1403/02/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ فصل 16/ وهم و تنبيه
بحث در فصل شانزدهم که تحت عنوان «کل ممکن محفوف بالوجوبين و الإمتناعين» به يک توهم و تنبيه آن توهم منتهي شد توهم گرچه به لحاظ احتمال ضعيف است اما محتمل خيلي قوي است، براي اينکه ميرود به سمت اينکه ممکن بالذات را واجب بالذات نشان بدهد. وقتي بنا شد که ضرورت بشرط محمول به وجود ذاتي منتهي بشود خيلي مسئلهاش حاد ميشود. ضرورت بشرط محمول يک ضرورت قطعي است همه به آن معتقدند. اگر يک موضوعي را ما به شرط محمول لحاظ کرديم، قطعاً اين محمول براي آن موضوع هست بالضرورة الذاتيه. اين ترديدي در آن نيست. هر موضوعي را شما با محمولش لحاظ کرديد، اين موضوع با اين محمول بشرط محمول، محمول براي او وجود دارد بالضرورة الذاتيه. وقتي ميگوييد که «زيد موجودٌ» زيد که ماهيت است بشرط وجود که «موجود» است اين وجود براي او ضرورت دارد و اين ضرورت بشرط محمول است و اين ضرورت هم مال خودش است و از غير نيامده است پس ميشود وجوب ذاتي. وقتي وجوب ذاتي شد ممکن بالذات شد واجب بالذات و اينجاست که بوي واجب الوجودي از اين ميآيد و لذا اين توهم در چند جاي حکمت مطرح است و ازجمله همينجاست.
شما اگر گفته بود که هر دو ضرورت يا هر دو وجوب، بالغير است محذوري پيش نميآيد. ولي وقتي ميگوييد که وجوب سابق بالغير است ولي وجوب لاحق بالذات است، چرا؟ چون اين محمول براي اين موضوع وجود دارد بالضرورة الذاتيه و مادام الذات، اين طبعاً بوي وجوب از اين ممکن دارد در ميآيد. لذا محتمل قوي است و چون محتمل قوي است بايد به صورت جدي به آن پرداخت لذا از چند منظر به آن پرداخته شده و جناب صدر المتألهين اول جواب قطعي خودشان را ميگويند. جواب قطعيشان را هم ملاحظه فرموديد که فرق است بين ضرورت ذاتيه و ضرورت ازليه، که ضرورت ذاتيه با وجوب بالغير سازگار است ولي ضرورت ازليه است که با وجوب بالغير سازگار نيست. ممکن است يک چيزي ضرورت ذاتيه داشته باشد مادام الذات، ولي وجوب بالغير داشته باشد.
وقتي از ناحيه غير وجوب آمد، اين شيء را ما بشرط اين وجود و وجوب لحاظ کرديم، اين شيء واجب ميشود ولي اين واجبش محذوري ندارد. اولاً مادام الذات است و ثانياً هم اين وجوب از غير آمده، نگراني ندارد. آن واجب بالذاتي با واجب الوجود در تعارض است که در حقيقت آن واجب بالذاتش مادام الذات باشد. ولي واجب الوجودي که بالضرورة الأزليه باشد آن واجب است و مختص به واجب الوجود است.
اين جواب قطعي است که داده شده يعني از اين شبهه ما نگراني نداريم. از اين توهم ما دلمشغولي نداريم. «تنبيهٌ» صريح و قاطع جناب صدر المتألهين پاسخ داده است. آنکه الآن بايد به آن پرداخته بشود اين است که جوابهايي که ديگران دادند و اين جوابها ناتمام است به آن جوابها دارند ميپردازند و پاسخ ميگويند.
يکي از اين جوابها را جناب غزالي در تهافت الفلاسفه داده است. بحث امروز يک مقداري به لحاظ شخصيتي چالشي است. اول يک گاردي را جناب صدر المتألهين نسبت به جناب غزالي ميگيرند که کمسابقه است اين گاردي که الآن دارند ميگيرند و اظهاراتي که دارند راجع به غزالي ميکنند. حاج آقاي شريف ما با آن ادبي که در مباحث اجتماعي و خصوصاً مباحث علمي دارند اينجا يک گذري ميکنند و نکته بسيار دقيقي را بيان ميکنند ظريفي را بيان ميکنند که حالا ما گرچه امروز شايد نرسيم به مطالب بحث برسيم اما خود اين مسئله به لحاظ مسائل اجتماعي و علمي قابل توجه است.
