1402/12/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: منهج ثانی/ فصل 15/
بحث در فصل پانزدهم از منهج ثاني، پيرامون احکامي که راجع ممکن بالذات مطرح است يکي از اين احکام اين است که ممکن محفوف به دو ضرورت است و به دو وجوب است يک وجوب سابق و يک وجوب لاحق. وجوب لاحق وضع روشني دارد، براي اينکه يک حقيقتي است موجود و اين متصف است به يک وصفي بنام وصف وجوب که همان ضرورت به شرط محمول است. اين را اصطلاحاً ميگويند وجوب لاحق که از آن به وجوب لاحق ياد ميکنند.
اما در ارتباط با وجوب سابق، هم به لحاظ فلسفي نيازمند به توجيه است، هم به لحاظ کلامي مسائلي دارد که بعضي از مسائلش گذشت. اما تصور بحث را لازم است که به تعبيري تحرير محل بحث بشود و تا حکمش روشن بشود. البته اين مباحث تا يک حدي گذشت ولي چون فاصله افتاد و تعطيلات بود، يک توضيح اجمالي از بحث داشته باشيم بعد وارد متن مورد نظر ميشويم.
تصور بحث يا تحرير محل بحث اين است که ميگويند ممکن محفوف به دو ضرورت و دو وجوب است، وجوب سابق و وجوب لاحق. وجوب لاحق يک وضع روشني دارد که از آن به ضرورت يا وجوب به شرط محمول ياد ميکنند؛ يعني تا زماني که اين وجود براي اين ماهيت هست، برايش ضرورت دارد. اما وجوب سابق و ضرورت سابق ميگويند هنوز شيء تحقق پيدا نکرده تا ضرورت پيدا بکند. اين وجوب وصف است و عارض است و اصلاً معروضي ندارد «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» بايد که قبلاً باشد. ميفرمايند درست است و اين سخن هست که اين وصف يا حکم ضرورت مال خود اين ممکن نيست بلکه وصف به حال متعلق موصوف است چون از ناحيه علتش بايد قبل از وجودش وجوب بيايد تا بعد ايجاد علت و بعد وجود معلول تحقق پيدا بکند اين به اعتبار متعلقش ميگويند ضرورت سابق دارد چون از ناحيه علت قبل از اينکه وجود پيدا بکند بايد وجوب پيدا بکند براي اينکه شيء تا وجوب پيدا نکند که يافت نميشود. وجود پيدا نميکند. چون وجوبش از ناحيه علت بايد برايش بيايد اين وصف به حال متعلق موصوف است وصفي است که اولاً و بالذات از ناحيه علت است و بعد چون رابطه علت و معلول را داريم تحليل ميکنيم اين ضرورت را اينگونه ياد ميکنيم.
پس بنابراين مراد از محفوف به ضرورتين يا محفوف به وجوبين، وجوب سابق و وجوب لاحق، وجوب لاحق وصف به حال خود موصوف است ولي وجوب سابق وصف به حال متعلق موصوف است که از ناحيه علت برايش وجود ميآيد. «الشيء قررت فأمکنت فاحتاجت فاوجبت فوجبت فاوجدت فوجدت» اين مراحلي بود که در جلسات قبل ملاحظه فرموديد و الآن ما در حقيقت به آن «اوجبت فوجبت» داريم بحث ميکنيم که اول از ناحيه علت يک وجوبي ميآيد بعد اين شيء وجوب پيدا ميکند که برايش وجوب بيايد.
