1402/11/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ المنهج الثانی، فصل 13/
«و المشهور من المشائين اختيار الشقّ الثالث أي كون تأثير المؤثّر في موصوفية الماهيّة بالوجود» در فصل سيزدهم از منهج ثاني در ارتباط با احکام ممکن بالذات بحث مطرح است آيا موجودي که ذاتاً ممکن است براي اينکه از حالت استواء خارج بشود نيازي به علت دارد يا نه؟ إنشاءالله در فصل چهاردم که پايان همين فصل إنشاءالله خواهيم رسيد، به صورت رسمي وارد اين بحث ميشوند و از منظر حکمت بحث ميکنند و نه از منظر برخي از متکلمين که نگاه متفاوتي داشتند. در اينجا در حقيقت دو تا فصل را برگزار کردند يعني فصل دوازدهم و فصل سيزدهم که دفع دخل بکنند و نکته نظراتي که احياناً متکلمين در اين باب دارند را طرح و رفع و دفع کنند.
آنچه که در اين فصل سيزدهم مطرح بود، عبارت بود از اينکه آيا اساساً ممکن بالذات به علت محتاج هست يا نه؟ يا بلکه بالاتر اساساً ممکن بالذات نميتواند به علت محتاج باشد چرا که اگر ممکن بالذات بخواهد به علت احتياج داشته باشد آن علت يا وجود ميدهد يا ماهيت يا اتصاف ماهيت به وجود. از اين سه حال بيرون نيست «و التالي بأثره باطل فالمقدم مثله» پس بنابراين ممکن بالذات محتاج به علت نيست.
اينها را ديروز و در جلسات قبل ملاحظه فرموديد. به اين تالي سوم رسيديم تالي سوم بحث اتصاف بود که اگر موجود ممکن بخواهد نيازش به علت باشد اين علت يا ماهيت ميدهد يا وجود که بحثش گذشت يا اتصاف ماهيت به وجود که همان بحث صيرورت است که عدهاي بحث صيرورت را به عنوان مجعول بالذات از ناحيه جاعل مطرح کردند. بنابراين الآن اين بحث مطرح است که آيا اتصاف و موصوفيت ماهيت به وجود آيا اين مجعول است يا نه؟ که جناب صدر المتألهين ميفرمايند که مشهور از مشائين آنهايي که نگرشهاي مشائي دارند معروف اين است که آن چيزي که از ناحيه جاعل براي ممکن جعل شده است همين صيرورت است همين اتصاف است يعني چه؟ يعني آنچه که جاعل عطا کرده است آنچه که واجب سبحانه و تعالي براي ممکن ايجاد کرده است همين ويژگي اتصاف ماهيت به وجود است. اينکه ماهيت به وجود متصف است مجعول است.
در آن دو مورد که بحث گذشت و نظرات مطرح شد جوابها هم بيان شد اما اين قسم سوم الآن مانده که تتمه اين بحث است که مجعوليت بالذات در مقام جعل عبارت است از اتصاف ماهيت به وجود. ماهيت امر اعتباري است وجود هم امر اعتباري است. اما آنکه از ناحيه جاعل جعل شده، اين ويژگي است اين امتياز است که ماهيت «من حيث هي» به وجود متصف ميشود اين اتصاف ماهيت به وجود يا صيرورت ماهيت از حالت استواء به وجود را ميگويند مجعوليت بالذات دارد. آنکه از ناحيه جاعل جعل شده، عبارت است از اين. اتصاف ماهيت به وجود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، يک توضيحي عرض ميکنيم. ميفرمايند که بخشي از مطالب ديروز متأسفانه بخاطر اينکه دوربين ضبط نکرد حذف شده و آن بحث هم بحث خوبي است که تحت عنوان «و لک أن تقول» جناب صدر المتألهين ميفرمايند که «و لک أن تقول» شما مناسب است که اينجوري بگوييد که چه؟
پرسش: ...
