1403/01/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/منهج ثانی/اشارات فصل
«فصل 16 في أنّ كلّ ممكن محفوف بالوجوبين و بالامتناعين»؛ همانطور که از بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد و ما در حقيقت الآن اولين درس سال تحصيلي جديد 1403 ـ 1404 هستيم و بعد از ماه مبارک رمضان هم هست و از خداي عالم هم استمداد ميطلبيم و هم به ما توفيق بده، در فهم اينگونه از مسائل و إنشاءالله پيشرفت اينگونه از بحثها و هم اينکه إنشاءالله اينها براي ما ذخيرهاي باشد اين گفتگوها خصوصاً مسائلي که در حوزه توحيد وجود دارد احکام وجودي حق سبحانه و تعالي و إنشاءالله مزيد بر ايمان و تقوا و عمل صالح همه ما باشد إنشاءالله.
بعد از بحث مهم تقسيم هستي به واجب و ممکن، به احکام اين سه ميپردازند بحث مواد ثلاث به اينجا منتهي شد که ما وقتي اشياء را و ذوات را و مفاهيم و ماهيات را با وجود ميسنجيم رابطه يکي از اين سه تاست؛ يا ضرورت وجود است که ميشود واجب. يا ضرورت عدم است که ميشود امتناع. يا عدم ضرورت وجود و عدم است که ميشود امکان که اين را ميگويند مواد ثلاث. البته هر کدام از اينها هم سه بخش دارد فقط آن امکان بالغيرش ممتنع است. وگرنه آن هشت قسم هست که ما بحثها را الحمدلله گذرانديم.
بعد از اينگونه از مسائل رسيدند به بحثهاي احکام هر کدام از اينها، احکام واجب، احکام ممکن، بعد احکام ممتنع. در خصوص احکام واجب گفتند که بحث به بحث الهيات برميگردد و چون بحثهاي الهياتي خاص، البته الهيات بالمعني الأخص است يک بحثهايي است که در حقيقت از مسائل کلي و مفاهيم به در ميآيد و وارد شخص خاص ميشود و لذا آن بحث را جدا کردند.
ملاحظه بفرماييد بحث نفس از دو منظر قابل بحث و گفتگو است؛ بحث نفس را هم در الهيات ذکر ميکنند که جناب صدر المتألهين اين کار را کردند هم در طبيعيات ذکر ميکنند که حکيم سبزواري اين کار را کردهاند زيرا بحث نفس اين دو کشش را دارد هم کشش الهياتي دارد چون مجرد است هم کشش طبيعياتي دارد چون تدبير بدن به عهده اوست؛ لذا اين هر دو ظرفيت هست که گاهي اوقات از آن در بحثهاي طبيعيات بحث ميکنند و گاهي هم از آن در الهيات بحث ميکنند و جناب صدر المتألهين اين را در جلد هشتم اسفار بحث را بردند و نفس را در فضاي الهيات از آن جهت که مجردات هستند مثلاً در نزد مشائين و اينها حتي قبل از آنها جناب فارابي اينها را که ميگويند الهيات يعني مجرّدات. مجرّدات را در فضاي الهيات بحث ميکنند. در اين بحث موادّ ثلاث هم بحث از وجوب مطرح است هم بحث از امکان مطرح است هم بحث از امتناع. مرحوم صدر المتألهين در اينجا بحث از امکان را مقدم داشتهاند و بعد بحث از امتناع را و نهايتاً در جلد ششم اسفار بحث پيرامون الهيات بالمعني الأخص آغاز ميشود.
اما در اينکه ما ممکن را بشناسيم و احکام ممکن را بشناسيم به صورت تفسيري دارند بحث ميکنند همانطوري که در باب واجب و همينطور در باب امتناع احکام ممتنع را و احکام واجب را ميخواهند بحث بکنند اينجا هم همينطور است.
يکي از احکامي که براي موجود ممکن است اين است که ممکن محفوف به دو وجوب است به دو وجوب، اگر موجود باشد؛ و محفوف به دو امتناع است اگر معدوم باشد. اين را دارند توضيح ميدهند. «في أنّ کل ممکن محفوف بالوجوبين و بالامتناعين» هر ممکني محفوف به دو وجوب است وجوب سابق و وجوب لاحق، و محفوف به دو عدم است به دو امتناع است امتناع سابق و امتناع لاحق. اين را ميخواهند در اين فصل توضيح بدهند.
