درس اسفار استاد مرتضی جوادی آملی

1402/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فلسفه/ المنهج الثانی/فصل 13

 

«عقود و انحلالات:» در بحث امکان، ما همچنان در فضاي احکام ممکن بالخاص هستيم ممکن بالذات هستيم که خواص ممکن بالذات را داريم بررسي مي‌کنيم. از جمله ويژگي‌ها و خواص ممکن بالذات اين است که در حالت استواء است و در حالت استواء طبيعي است که براي اينکه از حالت استواء خارج بشود نياز به علت دارد. اگر شما الآن ملاحظه مي‌کنيد که مباحثي در فضاي علّيت دارد مطرح مي‌شود از اين جهت است که ممکن بالذات ويژگي اصلي‌اش اين است که نسبت به وجود و عدم «علي السواء» است و حالت استواء دارد و اين موجودي که حالت استواء دارد براي اينکه از حالت استواء خارج بشود نيازي به علت دارد مرجّح و منفصل دارد و لذا از اين جهت اين بحث علّيت يک مقدار در اينجا راه پيدا کرده است.

عده‌اي که منکر علّيت‌اند و نافي علّت‌اند و قائل‌اند به اينکه نيازي به اينکه معلول از حد استواء خارج بشود به يک مرجّحي به يک منفصلي به يک علّتي باشد نياز نيست. اينها يک سلسله عقود به تعبير ايشان يعني گره‌هايي مشکلاتي دارند ما بايد اين عقود و مشکلات را مطرح کنيم و اينها را منحل کنيم. لذا اين «عقود و انحلالات» عقود ناظر به گره‌ها و مشکلاتي است که اين آقايانِ به اصطلاح اهل جدل و منکران علّيت و امثال ذلک بدان دچار هستند.

پس ملاحظه بفرماييد آن‌جوري که فطرت سالم مي‌پذيرد اين است که ممکن چون در حالت استواء است در حالت استواء وجود و عدم برايش بالسويه است و اين موجود براي اينکه از حالت استواء خارج بشود نيازي به علت دارد. اين مفطور در نفوس صبيان و حتي طبايع بهائم هم هست که اين مطلب را إن‌شاءالله در بحث نظام علّي و بحث علت و معلول خيلي خوب بازش مي‌کنند که قاعده عليت و قانون عليت يک قانون مفطور است فطري است و نيازي به برهان و استدلال ندارد که حالا إن‌شاءالله ملاحظه مي‌فرماييد.

موجودي که «علي السواء» است يعني نسبت به وجود و عدم يکسان است اين موجود اگر بخواهد از حالت استواء در بيايد نيازي به مرجّح و منفصل و علت دارد اين هم مفطور است اين هم امر فطري است فطرت مي‌گويد که آن موجودي که «علي السواء» است نسبت به وجود و عدم يکسان است براي اينکه به سمت وجود يا عدم حرکت بکند نياز به مرجّح دارد اين هم ... عده‌اي که اين امر فطري را نمي‌پذيرند و در آن اشکال مي‌کنند و شبهه ايجاد مي‌کنند برايشان يک سلسله عقودي و عقده‌هايي و مشکلاتي ايجاد مي‌شود که اين عقود را مطرح مي‌کنند و بعد براي حل اين عقود و گره‌ها راهکار دارند بيان مي‌کنند. پس اينجا عقود به معناي قضيه نيست، قضايا نيست بلکه جمع عقد است يعني گره. به معني گره است.

