درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1403/02/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/فصل 16/وهم و تنبیه

 

در بحث اينکه آيا اين دو وجوب سابق و لاحق، وجوب بالذات هستند يا بالغير؟ اين‌جور جواب دادند که نسبت به ماهيت که نگاه مي‌کنيم اين دو وجوب چه سابق چه لاحق، بالغير است. اما به لحاظ وجود «مع الماهية» نگاه مي‌کنيم اين به لحاظ سابقش بالغير است ولي به لحاظ لاحقش بالذات است. به لحاظ اينکه اين وجود بالغير باشد به لحاظ وجوب سابق، اين محذوري ندارد. وجوب ممکن است و يک وجوب بالغير دارد. وجوب بالغير براي ممکن محذوري ندارد و بايد همين‌طور باشد. اما اينکه شما وجوب لاحق براي وجود ممکن يا ماهيت «مع الوجود» آمديد به عنوان وجوب بالذات دانستيد اين جاي سؤال جدي دارد.

وجوب بالذات يعني چه؟ يعني عدم برايش ممتنع است و چيزي که عدم برايش ممتنع است مي‌شود واجب الوجود. ممکن الوجود مي‌شود واجب الوجوب با فرض شما. مگر شما نمي‌گوييد که ماهيت «مع الوجود، بقيد الوجود، بشرط الوجود، باتصاف الوجود، بتقيد الوجود» هر جوري که ماهيت اگر با وجود باشد به لحاظ وجود لاحقش و وجوب لاحقش بالذات است؟ اينجا اينها دارند به اصطلاح چيز يک سوء استفاده مي‌کنند يا گُل مي‌گيرند! شما هر جا وجوب ذاتي داشته باشيد، يعني عدم برايش ممتنع است بالذات. چيزي که عدم برايش ممتنع باشد بالذات آن چه مي‌شود؟ مي‌شود واجب الوجود. شما ممکن الوجود را واجب الوجود کرديد.

اين شبهه در بحث اصالت وجود هم به يک گونه‌اي مطرح است که بحثش گذشت. براي اين مسئله، مرحوم صدر المتألهين يک استقلالي قرار دارد تحت عنوان «وهم و تنبيه» اين وهم را کاملاً باز کرده، جواب خودش را داده، جواب‌هاي ديگران هم مطرح کرده و راجع به جواب‌هاي ديگران هم اظهار نظر مي‌کند.

جواب خودش يک جواب خيلي روشن و قطعي است که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد. جواب مرحوم صدر المتألهين چيست؟ مي‌گويند وجوب بالذات اگر مطلق باشد، اين مطلق بودن را توضيح بدهيم يعني چه؟ يعني هم وجوبش به ضرورت ذاتيه باشد، يک؛ هم وجوبش به ضرورت ازليه باشد، دو؛ اين وجوب وجوب ذاتي ايجاد مي‌کند که واجب الوجود مي‌سازد. و الا هر وجوب ذاتي واجب الوجود نمي‌سازد. آن وجوب ذاتي که مقيد به وجود باشد يعني به ضرورت ذاتيه باشد و نه ضرورت ازليه. آن وجوب در حقيقت وجوب واجب الوجودي نيست.

پس وجود واجب الوجودي يک وجود مطلق است يعني چه؟ يعني هم ضرورت ذاتيه، يک؛ و هم ضرورت ازليه. اگر اين دو وجوب، يعني وجوب ذاتي و وجوب ازلي باشند آن مورد واجب الوجود است. در مورد ممکني که با وجود است حالا با قيد وجود يا تقيد وجود يا شرط وجود يا اتصاف وجود هر چه که مي‌خواهد باشد، ضرورت ذاتي دارد ولي اين ضرورت ذاتي را ما ضرورت به شرط محمول مي‌دانيم. اين ضرورت ضرورت ازلي که نيست.

 

پرسش: «مادام»بردار است.

پاسخ: بله «مادام» برمي‌دارد. وقتي «مادام» برداشت اين وجوب ازلي نخواهد داشت. وقتي وجوب ازلي ندارد، آن واجب الوجود بالذات رسمي که واجب است آن نخواهد بود. اين جوابي است که در جلسه قبل ملاحظه فرموديد و تاکنون تمام شد.