پاسخ: بله. همين يک توضيحي هم عرض ميکنيم که با توجه به متنخواني که انجام شد اين نقص برطرف بشود. به هر حال جناب صدر المتألهين با يک تقريب ديگر و تقرير ديگر مسئله وجوب سابق و وجوب لاحق را مطرح کردند و منشأ مغالطه را در حقيقت براساس همين اشتراک لفظي وجوب اعلام کردند و فرمودند که ما يک وجوبي داريم و يک وجوبي که در حقيقت نياز به علت ندارد عبارت است از وجوبي که در ضرورت به شرط محمول نهفته است يک وجوب ديگري داريم که وجوب سابق ميگويند که تا آن وجوب حاصل نشود شيء موجود نميشود اين نيازمند به علت است «و لک أن تقول» ميتواني اينجوري بگويي اين تعبير را اين داشتند که بنابراين اگر منظور از وجوب، وجوب سابق باشد اين قطعاً محتاج است براي اينکه در حالت استواء است و چيزي که در حال استواء است براي اينکه موجود بشود اول بايد وجوب پيدا بکند که «الشيء ما لم يجب لم يوجد» بعداً وجود پيدا ميکند.
اما اگر شيئي وجود پيدا کرد مثلاً انسان انسان شد تحقق پيدا کرد و به تعبير جناب صدر المتألهين نفس الإنسان تحقق پيدا کرد، اين نفس الإنسان که تحقق پيدا کرد از اينجا اگر گفتيم الإنسان انسانٌ يعني ضرورت بشرط محمول است اين نيازي به علت ندارد. يا اگر وجودي از ناحيه علت براساس حيثيت تعليليه وجود پيدا کرد، وقتي وجود پيدا کرد ما ميگوييم «الوجود وجود» يا «الوجود موجود» اينجا ضرورت بشرط محمول است و نيازي به علت ندارد. اين در ارتباط با دو مورد قبل از تالي. اما مورد سوم بحث امروز ما هست که جناب صدر المتألهين ميفرمايند آنچه که از مشائين مشهور است ميگويند آن چيزي که مجعول بالذات است عبارت است از اتصاف ماهيت به وجود. اين اتصاف ماهيت به وجود آيا ميتواند به اصطلاح مجعول باشد يا نه؟ اين يک بحثي است که در بحث جعل بايد خوانده بشود و اما آن چيزي که ايشان ميگويند که جناب مستشکل دارد مطرح ميکند ميگويد اگر علت بخواهد اين اتصاف را عطا بکند اين هم محال است که محاليتش را قبلاً ملاحظه فرموديد گفتند اصلاً اين يک امر اعتباري است امر اعتباري که مجعول نميتواند باشد و ثانياً اينکه نسبت فرع بر منتسبين است بايد طرفينش باشد اين مجعول اول است شما فرض بفرماييد صادر نخستين. صادر نخستين اگر بخواهد اين اتصاف باشد يعني بايد ماهيت باشد بايد وجود باشد بعد اين اتصاف اتفاق بيافتد.
پس بنابراين اتصاف نميتواند مجعول بالذات باشد که محذور دارد. جناب صدر المتألهين دارند اين را تحليل ميکنند ميفرمايند که آيا نظر اتصاف چگونه خواهد بود؟
پرسش: ...
پاسخ: بله. «و المشهور من المشائين» آنچه که از مشائين مشهور است چيست؟ «اختيار الشقّ الثالث» يعني چه؟ يعني اگر علت بخواهد براي ممکن تأثيري داشته باشد آن تأثيرش عبارت است از اتصاف ماهيت به وجود. اين شق سوم بود. «و المشهور من المشائين اختيار الشقّ الثالث» اختيار شقّ ثالث يعني چه؟ «أي كون تأثير المؤثّر في موصوفية الماهيّة بالوجود» مؤثر چه چيزي عطا ميکند؟ جاعل چه چيزي عطا ميکند؟ چه چيزي جعل ميکند؟ موصوفيت ماهيت بالوجود يعني اتصاف را. «فقد وجَّهوا كلامهم» يعني آمدند سخنشان را توجيه کردند به چه؟ «بأنّ مقصودهم» يعني مقصود مشهور از مشائين چيست؟ «أنّ أثر الجاعل أمر مجمل[1] يحلّله العقل إلي موصوف» يک «و صفة» دو «و اتّصاف لذلك الموصوف بتلك الصفة»، يک چيزي دارد از ناحيه جاعل جعل ميشود که اين مجمل است و نياز به تبيين دارد. آن چيزي که جعل شده چيست؟ اتصاف است. اتصاف يعني چه؟ يعني ما يک موصوفي داريم بنام ماهيت يک صفتي داريم بنام وجود. ميگوييم «الشجر موجودٌ الحجر موجودٌ» عارض و معروض.
