درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1402/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: منهج ثانی/ اشارات فصل 15/

 

ضمن عرض سلام حضور دوستان در فضاي مجازي آرزوي صحت و سلامت. بخش‌هاي پاياني اشارات فصل پانزدهم را باهم مي‌خوانيم. جمع‌بندي خيلي خوبي را نسبت به بحث‌هاي امکان حضرت آقا داشتند اينجا که يک شناخت کامل‌ترين راجع به بحث امکان و همچنين احکام امکان چون در فصل شانزدهم در حقيقت يک نوع تکمله‌اي است نسبت به اين بحث تحت عنوان «في أنّ کل ممکن محفوف بالوجوبين و بالإمتناعين».

امکان تمام اعدام را با خودش دارد همان‌طوري که وجوب همه کمالات را با خودش دارد. براي اينکه اين اعدام در فضاي امکاني خوب شناخته بشود لازم است که موقعيت امکان به لحاظ فلسفي دانسته بشود و لذا در چندين فصل مرحوم صدر المتألهين اين بحث را دنبال فرمودند و در نهايت به اينجا رسيدند که هر ممکني براي اينکه تحقق پيدا کند در حقيقت واجب است که اول از ناحيه علتش وجوب براي او بيايد و بعد وجوب. اين اعتبارات طولي که براي ماهيت برشمرده شده که «الماهية إذا قرّرت فأمکنت فاحتاجت فاوجبت فوجبت و اوجدت فوجدت» اين نشان‌دهنده موقعيت امکان است. امکان ذاتي البته چنين موقعيتي را به همراه دارد.

به اشاره يازدهم رسيديم که «يازدهم: محقق لاهيجي، در شوارق الإلهام بعد از شرح قاعده، به نقل برخي از اهل كلام قاعدهٴ مزبور را به فعل فاعل مختار نقض شده مي‌خواند». مستحضريد که برخي از مباحث فلسفي تنه مي‌زند به مباحث کلامي و از اين جهت به اصطلاح هم راه‌هاي بحث‌هاي کلامي براي ما باز مي‌شود و حکمت در اين رابطه رشد بيشتري مي‌کند و هم مسائل کلامي اشکالاتش و شبهاتش برطرف مي‌شود. سخن اين است که اگر ما اين‌طور معتقديم که ماهيت براي اينکه تحقق پيدا بکند حتماً اول بايد از ناحيه علت ايجاب حاصل بشود بعد ايجاد بشود اينجا به ذهن مي‌زند که لازمه‌اش اين است که اين فاعل ماهيت يا علّتش، علت موجَب باشد و نه موجِب.

اين از مسائل مورد اختلافي شد که بين فلاسفه و متکلمين مسائل ردّ و بدل شد و حتي اين اتهام را متوجه حکما کردند که حکما معتقدند معاذالله که باري سبحانه و تعالي در افعالش اختيار ندارد و فاعل موجَب است. چرا؟ براي اينکه اگر بنا باشد که از ناحيه فاعل اول ايجاب و وجوب بيايد، وقتي وجوب شد قطعيت دارد و فاعل اختياري ندارد براي اينکه بخواهد شيئي را ايجاد بکند با اراده و اختيار خودش کار بکند.

 

پرسش: ...

پاسخ: سخن اين است که کسي مجبورش نکرد ولي اگر شما به ايجاب معتقديد لازمه ايجاب، موجَب بودن فاعل است. حالا فرمايش درست است الآن در مقام جواب هم بايد به اين صورت بگوييم. مرحوم صاحب شوارق يک مثالي را مي‌زند که اين مثال کمک مي‌کند براي اينکه اين شبهه اهل کلام دفع بشود. مي‌گوييم ملاحظه کنيد ما حالا فاعل الهي را کاري نداريم همين فاعل انساني و فاعل مختار. آيا فاعل مختار براي اينکه اين کار را انجام بدهد يک کار ارادي را انجام بدهد مگر نه آن است که اراده داشته باشد؟ و در اين اراده عازم باشد؟ عزم داشته باشد که بدون اين عزم هرگز آن فعل ارادي و اختياري انجام نخواهد شد؟ اين عزيمي که از ناحيه فاعل مختار انساني مي‌آيد همين باعث مي‌شود که آن عمل به مرحله وجوب برسد که تحقق پيدا بکند. اگر عمل و فعل اختياري به مرحله وجوب نرسد که يافت نمي‌شود. حتماً بايد از ناحيه فاعل، اراده عازم و عزم قطعي حاصل بشود تا اين اتفاق بيافتد.