اين تقريباً يک مقداري در اينکه ما وارد فضاي بحث بشويم تحرير محل بحث و اينکه گفته ميشود «الشيء ما لم يجب لم يوجد» که عنوان بحث ما است فصل پانزدهم اين است که «في أنّ الممکن ما لم يجب بغيره لم يوجد» تا از ناحيه غير براي او وجوبي نيايد يافت نميشود که اين وجوب بالغير است و از ناحيه علت براي ممکن و معلول ميآيد. در اين رابطه نکتهاي که در جلسه قبل مطرح شد و براساس همان هم دارند بحث را پيش ميبرند اين است که اين وجوب از ناحيه علت که مرجّح است و منفصل است بايد در حدي باشد که واقعاً به وجوب و ضرورت بيانجامد ولو به اصطلاح به 99 درصد هم باشد که يک نوع اولويتي هم باشد اين مفيد فايده نخواهد بود و شيء يافت نميشود. چرا؟ چون سؤال همچنان باقي است «بحاله باق» اين عبارتها را در جلسه قبل داشتيم.
اگر از ناحيه بيروني حالا منفصل، علت، هرچه که اسمش را بگذاريم، مرجّح، هر چه که اسمش را بگذاريم، اگر به نصاب صد درصد نرسد، اين همچنان جاي سؤال باقي است اينکه حالت استواء نسبت به وجود و عدم داشت چگونه موجود شد؟ اگر 99 درصد هم اولويت برايش تعيين بشود و حتي تأمين بشود ولي يک درصد تأمين نشود جاي سؤال هست اينکه ميتوانست نباشد چرا هست؟
بنابراين اين بايد به حد وجوب و ضرورت برسد تا احياناً بخواهد شيء موجود بشود. بنابراين تعبير اين است که «الشيء ما لم يجب لم يوجد» يا به تعبير ايشان «في أن الممکن ما لم يجب بغيره لم يوجد» اين نکتهاي بود که در جلسه قبل مطرح شد الآن دارند همان را ادامه ميدهند.
«فقد ظهر أنَّ المفروض مستحيل من غير أن نستعين في بيانه باستحالة ذهاب السلسلة الغير المتناهية من العلل و المعلولات» ميفرمايند که مفروض ما مستحيل است که چه؟ که در عين حالي که ممکن در احد استواء است تا به ضرورت نرسد اينکه شيء بخواهد يافت بشود اين مستحيل است. لازم هم نيست که ما قضيه را به تسلسل و امثال ذلک بکشانيم. نه، لازم نيست. اين صفحه 230 را داريم ميخوانيم براساس اين کتاب خودمان. اين لازم نيست که ما در حقيقت به تسلسل بيانجامد. ايشان ميفرمايند که «من غير أن نستعين في بيانه باستحالة ذهاب السلسلة الغير المتناهية» لازم نيست که اين از طريق اين اولويت شد، تأمين نشد، وجوب نرسيد، يک علت ديگر، يک علت ديگر، تا بينهايت. اصلاً اين حرفها لازم نيست آنکه مورد نظر هست اين است که اگر شيء به حد ضرورت نرسد، يافت نميشود ولو سلسله نامتناهي از مرجّحين و منفصلين و علت هم وجود داشته باشد از ناحيه علت تا به مرز وجود نرسد شيء يافت نميشود تمام شد و رفت. لازم نيست که ما اين را از طريق تسلسل و اينها بخواهيم حل بکنيم.
