1403/02/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ فصل 16/ وهم و تنبيه
«وهمٌ و تنبيه: ربّما توهّم متوهّم أنّ ذات الممكن المأخوذ مع الوجود ممتنع له العدم امتناعاً ذاتيّاً، نظراً إلي المجموع؛ لكون اجتماع النقيضين محالاً لذاته».
همانطور که مستحضريد ما همچنان در بحث مواد ثلاث به احکام ممکن بالذات مشغول هستيم و خواص و احکامي که براي ممکن بالذات هست را از هر جهت تحليل وجودشناسي ميکنيم و آن احکام را استفاده ميکنيم و انتزاع ميکنيم.
يکي از احکامي که براي ممکن بالذات است اين است که ممکن بالذات هم مسبوق به وجوب و هم ملحوق به وجود است، يک وجوب سابق دارد و يک وجوب لاحق. همانطوري که اگر ممتنع بود يعني موجود نبود، هم ممتنع است به امتناع سابق و هم ممتنع است به امتناع لاحق. اين حکمي است که براي ممکن بالذات است. ممکن بالذات اگر موجود شد يعني مع الوجود وقتي لحاظ بشود ماهيت ممکن بالذات، يک وجوب سابق دارد يک وجوب لاحق و اگر همين ممکن بالذات را به لحاظ ماهيت، عدم برايش بود يعني ماهيتش معدوم بود، اين يک امتناع سابق دارد از ناحيه علت و يک امتناع لاحق.
آيا اين امتناعها بالذاتاند يا بالغيرند؟ آيا اين وجوبها بالذاتاند يا بالغيرند؟ اينها را هم احکامشان را بيان فرمودند.
وهمي که الآن اينجا به عنوان «وهمٌ و تنبيه» مطرح است اين است که شما فرموديد که اگر ماهيتي با وجود باشد قطعاً ضرورت به شرط محمول دارد و وجوب لاحق دارد. اگر وجوب لاحق داشت، عدم برايش ممتنع ميشود. اين عدم برايش ممتنع ميشود يعني چه؟ يعني واجب بالذات ميشود. وقتي واجب بالذات شد، طبعاً از جاعل و فاعل نيازي به کمک و مساعدت وجودي نيست. پس يک بار ديگر اين وهم را توجه بفرماييد چون چند تا تنبيه و جواب براي اين وهم از ناحيه خود ملاصدرا از ناحيه استادشان مرحوم ميرداماد يا ديگران هم دادند که جناب صدر المتألهين اول اين وهم را تبيين ميکنند بعد جوابهاي متعددي که چه از ناحيه خودشان چه از ناحيه برخي ديگر از افرادي که خيلي جواب قاطع و شايستهاي ندارند و حتي جوابي که از ناحيه استادشان مرحوم ميرداماد رسيده است را بيان ميکنند و راجع به آن جوابها هم اظهار نظر ميکنند.
پس يک بار ديگر را تصور درستي داشته باشيم هر چه اين وهم به درستي فهميده بشود جوابش هم راحتتر به ذهن خواهد رسيد. وهم چيست؟ ماهيت يک وقت مجردة از وجود ملحوظ است، يک وقت مع الوجود ملحوظ است. آن وقتي که مجرد از وجود ملحوظ شد حکم روشني دارد، حکم امکان را دارد. ماهيت مجرده از وجود، اين حکمش امکان است يعني ممکن است يافت بشود ممکن است يافت نشود.
اما اگر ماهيتي مع الوجود ملحوظ شد، مجموع ماهيت مع الوجود ملحوظ شد، اينجا چيست؟ ميگويند همانطور که ديروز ملاحظه فرموديد حکمش چيست؟ حکمش اين است که وجوب لاحق دارد يعني ضرورت بشرط محمول او را همراهي ميکند و وجوب لاحق دارد. اين وجوب لاحق اينکه سرّ اينکه ديروز اصرار ميکردند که اين وجوب لاحق بالغير باشد اگر به لحاظ ماهيت باشد، اگر به لحاظ مع الوجود باشد بالذات ميشود. اين آقا در اينجا همينجا به تعبيري دارد استفاده ميکند يا سوء استفاده ميکند.
