1402/12/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: منهج ثانی/ اشارات فصل 15/
بحث در اشارات فصل پانزدهم به اشاره نهم رسيديم که البته به بخشي از مسائل را به خود مطالعه دوستان واگذار ميکنيم. همانطوري که حوزه واجب را شناختند و در ارتباط با اصل وجود واجب و احکام واجب و اوصاف واجب و افعال واجب به هر حال همه اينها در مباحث هستيشناسي نقش اساسي دارد، در حوزه امکان هم همينطور است در حوزه وجود ممکن هم همينطور است که ما در حقيقت بايد وجود ممکن را به گونهاش بشناسيم که آنگونه که هست ممکن در مقام وجودي خودش نيازمند به اين است که در حقيقت آدم بداند که چه مرتبهاي از وجود را دارد؟
در حقيقت يک عنواني را کما در فرمايشاتشان دارند که بسيار عنوان خوب و شريفي است که ما هر چه که کمال است و خير است و هستي است و اينها را به وجوب و واجب برميگردانيم و هر چه که نقص است و فقدان است و فقر است و حاجت به ممکن برميگردانيم و لذا اين مسئله قابل توجه است که احکام ممکن به احکامي برميگردد که حيثيتهاي فقدان و نقص باشد و در ارتباط با واجب به حيثيتهايي برميگردد که حيثيتها کمالي باشد. در حقيقت وقتي از منظر حکيم نگاه ميکنيم ما دو تا عنوان جامع داريم يک عنوان ممکن و يک عنوان واجب. واجب همه هستي و کمالات را دارد و هيچ نقصي و فقداني و کمبودي نيست. در بخش ممکن همه نقصها و اعدام و کاستيها همه در حوزه ممکن هست.
بنابراين ما اين هر دو را بايد بشناسيم همانطوري که در جانب واجب ميگوييم که غنا عين ذات اوست در باب ممکن ميگوييم فقر عين ذات اوست اين فقر بودنِ عين ذات بايد خوبِ خوب براي ما به لحاظ هستيشناسي مشخص بشود. نيازمندي ممکن يکي از ضرورتهاي احکام ممکن است لذا ميگوييم که «الماهية إذا قررت فأمکنت فاحتاجت» يعني همين که امکان آمد احتياج و نياز ميآيد که اين بحث نياز ممکن به واجب از مواردي است که در فلسفه جاي بحث است.
بنابراين اين بحث که در ما هستيشناسي در باب ممکن به يک فقر و فاقه ذاتي ميرسيم يکي از مسائلي است که ما را کمک ميکند که در حقيقت بحث معادلش که وجب است در واجب کمالات در حد اعلي و در ممکن نقصها در حد اتم و اکمل.
اين کليت مسئله است که ما چون بحثهايي که ما داريم کلاً در ارتباط با ممکن و خواص ممکن احکام ممکن و نظاير آن است که ممکن بذاته هيچ ضرورتي نه وجودي و نه عدمي برايش نيست و حالت استواء دارد. الآن اين اشاره نهم به نوعي به اين معنا دارد اشاره ميکند. صفحه 251 «نهم: اگر ترجّح بدون مرجّح محال است» يعني اگر يک امري حالت استوائي دارد نسبت به وجود و عدم و اين موجود اگر بخواهد از حالت استواء خارج بشود لزوماً بايد که از ناحيه يک مرجّحي و يک منفصلي برايش يک رجحاني در حد وجود بيايد نه در حد اولويت که مخصوصاً بحثهايش گذشت. «اگر ترجّح بدون مرجّح محال است، پس براي انتخاب و ترجيح يكي از دو امري كه بحسب ظاهر مساوي مينمايد نسبت به يكي از فاعلهايي كه در طول يكديگر ترسيم ميشوند، بايد علّتي وجود داشته باشد تا آن كه سؤال به آن ختم شود» نکتهاي که الآن حکما بر آن اصرار دارند اين است که ما در فضاي امکان به حدي بايد جلو برويم که حتماً و حتماً به وجوب و ضرورت برسيم. اگر اين معناي وجوب و ضرورت براي ممکن تحقق پيدا نکند به هيچ وجه ممکن ازحالت استواء خارج نميشود ولو يک مرجّح 99 درصدي برايش پيدا بشود.