«فقد ظهر أنَّ المفروض مستحيل» مفروض چيست؟ مفروض اين است که اگر از ناحيه علت از آن مرجّح و منفصل بيايد و ترجيحي را ايجاد بکند در حد هشتاد درصد نود درصد 99 درصد اين محال است که يافت بشود چرا؟ چون همچنان سؤال باقي است. با اينکه ميتوانست نباشد چرا يافت شده است؟ «فقد ظهر أنَّ المفروض مستحيل من غير أن نستعين في بيانه» اين استحاله «باستحالة ذهاب السلسلة الغير المتناهية من العلل و المعلولات» ما به صورت روشن يک مطلب ميگوييم. ميگوييم که اين ممکني که در حد استواء بود و به حد ضرورت نرسيد، به چه دليلي وجود پيدا کرد؟ اگر آن دليل در حد صد درصد و قطعي و وجوب برساند معلول را، سؤال قطع ميشود. اما اگر در حد 99 درصد هم باشد همچنان سؤال باقي است و ضرورت چون حاصل نشده، وجود شيء جاي سؤال دارد. «فقد ظهر أنَّ المفروض مستحيل من غير أن نستعين في بيانه باستحالة ذهاب السلسلة الغير المتناهية من العلل و المعلولات» چرا؟ «لأنّها مما لم يحن حينه بعد» يعني هنوز ما به بحث تسلسل و سلسله علل و امثال ذلک نرسيديم. ما داريم يک سؤال مطرح ميکنيم: آيا اين ممکن به لحاظ وجودي وجود برايش ضرورت داشت يا نه؟ برايش به ضرورت نرسيده، جاي سؤال هست که آيا به چه دليلي اينکه در حد استواء بود يافت شده است؟
«لأنّها مما لم يحن حينه بعد، بل من جهة أنَّ ما فرضناه علّة مخصّصة لم يكن إيّاها فكان الشيء غير نفسه و هو محال»؛ بلکه از اين طرف سؤال است از اين طرف جاي پرسش هست که با اينکه ممکن در حد استواء بوده و از ناحيه علتش وجوب برايش نيامده اين چرا يافت شده است؟ سؤال از اين طرف موجود است. «بل من جهة أنّ ما فرضناه علّة مخصّصة لم يکن إياها» يعني اين عليت علت برايش نشد و به مرز وجوب نرسانده است. «فکان الشيء غير نفسه و هو محال» شيء غير نفس است يعني چه؟ يعني شيء در حد استواء بايد باشد اما الآن در حد غير استواء شد در حد غير ضرورت و وجود برايش آمده است. «فکان الشيء غير نفسه و هو محال».
«و بالجملة الوجوب[1] منتهي سلسلة الإمكانات» يک مطلب به اصطلاح قطعي است يک قاعده است که ممکن تا به مرز وجوب نرسد وجودش مستحيل است که يافت بشود.
پرسش: ...
پاسخ: بدون علت که وجوب برايش حاصل نميشود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، از ناحيه علت اين وجوب برايش ميآيد. پس بنابراين ما به وجوب نياز داريم. ممکن ولو به حد اولويت 99 درصد هم برسد جا براي سؤال وجودش هست. «و الجملة الوجوب» ما بايد اين را داشته باشيم ملاکمان اين است: «منتهي سلسلة الإمکانات. و الفعليّة الذاتيّة مبدء انبثاث[2] شعب القوي و أعدام الملكات» ما به فعليت ذاتيه نياز داريم. فعليت غير حق، فعليت غير ذاتيه است. از عقل بگير تا نفس تا طبع هر چه که هست اگر فعليتي داشتهاند مال خودشان نيست. فعليت ذاتيه نيست يعني وجوب ندارد. وجوب فقط از ناحيه آن حقيقتي است که هستي براي او ضرورت پيدا کرده است. «و الفعلية الذاتية مبدأ انبثاث شعب القوي و أعدام الملکات» اگر به اصطلاح ما وجود ميخواهيم و قوّت ميخواهيم يعني از حالت بالقوهاي در بيايد و به حالت بالفعل برسد، «و الفعلية الذاتية مبدء انبثاث» که برخي از نسخهها انبتات يعني قطعي بودن مبدأ قطعي بودن «شعب القوي و أعدام الملکات» که اگر ميخواهيم اين ملکات عدم پيدا کنند يعني از بين بروند و وجوب بخواهد بيايد اين بايد از ناحيه فعليت ذاتيه باشد.
«فلهذا قيل: إنّ وجوب الشيء قبل إمكانه»، يک؛ «و فعليّته قبل قوّته»، دو؛ «و صورته سابقة علي مادّته»، سه؛ «و خيره مستولٍ علي شرّه»، چهار؛ «بل وجوده قاهر علي عدمه»، پنجم؛ «و رحمة الله سابقة علي غضبه»، شش؛ «كما سيتّضح بك في مباحث[3] القوّة و الفعل».