اگر شما ميفرماييد که ماهيت مع الوجود موجود است و ضرورت بشرط محمول دارد و موجود بالذات است براي چنين ماهيتي که مع الوجود لحاظ شده عدم هم ممتنع است بالذات. اگر شما فرموديد که ماهيت مع الوجود حکمش اين است که ضرورت بشرط محمول دارد، يعني ضرورت بالذات دارد و ضرورتش بالذات است و نه بالغير. طرف ميآيد ميگويد حالا که ضرورت بالذات داشت عدمش هم ميشود بالذات. عدمش ممتنع است بالذات و موجودي که عدمش ممتنع بالذات باشد ميشود يک وجود واجب و نيازي به جاعل و فاعل ندارد.
پس وهم را ملاحظه فرموديد.
پرسش: تناقض وجود دارد.
پاسخ: تناقض را الآن عرض ميکنم تقرير تناقض را هم عرض ميکنيم که منظور چيست؟
ببينيد از يک طرف شما ميگوييد که پس ماهيت مجرده از وجود حکمش مشخص است امکان است. اين را ميگذاريم کنار. اما ماهيت ملحوظه مع الوجود چيست؟ حکمش مشخص است ضرورت لاحق دارد و اين ضرورت لاحق هم بالذات است نه بالغير. برخلاف آن ضرورت سابق. اين ضرورت لاحق است و براي اين ماهيت موجوده اين ضرورت بالذات است.
اگر ضرورت بالذات شد، عدمش هم ممتنع است بالذات. چرا؟ چون اگر عدمش ممتنع بالذات نباشد ميشود اجتماع نقيضين «و التالي باطل فالمقدم مثله» نتيجه اين است که پس بنابراين اين موجود بالذات واجب است و عدم برايش ممتنع بالذات است آن موجودي که بالذات واجب باشد و عدم برايش ممتنع باشد اين موجود خودش واجب است و نيازي به جاعل و فاعل ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: با وجود است.
پرسش: ...
پاسخ: اين «إلي قيس الي نفس ذلک الطرف» يعني طرف ماهيت مع الوجود. «أو إلي الماهية من حيث تلبّسها بها» چرا اين دو تا؟ بخاطر همان قيد مع الوجود و تقيد. اين قيد مع الوجود و تقيد است. اين تلبّس به لحاظ آن تقيد است. يک وقت است که ماهيت را مع الوجود داريم لحاظ ميکنيم يا مع تقيد به وجود لحاظ ميکنيم فرقي نميکند لذا فرمودند که «و إن قيس إلي نفس ذلک الطرف» که ماهيت موجوده باشد «أو الي الماهية من حيث تلبّسها به» هر دو به لحاظ وجود دارد نگاه ميکند يعني مجموع ماهيت و وجود را. اما نحوه موجوديت وجود براي ماهيت ...
پس اجازه بدهيد که از نظر متني ما اصل وهم را بخوانيم بعد راجع به تنبيه صحبت بکنيم. «وهمٌ و تنبيه: ربّما توهّم متوهّم» که چه؟ که «أنّ ذات الممكن المأخوذ مع الوجود ممتنع له العدم امتناعاً ذاتيّاً» حتماً امتناعا ذاتياً را باهم بخوانيد که ميخواهيم ببينيم چه ميشود؟ اگر ممکني با وجود اخذ بشود ملحوظ مع الوجود باشد، اين ممکن را شما گفتيد که ضرورت بشرط محمول دارد اين هم واجب بالذات گفتيد، نه اينکه واجب بالغير باشد. پس «ممتنع له العدم امتناعاً ذاتياً» البته باز براي تأکيد فرمودند: «نظراً إلي المجموع» يعني مجموع ماهيت مع الوجود. «الماهية الملحوظة مع الوجود».