اگر هم پيدا بشود باز اين شيء تحقق پيدا نميکند بايد به جايي برسيم که يک ضرورت قطعيه حاصل بشود و آن ضرورت قطعيه است که سؤال را منتفي ميکند. تا قبل از اين ضرورت قطعيه سؤال منتفي نميشود همچنان اين سؤال است که اينکه حالت استواء داشته چطور شده که به حالت وجودي درآمده است؟
دقت کنيد آقايان، حالا در خلال بحثها هم حتماً ملاحظه ميفرماييد ما يک امکان استعدادي داريم يک امکان ذاتي. امکان استعدادي به لحاظ خارج است مثلاً ميگوييم اين هسته خرما مستعد است که خرما بشود. براي اينکه خرما بشود اين امکان استعدادي بايد به حد ضرورت برسد و بعد بشود خرما. اما ميتوانيم بفهميم که اگر اين هسته خرما در خاک باشد مثلاً از يک مقداري جلو رفته اگر يک باغباني باشد اگر آبي باشد اگر هوايي باشد همه اينها عواملي هستند که در خارج اين امکان استعدادي را دارند تقويت ميکنند و اين را قدم به قدم، قدم به قدم دارند جلو ميبرند تا به نخل بازغ برسد.
اما در ارتباط با امکان ذاتي اينجوري نيست که قدم به قدم. اصلاً به اين صورت نيست. در امکان ذاتي فقط و فقط يک ضرورت ميتواند اين را ايجادش کند. ما در ذهنمان ممکن است يک چيزهايي را بتوانيم بپرورانيم ولي اگر يک ممکن در حد امکان ذاتي است اينجور نيست که بگوييم يک اولويتي آمده اين را از مرز پنجاه درصد برده شصت درصد، برده هفتاد درصد. نه! اين در خصوص امکان ذاتي تا به صد درصد نرسد هيچ جلو و عقب نميرود همچنان سؤال باقي است. اينکه حالت استواء داشته چطور يافت شده است؟
ببينيد در امکان استعدادي که در خارج هست وجودي هست ما ميتوانيم بگوييم اين پنجاه درصد شده 55 درصد شده شصت درصد. آقا آب دارد، باغبان دارد، هواي مناسب دارد، فلان دارد، همه اينها مدام قدم به قدم اين هسته خرما را جلو ميبرد تا ببرد تا به خرما برسد. همه اينها دخيلاند در حرکت اين به سمت صد درصد. ولي در فضاي امکان ذاتي اين فقط و فقط ايجاب از ناحيه علت تام ميخواهد همين. اگر ايجاب از ناحيه علت تام شد اين ميتواند از حالت استواء خارج بشود و الا از حالت استواء خارج نخواهد شد. اين فرق بين امکان ذاتي و امکان استعدادي است که إنشاءالله بعداً در بحث امکان ما خواهيم رسيد انواع امکان، به امکان استعدادي که ميرسيم فرق امکان استعدادي و امکان ذاتي را إنشاءالله هم در گذشته مطالبي بود هم در آينده إنشاءالله داريم.
اشاره «نهم: اگر ترجّح بدون مرجّح محال است پس براي انتخاب و ترجيح يكي از دو امري كه بحسب ظاهر مساوي مينمايد نسبت به يكي از فاعلهايي كه در طول يكديگر ترسيم ميشوند، بايد علّتي وجود داشته باشد تا آن كه سؤال به آن ختم شود» يعني چه؟ يعني ما تا يک امري که اين ممکن را از حد استواء به حد ضرورت نرساند، همچنان جاي سؤال است که چرا اين ممکن يافت شده است؟ «بايد علتي وجود داشته باشد تا آنکه سؤال به آن ختم شود» وقتي به آن علت رسيديم ديگر سؤال نخواهد بود. کدام علت است؟ آن علتي که ضرورت و ايجاب را براي ممکن فراهم بياورد «و آن علّت، كه گزينش يكي از آن دو را موجب ميشود» يعني يا عدم است يا وجود است «اين همان علّت غايي است» اين توضيحش چيست؟ توضيحش:
«غايت، براي فاعل هايي كه ناقص هستند همواره نيل به كمال برتر است، زيرا غايت كار هيچ فاعلي آنچنان كه در جاي خود اثبات شده است نيل به مادون نيست» يکي از مباحثي که در حکمت خيلي هم به آن توجه ميشود اين است که در حقيقت عالي به سافل بالذات نظر ندارد. اگر نظري هست بالعرض است. عالي حتماً براي اعلي دارد تلاش ميکند و تلاشش براي وصول به اعلي تبعاتي دارد که به سافل ميرسد هرگز عالي به سافل توجه ندارد. الآن حتي انسان ميگويند که انسان اگر به يک فقيري يا به يک مسکيني توجه کرد تفضّل کرد اين براي اين است که انسان خودش ميخواهد کامل بشود ميخواهد در درگاه الهي مقرب بشود به سافل يک ارفاقي ميکند. و الا اگر هيچ هدفي نبود جز به اين، حتي تشفّي خاطر هم نبود اين کار را نميکرد. همواره عالي به سافل نظر و نگاه دوم دارد. اولاً و بالذات عالي به اعلي ميانديشد. ثانياً و بالعرض به اينجا ميشود.