 

اما جواب‌هايي که امروز مي‌خواهيم بخوانيم و از منظر جناب صدر المتألهين جواب‌ها ناتمام است بحث امروز ما شروع مي‌شود. پس دقت کنيد که اين «وهم و تنبيه» که جناب صدر المتألهين يک استقلالي به آن داده و عنوان خاص دارد و دارد به آن مي‌پردازد، براي اين است که يک وهم جدي است. يعني وهم مي‌گويد که شما ممکن بالذات را جوري داريد با آن تعامل مي‌کنيد که در حد واجب بالذات است و چون واجب بالذات عدم برايش ممتنع است پس ممکن بالذات يعني واجب بالذات! اين مسئله‌اي است که سنگين شده و باعث شده که يک اهتمام جدي‌تري به مسئله داده بشود.

اين جواب مرحوم صدر المتألهين جواب روشني است يعني يک واجب بالذات داريم که با ضرورت بالغير سازگار است يک واجب بالذات داريم يا ضرورت بالذات داريم که با واجب بالغير سازگار نيست. يا به عبارت ديگر: واجبي که براي واجب سبحانه و تعالي بکار مي‌رود يک واجب مطلق است. واجب مطلق يعني چه؟ يعني هم ضرورت ذاتيه دارد و هم ضرورت ازليه. ولي واجبي که براي ممکن مع الوجود هست اين وجوب ضرورت بشرط محمول است و فقط واجب بالذات است نه واجب بالضرورة الأزلية. اين جوابي است که خيلي روشن و جناب صدر المتألهين دادند.

پس ما يک واجب بالذاتي داريم که با واجب بالغير مي‌سازد. يک واجب بالذاتي داريم که با واجب بالغير نمي‌سازد. آن واجب بالذاتي که با واجب بالغير مي‌سازد عبارت است از ممکني که به قيد وجود است و در آن صورت چون ممکن به قيد وجود است به شرط وجود است از باب ضرورت بشرط محمول موجود است و واجب است. اما اين هر وجوبي آن وجوب بالضرورة الأزلي را به همراه ندارد. ضرورتي که براي واجب سبحانه و تعالي است ضرورت مطلق است. مطلق يعني چه؟ يعني هم ضرورت ذاتيه دارد و هم ضرورت ازليه. ولي ممکنات بالذاتي که با وجود همراه هستند مقيد به وجود هستند فقط ضرورت ذاتيه دارند و به تعبيري که بيان شده است «مادام الذات» برمي‌دارد. اما واجب سبحانه و تعالي «مادام الذات» برنمي‌دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: اصطلاح منطقي اين است که ما نتوانيم به آن بگوييم وجوب بالذات. الآن اينجا وجوب بالذات دارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: همين است. اين در حقيقت باعث خلط و توهم شده است. چون الآن شما اصطلاح وجوب بالذات را بکار مي‌بريد.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله به اصطلاح منطق است، چرا؟ چون اين ضرورت ذاتيه دارد يعني براي اينکه با وجود همراه است. وجودي که «مع الوجود» است موجود است بالذات. اين ضرورت بشرط محمول دارد.

 

اين تا اينجا اصل توهم بود که آقايان ملاحظه بفرماييد چون در جاي ديگر هم بکار مي‌رود، ما بايد اين را به صورت رسمي داشته باشيم ممکن بالذات بشرطي که با وجود باشد واجب بالذات است، ولي اين واجب بالذات چون مادام الذات برمي‌دارد واجب بالغير هم هست. آن واجب بالذات بالضرورة الأزليه نيست. اين را ما بايد کاملاً در ذهنمان داشته باشيم.

اما وارد جواب‌هاي ديگر مي‌شويم. يک جوابي را که جناب صدر المتألهين با تعبير سخافت و سخيف بودن برخورد مي‌کند چيست؟ مي‌فرمايند اين جوابي که بعضي دادند جواب سخيفي است. يعني چه؟ مي‌فرمايند که برخي گفتند که ما اين وجودي که براي ماهيت مي‌شماريم اين وجود اصلاً در خارج تحقق ندارد. اين به لحاظ يک وجود ذهني است يک مفهوم ذهني است. ماهيت بعلاوه مفهوم وجود، اين موجود است بالذات. ولي اين مفهوم ماهيت در ذهن وجود دارد، در خارج که وجودي ندارد. وقتي در خارج وجود نداشت پس واجب بالذات مصطلح به آن اطلاق نمي‌شود.