يکي از گره‌هايي که الآن مطرح است و به عنوان گره اول و عقده اول دارند بيان مي‌کنند اين است که مي‌گويند که آقايان منکرين علّيت مي‌گويند که ما الآن در شگفتيم که علت چه مي‌خواهد بدهد؟ علت به معلول چکار مي‌خواهد بکند؟ چه اثري را مي‌خواهد در معلول قرار بدهد؟ اگر معلول موجود باشد اثري که مي‌خواهد ايجاد بکند اثر عدمي مي‌شود و مي‌شود جمع نقيضين. چون مؤثر يا کارش ايجاد است يا کارش إعدام است. اگر خود آن معلول موجود باشد اثري که از مؤثر مي‌خواهد بيايد اعدام است يعني نباشد. در حالي که هست نباشد. اين مي‌شود جمع نقيضين. اگر هم موجود هست مي‌خواهد ايجادش بکند مي‌شود تحصيل حاصل. از دو حال خارج نيست اين مؤثر نسبت به اثر و اين علت نسبت به معلول چکار مي‌خواهد بکند؟ اين معلول يا موجود است يا معدوم؟ اگر موجود باشد بخواهد ايجادش بکند يعني تحصيل حاصل و محال است. اگر معدوم باشد، يعني در حقيقت اثر بخواهد در آن بگذارد اثر اعدامي مي‌خواهد ببخشيد اگر موجود باشد بخواهد ايجادش بکند مي‌شود تحصيل حاصل. اگر موجود باشد بخواهد اعدامش بکند يعني جمع نقيضين. در هر دو حال باطل است مي‌گويند که يک بار ديگر ملاحظه بفرماييد:

اين عقده‌اي است که مطرح است. گرهي است که مطرح است مي‌گويند چه؟ مي‌گويند اين معلول اين اثر يا موجود است يا معدوم. اگر موجود باشد اثر مؤثر مي‌شود تحصيل حاصل. اگر معدوم باشد، اثر مؤثر مي‌شود اجتماع نقيضين. پس بنابراين هر نوع کاري که علت مي‌خواهد بکند يا به تحصيل حاصل يا به اجتماع نقيضين برمي‌گردد «و التالي بکلي قسميه باطل فالمقدم مثله» قياس ما همين شد که اگر علت بخواهد در معلول اثر کند يا مستلزم تحصيل حاصل مي‌شود يا مستلزم اجتماع نقيضين، «و التالي بکلي قسميه باطل فالمقدم مثله» اين گرهي است و عقده‌اي است که در ابتدا بيان شده است. مي‌خواهيد اين گره را بخوانيم بعد راجع به انحلالش بحث کنيم.

 

پرسش: ...

پاسخ: بله. الآن بحث اين است که نافين قانون عليت، حالا ايشان عرض مي‌کنم ما بحث عليت را إن‌شاءالله خواهيم داشت و مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايند که قانون عليت يک قانون فطري است يعني عقل فطري به او نظر دارد. مثلاً مي‌گويند «العدل حسنٌ». «العدل حسنٌ» به چه دليلي؟ مي‌گويند به فطرت عقل. عقل فطري. «الظلم قبيحٌ» به چه دليلي؟ براي اينکه عقل فطري بر آن دلالت مي‌کند. اين نشان از اين است که فطرت اوّليه بر اين امر هست. قانون عليت هم همين‌طور است. براساس اينکه نظام فطري بشر مي‌گويد يک چيزي که به اصطلاح نيازمند به هستي هست و خودش نمي‌تواند خودش را تأمين بکند نياز به علت دارد اين بحث فطري بودن قانون عليت است.

 

اگر کسي قانون فطري علت را نپذيرد براي اين مسئله يک سلسله شبهاتي را تشکيکاتي را ايجاد مي‌کند اين شبهاتي که الآن ايجاد مي‌شود همين‌طور است. آنهايي که منکر قانون عليت‌اند و اين امر عقلي فطري را نمي‌پذيرند، براي خودشان به تعبير ايشان يک مستمسکاتي دارند متشبّثاتي دارند. از جمله آنها اين است که مي‌گويند آقا، اين علتي که شما به آن معتقديد اين علت چه اثري براي معلول دارد؟ اگر معلول موجود باشد يلزم تحصيل حاصل. اگر معدوم باشد يلزم اجتماع جمع نقيضين. پس بنابراين علت نمي‌تواند براي معلول، اثربخش باشد. اين عقده اول است.