اين مطلب را در حقيقت به صورت قاعده کلي بيان ميکنند که در بحث مرغ و تخم مرغ ميگويند که کدام مقدم است؟ يک بحث است آيا فعليت مقدم است يا قوه؟ آيا خير مقدم است يا شر؟ آيا وجود مقدم است يا عدم؟ و امثال ذلک.
به صورت کلي ميفرمايند که تمام اين ضعفها از طريق آن قوّتها تأمين ميشود. اگر فعليتي نباشد قوه به فعليت نخواهد رسيد. يعني اول بايد ما فعليت داشته باشيم. اول بايد خير داشته باشيم. اول بايد وجود داشته باشيم و نظاير آن که همه چند تا نمونه را که ذکر کردند براي اين است که اول جنبههاي کمالي مطرح است بعد جنبه نقص مطرح است. «فلهذا قيل:» اين مطرح است در نزد حکماء مشهور است که چه؟ که «إنّ وجوب الشيء قبل إمكانه» ما اگر بخواهيم ببينيم که آيا ممکن قبل از واجب يافت ميشود يا نه؟ اين سؤال آيا واجب قبل از ممکن است يا ممکن قبل از واجب است؟ ميفرمايند که تا وجوب نباشد، امکان اصلاً تحقق ندارد ممکن تحقق پيدا نميکند. پس وجوب سابق بر امکان است.
پرسش: ...
پاسخ: وجوب يک وقت ذاتي است مثل حق سبحانه و تعالي. اين وجوب ذاتي حق است. اين با خود حق است و جدا نيست. «إنّ وجوب الشيء قبل إمكانه»، يک؛ «و فعليّته قبل قوّته»، دو؛ «و صورته سابقة علي مادّته» الآن مثلاً ميگويند جسم مرکّب است از ماده و صورت. آيا ماده مقدم است يا صورت؟ ميگويند آنچه که هست فعليت است و ماده در سايه فعليت صورت تحقق پيدا ميکند پس اول صورت است بعد ماده.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اين را پشت سر گذاشتيم اين فصل چهاردهم بود حق با شماست. در فصل پانزدهم بحث اين است که «الشيء ما لم يجب لم يوجد».
پرسش: ...
پاسخ: ببينيد اينها به لحاظ ذهني همينطور که ميفرماييد در مقام اثبات ممکن است بله. همين شش هفت مرحلهاي که شمرديم که «الماهية قررت فأمکنت فاحتاجت» و امثال اين، اينها همهاش در ذهن است. اما در مقام ثبوت، فعليتها مقدم هستند. بله اين ناظر به مقام ثبوت است.
«فلهذا قيل: إنّ وجوب الشيء قبل إمكانه، و فعليّته قبل قوّته، و صورته سابقة علي مادّته، و خيره مستولٍ علي شرّه» که خير همان وجود است و شر عدم است. «بل وجوده قاهر علي عدمه، و رحمة الله سابقة علي غضبه، كما سيتّضح بك في مباحث القوّة و الفعل».
اين نگرش وجودشناسي و هستيشناسي است. يک وقت است ما در منطق دعا و نيايش خودمان ميگوييم «يا من سبقت رحمته غضبه» اين است. اين يک منظر است و يک منظر اين است که رحمت به وجوب برميگردد و غضب به عدم. غضب در حقيقت عدم رحمت است و خداي عالم اولاً و بالذات رحمتش را منتشر ميکند و بعد اگر قابليت نبود اين رحمت تحقق پيدا نميکند غضب ميآيد.