آنچه که از ناحيه جاعل جعل ميشود اين اتصاف و موصوفيت اين موصوف به اين صفت است. اين جعل شده است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، هر دو اعتباري هستند.
پرسش: ...
پاسخ: در عقل، ما ماهيت را مقدم ميداريم ميگوييم «الشجر موجود» که شجر متصل به وجود ميشود يعني ماهيت متصف به وجود ميشود. ولي در نظام فکري و به اصطلاح خارج ميگوييم وجود الشجر وجود الحجر وجود الأرض. اين وجود است که متصف ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: اتصاف را کار دارند «فقد وجّهوا کلامهم بأن مقصودهم» يعني مقصود آقايان مشائين اين است که «أن أثر الجاعل أمر مجمل يحلّله العقل الي موصوف و صفة و اتّصاف لذلک الموصوف بتلک الصفة» مثلاً از باب مثال: «فأثر الجاعل في الإنسان مثلاً هو مصداق قولنا الإنسان موجود»، آقا، چه چيزي جعل شده؟ نه انسان، نه موجودٌ بلکه «الانسان موجودٌ» جعل شده است اين اتصاف جعل شده است. «و ليس أثره بالذات» بالذات يعني آنکه مجعول بالذات است که اولاً و بالذات جعل شده «ليس أثره بالذات ماهيّة الإنسان وحدها» يک «و لا وجوده وحده»، دو يعني «ليس أثره بالذات ماهية»، خبرش: «بل» أثره «الأمر التركيبي المعبّر عنه باتّصاف الماهيّة بالوجود» آن چيزي که اثر جاعل است آن امر ترکيبي است که ما از آن امر ترکيبي تعبير ميکنيم به چه چيزي؟ به اتصاف ماهيت بالوجود. «و الاتّصاف بالوجود و إن كان أمراً عقليّاً لكنّه من الاعتبارات المطابقة للواقع»، يک امر اعتبار نيشقلي نيست بلکه اين اگر در ذهن آمد منشأ انتزاع دارد. منشأ انتزاعش چيست؟ همان مجعول بالذات است همان اثر جاعل بالذات است. اثر بالذات جاعل است. «و الإتّصاف بالوجود و إن کان أمراً عقلياً لکنّه من الاعتبارات المطابقة للواقع» بنابراين «فيجب ارتباطه» حالا اينجا اين آقايان اينجوري ميگويند ممکن به چه جهت به علت احتياج دارد؟ به چه جهتي؟ همين «فيجب» پس واجب است ارتباط ممکن «إلي سبب وراء اعتبار العقل إيّاه» نه اينکه يک امر عقلي باشد يک امر انتزاعي باشد. وراء امر عقلي که در ذهن ما آورديم و گفتيم که اين اتصاف امر ذهني است وراء اين امر ذهني يک امري در خارج به عنوان اثر جاعل جعل شده و اين مجعول بالذات همين اثر جاعل است.
بنابراين «فيجب ارتباطه» ممکن «إلي سبب وراء اعتبار العقل إيّاه هو نفس سبب الماهية» که آن چيزي که علت اين مجعول است خود همان هم سبب نفس ماهيت هم هست. يعني چه؟ يعني وقتي جاعل آمد گفت «الانسان موجودٌ» را من جعل کردم يعني ماهيت را ايجاد کردم وجود را ايجاد کردم اينها را به هم متصل کردم. اينطور فرضشان اين بوده است.
واقعاً خدا رحمت کند جناب صدر المتألهين را آقايان اين کتاب مشاعر خيلي در اين رابطه تلاش کرده و اصلاً يک مشعري را چند فصل دارد يک مشعري را اختصاص داده تحت عنوان اتصاف الماهية بالوجود، يک مشعر. چيست قصه در خارج واقعاً؟ هنوز هم نتوانستند حل بکنند. اگر نبود جناب صدر المتألهين و بيانات او، اينها ميماندند. بالاخره ما در خارج ميبينيم ميگوييم که «الشجر موجود» شجر اصل است يعني ماهيت؟ يا وجود اصل است؟ از بس اين مسئله پيچيده است که حتي صيرورت را هم اتصاف را هم به عنوان مجعول بالذات دارند تلقي ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: «فيجب ارتباطه» ممکن، پس بنابراين چون آن آقايان ميخواستند بگويند که علت ارتباط دارد يعني ممکن بالذات به علت خودش مرتبط است چگونه
پرسش: ...