محفوفيت به دو وجوب براي ممکن از حيث وجود اوست؛ يعني وقتي وجود ممکن را بررسي ميکنند ميبينند که اين ممکن گرچه به لحاظ ماهيت و ذاتش همچنان ممکن است به لحاظ ماهيت اما به لحاظ وجود، يک وجود سابق و يک وجود لاحق او را احاطه ميکند. وجوب لاحق او را احاطه ميکند. طبيعي است که اين دو تا وجوبها بايد وضعيتشان مشخص بشود که يعني چه که يک ممکني که در حد ذاتش امکان براي او هست حتي در حال وجود به لحاظ امکان براي او هست اين محفوف به وجوبين است يعني چه؟ يا اگر يک ممکني به لحاظ ذاتش حيثيت امکاني دارد حتي در حال عدم محفوف است به دو عدم يا امتناع سابق و امتناع لاحق يعني چه؟ اين را ما بازش کنيم و تشريحش کنيم که مراد واقعاً چيست؟
اولاً دوستان ملاحظه ميفرمايند که ما فضاي ذات ماهيت را با فضاي وجود ماهيت کاملاً جدا بکنيم. ذات ماهيت همانطور که مستحضريد چيزي با او نيست «الماهية من حيث هي ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة» اين به لحاظ ذاتش. تنها چيزي که از ذات ما انتزاع ميکنيم نه اينکه او اقتضاء داشته باشد، ما انتزاع ميکنيم همين امکان است که سلب ضرورت وجود است و سلب ضرورت عدم که اين را مفصل در سال گذشته ملاحظه فرموديد بحث شد. پس اين موقعيت ممکن به لحاظ ذات چه موجود باشد چه موجود نباشد. چه معدوم باشد چه معدوم نباشد به لحاظ ماهيت نه وجوب سابق دارد نه وجوب لاحق دارد نه امتناع سابق دارد نه امتناع لاحق دارد فقط يک حکم دارد که ما آن حکم را انتزاع کرديم تحت عنوان امکان که «لا ضرورة وجود و لاضرورة عدم» است. اين در ارتباط با ذات ماهيت.
اما اگر اين ماهيت موجود شد و شد ممکن موجود. اين ممکن موجود به لحاظ وجودش آيا ضرورت با او هست يا نه؟ ميگويند بله، اين ممکن موجود به لحاظ وجودش دو تا ضرورت او را همراهي ميکند. محفوف است به دو ضرورت. يک ضرورت سابق که از راه علت براي او حاصل ميشود و در حقيقت به تعبير خودشان وصف به حال متعلق موصوف است نه خود موصوف. يعني ميگوييم ممکن از ناحيه علتش براي او وجوب ميرسد ميشود واجب. اين ممکن يک وجوب سابق دارد ولي اين وجوب از ناحيه علت براي او دارد ميرسد چون «الشيء ما لم يجب لم يوجد» اين را خوانديم اين حتماً از ناحيه علت بايد به وجوب برسد بعد يافت بشود. اين يک وجوب.
يک وجوب هم
پرسش: ...
پاسخ: بله علت است.
پرسش: ...
پاسخ: رتبةً است. يکي هم زماناً در يک زمان هستند ولي رتبةً وجوب ثابت است. يکي هم وجوب لاحق است. وجوب لاحق چيست؟ يکي از ضرورتهايي که براي يک شيء ممکن حاصل ميشود را ميگويند ضرورت بشرط محمول يعني اگر ما اين ممکن را به شرط موجود بودن لحاظ بکنيم اين وجوب براي او ضرورت دارد اين را ميگويند ضرورت لاحق. ضرورتي که آن ممکن را به لحاظ وجودش ما لحاظ ميکنيم.