«و بالجمله» اين دو تا بالجملهها را در حقيقت محصول و عصاره انديشههاي فلسفي است. «و بالجملة، فقد صحّ إذن أنَّ كلّ ماهيّة ممكنة أو كلّ وجود إمكاني لا يتقرّر و لا يوجد ما لم يجب تقرّره و وجوده بعلّته» باز هم تقريباً اين ذهن بايد کاملاً نسبت به اين مسئله خوب با وضوح و روشني داوري بکند که چه؟ که اگر ما ميگوييم محفوف به وجوبين است و بعد وجوب را هم وصف و عرض ميدانيم، بايد بدانيم که يکياش متعلق به خودش است وصف به حال موصوف است، يکي وصف به حال متعلق موصوف است. وجوب سابق به علتش هست و متعلق اين معلول قرار ميگيرد.
«و بالجملة، فقد صحّ إذن أنَّ كلّ ماهيّة ممكنة»، يک؛ «أو كلّ وجود إمكاني»، دو؛ اين «لا يتقرّر» اين وجود «و لا يوجد ما لم يجب تقرّره و وجوده بعلّته» تا از ناحيه علت وجوب و تقررش حاصل نشود يافت نميشود. لذا اين فرمول را آقايان ملاحظه بفرماييد «الماهية قررت فأمکنت فاحتاجت فأوجبت فوجبت و اوجدت فوجدت» اين مسير را شما در ذهن داشته باشيد اين شش هفت مرحله کاملاً ذهن مشخص است که چه اتفاقي ميافتد. اگر شيء بخواهد يافت بشود اين است. «الماهية قررت فأمکنت فاحتاجت فأوجبت فوجبت فاوجدت و وجدت» اين مراحل تحققش است اينها در مقام اثبات است.
«و بالجملة، فقد صحّ إذن أنَّ كلّ ماهيّة ممكنة»، يک؛ «أو كلّ وجود إمكاني»، دو؛ «لا يتقرّر» تقرر وجودي پيدا نميکند، تحقق پيدا نميکند «و لا يوجد ما لم يجب تقرّره و وجوده بعلّته» تا از ناحيه علت به وجوب نرسد، اين يافت نميشود. بنابراين «فلا يتصوّر كون العلّة علّة مالم يكن ترجيحها للمعلول ترجيحاً إيجابياً» اگر بله، معلول در حد استواء است اين مشخص است. اين معلول که در حد استواء است براي اينکه از حد استواء خارج بشود نيازي به علت دارد. آيا علت براي اينکه اين شيء را يعني معلول را محقق و مقرر بکند چه نياز است؟ بايد اول به او وجوب بدهد. حتميت هستي بدهد که اين وجوب چکار ميکند؟ او را از حالت استواء در ميآورد. وقتي از حالت استواء؟ در آمد آن وقتي است که وجوب ميآيد وگرنه در حد استواء باشد به هر اولويتي باشد شيء يافت نميشود الآن اين را ميخواهند بفرمايند.
بنابراين «فلا يتصوّر» تصور نميشود که «كون العلّة علّة» علت زماني علت است که رجحانش خودش را به مرز صد درصد برساند «فلا يتصوّر کون العلّة علّة ما لم يكن ترجيحها للمعلول ترجيحاً إيجابياً» بنابراين «فكلُّ علّة واجبة العلّية و كلُّ معلول واجب المعلوليّة» علت ايجاد ميدهد «و اوجدت». معلول اين ايجاد و وجوب را ميپذيرد اين وجوب را در مرحله اول.
«فکلُّ علّة واجبة العلِّة»، يک؛ «و کلُّ معلول واجب المعلولية»، دو. «و العلّة الأُولي كما هو واجب الوجود كذلك واجب العلّية»؛ واجب سبحانه و تعالي در مرتبه ذات واجب است. بسيار خوب! در مرحله قيومي و ايجادي در آن مرحله هم بايد به مرز وجوب برسد تا ايجاد بکند. از ناحيه خودش هم اينطور باشد. علت حتي در ناحيه علت اگر معلول که در حالت استواء دارد نسبت به وجود و عدم علي السواء است. اگر بخواهد از اين حالت استواء خارج بشود، بايد به حالت ضرورت و وجوب برسد. چون ما از اين سه حال خارج نيست يا وجود به حد ضرورت ميشود وجوب. يا عدم به حد ضرورت ميشود ممتنع، يا لا ضرورة الوجود و لا ضرورة العدم است که ميشود ممکن.