«عقود[1] و انحلالات: إنَّ للقائلين بالاتّفاق متمسكات:» يعني کساني که قائل به اتفاق هستند متمسکاتي دارند متشبّکاتي دارند اموري که به آن تشبّث مي‌کنند. «الأوّل[2] از جمله عقود يا متمسکات چيست؟ اين است که «إنّ وجود الأشياء لو كان بتأثير العلّة فيها»، مي‌گوييم وجود اشياء اگر از ناحيه علتي باشد که آنها را ايجاد کرده، «إن وجود الاشياء لو کان بتأثير العلة فيها» در اين اشياء «لكان تأثيرها» علت «إمّا حال وجود الأثر أو حال عدمه»، يا اين معلول وجود دارد يا اين معلول معدوم است. اگر معلول وجود دارد «و الأوّل تحصيل الحاصل» وقتي معلول وجود داشت اين علت مي‌خواهد چکارش بکند؟ هيچ. «و الثاني جمع بين المتناقضين» يعني اگر معلول معدوم باشد اگر معلول معدوم باشد علت چکارش مي‌کند؟ ايجاد مي‌خواهد بکند يعني هم وجود داشته باشد هم عدم داشته باشد. معدوم در حالت معدوميت اگر بخواهد علت به آن اثر ببخشد مي‌خواهد وجود به او بدهد يلزم که هم وجود داشته باشد هم عدم داشته باشد يلزم جمع نقيضين.

اين عقده‌اي است که در حقيقت براي عده‌اي که نافي قانون فطري علت هستند يک متمسکي است يک متشبّثي است و امثال ذلک. مرحوم صدر المتألهين به اينها هم مي‌پردازد و اين عقَد را و اين گره‌ها را در حقيقت دارد باز مي‌کند.

«و الحلّ» حلّ را از خارج عرض بکنيم بعد تطبيق مي‌کنيم. مرحوم صدر المتألهين مي‌فرمايند که آنچه که باعث شده چنين خلطي براي شما اتفاق بيافتد اين است که شما قضيه حينيه را با قضيه شرطيه خلط کرديد. يعني چه؟ توضيحش چيست؟ قضيه حينيه يعني وجود يا موجود و معلول در ظرف و در حين وجود از علت چه مي‌پذيرد؟ و قضيه شرطيه اين است که معلول به شرط الوجود يا به شرط العدم از علت چه مي‌پذيرد؟

يک بار اجازه بدهيد من اين تصور را باز بکنم که در حقيقت حل اين عقده به تبيين بين اين دو قضيه است. ما يک قضيه حينيه داريم و يک قضيه شرطيه. قضيه شرطيه چه قضيه‌اي است؟ قضيه‌اي است که به شرط چيزي آن امر محقق مي‌شود. مي‌گويند اگر اين شيء موجود است به شرط الوجد موجود است. يا اگر معدوم است به شرط العدم معدوم است. اين را مي‌گويند قضيه شرطيه که به شرط وجود يا شرط عدم. قضيه حينيه نه اينکه مشروط به وجود يا عدم باشد، مي‌گويد ظرف وجود اين چه حکمي دارد؟ در ظرف عدم اين چه حکمي دارد؟ اين تفکيک انجام شد، حالا مي‌خواهيم تطبيق کنيم به مصداق خودمان. مي‌فرمايند که ما که مي‌گوييم علت در معلول اثر مي‌کند نه به شرط الوجود اثر بدهد که تحصيل حاصل بشود، نه به شرط عدم وجود بدهد که اجتماع نقيضين باشد اگر ما قضيه را شرطيه تلقي بکنيم حق با شماست.

بشرط الوجود علت مي‌خواهد چه به او بدهد؟ اگر بخواهد وجود به او بدهد مي‌شود تحصيل حاصل. به شرط العدم اگر بخواهد به او وجود بدهد مي‌شود اجتماع نقيضين. سخن شما آن وقتي درست است که ما قضايا را شرطيه ببينيم اما قضاياي ما شرطيه نيست در اين‌گونه از موارد. قضايا حينيه است. يعني در حيني که اين موجود به اصطلاح از علت دارد اثر مي‌پذيرد موجود است. در حيني که اين موجود از علت دارد عدم مي‌پذيرد معدوم است همين. پس قضايا اگر به نحو شرطيه لحاظ بشود حق با شماست. شما بگوييد که آقا، اگر به شرط الوجود علت بخواهد در اين معلول اثر بکند به شرط وجود که هست. علت چه مي‌خواهد به او بدهد؟ اين مي‌شود تحصيل حاصل. به شرط عدم اگر بخواهد علت به او بدهد علت چه مي‌خواهد به او بدهد؟ مي‌خواهد به او وجود بدهد؟ به شرط عدم که معدوم است. اگر وجود بخواهد به او بدهد مي‌شود اجتماع نقيضين.