چون اين مسئله اختصاصي به زمان جناب غزالي و شخص غزالي ندارد. بلکه همه کساني که به اصطلاح فيگور فلسفي ميگيرند و هيبت فلسفي ميگيرند الفاظ و لغت و عبارات فلسفي بکار ميبرند ولي فيلسوف نيستند يک متفکر فلسفي که واقعاً نگرش فلسفي داشته باشد اين مشخص است. يکي که يال و کوپال باز بکند و مدام لفظ و لغت بگويد اين با آن کسي که واقعاً هيبت فلسفي با قدرت فلسفي کاملاً متمايز است. امروز هم عدهاي هستند که در حقيقت دارند فيگور فلسفي ميگيرند هيبت فلسفي ميگيرند قيافه فلسفي ميگيرند اما داخل خبري نيست. الآن يک عباراتي را جناب صدر المتألهين دارند بکار ميبرند عباراتش انصافاً هم شيرين است هم سجع و قافيه دارد و هم نگاهش به غزالي با اين بيان کاملاً مشخص است.
غزالي همانطوري که مستحضريد يک شخصيت فوق العاده ادبي و اخلاقي است. از نظر اخلاقي يک شخصيتي است که اين احياء العلوم غزالي اين کتابش فوق العاده است گرچه مرحوم فيض احياء کرده و آن را زنده کرده اما کاري که به هر حال جناب غزالي کرد در اين رابطه قوي است و حتي صدر المتألهين بارها و بارها از ايشان و حتي نوشتههاي ايشان به عظمت ياد ميکند. در اين رشته عرفاني اخلاقي خيلي ممتاز است انصافاً غزالي. ولي در مسائل فلسفي چندان کار نکرده و خودش هم گفته که من فلسفه را مطالعه کردم. فلسفه چيزي نيست که با مطالعه حل بشود. برخي از مباحث ممکن است آدم با مطالعه حل کند، ولي برخي از مسائل واقعاً همراه با استاد آن هم مباشر و لازم لازم است.
ايشان در اول يک کتابي نوشته به عنوان مقاصد الفلاسفه، و بعد کتاب تافت الفلاسفه و بيست تا از مسائل فلسفي را که فيلسوفان در آن رابطه باهم تهافت و اختلاف دارند مطرح ميکند و سه تايش را خيلي برجسته ميکند و ميگويد اگر کسي به اين مسائل معتقد باشد ميشود کافر و مشرک. فيلسوف مثلاً معتقد است معاذالله که خداي عالم علم به جزئيات ندارد يا عالَم را حادث ميداند اين سه تا مسئله را خيلي برجسته ميکند و ميگويد اگر کسي به اينگونه مسائل اينجوري معتقد باشد اصلاً کافر است.
پرسش: ...
پاسخ: الآن ميخوانيم. سه تا مسئله را بسيار برجسته ميکند يکي مسئله حدوث عالم است، يکي علم واجب سبحانه و تعالي به جزئيات است، يکي ديگر هم حالا ميخوانيم. الآن ما ببينيم که شيوه برخورد جناب صدر المتألهين چگونه است و البته نوع نگاهي که حضرت استاد به اين مسئله دارند هم قابل توجه است که حتماً آقايان ملاحظه بفرماييد. هم صفحه 268 و 269 اين کتاب و هم صفحه 281 اين کتاب را إنشاءالله باهم ميخوانيم. 281 بحثي است که حضرت استاد در نوع نگاهي که ميکنند دارند.
استاد هيچ وقت به لحاظ مباحث علمي به سمت حاشيه نميروند. نوع نگاهشان اين است که به هر حال هر کسي به اندازه خودش ما از باب «انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال» واقعاً بحثها را اينجوري نگاه ميکنند و دأبشان و سنتشان اين است و هيچ وقت الآن همين کتاب شريعت در آينه معرفت، اين کتابي بوده که مستقيماً از اول تا آخر ناظر به کتاب قبض و بسط تئوريک شريعت بود و حتي مؤلف آن کتاب هم گلهمند شد چطور مثلاً حضرت آقا به اين کتاب پرداخته و اصلاً از مؤلف اسم نبرده؟ سنت علمي هم همينطور است افراد محترماند. شخصيتها نبايد مخدوش و خدشهدار بشوند. نظر علميشان مورد نقد قرار ميگيرد. اگر ما اين ادبيات را در حوزه رايج کنيم اگر اين ادبيات را ما که بسيار ادبيات شريفي است يک ادبيات ارزشمند علمي است و حاج آقا سرّ موفقيتشان يکي از جهات موفقيتشان اين است که اين ادب علمي را رعايت کردند.