بنابراين جواب اين بزرگواران چيست؟ اين است که اصلاً مسئله ضرورت ازلي را مطرح نکردند يا به ذهنشان نرسيده يا اصلاً در اين فضاها نبودند. گفتند ما يک واجب بالذات داريم که در ارتباط با خداي عالم بکار مي‌بريم اين واجب بالذات به لحاظ تحقق خارجي است حقيقت عيني است. ولي مورد «ما نحن فيه» که ما مي‌گوييم واجب بالذات است اين به لحاظ تحقق خارجي نيست.

 

پرسش: اعتباري است.

پاسخ: بله اعتباري است. اگر ما ماهيت را با مفهوم وجود در ذهنمان بگردانيم بگوييم ماهيت مع الوجود چيست؟ واجب است. ولي اين وجودش به عنوان مفهوم است و در ذهن است و چنين حقيقتي وجود ندارد تا ما به آن بگوييم واجب بالذات است و بعد با واجب بالذات معاذالله واجب الوجودي بخواهيم إن‌شاءالله اينها را خلط بکنيم. اين جوابي است که دادند اما به سخافت و سخيف بودن اين جواب بعداً مي‌رسيم.

 

«و ما أسخف ما اعتذر بعضهم» کساني که از اين اشکال اعتذار جستند و گفتند اين اشکال وارد نيست، جوابشان چيست؟ گفتند: «من لزوم الوجوب الذاتي في الماهيّة المأخوذة مع الوجود» در باب اين مسئله. در کجا دارند عذرخواهي مي‌کنند؟ در باب ماهيت مع الوجود. مي‌گويند شما ماهيت مع الوجود را فرض بفرماييد که اساساً آيا مي‌تواند واجبيت بالذات داشته باشد يا نه؟ ماهيت که يک امر اعتباري است. با مفهوم وجود، حالا فرض هم ماهيت اصيل باشد، با فرض مفهوم وجود، اين در عقل و ذهن يک وجودي را ايجاد مي‌کند و نه در خارج. «و ما أسخف ما اعتذر بعضهم» از چه چيزي اعتذار کردند؟ از اينکه لازم مي‌آيد وجوب ذاتي در ماهيت که «المأخوذة مع الوجود» است. اينجا ويرگول بزنيد حتماً که جواب اين باشد. «و ما أسخف ما اعتذر بعضهم» «ما اعتذر» چيست؟ «أنّ هذا المجموع أمر اعتباري» مجموع چيست؟ مجموع ماهيت با وجود يک امر اعتباري است. چرا؟ چون وجود در نزد اينها يک امر اعتباري است. ماهيت متحيثه در وجود در خارج اصيل است. ولي ماهيت مع الوجود در ذهن است، چون وجود امر ذهني شد. ماهيت مع الوجود در ذهن است. در ذهن که ما يک امر واجب بالذات نمي‌توانيم داشته باشيم. اينکه گفته مي‌شود، فقط يک امر اعتباري است.

«و ما أسخف ما اعتذر بعضهم» از چه اعتذار جستند؟ از اين کلام: «من لزوم الوجوب الذاتي في الماهيّة المأخوذة مع الوجود» به چه اعتذار جستند؟ به اين جمله: «أنّ هذا المجموع أمر اعتباري» چرا اين اعتباري است؟ «لكون الوجود عنده اعتباريّاً» هيچ! «فمجموع الذات مع القيد» مجموع ماهيت با قيد وجود «لا يكون إلاّ من الاعتبارات العقليّة» بنابراين «فكيف يكون» اين ممکن «معروض الوجوب» اين چگونه مي‌تواند معروض وجوب باشد. اين امر اعتباري است و در ذهن است و در خارج نيست. «فکيف يکون» اين ماهيت مع الوجود امر معروض وجود بخواهد باشد. اين اصل اعتذاري که عده‌اي جستند.