پس اين دو تا ضرورت و اين دو تا وجوب براي ممکن موجود هست. به همين ميزان به همين مقياس در جانب عدم هم هست. اگر براي يک ممکني در مرتبه ذات ما حکم ذاتش را مشخص کرديم گفتيم که وجوب ندارد و فقط امکان است. اگر در مرتبه ذات که براي او وجود و عدم نيست، از ناحيه علت براي او هستي نيايد به تعبيري عدم علت او باشد، اگر عدم علت شد پس امتناع از ناحيه عدم علت براي ممکن حاصل ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: امتناع سابق. يک نوع امتناعي هم به اعتبار اينکه الآن چون معدوم است به شرط اين معدوميت به شرط اين محمول اين امتناع دوم که امتناع لاحق هم هست برايش وجود دارد. پس بنابراين ممکن موجود به دو تا ضرورت متصف است يک ضرورت سابق که از ناحيه علتش است نه از ناحيه خودش. يک وجوب لاحق که از ناحيه وجود خودش است. اين ضرورت به شرط محمول وصف به حال خودش است برخلاف اولي که وصف به حال متعلق موصوف است که علتش باشد. به همين مقياس و به همين ميزان در جانب عدم هم هست. عدم علت علت است براي عدم معلول. پس از ناحيه عدم علت امتناع براي معلول ما حاصل ميشود. وقتي ممتنع شد و معدوم شد به شرط معدوميت اين ممتنع هم خواهد بود وصف به حال خودش است اين را اصطلاحاً ميگويند در حقيقت وصف به شرط محمول. ممتنع است به شرط محمول. به شرط اينکه عدم است. اين وضعيتي است که ما براي ممتنع براي ممکن داريم بيان ميکنيم.
اين نکته را هم عرض کنيم که ما هر چه که اين را اتفاقاً ميگويند تحقيق و کند و کاو در خصوص ممکن که ممکن چه موقعيتي از نظر هستيشناسي دارد؟ در همه حالات چه قبل از وجود چه بعد از وجود بايد براي ممکن احکامش در حقيقت روشن بشود. آنچه که در اين فصل شانزدهم إنشاءالله ملاحظه ميفرماييد در ارتباط با اين مسائل است که کلياتش توضيح داده شد حالا إنشاءالله در مقام تطبيق دنبال ميکنيم.
«فصل 16 في أنّ كلّ ممكن محفوف[1] بالوجوبين: يک «و بالامتناعين» دو. وجوبين سابق و لاحق و امتناعين سابق و لاحق. «إنّ ما مضي في الفصل السابق هو ثبوت الوجوب السابق للممكن»، آنچه که ما قبلاً گفتيم که «الشيء ما لم يجب لم يوجد» اين مربوط به وجوب سابق است. وجوب سابق يعني چه؟ قبل از اينکه وجود پيدا بکند يک وجوبي بايد بيايد که قبلاً اگر خاطرتان باشد ميگفتيم که «الماهية قررت فاحتاجت فأمکنت فأوجبت فوجبت فأوجدت فوجدت» اين را ما بيان کرديم.
آن حکمي که براي ذات ماهيت است همان امکان است. «إنّ ما مضي في الفصل السابق هو ثبوت الوجوب السابق للممكن» که اين وجوب چيست؟ اين وصف وجوب است: «الناشي من قبل المرجّح التام» اگر علت تام او حاصل بشود از ناحيه علت براي او اين وجوب حاصل ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: «الناشي من قبل المرجّح التام لأحد طرفي الوجود و العدم قبل تحقّقه» قبل از اينکه تحقق پيدا بکند اول بايد وجوب پيدا بکند و صد درصد بشود راههاي عدم برايش بسته بشود راههاي وجود برايش ضرورت پيدا بکند و يافت بشود. «لأحد طرفي الوجود و العدم قبل تحقّقه» اين وجود سابق را که ما گفتيم به همين ميزان در باب امتناع هم هست. اگر يک شيئي علتش وجود پيدا نکرد اين ممتنع است و اين ممتنعش از جايگاه عدم علت براي او حاصل ميشود که «الناشي من قبل المرجح التام» مرجح تام چيست؟ عدم علت است. عدم علت مرجحي است براي امتناعش. وجود علت مرجحي است براي وجودش. «و بإزائه الامتناع السابق اللازم من اقتضاء العلّة ذلك الطرف بعينه» يعني طرف عدم بعنيه همانگونه که در باب وجود از ناحيه وجوب ميآيد از ناحيه عدم علت هم عدم برايش ميآيد.