کسي حرف کسي را قبول ندارد، بيايد به شخص بگويد تو که سواد نداري، تو که اينجوري هستي، کجا درس خواندي، پيش چه کسي درس خواندي، اينها چه ضرورتي دارد؟ اينها اصلاً پنجه کشيدن به چهره ديگري ميشود و هراش ميآورد براي انسان تيرگي ميآورد کينه ميآورد. براي آن طرف خصومت ميآورد. چه ضرورتي دارد؟ شما اگر حرف علمي ايشان را قبول نداشتيد اگر کسي اينگونه بگويد! اگر گفته بشود! «إن قيل»! اما اينکه آدم بيايد پنجه بشکد و بعد خراش بدهد و بعد مدام پايمال بکند و فلان بکند، اين باعث کدورت ميشود و اين نزاعهايي که الآن در فضاي علمي هست ما مخصوصاً در غرب الآن يک جور ديگري اين مسئله را پوشش دادند. کاملاً به آراء همديگر ميپردازند حالا بنده خيلي جزئياتشان را نميدانم که آيا با چه سنتي برخورد ميکنند!؟ ولي اصل برخورد با سنتهاي يا با نظامهاي علمي و فکري يک امر رايجي است. بسيار هم خوب است. آزادانه بحث کردند و نظرات را مورد بحث و بررسي قرار دادن و بدون اينکه خراش بدهد به چهره شخص و شخص را بخواهند منکوب کنند و فلان بکنند، نظر علمي را مطرح ميکنند عالمانه هم حرف ميکنند بدون افزايش و کاهش مطرح ميکنند و گزينشي هم مطرح نميکنند و اين يک نظر علمي است و بعد مورد نقد و بررسي قرار ميگيرد، اين خوب است.
اگر ما به چنين ادبيات در فضاي علمي مخصوصاً حوزه علميه برسيم، همانگونه که حضرت استاد واقعاً اينجوري رعايت کردند در طول اين شصت هفتاد سالي که دارند تدريس ميکنند کتاب مينويسند بحث ميکنند، احدي حتي همان زماني که حضرت استاد مباحثه ميکردند چون درس اسفار مرحوم علامه ميرفتند بعد درس مرحوم آقاي داماد ميرفتند بعد مباحثه هم ميکردند. حتي در آن مباحثه هم با دوستان همبحثشان چنين سنتي را داشتند. اين خيلي خوب است انصافاً هم باعث قوّت بحثهاي علمي ميشود و هم شخصيتها محفوظ ميمانند، هم طرف وقتي نگاه ميکند که يک نقد عالمانهاي شده خدا را شکر ميکند و تشکر ميکند و به اين دعا ميکند و حوزه رشد ميکند و الآن يکي از بحثهايي که الآن مثلاً بعضيها که چماق تکفير و شمشير تفسيق و امثال ذلک بدست ميگيرند که اينها هيچ! اينها واقعاً باعث به زنجير کشيدن و در بند بردن حوزه ميشود. اينکه اصلاً شايسته نيست.
ولي آنهايي که قدرت تکفير و تفسيق به لحاظ فقهي ندارند يعني فقيهانه نميخواهند مثلاً بگويند آقا، تو که اين حرف را زدي هر کس اين حرف را بزند لازمهاش اين است لازمه لازمهاش اين است لازمه لازمش اين است و اگر کسي بعد از سه تا لازم اينجور بگويد ميشود کافر. الآن بعضيها اينجوري ميکنند. اگر کسي اينجوري معتقد باشد اين يعني اين، اين لازم دارد اين را، اين لازم دارد آن را، پس اگر کسي اين را قائل بشود ميشود کافر، ميشود فاسق و خونش هدر است! چقدر اينها ناصواب است نادرست است نارواست واقعاً.