جناب صدر المتألهين اين را سخيف مي‌دانند چرا؟ مي‌گويند شما کجا هستيد؟ ما در ارتباط با ماهيت مع الوجود به لحاظ تحقق خارجي‌اش داريم بحث مي‌کنيم. اگر وجود را هم اصيل ندانيد، ماهيت متحيثه به وجود که در خارج موجود است. ماهيتي که متحيث است «من ناحية الجاعل» و موجود شده، اين که وجود دارد. اين ماهيت مع الوجود است. اين ماهيت مأخوذ مع الوجود است، ما راجع به اين بحث مي‌کنيم. نه يک ماهيتي که شما بفرماييد با مفهوم وجود در ذهن است و از اعتبارات عقلي بخواهيد بدانيد. لذا فرمود ايشان و اين بنده خدا «ذهل» غافل شده از اينکه وقتي ما مي‌گوييم ممکن مأخوذ مع الوجود يا ماهيت مأخوذ مع الوجود چه وجود را اصيل بدانيم «کما هو حقه»، چون وجود را اصيل ندانيم اين ماهيت متحيثه به حيثيت وجود که از جاعل کسب حيثيت کرده، اين وجود پيدا کرده است و واجب مي‌شود. ما راجع به اين وجود داريم صحبت مي‌کنيم، اين ماهيت مأخوذ مع الوجود داريم صحبت مي‌کنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، عدم برايش ممتنع است.

 

پرسش: ...

پاسخ: چرا؟ «و ذهل» فاعل «ذهل» اين آقاي بعض است. اينکه اعتذار جسته. که چه؟ «عن أنّ أحداً» از اينکه اين کسي که گفته ماهيت مع الوجود. اينکه گفته ماهيت مع الوجود، اين ماهيت مع الوجود با حيثيت وجود را دارد لحاظ مي‌کنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: منظور نيست بله. «ذهل عن أنّ احداً» احدي اين را قصد نمي‌کند «لا يروم» مرامش و مقصودش نيست. «لا يروم» يعني قصد نمي‌کند که «أنّ نفس مفهوم هذا الملحوظ مع قطع النظر عن ما يحكيه و يطابقه» از اين مفهوم وجود بدون محکي و بدون مطابَقش؟ اينکه لحاظ نمي‌کند. اينکه مي‌گوييم ماهيت مأخوذه مع الوجود عبارت است از اين وجود خارجي و اين مصداق، دارد اين را لحاظ مي‌کند. «و ذهل أنّ احدا لا يروم» قصد نمي‌کند که «أنّ نفس مفهوم هذا الملحوظ» يعني چه؟ يعني ماهيت ملاحظه شده با وجود. «مع قطع النظر عن ما يحکيه و يطابقه» با قطع نظر از محکي اين مفهوم وجود و مطابقش «له الوجوب اللاحق» احدي نگفته که ماهيت مع الوجود ذهني وجوب لاحق دارد. کسي نگفته آن وجوب ذاتي دارد و وجوب لاحق دارد. اين مي‌گويد که وجوب ذاتي و وجوب لاحق وصف چيست؟ وصف ماهيت ملحوظه مع الوجود است. «بل مارام» بلکه اصلاً هيچ قصدي ندارد مگر يک چيز خارجي را.

«ما رام إلاّ أنّ مطابق هذا المفهوم» «هذا المفهوم» يعني چه؟ يعني «الماهية المأخوذة مع الوجود». «في نفس الأمر» در خارج «و هو الذات المأخوذة من حيث كونها موجودة له الوجود و الوجوب، أعني ما إذا عبَّر عنه العقل حيّث الماهيّة بالوجوب سواءاً كان للوجود صورة في الخارج كما هو المذهب المنصور أم لا» پس آنکه مورد نظر اين اشخاص است و اشکال دارند مي‌کنند مي‌گويند ماهيت ملحوظه مع الوجود در خارج مراد است. حالا اگر اين شخص وجود در خارج را اصيل بداند «کما هو المذهب المنصور الحق» خيلي خوب، پس اين وجود در خارج است. اگر هم وجود را اصيل نداند، اين ماهيت مکتسبه و متحيثه به حيثيت وجود را که در خارج بايد باشد. بالاخره ماهيت «من حيث هي» را که همه مي‌گويند يک امر ذهني اعتباري است. آن ماهيتي که در خارج متحيث است و از جاعل کسب حيثيت کرده، آن را احياناً عده‌اي ممکن است آن را اصيل بدانند. پس بحث ما نسبت به يک امر ذهني نيست که بياييم برايش وجود بتراشيم و وجوب بتراشيم و عدم را هم برايش ممتنع بدانيم. بلکه براي يک وجودي است که در خارج است و با ماهيت همراه است و وجود وجوب دارد.