اين مطلب اول که ما کليت اين حکم را بفهميم. بعد اين را تحليل وجودشناسي ميکنند ميگويند يعني چه که وجود سابق و لاحق؟ حالا سابق را بيان کردند اما لاحق که بحث بشرط محمول است ببينيد بشرط محمول يعني چه؟ يعني يک محمولي براي يک موضوعي ثابت ميشود حکم برايش ميآيد اما اين حکمي که به عنوان محمول براي موضوع ميآيد بشرطي براي اين موضوع است که آن محمول با آن باشد. مثلاً ضرورت بشرط وصف. ميگويند که «زيد متحرک الاصابع مادام کاتبا» اين «مادام کاتبا» بشرط وصف است. مادامي که اين وصف کتابت با او هست متحرک الاصابع است اين را ميگويند ضرورت وصفيه که «زيد متحرک الاصابع مادام کاتبا» اين ضرورت قبل از اينکه کتابت برايش بيايد آيا «زيد متحرک الاصابع» است ميگوييد بالامکان است. «زيد متحرک الاصابع بالامکان». ولي اگر شما به شرط اين وصفيت آورديد گفتيد «زيد مادام کاتبا» قطعاً بايد بگوييد که او متحرک الاصابع است که اين محمول براي اين موضوع ثابت است به شرط اينکه اين وصف با او همراه باشد. محمول هم اينطوري است.
پس اين دو تا وجوب و دو تا امتناع را بيان کردند. حالا «ثمّ بعد تحقّق الوجود أو العدم» حالا آمد و اين ممکن ما يا موجود شد يا معدوم شد، «يلحق وجوب آخر» ما تاکنون از وجود سابق سخن گفتيم يا عدم سابق سخن گفتيم. الآن يک وجوب ديگري بر او اضافه ميشود که اين را ميگويند عدم يا وجوب لاحق. «ثم بعد تحقّق الوجود أو العدم يلحق وجوب آخر» کي؟ کي اين وجوب آخر ميآيد؟ «في زمان اتّصاف الماهيّة بأحد الوصفين» از وجود و عدم «من جهة الاتّصاف به» اين وجوب لاحق کي براي اين ممکن ميآيد؟ ميگويد اولاً لاحق است. از جهتي براي او ميآيد که اين ممکن متصف به آن است يا متصف به وجوب يا متصف به عدم.
«في زمان اتّصاف الماهية بأحد الوصفين» از وجود و عدم البته «من جهة الاتّصاف» اين ممکن به اين وجوب يعني به احد الوصفين. ضمير «به» به احد الوصفين ميخورد. «علي الاعتبار التحيّثي» يعني شما وقتي چنين حيثيتي را اعتبار کرديد و گفتيد به شرط اينکه اين وصف با او باشد اين محمول با اين باشد، محمول وجود با او باشد يا محمول عدم باشد اين حيثيت را اعتبار کرديد البته اين وصف لاحق برايش حاصل ميشود. «علي الاعتبار التحيثي، فإنّ كلّ صفة» اين در حقيقت دارند تشريح ميکنند ضرورت وصفيه را. اين «فإنّ کلّ صفة» تشريح ضرورت وصفي است. «فإنّ کلّ صفة يجب وجودها» اين صفت «للموصوف» کي؟ «حين الاتّصاف بها» به آن صفت. البته «من حيث الاتّصاف بها» با آن دقتهاي فلسفي. ميفرمايند که اين بشرط محمول بايد باشد. شما اگر ميگوييد «زيد متحرک الاصابع» بايد اين حيثيت را در اين قضيه و گزاره خودتان حفظ کنيد. «زيد متحرک الاصابع مادام کاتبا» اين حيثيت بايد حفظ بشود.
