1402/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فلسفه/ المنهج الثانی/ فصل 12
بحث پيرامون اشارات فصل دوازدهم بود که فصل دوازدهم براساس نظام بحثي که و حتي آموزشي که جناب صدر المتألهين مطرح فرمودند بحث اولويت بود. بعد از اينکه بحث مواد ثلاث را مشخص کردند و اقسام مواد ثلاث روشن شد که وجوب است و امتناع است و امکان، به خواص هر يک از اينها إنشاءالله ميپردازند که اکنون در باب خواص ممکن بالذات مباحثي مطرح شد و از جمله اينها اين است که آيا ممکن بالذات از جايگاه ذات خودش براي وجود و يا عدم تمايل و اولويتي دارد يا ندارد؟ که اگر اولويت براي او وجود داشت و اولويت کافي بود طبعاً از داشتن علت بينياز خواهد بود.
اين مباحث را ملاحظه فرموديد و به اشارات اين فصل رسيديم و در اين اشارات هم جايگاه علمي اين بحث مشخص ميشود و هم در اينکه در نزد محققين از علم کلام و حکمت و اينها اين مباحث چگونه مطرح بوده که بعضاً ملاحظه فرموديد به اشاره ششم که صفحه 128 هست رسيديم. يکي از مطالبي که در اين فصل مطرح شد نظر جناب فخر رازي و هدم نظر ايشان بود که ايشان به قاعده «الشيء ما لم يجد لم يوجد» اعتراضي داشتند و نميپذيرفتند و براساس اينکه بالاخره يک اولويتي را از ناحيه ذوات اشياء درست کنند دنبال بودند، چون اين مسئله در نزد اهل کلام تقريباً محرز است که اگر ما با قاعده «الشيء ما لم يجب لم يوجد» اعتنا داشته باشيم اين مستلزم موجَب بودن واجب سبحانه و تعالي خواهد بود. «و التالي باطل فالمقدم مثله» پس بنابراين نميتوانيم بگوييم «الشيء مال يجب لم يوجد» بلکه بايد از جايگاه خود ذوات اشياء يک اولويتي را ما درست بکنيم.
براي اينکه اين اولويت درست بشود جناب فخر رازي يک راهي را چارهجويي کردند که اين راه مورد پذيرش نبود و جناب صدر المتألهين اين راه را به دو وجه منهدم کرد هدم يعني منهدم کردن آن دو راهي که جناب فخر رازي براي تصريح اولويت بيان داشتند. اين هم باز مطلبي است که ملاحظه ميفرماييد مطلبش همان مطلب کتاب است. صفحه 128 ميفرمايد که «فخر رازي در هدم قول به اولويت استدلالي را اقامه کردند و صدر المتألهين ناتمام بودن استدلال او را به دو بيان اثبات نموده و در بيان اول بر اين مسئله تأکيد شده که مرجوحيت طرف مرجوح به ضرورت نبوده و امکان تحقق آن همچنان وجود دارد».
نکتهاي که حاج آقا در اين اشاره اضافه ميکنند اين است که مسيري که جناب فخر رازي دارد طي ميکند لزوماً به اجتماع نقيضين برميگردد، چرا؟ براي اينکه ايشان ميخواهد مرجوحيت طرف عدم را در حقيقت بيايد بگويد که چون مرجوح است ما برايش ضرورت و امتناع برايش ميآوريم و چون ميخواهند امتناع بياورند طرف راجح را ميخواهد بگويند که ضرورت دارد. ايشان جوابي که حضرت استاد ميدهند ميفرمايند کها ين سخن مستلزم تناقض است چرا؟ چون از يک طرف ميخواهد بگويد که مرجوح است از يک طرف ميخواهد بگويد که ضرورت است. اين نميشود اين را حالا ملاحظه ميفرماييد.