پاسخ: اتصاف است بله. «فيجب ارتباط الممکن إلي سبب وراء اعتبار العقل» چون يک نفر ممکن است اين در حقيقت دفع دخل مقدر است. اگر يک نفر بگويد که اين اتصاف که يک امر عقلي است. امر عقلي که جعل نميخواهد يک امر انتزاعي است ذهني است اينکه جعل نميخواهد. ميگويند نه، «فيجب ارتباط الممکن إلي سبب وراء اعتبار العقل» اعتبار عقلي را داريد ولي منشأ اعتبار اين اعتبار عقلي کجاست؟ اين بايد در خارج باشد. «إلي سبب وراء اعتبار العقل إياه هو» که آن سبب «نفس سبب الماهية» هم هست يعني آنکه آمد ماهيت را ميآورد وجود را هم ميآورد و چون ماهيت در نزد عدهاي مجعول است اين در حقيقت ميگوييد عملاً مجعول بالتبع ميشود.
«و قد ظهر مما ذكرناه أنّ التقسيم المذكور منفسخ الضبط»؛ اينکه اينجوري مطرح کردند اصلاً اين قضيه يک قضيه ناتمامي است که بياييد بگوييد که اگر ممکن به علت احتياج داشته باشد و علت در آن بخواهد تأثير بگذارد اين تأثير يا به لحاظ ماهيت است يا به لحاظ وجود است يا به لحاظ اتصاف «و التالي بأثره باطل فالمقدم مثله» ميگويند اين تقسيمبندي اين نوع قياس يک قياس باطلي است «منفسخ الضبط» است چرا؟ «لأنّ الموصوفيّة المترتّبة علي تأثير الفاعل يمكن أن تُؤخذ علي أنّها معنيً غير مستقل في التصوّر، بل هي مرآة ملاحظة الطرفين، و المعاني الارتباطيّة من حيث إنّها إرتباطية، لا يمكن أن يتعلّق بها التفات الذهن إليها و استقلالها في التصوّر كما أشرنا إليه، و أمّا إذا استؤنف الالتفات بأن انفسخت عمّا هي عليها من كونها آلة الارتباط، و صارت أمراً معقولاً في نفسه مبائن الذات للطرفين، فكانت كسائر الماهيات في أنّ تعلّقها بالجاعل بماذا؟».
ميگويند اين ملاحظه شما را ما ميخواهيم مورد ملاحظه قرار بدهيم. شما ملاحظه کرديد که چه؟ که اتصاف و موصوفيت ماهيت به وجود مجعول است. چکار کرديد؟ آمديد اين اتصاف را يک امر نسبي ديديد بين المنتسبين ديديد در حالي که خود اين اتصاف ميتواند يک امر ماهيتي مستقل باشد. خود اين اتصاف با قطع نظر از طرفين. ما يک چيزي داريم يک ماهيتي داريم بنام ماهيت اتصاف، اين اتصاف با قطع نظر از منتسبينش مورد توجه است. اگر اين مسئله باشد در حقيقت جواب شما متفاوت ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: همين است ايشان ميگويد اگر شما به اتصاف نگاه استقلالي بدهيد اصلاً غير از اين ميشود منفسخ الضبط همين است. منفسخ الضبط اين است چون ميگويد شما نگاهتان به اتصاف يک نگاه ارتباطي است نه استقلالي، چون ارتباطي هست اينجوري است ولي اگر ما خواستيم نگاه استقلالي بکنيم اين تقسيم شما منفسخ الضبط ميشود.
پرسش: يعني در مقام جدل است؟
پاسخ: بله، ميگويد اينگونه که شما تصور کرديد اينجوري نيست براي اينکه اتصاف ميتواند يک نگاه استقلالي داشته باشد. «و قد ظهر مما ذكرناه أنّ التقسيم المذكور» يعني با اين بياني که ما داشتيم «منفسخ الضبط» است، چرا؟ براي اينکه «لأنّ الموصوفيّة المترتّبة علي تأثير الفاعل» اين موصوفيتي که مترتب است، موصوفيت يعني اتصاف ماهيت به وجود، «يمكن أن تُؤخذ» ممکن است همين موصوفيت «علي أنّها» اين موصوفيت «معنيً غير مستقل في التصوّر، بل هي مرآة ملاحظة الطرفين، و المعاني الارتباطيّة من حيث إنّها إرتباطية، لا يمكن أن يتعلّق بها التفات الذهن إليها و استقلالها في التصوّر» شما نگاهي که در حقيقت به اتصاف داريد يک نگاه ارتباطي است و نه يک نگاه استقلالي.