 

بنابراين آيا شما در ارتباط با فاعل ارادي انسان مي‌گوييد انسان فاعل موجَب است و مختار نيست؟ اين اراده‌اي که در حقيقت آن نقش تتميمي علت را دارد اين باعث مي‌شود که يک مرحله وجوبي به اين فعل داده بشود و فعل محقق بشود. در باب واجب سبحانه و تعالي هم همين‌طور است. اگر واجب سبحانه و تعالي اول ايجاب مي‌کند و بعد ايجاد مي‌کند براي اين است که اراده حق سبحانه و تعالي هم جزء همين است. نه اينکه قبل از اراده و اختيار ايجاب بشود بعد شما بگوييد که اين وقتي ايجاب شد فاعل که اختياري ندارد حتماً بايد اين کار را انجام بدهد. نه! خود اين اراده و اختيار هم جزء علتي است که اين علت تامه ايجاب مي‌کند و شيء واجب مي‌شود بعد ايجاب مي‌کند.

 

پرسش: ...

پاسخ: اراده به اختيار است ولي اراده که به اختيار نيست اراده ذاتي است. اگر اراده به اختيار باشد تسلسل مي‌انجامد. اراده که اختيار نيست اراده ذاتي است. مثل وجود مي‌گوييم بالذات مي‌رسيم هر چيزي ديگر.

 

ملاحظه بفرماييد: «يازدهم: محقق لاهيجي، در شوارق الإلهام بعد از شرح قاعده» يعني «الشيء ما لم يجب لم يوجد»، «به نقل برخي از اهل كلام قاعدهٴ مزبور را به فعل فاعل مختار نقض شده مي‌خواند» يعني چه؟ يعني آقايان متکلمين مي‌گويند که اگر ما قائل به اين قاعده شويم و بگوييم «الشيء ما لم يجب لم يوجد» مستلزم موجَب بودن واجب سبحانه و تعالي است. مرحوم صاحب شوارق مي‌گويد که خيلي خوب، شما در ارتباط با فاعل انساني چه مي‌گوييد؟ او هم اگر بخواهد الآن يک کاري انجام بدهد اين اراده جزء فاعليت قرار مي‌گيرد، وقتي جزء فاعليت قرار گرفت، ايجاب تحقق پيدا مي‌کند و بعد ايجاد مي‌شود.

«محقق لاهيجي، در شوارق الإلهام بعد از شرح قاعده، به نقل برخي از اهل كلام قاعدهٴ مزبور را به فعل فاعل مختار نقض شده مي‌خواند»، چرا؟ «زيرا اگر شي‌ء به حد ضرورت برسد، زمام اختيار از دست فاعل بيرون رفته و فاعِلِ مختار،، موجَب خواهد شد». اگر ما بياييم بگوييم که اراده نبود و منهاي اراده، ايجاب اتفاق افتاده، حق با شماست. ولي ما الآن مي‌گوييم که خود اراده جزء علت است. اگر بناست علت ايجاب بکند، اراده هم در او بوده و طبعاً با اراده ايجاب اتفاق افتاده است نه بدون اراده.

 

پرسش: بعضي اراده را هم اختيار مي‌دانند ...