پس قضيه مشروطه نيست شرطيه نيست بلکه قضيه حينيه است. يعني در آن حيني که اين علت و اين مؤثر دارد اثر مي‌گذارد اين موجود است، نه اينکه يک وجودي قبلاً داشته بشرط الوجود بوده بعد مي‌خواهد ايجاد بکند که شما بفرماييد تحصيل حاصل است. يا نه به شرط اينکه عدم داشته معدوم بوده الآن علت مي‌خواهد اثر بگذارد ايجاد بکند بخواهد بگويد که اجتماع نقيضين است، نه اين نيست. پس قضيه دو صورت دارد يا شرطيه است يا حينيه و در آن حالي که مؤثر دارد در آن اثر تأثير مي‌کند اين قضايا حينيه بايد تلقي بشود. چون شما شرطيه داريد لحاظش مي‌کنيد چنين محذوري و عقده‌اي ايجاد مي‌شود.

«و الحلّ يكون بالفرق بين أخذ الأثر في زمان الحصول»، يک «و بين أخذه بشرط الحصول»، شما اين دو تا را بايد دقت بفرماييد که قضيه حينيه چيست؟ قضيه شرطيه چيست؟ دارند توضيح مي‌دهند «فالحصول في الأوّل ظرف» اما «و في الثاني سبب و شرط. و لا استحالة في الأوّل» در اول که قضيه حينيه باشد و ظرفيه باشد استحاله‌اي نيست «بل هو بعينه شأن المؤثّر بما هو مؤثّر مع أثره»، حالا ما بياييم قضيه حينيه را تشريحش بکنيم.

در «ما نحن فيه» چه اتفاقي مي‌افتد؟ در قضاياي حينيه شما که مي‌گوييد قضاياي حينيه محذوري ندارد قضاياي حينيه را توضيح بدهيد که چه مي‌شود؟ چه اتفاقي مي‌افتد در ظرف قضاياي حينيه؟ مي‌فرمايد که در ظرف قضاياي حينيه ما مي‌گوييم چه؟ ما مي‌گوييم که مؤثر اثر خودش را در ظرف وجود مي‌گذارد و اين شيء را از حالت استواء به حالت وجود در مي‌آورد. همين. اينکه محذوري ندارد. شما محذورتان چيست؟ محذورتان تحصيل حاصل است؟ اينکه وجود ندارد قبلش. اگر به شرط وجود بود، بله قبلاً وجود داشت و بعد دوباره بخواهد بيايد، مي‌شود تحصيل حاصل. الآن به شرط وجود نيست. در ظرف وجود است يعني چه؟ يعني وقتي که اين مؤثر دارد اثر مي‌گذارد در همين ظرف اين موجود مي‌شود، تمام شد و رفت. اينجا تحصيل حاصل حاصل نمي‌شود.

يک بار ديگر: «و الحلّ يكون بالفرق بين أخذ الأثر في زمان الحصول، و بين أخذه بشرط الحصول، فالحصول في الأوّل ظرف و في الثاني سبب و شرط» در مورد اول قضيه مي‌شود حينيه و ظرف، در مورد ثاني قضيه مي‌شود شرطيه «و لا استحالة في الأوّل» استحاله‌اي در اول نيست يعني اگر ما قضيه را حينيه بگيريم استحاله و محال پيش نمي‌آيد بلکه چيست؟ اينجا دارد توضيح مي‌دهد. قضيه حينيه اين است: «بل هو بعينه شأن المؤثّر» اين اثر بعينه شأن مؤثر است در ظرف وجود. در ظرف وجود مؤثر چکار مي‌کند؟ همين وجود مي‌دهد و مي‌شود حاصل. تحصيل حاصل نيست که قبلاً يک چيزي حاصل شده باشد دوباره بخواهد تحصيل بشود. «و لا استحالة في الأوّل» چطور در اول محال نيست؟ بلکه در اول «هو بعينه شأن المؤثّر بما هو مؤثّر مع أثره»، مؤثر را از آن جهت که اثر گذاشته است و اين شيء را به عنوان اثر خودش موجود کرده است کاملاً يک امر روشني است.