آنچه که از ناحيه جاعل دارد جعل ميشود يک چيزي است که آن جعل ميشود و بعد آنکه جعل شده اين دو طرف را به هم وصل ميکند. الآن شما داريد ميگوييد که آنکه جعل شده يک حقيقت ارتباطي است داريد ميگوييد که اين جعل شده عبارت شده از اتصاف و اتصاف مرتبط به منتسبين است به ماهيت و وجود. اين ناتمام است. «لأنّ الموصوفيّة» که مترتب است بر تأثير فاعل «المترتّبة علي تأثير الفاعل يمكن أن تُؤخذ» اين موصوفيت «علي أنّها» موصوفيت «معنيً غير مستقل في التصوّر»، ما اتصاف را مستقل در تصور نميدانيم. مرتبط است در حقيقت به طرفين. بلکه «بل هي» يعني همين موصوفيت «مرآة ملاحظة الطرفين». اين صغري.
کبري: «و المعاني الارتباطيّة من حيث إنّها إرتباطية، لا يمكن أن يتعلّق بها التفات الذهن إليها و استقلالها في التصوّر كما أشرنا إليه» يک امري که ماهيتاً يک امر ارتباطي شد ما نميتوانيم استقلالي به آن نگاه بکنيم. ماهيتاً اين ارتباطي است اين مثل نسبت. مگر ميشود نسبت را آدم بدون منتسبين بخواه لحاظ بکند؟ اين است. اتصاف حتماً آن دو طرف را ميخواهد شما چگونه ميخواهيد اين را مجعول بالذات قرار بدهيد آن هم صادر نخستين قرار بدهيد؟ «لا يمکن أن يتعلّق بها التفات الذهن إليها» يعني به همان موصوفيت يا به همان وصف و استقلال اين موصوفيت «في التصوّر کما أشرنا إليه» بله «و أمّا إذا استؤنف» اگر شما نگرش استينافي بکنيد و التفات خودتان را استقلالي بکنيد
پرسش: ...
پاسخ: «و اما إذا استؤنف الالتفات بأن انفسخت عمّا هي عليها من كونها آلة الارتباط»، اگر شما يک نوع نگاه استقلالي به اتصاف کرديد که ديگر آلت براي طرفين نيست و فرع بر منتسبين نيست «و صارت أمراً معقولاً في نفسه مبائن الذات للطرفين، فكانت» اين موصوفيت «كسائر الماهيات في أنّ تعلّقها بالجاعل بماذا؟» تازه ما ميآييم ميگوييم که اين پس دو جور شد: يا نگاه ارتباطي داريم يا نگاه استقلالي. اگر نگاه ارتباطي داشته باشيم پس فرع بر منتسبين است هيچ! اگر نگاه استقلالي داشته باشيم تازه اول کلام است. ما ميگوييم آيا ماهيت اتصاف مجعول است يا وجود اتصاف مجعول است يا اتصاف به اتصاف مجعول است؟ «و أمّا إذا استؤنف الالتفات» يعني نگاه مستأنف و توجه مستأنف داشتيد به چه ؟ «بأن انفسخت عمّا هي عليها» يعني اتصاف از آنچه که او را ارتباطي ديديد منفسخ شده باشد «من کونها آلة الإرتباط و صارت» اين موصوفيت يا همان اتصاف «أمراً معقولاً في نفسه مبائن الذات للظرفين» حالا اينجور شد چه ميشود؟ «فکانت» در اين صورت يعني همين موصوفيت يعني همين اتصفا «کسائر الماهيات في أنّ تعلّقها بالجاعل بماذا؟» آيا بالوجود مرتبط است يا نه؟ «في أنّ تعلّقها» اين موصوفيت «بالجاعل بماذا؟ و تأثير الجاعل فيها» اگر بخواهد جاعل در همين موصوفيت اثر بکند «بحسب أيّة حيثيّة» يا حيثيت وجود يا حيثيت ماهيت يا حيثيت اتصاف «تكون من الأُمور المحتملة المذكورة؟» خيلي خوب.