پاسخ: اين وقي که انسان اراده کرد به قول ايشان جمع نقيضين مي‌شود. اگر اراده کرد اختيار کرده است، بگوييم چون اراده کردي پس اختيار نداري، اين مي‌شود هم اراده داري هم اراده نداري. بيبنيد اين فرمايش را وقتي تحليل مي‌کنيم مي‌بينيم به جمع نقيضين مي‌کشد چرا؟ چون شما مي‌گوييد که با اراده کار مي‌خواهد اما آيا با اين اراده اختيار دارد يا نه؟

 

پرسش: اراده کرد اختيار از دست رفت.

پاسخ: مگر اراده و اختيار فرقي دارد؟

 

پرسش: بله، اول اختيار است بعد اراده است.

پاسخ: براساس فرمايش شما اختيار مي‌کند اراده را. بعد از اراده چيست؟ فعل تحقق پيدا مي‌کند. اينجا وقتي اراده کرد ايجاب همين جا اتفاق مي‌افتد. دقت بفرماييد که ايجاب همين جا اتفاق مي‌افتد. بعد نمي‌توانيد بگوييد که پس اختيار ندارد يا اراده ندارد.

 

«اين گروه از متکلمين برخلاف بيان علامه در اشاره پيشين، از طريق فاعلِ مختار قصد ابطال قاعده را نه في الجملة، بلكه بالجملة، نموده‌اند». يک عده از متکلمين گفته‌اند که اين حرکتي که شما اين قاعده‌اي که شما مي‌گوييد، مستلزم موجَب شدن فاع لو غير مختار بودن اوست بالجمله رأساً که به هيچ وجه اختياري ندارد

«صاحب شوارق در پاسخ از اين نقض اظهار داشته است» ملاحظه کنيد اين مهم است! «كه چون آخرين شرط فاعليّت، يعني اراده و تصميم حاصل شد و عزم جزم گرديد و آخرين مانع از قبيل بداء برطرف شد، فعل اختياري به ضرورت حاصل مي‌گردد» از اينجا ضرورت و ايجاب مي‌آيد. ضرورت کجا مي‌آيد؟ بعد از اينکه شخص اختيار کرده اراده کرده که فعل را انجام بدهد. وقتي که اراده کرد ايجاب مي‌آيد و بعد وجوب است.

«و ضرورتي كه از راه اختيار فاعل حاصل مي‌گردد، نافي اختيار او نيست» ملاحظه بفرماييد مثلاً فرض کنيد يک علتي براي علت تامه بشود به ده جزء نياز دارد. جزء اخيرش چيست؟ اراده است. اراده مي‌کند و اين نُه جزء قبلي فراهم شده اين چون علم مي‌خواهد شوق مي‌خواهد ميل مي‌خواهد طبع مي‌خواهد ابزار و وسائل و اينها همه بايد فراهم بشود. فاعل مي‌خواهد کار بکند بايد همه اين عوامل باشد بعد اراده بکند که ايجاد بشود. اين اراده مي‌شود مثلاً جزء دهم. بعد از اراده ايجاب مي‌آيد نه اينکه قبل از اراده ايجاب باشد و بعد شما بفرماييد که فاعل مريد و مختار نيست.

«صاحب شوارق در پاسخ از اين نقض اظهار داشته است كه چون آخرين شرط فاعليّت، يعني اراده و تصميم حاصل شد و عزم جزم گرديد» ما بگوييم جزم عزم گرديد بهتر است، چون آن چيزي که قابل عزم است اول جزم مي‌آيد بعد عزم مي‌آيد. جزم يعني آن يقين سابق است و عزم يعني اراده‌اي که بعد است. «و عزم جزم گرديد و آخرين مانع» حالا شايد مراد حضرت استاد اينجا اين باشد که عزم هم يقيني شده عزم هم قطعي شده است «و آخرين مانع از قبيل بداء برطرف شد» بداء يعني يک دفعه براي انسان يک امر ديگري کشف مي‌شود و آن اختيار مي‌رود کنار. نه! بداء هم برطرف شد اينجا «فعل اختياري به ضرورت حاصل مي‌گردد» «الاضطرار بالاختيار لا ينافي الاختيار» اين قاعده را حتماً ملاحظه بفرماييد. اينجا اضطرار حاصل شده اما اضطرار و وجوب. اضطرار يعني وجوب. وجوب حاصل شده، ايجاب حاصل شده، اما منشأ ايجاب آن اختيار و آن اراده بوده است. «و ضرورتي كه از راه اختيار فاعل حاصل مي‌گردد، نافي اختيار او نيست، چه اين كه امتناعي كه به اختيار فاعل محقق مي‌گردد نيز منافي با اختيار او نمي‌باشد».