پس آقايان ملاحظه بفرماييد خودتان در مقام تصور خوب ما باز داريم تکرار مي‌کنيم که يک مقدار فضا از نظر اين قضيه خوب روشن بشود در ذهن ما که قضيه حينيه چه اتفاقي دارد مي‌افتد؟ در قضاياي حينيه چه اتفاقي مي‌افتد؟ در قضاياي حينيه يعني آن حيني که مؤثر دارد اثر خودش را مي‌گذارد اين اثر يافت مي‌شود. همين. نه اينکه قبل از او به شرط وجود، وجود داشته بعد مؤثر بخواهد اثر بکند که بشود تحصيل حاصل. «و لا استحالة في الأول بل هو بعينه شأن المؤثر بما هو مؤثّر مع أثره، فإنَّ كلَّ علّة مؤثرة، فهي» يعني اين علت «مع معلولها زماناً أو ما في حكمه من غير انفكاك أحدهما عن الآخر في الوجود» آخَر نه آخِر. ببينيد دارند تشريح مي‌کنند که قضيه حينيه چيست؟ و وقتي معناست که مؤثر و علت در اثر و معلول خودش تأثير بگذارد چه اتفاقي دارد مي‌افتد؟ اين در حقيقت تشريح قضيه حينيه است يا قضيه‌اي که علت در معلول يا مؤثر در اثر خودش دارد تأثير مي‌گذارد. اين تشريح اين واقعيت است.

مي‌فرمايند که «فإنَّ كلَّ علّة مؤثرة»، هر علتي اثرگذار است و دارد تأثير مي‌کند دارد اثر مي‌گذارد. «فهي» يعني اين علت «مع معلولها» با معلول خودش «زماناً أو ما في حكمه من غير انفكاك» هيچ انفکاکي ندارد. نه اينکه معلول قبلاً باشد به شرط وجود باشد که علت بخواهد او را ايجاد بکند تا بعد شما بفرماييد تحصيل حاصل پيش مي‌آيد. «فهي مع معلولها زماناً أو ما في حکمه من غير انفکاک أحدهما عن الآخر في الوجود» يعني معلول با علتش زماناً در يک رتبه هستند گرچه رتبةً علت مقدم است رتبه و ذاتاً مقدم است امام زماناً «أو في حکمه» هر چه که در حکم زمان باشد اينها در يک مرتبه هستند و تقدم و تأخري در آنها وجود ندارد. اگر تقدم و تأخر فرض مي‌شد، ما مي‌توانستيم تصور تحصيل حاصل را داشته باشيم. اما الآن تأخري ندارند. همزمان با اينکه اين اثر از ناحيه مؤثر دارد مي‌آيد، همزان با او مؤثر هم يافت مي‌شود. قبلش که نيست تا بگوييم تحصيل حاصل است.

 

پرسش: ...

پاسخ: «فهي مع معلولها زماناً أو ما في حكمه» يعني در حکم زمان «من غير انفكاك» يعني «فهي من معلولها من غي انفکاک أحدهما عن الآخر في الوجود. و كلُّ علّة مؤثرة» باز تشريح مي‌کند که قضيه حينيه را ما ببينيم که چکار مي‌خواهد بکند؟ «و کلُّ علّة مؤثرة» يک وقت است که اين علت هست اما اثرش نيست هيچ! علت را از آن حيثي که مؤثر است «من حيث مؤثر» دارد نگاه مي‌کند. «و کلُّ علّة مؤثرة فإنّها تؤثّر» اين علت اثر مي‌کند «في معلولها في وقت الحصول»، روشن شد. در وقت حصول اثر مي‌کند نه قبل از او يا بعد از او. در تحصيل حاصل ما تقدم و تأخر داريم قبلاً بايد حاصل باشد بعد تحصيل دوباره بخواهد اتفاق بيافتد، اين مي‌شود تحصيل حاصل. نه، الآن ما اين را نداريم همزمان با تأثيرگذاري و اثرگذاري علت معلول دارد يافت مي‌شود.

 

پرسش: ...

پاسخ: علت مبدأ پيدايش آن است.