چرا «ممتنع له العدم امتناعاً ذاتياً»؟ «لكون اجتماع النقيضين محالاً لذاته» نميشود که عدم برايش ممتنع نباشد. چرا عدم برايش ممتنع نباشد؟ چون اگر عدم برايش ممتنع نباشد، لازمه اين ميشود که چون وجود که برايش ضرورت پيدا کرد بالذات برايش ضرورت پيدا کرد شما فرموديد. اگر وجود برايش بالذات ضرورت پيدا کرد، اگر عدم برايش بالذات ممتنع نباشد يلزم اجتماع نقيضين. «لکون اجتماع النقيضين محالاً لذاته» بنابراين «فيكون ما بإزائه وجوباً[1] ذاتيّاً لابالغير» بنابراين آنچه که مابإزاء ممتنع بالذات است وجوب ذاتي است. ما يک ممتنع بالذات داريم يک وجوب بالذات. شما ميگوييد عدم براي ماهيت مأخوذه مع الوجود ممتنع است بالذات، اين را پذيرفتيد؟ پس از آن طرف هم بايد بپذيريد که وجود براي او موجود است بالذات. اگر وجود براي موجودي بالذات موجود بود، لازمهاش چيست؟ لازمهاش اين است که واجب باشد و نيازي به علت و فاعل و جاعل نداشته باشد.
«لکون اجتماع النقيضين محالاً لذاته» بنابراين «فيکون ما بإزائه» اين ممتنع بالذات «وجوباً ذاتياً لا بالغير» آن وقت «فيلزم كون الممكن المركب واجباً بالذات» اين توهم و وهم بود. پس آقايان، کاملاً ملاحظه فرموديد که اينگونه اشکالها و به تعبير ايشان توهمها و وهمها ما را در آن بخش اثباتيمان بيشتر تثبيت ميکند و ذهن بهتري به ما ميدهد. حالا اين جواب را ملاحظه بفرماييد که ضمن پاسخگويي به اين شبهه و وهم، آن طرف مسئله براي ما روشن ميشود. پس اين مطلب روشن شد. اين توهم روشن شد.
اما جواب و تنبيهي که مستقيماً خود جناب ملاصدرا ميدهند، تا بعد به جواب ديگران برسيم. جوابي که خود ايشان بيان ميفرمايند اين است که ما دو تا ضرورت بالذات داريم؛ يک ضرورت بالذات ازلي داريم و يک ضرورت بالذاتي داريم که با ضرورت بالغير جمع ميشود. آن ضرورت بالذاتي که با امتناع بالغير جمع نميشود، ببخشيد! آن ضرورت بالذاتي که با عدم و امتناع جمع نميشود، آن ضرورت بالذاتي است که ضرورت بالذات ازلي باشد. يعني چه؟
اين بحث در منطق مطرح است و به فلسفه هم راه پيدا کرده، گرچه فلسفه اصلش را اثبات ميکند. ما دو تا ضرورت بالذات داريم، ولي يک ضرورت بالذات ازلي داريم و يک ضرورت بالذاتي داريم که با ضرورت بالغير جمع ميشود. اول اجازه بدهيد آن ضرورت بالذات ازلي را که فقط و فقط يک حقيقت در عالم وجود دارد که چنين ضرورتي دارد، ضرورت بالذات ازلي که اين ضرورت بالذات فقط و فقط مختص به ذات باري سبحانه و تعالي است. چرا؟ اين اصلاً لطفاً تعريف بکنيد اينها از آن مواردي است که ما بايد کاملاً مثل روز براي ما اينگونه از احکام چون اين احکامي است که مختص به ذات باري تعالي است. الله سبحانه و تعالي واجب بالذات. اين «واجب بالذات» ممکن هم «واجب بالذات» است ضرورت بشرط محمول يعني چه؟ يعني واجب بالذات است.
اگر واجب بالذات شد، پس ممکن بالذات که واجب بالذات است با واجب بالذات که او هم بالذات است چه فرقي دارند؟
تفاوت اصلي و جوهري اين دو ضرورت اين است که يکي متصف است به حکم مادام الذات، و ديگري به حکم صفت مادام الذات نميخواهد. الله سبحانه و تعالي موجودٌ بالضرورة الذاتية الأزلية، چرا؟ چون لازم نيست بگوييم که «الله موجود مادام الذات» مادام برنميدارد. چون مادام برنميدارد ضرورت ذاتي ازلي است. اما غير واجب سبحانه و تعالي همه موجودات ممکنه بعد از وجود، ماهيت مفروض مع الوجود، بعد از وجود اينها موجودند بالضرورة الذاتية اما غير ازليه.