فرمايشي هم بين جناب سعد تفتازاني و مرحوم خواجه بود که اين هم باز قابل تأمل است که دوستان إنشاءالله ملاحظه ميفرماييد اما نکتهاي که قابل توجه است ما بايد بيشتر روي آن تأکيد کنيم اين اشاره هشتم است. اشاره هشتم ميفرمايند که «هشتم: تنبيه و يا استدلال بر نفي اولويت از طريق تعريف ماهيت و همچنين از طريق آنچه در اصلِ بحثِ از مواد ثلاث در تعريف ممكن گفته ميشود، موفق نيست؛» يعني چه؟ يعني شما ميخواهيد بگوييد که اولويت درست نيست يعني ما بياييم بگوييم که از ذوات اشياء يک اولويتي يک گرايشي به سمت وجود و عدم هست اين را از ناحيه ذات اشياء نميشود اثبات کرد. شما بيايد بگوييد که ذوات اشياء ببينيد اين نکتهاي که حاج آقا الآن دارند اضافه ميکنند اين است که ميگويند اين اصالت وجود است که ميتواند نفي اولويت بکند چرا؟ چون شما ذوات اشياء را تحليل بکنيد در اصل بحث از موادّ ثلاث در تعريف ممکن گفته ميشود موفق نيست. يعني شما بخواهيد استدلال بکنيد تنبيه بياوريد براي چه؟ بر نفي اولويت. از چه راهي؟ از تحليل ذوات اشياء. اين کافي نيست.
«زيرا در اصلِ بحثِ از مواد ثلاث آنچه در تعريف ممكن گفته ميشود، عدم اقتضاي وجود و عدم است.» همين. ما چکار بکنيم بگوييم که ببينيد گفتند اقتضا ندارد اما اولويت چه؟ اولويت بيان نشده است. الآن شما ميخواهيد اولويت را نفي بکنيد. بله اقتضاء را نفي ميکنيد ميگوييد که به اصطلاح ماهيت ذوات ماهيات اقتضاي وجود يا عدم را ندارند اما اولويت چه؟ ميگويند اولويت را از راه تحليل خود ممکن بالذات نميشود کرد. چکار بکنيم ما؟ اين جوابش است که ميگويند شما وقتي با اصالت وجود جلو ميآييد اصالت وجود کلاً تخليه ميکند ماهيت را از هر نوع حرکتي حتي حرکت اولويت را نه تنها اقتضاء دارد نه اولويت.
«بهترين راه براي تنبيه و يا تعليل نفي اولويت» چيست؟ «بر اساس اصالت وجود و دريافت تبعيت ماهيت نسبت به وجود است؛ زيرا بر اين اساس، ماهيت حاكي از وجود بوده و هيچ گونه حكم و اقتضايي براي آن بدون لحاظ وجود ثابت نميشود، خواه به نحو ضرورت (اولويت ذاتي كافي)» و اقتضاء باشد «و خواه به نحو غير ضرورت (اولويت ذاتي غير كافي).» ملاحظه بفرماييد برکت اصالت وجود کجاست؟ برکت اصالت وجود در حقيقت يکي از يعني دو تا کار ميکند يک کار سلبي يک کار اثباتي.
اصالت وجود يک کار اثبات ميکند و اين است که حقيقت را منحصر در هستي ميکند. يک کار سلبي ميکند و کار سلبياش چيست؟ اين است که از ماهيت هر چه که حيثيتهاي واقعي و اصالت باشد تخليه ميکند ميگويد ماهيت هيچ اعتباري از اين جهت ندارد. اين جهت سلبي که بحث اصالت وجود دارد در بحث نفي اولويت به ما کمک ميکند.
«بهترين راه براي تنبيه و يا تعليل نفي اولويت» چيست؟ «بر اساس اصالت وجود و دريافت تبعيت ماهيت نسبت به وجود است؛ زيرا بر اين اساس، ماهيت حاكي از وجود بوده» اينجا بخش سلبي «و هيچ گونه حكم و اقتضايي براي آن بدون لحاظ وجود ثابت نميشود، خواه به نحو ضرورت (اولويت ذاتي كافي)» باشد «و خواه به نحو غير ضرورت (اولويت ذاتي غير كافي)» باشد.
اما آخرين اشارهاي که در اين فصل در حقيقت فصل دوازدهم ملاحظه ميفرماييد مسئله فرق بين حکمت نظري و حکمت عملي است. ما در بحث مواد ثلاث ميگفتيم چه؟ ميگفتيم جهات قضايا بيش از اين سه تا نيست. وجوب، امتناع، امکان. در بخش حکمت نظري بيش از اين نيست؛ يعني هر کجايي که مباحث نظري مطرح است اما در بحث حکمت عملي ما جهات قضايا را پنجم تا قضيه داريم در امور اعتباري و نقليات. اين امور پنجگانه عبارتند از وجوب، حرمت، استحباب، کراهت، اباحه. يعني هر عملي که نگاه ميکنيم يکي از اين احکام خمسه با آن هست يا واجب است يا حرام است يا مباح است يا مکروه است يا مستحب است. اين پنج تا در حقيقت جهاتي هستند که براي هر عمل انساني هست. هر عملي از اعمال انسان محکوم به يکي از احکام تکليف خمسه تکليفيه است يا واجب است يا حرام است يا مکروه است يا مستحب است يا مباح است. برخلاف قضاياي نظري که هست و نيستها است. هست و نيستها يا وجوب براي آنها ضرورت دارد و يا نه. اگر نه، يا عدم ضرورت دارد يا نه. که اگر وجود ضرورت داشت ميشود واجب اگر عدم ضرورت داشت ميشود ممتنع. اگر نه وجوب ضرورت داشت و نه عدم، ميشود ممکن.