يک شخصي با اراده خودش مي‌خواهد که اين کار انجام نشود ممتنع باشد آن کار، عمل نشود. بسيار خوب! نمي‌توانيم بگوييم که چون ممتنع است پس اراده در آن ندارد. هم در جانب امتناع و هم در جانب وجود، ما اختيار را به عنوان آن عامل نهايي و جزء العلة نهايي داريم و بعد از آن مسئله اختيار مطرح نيست، چون به ضرورت رسيده است.

اين قاعده قاعده قابل توجهي است که «الاضطرار بالاختيار لا ينافي الاختيار» يا الوجوبي که بالاراده باشد لا ينافي الاراده و الاختيار.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين يعني در جانب عدم. اين «الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار» در جانب عدم. «الاضطرار بالاختيار لا ينافي الاختيار» در جانب وجود اين‌طور مي‌شود.

 

پس بنابراين اين اشکالي که در حقيقت يا شبهه‌اي که آقايان متکلمين در اين رابطه داشتند که پذيرش اين قاعده مستلزم نفي اراده و اختيار الهي خواهد بود و مستلزم موجَب شدن فاعل الهي است اين سخن هم ناتمام است.

هر جا که اتفاقاً بحث‌هاي فلسفي به مباحث کلامي تنه مي‌زند آنها هم حساس مي‌شوند و حساسيت آنها اشکالات و شبهات و باعث تقويت مباحث فلسفي مي‌شود. اين مي‌گويند ناخن زدن‌هاي متکلمين خدا رحمت کند مرحوم شهيد مطهري اين تعبير را دارند، همين جاها هم هست.

اما اشاره آخري که پايان اين اشارات فصل پانزدهم مي‌شود «دوازدهم: قاعدهٴ «الشي‌ء ما لم‌يجب لم‌يوجد» شي‌ء تا ضروري نشود موجود نمي‌گردد» ملاحظه بفرماييد طبيعي است که قواعد با خودشان الزامي دارند لوازمي دارند. يکي از قواعدي که به هر حال فلسفه به آن رسيده يک قاعده فلسفي است اسمش هست به اينکه «الشيء ما لم يجب لم يوجد» بعد يک قاعده ديگري را مبتني بر اين ساختند و گفتند که «الشيء ما لم يوجَد لم يوجِد» شيء تا تحقق پيدا نکند حيثيت ايجادي پيدا نمي‌کند. اگر بخواهد چيزي را ايجاد بکند اول بايد موجود باشد. اين قاعده هم فرع بر او ساخته شده است.

ملاحظه بفرماييد: «قاعدهٴ «الشي‌ء ما لم‌يجب لم‌يوجَد» شي‌ء تا ضروري نشود موجود نمي‌گردد چون با قاعده «الشي‌ء مالم‌يوجَد لم‌يوجِد» شي‌ء تا موجود نشود ايجاد نمي‌نمايد منضم شود، در قالب قياس شكل اوّل اين نتيجه را مي‌دهد كه «الشي‌ء ما لم‌يجب لم‌يوجِد»» ببينيد ما دو تا مقدمه را کنار هم گذاشتيم يک نتيجه گرفتيم. مقدمه اول قاعده بحث خود ماست «الشيء ما لم يجب لم يوجد». براساس اين گفتند که قاعده ديگري هم اينجا ايجاد مي‌کنيم و آن اين است که اگر شيء بخواهد چيزي را ايجاد بکند اول بايد خودش موجود باشد «الشيء ما لم يجب لم يوجِد». اين دو تا مقدمه را کنار هم قرار دادند يک نتيجه گرفتند که «الشيء ما لم يجب لم يوجِد» آن اول «لم يوجَد» بود. براساس اين مقدمه دوم «الشيء ما لم يجب لم يوجد» يعني تا وجوب پيدا ايجاد نمي‌تواند بکند.