اين ضرورت ذاتي ازلي است که با ضرورت بالغير سازگار نيست. اينکه بالغير ندارد. حق سبحانه و تعالي اين ضرورت براي او هست و دائمي هم هست مادام هم برنميدارد.
پرسش: ضرورت ازلي هم مادام برميدارد؟
پاسخ: چطور؟ يعني ما بگوييم واجب سبحانه و تعالي مادامي که موجود است موجود است؟
پرسش: يعني مادام الذات نياز است.
پاسخ: يعني داريم فرق ميگذاريم. ما اول اجازه بدهيد که مفهومشناسي بکنيم مفهومشکافي بکنيم. ما دو تا ضرورت بالذات داريم يک ضرورت بالذاتي که ازلي است يک ضرورت بالذاتي که ازلي نيست. حالا به لحاظ مفهومي تعريف بکنيم که چه فرقي ميکند؟
آن ضرورت بالذاتي که ازلي است مادام الذات برنميدارد؛ يعني واجب سبحانه تعالي را نميتوانيم بگوييم مادامي که واجب موجود است موجود است! مادام بر نميدارد.
پرسش: يعني مادامي که واجب موجود است عين ذاتش نيست؟
پاسخ: يک وقت است که يک موجودي امکان اينکه وجود نداشته باشد هست، آنجا شرط بگوييم مادام الذات بگوييم هست. براي واجب سبحانه و تعالي که امکان عدم وجود نيست. چون امکان عدم وجود نيست و عدم برايش بالضرورة الأزليه ثابت است پس او ضرورت ذاتي ازلي دارد.
پس ما اين را در منطق خوانديم که ما دو نوع ضرورت داريم يک ضرورت ذاتي ازلي و يک ضرورت ذاتي غير ازلي. آن ضرورت ذاتياي که ازلي است مادام الذات برنميدارد مثل الله سبحانه و تعالي موجودٌ بالضرورة الأزلية». ولي يک ضرورت ذاتي ديگري داريم که مادام برميدارد و آن همه ممکناتاند. همه ممکنات متصفاند به صفت «مادام» تا زماني که بخواهد وجود برايش ضرورت ذاتي پيدا بکند.
اينجا جوابي که به اين تنبيه جناب صدر المتألهين ميدهد گرچه يک جوابي خود حضرت استاد دادند که حالا ما إنشاءالله در موقع اشارات خواندن آن جواب خود حضرت استاد را هم ميرويم که ظاهراً ميفرمايند اين جواب آسانتر است. اما حالا الآن چون ما داريم متن ميخوانيم آن جواب يکه جناب صدر المتألهين ميدهند همين است که ميگويند ما دو تا ضرورت ذاتي داريم؛ يک ضرورت ذاتي ازلي و يک ضرورت ذاتي غير ازلي. آن ضرورت ذاتي ازلي است که با ممتنع بالذات جمع نميشود. آنجايي که بحث جمع نقيضين را شما مطرح ميکنيد، در مورد جايي است که ضرورت وجود به گونهاي باشد که ازلي نباشد.
در مورد همه ممکنات ضرورت ذاتي دارند، البته ماهيت را ملحوظاً مع الوجود لحاظ بکنيم ضرورت وجود دارد ضرورت وجودش هم ذاتي است و عدم هم برايش ممتنع بالذات است و لکن اين امتناع بالذات با آن ضرورت بالغير جمع ميشود. چرا؟ با آن ضرورت بالذات جمع ميشود، چرا؟ چون اين ضرورت بالذات مادام الذات برميدارد و چون مادام الذات برميدارد بنابراين آن عدم اجتماع نقيضين پيش نميآيد. آن جايي اجتماع نقيضين پيش ميآيد که ما ضرورت ذاتيمان ازلي نباشد. اگر ازلي باشد اجتماع نقيضين پيش نميآيد. اما اگر ازلي نباشد، ضرورت ذاتي باشد، اين ضرورت ذاتي با وجوب بالغير سازگار است.
پرسش: ...