ملاحظه بفرماييد: «غايت، براي فاعل هايي كه ناقص هستند همواره نيل به كمال برتر است» عالي به اعلي نگاه ميکند به کمال برتر نگاه ميکند «زيرا غايت كار هيچ فاعلي آنچنان كه در جاي خود اثبات شده است نيل به مادون نيست. اما براي فاعلي كه همهٴ كمالات را چون ذات واجب به اصالت واجد است و يا همهٴ كمالاتي را كه تحصيل آنها ممكن است چون انسان كامل به تبع داراست، غايتي در وراي ذات يا كمالاتي كه واجد است، وجود ندارد».
ما براي دو حقيقت که يکي بالاصاله و بالذات و ديگري بالعرض به اصطلاح غايتي را نميتوانيم در نظر نگيريم. همه موجودات غايتي دارند مگر غاية الغايات که او نهايت است و هيچ غايتي براي او فرض نميشود. انسان کامل هم آن در مقام ذات انسان در مقام فعل، انسان کامل هم براي کسي کار نميکند. براي اينکه به غايتي برسد نيست، انسان کامل است. هر چه که هست ظهور و مظهريت نسبت به آن حقيقت اعلي است.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينکه علت فاعلي اگر غايت داشته باشد علت فاعلي تام نيست او نميتواند ممکن را ايجاد بکند، چون اگر واجب الوجود واجب الوجود من جميع الجهات نباشد نميتواند براي اين ايجاب وجودي ايجاد کند وجودش را ايجاد کند. ما به دنبال يک فاعلي هستيم که علت تام باشد و هيچ غايتي براي او وجود نداشته باشد. همانطوري که مبدأ المبادي است غاية الغايات هم هست.
پرسش: خودش غايت ندارد ولي فعلش غايت دارد.
پاسخ: اگر سؤالي هست بفرماييد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا اين حکم علتش چيست؟ حکم همين علت را دارند بررسي ميکنند. ببينيد ميگويد: «الشيء ما لم يجب لم يوجد» به لحاظ قابل ممکن است به وجوب برسد چه کسي اين را به وجوب ميرساند؟ چه فاعلي؟ اين است.
پرسش: ...
پاسخ: ولي ببينيد علتي بايد باشد که او را به مرز ايجاب يعني وجوب برساند. آن نيازمند به اين است که اينجوري باشد وگرنه اگر فاعلي باشد که غايت داشته باشد
پرسش: ...
پاسخ: خلاصه آن را دارند بررسي ميکنند. همين است. «پس همانگونه كه در سلسلهٴ قوابل، به قابلي ميرسيم كه قوهٴ محض است» همان هيولي است «در سلسلهٴ غايات نيز به فعليّت محض ميرسيم» قوه و فعل «كه نفس غايت ميباشد، و به همين دليل كار او نيز بيغايت نيست» کارش بيغايت نيست غايت دارد، گرچه خودش غايت ندارد «بلكه غايت او از كار، عين ذات او است».
پس يک وقت ما ميگوييم که آيا واجب سبحانه و تعالي غايت دارد؟ ميگوييم نه، چون واجب الوجود است به لحاظ غايت هم وجوب براي او هست. اما فعل او چيست؟
پرسش: ...