ميفرمايد که «من حيث الاتّصاف بها و هذا هو الوجوب اللاحق المسمّي بالضرورة بحسب المحمول» اينکه در منطق اين ضرورتها را تقسيم ميکنند اينهاست. در منطق است که يک ضرورت ذاتيه داريم يک ضرورت وصفيه داريم يک ضرورت شرطيه داريم و امثال ذلک. ضرورت وصفيه يعني همين است که اگر شما موصوفي را با وصفش لحاظ کرديد و حيثيت وصف را با موصوف ديديد، شک نيست که اين صفت براي اين موصوف ضرورت دارد و اين موصوف هم به اين صفت ارتباط ضروري دارد اين ضرورت اين جاها حاصل ميشود. ببينيد بالذات وقتي ما نگاه ميکنيم که زيد متحرک الاصابع نيست. «زيد متحرک الاصابع ممکناً» همين. اما خواستيد بگوييد که «زيد متحرک الاصابع بالضرورة» بايد بگوييد «ما دام کاتبا» که اين حيثيت را بياوريد. وقتي اين حيثيت را و اين صفت را به اين موصوف ملحق کرديد جهت قضيه شما از امکان به ضرورت منتقل ميشود «و هذا هو الوجوب اللاحق» که اين را چه ميگويند؟ «المسمّي بالضرورة بشرط المحمول» و به حسب محمول.
در مقابلش هم همينطور است. ببينيد يک گزاره داريم ولي دو تا مصداق دارد؛ يکي در جانب وجود و يکي در جانب عدم. اگر شما يک ممکني را به لحاظ عدم وجودش لحاظ کرديد، پس ميگوييم مثلاً «الشجر المعدوم من حيث العدم ممتنع» وجودش ممتنع است بالضرورة. «و بإزائه الامتناع اللاحق بالقياس إلي ما هو نقيض المحمول».
نتيجه: «فكلُّ ممكن سواءاً كان موجوداً أو معدوماً لنفسه أو لغيره» لنفسه يعني اگر جوهر باشد. لغيره اگر عرض باشد. «لنفسه» يعني اگر جوهر باشد چون ما يک «في نفسه لنفسه بنفسه» داريم واجب سبحانه و تعالي است. «في نفسه» است «لنفسه» است «بنفسه» است. يک «في نفسه لنفسه بغيره» داريم که جوهر ميشود. يک «في نفسه لغيره و بغيره» داريم ميشود عرض. يک «في غيره» هم داريم که ميشود رابط. اينهاست در حقيقت تا قبل از حکمت متعاليه وجود همين سه قسم بود که «في نفسه لنفسه بنفسه» اينجوري بود. ولي بعد از تقسيم ثلاثي به ثناعي تبديل شده است. قبلاً ميگفتند وجود سه قسم است يا «في نفسه لنفسه بنفسه» واجب. «في نفسه لنفسه» جوهر. «في نفسه لغيره» عرض. اين تقسيم ثلاثي بود. وقتي حکمت متعاليه آمد يک تحول عجيب تحت عنوان ثناعي است که وجود يا في نفسه است يا في غيره. يا في نفسه است يعني همه حيثيتهاي وجودي با آن هست «في نفسه لنفسه بنفسه» يا «في غيره» که هيچ کدام از اينها را ندارند نه بنفسه است نه بغيره است که در حقيقت تقسيم به اصطلاحش ميشود يا مستقل است يا نه.
«فکل ممکن» خواهد «موجوداً» موجود باشد يا معدوم باشد «لنفسه» جوهر باشد يا «لغيره» باشد «فإنّه يكتنفه الوجوبان» اين ممکن را دو تا وجوب در کنف خودش نگه ميدارد. «يکتنفه الوجوبان» تحت حمايت خودش ميگيرد. «و الامتناعان بحسب ملاحظة العقل» وقتي عقل اين را بررسي ميکند اين جهات را ميبيند يعني دو تا وجود سابق و لاحق، يا دو تا امتناع سابق و لاحق را بررسي ميکند.
«و لا يمكن الخلوُّ عنهما بحسب نفس الأمر أصلاً» هرگز يک ممکن به لحاظ موجوديتش. به لحاظ ذاتش که نه. به لحاظ ذاتش خلو دارد، نه ممتنع است نه موجود، هيچ چيزي. و لکن به لحاظ وجودش از اين دو حال خارج نيست يا وجود دارد يا عدم دارد و اگر وجود داشت دو تا وجوب و اگر عدم داشت دو تا امتناع، همواره او را همراهي ميکنند.
«و لا يمکن الخلوُّ عنهما» يعني «عن الوجوبان و عن الامتناعان»، «بحسب نفس الأمر اصلاً».
پرسش: ...