«أعني ما إذا عبَّر عنه العقل حيّث الماهيّة بالوجوب» حالا اين ماهيت با وجوب همراه است حالا خواه «سواءاً كان للوجود صورة في الخارج كما هو المذهب المنصور أم لا» اگر نه، اگر صورتي نداشته باشد، اين ماهيت چکاره است؟ در خارج است. چگونه؟ از جاعل کسب حيثيت کرده و وجود حيثيت گرفته است. ماهيت مکتسبه اصطلاحاً به آن مي‌گويند. ماهيت مکتسبه از جاعل آمده در خارج تحقق پيدا کرده و عينيت يافته و وجود پيدا کرده و وجوب هم به تبع اين وجود برايش مي‌آيد.

تا اينجا الحمدلله اين بحث روشن شد.

اما وارد فرمايش جناب ميرداماد طبق بياني که هست مي‌شويم. چون ايشان اين تعبيري که دارند حضرت استاد هم در اين کتاب مي‌فرمايند ظاهراً مراد مرحوم استاد ميرداماد است. از ايشان با اين عناوين ياد مي‌کنند «و لبعض الأماجد الکرام مسلک آخر في هذا المقام» اماجد از کساني است که بسيار بزرگوارند و صاحب مجد هستند. مجيد هم يعني صاحب مجد و بزرگواري و کرامت.

«و لبعض الأماجد الكرام مسلك آخر في هذا المقام. تلخيصه:» فرمايش جناب محقق ميرداماد چيست؟ فرمايش جناب ميرداماد اين است که مرحوم ميرداماد با اين اشکال روبرو شدند، جوابي را که از مرحوم صدر المتألهين ملاحظه فرموديد يک جواب روشن و قاطعي دارد. ما وجوب دو قسم داريم: يک وجوب ذاتي داريم و يک وجوب ازلي. آن وجوبي که اگر عدم برايش ممتنع باشد وجوب واجبي مي‌شود وجوبي است که داراي ضرورت ازلي باشد. ولي وجوب ذاتي که داراي ضرورت ذاتيه است و مادام الذات برمي‌دارد اين ضرورت ازلي ندارد و واجب الوجود نخواهد بود. اين وجوب بالذات با وجوب بالغير سازگاري دارد. اين جوابي بود که جناب صدر المتألهين دادند.

اما جوابي که جناب محقق داماد دارند مي‌دهند انصافاً هم صعوبتي دارد خود تصور اين جواب، چون اشکال خيلي اشکال جدي است. شما گفتيد که وجوب لاحق براي ممکن وجوب بالذات است. وجوب بالذات که شد پس عدم برايش ممتنع است بالذات. وقتي عدم براي چيزي ممتنع بود بالذات، مي‌شود واجب الوجود. چرا عدم برايش ممتنع است براي اينکه اگر وجوب برايش ذاتي شد، اگر عدم برايش ممتنع نباشد، مي‌شود اجتماع نقيضين. اين را که ملاحظه فرموديد.

مرحوم محقق داماد طرح بحث کرده حالا ما شايد جوابش را نرسيم اما آنچه را که به عنوان جواب ايشان دارند مطرح مي‌کنند اين را بيان بکنيم بعد جواب جناب صدر المتألهين را إن‌شاءالله در جلسه بعد. ايشان چه مي‌فرمايد؟ مي‌فرمايد که اينکه ما مي‌گوييم عدم براي يک شيئي ممتنع است اين دو تا فرد دارد، دو تا مصداق دارد؛ يک مصداقش آن وقتي است که ماهيت مع الوجود لحاظ بشود، اين را قبول داريم که اگر ماهيت مع الوجود لحاظ بشود اين مي‌شود واجب بالذات. اين تا اينجا را جناب محقق داماد از اين دست نکشيده است و نيامده بگويد که ديگر واجب بالذات نيست. نه! مي‌گويد اين ضرورت بشرط محمول است و مورد اتفاق کل حکماء و منطقيين است که اگر ما يک امري را به ضرورت محمول ديديم يا با محمول حالا يا به قيدش يا به تقيدش يا به شرطش يا به احتسابش هر چه که مي‌خواهد باشد اگر ما ماهيت را مع الوجوب ديديم اين قطعاً وجوب براي او ضرورت دارد و اين ضرورت هم بالذات است. تا اينجا را پذيرفتند. اما آيا هر ضرورت بالذاتي مستلزم اين است که عدم برايش ممتنع باشد و طبعاً منتهي بشود به اينکه واجب بالذات باشد؟ نه! پس جواب شما چيست؟ مي‌فرمايند که اينکه مي‌گوييم عدم براي يک شيئي ممتنع است دو تا مصداق دارد مصداق اولش همين است که شما فرموديد درست است. اگر ما يک ماهيتي را «مع الوجود» لحاظ کرديم اين ماهيت مع الوجود قطعاً عدم برايش ممتنع است بشرط وجود مي‌شود و عدم برايش ممتنع است.