پاسخ: با خودش دارد لذا غايت عين ذات اوست. «امتياز بين دو نوع غايت زائد بر ذات و غايتي كه زائد بر ذات فاعل نيست» پس دو نوع غايت داريم: يک غايتي که زائد بر ذات نيست، يک غايتي که زائد بر ذات هست. آن غايتي که زائد بر ذات نيست عين ذات ميشود و او ميشود مبدأ المبادي و غاية الغايت.
پرسش: ...
پاسخ: «امتياز بين دو نوع غايت زائد بر ذات» يک «و غايتي كه زائد بر ذات فاعل نيست» دو «زمينهٴ طرح دو نوع مفعول لاجله را در ادبيات نيز فراهم آورده است» ما در ادبيات برخي از افعال داريم که دو تا مفعول ميگيرند. يک مفعول براي فعل يک مفعول براي فاعل. اينطوري است. «مفعول لاجله» که ميگوييم اين است. اما براي واجب سبحانه و تعالي چون غايتي زائد بر ذات نيست فقط مفعول براي فعلش يعني غايت براي فعلش لحاظ ميشود نه براي فاعل. اين نکته قابل توجهي است براي ادبيات. در ادبيات چون غايتي است که مال فعل است و يک غايتي است که مال فاعل است. آن غايت براي فاعل را ميگويند غايت لاجله.
«امتياز بين دو نوع غايت زائد بر ذات» يک «و غايتي كه زائد بر ذات فاعل نيست» دو «زمينهٴ طرح دو نوع مفعول لاجله را در ادبيات نيز فراهم آورده است، زيرا در علوم ادبي مفعول لاجله را به دو نوع، حصولي و تحصيلي، تقسيم ميكنند».
«مفعول لاجله تحصيلي، ناظر به غايتي است كه فاعل با كار خود در صدد تحصيل آن است، مانند اينكه وقتي گفته ميشود من از جنگ براي حفظ جان خود دست كشيدهام: «قصدت عن الحرب صوناً» اين براي تحصي است. ميخواهد تحصيل بکند صيانت را. «و اما مفعول لأجله حصولي متوجه غايتي است كه در نزد فاعل حضور دارد. البته تشخيص مصداق حقيقي اين نوع از غايت كه به اصالت، منحصر به ذات الهي است در صلاحيّت علوم ادبي نبوده و كار حكيم است».
اين دقتها فوق العاده است ماشاءالله ماشاءالله. به هر حال انصافاً بعضي جاها بايد تحسين بکند اين نوع نگاه را در حقيقت.
افعال بعضاً دو مفعولي هستند دو تا مفعول ميگيرند يک مفعول تحصيلي است و يک مفعول حصولي است. مفعول تحصيلي يعني اين کمال را فاعل ندارد بايد تحصيل بکند. يک مفعول لاجله حصولي است که دارد اين براي خودش حاضر است و اين صرفاً براي آن است که ما بگوييم اين فاعل اين هدف را در درون خودش دارد. اين دو تا فرق بين مفعول لاجله تحصيلي با مفعول لاجله حصولي اين است. براي حق سبحانه و تعالي تمام مفعول لاجلهاش حصولي است چون غاية الغايات دارد کار ميکند به تعبيري که حضرت استاد در سر درس ميفرمودند اين بود که اگر شما حساب کنيد که غايت و غاية الغايات بخواهد کار بکند اين که چيزي وجود ندارد بخواهد براي آن هدف کار بکند.
پرسش: ...
پاسخ: اين در مقام اثبات است.
پرسش: ...
پاسخ: در مقام اثبات اشکالي ندارد نقصي نيست. مقام ثبوت اگر باشد که بخواهد کمالي را تحصيل بکند، اين بله نقص است.
پرسش: ...