«قاعدهٴ «الشي‌ء ما لم‌يجب لم‌يوجَد» شي‌ء تا ضروري نشود موجود نمي‌گردد چون با قاعده «الشي‌ء مالم‌يوجَد لم‌يوجِد» شي‌ء تا موجود نشود ايجاد نمي‌نمايد منضم شود، در قالب قياس شكل اوّل اين نتيجه را مي‌دهد كه «الشي‌ء ما لم‌يجب لم‌يوجِد» يعني شي‌ء تا ضروري نشود و سابقهٴ وجوب پيدا نكند، ايجاد نمي‌نمايد و آفريننده نمي‌شود».

ما يک تأملي اينجا داريم يک إن قلتي مي‌توانيم اينجا ببينيم. مدار ذهني اقتضاء مي‌کند که بين ايجاب و ايجاد فاصله بگذاريم در مدار ذهن. گفتيم که «الماهية قررت فأمکنت فاحتاجت فاوجبت فوجبت و اوجدت فوجدت» اين مسير را طي کرديم. آيا اين قاعده را مي‌توانيم بپذيريم؟ نتيجه‌اي که گرفتيم که «الشيء ما لم يجب لم يوجِد»؟ نه! چرا؟ چون اينجا يک فتره‌اي اتفاق مي‌افتد و آن اين است که شيء براي اينکه ايجاد بکند بايد موجود باشد، نه اينکه وجوب پيدا بکند کافي باشد در ايجادش. اگر ما بياييم بگوييم که «الشيء ما لم يجب لم يوجد» اين فاصله بين ايجاب و ايجاد کجا مي‌شود؟ بنابراين ما اينجا يک حرفي داريم.

بينيد قاعده وقتي مي‌گوييم قاعده يعني قاعده! يعني تمام حرف در همين قاعده خوابيده است. شما مي‌گوييد: «الشيء ما لم يجب لم يوجد». ما مي‌گوييم نه، «الشيء ما لم يوجَد لم يوجِد» چون وجوب درست است که مي‌آيد، اما وجوب وجود درست نمي‌کند بايد خودش موجود بشود، بعد وجود درست بکند.

 

پرسش: ...

پاسخ: اين اگر وجوب ذاتي باشد «الشيء ما لم يجب» نمي‌شود. اين زمان ممکن است اين در ارتباط با ممکن دارد حرف مي‌زند. البته خود ملاصدرا قاعده را برده روي ممکن. «الممکن ما لم يجب لم يوجد» آنکه واجب بالذات که خودش دارد.

 

«در قالب قياس شكل اوّل اين نتيجه را مي‌دهد كه «الشي‌ء ما لم‌يجب لم‌يوجِد» يعني شي‌ء تا ضروري نشود و سابقهٴ وجوب پيدا نكند، ايجاد نمي‌نمايد و آفريننده نمي‌شود. حكيم سبزواري از اين نتيجه به صورت قاعده‌اي جديد در مواردي چند و از جمله در مباحث قدرت استفاده كرده است». ولي ملاحظه فرموديد که نقد در کجاست.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله نمي‌توانيم بگوييم، چون صرف وجوب که ايجاد نمي‌کند. اين وجوب بايد بشود بعد موجود بشود بعد ايجاد پيدا کند. چون تحليل است همه‌اش در مقام تحليل است. در مقام تحليل صرف وجوب که ايجاد نمي‌کند. اين وجوب باشد وجود باشد بعد ايجاد بشود.