ممکن در حد استواء است. اين ممکني که در حد استواء است يا بايد به اصطلاح ضرورت عدم برايش بيايد که حتمي نباشد يا ضرورت وجود بيايد که حتمي بشود. حالا اين ناحيه معلول است ناحيه خود علت اگر اين علت در ناحيه خودش هم که بناست ايجاب بکند اين ايجابش صد درصد نشد. آيا ميتواند اين وجود را به او بدهد يعني اين معلول را يافت بکند؟ نه. علت هم بايد از ناحيه خودش ايجابش هم به حد وجوب برسد.
اينکه ميگويند واجب الوجود، واجب الوجود من جميع الجهات، از جمله جهاتش همين ايجاب عليت است. در آن جهت هم بايد صد درصد باشد. يک علت دلش بخواهد حالا به حد ضرورت نرسيده باشد يک چيزي را ايجاد بکند، نميتواند. امکان ندارد. اگر علت هم از ناحيه خودش ايجاب خودش را به حد ضرورت نرساند که به اصطلاح اين ايجاب تحقق پيدا بکند شيء به وجود نخواهد آمد.
«و العلّة الأُولي كما هو واجب الوجود» آن به لحاظ هستي خودش واجب است درست است، اما به لحاظ علّيتش چيست؟ «كذلك واجب العلّية» از نظر اينکه علت باشد هم بايد به مرز وجوب برسد. «فهو بما هو واجب الوجود» يعني اين واجب الوجود از آن جهت که واجب الوجود است «واجب العلّية» هم هست. واجب العلّية يعني چه؟ يعني «فكونه واجباً بذاته هو كونه بكونه مبدءاً لما سواه كما سنبيّن إن شاء الله العزيز» اين را بعداً ما روشنتر خواهيم کرد در فصل بعدي که اين ناحيه علت بايد نسبت به معلول به حدي اين رجحان قوي باشد که از ناحيه علت هم اين به صورت ايجاب باشد. لذا ميگويند «فأوجبت فوجبت» يعني اين ايجاب بايد از ناحيه علت هم باشد وگرنه يافت نخواهد شد. «فهو بما هو واجب الوجود واجب العلّية، فكونه واجباً بذاته هو كونه بكونه مبدءاً لما سواه كما سنبيّن إن شاء الله العزيز».
پرسش: ...
پاسخ: امکان فقري هرچه که امکان فقري هست حکم امکان فقري هنوز نيامده که گفتيم به لحاظ وجودات، قصور وجودي دارد. اين قصور وجودي بايد تحليل بشود که اين را ميگويند امکان فقري. از ناحيه واجب بايد اين امکان برطرف بشود.
پرسش: ...
پاسخ: امکان بالذات نيست امکان ماهوي نيست. صفحه 243 اشارات فصل پانزدهم است. نکتهاي که هست تبيين اين قاعده است ميفرمايند:
«اشارات فصل پانزدهم يكم: قاعدهٴ «الشيء ما لميجب لميوجد» كه در عنوان فصل به آن اشاره شده است، اين پرسش را به دنبال ميآورد كه اگر وجوب، وصف وجود است، پس چگونه طبق اين قاعده، وجوب مقدم بر وجود ميباشد؟» همين که ما اول بحث عرض کرديم. اول بحث عرض کرديم که چه؟ که ما ميگوييم: اينکه ممکن محفوف به وجوبين است و ممکن به دو وجوب محفوف است وجوب سابق و وجوب لاحق، وجوب لاحق قابل فهم است چون اين وجوب وصف وجود است و چون وجود تحقق دارد اين وجوب وصف اوست. اين اشکال ندارد. اما الآن شما در ارتباط با وجود سابق ميگوييد. وجود سابق اگر وصف است موصوفش کجاست؟ موصوفش هنوز يافت نشده است. پس بنابراين در ارتباط با وجوب سابق، إن قلت و اشکال وجود دارد.