پاسخ: بله. اشاره دهم. اين از مسائلي است که يک مقدار پرچالش هم هست و خصوصاً مرحوم ... به هر حال آيا مفهوم امکان چه موقعيتي دارد؟ آيا معقول اول است يا معقول ثاني؟ اگر معقول ثاني است معقول ثاني منطقي است يا معقول ثاني فلسفي است؟
روشن است که معقول اول نيست، چون امکان از ماهيات نيست اين هيچ. معقول ثاني منطقي هم نيست که ذاتيات باشد ذاتي باشد يا عرضي باشد فصل باشد جنس باشد نوع باشد نيست. اين معقول ثاني فلسفي است. اما سخن اين است که آيا امکان در حد وجود و در حد وحدت در حد وجوب و نظاير آن است؟ اين جاي بحث است که ما موقعيت امکان را بخواهيم در خارج روشن بکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: بله امکان ماهوي را. «دهم: مفهوم امكان، نظير مفهوم وجود، وحدت، حدوث و قدم از مقولات ثانيهٴ فلسفي هستند و به همين دليل» وقتي گفتيم معقول ثاني فلسفي، اين معقول ثاني فلسفي هم خودش احکامي دارد عروض در ذهن اتصاف در خارج. اتصاف در خارج بايد که امکان در خارج باشد. ما در ارتباط با وجود و وحدت و حدوث و قدم به راحتي ميگوييم که اتصاف در خارج هست. آيا امکان را همينطور ميتوانيم بگوييم؟ خود امکان که وصف ماهيت است. خود امکان که وصف ماهيت است. اين ماهيت خودش که متصل به وجود است پس بنابراين ما نميتوانيم مفهوم امکان را مثل مفهوم وجود و وحدت و کثرت و وجوب و امثال ذلک در حد معقول ثاني فلسفي در اين حد بدانيم. پس بايد در چه حدي باشد؟ معقول اول که نيست معقول ثاني منطقي هم که نيست معقول ثاني فلسفي است يعني در حد وجود و وحدت است؟ ميفرمايند که نه. حالا بايد روشن بکنيم که در چه حدي در خارج وجود دارد؟
«مفهوم امكان، نظير مفهوم وجود، وحدت، حدوث و قدم از مقولات ثانيهٴ فلسفي هستند و به همين دليل با آن كه اشياي خارجي متصف به آنها ميشوند فاقد فرد ميباشند» ما وجود وحدت وجوب کثرت واينها را در خارج داريم اما اينها فرد ندارند اينها طبيعتي نيستند که داراي افرادي باشند مثل انسان. انسان يک طبيعتي است که داراي افرادي است زيد و عمر و بکر و خالد اينها افراد اين طبيعتاند اما امکان در خارج فرد ندارد، ولي مصداق دارد. آيا مصداقش مثل وجود و وحدت است يا از اين ظريفتر و ضعيفتر است؟ ملاحظه کنيد.
پرسش: ...
پاسخ: به هر حال امکان مفهومي است که در فضاي معقول ثاني فلسفي، چون معقول است.
پرسش: ...
پاسخ: ولو بالعرض و المجاز؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، هيچ منطقياي امکان را جزء معقولات ثاني منطقي نميداند. معقول ثاني منطقي يعني جسم باشد فصل باشد نوع باشد عرض خاص باشد عرض عام باشد امکان چه چيز اينهاست؟ هيچ! بنابراين تنها جايي که ميتوانيم الآن تقريباً دارند تفکيک ميکنند فرمايش جناب عالي را به اين معنا که در خارج داريم و لکن نه در حد مصداق حتي يک منشأ انتزاع فقط داريم. حالا اجازه بدهيد تا پايان برويم ببينيم چه ميگويد؟
پرسش: ...
پاسخ: پس يک بار ديگر ملاحظه کنيد: «مفهوم امكان، نظير مفهوم وجود، وحدت، حدوث و قدم از مقولات ثانيهٴ فلسفي هستند» حالا معقولات ثاني فلسفي يعني عروض در ذهن اتصاف در خارج. حالا ميگويند اين اتصاف در خارج چگونه است؟ مصداق دارد؟ نه. منشأ انتزاع دارد؟ بله. اين ميشود فقط. در حقيقت اولاً ما وجود داريم، يک؛ بعد ماهيت بالتبع يا بالعرض و المجاز داريم، دو. از اين ماهيتي که بالتبع و المجاز به تبع وجود يافت ميشود از اين انتزاع ميکنيم.
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد شما نميتوانيم بگوييد که ما در خارج ماهيت نداريم هر چه هست وجود است، چرا در ارتباط با واجب ميتوانيم بگوييم واجب ماهيت
پرسش: ...