 

پرسش: ...

پاسخ: آن به لحاظ معلول است.

 

پرسش: ...

پاسخ: علت آن وقتي است که حالت استواء دارد وجود ندارد به آن مي‌خواهد وجود بدهد. اگر وجود داشت يک شيئي که علت به آن کاري ندارد. علت مي‌خواهد به آن وجود بدهد. به چه چيزي وجود مي‌دهد؟ آنکه حد استواء داشته باشد. «و کل علة مؤثرة»

 

پرسش: ...

پاسخ: رتبة قبل از معلول است. اما زماناً نخير.

 

پرسش: زماناً مساوي است؟

پاسخ: بله لذا فرمودند که «من غير انفکاک احدهما عن الآخر».

 

پرسش: مساوي که هست چطور علت پيدا شد؟ ...

پاسخ: دقت نمي‌کنيد! آنکه مي‌گويند حالت استواء مال ماهيت است، يک؛ حالت تأثير مال وجود است، دو؛ تأثير از ناحيه علت نسبت به معلول همزمان اتفاق مي‌افتد. لذا تحصيل حاصل ما نداريم. «و کل علة مؤثرة فإنّها تؤثر في معلولها في وقت الحصول لكن من حيث هو هو»، يعني آن اثر از ناحيه مؤثر هست متأثر هم آن اثر را مي‌پذيرد اما نه مؤثر موجوده و متأثر موجوده که معلول موجود باشد نه. «من حيث هو هو» وقتي ما ماهيت «من حيث هي هي» را که لحاظ کرديم يا معلول «من حيث هو هو» را لحاظ کرديم در اين وقت است که از ناحيه اثر برايش جاري مي‌شود. «فکل علة مؤثرة فإنها تؤثر في معلولها في وقت الحصول لکن من حيث هو هو، لا بما هو حاصل حتّي يلزم المحذور الأوّل»، محذور اول چيست آقايان؟ محذور اول تحصيل حاصل است. تحصيل حاصل کي پيش مي‌آيد؟ که ما تقدم و تأخري داشته باشيم. قبلاً معلول موجود باشد و علت بخواهد به آن وجود ببخشد اينجا تحصيل حاصل پيش مي‌آيد.

 

اما ما قبل و بعدي نداريم همزمان با اثرگذاري علت، معلول يافت مي‌شود تمام شد و رفت. بله بالنسبه به ماهيت حالت استواء دارد ولي بالنسبه به وجود همان زماني که علت دارد اثر مي‌کند معلول يافت مي‌شود قبل و بعدي ندارد، انفکاکي بين معلول و علت نيست تا بحث تحصيل حاصل باشد «حتي يلزم المحذور الأول» تا محذور اول که بحث تحصيل حاصل است پيش بيايد. «لا بما هو حاصل حتّي يلزم المحذور الأوّل و لا بما ليس بحاصل حتّي يلزم المحذور الثاني»؛ ما دو تا محذور داشتيم. ببينيد قياس ما چه بود؟ قياس اين بود که معلول يا حال وجود است يا حال عدم. بله، اين درست است معلول يا حال وجود است يا حال عدم. علت اگر در حال وجود به او اثر بکند مي‌شود تحصيل حاصل. علت در حال عدم بخواهد تأثير بکند مي‌شود اجتماع نقيضين. اين قصه بود. «و التالي بکلي قسميه باطل فالمقدم مثله» پس بنابراين ما علتي نخواهيم داشت و علت نسبت به معلول اثري ندارد.

مي‌گويد که شما چون تصور نادرست از مطلب داريد خلط کرديد به تعبير ايشان چون شما قضيه را شرطيه مي‌بينيد اين‌جور براي شما محذور است. به شرط وجود باشد تحصيل حاصل است. به شرط عدم باشد اجتماع نقيضين است بله. ما که اين‌جوري تصور نمي‌کنيم مسئله را. ما که مي‌گوييم علت در معلول اثر مي‌گذارد و مؤثر در اثر تأثير دارد اين‌جوري که مسئله را نمي‌بينيم. ما مي‌گوييم که علت در حالي که اثر مي‌گذارد در همان حال معلول يافت مي‌شود. نه اينکه معلول يافت شده است و حال موجود معلول را ما نسبت به علت بسنجيم بعد بگوييم تحصيل حاصل است. يا حال معدوم بودنِ معلول و اثر را بپذيريم بعد بگوييم که اجتماع نقيضين پيش مي‌آيد.