پاسخ: بله هست. اينها در کتابهاي تحقيقي هست حالا شايد در اشارات هم بخوانيم به اميد خدا. مخصوصاً در بحثهاي کلامي که آنهايي که مثلاً متهم ميکنند به اينکه ما ميگوييم که وجود واجب است، وجود براي موجودي که وجود براي او از ناحيه فاعل آمده اين وجود واجب است. آن وقت اين وجوب را بعداً ميگوييم بالغير، آن را ميگوييم بالذات. آن وقت آنها ميگويند که الآن اگر شما بگوييد ضرورت بشرط محمول و اين وجوب هم بالغير نيست اصرار داشتند که وجوب لاحق بالغير نيست، بالذات است. اگر وجوبش بالذات است پس عدم برايش ممتنع است بالذات، پس لازمهاش اين است که اين واجب بالذات باشد. توهمش از اينجا حاصل ميشود.
از يک طرف شما ميگوييد که ماهيت ملحوظه مع الوجود ضرورت بشرط محمول دارد و وجود هم برايش واجب است و اين وجوب هم بالذات است نه بالغير. وجوب سابقش بالغير است اما وجوب لاحقش بالذات است. همين جا طرف دارد سوء استفاده ميکند ميگويد اگر وجوبش بالذات است، از آن طرف هم داريم که اجتماع نقيضين باطل است، پس عدمش هم ممتنع است بالذات. وقتي عدم ممتنع بالذات بود لازمهاش اين است که اين واجب بالذات بشود. ميگوييم ما هيچ ابايي نداريم که بگوييم واجب بالذات است اما اين واجب بالذات با آن واجب بالذات ازلي فرق ميکنند. اين «مادام» برميدارد و آن مادام برنميدارد. اين وجب بالغير هم برميدارد آن برنميدارد.
«فيجب عليه أن يتنبّه ممّا كرّرنا الإشارة إليه» سرّ اينکه ديروز اين همه اصرار دارند راجع به اين احکام، براي اينکه اينجور توهمها را دفع کنند. خدا غريق رحمت کند مرحوم علامه طباطبايي سبک بيانش اين است که يک مطلبي را بيان ميکنند، بعد ميگويند که «و بهذا يندفع اولا و ثانياً و ثالثا» در نهايه اين است «و بهذا يندفع اولا و ثانياً و ثالثاً». اين بياني که ديروز داشتند ميفرمايند که «و مما کررنا» يعني ما اين را براي اين تکرار کرديم که شما چنين توهمي نداشته باشيد.
«فيجب عليه أن يتنبّه ممّا کرّرنا الإشارة إليه أنَّ الضرورة هاهنا ليست مطلقة أزليّة» ضرورتي که ما اينجا ميگوييم ضرورت بشرط محمول و اين واجب بالذات است، اين ضرورت بشرط محمول است و اين با واجب بالذات به معناي واجب ازلي فرق ميکند. «فيجب عليه أن يتنبّه ممّا كرّرنا الإشارة إليه أنَّ الضرورة هاهنا ليست مطلقة أزليّة بل ضرورة بشرط الذات» مثال ميزنند: «فكما أنّ الإنسان إنسان بالضرورة» «الانسان انسان بالضرورة» اين را کسي ترديد ندارد بشرط محمول است. اين يعني چه؟ يعني «مادام كونه إنساناً» يعني مادامي که اين انسان انسان است اين «انسانٌ» بر او حمل ميشود. يا ميگوييم «الانسان موجود بالضرورة» ولي «مادام موجوداً» مادامي که اين موجود هست اين وجود برايش ضرورت دارد. بنابراين اين معنايش با ضرورت ازلي فرق ميکند. «أنَّ الضرورة هاهنا ليست مطلقة أزلية بل ضرورة بشرط الذات فکما أنّ الإنسان إنسان بالضرورة مادام کونه إنساناً فكذلك الإنسان الموجود» انسان موجود يعني چه؟ يعني ماهيت موجود. «موجود بالضرورة مادام كونه» اين انسان «موجوداً، فهذا بالحقيقة وجوب بالغير» درست است که ضرورت بشرط محمول داريم ولي چون ما داريم محمول را با وجود نگاه ميکنيم به آن ميگوييم که ضرورت دارد. وگرنه اين وجود هم از ناحيه غير آمده است.
«فهذا بالحقيقة وجوب بالغير» خيلي از اين شبهات و اوهام است که افراد را اجازه نميدهد اينها موانع سنگيني است که آدم بخواهد به سمت حق و اصالت وجود و اينها بيايد محذور پيدا ميکند. اين شبهه کمي نيست.