پس در قضاياي نظري ما جهات قضايا را سه تا داريم، وجوب و امکان و امتناع. اما در قضاياي عملي يعني حکمت عملي ما پنج تا جهت داريم يک: وجوب، دو: حرمت، سه: اباحه، چهار: استحباب، پنج: کراهت.
پرسش: ...
پاسخ: حکمت عملي بله.
پرسش: ...
پاسخ: آن کار چيز نيست قضيه گزاره نظري نيست که بايد و نبايد باشد. آن يک حکم شرعي است. «نهم: قضاياي حكمت نظري بيش از سه جهت ندارند: ضرورت، امتناع و امكان.» اما «قضاياي حكمت عملي، مانند فقه و اخلاق، داراي پنج جهتاند: وجوب، حرمت، استحباب، كراهت و اباحه. جريان اولويت اصلاً در قضاياي فلسفي راه ندارد» شما آمديد به اصطلاح در قضاياي نظري و احکام فلسفي هم خواستيد که پنج تا جهت درست کنيد بگوييد چه؟ بگوييد وجوب امکان امتناع اولويت وجود اولويت عدم. شما ميخواستيد پنج تا درست کنيد.
«فصل 13: في أنّ علة[1] الحاجة إلي العلّة هي الإمكان في الماهيّات و القصور في الوجودات».
خدا رحمت کند صدر المتألهين را اينجا در حقيقت نکتهاي را که محصول حکمت متعاليه است را هم در عنوان آوردند. اين «و القصور في الوجودات» فرمايشي است که در حکمت متعاليه ملاحظه خواهيد فرمود اما بخش اول يکي از مباحث پرچالش بين متکلمين و حکما است. علت احتياج اشياء يا ممکنات به واجب چيست؟ آقايان متکلمين عمده کلامشان به اين است که علت احتياج حدوث است، چون اشياء قبلاً نبودند بعد پيدا شدند، علت احتياج، حدوث است. حدوث يعني چه؟ حدوث يعني سابقه عدم داشته باشد. چيزي که نبوده يافت شده اين ميشود علت پيدايش يعني علت احتياج موجودات به واجب.
خدا رحمت کند صدر المتألهين اين را خوبِ خوب باز کردند و به جوري باز کردند که ديگر متکلم اصلاً جرأت حرف زدن بگويد که آقا، حدوث علت پيدايش است را ندارد. براي اينکه گفته اين حدوث حکمي است که بعد از شيء پيدا ميشود. حدوث يعني چه؟ حدوث يعني وجود بعد العدم. حدوث يعني وجود بعد العدم. شما ميخواهيد علت احتياج ممکن به واجب را قبل از پيدايش آن پيدا بکنيد. ممکن به چه علتي به علتش و واجبش نياز دارد؟ شما بگوييد حدوث؟ حدوث که بعد از چند مرحله پيش ميآيد تازه. اصلاً حدوث را تعريف بفرماييد. حدوث يعني وجود بعد العدم. وجود بعد العدم اين يک وصفي است که بعد از وجود ميآيد. شما ميخواهيد بببنيد قبل از وجود علت حاجت چيست؟ اينکه ميگوييم امکانات فلسفي زياد شده در حکمت متعاليه و خدا سلامت بدارد به حاج آقا که اين امکانات خيلي اضافه کردند اين اصطلاحات را هم تقويت کردند هم بر آن افزودند يک اصطلاح تا يک اصطلاح بشود خيلي کار دارد. مثلاً اين يک ضرب المَثل، ضرب المثلها تا يک ضرب المثل بشود خيلي کار دارد. بايد دهها صدها سال بگذرد تا يک چيزي به عنوان يک ضرب المثل در بيايد.
