شهودي باشد. يعني اين دو عين اليقين و حق اليقين شهودي است. اما علم اليقين ميشود فلسفي باشد. چگونه ميشود فلسفي باشد اگر ما توانستيم چهار تا جزم درست بکنيم چهار تا جزم يک يقين فلسفي حاصل ميشود. جزم چيست؟ جزم يعني گسستن بين موضوع و محمول ممتنع است. ثبوت محمول براي موضوع جزماً يقيناً. سلب محمول از موضوع جزماً يقينياً. اين دو جزم هم لايزول است اين ميشود چهار تا جزم. به تعبير ايشان دو تا جزم مطابقت، دو تا جزم التزام، چهار تا جزم حاصل ميشود اين ديگه قابل جدا نيست. محمول از موضوع قابل جدا شدن نيست.
ما بخواهيم يک قضيه داشته باشيم قضيه عقد است عقد يعني بين دو تا چيز يک پيوند ايجاد بشود. يک پيوند ناگسستني، به هيچ وجه. مثل اينکه ما يک عقد جايز داريم و يک عقد لازم. عقد اگر لازم بود که نميشود جدايش کرد. عقد جايز ميشود جدايش کرد. اما بيع خريد و فروش شد، نميشود که جدايش کرد.
در خصوص يقين که اين يقين چگونه حاصل ميشود؟ الآن مطالبش را ملاحظه ميفرماييد و اين يقين يقين فلسفي است در زمينههاي مثلاً اعتباري و اجتماعي و امثال ذلک اين يقينش هم يقين خاص خودش است. در علوم تجربي يقين داريم. ولي علوم تجربي يقينشان مبتني بر تجربه و حس است. اگر حس آمد تمام موارد را استقصاء کرد نه استقصاي غير تام. تمام موارد را استقصاء کرد که بين اين محمول مثلاً ميگويند اين ديابت است اين هم دارويش است. ما همه انسانها را «من الأولين و الآخري» تست کرديم ديدم که اگر کسي مبتلا به ديابت شد اين است. اين ميشود تازه ميشود يک يقين تجربي. حالا ممکن است الآن هشت ميليارد هستند هشتاد ميليارد هم بودند 88 ميليارد بودند 88 ميليارد و يکمي آمده، اين يکمي ديابت دارد. ما نميدانيم که آيا اين دارو برايش مناسب است يا نه؟ پس نميتوانيم يک جزم تجريدي و فلسفي بياوريم. يک جزم تجربي داريم.
اين هم بسيار شريف است ولي در علوم طبيعي و تجربي قابل بحث است. يک يقيني هم داريم که يقين رياضيات است که در کمّيات حالا يا کمّ متصل يا کمّ منفصل جاري است. آن هم يقين خاص خودش را دارد. ولي يقيني که در تجريديات ميآيد يعني در مسائل فلسفي ميآيد يا عرفان نظري ميآيد اين بايد به گونهاي باشد که ثبوت محمول براي موضوع ثبوت قطعي باشد و زمان و زمين برنميدارد ماده و مُده ندارد عِده و عُده ندارد و فقط و فقط هر کجا که گفتي اين موضوع را، اين محمول برايش هست. اگر گفته يک موجودي داراي ضرورت ازلي است اين موجود بدون ترديد به علم يقيني وجود برايش هست و وجود هم «علي نحو الوجود» است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، قطع قطاع حجت رواني است نه حجت فقهي.
پرسش: ...
پاسخ: بله اين قطع کلام مال قطع قطاع رواني است قطع معرفتشناسي است قطع روانشناسي نه قطع معرفتشناسي.
پرسش: ...
پاسخ: قطع قطاع حجت است. قطع حجت است هيچ بحثي در اين نيست. ولي موضوع قطع را ما بايد بشناسيم. اگر قطع قطاع براساس قطاع و کلاغ و امثال ذلک باشد اين نه. اين قطع حجت است اما قطع رواني است روانشناسي است يعني براي آن شخصي که از پريدن کلاغ به يک چيزي پي ميبرد براي او حجت است. اين قطع روانشناختي است حجت شرعي نيست. قطع معرفتشناسي براي ما لازم است.