اما يک مورد ديگري هم داريم که عدم برايش ممتنع هست ولي اين الآن موجود نيست و آن اين است که اگر ماهيتي «مع الوجود» اصلاً نبود ازلاً و ابداً آزالاً و آباداً وجود نداشت، آيا براي اين هم عدم ممتنع است؟ اين دليل مي‌کند. آن ماهيتي که مع الوجود است اين وجوب بالذات دارد، عدم براي اين ماهيت ممتنع بالذات است حق با شماست. ولي اين حکم مال يک مورد و يک مصداق است. يک مصداق ديگري هم ما داريم مصداق ديگرش چيست؟ اين است که اصلاً چنين ماهيتي مع الوجود يافت نشود آزالاً و آباداً اصلاً ازلاً و ابداً يافت نشود. براي اين هم ما عدم برايش ممتنع است. اگر عدم برايش ممتنع بود ما الآن اين دو مصداق را داريم؛ يک مصداق اين است که يک ماهيتي را مع الوجود در خارج داريم اين حق با شماست عدم برايش ممتنع است. اما يک امتناع عدمي هم در موردي داريم که اصلاً اين ماهيت مع الوجود اصلاً وجود ندارد و تحقق پيدا نکرده است.

در اين صورت ما در حقيقت دو تا مصداق داريم. چون دو تا مصداق داريم ايشان تلاشش اين بود که دو تا مصداق درست کند و بعد بگويد که ما براي هر کدام دليل جداگانه مي‌خواهيم و اگر دليل باشد مي‌شود وجوب بالغير و وجوب بالذات نخواهد شد. يک بار ديگر تصورش را داشته باشيم بعد تطبيق بکنيم تا إن‌شاءالله به جوابش که فردا گفته مي‌شود هم سؤال و جواب ايشان را مطرح کنيم و هم جوابي که به ايشان داده مي‌شود.

«و لبعض الأماجد الکرام مسلك آخر في هذا المقام. تلخيصه:» تلخيص اين مسلک چيست؟ «إنّه» جناب ميرداماد مي‌فرمايد «إنّه كلّما امتنع طرف العدم مثلاً حين الوجود علي الذات» يعني آن وقتي که وجود بر يک ذاتي آمده «يجب أن يجب للذات اللابطلان حين الوجود» ما اين حکمي که شما مي‌فرماييد عدم برايش ممتنع است را در چه فرضي داريم؟ در آن فرضي که ما وجوب را براي وجود قطعي بکنيم. کي ما وجوب را براي وجود قطعي مي‌کنيم؟

 

پرسش: ...

پاسخ: يکي‌اش اين است. يکي ديگر هم هست که ما بايد جواب بدهيم. يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد. چون خيلي واقعاً جواب اگر جواب صدر المتألهين نباشد يک جواب بسيار پيچيده‌اي مي‌شود و مشکل است. البته خدا سلامتي به حاج آقا بدهد يک جواب ديگري دادند که حالا اگر بشود آن جواب حاج آقا را بخوانيم که جوابي که حاج آقا مي‌فرمايند الآن تعبير صفحه

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، شايد جواب نهايي همين باشد. صفحه 276 را ملاحظه بفرماييد چون مي‌خواهيد مطالعه بکنيد. صفحه 276 سطر سوم «صدر المتألهين گرچه با تكيه بر امتياز بين وجوب ذاتي و ازلي، فساد توهّم را آشكار ساخته» اين مطلبي که امروز ما شرح داديم همين بود. جناب صدر المتألهين مي‌فرمايد که چون فرق است بين ضرورت ذاتيه و ضرورت ازليه بنابراين جواب اين تهم داده شده است. تمام شد.