«الحمد لله رب العالمين» اين بحث تا اينجا انجام شد خدا را شکر و الآن ما اشارات اين فصل را ميخوانيم.
حضرت استاد ميفرمايند که اشارات رسمي اين فصل را در ما در فصل چهاردهم بيان ميکنيم اينجا يک مطلبي را بيان ميکنند که حالا اجازه بدهيد ما يک نقدي هم خدمت حاج آقا داشته باشيم ببينيم که. پس اين نکته اولي که الآن اينجاست صفحه 174 لطفاً بياوريد صفحه 174 راجع به اشارات فصل سيزدهم.
پرسش: اگر اتصاف ماهيت به وجود را به نسبت استقلالي نگاه کنند باعث نقض کلام خودشان ميشود.
پاسخ: بله «إنفسخت».
پرسش: يعني همين ...
پاسخ: بله، ميگويند اينکه شما داريد آنها هم گفته بودند که اگر اتصاف باشد آيا وجود اتصاف است يا ماهيت اتصاف است يا اتصاف بالاتصاف است اينها را گفته بودند. ميگويند شما وقتي که از حالت ارتباطي اين را درآورديد، از حالا ارتباطي درآورديد و اتصاف را يک نگاه استقلالي به آن کرديد اين تازه اول بحث ما ميشود که آيا وجود اتصاف مجعول است يا ماهيت اتصاف مجعول است يا اتصاف بالاتصاف است؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، آنها ميگويند که ما نگاه استقلالي نداريم. ما نگاه ارتباطي داريم. ايشان ميگويد اگر نگاه ارتباطي بخواهيد داشته باشيد، اين ارتباط فرع بر منتسبين است. اين چگونه ميتواند مجعول بالذات باشد؟
پرسش: ...
پاسخ: بله. اشارات فصل سيزدهم را ملاحظه بفرماييد نکته اولي که
پرسش: ...
پاسخ: صفحه 174 ميفرمايند که «به دليل اينکه فصل چهاردهم در حقيقت فصل ممتازي نبوده بلكه ادامهٴ فصل سيزدهم ميباشد، برخي از اشارات مربوط به اين فصل همراه با اشارات فصل چهاردهم ذكر خواهد شد و به برخي از آنها در اينجا اكتفا ميشود». اين سه تا اشارهاي که در اينجا افاضه فرمودند (دام ظله) سايهشان إنشاءالله مستدام باشد در حقيقت يک مقايسهاي ميخواهند بکنند بين حکمت نظري و حکمت عملي. آنچه که در بحث مواد ثلاث مطرح است ميفرمايند که مربوط به حکمت نظري است. يعني مربوط به هست و نيستها است. هر چيزي را با وجود ميسنجيم يکي از اين حالات را دارد. هر ماهيتي را، هر مفهومي را با وجود ميسنجيم، يا وجود براي او ضرورت دارد، يا نه. اگر ضرورت داشت ميشود واجب. اگر نه، يا عدم ضرورت دارد يا نه. اگر عدم ضرورت داشت ميشود ممتنع و اگر نه وجود ضرورت داشت و نه عدم، ميشود ممکن. اين تمام شد. اين در ارتباط با هست و نيستها هست که حکمت نظري است.
اما در باب حکمت عملي که جاي برهان نيست و جاي اعتبار است، بايدها و نبايدها است مسئله به اين سه تا ختم نميشود، جهات ثلاث نداريم جهات خمس داريم. عبارت است از وجوب که همان واجب است ممتنع که حرام است مستحب مکروه و مباح. ما اگر مباح را ممکن بدانيم که «علي السواء» است نسبت به وجود و عدم مثلاً نسبت به وجود و حرمت. نه ترجيحي دارد و نه مرجوح است و نه راجح است، ميشود سه تا. وجوب و حرمت و امکان. يا وجوب و امتناع و امکان. ولي در حکمت عملي نه حکمت نظري که بحث بايدها و نبايدهاست و بحث اعتباريات است در آنجا چيست؟ ما دو امر داريم که اين دو امر در حقيقت يکي مستحب است و يکي مکروه. مستحب يعني چه؟ يعني بهتر است که انجام بشود. مکروه يعني چه؟ يعني بهتر است که ترک بشود. ما بهتر است انجام بشود بهتر است انجام نشود در حکمت نظري که نداريم. در حکمت نظري قضايا همين جهات ثلاث را دارند يا ضرورت وجود است يا ضرورت عدم است يا لاضرورة وجود و عدم است.