بله، بعضيها انصافاً جراحيهايي کردند مثل اين دو بزرگوار؛ يکي جناب غزالي که چندين سال يا چند قرن فلسفه را، فلسفه غزالي شيخ الاسلام بود حجت الاسلام بود. حجت الاسلام آن زمان يعني در حد ولي فقيه بود. يعني حاکم بود و يکي جناب رازي خطيب رازي بود هيبت علمي از يک طرف، هيبت سياسي با کنار قدرت نشاندن از سويي ديگر باعث شد که فضايي که غزالي درست کرده بود يک فضايي بود که احدي به اين راحتي نميتوانست. هم قدرت سياسي، هم قدرت علمي و هم بُرد کار تبليغي و امثال ذلک، کاري کرد که قرنها عقب افتاد. تا مرحوم خواجه نيامد، تا تهافت التهافت بنويسد و واقعاً يا در مقابل فخر رازي شرح نکند اشارات را، فلسفه عقب افتاد. فلسفه دو سه قرن عقب افتاد لااقل. سه قرن خيلي است. بعد از محقق طوسي فلسفه دوباره رشد کرد و بعد کمکم ديگران آمدند و بعد ملاصدرا و ملاصدرا به جوري به لطف الهي اين هيبت را بالا بُرد که از بس قدّ فلسفه بلند شد ميگويد نه کلام به آن رسيد نه فقه به آن رسيد. هيچ به آن نرسيد. خودش هم مفسر بود، خودش هم محدث بود، خودش هم در فضاي جامعيت علم اسلامي نظر داشت کسي نميتوانست. واقعاً الآن قدّ فلسفه به حدي بلند است که علم کلام اصلاً به شاخهاش هم نميرسد تا بخواهد با آن مبارزه بکند که مثلاً فلان.
وقتي مثلاً در ارتباط با علم واجب اينجوري حرف ميزند علم به جزئيات اينجوري حرف ميزند، کتابي در ارتباط با حدوث عالم مينويسد که اين حدوث چقدر حدوث عظيمي است. حالا حدوث زماني کجا و حدوث ذاتي کجا! اصلاً خيلي هيبت فلسفه را بالا بُرد که الآن کسي شاخ به شاخ فلسفه نميشود. حالا اينهايي که يک مقدار حرف ميزنند اينها در حقيقت مثل افرادي هستند که يعني آشنا نيستند باز هم محترمانه بايد به اينها گفت که آشنا نيستند. ولي واقعاً هيبت فلسفه در حکمت متعاليه به حدي است که الآن سه چهار قرن کسي در ارتباط با حکمت متعاليه، بله ميگويند که اصالت وجود چنين چيزي است ولي آن قدر براهين متعدد و متقني را جناب صدر المتألهين در فضاي اصالت وجود در فضاي تشکيک حرکت جوهري و در فضاي اتحاد عاقل و معقول با قاطعيت آمده ما گاهي وقتها تعجب ميکنيم که مثلاً مگر ميشود آدم يک بار مطلبي را دو بار ده بار صد بار شما نگاه کنيد در مشاعر، در مفاتيح، در المظاهر الإلهية، در همين کتاب تفسيري که الآن ما الحمدلله به توفيق الهي مشغوليم در همين تفيسر فاتحة الکتاب در تفسير آية الکرسي همه مباحث را در اصالت وجود و کاملاً در اينها آورده است. تشکيک را کاملاً در اينها آورده است. بحث اتحاد عاقل و معقول را کاملاً آورده است. بحث حرکت جوهري را آورد. همه آنهايي که آن قدر بلند حکمت هستند در اين آثار صدر المتألهين به تعدد و به تکثر و به تنوع ياد شده است.
ما بايد يک مقدار همّت بيشتري بکنيم ما فلسفهدانان و علاقمندان به فلسفه خصوصاً فلسفه حکمت متعاليه همّت بيشتري بکنيم مقاله بنويسيم مطلب بگوييم کتاب بنويسيم تدريس بکنيم مباحثه بکنيم آثارشان را زنده بکنيم شما نگاه کنيد همين کتابهايي که در مسائل اصولي است به قول حاج آقا پانصد جلد شايد در باب استصحاب نوشتند. يک حديث است بسيار شريف و خوب ولي آن هم شريف است کسي خداي ناکرده نقدي و نقضي نسبت به آنها ندارد. ولي اگر بناست که کسي به علم بها بدهد اين هم معارف توحيدي اين هم حديث اصولي يا فقهي.