پاسخ: احسنتم «ما شمّت» ولي بالتبع چه؟ يا بالعرض چه؟ وجود «شمّت رائحة الوجود». شما ملاحظه کنيد الآن در باب واجب ميگوييم «الواجب ماهيته انّيته» الممکن هم همين را بايد بگوييم؟ ميتوانيم بگوييم؟ «الممکن ماهيته انّيته»؟
پرسش: ...
پاسخ: در حد اينکه وجود براي او ولو در حد ربط داشته باشيد اين ربط محدود است يا حد ندارد؟
پرسش: ...
پاسخ: شما بايد خيلي از قواعد را مثلاً «کل ممکن زوج ترکيب له ماهية و وجود»
پرسش: ...
پاسخ: نه، خود فلاسفه حکمت متعاليه هم ميگويد اما رقيقش کرده است. در گذشته اينها در حد وجود بودند اما اين رقيق شده در حد امر انتزاعي شده است. همين! به تبع و بالعرض و المجاز همه تقسيم کردند. گفتند وجود از هستي واجب ميگيرد مستقيماً. ميگويند وجود مجعول است و ماهيت دون آن است که مجعول باشد اما بالعرض و المجاز راه دارد.
به هر حال الآن براساس آنچه که در حکمت متعاليه پذيرفته شده حتي مرحوم علامه هم راجع به اين مسئله حساسيت به خرج دادند الآن حاج آقا بيان ميکنند ملاحظه بفرماييد: «وجود خارجي، مصداق مفهوم وجود و وحدت است و چون همان وجود، مسبوق به عدم است مصداق براي حدوث نيز ميباشد، و امكان، وصفي است كه رابط بين ماهيت و وجود است، و به همين دليل داراي فرد خارجي نيست زيرا در اين صورت داراي وجود بوده و بين امكان و وجود آن امكان ديگري بوده و تسلسل لازم ميآيد» اينجا مهم است: «و چون امكان، رابط بين وجود و ماهيت است، هيچ يك از آن دو مصداق آن نيز نميتواند باشد».
پس آقايان دقت کنيد ببينيد چقدر دارد دقيق ميشود. ما يک وجود خارجي داريم مال ممکنات که اينها مجعولاند. از اين وجود يک ماهيتي انتزاع ميکنيم، يک؛ و ميگوييم رابط بين اين ماهيت و وجود عبارت است از امکان. آيا اين امکان فرد دارد؟ نه. مصداق دارد؟ نه. پس چيست؟ ميگويند چون از وجود انتزاع ميکنيم نه از ماهيت انتزاع ميکنيم منشأ انتزاعش اينجاست. چون مفهوم امکان نه خود در خارج وجود دارد نه وجود يا ماهيت مصداق آن هستند، تنها منشأ انتزاع آن که همان مصداق وجود است، در خارج است.
البته حاج آقا اگر ميفرمودند مصداق منشأ انتزاعش ماهيت است و ماهيت بالعرض و المجاز در خارج وجود دارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، به اين نميدهيم «القصور في الوجودات».
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد شما همين وجود قاصر را قبول داريد که ممکن وجود قاصر دارد. اين وجود محدود است يا بيحد است. محدود است يعني چه؟ يعني همين است. ببينيد نه اينکه مثل نقطه براي خط. شما نميتوانيد بگوييد نقطه در خارج نيست. نقطه به تبع خط در خارج وجود دارد. همان حالت نفادي است همان حالت نهايي است که جزء اين خط نيست ماهيت را در اين حد نگاه ميکنند اينکه بالعرض و المجاز ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، وجود ذهني هم دارد والا منشأ انتزاعش چيست؟ از کجا در آمده اين ماهيت که وجود ذهني دارد؟ «اگر مطابق با آنچه كه مورد تأكيد مرحوم علامه طباطبائي دربارهٴ معقولات ثانيهٴ فلسفي است مشي شود» مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايد که اتفاقاً برخلاف نظر شما ميگويند که اگر معقول ثاني فلسفي عروض در ذهن اتصاف در خارج است پس ما بايد امکان در خارج داشته باشيم.
پرسش: ...