 

«و ليكن فساد توهّم مزبور را مي‌توان به گونه‌اي بهتر نيز بيان داشت» اين جوابي است که خود حاج آقا دارند مي‌دهند. «زيرا مي‌توان گفت:» که جوابي است که حاج آقا مي‌دهند که ما إن‌شاءالله بايد در مقام تطبيق بخوانيم بعداً. حالا يا در اشارات مي‌خوانيم يا بعد از جواب جناب صدر المتألهين اين را مي‌خوانيم. اين جوابي است که خود حضرت آقا دادند و طبعاً اين اشکال، اشکال جدي است. اين اشکال اشکالي است که اگر اشکال وارد بشود يعني شماي آقاي اصالت وجودي ممکن بالذات را آمدي واجب بالذات و واجب الوجود کردي.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله، خيلي مشکل است و لذا جناب صدر المتألهين با اين «وهم و تنبيه» اينکه عرض کرديم مستقلاً به آن پرداخته، براي اين مسئله است.

الآن تطبيق بکنيم إن‌شاءالله که دوستان در مقام مطالعه اينها بعضي از موارد است که مطلب چنداني نيست ولي عبارت سخت است.

 

پرسش: ...

پاسخ: چرا، لذا ببينيد ما بايد از اين اشکال در برويم.

 

پرسش: ...

پاسخ: شما اين جواب را مي‌گوييد اما ايشان توانسته آن جواب را رد کند. حالا يک نفر مي‌آيد به ايشان يک اشکالي مي‌کند يک بحثي ديگر است. اما آن اشکال الآن متوجه نمي‌شود. اگر ما توانستيم جواب ايشان را تمام بدانيم، آن اشکال وارد نمي‌شود. اين الآن فعلاً در اين فضا برويم بعد ببينيم که چه مي‌گويد؟ شما يک مقدار مثل آقاي صحرايي زودهنگام!!

 

«أنّه کل ما امتنع طرف العدم مثلاً حين الوجود علي الذات» ايشان گفته که هر جايي که طرف عدم ممتنع بود حين الوجود علي الذات «يجب أن يجب للذات اللابطلان حين الوجود» اين قاعده را ما قبول داريم. ما اين قاعده را قبول داريم که اين اولاً جناب مرحوم محقق داماد آمده اين مسئله را به صورت يک قاعده کلي درآورده و بعد به اين قاعده کلي گفته که عموميت دارد و ما بايد از طريق عموميت وارد بشويم.

اين قاعده کلي چيست؟ چون آنچه که تا الآن بيان شده ما به صورت قاعده نگفتيم. گفتيم اگر شما مي‌گوييد ماهيت مع الوجود وجوب دارد پس عدم برايش ممتنع است پس مي‌شود واجب الوجود. ايشان آمده به صورت کلي گفته که هر جايي که عدم براي يک شيئي ممتنع شد، طبعاً وجوب برايش ذاتي مي‌شود و وقتي وجوب برايش ذاتي شد واجب الوجود مي‌شود. اين مطلب درست است. ولي کي عدم براي شيئي ممتنع مي‌شود را دارند توضيح مي‌دهند.

قاعده کلي چيست؟ که «کل ما امتنع طرف العدم مثلاً حين الوجود علي الذات» هر وقت ممتنع شد طرف عدم مثلاً. چرا «مثلاً» گفته؟ مي‌گوييم که طرف وجود حين العدم يا طرف عدم حين الوجود، فرقي نمي‌کند. «کل ما امتنع طرف العدم مثلاً حين الوجود علي الذات» اگر ممتنع شد «يجب عن يجب للذات اللابطلان» يعني عدم «حين الوجود» يعني «حين الوجود» عدم برايش ضرورت داشته باشد.

 

پرسش: ممتنع باشد.