پرسش: ...
پاسخ: همين که ميفرماييد يک ملاحظهاش همين است ولي ملاحظه عمدهاش اين است که «انظر الي ما قال» و چه بسار ممکن است که شخص ناراحت بشود انتظار نداشته باشد. بعضي هم فکر ميکنند که حالا اين اشکالي که انجام شده مثلاً به شخص بوده يا به اين معنا که بخواهد آسيب بزند، اين حرفها ممکن است که طرف را برنجاند، او هم پس بايد يک جوابي بدهد. اين هم باز هست الآن ايشان در سنتش هست که جوابهاي آن چناني ميدهد. اين است که ضرورتي ندارد آدم با آنها اينجوري برخورد کند. اين کلياتي است که حالا عرض شد. عرض کرديم که حالا يک مقدار بحث را فاصله گرفتيم ولي اجازه بدهيد که طليعه آنچه را که جناب صدر المتألهين به جناب غزالي دارند ميگويند چون غزالي همانطوري که خودش اظهار کرده واقعاً فلسفه نخوانده يعني مطالعه کرده و خوانده ولي پيش استاد نخوانده است. اين کتاب فلسفه هم طوري است که به تعبيري که حاج آقا بيان کرده و از ايشان ميخوانيم، بدون استاد واقعاً شدني نيست. خيلي از مسائل حتماً حالا برخي را اگر بگوييم که مثلاً با مطالعه تا يک حدي جلو بُرد ولي بسياري از مسائل است که حتماً بايد با استاد باشد.
اينجا جناب صدر المتألهين در خصوص اينکه غزالي به اين توهم چه جوابي داده دارند ميپردازند. پس جواب اول را خودشان دادند. جواب دوم را برخي از قائلين به اعتباريت وجود دادند که فرمودند چقدر سخيف است اين قول. جواب سوم را مرحوم استادشان ميرداماد دادند که جناب صدر المتألهين با احترام به ميرداماد فرمودند که اين جواب نميتواند کامل باشد بر فرض اينکه اين جواب خودش درست باشد در «ما نحن فيه» اين صادق نيست و جواب چهارم جوابي است که از جناب غزالي دارند نقل ميکنند.
پرسش: غزالي که فلسفه نخوانده چطور جواب داده؟
پاسخ: همين فلسفه را مطالعه کرده است.
پرسش: ...
پاسخ: بالاخره الآن خودش به جايي رسيده که حجت الاسلام بوده شايد در آن دوره استادي در اين حد نداشته و اين افرادي که در اين سطح هستند که يعني سطح اجتماعي و قدرت عيني و اينها به اين راحتي تمکين نميکنند که استاد فلسفي بياورند. در حد حجت الاسلام غزالي آن شخصيت به اصطلاح آنکه خودش عارف و اينها بود قطعاً قبول نميکنند که چنين مسئلهاي را داشته باشند.