 

پرسش: ...

پاسخ: فرق طرف و حينيه که اگر اين‌جور باشد اگر ما اين‌گونه ببينيم اين محذور پيش نمي‌آيد. «و کل علة مؤثرة فإنّها تؤثر في معلولها في وقت الحصول» بله «لکن من حيث هو هو، لا بما حاصل حتي يلزم المحذور الأوّل و لا بما ليس بحاصل حتي يلزم المحذور الثاني» محذور ثاني چه بود آقايان؟ اجتماع نقيضين بود. اگر ما بگوييم که معلول در حال عدم از علت چيز مي‌پذيرد و بعد شما بفرماييد ايجاد اگر باشد يلزم اجتماع نقيضين، اين‌جوري ما نگاه نمي‌کنيم مسئله را. شما قضيه را به تعبير ايشان شرطيه ديديد، اين شرطيه و حينيه خيلي فنّي است ما بايد تحليل بکنيم باز بکنيم که يعني چه؟ ولي به صورت روشن هم مي‌توانيم بگوييم اگر بشرط وجود باشد تحصيل حاصل است. اگر بشرط عدم باشد اجتماع نقيضين است اين قضيه را بگذاريد کنار. قضيه حينيه: آن حالي که در ظرفي که علت اثر مي‌گذارد معلول آن اثر را مي‌پذيرد تحصيل حاصل نيست در حالي که معدوم است اثر مي‌گذارد وجود مي‌بخشد و در اجتماع نقيضين هم پيش نمي‌آيد.

 

«و الحاصل إنَّ تأثير العلّة في حال حصول الحاصل بنفس التأثير»، آقا، شما فکر نکنيد يک تأثيري از قبل وجود داشته يا به هر حال معلول وجود داشته بعد علت بخواهد اثر بگذارد نه! به نفس اين تأثير اين حاصل حاصل مي‌شود، اين معلول حاصل مي‌شود به نفس اين تأثير. «و الحاصل» خلاصه بحث اين است که «إنَّ تأثير العلّة في حال حصول الحاصل بنفس التأثير» است «و ذلك تحصيل للحاصل بنفس ذلك التحصيل لا بتحصيل غيره»، آقا ببينيد تحصيل حاصل دو جور داريم ما: يک وقت اين تحصيل حاصل به نفس اين تأثير است، يعني همان زماني که اين دارد يعني علت اثر مي‌کند در همان زمان اين معلول حاصل مي‌شود اين تحصيل حاصل اشکالي ندارد، چون به نفس تأثير است به خود تأثير است. اصلاً قبلاً که نبوده، به نفس تأثير اين حاصل شده است.

 

پرسش: وجودش به تأثير است.

پاسخ: وجودش به تأثير است که حاصل مي‌شود. وجودش يعني حصولش. حصولش به نفس همين تأثير است. اين تحصيل حاصل اشکالي ندارد.

 

پرسش: ...

پاسخ: بالاخره به اين معناست داريم تعريف مي‌کنيم. ما دو جور تحصيل حاصل داريم لذا فرمودند که «و ذلک تحصيل للحاصل» اما «بنفس ذلک التحصيل».

 

پرسش: ...

پاسخ: «لا بتحصيل غيره» اگر قبلاً يک حصولي داشت بشرط الوجود بود بعد الآن ما بخواهيم بگوييم علت چه مي‌خواهد به آن بدهد، اينجا بحث تحصيل حاصل است. «لا بتحصيل غيره و هذا غير مستحيل» هذا يعني کدام؟ «بنفس التأثير» اين مستحيل نيست.