پاسخ: «لا باعتبار الوجود و لا باعتبار العدم» يعني اين دو تا مطلبي که گفتيم که «لا يمکن الخلوّ» اين به حسب نفس الامر است نه به اعتبار وجودش يا نه به اعتبار عدمش. در نفس الامر و در واقع يا در ذهن است يا در خارج است يا نفس الامر يکي از اينها را دارد.
«و إن كانت ماهيّة الممكن في نفسها و بما هي بحسبه علي طباع الإمكان الصرف خالية عن الجميع» بله، همان که عرض کرديم. اگر ما ماهيت را به لحاظ خودش با قطع نظر از وجود و عدم، ذات را عرض ميکرديم «ماهية من حيث هي هي» وقتي بررسي شد نه وجود سابق دارد نه وجود لاحق. نه عدم سابق دارد نه عدم لاحق. ماهيت در حد ذات، نه ماهيت في نفس الامر. ماهيت في نفس الامر اعم از ذات است و خارج است و ذهن. طبعاً در آن خارج و ذهن يا وجود دارد يا عدم دارد. ولي ماهيت «من حيث هي» نه وجود دارد و نه عدم. لذا نه وجوب سابق نه وجوب لاحق. نه امتناع سابق و نه امتناع لاحق. «و إن کانت ماهية الممکن في نفسها و بما هي بحسبه» «بما هي» يعني همان من حيث هي هي، به حسب خود آن ممکن «علي طباع الإمکان الصرف خالية عن الجميع».
«أمّا عدم الخلوّ عن الوجوب السابق وجوداً و عدماً و كذلك الامتناع» اما عدم الخلو، خالي نيست وجود ممکن از وجوب سابق و وجوب لاحق. خالي نيست عدم ممکن از امتناع سابق و امتناع لاحق. «أمّاا عدم الخلوّ عن الوجوب السابق وجوداً و عدماً و کذلک الامتناع السابق اللازم له» به اين ممکن «فقد مرّ» اين خالي نخواهد بود.
پس يک وقت آقايان لحاظ ماهيت «من حيث هي هي» است يک وقت ماهيت به لحاظ وجودي اوست نفس الامر است. نفس الامر او اعم است از ذهن، خارج در مرتبه ذات. در مرتبه ذات او حکم اين است در مرتبه خارج هم اين است.
پرسش: ...
پاسخ: «أمّا عدم الخلوّ عن الوجوب السابق وجوداً و عدماً و کذلک الامتناع السابق اللازم له فقد مرّ» اين تمام شد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، حمل شايع است حمل اولي ذاتي اينجا نداريم. وجود وقتي ميگوييم شايع است. «و أمّا الوجوب والامتناع اللاحقان فلأنّ الوجود محمولاً كان أو رابطة ينافي عدمه، و العدم، الوجود المقابل له» همواره ما الآن داريم آن حکم ممکن را بررسي ميکنيم. ميگويند که اين دو تا وجوب و اين دو تا امتناعي که، آن وجوب و امتناع لاحق. پس سابق را گذرانديم. الآن به وجوب و امتناع لاحق داريم ميپردازيم.
«أمّا الوجوب» يک «و الامتناع اللاحقان» وجوب لاحق امتناع لاحق. وجوب لاحق در وقتي که وجود دارد. امتناع لاحق در وقتي که عدم دارد. به جهت چيست؟ براي اينکه «فلأنّ الوجود» حالا اين وجود يا محمول باشد وجود محمولي باشد يا وجود رابط باشد فرقي نميکند «فلأنّ الوجود محمولاً كان» اين وجود «أو رابطة ينافي عدمه» وقتي وجود بود عدم برايش ممتنع است. وقتي عدم برايش ممتنع بود ضرورت ميشود. ميشود وجوب. چرا ما وجوب را ميآوريم؟ براي اينکه عدم برايش ممتنع است. وجود دارد. وقتي شيء وجود داشت، عدم برايش ممتنع است وقتي عدم برايش ممتنع بود پس بنابراين وجود براي او وجوب و ضرورت پيدا ميکند.