اما الآن عبارتها را ملاحظه بفرماييد اين چهار پنج تا جملهاي که دارند نسبت به غزالي را ملاحظه بفرماييد بعد فرمايش حاج آقا را هم ميخوانيم. ببينيد اول من فقط عبارت ايشان را ميخوانم: «و بعض من تصدّي لخصومة أهل الحقّ بالمعارضة و الجدال، و التشبّه بأهل الحال بمجرّد القيل و القال، كمن تصدّي لمقابلة الأبطال و مقاتلة الرجال، بمجرّد حمل الأثقال و آلات القتال» ملاحظه ميفرماييد که کمتر از اينجور عبارتها را ما ديديم. بعضي از کساني که تصدي کردند «و بعض من تصدّي لخصومة أهل الحقّ» يعني آمدند گفتند که بخاطر اينکه براي اهل حق کمکي باشند از طريق جدال و معارضه برخواستند نه براساس استدلال و برهان و اينها. «بعض من تصدّي لخصومة أهل الحق بالمعارضة و الجدال» بعضي از کساني که متعهدند متصدي کردند خصومت با اهل حق را از طريق معارضه و جدال. «و التشبّه بأهل الحال» که اينها اهل معرفتاند اهل عرفاناند اهل شهودند و امثال ذلک، تشبّه اينها «بمجرّد القيل و القال» قيل و قال اين است که شما بياييد اصطلاحاتشان را و عباراتشان را بکار ببريد حرفهايشان را بگوييم اما «كمن تصدّي لمقابلة الأبطال و مقاتلة الرجال، بمجرّد حمل الأثقال و آلات القتال» کسي که خيلي عبارتها خاص است مثل اينکه کسي يال و کوپال ببندد و اهل جنگ و قتال نباشد. يک وقت است که طرف اهل پيکار فلسفي است بله، مثلاً جناب محقق طوسي است ميآيد و گاهي وقتها با مرحوم شيخ الرئيس در برخي از مسائل يا مثلاً حکيم سهروردي اين يک فيلسوف است گاهي اوقات در مقابل شيخ الرئيس ميايستد و نظر مقابلي دارد. اين مجرد قيل و قال نيست، يک فيلسوف است واقعاً. ولي يک نظر مخالف دارد، حالا نظرش صحيح است يا صحيح نيست يک بحث است؛ ولي هيبت فيلسوفانه ندارد. متفلسف نيست فيلسوف است حقيقتاً. متفکر است ولي گاهي اوقات ممکن است درست بگويد گاهي اوقات نه. اما يک عده هستند که قيل و قالي بستهاند و آلات حمل اثقال و آلات قتال دارند اما درون خالي است.
جناب صدر المتألهين ميفرمايند که ايشان اين ظاهر را خوب دارد، قيل و قال خوبي دارد، عبارتها خوب پرداخته ميشود، اهل جدال و معارضه هم هست، به راحتي هم کسي نميتواند از پس او بربيايد، امروزه هم هستند کساني که اينجوري حرف ميزنند، اهل حال و مجرد قيل و قال و حامل اثقال و آلات قتال و اينها هم هستند ولي در بعضي دورههاي ديگر هم بودند همه دورهها هم هستند يک عدهاي هستند که اينجوري هستند. ما اين عبارات را از اين جهت داشته باشيم نه اينکه بکار ببريم، اين فرمايش جناب صدر المتألهين اين است که يک عدهاي ولو در حد غزالي که خود جناب صدر المتألهين در برخي از کتبش از ايشان تجليل و ستايش ميکند آثار ايشان را ياد ميکند و براساس حتي نوشتههاي ايشان، نوشتههاي خودش را تنظيم ميکند. در آن رشتهاي که کار کرده «طوبي له و حسن مآب» اما آن رشتهاي که کار نکرده اينجوري حرف زدن خيلي است.
حالا اين مطلب را خوانديم اجازه بدهيد که «قال في تأليف سمّاه «تهافت الفلاسفة»: إنّ قياس الطرف الآخر إلي الممكن له اعتبارات:» که اين را إنشاءالله بايد فردا بخوانيم. اما صفحه 281 را ملاحظه بفرماييد آن پاراگراف آخر يا يکي به آخر: «پاسخ ديگري نيز براي دفع توهّم، به غزالي نسبت داده شده است. صدرالمتألهين بعد از نقل و نقد پاسخ ميرداماد، به نقل و نقد اين پاسخ ميپردازد. غزالي گرچه از بزرگان اهل نظر بوده و در مسائل «علم الأخلاق» كم نظير است و ليكن فلسفه دشوارتر از آن است كه بدون استاد متضلّع فرا گرفته شود.
او آنچنان كه در زندگينامهٴ خود اعتراف دارد، فلسفه را نزد هيچ استادي تعلّم نكرده بلكه خود به مطالعهٴ آن پرداخته و آنچه از آن فهميده در نوشتاري به نام «مقاصد الفلاسفة» گرد آورده و از آن پس به استناد برداشتهاي خود، در مسودّهاي ديگر موسوم به «تهافت الفلاسفة» به نقد پرداخته و از آن ميان بيست مسأله را براي نقد برگزيده و بر سه مسأله» يک: «قِدَم عالم»، دو: «علم واجب به جزئيات و» سه: «معاد جسماني بيش از همه پاي فشرده است. بعد از او ابنرشد در «تهافت التهافت» به حل شبهات غزالي مشغول شده و برخي ديگر» يعني جناب محقق طوسي «نيز به جمع و داوري بين تهافتين پرداختهاند».