پاسخ: نه، عروض در ذهن است. اتصاف در خارج است. ميگويد اين استدلال مرحوم علامه که به قول حاج آقا الآن ميفرمايند اصرار مرحوم علامه اين است که امکان در خارج وجود دارد. يک جا در اسفار که خاطر شريفتان هست ميگويد «هذا هو الحق الذي ...» خيلي خوب! پس از کجا گفته امکان در خارج وجود دارد؟ چون نميگويد بگوييد اتصاف در خارج است فقط امکان در ذهن باشد اين بايد در خارج باشد. اگر اتصاف در خارج است نميشود يک طرف متصف در خارج باشد صفت در ذهن باشد.
پرسش: ...
پاسخ: حالا چگونه هستند؟ مهم است. شما لطفاً بررسي کنيد اين چگونگي را. در حد وحدت، در حد کثرت، در حد وجوب که نيستند که اينها مصداق داشته باشند. وحدت، حدوث، قدم در خارج مصداق دارند. امکان در خارج مصداق ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: مثل حدوث ذاتي است.
پرسش: ...
پاسخ: بله درست است امکان فقري است.
پرسش: ...
پاسخ: امکان ماهوي را ببينيد مبنا اين است که در خارج هم هست به دليل منشأ انتزاع. حالا ملاحظه بفرماييد: «اگر مطابق با آنچه كه مورد تأكيد مرحوم علامه طباطبائي دربارهٴ معقولات ثانيهٴ فلسفي است مشي شود؛ يعني عروض و اتصاف اشياء به امكان در خارج باشد، در اين صورت امكان، به وجود منشأ انتزاع خود موجود بوده» نه به عنوان اينکه مصداق داشته باشد. بلکه اصطلاحاً ميگويند منشأ انتزاع دارد «و ربط به آن ميباشد و تا هنگامي كه ذهن، از آن معنايي اسمي نسازد هيچ حكم مستقلي را نميپذيرد؛ بنابر اين براي امكان، هيچ حكمي بدون لحاظ منشأ انتزاع آن نميباشد» منشأ انتزاعش چيست آقايان؟ منشأ انتزاعي براساس حکمت متعاليه ما وجود و خارج که داريم، اين وجود هم محدود است و ممکن است. محدوديتش اقتضاء ميکند که ماهيت داشته باشد. اين ماهيت در خارج در حد نفادي است در حد امر عدمي است نه عدم. عدم نيست عدمي است وقتي عدمي بود ما ميگوييم رابطه بين اين وجود و اين امر عدمي ميشود امکان. پس امکان منشأ انتزاع پيدا ميکند در خارج.
پرسش: ...
پاسخ: منشأ انتزاع ندارد؟
پرسش: ...
پاسخ: شما الآن اين مفهوم امکان را از کجا آمده؟ از بالاي طاق که نيامده! يا بايد بگوييد که ذهن اين را ساخته است؟ با قطع نظر از خارج مثل تحليل منطقي کرديد جنس و فصل و عرض عام و اينها را درست کرده. اينکه نيست. اصلاً ميگويد مال ماهيت است. وقتي مال ماهيت شد، ماهيت را شما در خارج چگونه لحاظ ميکنيد؟ مشائيها يکجور، اشراقيها يک جور، حکمت متعاليه يکجور. حکمت متعاليه اين را در حد نفادي و عدمي ميداند و ميگويد بالتبع يا بالعرض و المجاز موجود است.
«و اين بر خلاف مفهوم وجود و يا حدوث است زيرا اين مفاهيم داراي مصداق خارجي بوده و مصداق خارجي آنها حكم مختص به خود را دارد» وجود، وحدت، کثرت، وجوب، حدوث، قدم، علت، معلول، همه اينها مصداق دارند. علت مصداقش اين است، معلول مصداقش اين است، حادث مصداقش اين است قدم اين است. همهاش همين است. اما امکان مصداق ندارد. ما بياييم بگوييم که آقا، اين مصداق امکان است! بلکه ميگوييم که اين منشأ انتزاع دارد و منشأ انتزاعش همه براساس ربطي است که بين وجود و ماهيت است.
حالا اينجا در حقيقت ببينيد ما از جمله کساني نيستيم که رأساً بياييم بگوييم که اصلاً به هيچ وجه در خارج به اصطلاح حتي براي ماهيت نميشود سراغي از ماهيت گرفته نه! ماهيت در خارج بالتبع نه! بلکه بالعرض و المجاز از جايگاه وجودات اشياء به ذهن ميرسند.