يکي از مسائلي که اختلاف داشتند در اينها که شما داريد هر ممکن موجودي را واجب ميدانيد، اينکه ميشود واجب الوجود! قبلاً ميگفتند. گفتند: اينکه ميگوييم موجود ممکن، به شرط وجود است. به شرط وجود که محذوري ندارد. هر جا که وجود باشد عدم ممتنع است. هر جا که عدم باشد وجود ممتنع است و باهم منافات دارند. اين حکم منافي به هر دو ميخورد. «و أمّا الوجود و الامتناع اللاحقان فلأنّ الوجود» حالا محمولي باشد مثل «زيد موجودٌ» اگر رابطي باشد مثل «زيدٌ قائم» که حالت رابطي دارد. «فلأنّ الوجود محمولاً کان أو رابطة» وجود هر کجا که باشد «ينافي عدمه» و برعکس «فإنّ العدم ينافي الوجود المقابل له».
«فإمكان العدم في زمان الوجود و معه، يساوق جواز الاقتران بين النقيضين» در آن حالي که شيء موجود است اگر عدم بخواهد با آن باشد يا در آن حالي که عدم هست وجود بخواهد مقترن باشد يعني اجتماع نقيضين و محال است. «فإمکان العدم في زمان الوجود» يک «و مع الوجود يساوق جواز الاقتران بين النقيضين فيلزم استحالة ذلك الإمكان» آن ممکني که هم وجود برايش باشد هم عدم برايش باشد اين ممکن در حقيقت محال است. «فيلزم استحالة ذلک الإمکان و استحالته يقتضي استحالة العدم، المساوقة لوجوب مقابله الذي هو الوجود» اين در حقيقت کار ذهن است. ذهن تقريباً کاملاً اينجا دارد فعالانه برخورد ميکند به محض اينکه سايه وجود بيايد عدم را ميزند کنار. سايه عدم بيايد وجود را ميزند کنار. چرا که به شدت از نقيضين گريزان است. نميشود يک چيزي محکوم به وجود باشد هم محکوم به عدم. الآن اين را دارند بيان ميکنند.
«فيلزم استحالة ذلک الإمکان و استحالته» اين امکان «يقتضي استحالة العدم» را. وقتي اين ممکن امکان ندارد که با وجود بسازد، پس عدم برايش مستحيل خواهد بود. «و استحالة الممکن يقتضي استحالة العدم، المساوقة لوجوب مقابله الذي هو الوجود» وقتي عدم براي چيزي ضرورت پيدا کرد وجود ممتنع ميشود استحاله پيدا ميکند. وجود استحاله پيدا کرد، عدم به جا ميآيد. «و استحالته يقتضي استحالة العدم» عدمي که «المساوقة لوجوب مقابله الذي هو الوجود» است. اين دو تا باهم به جهت اينکه نقيضين هستند هر کدام که بيايد، ديگري از بين ميرود.
«و كذلك حكم إمكان وجود الشيء حين عدمه» اگر يک شيئي را ما متصف به امکان کرديم اگر اين شيء امکان پيدا کرد، «و کذلک حکم إمکان وجود الشيء حين عدمه» اگر عدم براي او قطعي شد و ضرورت پيدا کرد، وجود برايش مستحيل خواهد شد و محال خواهد شد. «و کذلک حکم إمکان وجود الشيء حين عدمه» شيء. «فقد ثبت ما ادّعيناه» آن چيزي که ما ادعا کرديم اين بود که بگوييم که اين شيء ممکن در حال وجود محفوف به وجوبين است در حال عدم محفوف به عدمين است و عدم دومي عدم لاحقي است که از ناحيه محمول و به شرط محمول بر آن حاصل ميشود و امثال ذلک.
پرسش: ...
پاسخ: ذهني است.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينکه خطاب در وجوب ... تا زماني که وجود نيامده باشد نميتوانيم بگوييم واجب است بشرط محمول، چون نيامده است هنوز. وقتي که آمد، ما ميتوانيم بگوييم بشرط محمول است. بنابراين اين تأخير بايد باشد.
پرسش: ...