پرسش: اين از تفطّن خود صدرا باشد و تفطّن ديگران نباشد.
پاسخ: لذا همين است جوابهاي ديگران را که ميدهند ايشان رد ميکند براي اينکه آن جوابها کافي نيست. «لأنّ الوجودات الإمكانيّة و اتّصاف الممكنات بها» به اين وجودات «إنّما يكون بعد تأثير الفاعل إيّاها» شما ميگوييد که آقا، اين ضرورت دارد؟ ضرورت بشرط المحمول دارد؟ و براساس اين هم وجوب پيدا ميکند؟ هيچ اشکالي ندارد، چرا؟ چون اين وجوب بعد از تأثير فاعل دارد ميآيد. در باب واجب سبحانه و تعالي بعد از تأثير فاعل معنا ندارد آن بالذات دارد. «لأن الوجدات الإمکانية و اتّصاف الممکنات بها» به اين وجودات «إنّما يکون بعد تأثير الفاعل إياها».
از اينجا يک مطلب ديگري را هم دارند بيان ميکنند که اين مطلب را قبلاً ما خوانديم ولي يک تذکر و تنبيهي است. ببينيد ميفرمايند که در فرض اينکه ما دو تا واجب را بخواهيم يک جا فرض بکنيم. فرض واجبين بالذات، آيا واجبين بالذات واجب هستند يا نه؟ فرض دو تا واجب بالذات، هر کدام از اين واجبهاي بالذاتي که ازلي هستند واجب بالذاتاند. الف واجب بالذات است بالضرورة الأزلية. واجب بالذات دوم هم واجب بالذات است بالضرورة الأزليه. اين تمام شد. ما اگر بخواهيم دو تا واجب را فرض کنيم تقدير کنيم، آيا اين دو تا واجب، واجب بالذات بالضرورة الأزليه ميشوند؟ حالا ببينيم. اين را ما قبلاً خوانده بوديم.
ميگويند چرا هر تکتک اين واجبهاي بالذات، واجبهاي بالذات بالضرورة الأزليه هستند و لکن نسبت به هم اگر ما هر دو را باهم جمع بکنيم جمع اين دو تا چرا در حقيقت ضرورت بالذات ازلي نخواهد شد؟ براي اينکه ميگويند اين دو تا در رتبه معلول هستند اگر جمع اين دو تا در حقيقت در رتبه علت بودند بله، در رتبه علت هر کدام بالضرورة الأزليه واجب هستند. اما در رتبه معلول هستند چون اين دو تا دو جزئي هستند که يک موجودي ديگر را بخواهند ايجاد بکنند. فرض کنيم ما که دو تا واجب بالذات، آيا دو تا واجب بالذات، واجب بالذاتاند يا ممکناند؟ ميگويند ممکناند. چرا؟ چون دو تا واجب بالذات معلولاند. دو تا علت يعني هر واجب بالذات الف و واجب بالذات باء بايد جمع بشوند و بعد از اينکه جمع شدند معلولي بسازند. پس فرض معلول بعد از فرض علت است و معلول ممکن است و علت واجب.
«و من هاهنا وضح» از همينجا واضح ميشود که «أنّ وجوب الوجود في المركب من الواجبين المفروضين إنّما هو بالغير» دو تا واجب الذات واجباند اما واجب بالغير هستند يعني چه؟ يعني آن دو تا جزء بايد باشند به عنوان علت، تا اين واجب سوم حاصل بشود. ملاحظه بفرماييد ما دو تا واجب داريم واجب بالذات الف و واجب بالذات باء. فرض ميخواهيم بکنيم که آيا ما ميتوانيم از اين دو تا واجب بالذات يک واجب بالذات ديگري ايجاد کنيم؟ اگر واجب بالذات شد اين واجب بالذات، واجب بالذات است يا ممکن بالذات است؟ ميگويند نه، اگر اين دو تا واجب خواستند باشند، ميشود ممکن بالغير. چرا؟ چون معلول است و اين دو تا اين را ساختند. اين دو تا واجب بالذات اين وجوب را ساختند و اين ميشود واجب بالغير.