 

«برخي هر دو قاعده را قاعدهٴ واحد پنداشته‌اند كه به دوگونه قرائت شده است، در حالي كه اين پندار خطا است، زيرا آنها دو قاعدهٴ مستقلي هستند كه با انضمام قاعدهٴ سوّم به اوّلي، قاعدهٴ دوّمي حاصل مي‌شود».

اين هم نقدي بود که به ذهن رسيد اينجا ما بايد در مقام تحليل ذهني، اين مسئله را داشته باشيم.

الحمدلله مباحث امکان تا اينجا رسيد. ما إن‌شاءالله ظاهراً اين‌طور که اعلام کردند 25 فروردين درس‌ها شروع مي‌شود. اين‌طوري که حوزه اعلام کرده است. ما إن‌شاءالله براي ادامه اين بحث که ما بتوانيم اين کتاب امسال به پايان برسد که مباحث امکان تمام بشود اين را داريم. فصل شانزدهم

 

پرسش: ...

پاسخ: تا خرداد خيلي است دو ماه فاصله است. من ديروز در فضاي مجازي ديدم که 25 فروردين اعلام کردند که گفتند آقايان سر درس‌ها دوستان مطلع باشند که

 

پرسش: ...

پاسخ: بله. ما وارد فصل بعدي نمي‌شويم. اما به جهت تتمين همين بحث امروز اين فصل شانزدهم در حقيقت تکميلي است بر فصل پانزدهم. فصل پانزدهم اين بود که ما نسبت به وجوب سابق حرف داشتيم گفتيم «الشيء» يا «الممکن ما لم يجب لم يوجد» و اين وجوب وجوبي است که وصف به حال متعلق موصوف است، نه وصف به حال موصوف. اما الآن مي‌خواهند يک قاعده‌اي را مطرح کنند که اين قاعده طرفين ممکن را به وجوب مي‌بندد. يک طرف از ناحيه علت مي‌آيد يک طرف هم از ناحيه خودش مي‌آيد. يک جا وصف به حال متعلق موصوف است يک جا وصف به حال خود موصوف است.

 

اگر گفتيم «الشيء ما لم يجب لم يوجد» يعني آن وجوبي که از ناحيه علت بيايد يافت نمي‌شود اين وصف وجوب متعلق به علتش است و متعلق به سابق است. اما بعد از اينکه وجوب پيدا کرد طبعاً وجود پيدا مي‌کند و وجود مسابق با وجوب است. هر جا که وجود باشد ولو وجود بالغير هم باشد با وجوب همراه است اين مي‌شود که ضرورت بشرط محمول که وقتي وجود وجوب پيدا کرد ...

اين را ديگر ما فعلاً بحثي را در ارتباط با اين نداريم. فقط در ارتباط با وجود يک مقدار من يک توضيحي مي‌خواهم عرض کنم که پايان اين بحث هم باشد. ما متأسفانه چون در فضاهاي فلسفي مباحث مفهومي فضا را پر کرده، يک مقداري از وجود به معناي حقيقت خارجي غافليم. سرّ موفقيت مرحوم صدر المتألهين اين است که از فضاي فلسفه بيرون آمد و به فضاي عرفان رسيد. به حقيقت رسيد. اين قدر دستش باز است. تا در فضاي فلسفه ما به لحاظ مفهومي باشيم، اين حرف‌ها را از ما يعني براي ما اصلاً قابل قبول نيست. يک تعبيري حاج آقا داشتند تعبير خيلي لطيفي بود. ما که از تهران آمديم در تهران درس مرحوم آقاشيخ محمدتقي آملي و درس مرحوم الهي قمشه‌اي و فاضل توني و مرحوم آقاي شعراني و بزرگان فلاسفه حتي بعضي وقت‌ها از تهران که مي‌خواستند بيايند گفتند که شما کجا مي‌رويد؟ تهران همه اينها را دارد قم خبري نيست!