اين فرمايش را حاج آقا در خيلي جاها دارند سر درس فقهشان باز به يک مناسبتي مطرح فرمودند نشايد اين اصلاً اصل اين بحث را طرحش را ما نپسنديم بگوييم آقا، آنکه مربوط به حکمت عملي است احکام حکمت عملي معيارهايي که در حکمت عملي وجود دارد بسيار خوب بالاي سر ما، ما اين را نميتوانيم مقايسه بکنيم با حکمت عملي. بياييم بگوييم در حکمت نظري جهات قضايا سه تاست اما در حکمت عملي جهات قضايا پنج تا است وجوب، حرمت، استحباب، کراهت، اباحه. اصل اين فرمايش هر کدام در جاي خودش معتبر و درست است. ما در حکمت عملي فقه اخلاق حقوق و امثال ذلک يک بايدها و نبايدهاي ترجيحي داريم. خوب است که انجام بشود بهتر است که انجام بشود. خوب است که انجام نشود بهتر است که انجام نشود که کراهت است و استحباب.
آوردن اين بحث و مقايسه کردن و چنين مطلبي را مطرح کردن شايد خيلي وجهي نداشته باشد. عرض کردم اين را حاج آقا به صورت کلي در چند جا حالا شما إنشاءالله در آثار حاج آقا ميبينيد که مقايسه ميکنند در اين رابطه بين حکمت نظري و حکمت عملي. به نظر ميرسد به نظر ميرسد ما اين را اصلاً مطرح نکنيم گرچه هر دو مطلب حق است آن در جاي خودش حق است مواد ثلاث و جهات ثلاث. اين در جاي خودش حق است يعني جهات خمس و هيچ کدام هم ارتباطي با همديگر ندارند.
آقا، در اخلاق و فقه شما يک فردي را داريد بنام شارع مقدس او ميگويد که بايد اين انجام بشود. او ميگويد! اين ميته أکل ميته است اگر ذابحش يک فرد غير مسلمان باشد حرام است! اگر اين مسلمان شد حلال است! به همين راحتي اين قدر حلال و حرام ميکند اين شارع مقدس است صاحب اختيار است هر جور که ميخواهد بکند. آقا، ميفرمودند مثلاً در باب أکل ميته يا مثلاً أکل مذکّاي به آن چيزي که اهل کتاب داشتند، تا قبل از عيد غدير اين مذکّاي اهل کتاب به اصطلاح حرام بود. اما در آنجا اراده الهي بر توحيد است بر وحدت اجتماعي است بر اتفاق عظيمي است که اين را ما نميفهميم چقدر خدا در اين رابطه ميخواهد چکار بکند؟! تا الآن ميگفتند گوشتي که ذابحش مسيحي باشد اشکال دارد حرام است نميشود خورد. الآن شارع مقدس به لحاظ مسائل اجتماعي ميآيد بگويد که اگر ذابح مسيحي باشد همين که الله بگويد و موحد باشد کافي است شما ميتواني استفاده بکني.
پرسش: ...
پاسخ: مذکّي را عرض ميکنيم.
پرسش: مذکّاي مسيحي هم حرام است.
پاسخ: همين. روز غدير «اليوم» يکي از «اليوم اليوم»هايي که هست «ما ذکّيتم اهل الکتاب» بود. اين را حالا براي اينکه متبرّک بشويم به همين آيه شريفه «اليوم يأس الذين»، بله ملاحظه بفرماييد آيه سه مبارکه «مائده» «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ﴾ حالا ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾، بعد ﴿يَسْئَلُونَكَ مَا ذَا أُحِلَّ لَهُمْ﴾، ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَ طَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَ طَعَامُكُمْ حِلٌّ لَّهُمْ﴾، اين يک نگرش اجتماعي و توحيدي فوق العادهاي است که ميخواهد وحدت بين جوامع را ايجاد بکند. يکي از مسائلي که الآن ما در بازار اينها ميبينيم آقا اين نجس است! نجس است! اين مسيحي چيز کرده نجس است! فقه ما راجل است از اينکه بتواند از اين قرآن بتواند استفاده بکند. صريح ميفرمايد که اصلاً «اليوم» دارد ببينيد همين آيه پنجم بعد از اينکه
پرسش: ...