پاسخ: «و مما يجب أن يُعلم أنّه كما أنَّ الوجوب السابق للممكن، بالغير، فكذلك وجوبه اللاحق أيضاً، و هكذا قياس الامتناعين في كونهما جميعاً بالغير» حالا ما تاکنون اصل وجوب را گفتيم. آيا اين وجوبها بالذاتاند يا بالغيرند؟ ما گفتيم که ممکن يک وجوب لاحق دارد يک وجوب سابق دارد. اگر وجود پيدا کرد. اگر عدم پيدا کرد، يک عدم سابق و يک عدم لاحق دارد. حالا بفرماييد که آيا اين ضرورتها و اين وجوبها بالذات است يا بالغير است؟
اولي بالغير است يعني سابق از ناحيه غير ميآيد. وجوب سابق از غير ميآيد؛ لذا وجوب بالغير، امتناع بالغير. دومي بالذات سات براي اينکه اين حاصل است به شرط محمول است. پس اين وجوب لاحق و امتناع لاحق بالذات. وجوب سابق و امتناع سابق بالغير است.
«و مما يجب أن يُعلم أنّه كما أنَّ الوجوب السابق للممكن، بالغير، فكذلك وجوبه اللاحق أيضاً» وجوب لاحقش هم بالغير است حالا توضيح ميدهند: «و هكذا قياس الامتناعين في كونهما جميعاً بالغير» ما دو تا امتناع داريم دو تا وجوب داريم. الآن ايشان ميفرمايند که اين هر دو امتناع و هر دو وجوب بالغير است. اولي بالغير است کاملاً روشن است وجوب بالغير براي اينکه از ذاتش خودش که چيزي ندارد. امتناع بالغير که چيزي ندارد. اما بالغير دومي را الآن توضيح ميدهند.
پرسش: ...
پاسخ: لاحق احسنتم. «و مما يجب أن يُعلم أنّه كما أنَّ الوجوب السابق للممكن، بالغير، فكذلك وجوبه اللاحق أيضاً، و هكذا قياس الامتناعين» اين دو تا امتناع هم هر دو بالغير است «في كونهما جميعاً بالغير» چرا؟ «إذا أُريد من الممكن ماهيّته» اگر شما از اين ممکن، ماهيت ممکن را بخواهيد در نظر بگيريد. اين نکتهاي است. به لحاظ ماهيت حکمش با لحاظ وجود فرق ميکند. به لحاظ ماهيتش چه وجوب بخواهد بيايد چه وجوب سابق باشد چه لاحق باشد ماهيتش همچنان بدون وجود است. ماهيت «من حيث هي» وجود که برايش نيست. پس بنابراين در هر دو حال چه سابق چه لاحق به اعتبار خود ماهيت وقتي لحاظ ميکنيم بالغير است.
اما اگر به لحاظ وجودش حساب ميکنيم به لحاظ سابق بالغير ولي به لحاظ لاحق بالذات است. يک بار ديگر: «و مما يجب أن يُعلم أنّه كما أنَّ الوجوب السابق للممكن، بالغير، فكذلك وجوبه اللاحق أيضاً، و هكذا قياس الامتناعين في كونهما جميعاً بالغير» اين «إذا» را حتماً به دنبالش بياوريد «إذا أُريد من الممكن ماهيّته» تمام شد.
«و أمّا إذا أُريد وجوده» نه ماهيتش «فالأخيران من الوجوب و الامتناع ذاتيّان له» اخيران يعني وجوب لاحق و امتناع لاحق اينها ذاتياش هستند.
پرسش: ...
پاسخ: قبلي که بالغير است. اينجا ما الآن بحث بالغير و بالذات داريم. وجوب سابق چه به لحاظ ماهيت چه به لحاظ وجود ماهيت بالغير است تمام شد هر چه که هست. ماهيت به لحاظ ذات خودش به لحاظ وجود خودش چه علت وجودي داشته باشد چه علت عدمي، کلاً بالغير است. وجوبها بالغير هستند. وجوب سابق و امتناع سابق اينها بالغير هستند. ميماند لاحقيها. اين لاحقيها اگر به لحاظ ماهيت حساب کنيد باز هم بالغيرند. ولي اگر به لحاظ وجود ماهيت حساب کنيد، اينها ميشوند بالذات. «و أمّا إذا أُريد وجوده فالأخيران من الوجوب و الامتناع» يعني وجوب لاحق و امتناع لاحق «ذاتيّان له».
«أمّا بيان الأول» که اگر خدا بخواهد در جلسه بعد که ما إنشاءالله در جلسه بعد که ما شنبه در خدمت آقايان هستيم. فردا ظاهراً حوزه تعطيل است!