«اين پرسش را به دنبال ميآورد كه اگر وجوب، وصف وجود است، پس چگونه طبق اين قاعده، وجوب مقدم بر وجود ميباشد؟ سؤال فوق به دنبال اعتبارات طولياي كه براي ماهيت تصوير ميشود نيز مطرح ميگردد» اعتبارات طولي چيست؟ همين که عرض کرديم «الماهية قررت فأکنت فاحتاجت فأوجبت فوجبت فأوجدت فوجدت» اينجا اين را ميگويند اعتبارات مختلفه. در اين اعتبارات مختلف هم باز اين سؤال مطرح است که شما يکي از اوصاف را چه قرار داديد؟ ايجاب ممکن قرار داديد قبل از اينکه يافت بشود. اين وصف ايجاب و وجوب از کجا ميآيد؟
سؤال فوق به دنبال اعتبارات طولياي كه براي ماهيت تصوير ميشود نيز مطرح ميگردد، زيرا در اعتبارات طولي ماهيت گفته ميشود كه ماهيت ابتدا تقرر يافته»، يک؛ دو: «و سپس متصف به امكان ميگردد و از آن پس احتياج و نياز آن دريافت ميشود و به دنبال آن به ترتيب: ايجاب، وجوب، ايجاد و وجود قرار ميگيرند» اينها را ميگويند اعتبارات طولي.
سؤال اينجاست: «اگر وجوب، وصف وجود است چگونه ميتواند وصف در رتبهٴ سابق نسبت به موصوف قرار گيرد و اگر صفت نميتواند مقدم بر موصوف باشد، پس موصوف وجوب قبل از تحقق آن چيست و آيا بين علّت و معلول، امر سوّمي است كه قبل از وجود معلول متصف به وجوب ميگردد؟». اين سؤال است.
اين امر روشني است وصف بعد از موصوف بايد باشد. «ثبوت شيء لشيء فرع ثبوت المثبت له» آن وصف بعد از وجوب را ما ميفهميم. وصف بعد از وجوب را ما ميفهميم، براي اينکه وجوب پيدا کرده ضرورت به شرط محمول آمده و اين وجود دارد. بسيار خوب، وجود دارد. اما وجوب قبل از وجود چگونه است؟ بعد ميفرمايند که ما سه جور ميتوانيم فرض بکنيم وجوب بعد از وجود محذوري ندارد. وجوب قبل از وجود محذور دارد. اگر يک چيز ديگري هم اين وسط هست چيست؟ ما را روشن بکنيد که سومي اين است. «آيا بين علّت و معلول، امر سوّمي است كه قبل از وجود معلول متصف به وجوب ميگردد؟».
حالا «پرسش فوق گرچه در ضمن كلمات بوعلي سينا و ساير حكما پاسخ داده شده است» به بوعلي سينا ميگويند شيخ الرئيس، چون واقعاً اين عنوان رئيس را بيخود نگذاشتند، براي اينکه ايشان واقعاً مثل اينکه بخواهند جاده اول را بکشند يک بلدوزر ميآيد جاده را ميکشد ايشان واقعاً در خصوص حکمت جاده کشيد. اين الهيات شفاي ايشان واقعاً در حکمت الآن که ميگويند اين کتاب را بايد حتماً خواند بشود، به جهت اين است که اصلاً بساط حکمت را ايشان پايهريزي کرد. درست است که فضاي حکمت را جناب فارابي وارد کرده است، اما براي تدوين اين علم اين رئيس بوده، رئيس اين کار را ميکند که چه؟ که جاده را در حقيقت ميکشد. او اين جاده را کشيده است. حالا ديگران آمدند جاده را بالا و پايين کردند اصلاح کردند شوسه کردند آسفالت کردند فلان کردند اينها همه، ولي آنکه جاده کشيد او بود. از جمله مسائل امکان و وجوب را ايشان خيلي کار کرد روي آن. خيلي در بحث علّيت و امکان و وجوب کار کرده است.