پاسخ: بله ممتنع باشد. تا اينجا درست شد. اين قاعده کلي است. بعد مي‌گويد: «و هو» و اين قاعده کلي. اين «کل ما» که گفته «أعم من الوجوب حين الوجود» اين يک. که اين حق با شخص است. «و من العدم رأساً في الآزال و الآباد» اگر اين

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، شما اين‌جور بگوييد مي‌رويم به جواب صدر المتألهين. نه، اين اتفاقاً اولي و دومي را يک جور ديگري مي‌خواهد نگاه کند. زودهنگام ورود نکنيد يک مقدار خراب مي‌کنيد! «و هو أعم من الوجوب حين الوجود» اين را که شما گفتيد که اگر ماهيت را مع الوجود لحاظ کنيم وجوب دارد. اين يک مورد است. «أعم من الوجوب حين الوجود» يک؛ «و من العدم رأساً» اصلاً حين الوجود ندارد. وجوب آن وقتي است که ماهيت مع الوجود داشته باشيم. اما آمديم و اصلاً ماهيت مع الوجود نبود. ماهيتي داشتيم که اين ماهيت هيچ وقت با وجود فرض نشده بود «و من العدم رأساً في الآزال و الآباد» حالا «فلم يلزم من ضرورة هذا الأعمّ ضرورة هذا الأخصّ» اگر آمديم و گفتيم که اين حکم کلي دو تا مصداق دارد روي يک مصداقش ما آمديم و گفتيم که اينجا ضرورت بالذات است، اين دليل نمي‌شود که آن امتناع عدم براي تمام مواردش اين‌جور باشد. نه، ممکن است که در موردي مثل الآن جواب مي‌دهند در موردي مثل آن جايي که اصلاً وجود پيدا نکرده، ماهيتي هست اما مع الوجود نيست. مع الوجود نيست، براي اينکه خود ماهيت وجود پيدا نکرده است. در چنين فرضي اگر ما گفتيم براي اين عدم ممتنع است، عدم ممتنع شد اما اين وجوب ذات ندارد، براي اينکه اصلاً تحقق پيدا نکرده است.

 

ملاحظه بفرماييد از اين «و هو أعم» مي‌خواهد ريشه اين اشکال را بزند. «و هو» يعني اين قاعده کلي. اين «و هو» به چه مي‌خورد؟ به اين «کل ما امتنع». «و هو أعم من الوجوب حين الوجود» يک؛ «و من العدم رأسا في الآزال و الآباد» يعني چه؟ يعني اين ماهيت اصلاً وجود پيدا نکرده است. ماهيتي هم که وجود پيدا نکرده عدم برايش ممتنع است. اين عدم برايش ممتنع بودن دليل نمي‌شود که اين ماهيت واجب باشد. «و من العدم رأساً في الآزال و الآباد» در اين صورت «فلم يلزم» چه چيزي؟ که «يجب عن يجب للذات» که عدم برايش ممتنع بشود. «فلم يلزم» بر اينکه عدم برايش ممتنع بشود. «فلم يلزم من ضرورة هذا الأعم ضرورت هذا الأخص» که ممتنع باشد عدم برايش. «بل يمكن تحقّقه في ضمن العدم في جميع الأزمنة و الأوقات» يمکن تحقق اين أخص «في ضمن العدم» که در جميع ازمنه است.

اخص چيست؟ اخص اين است که اين عدم برايش ممتنع است. اين عدم برايش ممتنع است مي‌سازد يک بار با اينکه وجود با آن باشد عدم برايش ممتنع است. يک بار هم اصلاً وجود با آن نباشد در آنجا هم باز عدم هست. چون اين دو تا مصداق پيدا مي‌کند ما بايد ببينيم اين کدام يک از اينها مراد است. «بل يمکن» تحقق اين اخص در ضمن عدمي که «في جمع الأزمنة و الأوقات» است. نه آن عدمي که در کنار ضرورت ماهيت مع الوجود است. «فإذن لحوق وجوب الوجود حين الوجود بسبب الغير، و يمكن انسلابه في نفسه و بحسب ذات الممكن» بنابراين اين لحوق وجوب وجود از ناحيه غير دارد حاصل مي‌شود. شما نگاه کنيد اين وجوب بالذات دارد از ناحيه غير برايش حاصل مي‌شود. چون از ناحيه غير دارد برايش حاصل مي‌شود پس وجوب بالذات آن وجوب بالذات ازلي نخواهد بود.

 

پرسش: في ذات ممکن است.

پاسخ: بله في ذات ممکن است. «فإذن لحوق وجوب الوجود حين الوجود بسبب الغير و يمکن انسلابه في نفسه و بحسب ذات الممکن» هنوز اشکال را نخوانديم. اجازه بدهيد که فردا إن‌شاءالله اين جواب جناب محقق ميرداماد را هم يک بار بخوانيم دوباره جواب صدر المتألهين را به آن بدهيم.