پاسخ: بله آيه پنجم سوره «مائده» آن اولي آيه سوم بود. «اليوم» آقا، اين «اليوم اليوم»ها معنا دارد ميگويد تا الآن اينطور نبوده اما از الآن اينطور است ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَ طَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ﴾ طعام اهل کتاب، يهودي مسيحي مجوس همه اينها اهل کتاب هستند، اهل کتاب مجوس هم هست صابئين هم اهل کتاباند هر کسي که اهل کتاب است براساس کتاب خود شو شريعت خودش طعامي را غذا ميخورده. ما تا الآن ميگفتيم که نه، مال آنها حرام است و نجس است و فلان. الآن ميگويد که نجس که هيچ، حلال است براي شما ﴿أُحِلَّ لَکُم﴾. ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَ طَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَ طَعَامُكُمْ حِلٌّ لَّهُمْ﴾ اين معناي اين است که نگرش اجتماعي است. ما از اينجا بايد خيلي درس بگيريم.
پرسش: ...
پاسخ: همين است اين را ميخوردند. طعام که اين نيست. بله، وقتي لغوي بخواهيد معنا بکنيد اين است. ما اتفاقاً ميخواهيم همين را بگوييم که فقه آدم را بيچاره ميکند اگر کنار قرآن باشد مستقيم است. وگرنه همينطور است اگر فقه که شريف است که علم عزيزي است که اگر احکام الهي باشد بايد از طريق فقه بيايد، ولي قرآن بايد سايهافکنش باشد. گندم که نجس و پاکي ندارد. طعامي که آنها
پرسش: ...
پاسخ: بله ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَ طَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ﴾ ميخواهم ببينيم اين بزرگواري که ترجمه کرده چه ترجمه کردند؟ «اي مسلمانان امروز خوراکيهاي پاکيزه برايتان حلال شده است و ذبايح و غذاي اهل کتاب براي شما حلال است و غذاي شما نيز براي آنان حلال است» و همچنين بحث ازدواج و امثال ذلک هم هست.
اصلاً وقتي بناست حکومت اتفاق بيافتد اين حرفها بايد برود کنار. اين تعينات نميگذارد که جامعه. شما اولين مشکلي که وقتي خارج ميرويد مثلاً گوشت حلالش کجاست؟ غذايش کجاست؟ الآن که حلال و حرام مسخرهبازي درآوردند در اين همه مغازهها و اينها نوشته حلال حلال، معلوم نيست چيست؟! اين مسائل باز ميشود. اين دارد راه باز ميکند که روابط اجتماعي تقويت بشود. حتي در ارتباط با ازدواج هم دارد حرف ميزند يعني اين تعينات بايد شکسته بشود. اگر شما ميخواهيد يک حکومت جهاني داشته باشيد «اليوم» از اين به بعد که جريان ولايت و حکومت اسلامي بناست اتفاق بيافتد اين تعينات بايد شکسته بشود. بله، عرض ما از دست نرود و آن اين است که ما يک معياري داريم بنام شارع مقدس که هر چه که بگويد «علي أعيننا و رأسنا» اين آمده اينجا گفته اينجا بهتر است شما اينجوري عمل کنيد، چشم! آنجا بهتر است که آنجوري عمل نکنيد، چشم! آنجا واجب است، چشم! اينجا حرام است چشم! تا الآن من گفتم حرام، اما از اين بعد ميگويم اشکال ندارد، چشم! اينجور حرف زدن که.
ميخواهم عرض کنم که اين معيارها را ما اينها را ميگوييم آقا، بله براي علوم اعتباري بسيار خوب است پنج تا ميخواهد باشد ده تا ميخواهد باشد هر چه ميخواهد باشد. ما اينها را نبايد با معياراتي که در علوم نظري است قاطي بکنيم. وقت هم گذشته. حالا اگر شد باز اين دو سه تا را ما روز فردا بخوانيم.
پرسش: ...
پاسخ: بله، جهات قضايا، هر کدام از اين علوم اقتضاي خودش را دارد.