اگر يک چيزي بخواهد يک اصطلاح فلسفي بشود يا اصطلاح کلامي يا اصطلاح فقهي بشود قاعده بشود خيلي کار دارد.
پرسش: ...
پاسخ: حدوث صفت وجود است وجود بعد از عدم است.
پرسش: ...
پاسخ: اصلاً حدوث يعني چه؟ يعني وجود بعد العدم. مگر نيست؟
پرسش: ...
پاسخ: نه، نبود و بود نه. حدوث يعني وجود بعد العدم.
پرسش: ...
پاسخ: تأمل ميخواهد. ما يک عدم داريم يک وجود داريم يک حدوث داريم. اين هر سه تا بايد جايگاه خودشان مشخص باشد. عدم قبل است. وجود بعد است حدوث بعد از وجود عنوان ميشود و حکم پيدا ميکند. حدوث يعني وجود بعد از عدم. در حالي که ما ميخواهيم بگوييم علت احتياج ـ دقت کنيد ـ علت احتياج بايد قبل از وجود باشد، در حالي که حدوث بعد است.
فرمايش مرحوم ملاصدرا در اين عنوان آقايان دقت بفرماييد يک بحثي را يک اختلافي بين متکلمين است و با حکما که اينها علت احتياج را متکلمين حدوث ميدانند حکماء امکان ميدانند يک بحث بسيار مفصلي است که سالها و قرنها. مرحوم صدر المتألهين چون مسئله امکان را تقريباً امکان ماهوي را برچيدند امکان ماهوي برچيده شد چون ماهيت يک امر اعتباري شد برچيده شد. وقتي امکان برچيده شد سؤال از ملاصدرا، شما علت احتياج ممکن را به واجب را در چه ميبينيد؟ اين سؤال بسيار سؤال عميقي است.
خيلي خوب، شما گفتيد که ماهيات انتزاعياند اعتبارياند و امکان وصف يک امر اعتباري است بسيار خوب قبول کرديم خيلي خوب! وجودات را که شما اصيل ميدانيد درست است. اين وجود ممکن به وجود واجب احتياج دارد يا ندارد؟ دارد. علت احتياج اين چيست؟ قصوراتش است. تعبير اين است که «و القصور في الوجودات». وجودات چون ذاتاً قاصرند در اصل هستي محتاجاند نه اينکه يک ماهيتي دارد و اين ماهيت وصف امکان دارد و وصف امکان ما را به احتياج ميرساند. نه! همه اينها برچيده شده است خود وجودات، اين وجود يا مستقل است يا رابط است. اگر مستقل بود بينياز و غني است و اگر رابط بود اين. «ذات ثبت له الغنا» نيست «ذاتي هي». اينجا «ذات ثبت له الفقر» نيست عين الفقر است اين قصورات در متن وجودات دوانيده شدند. لذا اين بحث از اين جهت شريف است که فضاي حکمت متعاليه بيشتر در آن پررنگ است.
در اين بحث باز هم از بيرون نکتهاي عرض کنيم
پرسش: ...
پاسخ: يک بحثي را همانطور که ملاحظه فرموديد بين به اصطلاح اهل کلام وجود دارد با اهل جدل. يک بحث هم حکما با متکلمين دارند اينجا دو سه نوع اختلاف دارد مطرح ميشود که با طرح اين اختلافها مسئله باز تر ميشود.
«فصل 13: في أنّ علة الحاجة إلي العلّة هي الإمكان في الماهيّات و القصور في الوجودات، إنَّ قوماً من الجدليين المتّسمين بأهل النظر و أولياء التميز»، هميشه فيلسوفنماها بودند. هميشه متکلمنماها بودند. هميشه مفسرنماها و فقيهنماها بودند. مثل اينکه پيغمبرنماها بودند متنبّيان وجودشان اکثر از انبياء است و جامعه چون نميتواند بين اينها به اصطلاح آن امتياز لازم را بدهد به چالش ميافتند طفلکيها متدينين هم همينطور هستند. جامعه متدينين گرفتار اينجور مسائل هستند.
«إنَّ قوماً من الجدليين المتّسمين» که اينها ناميده ميشوند «بأهل النظر و أولياء التميز»، اينهايي که «العارين عن كسوة العلم و التحصيل» اينهايي که عاري هستند. ما در يک جلسهاي رفته بوديم اين جلسهها معمولاً جلسات مزاح و اينها نيست ولي ميگفتند که اين يک آقاي ظاهر چنداني و خيلي سيماي آن چناني و اينها هيبتش خيليها را گرفته بود که بالاخره اينجوري. از يکي از افرادي که آنجا نشسته بودند سؤال کردند که ايشان کي هستند؟ ايشان گفتند که علوم آل محمد را ايشان عاري و تهي است الحمدلله!