«پرسش فوق گرچه در ضمن كلمات بوعلي سينا و ساير حكما پاسخ داده شده است، اما طرح منظم و پاسخ مشخص آن در ذيل هر دو بحث؛ يعني در ذيل بحث از قاعدهٴ ياد شده و بحث از اعتبارات طولي ماهيت، توسط صدرالمتألهين به انجام رسيده است». اين آمد شوسه کرد و آسفالت کرد و مطلب را روشن کرد.
«پاسخي كه صدرالمتألهين از سؤال مزبور ميدهد اين است كه وجوب سابق، وصف معلول به لحاظ متعلق موصوف است» پس يک وقت وصف به حال خود موصوف است وجوب لاحق. يک وقت وصف به حال متعلق موصوف است که از ناحيه علت ميآيد. «يعني در واقع وصف معلول نيست بلكه وصف علّت است و ليكن از جهت پيوند و ربطي كه بين علت و معلول وجود دارد اين وصف به مجاز به معلول نسبت داده ميشود».
پرسش: ...
پاسخ: بله وجوب سابق است.
«نكتهاي كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه مجاز در اين مورد و موارد مشابه آن كه در مسائل فلسفي و عرفان مطرح ميشود، مجاز لغوي و عرفي نيست تا آن كه مصحح آن به اعتبارات عرفي بازگشت نموده و در محدودهٴ داوري و قضاء اهل زبان قرار گيرد، بلكه مجاز عقلي است». عقل مجاز ميداند و اين را مجاز ميشمارد.
ما در مجاز چه ميخواهيم آقايان؟ تشبيه و استعاره ميخواهيم. علت و معلول باهم مرتبطاند يعني از آن ايجاد، از اين وجود. اين ارتباط وجودي که بين علت و معلول هست مصحح اين است که ما وجوب معلول را به وجوب علت اسناد بدهيم يا وجوب علت را به وجوب معلول اسناد بدهيم.
«در مجاز عقلي، ربط و علاقهاي كه مصحح آن است، ربط و پيوندي تكويني و حقيقي است» علت و معلول «كه شناخت و تشخيص آن در صلاحيت دقتهاي عقلي ميباشد. عقل با تشخيص مَجازات عقلي، آنها را از حقايق عقلي و همچنين از خطاهاي عقلي ممتاز مينمايد» ببينيد الآن مثال معروفي که هست ميگويند که «جري النهر»، يا «جري الميزاب» ميزاب که حرکت نميکند نهر که حرکت نميکند جريان ندارد. ميگويند بخاطر رابطهاي که عقل مجاز ميشمارد. اين مجاز لغوي که نيست «زيد اسد» که نيست. مجاز لغوي که نيست. مجاز در اسناد است. ما اين اسناد جريان را بايد به آب بدهيم به ميزاب ميدهيم به نهر ميدهيم، اشکال دارد؟ ميگويند نه. عقل اين را مجاز ميشمارد که بين ميزاب و آب بخاطر اينکه آب در ميزاب جريان دارد اين جريان را شما ميتوانيد به ميزاب هم اسناد بدهيد که مجاز در اسناد است که مجاز عقلي است.
«عقل با تشخيص مجازات عقلي آنها را از حقائق عقلي و همچنين از خطاهاي عقلي ممتاز مينمايد، زيرا مجاز عقلي گرچه يك حقيقت خارجي نميباشد و ليكن دروغ و خطا نيز نيست». شما اگر بگوييد «جري الحجر» ميگويند غلط است. ولي اگر بگوييد «جري الميزاب» ميگويند غلط نيست، چرا؟ چون عقل نسبت بين جريان آب و ميزاب را مجازاً صحيح ميداند.
پرسش: ...
پاسخ: مثل اينکه وقت گذشته إنشاءالله ادامه در فردا.