«و من هاهنا وضح أنّ الوجوب الوجود في المرکب من الواجبين المفروضين إنّما هو بالغير لا بالذات، و كذا الامتناع في المركّب من الممتنعين امتناع بالغير» اين را ما قبلاً هم خوانديم آقايان. دو تا ممتنع بالغير مثلاً فرض بفرماييد که اجتماع نقيضين و شريک الباري، اينها هر دويشان ممتنع بالذات هستند. ما اگر خواستيم فرض کنيم دو تا ممتنع بالذات را، آيا فرض دو تا ممتنع بالذات ممتنع بالذات است يا ممتنع بالغير؟ ممتنع بالغير خواهد بود، چرا؟ چون آن دو تا دارند اين را ايجاديش ميکنند. آن دو تا علتاند اين معلول است آنها فاعلاند اين فعل است و طبعاً ممتنع بالغيرها.
پرسش: ...
پاسخ: فرض بفرماييد که يک وقت فرض ميکنيد يک واجب بالذات را. اين واجب بالذات واجب بالذات است تمام شد و محذوري ندارد. اما شما فرض بکنيم دو تا واجب بالذات را. مرکّب از دو تا واجب را. خودتان تصور بفرماييد دو تا واجب بالذات را شما فرض ميکنيد. پس امر سوم دارد ايجاد ميشود.
پرسش: طبق فرض ما امر سوم ايجاد نميشود.
پاسخ: چرا، ميشود. ولي به سبب اين دو تا ايجاد ميشود. چون اين دو تا دارند اين را ايجادش ميکنند اين دو تا ميشوند علت اين ميشود معلول. «و کذا الامتناع في المرکب من الممتنعين امتناع بالغير، لأنّ المجموع في مرتبةأحد الجزئين ليس واجباً و لا ممتنعاً بل مادام كونه مجموعاً» مادامي که اين دوتا مجموع باشند، پس امتناع بالذات يا وجوب بالذات ندارند. وقتي که اين دو تا باهم فرض شدند. پس مادام الذات دارد. وقتي مادام الذات بود اين ضرورت ازلي يا امتناع ازلي نخواهد بود.
پرسش: ...
پاسخ: مثال دوم. يک شريک الباري و يک اجتماع نقيضين يا دو تا شريک الباري يا دو تا اجتماع النقيضين. ما ميخواهيم ببينيم که اجتماع نقيضين که محال بالذات است بالضرورة الأزلية يا ببخشيد بالضرورة الذاتيه. ضرورت ذاتيه اجتماع نقيضين الف ضرورت ذاتيه اجتماع نقيضين باء. ما يک اجتماع نقيضين ثالث را ميخواهيم فرض بکنيم که مبتني بر اين دو تا دارند شکل ميگيرد. آيا اين ممتنع بالذات آيا اينجا ممتنع بالغير ميشود يا ممتنع بالذات ميشود؟
پرسش: ...
پاسخ: ممتنع بالغير. همين را ميخواهند بفرمايند. ميگويند که درست است که شما تصور ميخواهيد يک ممتنع بالذات را، ولي اين تصور شما مبتني بر اين دو تاست. چون اينها اجزاء علتاند اين دارد ايجاد ميکند، پس اين دو تا دارند اين سومي را ايجاد ميکنند. پس ميشود ممتنع بالغير.
«لأنّ المجموع في مرتبة احد الجزئين» يعني مجموعي که در مرتبه يکي از اين دو جزء است «ليس واجبا و لا ممتنعا بل مادام کونه مجموعا» مادامي که اينها هر دويشان با هم هستند يعني مادام الذات برميدارد ميشود ممتنع بالذات يا واجب بالذات. ملاحظه بفرماييد اين «ليس» خبر است «لأنّ المجموع في مرتبة احد الجزئين ليس واجبا» مجموع واجب نيست. مجموع ممتنع نيست. بلکه «مادام کونه مجموعا» يعني امتناع بالغير دارد وجوب بالغير دارد.
پرسش: ...