در نزد اين بزرگان فلسفه را خواندند وقتي قم آمدند درس مرحوم علامه شرکت کردند، در مقابل مباحثي که مرحوم آقا شيخ محمدتقي و فاضل توني و اينها ديدند چيز خاصي نمي‌ديدند براي اولين بار خيلي احساس نکردند. اما وقتي وارد حلقه تحقيق شدند بحث‌هاي مسائل مطرح شد، آقا فرمودند ما تازه فهميديم که بايد فلسفه را از اول بخوانيم. از اول بخوانيم يعني چه؟ يعني مرحوم علامه ما از ايشان سؤال کرديم اتفاقاً که يعني چه که شما گفتيد که ما دوباره فلسفه را از اول بايد بخوانيم؟ يعني فرمودند تا الآن ما در فضاي مفهوم بوديم و مرحوم علامه ما را به فضاي حقيقت آورد. ما در حقيقت هستي داشتيم سير مي‌کرديم و سرّ موفقيت حضرت استاد هم در اين فضا اين است که واقعاً اينکه مي‌گويند حقيقة الوجود حقيقة الوجود، يک مفهوم نيست. اين يک حقيقتي است در خارج عينيتي دارد و با آن چيزي که ما از او به عنوان مفهوم وجود حرف مي‌زنيم خيلي فرق مي‌کند.

اين مطلب را بايد آقايان ملاحظه بفرماييد که ما در فضاي اصالت وجود و امثال ذلک بايد بياييم خارج. بله ما قدرتش را نداريم تجريد نشديم مجرد نشديم «رو مجرد شو مجرد را ببين» ولي ديگر بسمان است از بس در فضاي مفهوم حرف زديم. بايد بياييم در خارج. لااقل يک نگاه پشت عينکي هم به خارج داشته باشيم و الا اگر بخواهيم در مفهوم بمانيم مثل همه کساني که فلسفه خواندند اين‌جوري با فلسفه رفتار مي‌کنند همين!

موفقيت مرحوم علامه که اين‌جور مسير را عوض کرد و مثل شاگردان خاص مثل حاج آقا و اينها اين است که واقعاً حالا نمي‌گويم که اينها رفتند در خارج حقيقت خارج هستي را مشاهده کردند با حقيقت وجود ارتباط برقرار کردند اين‌جور، ولي کاملاً نگاهشان به اين بود که از مفهوم بيايند بيرون. از ذهن بيايند بيرون و با نگاه حقيقت وقتي مي‌گويند اصالت وجود، برايشان خيلي حرف است. ما برايمان اصالت وجود تا يک حد مفهوم است.

مي‌خواهم عرض کنم که ما بايد بس کنيم بحث مفهومي را. بايد اشعار داشته باشيم توجه داشته باشيم که آنچه از وجود بحث مي‌شود و احکام وجود گفته مي‌شود ناظر به حقيقت خارجي و عين است. درست است ما عين را نمي‌بينيم ما واقعاً نسبت به عين محجوبيم که «قال بعض المحجوبين» که مي‌گويند کساني هستند که واقعاً حجاب ماده آنها را اجازه نمي‌دهد که حقيقت وجود را ملاحظه بکنند.

 

پرسش: ... پس بايد وارد بحث عرفاني بشويم.

پاسخ: ورود به بحث عرفان آن وقتي است که واقعاً آدم با کل حقيقت ارتباط برقرار کند. بله اگر آن‌جور شد. ولي من الآن عرضم اين است که ما يک پلي بسازيم بين مفهوم و حقيقت. ما يک پلي بسازيم و با يک نگاه مفهومي جلو نرويم. ديگر بس است. ما اين همه سال در فضاي مفهوم زندگي کرديم.

 

پرسش: ...