ابن رشد در مغرب اسلام طلوع کرد. ابن رشد آنجا بود در اندلس. و چون در آنجا بود هيبت سياسي و اجتماعي غزالي آن جاها نرفته بود در اين حد و لذا ممکن بود که مثلاً کسي در مقابل بايستد.
«از اين پس به لطف الهي در تحليل مسائل عقلي معلوم خواهد شد كه فلسفه، علمي نيست كه اگر كسي در حدّ چون غزالي هم باشد با مطالعه بتواند به دريافت آن نائل گردد. غزالي به زعم خود چيزهايي را فهميد كه اصلاً فيلسوفان الهي به آن تفوُّه نكردهاند» معاد الهي را همه فيلسوفان الهي و خود شيخ الرئيس که اصلاً گرچه ميگويد من نتوانستم عقلاً اثبات کنم ولي از صادق مصدَّق است که معاد جسماني وجود دارد و پذيرفتهام و جناب صدر المتألهين که مفصل راجع به معاد جسماني صحبت کرده و امثال ذلک.
«از اين پس به لطف الهي در تحليل مسائل عقلي معلوم خواهد شد كه فلسفه، علمي نيست كه اگر كسي در حدّ چون غزالي هم باشد با مطالعه بتواند به دريافت آن نائل گردد. غزالي به زعم خود چيزهايي را فهميد كه اصلاً فيلسوفان الهي به آن تفوُّه نكردهاند و حقايقي را فلاسفهٴ الهي اظهار داشتهاند كه غزالي تخيل آن را نيز نكرده است.
صدرالمتألهين در برخورد منصفانهٴ خود با غزالي در بحثهاي تفسيري» منصفانه يعني آن جايي که ايشان خوب حرف زده آفرين دارد ثناگو است و ستايش ميکند اما آن جايي که سخن مطلوب و درست نداشته نقدش ميکند. «صدر المتألهين در برخورد منصفانه خود با غزالي در بحثهاي تفسيري، اخلاقي و اموري نظير آداب تلاوت قرآن و مانند آن، در كمال تجليل به نقل اقوال غزالي پرداخته و عين عبارات و الفاظ او را ذكر نموده است و در مباحث عميق فلسفي، او را به كسي تشبيه نموده كه بدون آگاهي از آداب رزم به حمل سلاح سنگين مبادرت ورزيده و قصد جنگآوري با پهلوانان و مردان كار آزموده صحنهٴ پيكار را نموده است».
همين قدر، حاج آقا همين قدر فرمودند ما هم همين قدر ميگوييم. واقعاً سنت حوزويمان را با اين اخلاق با اين ادبيات حفظ بکنيم. واقعاً حضرت استاد به رغم اينکه دقيقترين مسائل فلسفي و عرفاني را مطرح کردند چون در اين سنت اجتماعي و ادبي و اخلاقي مطرح کردن با اين زبان حرف زدن موفق بودند. اگر بخواهيم در يک زبان ديگري برويم، خداي ناکرده ممکن است حرفمان درست و حق باشد، ولي به تعبيري کاربردي امروز نيست و مفيد به حال جامعه نيست.
ببينيد حتماً آدم بايد به قول آقايان بزرگان ما هم معقول حرف بزند و هم مقبول باشد. يک جور آدم حرف بزند که معقول است استدلالي است و برهاني و درست است، ولي دلپذير نباشد آدم اگر هم خوب باشد کنار ميگذارد و حرفش را نقل نميکند. اين را بايد در سنت حوزويمان حفظ کنيم بزرگانمان را اينجوري داشته باشيم. شخصيتي مثل مرحوم علامه طباطبايي آن سلوکش است، اينکه الآن بعد از اين همه سال همه به عظمت ياد ميکنند يک مورد نشده، براي اينکه اين سنت را داشته است. سواد کمي که نداشت، ولي در مقام صحبت حتي با روشنفکران عصر خودش هم به گونهاي صحبت ميکرد که جاي تنش اجتماعي ايجاد نشود. تنش اجتماعي حرف اول و آخر را به يک زباني ميزند ولو هم مسائل علمي درست باشد ولي مسائل اجتماعي حاکميت دارد خصوصاً در زماني که مسائل سياسي غالب باشد.