«دوّم: موضوع اين فصل؛ يعني تقدم و تأخر، چهار ضرورت نسبت به وجود هر ممكن، از سرمايههاي اوّلي كتاب برهان منطق است. اگر بحثهاي منطقي به دو بخش نافله و فريضه تقسيم شوند، مباحث مربوط به برهان، چنانچه در شفا و حكمة الاشراق آمده، به منزلهٴ فريضهٴ منطق شمرده ميشود» اينجا وارد بحث ميشويم. «برهان منطق عهدهدار تبيين چگونگي تحصيل يقين است. يقين، گوهر ناب و كمياب انديشه و معرفت است، و به تعبير شيخ رئيس در شفا، بسياري از اهل مظنه خود را اهل علم ميپندارند».
اينجا تعبيري هم از مرحوم علامه دارند که خيلي از اينها خودشان را علما ميدانند در حالي که ضننا هستند. «سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه)» بله مثل اينکه امام بوده، مرحوم علامه طباطبايي نبود. «در عبارتي در درس اصول فرمودند: بسياري از زمرهٴ ظُنَناء هستند و خيال ميكنند جزء علماء ميباشند. كسي كه عمر خود را براي فهم عرف، بناء عقلاء، ظواهر و ظنون» يعني علم فقه. همين که الآن مثال زديم در بحث علم تجربي، شما اگر هزار هزار يقين هم در علم تجربي داشته باشيد اگر هم حاصل بشود در حد امور حسي است. اين نميتواند يک عقل فلسفي و جزم فلسفي بياورد براي ما. در رياضيات هم همينطور است. در عرفيات هم همينطور است. حاج آقا ميفرمايند که شما در فقه چه داريد؟ در فقه تمام علمتان مبتني بر همين امور اعتباري است خبر واحد است و بحث سنت است سنت اجتماعي و بناي عقلا و اينهاست. بناي عقلا، خبر واحد، شهرت، اينگونه از مسائل مبناي قياستان است. مبناي قضيهتان است. از باب نتيجه تابع اخص مقدّمتين است، پس اين چيزي که مبتني بر بناي عقلاء بشود و خبر واحد بشود و اصل عملي بشود.
شما بسياري از احکام را براساس استصحاب درست ميکنيد. استصحاب چيست؟ يک اصل عملي است. اصل عملي چقدر حجت است؟ در فقه خيلي حجت است اما در معارف اصلاً محل نميگذارند. کسي در معارف نميآيد بگويد که مثلاً اصل بر اين است که استصحاب جاري کنيم، برائت اين را ميگويد اشتغال اين را ميگويد! اصلاً اينها مطرح نيست. چون معرفت يقيني مقدمات يقيني نياز دارد. اينها که يقيني نيستند. اينها در عرفيات يقينياند. در عرفيات ميگويند که خبر واحد در مرعي و منظر امام ردع نشده حجت است. تمام شد و رفت. يا اگر مثلاً خبر واحدي بود حجت است يا بناي عقلاء اين است حجت است.
ملاحظه بفرماييد «کسي که» حالا اسم شريفش را نبرده است! در فقه «کسي که عمر خود را براي فهم عرف» بگويد عرف چه ميفهمد؟ «بناء عقلاء، ظواهر و ظنون و اجراي اصالت عدم خطا، عدم نسيان و عدم سهو صرف نموده، وقتي به ظن قوي برخورد ميكند به سادگي ميپندارد كه به جزم و يقين رسيده است» اين خبر واحد است چند نفر هم آمدند گفتند ردع هم نشده پس حجت است پس اين علم است. ببينيد اين ظن قوي را علم ميدانند. ولي شما نديدي که در يک مسئله فلسفي يک گزاره فلسفي بگويند که عرف اينجوري گفته بناي عقلاء اين است اصل عدم فلان اين است و براساس ما بياييم حکم بکنيم! اين اصلاً وجود ندارد. ماده يقيني صورت يقيني نتيجه يقيني. اين نه مادهاش يقيني است نه صورتش نه هيچ.
«وقتي به ظن قوي برخورد ميکند به سادگي ميپندارد که به جزم و يقين رسيده است. در حالي كه جزم، به آساني حاصل نشده و در اصول دين، يقين معتبر است كه به دشواري تهيه ميشود».
«شهيد (رحمه الله) در كتاب منية المريد براي تمرين ذهن به علوم يقيني و تفكر عقلي، طالب علم را به فراگيري علوم رياضي تشويق مينمايد».
حالا اين تيکه را بخوانيم تمام کنيم «در بحث برهان منطق، يقين، معلول و محصول چهار امر دانسته شده است كه دو امر آن به صراحت و دو امر ديگر به لزوم حاصل ميشود» اين چهارم جزم را شما مطالعه ميفرماييد و إنشاءالله در جلسه فردا به اشاره سوم صفحه 293 خواهيم پرداخت.