پاسخ: يعني ضرورت ازلي ندارد وجوب ازلي ندارد امتناع ازلي ندارد. يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد «لأنّ المجموع» يعني آن نتيجه «في مرتبة احد الجزئين» يعني مجموع در مرتبه يکي از اين دو تا جزء شکل يابنده و علت، اين مجموع «ليس واجبا و لا ممتنعا» چرا؟ چون اين مجموع برساخته از آن دو تا مسئله است. اين مجموع چه دارد؟ ببينيد آقايان، آن دو تاي اولي مادام الذات ندارد. آن اجزاء مادام الذات ندارد. دو تا واجب مادام الذات ندارند. دو تا ممتنع بالذات مادام الذات ندارد. اما اين سومي مادام الذات دارد چرا؟
پرسش: ...
پاسخ: مثال ما نه، ممثّل ما بله. ممثّل ما موجود و ماهيت است ولي مثالي که دارند ميزنند دو تا واجب، دو تا ممتنع. ملاحظه بفرماييد ممثّل ما چيست؟ ممثّل ما وجود و ماهيت است. وجود و ماهيت اگر ملحوظاً باهم لحاظ بشوند اين وجود و ماهيت مادام الذات برميدارد. اينجا هم همين را ميگويند که اين دو تا ممتنع و اين دو تا واجب مادام الذات برميدارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اجازه بفرماييد ما براي اينکه تفکيک بشود، ما حکم مثال را اول مشخص کنيم بعد حکم ممثّل را. شما الآن در حکم مثال که مشکلي نداريد. در حکم دو تا ممتنع و دو تا واجب مشکل داريد؟
پرسش: ...
پاسخ: بايد بر دو تا ممتنع باشد، چون مرکّب از اين دو تا است.
پرسش: ...
پاسخ: اين مثال نيست. پس اجازه بدهيد ما راجع به ممثّل صحبت کنيم. اول مثال را لطفاً ملاحظه بفرماييد. ما دو تا واجب داريم هر کدامشان بالضرورة الأزليه هستند مادام الذات برنميدارند. ولي اگر خواستيم از اين دو تا واجب يک واجب ديگر فرض بکنيم، اين مادام الذات برميدارد.
پرسش: ...
پاسخ: همين را اول اجازه بفرماييد درست کنيم.
پرسش: ... ما دو تا ممتنع بالذات داريم که مادام برميدارد.
پاسخ: نه، برنميدارد.
پرسش: دو تا ممتنع بالذات که مادام برميدارند مبتني بر يک ممتنع هستند که مادام برنميدارد.
پاسخ: آن چيست؟
پرسش: ما ميگوييم علت است.
پاسخ: يک مادام بگوييد که علت ازلي مادام داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: ممتنع بالذات بالضرورة الأزلية.
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خوب. بالضرورة الأزلية گفتيم که الشريکة الباري ممتنع بالضرورة الأزلية. اين مادام الذات برنميدارد. دو تا شريک الباري را بفرماييد چگونه است؟
پرسش: ممتنع بالذات مادام برميدارد.
پاسخ: نه، اجازه بفرماييد دو تا شريک الباري که ممتنع بالضرورة الأزليه است الآن اينجوري ايشان فرض کردند ما دو تا ممتنع بالذاتي داريم که ميخواهيم براساس اين دو تا، اينها را يکي فرض کنيم يا يک ممتنع بالذاتي برساخته اين دو تا ممتنع بالذات داشته باشيم.
پرسش: ...
پاسخ: وجود و ماهيت را الآن قاطي نکنيم. آن ممثّل ماست. ما اولاً دو تا واجب بالذات بالضرورة الأزليه که هيچ کدام مادام الذات برنميدارد، اگر خواستيم يک وجود واجب برساخته از اين دو تا داشته باشيم حکمش چيست؟ حکمش اين است که اين واجب بالذات است بالضرورة الذاتيه، نه بالضرورة الأزليه، چرا؟ چون از آن دو تا علت اين ساخته شده است. اينجوري ميشود. وجود و ماهيت هم همينطور هستند.
وجود و ماهيت، وجود گرچه به لحاظ از واجب که حساب بکنيم بالضرورة الأزلية است مادام الذات برنميدارد، ولي وقتي وجود براي ماهيت آمد مادام الذات برميدارد. چون مادام الذات برميدارد پس اين ضرورتش ذاتيه است و نه ضرورت ازليه. وقتي ضرورت ذاتيه شد، با وجوب بالغير سازگار است نه با وجوب الذات.