 

همين مطلب را با يک تقرير ديگري مي‌گوييم. با يک تقريب ديگر و يک تقرير ديگر: «و بوجه آخر إنْ أُريد بحال الحصول المعيّة الوجوديّة بين المؤثّر و الأثر، نختار أنّ التأثير في حال وجود الأثر»، آقا، اينها در حقيقت همه‌اش مدام ذهن را دارد باز مي‌کند که فضا را شما به درستي تصوير کنيد و تصور درستي از مسئله داشته باشيد. مي‌فرمايد که «بوجه آخر» يعني تقريري ديگر. «إن أريد» اگر اراده شده باشد «بحال الحصول» که مي‌گوييم به نفس التأثير، به نفس الحصول است اين يعني چه؟ اگر مراد اراده بشود به حال حصول «المعية الوجودية بين المؤثر و الأثر» اگر منظورتان اين باشد ما «نختار» اختيار مي‌کنيم که «أن التأثير في حال وجود الأثر» اصلاً تأثير آن وقتي است که اين وجود اثر يافت شده باشد نه قبلش باشد که بعد بخواهد اثر ديگري داشته باشد.

«و إن أُريد المعيّة الذاتيّة العقليّة بينهما، نختار أنّ التأثير ليس في حال وجوده و لا في حال عدمه و لا يلزم شي‌ء من المحذورين»؛ يک وقت است که شما به لحاظ خارج داريد نگاه مي‌کنيد. به لحاظ خارج مي‌گوييد که در همان حالي که اين علت دارد تأثير مي‌کند اين اثر يافت مي‌شود. «نختار» ما اين را قبول مي‌کنيم ما مي‌گوييم اين درست است اما اين معيت وجوديه درست است اين معيت وجوديه است نه تقدم و تأخر که محذوري داشته باشد. اما اگر بياييد بگوييد که آقا، ما مثلاً بحث وجود را نداريم ما نظام ذهني را داريم در عقل ماهيت چه وضعي دارد؟ ماهيت حالت استواء دارد. مي‌فرمايد که «و إن أُريد المعيّة الذاتيّة العقليّة بينهما» بين المؤثر و الأثر اين‌جوري مي‌گوييم: «نختار أنّ التأثير ليس في حال وجوده و لا في حال عدمه» تأثير در کجا هست؟ تأثير در جايي است که ما حالت استواء داشته باشيم.

پس يک وقت وجود خارجي را ملاک قرار مي‌دهيم اين‌جوري حرف مي‌زنيم. يک وجود عقلي را ملاک قرار مي‌دهيم اين‌جوري حرف مي‌زنيم. اگر وجود عقلي را قرار داديم گفتيم که چه؟ ماهيت «من حيث هي هي ليست الا هي لا موجودة و لا معدومة» اين ماهيت متساوية الطرفين علت در او اثر مي‌کند بعد او را ايجادش مي‌کند تقدم و تأخر پيدا مي‌کنيم اما اگر به لحاظ وجود نه به لحاظ ماهيت، لحاظ بکنيم مي‌گوييم به نفس اين تأثير اين اثر حاصل مي‌شود. «و إن أريد المعية الذاتية العقلية بين العلة و المعلول نختار» اين‌جوري اختيار مي‌کنيم که «أنّ التأثير ليس في حال وجوده و لا في حال عدمه و لا يلزم شي‌ء من المحذورين»؛ که تحصيل حاصل باشد و اجتماع نقيضين، «إذ تأثير العلّة حال الوجود، في ماهية المعلول من حيث هي لا من حيث هي موجودة أو معدومة، و الماهيّة من تلك الحيثية ليست بينها و بين العلّة مقارنة ذاتيّة لزوميّة، و أمّا الماهيّة الموجودة أو المعدومة فهي متأخّرة عن مرتبة وجود العلّة أو عدمها و مقارنة لها بحسب الحصول في الواقع، فتدبَّر فيه».

اجازه بدهيد که در جلسه بعد بخوانيم.


[1] ـ راجع نقد المحصّل: ص119 ـ 111، وشرح الهداية الأثيرية: ص256 و 244.
[2] ـ قد جعله الكاتبي في حكمة العين دليلاً لكون التأثير في حال الحدوث واستنتج منه انّ كلّ ممكن فهو حادث حسبما زعمه القائل بأنّ مناط الحاجة هو الحدوث وإن لم يصرّح به فراجع ص225، و ص225 من إيضاح المقاصد للعلاّمة (رحمه الله) وكذا ص358 من شرح محمد بن مباركشاه البخاري.