«العارين عن کسوة العلم و التحصيل كان أمرهم فرطاً، و تجشّموا في إنكارهم سبيل الحقّ شططاً، و تفرَّقوا في سلوك الباطل فرقاً[2] »؛ اينها چه کساني هستند؟ عاري و تهي از علم و تحصيل هستند «امرهم فرطا» در حقيقت در حد افراط و تفريط است و اينها جايگاه علمي ندارند. تعادلي به لحاظ علمي ندارند. «و تجشّموا في إنكارهم سبيل الحقّ شططاً»، اين در انکار حق راههاي متشطط و پراکندهاي را طي ميکنند. تجشّموا طي ميکنند «في إنکارهم سبيل الحقّ شططا و تفرَّقوا في سلوك الباطل فرقاً» اينها هم فرقههاي فراواني اينها واقعاً همين امروز حاج آقا سر درس خاجر فقهشان فرمودند که آنهايي که فتوا ميدهند حالا حاج آقا گاهي وقتهاي خيلي عبوري رد ميشوند آنهايي که فتوا ميدهند اينها اگر عالمانه نباشد ضامناند. يعني اگر مثلاً يک نفر فتوا بدهد بدون دليل فتوا بدهد که سه تا تسبيحات اربعه در حالي که مثلاً اگر تحقيق ميکرد يکي بود، تمام کساني که تمام کساني که نمازشان اينجوري خوانده ايشان باطل است و ضامن است ايشان ضامن است. هم در قضاء اگر عمداً عالماً و عامداً هم حرام است و هم ضامن است. حالا حرام را ما گفتيم که خيلي خوب، ولي ضامن يعني چه؟ يعني اين پولي که از اين آقا گرفته زميني که ملکي که خانهاي که از اين آقا به اين آقا داده شده تمام تصرفاتي که از اين به بعد دارد انجام ميشود بدون دليل يعني بدون حکم شرعي همه اينها اين قاضي ضامن است در آن. خيلي است!
پرسش: ...
پاسخ: نه، اصلاً فقه هم نخواندند فلسفه که هيچ. «فمنهم من زعم أنّ الحدوث وحده علّة الحاجة إلي العلّة» در بحث حدوث عدهاي قائلاند به اينکه حدوث به تنهايي علت احتياج به علت است يعني ممکن از آن جهت که حادث است محتاج به علت است. علت احتياج به ممکن فقط و فقط حدوث است عدهاي اينجوري معتقدند «و منهم من زعم أنّ الحدوث وحده» حالا وحده در مقابلش قول دوم و سوم را ميخوانند. «أن الحدوث وحده علة الحاجة الي العلة» يعني علت احتياج و نيازمندي ممکن به علت، حدوثش است اينها اينجور معتقدند.
پرسش: ...
پاسخ: حکم حدوث يعني وجود بعد العدم. ببينيد معناي حدوث را شما تحليل بفرماييد يعني حدوث يعني وجود بعد العدم. اگر حدوث يعني وجود بعد العدم ما سؤالمان قبل از وجود است که علّت احتياج ممکن به علت چيست؟ اين است. اين يک دليل و يک نظر بود.
«و منهم من جعله شطراً داخلاً فيما هو العلّة» آمده گفته که حدوث شطر است جزء است يعني علت احتياج ممکن است اما جزء العلة حدوث است. «و منهم من جعله شطراً داخلاً فيما هو العلّة» در آنچه که علت ميخواهد محسوب بشود جزء العلة عبارت است از حدوث. اين يک اين قول دوم.
قول سوم: «و منهم من جعله شرطاً للعلّة»، نه شطراً بلکه شرطاً. يعني جزء نيست اما بيرون از چيز دخالت دارد شرط است. علت چيست؟ «و العلّة هي الإمكان» پس علت امکان است اما شرط اين نيازمندي عبارت است از حدوث. اين سه دسته.
پرسش: ...
پاسخ: يا نفساً يا شطراً يا شرطاً.