پاسخ: هنوز نه. ببينيد نه آن طفره مي‌شود. بگذاريد ما کم‌کم خودمان را به واقع نزديک کنيم به حقيقت خارجي نزديک کنيم. ما يک حقيقتي داريم در خارج که از او به وجود مفهوماً ياد مي‌کنيم ولي مفهوم وجود کارساز نيست. ما را با حقيقت ارتباط پيدا نمي‌دهد. ولي ما بايد در ذهن خودمان اين را بپرورانيم نسبت به اين يک ايمان و باوري ايجاد کنيم که آنکه از مفهوم وجود حرف مي‌زنيم اين هيچ کاره است اين سايه است اين ظل است. ما بايد با حقيقت خارجي در تماس باشيم و اين حقيقت خارجي است که فلسفه روي آن ايستاده است.

 

براي اين منظور الهيات بالمعني الأخص مي‌تواند کارساز باشد، چون ما در الهيات بالمعني الأخص با شيء خارجي کار داريم با واجب کار داريم. مرحوم صدر المتألهين نگاه کنيد آقايان اين عبارت

 

پرسش: واجب از سنخ مفهوم نيست.

پاسخ: بله نيست. اين اتفاقاً اول کتاب را ملاحظه بفرماييد همين صفحه اين کتاب فصل دهم اولين صفحه اين است که «يذکر فيه خواص ممکن بالذات» اينجا حرف مرحوم علامه من يادداشت کردم حتي که اين حرف حرف خاص است. ببينيد اين صفحه صفحه 5 است. «و إنّما أخّرنا ذکر خواص الواجب بالذات الي قسم الربوبيات» چرا؟ «لأنّ اللائق بذکرها اسلوب آخر من النظر» ما همين را مي‌خواهيم بگوييم. ما وقتي راجع به الهيات سخن مي‌گوييم از مفهوم بيرون آمديم رفتيم سراغ خارج. «لأنّ اللائق بذکرها» يعني ذکر ربوبيات «اسلوب آخر من النظر لجلالة ذکرها من أن يکون واقعاً في اثناء احکام المفهومات الکلية و خواص المعاني العقلية الانتزاعية» آقا، واجب خيلي منزه‌تر از آن است که ما در فضاي مفهوم بخواهيم از او حرف بزنيم. در مسائل انتزاعي عقلي خود حرف بزنيم. واجب يک حقيقت عيني خارجي است ما راجع به او مي‌توانيم حرف بزنيم.

ببينيد «لجلالة ذکر» اين ربوبيات «عن أن يکون واقعاً في اثناء احکام المفهومات الکلية» اين عبارت خيلي عبارت شريف و عزيزي است. براي اينکه ايشان مي‌گويد ما از الهيات اينجا بحث نمي‌کنيم. چرا؟ چون يک اسلوب ديگري از بحث است. آن اسلوب چيست؟ مي‌گويد اين اسلوب از اسلوب مفهومي نيست اين اسلوب، اسلوب حقيقي و خارجي است. «لجلالة ذکرها عن أن يکون واقعاً في اثناء احکام المفهوم الکلية و خواص المعاني العقلية الا شيئا نظر منها يتوقف عليه صحة سلوک العلمي و تنوت به اعباد ... و هو الذي مر بيانه و سنعود اليه علي مسلک قدسي و طريق علوي» که ما إن‌شاءالله برمي‌گرديم.

 

پرسش: لازم نيست وارد عرفان هم بشويم اين همان فلسفه است.

پاسخ: بله، فلسفه است. ما عرفان خيلي مقدمات ديگر نياز دارد چون عرفان از نظام علّي و معلوي گذشته از نظام وحدت و کثرت گذشته از نظام امکان و وجوب گذشته همه اينها را پشت سر مي‌گذارد اصلاً کاري به اينها ندارد. شما وقتي مباحث عرفاني را مي‌خوانيد نه بحث علت و معلول است نه بحث ممکن و وجوب است نه بحث کثرت و وحدت است. آنجا بحث اين حرف‌ها نيست.