«و منهم من يتأهّب للجدال بالقدح في ضرورة الحكم الفطري المركوز في نفوس الصبيان بل المفطور في طباع البهيمة من الحيوان، الموجب لتنفّره عن صوت الخشب و العيدان و الصوت و الصولجان، و كلامهم كلّه غير قابل لتضييع العمر بالتهجين، و تعطيل النفس بالتوهين، لكنّ نفوس الناس و جمهور المتعلّمين متوجِّهة نحوه طائعة إليه»؛ خيلي ناراحت است از اينها. يک عدهاي آمدند يک حرفي زدند که اصلاً نه تنها خلاف فطرت است حتي حيوانها هم از او متنفر هستند اما اين حرف را عدهاي گفتند و عدهاي هم از آن اطاعت کردند. هنوز در اينجا هستند در جامعه هستند يک حرفي خلاف فطرت حتي خلاف طبيعت بهائم و حتي موجب انزجار اما عدهاي ميگويند عدهاي هم دست ميزنند کف ميزنند واي واي واي خدايا ما را حفظ کن! خيلي طفلکيها مردم گرفتارند! خيلي مردم گرفتارند! اين ظاهر الصلاح حالا يا عالماً يا غير عالم اينها گرفتار اين اما اينهايي که دارند راهبري ميکنند اين جمعيت را چهجور ميخواهند؟ اگر ميدانند که واقعاً!
«و منهم من يتأهّب للجدال بالقدح في ضرورة الحكم الفطري» عدهاي دارند مجادله ميکنند دارند بحث ميکنند با يک حکمي که در فطرت همه انسانها مرکوز است در فطرت همه انسانها وجود دارد «و منهم من يتأهّب للجدال بالقدح في ضرورة الحكم الفطري المركوز في نفوس الصبيان» حتي در بچهها هم هست بلکه بالاتر «بل المفطور في طباع البهيمة من الحيوان»، اين را الآن ميخوانيم. آنکه الآن با اينکه مفطور است در طبيعت حتي صبيان و حتي در طباع بهائم هم هست عدهاي دارند به آن فتوا ميدهند و عدهاي هم دارند اطاعت ميکنند.
پرسش: ...
پاسخ: «بله المفطور في طباع البهيمة من الحيوان» نه تنها به اصطلاح جامعه يعني طبايع و فطرت به آن تمايل دارند ضدّش را متنفر هستند «الموجب لتنفّره عن صوت الخشب و العيدان و الصوت و الصولجان، و كلامهم» همانطور که از سر و صداي چوبها و عيدها و يعني عودها و امثال ذلک که باهم ميزنند اينها باعث تنفر است باعث سر و صداي آن چناني خيليها مخصوصاً جادو جنبل کردنها همينجور ميکنند در کتابهاي يک مقدار خدا رحمت کند مرحوم حکيم سهروردي اينها را در کارهايشان دارند در کتابهايشان دارند که کارشان همين است با سر و صدا کردن و جادو و جنبل کردن و سوت و سر و صدا کردن و سوت کشيدن و کف زدن و امثال ذلک جادوگري ميکنند و اينها. «الموجب لتنفّره عن صوت الخشب و العيدان و الصوت و الصولجان، و كلامهم كلّه غير قابل لتضييع العمر بالتهجين، و تعطيل النفس بالتوهين»، همه اين سخنان قابل اين نيست زيرا براي اينکه تضييع ميکند عمر را به اينکه به هجا ميبرد به غلط و بيهودگي ميبرد و بيهودگي و صولجان مثل همين سوت و کف و امثال ذلک است.
پرسش: ...
پاسخ: صولجان همين سوت و کف و اينها است. «و کلامهم کله» حالا من اين را يک مراجعهاي به لغت بکنم «و کلامهم کلّه» و کلام اين اهل مجادله کلام اهل جدال «غير قابل لتضييع العمر بالتهجين، و تعطيل النفس بالتوهين»، که از طريق توهين کردن به نفس تعطيل ميکنيم نفسمان را. اينجور حرفها را شنيدن و گفتن و بحث کردن اين تعطيل نفس است به وسيله توهين. به هر حال «لكنّ نفوس الناس و جمهور المتعلّمين متوجِّهة نحوه طائعة إليه» متأسفانه اينطور است که نفس جمهور مردم طفلکيها تابع اينها هستند و حرفهاي نامربوط اينها را گوش ميکنند.
الآن وارد ميشوند در اينکه حرفهاي ناصواب اينها را بيان بکنند حرفهايي که موجب تنفر است و موجب دور شدن طبيعت انسان از اين کلام اهل جدال است. «فنقول» که إنشاءالله اگر خدا بخواهد در جلسه بعد.